احمد - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

مرارت‌های امام کاظم علیه السلام‏<\/h1>


رنج‌ها و غم‌هاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه کربلا، دردناک‌تر و شدیدتر از سایر ائمه ‏علیهم السلام ‏بود. هارون الرشید همواره در کمین ایشان ‏بود، امّا نمى‏توانست به آن‏ حضرت آسیبى برساند. شاید او از ترس این که ‏مبادا سپاهیانش در صف یاران آن ‏حضرت درآیند، از فرستادن آنان براى ‏دستگیرى و شهید کردن امام خوددارى مى‏ورزید، زیرا پنهانکاریى که‏ افراد مکتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود که‏ دستگاه حاکمه حتّى به نزدیک‏ترین افراد خود اعتماد نکند. این على بن‏یقطین وزیر هارون الرشید و آن یکى جعفر بن محمّد بن اشعث وزیر دیگر هارون است که هر دو شیعه بودند همچنین بزرگ‏ترین والیان و کارگزاران ‏هارون در زمره هواخواهان اهل‌بیت‏ علیهم السلام ‏بودند. از این‏ رو بود که هارون‏ خود شخصاً به مدینه رفت تا امام کاظم را دستگیر کند. نیروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارى ‏و مشاوران، او را در این سفر همراهى مى‏کردند و میلیون‌ها درهم و دینار از اموالى که از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مى‏کرد و به عنوان ‏حق‏السکوت به اطرافیان خود در این سفر بذل و بخشش مى‏نمود. و در این میان به رؤساى قبایل و بزرگان و چهره‏هاى سرشناس مخالف توجه ‏و رسیدگى بیشترى نشان مى‏داد.

هنگامى که همه شرایط براى هارون آماده شد، شخصاً به ‏اجراى بند پایانى طرح توطئه‏گرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول‏ خدا صلى الله علیه و آله رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده که ‏مردم و طبعاً امام موسى بن جعفر علیهماالسلام براى اداى نماز در مسجد حضور داشته‏اند. هارون به سوى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله جلو آمد و گفت: السلام علیک ‏یا رسول اللَّه! اى پسر عمو.هارون در واقع مى‏خواست با این کار شرعى بودن جانشینى خود را اثبات کند و آن را علتى درست براى زندانى کردن امام کاظم جلوه دهد.اما امام این فرصت را از او گرفت و صف‌ها را شکافت و به طرف قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و به آن قبر شریف روى کرد و در میان حیرت و خاموشى ‏مردم بانگ برآورد:السلام علیک یا رسول اللَّه! السلام علیک یا جدّاه!امام کاظم با این بیان مى‏خواست بگوید: اى حاکم ستمگر اگر رسول ‏خدا پسر عموى توست و تو مى‏خواهى بنابر این پیوند نسبى، شرعى بودن ‏حکومت خود را اثبات کنى باید بدانى که من بدو نزدیکترم و آن ‏حضرت‏جدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینى و خلافت آن بزرگوار شایسته‏ترم!

هارون الرشید این گونه عازم مدینه شد تا بزرگ‏ترین مخالف ‏حکومت غاصبانه خویش را دستگیر کند. اینک ببینیم هارون براى‏ رسیدن به این مقصود چه کرد:

اول: هارون چند روزى نشست. مردم به دیدنش مى‏آمدند و او هم به‏ آنها حاتم بخشى مى‏کرد تا آنجا که شکم‌هاى برخى از مخالفان را که ‏مخالفت آنان با حکومت جنبه شخصى و براى رسیدن به منافع خاصى‏بود، سیر کرد.

دوم: عده‏اى را مأموریت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفان‏ حکومت تبلیغات به راه اندازند. او همچنین شاعران و مزدوران دربارى ‏را تشویق کرد که در ستایش او شعر بسرایند و بر حرمت محاربه با هارون ‏فتوا دهند.

سوم: هارون قدرت خود را پیش دیدگان مردم مدینه به نمایش گذارد تا کسى اندیشه مبارزه با او را در سر نپروراند.

چهارم: هنگامى که همه شرایط براى هارون آماده شد، شخصاً به ‏اجراى بند پایانى طرح توطئه‏گرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول‏ خدا صلى الله علیه و آله رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده که ‏مردم و طبعاً امام موسى بن جعفر علیهماالسلام براى اداى نماز در مسجد حضور داشته‏اند. هارون به سوى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله جلو آمد و گفت: السلام علیک ‏یا رسول اللَّه! اى پسر عمو.

هارون در واقع مى‏خواست با این کار شرعى بودن جانشینى خود را اثبات کند و آن را علتى درست براى زندانى کردن امام کاظم جلوه دهد.

اما امام این فرصت را از او گرفت و صف‌ها را شکافت و به طرف قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و به آن قبر شریف روى کرد و در میان حیرت و خاموشى ‏مردم بانگ برآورد:

السلام علیک یا رسول اللَّه! السلام علیک یا جدّاه!

امام کاظم با این بیان مى‏خواست بگوید: اى حاکم ستمگر اگر رسول ‏خدا پسر عموى توست و تو مى‏خواهى بنابر این پیوند نسبى، شرعى بودن ‏حکومت خود را اثبات کنى باید بدانى که من بدو نزدیکترم و آن ‏حضرت‏جدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینى و خلافت آن بزرگوار شایسته‏ترم!

هارون مقصود امام را دریافت و در حالى که مى‏کوشید تصمیم خود را براى دستگیرى امام کاظم توجیه کند، گفت:

اى رسول خدا من از تو درباره کارى که قصد انجام آن را دارم پوزش‏ مى‏خواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بیفکنم. چون او مى‏خواهد میان امت تو اختلاف و تفرقه ایجاد کند و خون آنها را بریزد.

چون روز بعد فرارسید، هارون فضل بن ربیع را مأمور دستگیرى امام‏ کاظم کرد. فضل بر آن ‏حضرت که در جایگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله به نماز ایستاده بود، درآمد و دستور داد او را دستگیر کنند و زندانى نمایند.(1)

سپس دو محمل ترتیب داد که اطراف آنها پوشیده بود. ایشان را در یکى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر یک عده‏اى را گماشت. یکى را به طرف بصره و دیگرى را به سوى کوفه روانه‏ کرد تا بدینوسیله مردم ندانند امام را به کجا مى‏برند. امام کاظم ‏علیه السلام در هودجى‏ بود که به سمت بصره مى‏رفت. هارون به فرستاده خود دستور داد که ‏آن ‏حضرت را به عیسى بن جعفر منصور که والى وى در بصره بود، تسلیم‏ کند. عیسى یک سال آن‏ حضرت را در نزد خود زندانى کرد. سپس عیسى‏ نامه‏اى به هارون نوشت که موسى بن جعفر را از من بگیر و به هر که مى‏خواهى بسپار وگرنه من او را آزاد خواهم کرد. من بسیار کوشیدم‏ تا دلیلى و بهانه‏اى براى دستگیرى او پیدا کنم، اما نتوانستم حتى ‏من گوش دادم تا ببینیم که آیا او در دعاهاى خود بر من یا تو نفرین ‏مى‏فرستد، اما دیدم که او فقط براى خودش دعا مى‏کند و از خداوند رحمت و مغفرت مى‏طلبد!

هارون پس از دریافت این نامه، کسى را براى تحویل گرفتن امام‏ موسى الکاظم روانه بصره کرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزد فضل بن ربیع، زندانى کرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را به ‏شهادت برساند، اما فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزید، در نتیجه هارون دستور داد که آن‏ حضرت را به فضل بن یحیى تسلیم کند و از فضل خواست تا کار امام را یکسره سازد، اما فضل هم زیر بار این فرمان ‏نرفت. از طرفى به هارون که در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسید که ‏امام موسى کاظم در خانه فضل به خوشى و آسودگى روزگار مى‏گذارند. از این ‏رو هارون "مسرور" خادم را با نامه‏هائى روانه بغداد کرد و به وى ‏دستور داد که یکسره به خانه فضل بن یحیى درآید و درباره وضع ‏آن ‏حضرت تحقیق کند و چنانچه دید همان‏گونه که به وى خبر داده‏اند، نامه‏اى را به عباس بن‌محمد بسپارد و به او امر کن تا آن را به اجرا گذارد و نامه دیگرى به سندى بن شاهک بدهد و به او بگوید که فرمان عباس بن‏محمد را به جاى ‏آورد.(2)

این ماجرا را از اینجا به بعد از یکى از روایات تاریخى پى ‏مى‏گیریم:

این خبر به گوش یحیى بن خالد (پدر فضل) رسید. او بى‏درنگ سوار بر مرکب خویش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در که معمولاً مردم از آن وارد قصر مى‏شدند، پیش هارون رفت و بدون آن که هارون ‏متوجه شود از پشت سر او داخل شد و گفت: اى امیرالمؤمنین به سخنان ‏من گوش فرا ده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. یحیى گفت: فضل‏ جوان است، اما من نقشه تو را عملى مى‏کنم.

چهره هارون از شنیدن این سخن از هم‏ شکفت و به مردم روى کرد و گفت: فضل مرا در کارى نافرمانى کرد و من او را لعنت فرستادم اینک او توبه کرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بدارید.

حاضران گفتند: ما هر کس را که تو دوست بدارى دوست مى‏داریم ‏و هر کس را که دشمن بخوانى ما نیز او را دشمن مى‏خوانیم!! و اینک فضل‏ را دوست داریم.

یحیى‌بن‌خالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامه‏اى به بغداد رفت. مردم از ورود ناگهانى یحیى شگفت‏زده شدند. شایعاتى درباره ‏ورود ناگهانى یحیى گفته مى‏شد، اما یحیى چنین وانمود کرد که براى‏ سر و سامان دادن به وضع شهر و رسیدگى به عملکرد کارگزاران به بغداد آمده و چند روزى نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهک را خواست و دستور قتل آن ‏حضرت را به او ابلاغ کرد. سندى فرمان او را به ‏جاى ‏آورد.

امام موسى کاظم هنگام فرارسیدن وفات خویش از سندى بن شاهک ‏خواست که غلام او را که در خانه عباس بن محمد بود، بر بالین وى حاضر کند. سندى گوید: از آن ‏حضرت خواستم به من اجازه دهد که از مال خود او را کفن کنم، اما او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستیم‏ که مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حج‌مان و کفن مردگانمان همه از مال پاک خود ماست و کفن من نیز نزد من حاضر است.

چون امام دعوت حق را لبیک گفت فقها و چهره‏هاى سرشناش بغداد را که هیثم بن عدّى و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن ‏حضرت‏حاضر کردند تا گواهى دهند که هیچ اثرى از شکنجه بر آن ‏حضرت نیست‏ و وى به مرگ طبیعى جان سپرده است. آنان نیز به دروغ به این امر گواهى دادند. آنگاه پیکر بى‏جان امام را بر کنار جِسر(پل) بغداد گذارده، ندا دادند: این موسى بن جعفر است که به مرگ طبیعى جان سپرده‏ است. بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو مى‏آمدند و در سیماى ‏آن ‏حضرت به دقت مى‏نگریستند.

در روایتى که از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است: فریاد زدند این موسى بن جعفر است که رافضیان ادعا مى‏کردند او نمى‏میرد. به جنازه او بنگرید. مردم نیز آمدند و در جنازه آن ‏حضرت‏ نگریستند.

گفتند: امام کاظم را در قبرستان قریش به خاک سپردند و قبرش در کنار قبر مردى از نوفلیین به نام عیسى بن عبدالله قرار گرفت.(3)

ارتباط با شیعیان

روایات تاریخى نقل مى‏کنند که امام کاظم از زندان با شیعیان ‏و هواخواهانش ارتباط برقرار مى‏کرد و به آنها دستوراتى مى‏داد و مسایل ‏سیاسى و فقهى آنان را پاسخ مى‏گفت:

به راستى امام کاظم‏ علیه السلام چگونه با شیعیان خویش رابطه برقرار مى‏کرد؟شاید این ارتباط از راه‌هاى غیبى صورت مى‏گرفت، اما احادیث بسیارى ‏این نکته را روشن مى‏کنند که بیشتر کسانى که امام در نزد آنان زندانى ‏مى‏شد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حکومت مى‏کوشید زندانبان‌هاى آن‏ حضرت را از میان خشن‏ترین افراد و طرفداران خود برگزیند چرا که خود آنها (زندانبانان) از نحوه عبادت امام کاظم‏ علیه‌السلام‏ و دانش سرشار و مکارم اخلاقى آن‏ حضرت اطلاع داشتند و کرامات‏ بسیارى را از آن ‏حضرت مشاهده کرده بودند.

امتحان امام

در کتاب بحارالانوار آمده است که عامرى گفت: هارون الرشید کنیزى ‏خوش سیما به زندان امام موسى کاظم فرستاد تا آن ‏حضرت را آزار دهد. امام در این باره فرمود: به هارون بگو:

"بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ" (4)؛ بلکه شما به هدیه خود شادمانى مى‏کنید.

مرا به این کنیز و امثال ‏او نیازى نیست. هارون از این پاسخ خشمگین‏ شد و به فرستاده خویش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نیز به‏دلخواه تو نگرفتیم و زندانى‏ نکردیم و آن کنیز را پیش‏ او بگذار و خود بازگرد.

فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت‏ فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشکارش را به زندان امام ‏موسى کاظم روانه کرد تا از حال آن زن تفحّص کند. پیشکار آن زن را دید که به سجده افتاده و سر از سجده برنمى‏دارد و مى‏گوید: "قدوس سبحانک ‏سبحانک".

هارون از شنیدن این خبر شگفت‏زده شد و گفت: به خدا موسى بن‏جعفر آن کنیز را جادو کرده است. او را نزد من بیاورید. کنیز را که ‏مى‏لرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر کردند. هارون از او پرسید:

این چه حالى است که دارى؟ کنیز پاسخ گفت: این حال، حال موسى‏بن جعفر است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز مى‏گذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از او پرسیدم: سرورم! آیا شما را نیازى نیست تا آن را رفع کنم؟ او پرسید: مرا چه نیازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوایج شما بدین جا فرستاده‏اند. گفت: اینان چه هدفى دارند؟ کنیز گفت: پس نگریستم ‏ناگهان بوستانى دیدم که اول و آخر آن در نگاه من پیدا نبود، در این ‏بوستان جایگاه‌هایى مفروش به پر و پرنیان بود و خدمتکاران زن و مردى‏که خوش سیماتر از آنها و جامه‏اى زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این‏ جایگاه‌ها نشسته بودند. آنها جامه‏اى حریر سبز پوشیده بودند و تاج‌ها و درّ و یاقوت داشتند و در دست‌هایشان آبریزها و حوله‏ها و هرگونه طعام‏ بود. من به سجده افتادم تا آن که این خادم مرا بلند کرد و در آن لحظه ‏پى ‏بردم که کجا هستم.

هارون گفت: اى خبیث شاید به هنگامى که در سجده بودى، خواب ‏تو را در گرفته و این امور را در خواب دیده باشى؟

کنیز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پیش از آن که به سجده روم‏ این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم.

هارون به پیشکارش گفت: این زن خبیث را نزد خود نگه دار تا مبادا کسى این سخن را از او بشنود. زن به نماز ایستاد و چون در این باره از او پرسیدند، گفت: عبد صالح (امام موسى کاظم‏ علیه السلام ) را چنین دیدم و چون ‏از سخنانى که گفته بود، پرسیدند: پاسخ داد: چون آن منظره را دیدم ‏کنیزان مرا ندا دادند که اى فلان از عبد صالح دورى گزین تا ما بر او واردشویم که ما ویژه اوییم نه تو.

آن زن تا زمان مرگ به همین حال بود. این ماجرا چند روز پیش از شهادت امام کاظم رخ ‏داد.این ارزش و کرامت امام کاظم ‏علیه السلام در پیشگاه خدا و این هم فرجام‏ هارون ستمگر و سرکش!!

از خداوند بزرگ مى‏خواهیم که ما را جزو دوستداران دوستانش ‏و بیزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پیمودن راه ائمه هدى ‏علیهم السلام ‏توفیق ‏ارزانى فرماید.

پاورقى‌ها :

1- مقاتل الطالبیّین، ص‏213.

2- مقاتل الطالبیّین، ص‏233.

3- مقاتل الطالبیّین، ص‏234 به نقل از کتاب الغیبة شیخ طوسى، ص‏22.

4- سوره نمل، آیه‏36.

منبع:

هدایت گران راه نور- زندگانى امام موسى بن جعفر(ع) ، سید محمدتقى مدرسى.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:11 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

 

پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام

برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت

امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او

شهادت امام کاظم علیه السلام

امام کاظمعلیه السلامسومین یا چهارمین فرزند امام صادقعلیه السلاماست . بنا به نقل اکثر روایات، در هفتم ماه صفر 128 ق . در «ابواء» (محلى بین مکه و مدینه) زاده شد . آن گونه که در «محاسن‏» برقى آمده است، مادر او به نام حمیده، بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت . امام بیست‏سال از زندگى خود را کنار پدر گذراند و ناظر بود که دانشمندان پیر و جوان از سراسر جهان به مدینه مى‏آمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مى‏کردند و عده‏اى به فراگیرى دانش مشغول بودند و گروه دیگرى در خصوص توحید، تشبیه، قدر و امامت‏با امام صادق به مناظره مى‏پرداختند. امام کاظم در این مدت بیست‏ساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتى و تحسین دانشمندان را برانگیخت .

کسانى که به توصیف امام کاظمعلیه‌السلام پرداخته‏اند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیه‏ترین، بخشنده‏ترین و کریم‏النفس‏ترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمى‏خاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مى‏شد و چون هنگام نماز صبح فرا مى‏رسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مى‏پرداخت و آن چنان از خوف خدا مى‏گریست که اشک بر محاسنش جارى مى‏شد و از خشیت‏خداوند بى‏هوش مى‏گشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مى‏خواند که مردم گرد او جمع مى‏شدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مى‏کردند. از این رو مردم او را «عبد صالح‏» خواندند و او بیش‏تر با این نام شناخته مى‏شد تا با نام و کنیه‏اش.

روزى میان او و ابوحنیفه، مباحثه‏اى رخ داد، در پى این مباحثه بود که ابوحنیفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان کرد. این ماجرا زمانى رخ داد که ابوحنیفه منتظر بود تا حضرت صادقعلیه السلامبه او اجازه ورود دهد . حضرت کاظمعلیه السلام- که کودکى بیش نبود - در برابر ابوحنیفه ظاهر شد ابوحنیفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز کند و از این رو نخستین سؤال را از امام کرد و چون پاسخ عمیق و علمى آن بزرگوار را دید، دیدگاهش نسبت‏به او تغییر کرد و دومین سؤال خود را که از مسائل مهم روز بود و متکلمان و فقیهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسید .

در تحف‌العقول و دیگر منابع، ماجراى یاد شده، چنین گزارش شده است: ابوحنیفه مى‏گوید: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادقعلیه السلام حج گزاردم و در بازگشت ‏به مدینه رفته و به خانه حضرت صادقعلیه‌السلام درآمدم و در دهلیز، منتظر اجازه ورود بودم . کودکى نزدم آمد، به او گفتم: ناآشنا و غریب (که جایى نداشته باشد) کجا قضاى حاجت کند؟ نگاهى به من کرد و گفت: در پس دیوار پنهان شود و کنار چشمه و جویبار و زیر درختان میوه و حیاط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از دید مردم باشد و پشت و یا رو به قبله قرار نگیرد و ... هر کجا که خواهد قضاى حاجت کند. چون این تفصیل از آن حضرت شنیدم او را بزرگ شمردم .

به او گفتم: فدایت‏شوم، گناه از که صادر مى‏شود؟ نگاهى به من کرد. فرمود: بنشین تا تو را خبر دهم . نشستم و به گفته‏هایش گوش فرا دادم . آن گاه فرمود: لزوما گناه یا از بنده صادر مى‏شود و یا از خداى او و یا از هر دو . اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد، او عادل‏تر از آن است که بنده‏اش را به جرم گناه ناکرده مجازات کند . اگر از سوى خدا و بنده باشد، پس خدا قوى‏ترین شریک است و توانا سزاوارتر است که بنده ناتوان و ضعیف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهایى از بنده سر زند - که همین امر درست است - پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او کریمانه رفتار کرده و اگر مجازات و کیفر کند همانا نتیجه عمل بنده بوده است .

امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مى‏فرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مى‏دانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دست‏خود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمى‏رساند، زیرا تو مى‏دانى که گوهر دارى .

ابوحنیفه گفت: آنچه از آن جوان (امام کاظم) شنیدم مرا مستغنى کرد و بدون این که با حضرت صادقعلیه‌السلامدیدار کنم راه خود را پیش گرفتم و با خود خواندم: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم‏» .

پیش از آن که حضرت کاظم از مرزنوجوانى بگذرد، شاهد جنگ‏هاى خونینى بود که سال‏هاى متوالى میان امویان و دشمنان آنان، که به نام علویان شعار مى‏دادند و حکومت را متعلق به آنان مى‏دانستند، جریان داشت. آنان با برشمردن مفاسد و بدى‏هاى امویان و دشمنى آنها با اهل بیتعلیهم السلامدر سست کردن پایه‏هاى حکومتى بنى‏امیه تلاش داشتند، این حرکت، سراسر جهان اسلام را فراگرفت و مسلمانان آن را پذیرفتند، زیرا مى‏پنداشتند که در سایه این قیام، آزادى، کرامت و حقوق از دست رفته ده‏ها ساله خود را باز مى‏یابند، اما برخلاف آنچه مدعیان مى‏گفتند، حکومت‏به علویان نرسید و بنى‏العباس قدرت را قبضه کردند. با گذشت چند سال، سردمداران نظام جدید که منتظر از بین رفتن کامل دشمنان خود بودند زمینه را براى تامین امنیت نظام خود هموار ساختند و شیوه‏هایى بدتر از آنچه که حاکمان سابق در مورد علویان و شیعیان به کار مى‏بردند، اعمال کردند . منصور خلیفه جدید، چندین بار بر آن شد تا امام صادقعلیه السلام را از میان بردارد، ولى خداوند امام را از شر او محافظت کرد .

امام کاظمعلیه السلامبیست ‏سال از عمر مبارک خود را که در کنار پدر بزرگوار خود بود، پنج‏سال آن را در روزگار امویان، چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حکومت منصور دوانیقى گذراند . او پس از پدر 35 سال زیست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت . آن حضرت ده سال از این روزگار را با منصور، ده سال با محمدالمهدى پسر منصور، یک سال با موسى الهادى و پانزده سال دیگر عمر خود را با هارون‏الرشید برادر منصور سپرى کرد و سرانجام - و بنابر مشهور - در رجب سال 183ق در زندان هارون و به دست‏سِندى بن شاهک - زندانبان هارون - به وسیله زهر به شهادت رسید .

هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همان‏گونه که درباره‏ات احسان کرده‏اند احسان کنى، کارى نکرده‏اى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .

پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام

کسانى که به توصیف آن حضرت پرداخته‏اند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیه‏ترین، بخشنده‏ترین و کریم‏النفس‏ترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمى‏خاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مى‏شد و چون هنگام نماز صبح فرا مى‏رسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مى‏پرداخت و آن چنان از خوف خدا مى‏گریست که اشک بر محاسنش جارى مى‏شد و از خشیت‏خداوند بى‏هوش مى‏گشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مى‏خواند که مردم گرد او جمع مى‏شدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مى‏کردند. از این رو مردم او را «عبد صالح‏» خواندند و او بیش‏تر با این نام شناخته مى‏شد تا با نام و کنیه‏اش. در کتاب «مطالب السؤول‏» آمده است: او به صالح، صابر، امین و کاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مى‏شد. از این رو او را «کاظم‏» مى‏خواندند که خشم خود را فرو مى‏برد و بر گرفتارى‏ها شکیبایى مى‏ورزید .

ابن جوزى از شقیق بلخى نقل مى‏کند: در سال 146 ق روانه حج‏ شدم، در قادسیه فرود آمدم، در آن جا جوانى دیدم، خوب رو و گندمگون که پیراهنى پشمین بر تن داشت و جداى از مردم در گوشه‏اى نشست، با خود گفتم: این جوان از صوفیان است که مى‏خواهد سربار مردم باشد، به قصد توبیخش بدو نزدیک شدم، چون مرا دید، گفت: یا شقیق، «اجتنبوا کثیرا مِنَ الظَنِّ ان بَعض الظن اثم .»

با خود گفتم: او بنده صالحى است، زیرا از آنچه در دل داشتم آگاهم کرد، پس از او بخواهم که افتخار همنشینى خود را به من بدهد که ناگهان از دیده‏ام غایب شد. زمان کوچ فرارسید و چون به «واقصه‏» رسیدم، او را دیدم که نماز مى‏خواند و پیکرش مى‏لرزید و اشک بر دیدگانش مى‏غلتید، با خود گفتم که به سویش بروم و از او عذرخواهى کنم . آن جوان نماز خود را مختصر کرد و گفت: اى شقیق، «انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى .» با خود گفتم که او از «ابدال‏» است که دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت. پس از حرکت از این محل در «زیال‏» اطراق کردیم او را دیدم بر سر چاهى ایستاده و ظرفى چرمین در دست داشت و مى‏خواست از چاه آب برگیرد که ظرف از دستش به چاه افتاد. او روى به طرف آسمان کرد و گفت: «چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى‏» به خدا سوگند که دیدم آب چاه چنان بالا آمد که آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب کرد و وضو ساخت و چهار رکعت نماز به جاى آورد . آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رمل‏ها مشت مى‏کرد و در ظرف آب مى‏ریخت و مى‏نوشید. به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران. گفت: اى شقیق، گمانت را به خدایت نیکو گردان که خداوند نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است . آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم . در آن ظرف آمیخته‏اى از آرد گندم و شکر دیدم که به خدا سوگند هرگز دلپذیرتر و معطرتر از آن نخورده بودم، با خوردن آن سیر شدم و چندین روز نیاز به خوراک و نوشیدنى نداشتم . دیگر آن جوان را ندیدم تا این که به مکه رسیدم . نیمه شبى او را در کنار «قبة الشراب‏» دیدم که با خشوع و گریه به نماز ایستاده است، چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبیح خداوند پرداخت و چون از تسبیح فارغ شد به نماز صبح ایستاد . سپس هفت‏بار گرد کعبه طواف کرد و از حرم خارج شد. به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم که دیدم - بر خلاف ظاهر فقیرانه - غلامان و یارانى دارد. مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مى‏کردند و به او تبرک مى‏جستند، از یکى از حاضران پرسیدم که این جوان کیست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى‏طالب است .

مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارى‏اش فزونى گیرد .

آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راویانى است که به توصیف بندگى و عبادت آن حضرت پرداخته‏اند و تمایل به تصوف بلخى خدشه‏اى در این مطلب وارد نمى‏کند، زیرا روایات نقل شده از سنى و شیعه، برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهل‌بیت نسبت داده‏اند و این منطقى است که هر کس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت کرده، و او را صاحب کرامت‏خواهد کرد .

همین طور در نقل‏ها آمده است که او بخشنده‏ترین فرد عصر خود بود و به نزدیکان و بیگانگان عطا و بخشش مى‏کرد . بدره‏هاى(کیسه) او کمتر از سى‏صد دینار نبود . معاصران آن حضرت مى‏گفتند: شگفت از کسى است که بدره حضرت موسى بن جعفرعلیه السلامرا دریافت کند و از فقر شکایت کند .

خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود آورده است: او سخى و کریم بود . او سى‏صد یا چهارصد دینار در کیسه مى‏نهاد و شبانه به در خانه بى‏نوایان مى‏رفت و دینارها را میان آنها تقسیم مى‏کرد و کیسه‏هاى زر او ضرب‏المثل بود . هم چنین خطیب از محمد بن عبدالله بکرى نقل مى‏کند که او گفت: براى گرفتن وامى به مدینه رفتم، ولى موفق نشدم . با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام بروم و عرض حال کنم، لذا به سوى او روان شدم . چون مرا دید . خواسته‏ام را جویا شد، عرض حال کردم، به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور کرد . چون غلام رفت، حضرت کیسه‏اى که سى صد دینار در آن بود به من داد و من سوار مرکب شدم و به راه افتادم .

حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است .

در نقل راویان آمده است که یکى از فرزندان عمربن خطاب ساکن مدینه بود و امام کاظمعلیه السلامرا مى‏آزرد و امیرالمؤمنین علىعلیه السلامرا دشنام مى‏داد، تنى چند از یاران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بکشند، حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از این کار نهى فرمود . روزى درباره آن مرد سؤال کرد، به او گفتند: او مزرعه‏اى در اطراف مدینه دارد و در همان جا کار مى‏کند، حضرت سوار بر مرکب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه دید، به سوى آن مرد شتافت، آن مرد فریاد برآورد: کِشت ما را لگد مکن. حضرت راه خود را دنبال کرد تا نزدیک آن مرد رسیده در کنار او نشست و به ملاطفت‏با وى پرداخت. آن گاه به او فرمود:

چه قدر هزینه زراعتت کرده‏اى؟

- صد دینار .

- امید دارى چه قدر عایدت شود؟

- ما غیب نمى‏دانیم .

- گفتم چقدر امید دارى؟

- امید دارم دویست دینار عایدم شود .

حضرت سى صد دینار به او داد و فرمود: کشتزار تو نیز سالم مانده است، آن مرد برخاست و سر امام را بوسید و روانه شد . حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا دید، چون آن مرد امام را دید گفت: «الله اعلم حیث‏یجعل رسالته‏»، عده‏اى از او پرسیدند: جریان از چه قرار است. تو پیش‏تر، خلاف این رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش کرده و بد گفت. از آن پس در هر حال از امام کاظمعلیه السلامبه نیکى یاد مى‏کرد. امام کاظمعلیه السلامبه یاران خود - که خواهان کشتن همان مرد بودند - فرمود: کدام بهتر است، آنچه که شما مى‏خواستید انجام دهید یا این کارى که من انجام دادم؟

در این باره روایات فراوانى هست که بیانگر زهد، صبر، خلق نیکو و دیگر صفات آن حضرت است .

زندگى امامان شیعه وقف علم، دین و خدمت‏به مردم بود و براى این اهداف هر چیزى را فدا مى‏کردند، ولى موقعیت‏هاى سخت و رخدادهایى پیش مى‏آمد که آنان را از اهداف شان باز مى‏داشت . آنان - جز در مقاطع کوتاه - هرگز طعم آسایش را نچشیدند و هرگاه فرصتى دست مى‏داد آن را غنیمت ‏شمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعالیم و احکام آن مى‏کردند که سراسر تاریخ زندگى آنان، مؤید این مطلب است .

در جو اختناقى که حاکمان عباسى براى امامان شیعه و پیروانشان به وجود آورده بودند امام کاظمعلیه السلامرسالت الهى را که از پدرانش به ارث برده بود دنبال مى‏کرد . با توجه به این که آن حضرت فشارهاى شدید حاکمان جور و زندان را تحمل کرد، اما روایت‏هاى زیادى در موضوع‏هاى گوناگون، از ایشان نقل شده است و شاگردان مکتب او، از هر فرصتى براى کسب دانش از محضرش بهره مى‏جستند و فرصت‏ها را از دست نمى‏دادند .

برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت

در تحف العقول آمده است که او به یکى از فرزندانش چنین سفارش مى‏کرد: اى فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتى ببیند و مبادا تو را در جایى که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند. خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگى و تنبلى که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم مى‏کنند .

زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیه‌السلامبه منصور رسید، او طى نامه‏اى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیه‌السلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند .

امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مى‏فرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مى‏دانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دست‏خود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمى‏رساند، زیرا تو مى‏دانى که گوهر دارى . اى هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمت‏ خوش‌یمن، و خشونت و بدرفتارى نحس و شوم است و نیکى و خُلق نیکو، خانه را آباد و روزى را زیاد مى‏کند که خداى فرموده است: پاداش نیکى، نیکى است همه مردم - چه مؤمن و چه کافر - مشمول این قاعده‏اند . هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همان‏گونه که درباره‏ات احسان کرده‏اند احسان کنى، کارى نکرده‏اى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .

مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارى‏اش فزونى گیرد .

حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برترى فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برترى خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادى ندا مى‏دهد: هر کس که بر خداوند حقى دارد برخیزد، تنها، کسى که برمى‏خیزد شخصى با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوش‏خو در حمایت‏خداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مى‏کند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حُسن خلق سفارش مى‏کرد تا وفات یافت .

امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او

برخورد خصمانه کسانى که تا دیروز بر گرفتارى‏ها و فشارهاى آل على مى‏گریستند، در روزگار امام کاظمعلیه السلامبه رویارویى مبدل شده بود . آنان تا آن جا که در توان داشتند بر علویان سخت مى‏گرفتند تا جایى که تن به آوارگى در دادند و عده‏اى نیز به جرم علوى بودن کشته شدند . امام صادقعلیه السلامنیز از این قاعده مستثنى نبود . امام کاظمعلیه السلامدر مدت بیست‏سال در کنار پدر، این وقایع را با تمام وجود لمس مى‏کرد . او مى‏دید که چگونه پدر گرامى‏اش، با این که طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعالیم اسلام مشغول بود، همیشه مورد تعرض منصور و تهدید به قتل قرار داشت. این فشارها باعث ‏شد تا امام صادقعلیه السلامنام جانشین پس از خود را فاش نکند و او را تنها به یاران خاص معرفى کند با این شرط که آنان این راز را پنهان کنند .

امامت 35 ساله امام کاظمعلیه السلامدر این جو و خفقان حاکم بر آن آغاز شد؛ فضایى که کینه اهل‌بیتعلیهم‌السلامدر آن پراکنده بود. او جانب احتیاط را مى‏گرفت و تنها کسانى که شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مى‏گمارد. آن گونه که از تاریخ برمى‏آید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مى‏جست و حتى به شیعیان اجازه نمى‏داد آن گونه که در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار کنند . راویان روایات منقول از آن حضرت را کمتر با نام مبارکش ذکر مى‏کردند، بلکه به کنیه و اشاره اکتفا مى‏کردند. آنان چنین نقل روایت مى‏کردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشان‌دهنده تحت نظر بودن آن حضرت است . آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مى‏خواست که در امور دینى و عبادى تقیه کنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاکمان جور قرار گیرند .

در این باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مى‏کنیم:

در میان اصحاب در باب مسح پا که آیا از بالا به طرف انگشتان صورت مى‏گیرد و یا بالعکس . على بن یقطین طى نامه‏اى از امام کاظمعلیه السلاماستفتاء کرد . امام پاسخ دادند که به جاى مسح، پاها را در وضو بشویند . على از این پاسخ متعجب شد، ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد . چندى بعد یکى از دشمنان ابن یقطین از او نزد خلیفه سعایت کرد که او رافضى است و در مذهب، پیرو موسى بن جعفر است و او را امام مى‏داند، هارون این مطلب را با یکى از خواص خود در میان گذاشت و گفت: حرف‏هاى زیادى درباره على شنیده‏ام و بارها او را آزموده‏ام، ولى چیزى که خلاف میل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضیان در وضو با اهل سنت مخالفت مى‏کنند، از این رو مى‏توانى او را در وضو بیازمایى. هارون این پیشنهاد را پذیرفت، پس در کمین او نشست و على بن یقطین، همانند اهل سنت و به همان ترتیب وضو ساخت، هارون که این صحنه را دید نتوانست‏خوددارى کند و به سوى او رفت و گفت: على بن یقطین، هر کس بگوید تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از این واقعه نامه‏اى از امام کاظمعلیه السلام به او رسید که به شیوه شیعه وضو بسازد .

مساله دیگرى که بر پلیدى و کینه‏ورزى منصورنسبت ‏به خاندان علىعلیه السلام و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانه‏اى است که کلید آن را به «ریطه‏» همسر مهدى داده بود. او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مى‏پنداشت که در خزانه گوهرهاى گران‏بهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند. زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعه‏اى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعله‏ور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .

مطالب زیادى در این باره آمده که نشان مى‏دهد امام کاظمعلیه السلام براى حفظ خون و جان شیعیان تمامى جوانب احتیاط را در نظر مى‏گرفت تا مبادا خود و شیعیانش دست‏خوش قتل، زندان و آوارگى شوند . اما على رغم تمامى این تمهیدات، ده‏ها تن از شیعیان و خود حضرت به دست دژخیمان دستگاه عباسى به شهادت رسیدند .

آنچه از تاریخ برمى‏آید این است که امام کاظمعلیه السلام در ده سال اول امامت ‏خود، که با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوه‏اش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نکشید . این در حالى است که منصور، از آن دو، خبیث‏تر بود و این از رفتار او با امام صادقعلیه السلام و آل على آشکار مى‏شود .

زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیه السلامبه منصور رسید، او طى نامه‏اى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیه السلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند . مساله دیگرى که بر پلیدى و کینه‏ورزى او نسبت‏به خاندان علىعلیه السلامو یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانه‏اى است که کلید آن را به «ریطه‏» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مى‏پنداشت که در خزانه گوهرهاى گران‏بهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعه‏اى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعله‏ور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .

امام کاظمعلیه السلامبارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مى‏شد، اما روزگارى را که آن حضرت در دوران هارون به سر برد سخت‏ترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى کنترل حرکات آن حضرت به کار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افکند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مى‏کرد که او را محترم و گرامى مى‏دارد .

شهادت امام کاظم علیه السلام

با همه تنگناهایى که براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهان‏گیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان که تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زکات خود را براى او مى‏آوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود. سخن‏چینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یکى از نزدیکان امام کاظمعلیه السلامبه نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یک زمان! یکى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنه‏اى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیم‏گیرى کرد . هارون مصمم شد تا امام کاظم را بازداشت کند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذکرة‏» هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه و آله رفت و خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آلهگفت: یا رسول الله، از بابت کارى که مى‏خواهم انجام دهم معذرت مى‏خواهم، شنیده‏ام که موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مى‏کند و با این کار امتت را متفرق کرده و خون آنان را بر زمین مى‏ریزد، لذا مى‏خواهم او را زندانى کنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند. سپس دو محمل طلبید و هر یک را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یکى از محمل‏ها را به کوفه و محملى که امام در آن است ‏به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یک سال در زندان نگاه داشت که هارون به او نوشت که امام را بکشد . او عده‏اى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت کرد، آنان او را از این کار برحذر داشتند .

عیسى بن جعفر در نامه‏اى که براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است که موسى بن جعفر در زندان من است و کسانى را گمارده‏ام تا اوضاع او را براى من گزارش کنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نکرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر کسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم کرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شده‏ام . چون نامه به هارون رسید کسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .

شیخ مفید در ارشاد مى‏گوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بکشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامه‏اى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجره‏اى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبادت بود و بیشترین روزها را روزه بود و شب‏ها را به نماز مى‏گذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را کمتر کرد . این خبر به هارون رسید . او که در «رقه‏» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بکشد، ولى او ابا کرد . هارون غضبناک شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یکى از نامه‏ها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهک بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل کند و در نامه سندى آمده بود که باید سر به فرمان عباس گذارد .

مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . کسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام کاظمعلیه السلامو آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامه‏ها را به آنان داد . زمانى نگذشت که پیکى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت کنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفرعلیه‌السلامرا به سندى بن شاهک تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى که مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید که فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مى‏کنم و شما نیز چنین کنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمکى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشت‏سر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مى‏دهم .

هارون شادمان شد و رو به مردم کرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن کردم، حال که توبه کرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست‏ بدارید. حاضران گفتند: ما دوستدار کسى هستیم که تو او را دوست‏بدارى و دشمن کسى هستیم که تو دشمن مى‏دارى!

آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهک بر قتل امام کاظمعلیه السلام به توافق رسیدند، سرانجام پس از سال‏ها - بین هفت تا چهارده سال - که امام در زندان‏ها به سر برده؛ به دست‏سندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امامعلیه السلامبه شهادت رسید، سندى عده‏اى از فقیهان و بزرگان بغداد را کنار پیکر امام حاضر کرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیکر او مى‏بینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید که او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین کردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید که با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام کاظمعلیه السلام را به گورستان قریش بردند و به خاک سپردند .

شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .

از او 37 دختر و پسر به جاى ماند که برترین و عظیم‏الشان‏ترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضاعلیه السلاماست .

منبع:<\/h3>ماهنامه پاسدار اسلام،شماره 186

هاشم معروف الحسینى، سیرة‏الائمة الاثنى عشر، ج‏2، شرح حال امام کاظمعلیه السلام

اقتباس و ترجمه: سید حسین اسلامى


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:10 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

زندگی‌نامه امام موسی کاظم علیه السلام

<\/h1>

نام:موسى‏ بن جعفر.

کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.

القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.

نکته: آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.

منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.

تاریخ ولادت:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.

محل تولد: ابواء (منطقه‏اى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب علیهم السلام.

نام مادر:حمیده مصفّاة. نام‏هاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مى‏داد. و درباره‏اش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»

مدت امامت:از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.

تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به‏ وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون ‏الرشید به آن حضرت خورانیده شد.

محل دفن: مکانی به نام مقابر  قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.

همسران: 1. فاطمه بنت على. 2. نجمه.

فرزندان: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.

الف) پسران‏

1. امام على بن موسى الرضا(ع).

2. ابراهیم.

3. عباس.

4. قاسم.

5. اسماعیل.

6. جعفر.

7. هارون.

8. حسن.

9. احمد.

10. محمد.

11. حمزه.

12. عبداللّه.

13. اسحاق.

14. عبیداللّه.

15. زید.

16. حسین.

17. فضل.

18. سلیمان.

ب) دختران

1. فاطمه کبرى.

2. فاطمه صغرى.

3. رقیّه.

4. حکیمه.

5. ام ابیها.

6. رقیّه صغرى.

7. کلثوم.

8. ام جعفر.

9. لبابه.

10. زینب.

11. خدیجه.

12. علیّه.

13. آمنه.

14. حسنه.

15. بریهه.

16. عائشه.

17. ام سلمه.

18. میمونه.

19. ام کلثوم.

یکى از دختران آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است.

اصحاب ویاران:

تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم علیه السلام بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مى‏گردد:

1. على بن یقطین.

2. ابوصلت بن صالح هروى .

3. اسماعیل بن مهران.

4. حمّاد بن عیسى.

5. عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.

6. عبداللّه بن جندب بجلى.

7. عبداللّه بن مغیره بجلى.

8. عبداللّه بن یحیى کاهلى.

9. مفضّل بن عمر کوفى.

10. هشام بن حکم.

11. یونس بن عبدالرحمن.

12. یونس بن یعقوب.

زمامداران معاصر:

1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.).

2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.).

3. منصور عباسى (136 - 158 ق.).

4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.).

5. هادى عباسى (169 - 170 ق.).

6. هارون الرشید (170 - 193 ق.).

امام موسى کاظم علیه السلام در عصر خلافت منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال 183 هجرى، سال وفات آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید. تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.

رویدادهاى مهم:

1. شهادت امام جعفر صادق علیه السلام، پدر ارجمند امام موسى کاظم علیه السلام، به دست منصور دوانیقى، در سال 148 هجرى.

2. پیدایش انشعاباتى در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، اَفْطَحیه و ناووسیه، پس از شهادت امام صادق علیه‌السلام و معارضه آنان با امام موسى کاظم علیه السلام در مسئله امامت.

3. ادعاى امامت و جانشینى امام جعفر صادق علیه السلام، توسط عبدالله اَفْطَحْ، برادر امام موسى کاظم علیه السلام و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.

4. اعراض بیشتر اصحاب امام صادق علیه السلام از عبدالله اَفْطَحْ، و گرایش آنان به امام‏ موسى کاظم علیه‌السلام.

5. مرگ منصور دوانیقى، در سال 158 هجرى، و به خلافت رسیدن ابوعبدالله مهدى عباسى، فرزند منصور.

6. احضار امام موسى کاظم علیه السلام به بغداد و زندانى نمودن ایشان در آن شهر، به دستور مهدى عباسى.

7. زندانى شدن امام موسى کاظم علیه السلام در بغداد، در دوران حکومت هادى عباسى.

8. مبارزات منفىِ امام موسى کاظم علیه السلام با دستگاه حکومتىِ هارون‏الرشید، در مناسبت‏هاى گوناگون.

9. بدگویی و سعایت على بن اسماعیل، برادرزاده امام موسى کاظم علیه السلام از آن حضرت، نزد هارون الرشید با توطئه‏چینى یحیى برمکى، وزیر اعظم هارون.

10. دستگیرى امام کاظم علیه السلام در مدینه و فرستادن آن حضرت به زندان عیسى بن جعفر در بصره، به دستور هارون‏الرشید، در سال 179 هجرى.

11. انتقال امام علیه السلام از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.

12. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیى برمکى.

13. مراعات کردن حال امام علیه السلام در زندان، توسط فضل بن یحیى و عکس‏العمل شدید هارون به این قضیه.

14. مضروب و مقهور شدن فضل بن یحیى، توسط هارون، به خاطر مراعات حال امام علیه السلام در زندان.

15. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن یحیى به زندان سندى بن شاهک.

16. مسموم کردن امام علیه السلام با خرماى زهر آلود، توسط سندى بن شاهک در زندان.

17. شهادت امام کاظم علیه السلام به خاطر مسمومیت در زندان سندى بن شاهک، در 25 رجب سال 183 هجرى.

18. انتقال پیکر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام به جِسر (پل) بغداد و فراخوانىِ مردم براى دیدن آن توسط مأموران هارون‏الرشید.

19. انزجار سلیمان بن جعفر بن منصور دوانیقى از تحقیر پیکر امام موسى کاظم علیه السلام، توسط مأموران حکومتى، و دستور او به تجهیز و تکفین مناسب شأن پیکر آن حضرت و به خاک سپارى در مقابر قریش بغداد.

منبع: از کتاب "خاندان عصمت علیهم السلام" ، سید تقى واردى.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:50 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

نگاهی به رخدادهاى عصر امام صادق علیه السلام<\/h1>
امام صادق علیه السلام

1- ششمین اختر تابناک آسمان امامت ‏حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در روز جمعه ‏17 ربیع‎الاول سال‏83 هجرى در مدینه و در زمان ‏عبدالملک بن مروان بن حکم دیده به جهان گشود. مادر آن حضرت‏ «ام فروه‏» دختر قاسم (1) بن محمد بن ابوبکر مى‏باشد. ایشان در سال 148 هجرى به دستور منصور عباسى به وسیله انگور زهرآلود مسموم و به شهادت رسید. مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقیع و در جوار ائمه بقیع (2) قرار دارد. (3)

2- امام صادق علیه السلام مدت 12 تا 15 سال بنابر اختلاف با امام ‏سجاد علیه السلام و بعد از شهادت جد بزرگوارش مدت ‏19 سال با امام ‏باقر علیه السلام زندگى کرد و توانست ‏به مقدار لازم از خرمن دانش این دو بزرگوار، خوشه‏چینى نماید. مدت امامت ایشان 34 سال به طول ‏انجامید (4) که 18 سال در دوره اموى و 16 سال در دوره عباسى‏ بوده است. (5)

3- خلفاى اموى معاصر امام جعفر صادق علیه السلام به ترتیب عبارتند از:

هشام بن عبدالملک (114- 125)، ولید بن یزید بن عبدالملک(126- 125)، یزید بن ولید بن عبدالملک (126)، ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (2 ماه و 10 روز از سال‏ 126) و مروان بن محمد معروف به مروان حمار(132- 126).

خلفاى عباسى معاصر امام علیه السلام عبارتند از: ابوالعباس عبدالله بن ‏محمد(137- 132) و ابوجعفر منصور دوانیقى (137- 148).

4- از امام جعفر صادق علیه السلام هفت پسر و سه دختر بر جاى ماند که ‏عبارتند از:

«اسماعیل‏»، «عبدالله‏» و «ام فروه‏» که مادرشان فاطمه بنت‏الحسین بن على بن حسین علیه السلام است.

«امام موسى کاظم‏»، «اسحاق‏» و «محمد» که مادرشان حمیده‏خاتون مى‏باشد. و «عباس‏»، «على‏»، «اسماء» و «فاطمه‏» که ‏هر یک از مادرى به دنیا آمده‏اند. (6)

5- در یک دسته بندى، زندگانى امام جعفرصادق علیه السلام را مى‏توان به ‏سه دسته کلى تقسیم نمود:

الف- زندگانى امام در دوره امام سجاد و امام باقر علیهماالسلام‏که تقریبا نیمى از عمر حضرت را به خود اختصاص مى‏دهد. در این ‏دوره امام صادق علیه السلام از علم و تقوا و کمال و فضیلت ‏آنان در حد کافى بهره‏مند شد.

ب- قسمت دوم زندگى امام جعفر صادق علیه السلام از سال 114 هجرى تا 140هجرى مى‏باشد. در این دوره امام از فرصت مناسبى که به وجود آمد، استفاده نمود و مکتب جعفرى را به تکامل رساند. در این مدت،4000 دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بسیارى را که ‏جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامى ارزانى داشت.

ج- هشت‏ سال آخر عمر امام قسمت‏ سوم زندگى ایشان را تشکیل‏مى‏دهد. در این دوره، امام بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصور عباسى قرار داشت. در این دوره امام دائما تحت نظر بود و مکتب‏ جعفرى عملا تعطیل گردید. (7)

6- در عصر امام صادق علیه السلام حکومت اموى منقرض شد. عواملى که منجر به انقراض سلسله اموى شد عبارتند از:

امام صادق علیه السلام

1- حکومت موروثى استبدادى.

2- تحریف حقایق توسط محدثان مزدور و روحانیون دربارى.

3- مخالفت علنى و آشکار با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن کریم.

4- اهانت ‏به حرمین شریفین.

5- سوء استفاده از بیت المال مسلمین.

6- کامجویى و هوسرانى و میگسارى و ساز و آواز.

7- گرایش به تجملات و زیور آلات.

8- تعصب عربى و تحقیر موالى (غیر اعراب).

9- اختلافات و درگیرى‏هاى داخلى و نژادى.

10- قتل و غارت مسلمین خصوصا فرزندان بنى‏هاشم.

11- قیام مسلحانه شیعیان.

12- تعطیل شدن امر به معروف و نهى از منکر به سبب خشونت ‏حکمرانان.

13- رواج شعارها و سنت‏هاى جاهلى. (8)

7- بنى‏العباس در اواخر دوره بنى‏امیه از فرصت ‏سیاسى که به وجود آمده بود، استفاده کردند و حکومت را در سال 132 هجرى قمرى به ‏دست گرفتند. (9) و تا سال ‏656 هجرى قمرى حکومت کردند. سیاست‏ عباسیان تا زمان معتصم بر مبناى حمایت از ایرانیان و تقویت علیه ‏اعراب بود. صد ساله اول حکومت عباسى براى ایرانیان، عصر طلایى ‏بود. چه آن‏ که برخى از وزراى ایرانى همانند برامکه و فضل بن سهل ‏ذوالریاستین بعد از خلیفه، بزرگترین قدرت به شمار مى‏رفتند. (10)

8- روساى بنى‏هاشم اعم از عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم ‏و هم‏چنین بنى‏العباس به نام‏هاى ابراهیم امام، ابوالعباس سفاح، ابوجعفر منصور دوانیقى و عموهاى اینها، در محلى به نام‏«ابواء» (11) نهضت ضد اموى را از سال 100 هجرى آغاز کردند. و چون بنى‏العباس زمینه را براى خودشان مهیا نمى‏دیدند، با «محمد نفس زکیه‏» (12) به عنوان مهدى امت ‏بیعت کردند. (13)

9- بعد از آن که روساى بنى‏هاشم با محمد بیعت کردند، از امام‏ جعفر صادق علیه السلام نیز دعوت نمودند که با محمد به عنوان مهدى امت ‏بیعت کند ولى حضرت به آنها فرمود که در نزد ما اسرارى است. این ‏پسر، مهدى امت نیست و وقت ظهور نیز فرا نرسیده است. حضرت در آن ‏جلسه بیان داشتند که ابوالعباس سفاح و برادرانش به خلافت ‏خواهند رسید و به عبدالعزیز بن عمران زهرى فرمود که ابوجعفر منصور قاتل محمد و برادرش ابراهیم خواهد شد. (14)

10- مبلغان بنى‏عباس در آغاز، مردم را با عنوان «الرضا من آل‏ محمد» یا «الرضى من آل محمد» تبلیغ مى‏کردند. دو تن از ماهرترین‏شان عبارت بودند از: «ابوسلمه خلال‏» و «ابومسلم‏خراسانى‏».

ابوسلمه که به وزیر آل محمد لقب گرفت، در کوفه مخفیانه تبلیغ ‏مى‏کرد و ابومسلم که به امیر آل محمد ملقب شد، در خراسان مردم‏ را بر علیه دستگاه حاکمه اموى مى‏شوراند. (15)

یکى از کارهاى زشت ابومسلم این بود که نسبت ‏به ابوسلمه حسادت ‏مى‏ورزید. نامه‏هایى به سفاح و عموهاى سفاح نوشت و به آنها اطلاع ‏داد که ابوسلمه قصد دارد خلافت را از آل‏عباس به نفع آل ابى‏طالب ‏تغییر دهد. ولى سفاح نپذیرفت و گفت: چیزى بر من ثابت نشده است.

ابومسلم وقتى که فهمید ابوسلمه از توطئه او آگاه است، عده‏اى را مامور کرد که هنگام برگشت ابوسلمه از نزد سفاح، او را شبانه ‏به قتل برسانند. (16) و چون قاتل یا قاتلین از اطرافیان سفاح ‏بودند، خون ابوسلمه لوث شد و خوارج را به عنوان قاتل معرفى‏کردند. (17)

11- مسعودى در مروج الذهب(18) مى‏نویسد: ابوسلمه بعد از کشته ‏شدن ابراهیم امام به این فکر افتاد که خلافت را از آل‏عباس به‏ نفع آل‏ابى‏طالب تغییر دهد. نامه‏اى در دو نسخه براى امام جعفر صادق علیه السلام و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: این دو نامه را مخفیانه به امام جعفر صادق علیه‎السلام بده و اگر قبول کرد، نامه دیگر را از بین ببر و اگر نپذیرفت، نامه دوم را براى عبدالله ببر و طورى عمل کن که هیچ کدام نفهمند که براى دیگرى نامه نوشتم.

فرستاده، نامه را اول براى امام برد. ایشان قبل از آن که ‏نامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش گرفت و آن را سوزاند و بیان داشت که ابوسلمه شیعه و طرفدار ما نیست. فرستاده، نامه ‏دیگر را به عبدالله محض داد که بسیار خوشحال و مسرور گردید.

صبح زود نزد امام صادق علیه السلام آمد و جریان را اطلاع داد. امام به او گفت که ابوسلمه عین این نامه را براى من نیز نوشته بود ولى آن‏ را سوزاندم. به او گفت: ابوسلمه طرفدار ما نیست. از چه زمان ‏اهل خراسان شیعه تو شده‏اند که مى‏گویى شیعیان ما نوشته‏اند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادى؟ آیا تو به آنها گفتى لباس‏ سیاه بپوشند و آن را شعار خود قرار دهند...؟ عبدالله از این ‏سخنان ناراحت ‏شد و شروع به بحث ‏با امام نمود. (19)

امام صادق علیه السلام

12- در بررسى نامه ابوسلمه باید گفته شود که این جریان مقارن‏ ظهور بنى‏العباس است و ابومسلم شدیدا در فعالیت است که ابوسلمه‏ را از میدان به در کند و در این قضیه عموهاى سفاح نیز او را تایید و تقویت مى‏کنند.

با این وصفى که مسعودى نوشته، معلوم مى‏گردد که ابوسلمه مردى ‏سیاسى بوده و سیاستش از این ‏که به نفع آل‏عباس کار کند، تغییر مى‏کند و چون هر کسى را نیز براى خلافت نمى‏توان معرفى نمود، سیاست‏مآبانه یک نامه را به هر دو نفر که از شخصیت‏هاى مبرز بنى‏هاشم‏ هستند، از اولاد بنى‏الحسن «عبدلله محض‏» و از اولاد بنى‏الحسین‏ «امام صادق علیه السلام» مى‏نویسد که تیرش به هر جا اصابت کرد، از آن ‏استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه با توجه به وفاداریش به‏ بنى‏عباس و تثبیت ‏حکومت در خاندان آنها و دعوت از دو نفر براى‏ بیعت‏ با آنان، نشان دهنده جدى نبودن دعوت و آمیخته بودن آن با تزویر و عدم آگاهى از نظام واقعى امامت است و فقط مى‏خواسته کسى ‏را ابزار قرار دهد.

به علاوه این کار، کارى نبوده که به نتیجه برسد و بهترین دلیل‏ آن، این است که هنوز جواب نامه به دست ابوسلمه نرسیده بود که ‏غائله به کلى خوابید و ابوسلمه از میان رفت. (20)

13- بعضى از کسانى که ادعاى تاریخ‏شناسى دارند، با انکار و اعتراض مى‏پرسند که چرا امام صادق علیه السلام در جواب نامه ابوسلمه چنان ‏برخوردى داشته است؟

در جواب به این افراد، باید گفته شود که در این قضیه نه شرایط معنوى در کار بوده که افرادى با خلوص نیت چنین پیشنهادى را بیان ‏کنند و نه شرایط ظاهرى و امکاناتى فراهم بوده که بتوان به ‏واسطه آن اقدام عملى نمود. (21)

علت ‏خوددارى و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول درخواست ابوسلمه:

اولا این بود که امام مى‏دانست ‏بنى‏عباس ساکت نخواهند نشست و امام‏ را به شهادت مى‏رسانند. بدون آن ‏که شهادت امام هیچ فایده و اثرى ‏براى اسلام و مسلمین داشته باشد.

ثانیا در آن عصرى که امام مى‏زیست، آنچه که براى جامعه اسلامى ‏بهتر و مفیدتر بود، رهبرى نهضت علمى، فکرى و تربیتى بود که اثر آن تاکنون هست؛ کما این ‏که در عصر امام حسین علیه السلام آن نهضت ضرورت داشت ‏که اثرش هنوز نیز باقى است. (22)

14- از سال ‏129 هجرى تا 132 هجرى که عباسیان روى کار آمدند؛ چون بنى‏امیه رو به ضعف و سقوط مى‏رفتند، فرصت این ‏که امام را تحت فشار قرار دهند، نداشتند و از طرفى عباسیان نیز که شعار طرفدارى از خاندان پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و گرفتن انتقام خون بناحق ‏ریخته آنان را مى‏دادند، به امام فشارى وارد نمى‏آوردند. از این‏رو، این دوران، براى امام دوران آرامش و آزادى بود و فرصت ‏بسیار خوبى براى فعالیت‏هاى علمى و فرهنگى به‏شمار مى‏رفت، فرصتى‏ که براى هیچ‏ یک از امامان دیگر به غیر از امام باقر علیه السلام که ‏اندکى از این فرصت ‏براى ایشان به وجود آمد و فعالیت علمى را شروع کرده بود. و هم‏ چنین براى امام رضا علیه السلام فراهم نگشت. ولى‏ امام صادق علیه‎السلام هم عمر طولانى(حدود 70 سال) داشتند و هم محیط و زمان براى ایشان مساعد بود.(23)

15- در زمان امام جعفر صادق علیه السلام در جامعه اسلامى شور و نشاط فوق‏العاده‏اى پیدا شد که منشا جنگ عقاید گردید. به ‏طور خلاصه مى‏توان ‏عوامل مؤثر در این نشاط را در چهار مورد بررسى کرد:

امام صادق علیه السلام

الف- محیط آن دوره، محیط کاملا مذهبى و اسلامى بود و مردم تحت‏انگیزه‏هاى مذهبى، زندگى مى‏کردند. تشویق‏هاى پیامبر به علم و دانش و تشویق و دعوت‏هاى قرآن کریم به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسى این نهضت و شور و نشاط بود.

ب- نژادهاى مختلفى که سابقه فکرى و علمى داشتند، در دنیاى ‏اسلام وارد شدند و تحولاتى را در جامعه ایجاد کردند.

«جهان وطنى اسلامى‏» (24) عامل سومى بود که زمینه را مساعد مى‏کرد. اسلام با وطن‏هاى آب و خاکى مبارزه کرده بود و وطن را «وطن اسلامى‏» تعبیر مى‏کرد که هر جا اسلام هست، آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود. به ‏طورى که نژادهاى مختلف با یکدیگر همزیستى داشتند. (25)

د- عامل دیگرى که زمینه‏ این جهش و جنبش را فراهم مى‏کرد، «تسامح و تساهل دینى‏» بود. (26) یعنى مسلمانان به ‏خاطر همزیستى‏ با اهل کتاب، آنها را تحمل مى‏کردند و آن را برخلاف اصول دینى ‏خود نمى‏پنداشتند. در آن زمان اهل کتاب، اهل علم و دانش بودند که وارد جامعه اسلامى شده بودند و مسلمین نیز مقدم آنها را گرامى مى‏شمردند. در نتیجه در همان عصر اول، معلومات آنها را گرفتند و در عصر بعدى، خود در راس جامعه اسلامى قرار گرفتند. (27)

16- امام صادق علیه السلام در عصرى زیست که علاوه بر حوادث سیاسى، یک‏ سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگى‏ها و ابهام‏هاى فکرى و روحى پیدا شده بود که اسلام را تهدید مى‏کرد. ظهور متکلمان (28)، صوفیه (خشکه‏مقدس‏ها) (29)، زنادقه (30)، مکتب‏ها و نحله‏هاى مختلف فقهى ‏جبریه، مشبهه، تناسخیه و ... (31) اختلاف قرائت، اختلاف در تفسیر، و رشد گروه خوارج و مرجئه از آن جمله بودند. (32) هر کدام عقاید خود را ترویج مى‏کردند و به نحوى نظر مى‏دادند. از این رو، تشنگى ‏عجیبى به وجود آمده بود که لازم بود امام به آنها پاسخ مناسب‏ گوید.

17- امام صادق علیه السلام با تمامى این جریاناتى که وجود داشت، برخورد کرد. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند. در باب‏ نحله‏هاى فقهى هم که مکتب امام صادق علیه السلام قوى‏ترین و نیرومندترین ‏مکتب‏هاى فقهى آن زمان بوده، به ‏طورى که اهل‏ تسنن هم اعتراف ‏نمودند. ابوحنیفه (33) و مالک (34) شخصا از محضر امام استفاده ‏کردند و مالک بارها از مدینه به خدمت امام مى‏رسید و از وجود ایشان استفاده مى‏برد. شافعى و احمد بن حنبل نیز از شاگردان ‏شاگردان امام هستند. (35)

امام صادق علیه السلام با در نظر گرفتن نیاز شدید جامعه و آمادگى زمینه ‏اجتماعى مناسب، دنباله نهضت علمى و فرهنگى پدرش را گرفت و حوزه ‏علمى وسیعى به وجود آورد (36) و در رشته‏هاى مختلف، شاگردان ‏بزرگى ‏همچون «هشام بن حکم کندى‏»، «محمد بن مسلم‏»، «ابان بن ‏تغلب‏»، «هشام بن سالم‏»، «معلى بن خنیس‏»، «محمد بن على بن‏ نعمان بجلى کوفى‏» معروف به «مؤمن ‏الطاق‏»، «مفضل بن عمر»،«ثابت ‏بن دینار» معروف به «ابوحمزه ثمالى‏»، «زرارة بن ‏اعین‏»، «جابر بن یزید جعفى کوفى‏»، «صفوان بن مهران جمال ‏اسدى کوفى‏» معروف به «صفوان جمال‏»، «عبدالله بن‏ ابى ‏یعفور»، «حمران بن اعین شیبانى‏»،«حمزه طیار»،«برید بن معاویه عجلى‏»، و ... تربیت نمود. (37)

18- در دوره امام صادق علیه السلام، شیعیان و طرفداران امام با نوعى ‏پیوستگى فکرى و عملى، تشکیلاتى را به وجود آورده بودند و امام‏ صادق علیه السلام نیز با خلفا مبارزه مخفى مى‏کرد. نوعى جنگ سرد در میان ‏بود. معایب، مثالب و مظالم خلفاى جور به وسیله امام در دنیا پخش شد. حتى امام به منظور تبلیغ ولایت و امامت‏ خود، نمایندگانى به مناطق مختلف از جمله خراسان مى‏فرستاد.(38)

فشار گسترده سیاسى حکام اموى و عباسى گویاى این حقیقت است‏ که یاران امام به ‏خاطر مصون ماندن از گزند حکام زورگو، «تقیه‏» مى‏کردند. تاکیدهاى مکرر امام بر «تقیه‏» نشان دهنده فعال ‏بودن این تشکیلات به طور مخفى و تصمیم جدى حکومت ‏بر سرکوب کردن‏ حرکت‏ها است. برخى از روایت‏هاى موجود نشان مى‏دهد که شیعیان به ‏شدت تحت فشار بودند.(39) و از ترس شمشیر برهنه منصور، راه تقیه ‏را در پیش گرفتند. (40)

جاسوسان اموى و عباسى، مراقب رفت و آمدهاى امام و اصحابشان‏ بودند. اگر کسى تماسى برقرار مى‏کرد، با کمال احتیاط این عمل را به انجام مى‏رساند. زیرا دستگاه خلافت اگر فردى را مى‏شناخت که به اهل‏بیت علیهم السلام اظهار محبت مى‏کند، سرنوشت او با مرگ یا سیاهچال و زندان ابد، رقم مى‏خورد. چنان که یکى از اطرافیان ‏امام زیر شلاق جان سپرد. (41) به همین خاطر امام از بعضى از شیعیان روى برمى‏گرداند و حتى برخى را مورد سرزنش قرار مى‏داد. (42)

19- از رویدادهاى دیگر زندگى امام صادق علیه السلام فوت فرزند بزرگش ‏اسماعیل است که بسیار مورد علاقه امام بود. طبق روایات، امام در مرگ او بسیار بى‏تابى و بدون ردا و با پاى برهنه دنبال جنازه او حرکت مى‏کرد. (43) امام والى مدینه و جمعى انبوه از معاریف و مشایخ مدینه را حاضر کرد و از همگى آنها دعوت نمود که خوب به‏ چهره اسماعیل نگاه کنند که آیا مرده ‏یا زنده است؟

همگى مرده بودن اسماعیل را تصدیق کردند. این عمل چند بار انجام ‏شد. سپس فرمود: خدایا! تو شاهد باش. و دست امام موسى کاظم علیه السلام را گرفت و فرمود: «هو حق و الحق معه و منه الى...»؛ او حق ‏است و حق با اوست تا ظهور امام غایب. (44) اسماعیل در قبرستان ‏بقیع به خاک سپرده شد. (45) فرقه اسماعیلیه منتسب به این فرزند امام مى‏باشند.

20- از حوادث مهم دوره زندگى امام صادق علیه السلام که در زمان خلافت ‏هشام بن عبدالملک، دهمین خلیفه اموى به وقوع پیوست، «جنبش‏ مسلحانه زید بن على» است. زید فرزند بزرگتر امام سجاد علیه السلام است (46) که در روز جمعه سوم صفر سال 123-121 هجرى قمرى بنا بر اختلافى که وجود دارد (47) در کوفه به همراهى 5000 نفر دست ‏به قیام زد و پس از دو روز درگیرى به شهادت رسید. یاران زید با تدابیر امنیتى شدیدى، پیکر بى‏جان او را دفن نمودند ولى با گزارش حفار، حاکم کوفه به گور دست‏ یافت و بعد از جدا کردن سر از بدن، پیکرش را در محله «کناسه‏» کوفه به مدت چهار سال به دار آویختند. (48)

امام صادق علیه السلام

در باره ادعا یا عدم ادعاى امامت زید، گزارش‏هاى ضد و نقیضى نقل ‏شده است. (49) در بعضى روایات که از امام صادق علیه السلام وجود دارد، آمده است که: «خدا زید را رحمت کند، او عالمى درست گفتار بود.» (50) «او مردى با ایمان، عارف، دانشمند و درستکار بود. و اگر زمام امور را به ‏دست مى‏گرفت، مى‏دانست آن را به چه کسى‏ بسپارد.» (51) «به خدا قسم عمویم زید راه شهداى حق را پیمود، راه شهیدانى که در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله، على و حسین علیهماالسلام ‏شربت‏ شهادت نوشیدند.» (52)

فلسفه قیام زید در چند امر، خلاصه مى‏گردد:

الف- انتقام خون شهداى کربلا.

ب- امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح وضع موجود.

ج- تشکیل حکومت اسلامى و واگذارى آن به ائمه اطهار علیهم السلام.

21- از حوادث دیگر در دوره زندگى امام صادق علیه السلام، «قیام یحیى ‏بن زید بن على‏» است که در سال 125 هجرى در خراسان و در زمان حکومت هشام بن عبدالملک صورت گرفت و در همین سال به شهادت‏ رسید. (53)

22- «قیام محمد نفس زکیه‏» از حوادث دیگر دوره امام صادق علیه السلام است. او در سال 145 هجرى و به همراهى 250 نفر از اصحاب خود در ماه رجب به عنوان خروج بر منصور عباسى به مدینه آمد و شهر را در تصرف خود در آورد. سرانجام در درگیرى با لشکر عیسى بن موسى‏ در اواسط ماه رمضان همان سال در سن 40 سالگى به قتل رسید. (54)

ابراهیم برادر محمد نیز بعد از قتل نفس زکیه، قیام کرد و در نزدیکى‏هاى کوفه کشته شد و بدین گونه پیش‏بینى امام صادق علیه السلام به‏ وقوع پیوست.

23- در سال ‏136 هجرى منصور دوانیقى دومین خلیفه عباسى، به ‏خلافت رسید و تا سال 158 هجرى حکومت کرد. دوران منصور یکى از پراختناق‏ترین دوران‏هاى تاریخ اسلام است. به طورى که حکومت ارعاب ‏و ترور، نفس‏هاى مردم را در سینه خفه کرده و وحشت، همه را فراگرفته بود. او براى استحکام پایه‏هاى حکومت‏ خود، افراد زیادى را به قتل رساند که ابومسلم خراسانى را مى‏توان یکى از این افراد دانست. (55)

مهم‏ترین مسئله‏اى که منصور را به رنج و زحمت مى‏انداخت، وجود علویان که در راس آنان شخص امام جعفر صادق علیه السلام قرار داشت، بود.

وى براى این که شخصیت و عظمت امام را بکاهد، شاگردان امام‏ را رو در روى ایشان قرار مى‏داد تا با آن حضرت به مباحثه ‏برخیزند (56) و امام را مغلوب کنند ولى موفق نگردید.

24- از روزى که منصور به حکومت رسید تا روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام که 12 سال به طول کشید، با وجودى که بین امام و منصور فاصله زیادى وجود داشت، زیرا امام در حجاز بودند و منصور در عراق مى‏زیست ولى به انواع مختلف، امام را مورد آزار و اذیت ‏خود قرار مى‏داد و چندین بار امام را نزد خود فراخواند تا او را به شهادت برساند ولى موفق به انجام نیت ‏شوم خود نشد. (57)

منصور درباره امام صادق علیه السلام تعبیر عجیبى دارد. مى‏گوید: جعفر بن محمد مثل یک استخوان در گلوى من است؛ نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه ‏مى‏توانم آن را فرو برم. نه مى‏توانم مدرکى از او به دست آورم و کلکش را بکنم و نه مى‏توانم تحملش کنم. (58)

 

 


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:47 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

 

امام صادق علیه السلام

زمان امام صادق علیه السلام در تاریخ اسلام یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضت‎ها و انقلاب‎های فکری است‏ بیش از نهضت‎ها و انقلاب‎های سیاسی. این زمان از دهه دوم قرن دوم‏ تا دهه پنجم قرن دوم است؛ یعنی پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‏اند که‏ ایشان امام وقت شده‏اند و خودشان تا 148 - نزدیک نیمه این قرن - حیات‏ داشته‏اند.

تقریبا یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن‏ از فتوحات اسلامی می‏گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمان‎ها، از ملت‎های مختلف‏ وارد جهان اسلام شده‏اند. از زمان بنی‎امیه به ترجمه کتاب‎ها رو آورده شده است. ملت‎هایی که هر کدام یک ثقافت و فرهنگی داشته‏اند وارد دنیای اسلام شده‏اند.

در آن عصر، نهضت سیاسی یک نهضت کوچکی در دنیای اسلام بود. ولی نهضت‎های فرهنگی‏ زیادی وجود داشت و بسیاری از این نهضت‎ها اسلام را تهدید می‏کردند. زنادقه (ملحدان) در این زمان ظهور کردند که خود داستانی دارند. اینها منکر خدا و دین‏ و نبوت بودند و بنی‎عباس هم روی یک حساب‎هایی به آنها آزادی داده‏ بودند.

مسئله تصوف به شکل دیگری پیدا شده بود. همچنین فقهایی پیدا شده‏ بودند که فقه را بر یک اساس دیگری - رأی و قیاس و غیره - به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکاری در دنیای اسلام پیدا شده بود که نظیرش‏ در قبل از آن دیده نشده بود و بعدش هم پیدا نشد.

 

تفاوت دوران امام صادق با دوران امام حسین علیهماالسلام<\/h2>

زمان حضرت صادق با زمان امام حسین علیهماالسلام از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین علیه السلام یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین در تمام‏ مدت امامت ایشان، آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده ظاهرا از پنج شش‏ جمله تجاوز نمی‏کند.

حال متوجه شدیم که چه زمینه‏ای از نظر فرهنگی برای امام‏ صادق علیه السلام فراهم بود و امام نیز از این فرصت استفاده کردند. زمینه‏ای که نه قبل از ایشان و نه بعد ایشان برای هیچ امامی‏ فراهم نبود . البته به مقدار کمی برای امام رضا علیه السلام نیز فراهم شد. ولی برای امام موسی کاظم علیه‎السلام اوضاع سیاسی و اجتماعی دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد.

برعکس، در زمان امام صادق علیه السلام در اثر همین اختلافات‏ سیاسی و همین نهضت‎های فرهنگی آنچنان زمینه‏ای فراهم شد که نام چهار هزار شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده است. لهذا اگر ما فرض کنیم (در صورتی‏ که فرضش هم غلط است) که حضرت صادق علیه السلام در زمان خودش از نظر سیاسی در همان شرایطی بود که امام حسین علیه السلام بود - در صورتی که این طور هم نیست - از یک جهت دیگر یک تفاوت زیاد میان موقعیت این دو بزرگوار وجود دارد.

امام حسین علیه السلام - که البته درباره شهادتش آثار زیادی به وجود آمده است - اگر شهید نمی‏شد چه بود؟ یک وجود معطل در خانه و در به رویش بسته شده. امام صادق علیه السلام هم اگر فرض هم کنیم که شهید می‏شد، همان نتایج شهادت امام حسین‏ علیه السلام بر شهادتش بار می‎شد.

امام صادق علیه السلام در عصر خود یک نهضت علمی و فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد که در سرنوشت تمام دنیای اسلام - نه تنها تشیع - مؤثر بوده است. فاصله زمان امام حسین و زمان امام صادق علهیماالسلام نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین علیه السلام در سال 61 هجری است و شهادت امام صادق علیه السلام در سال 148 رخ داده است؛ یعنی شهادت این دو امام‏ هشتاد و هفت سال با یکدیگر تفاوت دارد.

بنابراین باید گفت عصرهای این‏ دو امام در همین حدود هشتاد و هفت سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت‏ اوضاع دنیای اسلامی فوق‎العاده دگرگون شد.

امام صادق علیه السلام

در زمان امام حسین علیه السلام یک مسئله‏ بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسئله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل می‏داد. خلافت به معنی‏ همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به‏ وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود. بحث در این بود که‏ آن کسی که زعیم امر است کی باشد؟ و به همین جهت، دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت.

معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوق‎العاده‏ای در جامعه دائر نموده بود، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت‏ که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسی نمی‏داد. اگر مردم می‏خواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت.

دیگر ائمه معصومین علیهم السلام نیز همه در جوانی مسموم شده و به شهادت می‎رسیدند .  حاکمان از ترس نمی‏گذاشتند ایشان زنده بمانند و الا وضع محیط به گونه‎ای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق علیه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود.

نوشته‏اند که اگر کسی می‏خواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث‏ در فضیلت امام علی علیه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمی‏شد که او موضوع‏ را فاش نمی‏کند، نمی‏گفت. می‏رفتند در صندوقخانه‎ها و آن را بازگو می‏کردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعه‏ها در حضور امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجدالنبی لعن می‏کردند.

به همین دلیل ما می‏بینیم که تاریخ امام حسین علیه السلام در دوران حکومت معاویه - یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین علیه السلام - یک تاریخ مجهولی است؛ هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین علیه السلام نمی‏دهد. هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جمله‏ای، یک‏ مکالمه‏ای، یک خطبه‏ای، یک خطابه‏ای و یک ملاقاتی را نقل نمی‏کند.

ایشان را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلا کسی تماس هم نمی‏توانست‏ با آنها بگیرد . امام حسین علیه السلام با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر می‏کرد باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از ایشان نقل نمی‏شد، زمینه هر گونه‏ فعالیت، گرفته شده بود.

 

محیط اجتماعی و فرهنگی دوران امام صادق علیه السلام<\/h2>

در اواخر دوره بنی‎امیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنی‎‎العباس عموما - بالخصوص در ابتدای آن - اوضاع طور دیگری شد. البته نمی‏خواهیم‏ آن را به حساب آزاد منشی بنی‎العباس بگذاریم؛ بلکه باید به حساب طبیعت جامعه‏ اسلامی گذاشت. به گونه‏ای که:

اولا: حرّیت فکری در میان مردم پیدا شد. در این که چنین حرّیتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیده‏ای وجود داشته بحثی نیست. اما بحث این است که منشاء این آزادی فکری چه‏ بود؟ و آیا واقعا سیاست بنی‎العباس چنین بود؟

ثانیا : شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمده بود. یک شور و نشاط علمی‎ای که در تاریخ بشر کم‏ سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد؛ اعم از علوم‏ اسلامی - یعنی علومی که مستقیما مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمت‎های مختلف ادبیات - و یا علومی که مربوط به اسلام نیست و به اصطلاح‏ علوم بشری است؛ یعنی علوم کلی انسانی است؛ مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.

این مطلب در کتب تاریخی ذکر شده است که ناگهان یک حرکت و یک‏ جنبش علمی فوق العاده‏ای پیدا می‏شود و زمینه برای این که اگر کسی متاع‏ فکری دارد عرضه بدارد، فوق‎العاده آماده می‏گردد؛ یعنی همان زمینه‏ای که‏ در زمان‎های سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق علیهماالسلام  اصلا وجود نداشت، یک دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است‏، بیاید حرف خودش را بگوید.

زنادقه (ملحدان) در این زمان ظهور کردند که خود داستانی دارند. اینها منکر خدا و دین‏ و نبوت بودند و بنی‎عباس هم روی یک حساب‎هایی به آنها آزادی داده‏ بودند.

البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت‏ که اگر بنی‎العباس هم می‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت؛ زیرا نژادهای دیگر - غیر از نژاد عرب - وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه‏ آن نژادها پر شورتر همین نژاد ایران بود. از جمله آن نژادها مصر بود. از همه‎ این نژادها، قوی‎تر و نیرومندتر و دانشمندتر، بین النهرین و سوریه، سوریه‎ای‎ها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود.

این ملل مختلف وارد عرصه علم شدند و خود به خود اختلاف بین ملل و اختلاف نژادها حل گردید، و  زمینه برای این که‏ افکار تبادل شود، فراهم شد. کسانی هم که مسلمان شده بودند، می‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر در آورند. اعراب خیلی در قرآن کریم تعمق و تدبر و کاوش نمی‏کردند؛ ولی ملت‎های دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل‏ مربوط به آن کاوش می‏کردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب می‏کردند.

حال متوجه شدیم که چه زمینه‏ای از نظر فرهنگی برای امام‏ صادق علیه السلام فراهم بود و امام نیز از این فرصت استفاده کردند. زمینه‏ای که نه قبل از ایشان و نه بعد ایشان برای هیچ امامی‏ فراهم نبود . البته به مقدار کمی برای امام رضا علیه السلام نیز فراهم شد. ولی برای امام موسی کاظم علیه‎السلام اوضاع سیاسی و اجتماعی دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد.

دیگر ائمه معصومین علیهم السلام نیز همه در جوانی مسموم شده و به شهادت می‎رسیدند .  حاکمان از ترس نمی‏گذاشتند ایشان زنده بمانند و الا وضع محیط به گونه‎ای بود که تا حدی مساعد بود.

امام صادق علیه السلام

ولی برای امام صادق علیه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود.

پس تفاوت زمان امام‏ صادق با زمان سیدالشهداء علیهماالسلام تا حدی روشن شد؟ پرا که حضرت سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه می‎نشست و آب و نانی می‎خورد و برای خدا عبادت می‎کرد و در واقع زندانی‏ می‎شد و یا به شهادت می‎رسید. پس قیام و شهادت حضرت در آن عصر تاثیر بسزایی داست .

نوشته‏اند که اگر کسی می‏خواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث‏ در فضیلت امام علی علیه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمی‏شد که او موضوع‏ را فاش نمی‏کند، نمی‏گفت. می‏رفتند در صندوقخانه‎ها و آن را بازگو می‏کردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعه‏ها در حضور امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجدالنبی لعن می‏کردند.

ولی برای امام صادق علیه السلام وضعیت اینگونه نبود که یا باید کشته‏ شود و یا در حال انزوا قرار بگیرد؛ بلکه اینطور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره‏برداری را نماید. ما این مطلب را که‏ ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین علیه السلام را ثابت و روشن کردند را درک‏ نمی‏کنیم. اگر امام صادق نبود امام حسین نبود؛ همچنان که اگر امام حسین‏ نبود امام صادق علیهماالسلام نبود. یعنی اگر امام صادق نبود، ارزش نهضت امام حسین هم‏ روشن و ثابت نمی‏شد.

در عین حالی که امام صادق علیه السلام متعرض امر حکومت و خلافت‏ نشد، همه می‏دانند که امام صادق با خلفا کنار نیامد، و مبارزه مخفی‏ می‏کرد، نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب و مظالم خلفا، به وسیله امام صادق علیه السلام در دنیا پخش شد، و لهذا منصور دوانیقی تعبیر عجیبی درباره‏ ایشان دارد. او می‏گوید:

هذا الشجی معترض فی الحلق؛ جعفر بن‏ محمد مثل یک استخوان است در گلوی من. نه می‏توانم بیرونش بیاورم و نه‏ می‏توانم فرویش ببرم؛ نه می‏توانم یک مدرکی از او به دست آورم که او را بکشم و نه می‏توانم تحملش کنم؛ چون واقعا اطلاع دارم که این مکتب بی‏ طرفی که او انتخاب کرده علیه ما است، زیرا کسانی که از این مکتب به‏ وجود می‏آیند همه‏شان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمی‏آورم.

منصور با امام صادق علیه السلام به یک وضع عجیبی رفتار می‏کرد و ریشه‏اش هم خود امام بود. گاهی بر حضرت سخت می‏گرفت و گاهی آسان. البته ظاهرا هیچوقت حضرت را زندان نبرد، ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار می‏داد و یک دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد. یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل می‏کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحاشی و هتاکی نمود که می‏کشمت، گردنت را می‏زنم، تو علیه من تبلیغ می‏کنی، مردم را بر من‏ می‏شورانی، چنین می‏کنی، چنان می‏کنی، و امام خیلی با نرمش جواب می‏داد.

و اینگونه بود که بالاخره حضرت را به شهادت رساند .

 

منبع:

کتاب سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مرتضی مطهری، صفحات (122-121و127-124و140-139) ، با تصرف و ویرایش .


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:46 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

سیرى در سیره امام صادق علیه السلام<\/h1>

جلوه‏هاى صدق اهل‏ بیت‏علیهم السلام در صادق‏ این خاندان به صورت ویژه بروز یافته است. این جلوه‏ها را در رفتار آن حضرت بهترمى‏توان درک کرد. آنچه بیشتر رواج یافته، ذکر« قال الصادق‏»هاست که به حق زیرساخت ‏فکرى، فقهى و کلامى شیعه را تشکیل داده ‏است اما در کنار توجه به گفته‏هاى آن‏ حضرت، فصلى ‏براى تامل و توجه در رفتارهاى آن امام ‏علیه السلام و بهره ‏گیرى عملى از این رفتارها فصل دیگرى را هم باید گشود .

آنچه در این نوشتار مى‏آید، بخشى از کردارهاى امام صادق‏ علیه السلام را منعکس مى‏سازد.

1- رسیدگی به محرومان

هشام بن سالم مى‏گوید: امام صادق‏ علیه السلام ‏هنگامى که تاریکى شب فرا مى‏رسید، کیسه ای ‏از نان و گوشت و پول را بر مى‏داشت و بردوش‏ مى‏نهاد و به سوى نیازمندان شهر مدینه ‏مى‏شتافت و آنها را میانشان تقسیم مى‏کرد. آنها او را نمى‏شناختند. زمانى که امام ‏صادق‏علیه السلام رحلت کرد و آن انفاق‏هاى شبانه ‏ادامه پیدا نکرد، نیازمندان فهمیدند که چه‏ کسى هر شب به آنها غذا و پول مى‏داد. (1)

معلى بن خنیس مى‏گوید: امام صادق‏علیه السلام با انبانى (کیسه) از نان بیرون آمد و من همراه او بودم. به ‏اقامتگاه بنى ساعده رسیدیم. در آن جا گروهى خوابیده بودند. آن حضرت یک یا دو نان بر بالین هر کدام نهاد. به آخرین فرد که ‏رسید، برگشتیم. پرسیدم: من به فدایت! آیا اینها حق را مى‏شناسند ( یعنى شیعه ‏هستند)؟ از پاسخ امام‏ برمی آید که آنان شیعه نبودند ولی نسبت به آنها نیز رافت داشتند. (2)

در روایتى آمده است:

«کان الصادق‏علیه السلام یطعم حتى لایبقى ‏لعیاله شى‏ء»(3) ؛ امام صادق‏ علیه السلام به فقیران اطعام مى‏کرد تا آن جا که براى خانواده‏اش چیزى باقى‏ نمى‏ماند.


2 - میانه روى<\/h2>امام صادق‏علیه السلام - در ایام قحطى - دستورمى‏داد براى تهیه آرد، گندم را با جو مخلوط کنند و مى‏فرمود: من مى‏توانم براى خانواده‏ام ‏آرد گندم خالص تهیه کنم ولى دوست دارم در زندگى اندازه و حساب و کتاب را خوب رعایت ‏کنم. (4)


3 - دورى از بخل<\/h2>فضل بن ابى قره مى‏گوید:

" رایت اباعبدالله ‏علیه السلام یطوف من اول اللیل ‏الى الصباح و هو یقول: اللهم قنى شح ‏نفسى فقلت: جعلت فداک ما سمعتک‏ تدعو بغیر هذا الدعاء؟ قال: واى شى‏ء اشد من شح النفس، ان الله یقول: «و من یوق ‏شح نفسه فاولئک هم المفلحون‏.» (5)

امام صادق‏علیه السلام را دیدم که از اول شب تا صبح، خانه خدا را طواف کرد و این دعا را خواند: خدایا! مرا از شر بخل نفسم برهان! گفتم: به فدایت ‏شوم! از شما غیر از این دعا را نشنیدم؟ فرمود: چه چیزى بدتر از بخل‏ نفس! بعد آیه « و من یوق شح نفسه...» را خواند.


4 - ادب بیمارى<\/h2>امام صادق ‏علیه السلام هنگام بیمار شدن عرض‏ مى‏کرد: «الله اجعله علة ادب لاعلة غضب.» (6)

بارخدایا! آن را بیمارى ادب (و تنبه) قرار بده، نه بیمارى غضب ( و خشمت).


5 - دعا هنگام پیش آمد ناگوار<\/h2>«کان الصادق‏علیه السلام: اذا حز به امر جمع النساء والصبیان ثم دعا و امنوا.» (7)

امام صادق ‏علیه السلام هر گاه به پیش آمد ناگوارى ‏برمى خورد، زنان و اطفال را جمع مى‏کرد و دعا مى‏کرد و آنها آمین مى‏گفتند.


6 - سجده بر تربت ‏حسینى<\/h2>«کان الصادق ‏علیه السلام لایسجد الا على تربة‏ الحسین‏علیه السلام تذللا لله و استکانة الیه.» (8)

امام صادق‏علیه السلام جز بر تربت ‏حسینى سجده‏ نمى‏کرد، تا در درگاه خداوند.


7 - دعا<\/h2>«کان الصادق‏علیه السلام یدعو بهذاالدعاء: الهى‏ کیف ادعوک و قد عصیتک و کیف ‏لاادعوک و قد عرفت ‏حبک فى ‏قلبى...» (9)

امام صادق ‏علیه السلام این دعا را مى‏خواند: خدایا! چگونه تو را بخوانم، در حالى که تو را معصیت ‏کرده‏ام و چگونه تو را نخوانم، در حالى که ‏محبت تو را در قلبم احساس مى‏کنم ...


8 - روزه<\/h2>« کان الصادق‏علیه السلام اذا صام لایشم الریحان ‏فسئل عن ذلک فقال: انى اکره ان اخلط صومى بلذة.» (10)

امام صادق ‏علیه السلام هنگامى که روزه مى‏گرفت، ریحان را بو نمى‏کرد. از او علت این امر را پرسیدند. فرمود: من دوست ندارم که روزه‏ام ‏را با لذت درهم آمیزم.


9 - زیارت امیرالمؤمنین‏علیه السلام<\/h2>از صفوان جمال روایت ‏شده است: با امام ‏صادق‏علیه السلام وارد کوفه شدیم. امام فرمود: اى ‏صفوان! شتر را بخوابان، که این جا نزدیک ‏قبر جدم، امیرالمؤمنین‏علیه السلام است. امام فرود آمد، غسل کرد، جامه را تغییر داد، پا را برهنه ‏نمود و فرمود: تو نیز چنین کن. به جانب نجف‏ رفتیم. فرمود: گام‏ها را کوتاه بردار و سر را به‏ زیر انداز. خداوند متعال براى هر گام که ‏بردارى، صد هزار حسنه مى‏نویسد، صدهزار گناه را محو مى‏کند، صدهزار درجه مى‏بخشد، صد هزار حاجت را بر مى‏آورد و ثواب هرصدیق و شهید را براى تو مى‏نویسد. آن‏ حضرت با دل آرام، تن آرام، تسبیح، تهلیل وتنزیه به جلو مى‏رفت، تا رسیدیم به تل‏ها... بر سر قبر رسید و اشک بر گونه هایش جارى شد و گفت: « انالله و انا الیه راجعون‏»؛ آن گاه ‏بر امیرالمؤمنین‏علیه السلام سلام کرد و... (11)


10 - زیارت حسینى<\/h2>امام صادق ‏علیه السلام در مسجد حنانه - که از مساجد شریفه، نجف اشرف است. - امام‏ حسین‏ علیه السلام را به گونه‏اى خاص - که در مفاتیح‏الجنان ذکر شده است.- زیارت کرد و سپس‏ چهار رکعت نماز خواند.


11 - دعا هنگام سفر<\/h2>امام صادق‏علیه السلام هنگام سفر این دعا رامى‏خواند:

«اللهم خل سبیلنا و احسن تسییرنا واعظم عافیتنا» (12)؛ خدایا! راه را بر ما بگشاى و نامه ما را نیکو گردان و عافیت ما را کامل‏ ساز.

امام صادق ‏علیه السلام هر گاه پاى در رکاب مى‏نهاد، مى‏گفت: «سبحان الذى سخرلنا هذا و ما کنا له مقرنین‏». نیز هنگام سفر هفت‏ بار تسبیح ‏مى‏کرد، هفت ‏بار حمد خدا مى‏نمود و هفت ‏بار لااله الا الله مى‏گفت. (13)


12 – شروع صبح<\/h2>در روایت آمده که امام صادق‏علیه السلام صبح که‏ مى‏شد، مى‏گفت:

«بسم الله و بالله و من الله و الى‏ الله و فى‏ سبیل الله و على ملة رسول الله ‏صلى الله علیه و آله ‏اللهم الیک اسلمت نفسى و الیک فوضت ‏امرى و الیک توجهت وجهى و علیک ‏توکلت ‏یارب العالمین...» (14)


13- کیفیت صدقه<\/h2>در روایت آمده است:

«انه کان یتصدق بالسکر فقیل له: اتتصدق بالسکر؟ قال نعم انه لیس شى‏ء احب الى منه و انا احب ان یتصدق با حب ‏الاشیاء الى.» (15)

امام صادق ‏علیه السلام شکر را صدقه مى‏داد. از آن ‏حضرت سؤال شد: آیا شما شکر را صدقه ‏مى‏دهید؟ فرمود: بلى. هیچ چیز نزد من ‏دوست داشتنى‏تر از شکر نیست. من دوست‏ دارم که محبوب‏ترین چیز را صدقه دهم.


14 - عزادارى براى امام حسین‏علیه السلام<\/h2>طفلى شیرخوار را در مجلس عزادارى‏ امام ‏حسین‏علیه السلام نزد امام صادق‏علیه السلام آوردند. امام صادق‏علیه السلام طفل را بغل کرد و گریه‏اش ‏شدت یافت. (16)

امام صادق‏علیه السلام به ابوهارون شاعر فرمود: شعرى درباره حسین ‏علیه السلام بخوان. او شعرى ‏درباره آن حضرت خواند. امام فرمود: آن گونه ‏که در جمع خود مى‏خوانى، بخوان. ابوهارون ‏قصیده‏اى را با سوز خاصى خواند. امام با صداى بلند گریست. صداى زنان نیز از پس ‏پرده برخاست. (17)


15 - حضور قلب در نماز<\/h2>ابوایوب مى‏گوید: «کان ابوجعفرعلیه السلام و ابوعبدالله ‏علیه السلام اذا قاما الى الصلاة تغیرت ‏الوانهما حمرة و مرة صفرة کانما یناجیان ‏شیئا یریانه.» (18)

امام باقر و امام صادق‏علیهماالسلام آن گاه که به نمازمى‏ایستادند، رنگ چهره آنان تغییر مى‏کرد؛ گاه سرخ مى‏شد و گاه زرد. گویا با کسى که او را مى‏بینند، سخن مى‏گویند.

امام صادق‏علیه السلام در نماز، قرآن تلاوت کرد و بیهوش شد. بعد از به هوش آمدن، از امام ‏سؤال شد: چرا بى‏هوش شدى؟ امام فرمود: معناى آیات مرا بى‏هوش کرد. من آیات را تکرار کردم و در حالتى قرار گرفتم که گویا آیات را از کسى که آن را نازل کرده است، مى‏شنیدم. (19)

امام صادق‏علیه السلام هنگامى که براى نماز خارج ‏مى‏شد، مى‏فرمود:

«اللهم انى اسالک بحق السائلین لک و بحق مخرجى هذا فانى لم اخرج اشرا ولابطرا ولا رئاء ولا سمعة ولکن خرجت‏ ابتغاء رضوانک و اجتناب سخطک فعافنى ‏بعافیتک من النار.» (20)


پى‏نوشت ها:<\/h2>1- میزان الحکمة، ج 5، ص 332.

2- وسایل الشیعه، ج 9، ص 408.

3- کشف الغمه، ج 2، ص 430.

4- فهرست روایات فقهیه، ج 1، ص 841 .

5- میزان الحکمة، ج 5، ص 33.

6- مستدرک، ج 2، ص 162.

7- بحارالانوار، ج 90، ص 394.

8 - وسایل الشیعه، ج 5، ص 366.

9- امالى، شیخ صدوق، ص 438.

10- وسایل الشیعه، ج 7، ص 67.

11- مفاتیح الجنان .

12 و13- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 271.

14- مکارم الاخلاق، ص 279.

15- وسایل الشیعه، ج 9، ص 471.

16- مجله کوثر، شماره 26، ص 26.

17- همان، به نقل از وسایل الشیعه، ج 14، ص‏593.

18 و19- میزان الحکمة، ج 5، ص 385.

20- بحارالانوار، ج 81، ص 19.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:44 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

کسی که مذهب شیعه را از نابودی نجات داد<\/h1>


روزی که شروع به تجدید بنای مسجد مدینه کردند. امام جعفر صادق علیه السلام یک طفل پنج ساله بود و اگر تاریخ تولد او طبق بعضی روایات سال 80 هجری باشد در آن تاریخ 8 سال از عمرش می‌گذشت و به پدرش گفت که من باید در کارهای ساختمان این مسجد شرکت کنم.

پدرش به او گفت تو طفل هستی و نمی‌توانی در کارهای بنائی شرکت کنی. امام جعفر صادق علیه‌السلام جواب داد: من میل دارم که مثل جدم پیغمبر در کارهای ساختمان این مسجد شرکت نمایم.

امام محمدباقر علیه السلام هم موافقت کرد که پسرش در کارهای بنائی شرکت نماید. بعضی گفته‌اند که شرکت امام جعفرصادق علیه السلام در کارهای بنائی مسجد ناشی از علاقه ایست که هر کودک به گل بازی و خاک بازی دارد و در هر خانه که بنائی بشود کودکان با خاک و گل و خشت بازی می‌کنند. اما شرکت امام جعفر صادق علیه السلام در کارهای بنائی شکلی غیر از بازی داشت و او به اندازه جثه کوچک و توانائی محدودش به کارگران بنائی کمک می‌کرد و دیده شد که کودکان به مسجد آمدند و او را برای بازی در خیابان دعوت کردند و نپذیرفت و گفت می‌خواهم در مسجد کار بکنم. غیر از مواقع درس و کار کردن در مسجد امام جعفر صادق علیه السلام در خیابان مسقی که گفتیم خانه پدرش کنار آن قرار داشت با همسالان خود بازی می‌کرد. بازی‌های اطفال تقریبا در تمام دنیا شبیه به هم است و کمتر شهری را می‌توان یافت که در آن بازی اختصاصی و ابتکاری برای کودکان وجود داشته باشد. ولی در مدینه دو بازی اختصاصی برای کودکان وجود داشت که کودکان دیگر از آن اطلاعی نداشتند و در شهر اسلامی که یکی از این دو بازی بین کودکان متداول باشد از مدینه اقتباس شده است.

بازی اول که جنبه آموزنده داشت این بود که امام جعفر صادق علیه السلام می‌نشست و استاد می‌شد و کودکان دیگر شاگرد او می‌شدند و امام جعفر صادق علیه السلام می‌گفت این چه میوه ایست که بر درخت می‌روید یا بر زمین می‌روید و رنگ آن فی المثل قرمز است و طعم شیرین یا ترش دارد و موقع به دست آمدن میوه هم این فصل (یا فصل دیگر) می‌باشد.

این مضامین که ما در اینجا به لفظ قلم می‌نویسیم با الفاظ و اصطلاحات کودکان مدینه بر زبان آورده می‌شد و کودکانی را که شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بودند وادار به تفکر می‌کرد و در اندیشه فرو می‌رفتند و اگر در بین آنها کسی بود که می‌توانست اسم آن میوه را ببرد از مرتبه شاگردی به درجه استادی می‌رسید و جای امام جعفر صادق علیه السلام را می‌گرفت و آنگاه امام به شاگردان می‌پیوست.

اما دو سه دقیقه دیگر از جرگه شاگردان خارج می‌شد و باز استاد می‌گردید چون باهوش بود و همین که استاد مشخصات یک میوه را بر زبان می‌آورد امام جعفر صادق علیه السلام نام میوه را می‌برد.

امام صادق علیه السلام جزو اشراف مدینه بود و در مکتب اخلاقی جدش زین العابدین علیه السلام و پدرش امام محمدباقر علیه السلام و مادرش (ام فروه) پرورش می‌یافت.

اما تمام کودکان ساکن خیابان مسقی جزو اشراف نبودند و پدری چون امام محمدباقر علیه السلام و مادری چون (ام فروه) نداشتند و بر کسی پوشیده نیست که تفاوت محیط اخلاقی دو خانواده ولو همسایه باشند چقدر در اخلاق کودکان موثر است. امام جعفر صادق علیه السلام موروثی و اکتسابی یک طفل راستگو بود و هرگز دروغ نمی‌گفت ولو به سود او باشد.

اما بعضی از کودکان هم‌بازی که از حیث اصالت خانوادگی و تزکیه اخلاقی مثل امام جعفر صادق علیه السلام کوچک نبودند دروغ می‌گفتند و وقتی استاد می‌شدند میوه‌ای را وصف می‌کردند و جعفر علیه السلام اسم آن میوه را می‌برد و استاد برای این که مقام خود را از دست ندهد به دروغ می‌گفت این میوه نیست و میوه دیگری است و امام جعفر صادق علیه السلام که می‌فهمید آن طفل دروغ می‌گوید خیلی متاثر می‌شد و چون اهل نزاع نبود گاهی به علت این که با دروغ حق او را پایمال کرده بودند به گریه در می‌آمد و از بازی کناره می‌گرفت و کودکان به ظاهر بدون اعتنا به امام جعفر صادق علیه السلام کوچک به بازی ادامه می‌دادند اما به زودی معلوم می‌شد که بازی آنها لذت ندارد چون هیچ یک از آنها دارای هوش امام جعفر صادق علیه السلام نبودند که بازی را گرم کنند و ناچار می‌شدند که نزد جعفر بروند و از او پوزش بطلبند و خواهش کنند که در بازی شرکت کند تا این که بازی آنها گرم بشود و امام جعفر صادق علیه‌السلام می‌گفت به این شرط در بازی شرکت می‌کنم که کسی دروغ نگوید و کودکان شرط همبازی خود را می‌پذیرفتند.

بازی دیگر که آن هم مخصوص کودکان مدینه بود در هر یک از بلاد عرب اگر متداول باشد از مدینه اقتباس گردیده این ترتیب را داشت که یک استاد و چند شاگرد انتخاب می‌شدند و استاد کلمه‌ای را بر زبان می‌آورد و فی المثل می‌گفت "الشراعیه" به معنای ماده شتری که گردن دراز دارد.

شاگرد هم کلمه الشراعیه را بر زبان می‌آورد و از آن به بعد شاگرد بایستی بدون انقطاع کلمه الشراعیه را تکرار نماید و استاد برای این که او را به اشتباه بیندازد پیاپی کلماتی بر وزن الشراعیه را بر زبان می‌آورد بدون این که آن کلمه باشد و فی المثل می‌گفت: الدراعیه – الذراعیه – الصفاعیه – الکفائیه – و غیره.

ضرورت نداشت که استاد کلماتی بر وزن الشراعیه بر زبان بیاورد که معنی داشته باشد. چون منظور این بود که شاگرد را دچار اشتباه کند و لذا پیاپی کلماتی دارای معنی یا بدون معنی بر وزن الشراعیه را تلفظ می‌کرد. اما شاگرد مجبور بود که بدون اقطاع و اشتباه بگوید الشراعیه و اگر یک بار دچار اشتباه می‌شد و کلمه دیگر را بر زبان می‌آورد از بازی خارج می‌شد و استاد بازی را با شاگرد دیگر شروع می‌نمود. اما کلمه‌ای دیگر را انتخاب می‌کرد و باز به همان ترتیب با تلفظ کلمات معنی‌دار یا بدون معنی می‌کوشید که شاگرد را به اشتباه بیاندازد.

این دو بازی اختصاصی یعنی مدنی، لازمه‌اش نشستن بود و حرف زدن. ولی امام جعفر صادق علیه السلام در سایر بازی‌های کودکان هم که لازمه‌اش دویدن بود شرکت می‌نمود. در سال 90 هجری مرض ساری و خطرناک آبله در مدینه بروز کرد و عده‌ای از کودکان مبتلا شدند. با این که امام جعفر صادق علیه السلام در آن موقع هفت ساله یا ده ساله بود (بسته به تاریخ تولد او) و کودکان در سن هفت یا ده سالگی کمتر از خردسالان مبتلا به آبله می‌شوند ام فروه با فرزندان خود از جمله امام جعفر صادق علیه السلام از مدینه رفت تا این که بوی بیماری فرزندان وی را بیمار ننماید و در گذشته برای مبتلا نشدن به آن بیماری چاره‌ای غیر از این نبود که از شهر آلوده به مرض بگریزند و به جائی بروند که در آن آبله نباشد.

(ام فروه) با فرزندانش به (طنفسه) که از نقاط ییلاقی مدینه بود رفت. می‌دانیم که اسامی بعضی از روستاها از روی کالائی که در آن تولید می‌شود معروف می‌شود یعنی اسم کالا نام روستا می‌گردد. امروز این روستا مثل یک قسمت از امکنه عربستان در قرن اول و دوم هجری وجود ندارد ولی مکان روستا هست.(بعد از این که اسم (یثرب) مبدل به مدینه شد اسامی یک قسمت از روستاهای اطراف مدینه هم تغییر کرد و مترجم نمی‌تواند بفهمد که آیا طنفسه از اسامی جدید بشمار می‌آید یا نام قدیم روستا بود و بی‌مناسبت نیست که بگوئییم آمریکائی‌ها نام مدینه را دوست داشتند و بعضی از شهرهای کوچک خود را موسوم به مدینه کردند و هنوز هم نام آن شهرها مدینه است.)

مدینه در دشت قرار گرفته اما نقاط ییلاقی دارد و در فصل تابستان اشراف مدینه به نقاط ییلاقی منتقل می‌شدند. ام فروه بعد از این که در طنفسه سکونت کرد اطمینان حاصل نمود که فرزندانش مبتلا به آبله نمی‌شوند غافل از این که مرض خطرناک بر خود وی مستولی خواهد گردید. وقتی ام‌فروه بیمار گردید مثل تمام بیماران آبله نمی‌دانست که مبتلا به آن بیماری خطرناک گردیده تا این که اولین تاول آبله در بدن او نمایان شد و چون زنی با سواد بود دانست که مبتلا به آبله گردیده و به جای این که در فکر خود باشد به فکر فرزندانش افتاد و گفت که فوری آنها را از طنفسه دور کنند و به جایی ببرند که در آنجا آبله نباشد و امام جعفر صادق علیه السلام و سایر فرزندان ام‌فروه را از آنجا دور کردند و به روستای دیگر بردند. در مدینه به امام محمدباقر علیه السلام اطلاع دادند که همسرش در طنفسه مبتلا به بیماری آبله شده است و چون آن بیماری یک مرض خطرناک بود محمدباقر علیه السلام که برای رفتن به طنفسه مجبور شد درس را تعطیل نماید قبل از عزیمت به آن روستا بر مزار پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله که در همان مسجد یعنی محضر تدریس بود رفت و از روح پیغمبر خواست که همسرش را شفا بدهد.

وقتی ام فروه شوهر را دید گفت چرا به این جا آمدی مگر به تو نگفته بودند که من مبتلا به آبله شده‌ام مگر نمی‌دانی که نباید به عیادت بیماری که آبله گرفته رفت زیرا عیادت کننده ممکن است بیمار شود.

امام محمدباقر علیه السلام جواب داد: من از روح پیغمبر درخواست کرده‌ام که تو را شفا بدهد و چون به تاثیر روح ایمان دارم می‌دانم که تو شفا خواهی یافت و من هم مبتلا به بیماری نخواهم شد.

ام‌فروه همانطور که محمدباقر علیه السلام گفت از بیماری رهائی یافت و نقصی هم در او به وجود نیامد و شفای آن زن از نوادر می‌باشد برای این که بیماری آبله به ندرت به بزرگسالان سرایت می‌نماید و اگر سرایت کند بعید است که بیمار بهبود حاصل نماید. (قبل از به وجود آمدن آبله‌کوبی، بیماری آبله خیلی خطرناک بود و به خصوص برای بزرگسالان مهلک بشمار می‌آمد.)

شیعیان اعتقاد دارند که چون حضرت باقر علیه السلام امام بود و هر امام دارای علم و قدرت نامحدود است و خود او بر بالین ام‌فروه حضور به هم رسانید با علم و قدرت امامت خود او را شفا بخشود. اما یک مورخ بی‌طرف نمی‌تواند این نظریه را بپذیرد و در آن موقع پزشکان نمی‌توانستند بیماری آبله را درمان کنند و مداوا شدن ام‌فروه را یک واقعه استثنائی می‌دانند.

ام‌فروه بعد از مداوا به مدینه مراجعت کرد ولی چون هنوز بیماری آبله در مدینه بود فرزندانش را به شهر نیاورد. در همان سال نود هجری و به روایتی در سال بعد امام جعفر صادق در محضر درس پدر حضور به هم رسانید.

تمام مورخین متفق القول هستند که امام جعفر صادق در ده سالگی در محضر درس پدرش حاضر شد. محضر درس امام محمدباقر علیه السلام یک مدرسه عالی بود و آنهائی که در مدرسه درس می‌خواندند علوم عالی آن زمان را فرا می‌گرفتند. لذا تحصیلات عالی امام جعفر صادق علیه السلام از ده سالگی آغاز گردیده است و این برای یک پسر باهوش که دارای حافظه قوی باشد غیر عادی نیست و در مغرب زمین می‌توان از عده‌ای از مشاهیر نام برد که در سن ده سالگی شروع به فراگرفتن چیزهائی کردند که در دانشگاه‌ها به دانشجویان می‌آموزند.

منبع:

کتاب مغز متفکر جهان شیعه، امام صادق علیه السلام، ترجمه ذبیح الله منصوری.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:43 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

 

امام <span style=جعفربن محمد الباقر (ع) " src="http://img.tebyan.net/big/1386/10/18918714018115124141157373513723410519216454.jpg">

امام جعفر [ع] بن محمد الباقر ( 80-148 ه ) ملقب به صادق ، ششمین امام از ائمه مسلمین است ، که امامتش از جانب خدا و رسول اکرم (ص) منصوص و به معجزات ، کرامات و فضائل مشهود بوده ، مادرش  فاطمه (کنیه اش ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بوده . در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و دو هجری در مدینه منوره متولد و به روز بیست و پنجم شوال یا نیمه رجب سال 148 (ه . ق) در مدینه (به قولی ) ، به سم منصور دوانیقی به شهادت رسید.

فضایل و مناقب آن حضرت را نمی توان در این مختصر گنجاند ، شخصیتی که تاریخ نگاران جهان از بیان علوم ، برکات و فضایلش که شرق و غرب عالم را فرا گرفته ناتوانند . اصحاب حدیث ، کسانی را که حدیث از آن حضرت نقل نموده اند ، به چهار هزار بر شمرده اند. جمع کثیری از دانشمندان در محضر آن حضرت کسب فیض نموده اند ، از جمله دو امام اهل سنت : ابوحنیفه و مالک بن انس.

"شبلنجی" از دانشمندان معروف اهل سنت در نورالابصار (ص 131) چنین می آورد که : مناقب او بسیار ، از شماره افزون و فهم کاتب هشیار ، در شمارش آن حیران است .

"محمد بن طلحه شافعی" در" مطالب السؤل " چنین می آورد : وی از بزرگان و سادات اهل بیت است که علم و عبادتی بسیار ، اورادی پیوسته ، زهدی آشکار و تلاوتی کثیر داشت. از دریای بی کران معانی قرآن کریم گهرها بیرون می آورد و عجایب آن را استنتاج می کرد ، اوقات خویش را به انواع طاعات صرف می فرمود ، چنانکه بر صرف آن بر خویش حساب می گرفت. دیدارش آخرت را به یاد می آورد و شنیدن حدیث او موجب بی رغبتی به دنیا می گشت .... اما مناقب و صفات او از شماره بیرون است .

" ابوالقاسم بغار" در " مسند ابی حنیفه" از حسن بن زیاد نقل کند که گفت از ابوحنیفه پرسیدم : فقیه ترین مردم کیست؟ وی گفت: [امام] جعفر [ع] بن محمد. شاهد این مدعا اینکه موقعی که منصور او را از مدینه به عراق احضار نموده بود ، خلیفه کسی به نزد من فرستاد که مردم فریفته [امام]  جعفر بن محمد [ع] شده اند ، مسائلی دشوار آماده ساز و در مجلس از او بپرس ، باشد که از پاسخ عاجز ماند . آن روز [امام] جعفر [ع] در " حیره "  بود . من چهل مسئله بسیار مشکل آماده نمودم و به نزد او رفتم چون به مجلس وارد شدم [امام] جعفر [ع] را دیدم به سمت راست منصور نشسته است و چون چشمم به وی افتاد آنچنان هیبتی از او به دلم نشست که از منصور خلیفه هیبتی چنین نداشته بودم . سلام کردم و نشستم. منصور رو به [امام] جعفر [ع] کرد و گفت : این ابوحنیف است . وی گفت : آری او را می شناسم. منصور به من گفت : هر چه خواهی از ابوعبدالله بپرس . من به پرسش مسائل خویش پرداختم و هر مسئله که مطرح می کردم بیدرنگ پاسخ می داد و می گفت: نظر شما ( فقهای عراق) در این مسئله این است و فتوای اهل مدینه چنین ، و ما چنین می گوئیم ؛ گاه نظر خودش با فتوای ما یا فتوای علمای مدینه موافق بود و گاه با هر دو مخالف و همه چهل مسئله را جواب داد بی آنکه خطا و اشتباهی کند یا در پاسخ درنگی نماید.

امام صادق (ع) را مجلسی عام بود که علما و فقها و فِرَق مختلف از خاصه و عامه از دورترین نقاط بلاد در آن شرکت می نمودند و احکام دین ، تفسیر قرآن و فصل الخطاب از آن حضرت می پرسیدند و همه بهره مند از حضورش بر می خاستند. بسیاری از علمای معروف اهل سنت چون ابوحنیفه ، محمد بن حسن ، طیفور سقا ، ابراهیم ادهم و مالک بن دینار یا شاگرد آن حضرت و یا خادم او بوده اند.

ابن خلکان گوید : فضایل [امام] جعفر بن محمد [ع] مشهورتر از آن است که گفته آید و او را گفتاری است در صنعت کیمیا و... که شاگردش جابربن حیان کتابی در هزار ورق فراهم نمود و رسائل [امام] جعفر [ع] را که پانصد بود در آن بیاورد.

عطار در تذکرة الاولیاء گوید : نقل است که منصور خلیفه ، شبی وزیر را گفت : برو و [امام] جعفر [ع] را بیاور تا وی را بکشم و از غائله اش برهم . وزیر گفت : او در گوشه ای نشسته ، عزلت اختیار کرده و به عبادت مشغول است ، دست از امارت کوتاه کرده ، امیرالمؤمنین را از او رنجی نه و از کشتن وی فایدتی نبود ؛ اما هر چند گفت سودی نداشت . وزیر به طلب [امام] جعفر [ع] رفت ، منصور غلامان را گفت چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشید . وزیر ، [امام] جعفر [ع] را بیاورد ؛ منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشاند و خود به دو زانو پیش وی نشست . غلامان در شگفت ماندند. منصور گفت : چه حاجت داری؟ [امام] جعفر [ع] گفت : آنکه مرا دگر بار به نزد خود نخوانی و مرا با خدای خویش رها سازی. پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه اش کرد . در حال ، لرزه بر منصور افتاد و بیهوش شد. گویند سه نماز از او فوت شد . چون به هوش آمد وزیر سبب پرسید گفت : چون صادق از در درآمد اژدهائی به همراه او دیدم که لبی به زیر صفه نهاد و لبی به زبر صفه و مرا به زبان حال فهماند که اگر تعرضی به وی کنی تو را با این صفه فرو بلعم . و من از بیم اژدها ندانستم چه بگویم از او عذر خواستم و بدین سان بیهوش شدم.

امام صادق (ع) را ده فرزند بوده به نامهای : اسماعیل و عبدالله و ام فروه که مادر آنها فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین(ع) بوده ؛ و موسی و اسحاق و محمد که این سه نیز از یک مادر بوده ، و عباس و علی و اسماء و فاطمه .

 

" از سخنان امام صادق (ع) "

1. دل بستگی به دنیا مایه غم و اندوه ، و بی علاقگی وبی رغبتی به دنیا موجب آسایش جسم و جان است .

2. مؤمن را نسزد جز آنکه دارای سه خصلت بود : شناخت و آگاهی کامل از دین ،  اندازه گیری نیکو در امر معاش و استواری و استقامت در برابر حوادث روزگار.

3. از دست رفتن و برآورده نشدن حاجت ، به از آن که آن را از نا اهل درخواست کنی و سخت تر از خود مصیبت ، آن که هنگام ورودش به بدخلقی دچار گردی.

4. همزیستی مردم با هم ، پر پیمانه ای است که دو سومش هشیاری و یک سومش نادیده گرفتن و چشم پوشی است .

5. شخصی از آن حضرت خواست که چیزی به وی بیاموزد که بدان به سود دنیا و آخرت دست یابد و در عین حال جمله ای کوتاه و مختصر باشد ، حضرت به وی فرمود : دروغ مگو.

6. با پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان با شما نیکی کنند ، و با زنان مردم پاکدامن باشید تا زنانتان پاکدامن باشند.

7. محبوب ترین دوستانم کسی است که عیوبم را به من هدیه کند.

0 دوستی در منظر امام جعفر صادق (ع)

8. دوستی نباشد جز با شرائط خاص خود ، هر که دارای همه آن شرائط و یا لااقل برخی از آن شرائط  بود دوست است، و گرنه او را دوست مخوان: نخست آنکه نهان و عیانش با تویکی باشد. دوم آنکه زیبائی تورا از خود داند و زشتی تورا زشتی خود شمارد . سوم این که رسیدن به مال و یا  منصب ، او رابا تو دگرگون نسازد . چهارم آنکه هر چه در توانش بود از تو دریغ ندارد. پنجم که جامع همه این خصال است ، این که هنگام گرفتاریها تورا تنها نگذارد.

0 پدر و مادر از نگاه امام

9. « ثلاث لم یجعل الله لاحد من الناس فیه رخصة : بر الوالدین برین کانا او فاجرین ، و وفاء بالعهد للبر و الفاجر، و اداء الامانة الی البر و الفاجر» سه چیز است که خدواند برای هیچکس در آنها استثنائی قائل نشده است  :

خوش رفتاری با پدر و مادر ، نیک باشند یا بد ؛ وفاء بعهد ، خواه طرف مقابل خوب باشد یا بد ؛ و پرداخت امانت،  خواه صاحب امانت نیک باشد یا بد.

0 خود ستایی از نظر امام

10. سفیان گوید : با امام صادق (ع) گفتم : روا است که آدمی خویشتن را بستاید؟ فرمود : آری ، آنجا که ضرورت اقتضا کند ، مگر سخن یوسف (ع) را نشنیده ای که گفت: مرا به خزائن زمین بگمار که من نگهداری دانایم و نیز سخن آن بنده شایسته خدا که گفت : من خیر خواهی امینم؟!


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:42 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

 

زندگانی امام باقر علیه السلام

نام : محمد.

کنیه : ابو جعفر و ابوجعفر اول .

القاب : باقر, شاکر, هادى , امین , شبیه -به خاطر شباهت ایشان به پیامبراکرم (ص )-.

مـشهورترین لقب آن حضرت , باقر است . پیامبر اکرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به این لقب, ملقب کرد و به ایشان سلام رساند.

منصب : معصوم هفتم و امام پنجم شیعیان .

تاریخ ولادت : اول رجب سال 57 هجرى .

برخى از مورخان , ولادت ایشان را در سوم صفر سال 57 هجرى دانسته اند.

محل تولد: مدینه مشرفه , در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى ).

نسب پدرى : امام زین العابدین , على بن حسین بن على بن ابى طالب (ع ).

نام مادر: فاطمه , دختر امام حسن مجتبى (ع ) که مکنى به ام عبداللّه بود.

ایـن بـانـوى ارجـمـند, از زنان بزرگ عصر خویش بود که امام صادق (ع ) درباره شان و منزلت او, فـرمـود: جـده ام , فـاطمه بنت حسن , صدیقه بود و در آل امام حسن (ع ) زنى به درجه و مرتبه او نرسید.

چـون نـسـب امـام مـحـمـد بـاقر(ع ), هم از پدر و هم از مادر, به امام امیرالمؤمنین (ع )و فاطمه زهرا(س ) مى رسد, به ایشان علوى بین علویین و فاطمى بین فاطمیین گفته مى شود.

مـدت امـامـت : از زمـان شهادت پدرش , امام زین العابدین (ع ) در سال 95 تا سال114 هجرى , به مدت 20 سال .

تاریخ و سبب شهادت : هفتم ذى حجه سال 114 هجرى , در سن 57 سالگى (و به قولى ربیع الاول یا ربیع الاخر سال 114 هجرى ) به وسیله زهرى که ابراهیم بن ولید عبدالملک , در ایام خلافت هشام بن عبدالملک , به آن حضرت خورانید.

محل دفن : قبرستان بقیع , در مدینه مشرفه , در جوار قبر پدرش , امام زین العابدین (ع ) و عمویش , امام حسن مجتبى (ع ) و فرزندش , امام صادق (ع ).

همسران :1. ام فروه بنت قاسم . 2. ام حکیم و چند ام ولد.

فرزندان :1. امام جعفر صادق (ع ). 2. عبداللّه . 3. ابراهیم . 4. عبیداللّه . 5. على .6. زینب . 7. ام سلمه .

 

اصحاب : <\/h2>

تعداد اصحاب , یاران و راویان آن حضرت , بیش از آن است که بتوان نام همه آنان را در این جا آورد, به ناچار نام برخى از بزرگان آنان را ذکر مى کنیم :

1. زرارة بن اعین .

2. معروف بن خربوذمکى .

3. ابو بصیر اسدى .

4. فضیل بن یسار.

5. محمدبن مسلم .

6. یزید بن معاویه عجلى .

ایـن شـش نـفـر, در علم رجال , به اصحاب اجماع اولى شهرت یافته اند که فقها وحدیث شناسان شیعه , اتفاق نظر و اجماع دارند بر صحت نقل روایت آنان از امام معصوم (ع ).

7. حمران بن اعین .

8. بکیر بن اعین .

9. عبدالملک بن اعین .

10. عبدالرحمن بن اعین .

11. محمد بن اسماعیل بن بزیع .

12. عبداللّه بن میمون .

13. محمد بن مروان .

14. اسماعیل بن فضل هاشمى .

15. ابو هارون مکفوف .

16. ظریف بن ناصح .

17. سعید بن ظریف .

18. اسماعیل بن جابر خثعمى .

19. عقبة بن بشیر اسدى .

20. کمیت بن زید اسدى .

21. جابر بن یزید جعفى .

مـشهورترین لقب آن حضرت , باقر است . پیامبر اکرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به این لقب, ملقب کرد و به ایشان سلام رساند.

زمامداران معاصر

 1. معاویة بن ابى سفیان (35- 60ق .).

2. یزید بن معاویه (60- 64ق .).

3. معاویة بن یزید (64- 64ق .).

4. عبداللّه بن زبیر (64- 73ق .).

5. مروان بن حکم (64- 65ق .).

6. عبدالملک بن مروان (65- 86ق .).

7. ولید بن عبدالملک (86- 96ق .).

8. سلیمان بن عبدالملک (96-99ق .).

9. عمربن عبدالعزیز (99- 101ق .).

10. یزید بن عبد الملک (101- 105ق .).

11. هشام بن عبدالملک (105- 125ق .).

از مـیان خلفاى مذکور, تنها عبداللّه بن زبیر, که به مدت ده سال بر حجاز و عراق حکومت کرد, از غیر بنى امیه بود و بقیه , همگى از سلسله بنى امیه و از دو تیره فرزندان ابوسفیان و فرزندان حکم بـن عـاص بـودند و تمامى آنان جز معاویة بن یزید(معروف به معاویه ثانى ) و عمربن عبدالعزیز در اذیت و آزار اهل بیت پیامبراکرم (ص ) و امامان شیعه اتفاق داشتند.

رویدادهاى مهم 1. حـضـور امـام مـحـمد باقر (ع ) در واقعه کربلا, در سن چهار سالگى , به همراه پدرش , امام زین العابدین (ع ) در محرم سال 61 هجرى .

2. شهادت امام زین العابدین (ع ), پدر ارجمند امام محمد باقر (ع ), در سال 95هجرى .

3. مباحثات و احتجاجات امام محمد باقر (ع ) با بزرگان مذاهب و ادیان , درباره اثبات حقانیت اهل بیت (ع ).

4. ضـرب سـکه اسلامى , براى پول رایج خلافت اسلامى , و اسقاط سکه رومى توسط عبدالملک بن مروان , در سال 76 هجرى , با مشورت و یارى امام محمدباقر(ع ).(1) 5. احضار امام محمد باقر (ع ) و فرزندش , امام جعفر صادق (ع ) به شام از سوى هشام بن عبدالملک .

6. تـاسـیس پایه هاى اصلى حوزه علوم اهل بیت (ع ) در مدینه , و تربیت شاگردان مبرز توسط امام محمد باقر(ع ).

7. مـسـمـومـیت و شهادت امام محمد باقر (ع ), درسال 114 هجرى , به دست ابراهیم بن ولید بن عبدالملک , والى مدینه , به دستور خلیفه وقت , هشام بن عبدالملک .

8. به خاک سپارى بدن مطهر امام محمد باقر (ع ) در قبرستان بقیع , در مدینه , درکنار قبر پدرش , امـام زیـن الـعـابـدیـن (ع ) و عمویش , امام حسن مجتبى (ع ), توسطامام جعفر صادق (ع ) و سایر بازماندگان .

داستان ها 1. موعظه امام محمد باقر (ع ) به صوفى عصرش محمد بن منکدر, یکى از متصوفان مشهور عصر خویش بود که در عبادت ظاهرى و انجام فرایض و مـسـتحبات اسلامى سعى بلیغى داشت , به طورى که از همه کارها دست برداشته , تنها به عبادت مى پرداخت .

او اوقـات شـب را مـیان خود, مادر و خواهر خویش تقسیم کرده بود تا هر کدام ازآنان ثلث شب را بیدار بوده و به نماز و تهجد بپردازند. چون خواهرش درگذشت ,شب را با مادرش تقسیم کرد که هر کدام نیمى از آن را مشغول عبادت باشند و چون مادرش وفات یافت , وى تمام شب را بیدار بود و به راز و نیاز مى پرداخت .

مـحـمـد بن منکدر روزى در جمع مریدانش گفت : من گمان نداشتم که على بن حسین (زین الـعـابـدین ) خلفى چون خود به یادگار گذاشته باشد تا این که روزى فرزندش محمد باقر (ع ) را دیـدم و خـواسـتـم وى را پندى دهم , اما او به من پندى داد ودرسى آموخت . مریدانش پرسیدند: مـحـمـد باقر (ع ) به چه چیز تو را پند داد؟

وى جریان ملاقات خویش با امام محمد باقر (ع ) را این گونه بیان کرد: در یـکـى از روزهاى بسیار گرم , براى انجام کارى به بیرون مدینه مى رفتم , در بین راه محمد بن على (ع ) را دیدم که فربه و تناور بود و بر دو غلام خویش تکیه کرده ,مى آمد. با خود گفتم بزرگى از بـزرگـان قـریـش براى طلب دنیا در چنین حالتى بیرون آمده است , هم اکنون وى را موعظه خواهم کرد. هـمـیـن که به او رسیدم , سلام کردم . محمد بن على (ع ) نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام مرا داد.

پی نوشت:

1- سیرة الائمة الاثنى عشر, ج2 , ص 221. لازم بـه ذکـر اسـت گـرچـه سـال ضـرب سکه اسلامى , معاصر با دوران امامت حضرت امام زین الـعـابدین (ع )بوده است , اما در ایام , امام محمد باقر(ع ) نیز همچون پدر گرامى اش ملجا علمى و دیـنـى امت بود. به همین دلیل , کمک رسانى به خلیفه وقت و تشویق او در یک امر مهم اسلامى و سـیاسى و اقتصادى , توسط آن حضرت , استبعادى ندارد و یا ممکن است عمل امام محمد باقر (ع ) به اشاره پدر گرامى وى امام زین العابدین (ع ) انجام یافته باشد.

برگرفته از:

خاندان عصمت، سید تقى واردى


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:40 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

امام باقرعلیه السلام و تربیت فرزند<\/h1>

آداب تربیتى پس از تولد

تاثیر شیر مادر در تربیت

کودک و نیاز به محبت

ستایش از فرزند صالح

والدین و نصیحت فرزند

اهمیت آرامش خانواده در تربیت

نقش تربیتى عمل والدین و مربیان

تربیت معنوى فرزندان


تربیت اساسى‏ترین مساله انسان است که بدون آن به سعادت دنیا وآخرت نایل نمى‏گردد. معصومین علیهم السلام همچنان که در سایرابعاد زندگى، چراغ هدایت پیروان خود بوده‏اند در زمینه تربیت‏ نیز بهترین و مطمئن‏ ترین الگویند. این مقاله بر آنست تا نکاتى ‏از دفتر زرین دیدگاهها و سیره تربیتى یکى از آن بزرگواران ‏یعنى امام باقرعلیه السلام را به پیروان آن حضرت تقدیم نماید.

الف- آداب تربیتى پس از تولد:

از امتیازات تربیت اسلامى این است که در آن علاوه بر زمینه ‏سازى‏ مناسب در قبل از تولد فرزند و بلکه پیش از ازدواج والدین، تربیت از آغازین لحظه تولد به طور عملى شروع مى‏شود و آداب و سنن ‏ویژه‏اى نسبت ‏به نوزادان سفارش شده است که در اینجا به برخى از آنها که در کلمات گوهربار امام باقر(ع) مورد توجه واقع گردید اشاره مى‏شود.

1و2- گفتن اقامه در گوش و باز کردن کام نوزاد با آب فرات:<\/h2>امام باقر(ع) فرمودند: «شایسته است کام نوزاد با آب فرات بازگردد و در گوشش اقامه گفته شود.»(1)

3و4- عقیقه و نامگذارى:

آن حضرت فرمودند: «هرگاه براى شما فرزندى به دنیا آمد در روزهفتم اگر پسر است گوسفند نر و اگر دختر است گوسفند ماده برایش‏عقیقه کنید و از گوشت آن به قابله بدهید و در روز هفتم او را نامگذارى کنید.(2) نکته مهم در نامگذارى انتخاب نام نیکو و پرهیز از نامهاى ناخوشایند است. زیرا نام نیکو مایه سرور فرزند و نام  ناخوشایند باعث نگرانى و دغدغه خاطر او مى‏گردد، امام باقر(ع) در سخنان خود برخى از نامهاى نیکو و غیر نیکو را بیان کرده‏اند. آن حضرت در این زمینه فرمودند: «اصدق الاسماء ما سمى بالعبودیه و افضلها اسماء الانبیاء.»(3) صادقترین ‏نامها، نامهایى است که بندگى خداوند را تداعى نماید و بهترین ‏آنها نامهاى پیامبران است.

ب- تاثیر شیر مادر در تربیت

در تربیت فرزندان، والدین نخستین نقش را دارا هستند، این نقش ‏و تاثیر در مقاطع گوناگون سنى یکسان و هم‏ اندازه نمى‏باشد بلکه در مقاطع و مراحلى از تربیت نقش پدر برجسته‏ تر و در مراحل‏ دیگرى نقش مادر تعیین‏ کننده ‏تر است و در یک دیدگاه کلى مى‏توان‏ گفت که تا پیش از سن نوجوانى به ویژه در دوران جنینى و شیرخوارگى نقش مستقیم مادر در تربیت فرزند بیشتر از پدر خواهد بود و از دوره نوجوانى به بعد به خصوص در مورد پسران نقش پدران ‏مهمتر است، البته این بدان معنا نیست که نقش پدر در دوران‏ کودکى و نقش مادر در دوران نوجوانى و جوانى ناچیز و کم ‏رنگ ‏باشد بلکه مقصود بیان برجستگى نقش و تاثیر بیشتر هر یک در یک ‏مرحله خاص است.  بنابراین یکى از مقاطع مهم مقطع شیرخوارگى است ‏که در آن، مادر نقش مستقیم و اساسى را دارد. در این مقطع ‏شیردادن مهمترین عامل ارتباط نوزاد با مادر است، شیر مادرعلاوه ‏بر نقش مهمى که در تغذیه و بهداشت جسمانى نوزاد دارد عامل‏ ایجاد و انتقال بعضى ویژگیها به فرزند نیز مى‏باشد و ما به دو نمونه از آنها که در سخنان امام باقر(ع) بیان شده، اشاره‏ مى‏کنیم: 1- حماقت و کودنى: امام باقر(ع) فرمود: «لا تسترضعوا الحمقاء فان اللبن یعدى و ان الغلام ینزع الى اللبن یعنى الى الظئر فى ‏الرعونه و الحمق‏.» زنان کودن را دایه فرزندانتان قرار ندهید زیرا از طریق شیر حماقت و کودنى به آنها منتقل مى‏شود.(4)

2- زیبایى و زشتى: آن حضرت فرمودند: «دایه‏هاى زیبا براى ‏فرزندانتان انتخاب کنید و از دایه‏هاى زشت‏ رو بپرهیزید زیرا چه ‏بسا شیر انتقال‏ دهنده (زشتى و زیبایى) باشد.»(5) نیز در حدیث‏ دیگرى فرمود: «بر شما باد به انتخاب دایه‏هاى نظیف و زیبا، زیرا شیر انتقال ‏دهنده (زیبایى) است.»(6)

ج- کودک و نیاز به محبت:

محبت از ضرورى ‏ترین نیازهاى عاطفى فرزند در دوران کودکى است و بدون توجه به آن کودک به رشد عاطفى مناسب نایل نمى‏شود، این‏ نیاز، براى کودک به شکلهاى گوناگون قابل پاسخگویى است که ‏مى‏توان به بوسیدن کودک، در آغوش گرفتن، گفتن جملات زیبا و محبت‏آمیز، خریدن هدیه و اسباب بازى و... اشاره کرد. امام باقر(ع) در فرصتهاى مناسب از طریق در آغوش گرفتن و بیان جملات محبت‏آمیز، محبت ‏خود را به کودک خردسالش امام صادق(ع) نشان مى‏دادند و از این طریق به نیاز عاطفى او پاسخ مى‏گفتند، محمد بن مسلم ‏از اصحاب بزرگ آن حضرت نقل مى‏کند که من در خدمت امام باقر(ع) بودم؛ در این هنگام فرزند(خردسال-) ش جعفر(ع) وارد شد و بر سراو ذؤابه(7) و در دستش عصایى بود که با آن بازى مى‏کرد. امام ‏باقر(ع) او را به گرمى در آغوش گرفت و به سینه خود فشرد و خطاب ‏به او فرمود: « پدر و مادرم به فدایت ‏باد (با این چوب) کار لهو انجام مده و بازى مکن، سپس فرمود:«اى محمد، پس از من او امام توست. از او پیروى کن و از دانش او استفاده نما، به خدا سوگند اوهمان صادقى است که رسول خدا(ع) او را توصیف نمود که شیعیان او در دنیا و آخرت پیروزند و دشمنانش در زمان هر پیامبرى ملعون‏هستند. در(این هنگام) جعفر(ع) خندید و صورتش قرمز گردید، آنگاه امام باقر(ع) به من فرمود: از او سؤال کن، من از او پرسیدم اى پسر رسول خدا، خنده از کدام عضو بدن منشا مى‏گیرد. جعفر(ع) فرمود: اى محمد، عقل از قلب، اندوه از کبد و نفس از ریه و خنده از طحال منشا مى‏گیرد. (وقتى این پاسخ را از اوشنیدم) از جایم برخاستم و او را بوسیدم.»(8)

د- ستایش از فرزند صالح:

ستایش بجا از فرزند و کارهاى نیک او باعث احساس ‏موفقیت و توانایى و نیز موجب انگیزه قوى براى تکرارکارهاى خوب ‏و رشد بیشتر او مى‏گردد. به خصوص اگر این تمجید به موقع و درحضور کسانى باشد که آگاهى آنها از رفتار شایسته فرزند براى او مهم باشد. على بن حکم به نقل از طاهر یکى از اصحاب امام ‏باقر(ع) نقل مى‏کند. من در خدمت امام باقر(ع) نشسته بودم که ‏فرزندش جعفر(ع) وارد شد. امام باقر(ع) در باره‏اش فرمود: «او بهترین مخلوقات خداوند است.‏»(9) در این حدیث ملاحظه مى‏شود که ‏امام باقر(ع) در نزد صحابى خود فرزندش را که صلاحیت و شایستگى ‏لازم را داشته به بهترین وجه ممکن ستوده است.

ه- والدین و نصیحت فرزند:

نصیحت فرزندان و صحبت کردن با آنها علاوه بر آن که والدین ازطریق آن مى‏توانند رهنمودهاى مهم و اساسى را ره توشه زندگى ‏فرزندانشان قرار دهند مى‏تواند یک نوع زمینه ایجاد ارتباط صمیمى بین والدین و فرزندان را فراهم نماید و از این طریق‏ والدین به خصوص پدر، مى‏توانند به فرزند نزدیک شوند و در یک فضاى‏ صمیمى و عاطفى، ضمن آگاهى از مشکلات و خواسته‏هاى فرزندان ‏رهنمودهاى لازم را به آنها ارائه دهند. امام باقر(ع) نیز در فرصتهاى مناسب با فرزندان خود صحبت مى‏کردند و گاهى به شکل ‏گروهى و عمدتا به شکل فردى به نصحیت آنها مى‏پرداختند که به ‏نمونه‏هایى از آنها اشاره مى‏کنیم:

1- اسماعیل بن خالد نقل مى‏کند که از امام باقر(ع) شنیدم که ‏فرمود: پدرم ابو جعفر(ع) ما (فرزندان) را جمع مى‏نمود و به ما مى‏فرمود: اى فرزندان از تعرض نسبت‏ به حقوق دیگران بپرهیزید، بر مشکلات و سختیها صبر پیشه کنید و اگر خویشان شما را به کارى ‏که ضررش براى شما بیش از نفعش باشد دعوت کردند اجابت‏ نکنید.»(10)

 2- از جمله سفارشهاى آن حضرت به فرزندش امام صادق(ع) این ‏جملات است: «خداوند سه چیز را در سه چیز دیگر پنهان کرده است، رضایش را در اطاعت مخفى کرد پس هیچ طاعتى را کوچک نشمار، شاید که رضایتش در همان طاعت ‏باشد. خشم و غضبش را در معصیت پنهان ‏نمود پس هیچ نوع معصیتى را کوچک نپندار، شاید که غضبش در همان ‏باشد. و اولیاء خود را در میان بندگانش پنهان کرد، پس احدى از بندگان او را حقیر مدان که شاید همان بنده ولى او باشد.»(11)

 3- آن حضرت به فرزندش فرمود:« فرزندم از کسالت و اندوه بپرهیز که این دو کلید هر شرى ‏مى‏باشند، زیرا اگر سست و تنبل باشى به اداى حق نخواهى پرداخت‏ و اگر محزون و اندوهناک باشى بر حق، صبر پیشه نخواهى‏کرد.»(12)

4- سفیان ثورى نقل مى‏کند که امام صادق(ع) را ملاقات کردم و از او خواستم مرا نصحیت کند... آن حضرت فرمود: اى سفیان! پدرم ‏مرا به سه چیز سفارش و از سه چیز برحذر داشت، از جمله آن‏ سفارشات این بود که فرزندم، هر که با رفیق بد همراه شود سالم ‏نمى‏ماند و هر که در محلهاى اتهام برود مورد اتهام قرار مى‏گیرد و هر که بر زبان خود کنترل نداشته باشد پشیمان مى‏شود.»(13)

و- اهمیت آرامش خانواده در تربیت:

تردیدى نیست که خانواده نقش اساسى در تربیت فرزند دارد و پرورش صحیح فرزندان بدون توجه جدى والدین به این امر مهم و ایجاد فضاى مناسب و آرام براى آن میسر نیست. نا بسامانى ‏خانواده، اختلاف و نزاعهاى والدین، عدم رابطه صمیمى میان اعضاى ‏خانواده به ویژه والدین، فقدان امنیت و آرامش لازم در جامعه کوچک ‏خانواده، تربیت صحیح فرزند را به مخاطره مى‏اندازد. از این رو در مبحث ‏حسن خلق در روایات، بیش از هر مورد دیگرى‏ در باره خوش رفتارى پدر خانواده با اهلش تاکید شده است و این ‏حاکى از آن است که خوش رفتارى در کانون خانواده اهمیت ویژه ‏دارد و آثار مثبت آن فراتر از خوش رفتارى با افراد دیگر است، زیرا در جامعه کوچک خانواده افراد کاملا با هم در ارتباط هستند و بر یکدیگر تاثیر مى‏گذارند و چتر آثار مثبت‏ خوش رفتارى و پیامدهاى سوء بد رفتارى بر سر همه اعضاى خانواده پهن مى‏گردد ودر یک کلام خوش ‏رفتارى در کانون خانواده آثار تربیتى فراوان و بد رفتارى پیامدهاى سوء بى‏شمار به همراه دارد. امام باقر(ع) در زمینه اهمیت‏ خوش رفتارى در کانون خانواده‏ فرموده است:«... من حسن بره باهله زید فى عمره‏.»(14) هر کس ‏احساس و ملاطفتش را نسبت ‏به خانواده‏اش نیکو گرداند عمرش طولانى‏ مى‏گردد. در این حدیث ‏شریف تعبیر لطیف و ظریف «من حسن بره‏» دلالت ‏بر آن دارد که نه تنها احسان و ملاطفت نسبت‏ به خانواده ‏پسندیده و لازم است ‏بلکه مى‏بایست ‏براى تاثیر بیشتر، این احسان ‏و ملاطفت ‏به نیکویى و بهترین وجه انجام گیرد.

ز- نقش تربیتى عمل والدین و مربیان:

مربیان موفق در جهاد مقدس تربیت‏ بیش از آن که به گفتار دعوت‏ به نیکى کنند با عمل صالح دعوت کرده‏اند، پیش از آن که سخن‏ بگویند عمل نمودند، پیش از آن که به تربیت دیگران اقدام کنند به اصلاح خویش پرداختند، بنابراین والدین که خود اولین مربیان ‏فرزندان هستند مى‏بایست ‏با زبان عمل با فرزندانشان سخن بگویند، فرزندان باید در عمل ببینند که والدین به آنچه مى‏گویند پاى ‏بند هستند و خود عمل مى‏کنند و گفتارشان با عملشان مطابقت ‏دارد. به نظر مى‏رسد که اساسى‏ترین عامل تربیتى معصومان علیهم‏السلام و در واقع مهمترین راز موفقیتشان در تربیت فرزندان‏ همان تربیت ‏با عمل و پاى‏ بندیشان به آنچه مى‏گفتند بوده است و این شیوه در سیره تربیتى امام باقر(ع) نیز کاملا آشکار است، فرزندان آن حضرت با دیدن اعمال پدر براى انجام اعمال صالح  و رفتار درست الگو مى‏گرفته و به راز بندگى خداوند دست مى‏یافتند. در ذیل به ذکر دو نمونه از رفتارهاى آن حضرت اکتفا مى‏کنیم:

 1- امام باقر(ع) و صدقه به فقراء: از فرزند بزرگوار آن حضرت نقل شده است که روزى بر پدرم وارد شدم و مشاهده کردم که در آن روز پدرم هشت هزار دینار به ‏تهى‏ دستان مدینه صدقه داده‏اند و اهل خانه‏اى را که تعداد آنها به یازده نفر مى‏رسید آزاد کرده است‏.»(15)

2- اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) نقل کرده است: من پیوسته ‏رختخواب پدرم را پهن مى‏کردم و منتظر مى‏ماندم تا ایشان به ‏رختخواب بروند و بخوابند، سپس برمى‏خاستم و به رختخواب خود مى‏رفتم، شبى آن حضرت تاخیر کردند و من در طلب او به مسجد رفتم، در حالى که مردم خواب بودند، او را در حال سجده دیدم وغیر او کسى در مسجد نبود. من صداى او را مى‏شنیدم که مى‏گفت:«سبحانک اللهم انت ربى حقا حقا، سجدت لک یا رب تعبدا و رقا، اللهم ان عملى ضعیف فضاعفه لى، اللهم قنى عذابک یوم تبعث‏عبادک و تب على انک انت التواب الرحیم.»(16)

ح- تربیت معنوى فرزندان:

تربیت ابعاد مختلفى چون جسمانى، عقلانى، عاطفى، اجتماعى واخلاقى دارد. از مهمترین ابعاد تربیت، تربیت معنوى است که به ‏عقیده ما در تربیت اسلامى، پرورش این بعد غایت همه ابعاد دیگراست. این نوع تربیت که شامل پرورش بعد معنوى انسان و فراهم‏ نمودن زمینه ارتباط انسان با خداوند و در نهایت پرورش انسان ‏براى رسیدن به قرب الهى است. بسیار مورد تاکید ائمه علیهم السلام بوده است و آن بزرگواران ‏در تمام صحنه‏هاى زندگى بیشترین اهمیت را به پرورش این بعد فرزندان مى‏دادند و براى تحقق آن از شیوه‏هاى خاص بهره مى‏گرفتند که به نظر مى‏رسد از مهمترین شیوه‏ها، دو شیوه (ذکر و دعا) است‏ و هر چند دعا نیز یک نوع ذکر تلقى مى‏شود اما از آنجا که درتربیت معنوى عنصرى کلیدى و مهم است از آن به عنوان یک شیوه ‏جداگانه یاد مى‏کنیم. امام باقر(ع) در سیره تربیتى خود از این ‏دو شیوه به شکل خاصى بهره جستند.

1- ذکر و یاد خدا:<\/h2>ذکر که عبارت از توجه قلبى انسان نسبت ‏به خداوند است و گاهى‏ در قالب الفاظ مخصوصى بر زبان جارى مى‏شود. نقش بسیار مهمى درتربیت ‏بعد معنوى انسان دارد. ابن قداح از امام صادق(ع) نقل ‏کرده که «پدرم (امام باقر-ع-) بسیار یاد خدا مى‏نمود، همراه‏ او راه مى‏رفتم او را در حال ذکر مى‏دیدم با او غذا مى‏خوردم او را در حال یاد خداوند مى‏دیدم، با مردم سخن مى‏گفت و این کار او را از یاد خدا غافل نمى‏کرد. من مشاهده مى‏کردم که زبان او مدام ‏در حال گفتن ذکر لا اله الا الله بود.  پدرم ما را جمع مى‏نمود وما را به ذکر و یاد خدا امر مى‏فرمود و این کار تا طلوع خورشید ادامه داشت، هر کدام از ما که قرائت قرآن آموخته بود به ‏خواندن قرآن و هر کدام که قرآن نیاموخته بود به گفتن ذکر امرمى‏نمودند.»(17) این حدیث در بردارنده دو نکته مهم است. نخست آن که بر مطابقت ‏گفتار با عمل حضرت دلالت دارد و نشان مى‏دهد که امام ابتدا خود عمل مى‏نمودند و از ذکر گفتن غافل نمى‏شدند و بعد فرزندانشان را به ذکر و یاد خدا امر مى‏نمودند. نکته دوم آن که نباید فرزندان‏ را به حال خودشان رها کرد بلکه مى‏بایست ضمن حفظ آزادى حساب‏ شده و منطقى و توجه به استقلال طلبى و آزادی خواهى آنها در فرصتهاى مناسب با ایجاد انگیزه و شوق به طور عملى آنها را به ‏انجام کار نیک مشغول نمود.

2- دعا: <\/h2>دعا و مناجات از مؤثرترین روشها در تربیت ‏بعد معنوى ‏انسان است، از طریق دعا و مناجات انسان با خداوند ارتباط پیدا مى‏کند و در پرتو آن جان خود را از چشمه معرفت و محبت ‏سیراب‏ مى‏گرداند. امام صادق(ع) فرمود: «هرگاه مساله‏اى پدرم را محزون مى‏کرد ایشان زنان و فرزندان را جمع مى‏نمود. آنگاه خود دعا مى‏کردند و آنها آمین مى‏گفتند.»(18) همچنین برید بن معاویه عجلى نقل مى‏کند:«هرگاه امام باقر(ع) قصد مسافرت داشتند خانواده خود را درمنزلى جمع مى‏نمودند و این چنین دعا مى‏کردند «اللهم انى استودعک ‏نفسى و اهلى و مالى و ولدى، الشاهد منا و الغائب، اللهم ‏احفظنا و احفظ علینا، اللهم اجعلنا فى جوارک، اللهم لا تسلبنا نعمتک ولا تغیر ما بنا من عافیتک و فضلک‏.» پرودگارا خود و اهلم و مالم و فرزندانم، حاضر و غایب آنها را به تو سپرده‏ام، پروردگارا ما را حفظ کن و سلامتى ما را مستدام دار، پروردگارا ما را در جوار خودت جاى ده و نعمتت را از ما مگیر و عافیت و فضیلت را نسبت ‏به ما تغییر مده.‏»(19)

از دو حدیث‏ بیان شده‏ معلوم مى‏شود که آن حضرت فرزندان خود را از طریق دعا به یاد خداوند متوجه مى‏گردانید و غیر مستقیم به آنها تعلیم مى‏داد که ‏باید در تنهایى  و هنگام مشکلات بر خداوند توکل نمود و تنها از او در خواست کمک نمود.

پى‏نوشت ها:<\/h2>1- وسایل الشیعه، ج 15، ص 138، ح 2.

 2- همان، ص 151، ح 11.

 3- همان، ص 124، ح 1.

4- تهذیب الاحکام، ج 8، ص 110، ح 375.

 5- الکافى، ج 6، ص 44، ح 12.

6- التهذیب، ج 8، ص 110/ الکافى، ج 6، ص 44، ح 13.

7- الذؤابه، طرف العمامه و السوط ، و فى الحدیث، کان ابى یطول ‏دوائب نعلیه‏اى اطرافها (مجمع البحرین، ج 2، ص 57) اما در فرهنگ‏هاى عربى به فارسى آن را به «زلف و گیسو» معنا کرده‏اند.

 8- بحارالانوار، ج 47، ص 15، ح 12؛ به نقل از کفایة الاثر، ص‏321.

 9- همان، ص 13، به نقل از ارشاد مفید.

10- حلیة الابرار، ج 2، ص 126.

 11- کشف الغمه، ج 2، ص 360؛ سیرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص‏230-229.

 12- همان، ص 344.

 13- الخصال، صدوق، ص 169.

 14- تحف العقول، ص 216/ ائمتنا، ج 1، ص 365.

15- بحارالانوار، ج 46، ص 290.

16- حلیة‏الابرار، ج 2، ص 112.

17- الکافى، ج 2، ص 299/ بحارالانوار، ج 46، ص 8-297/ حلیة‏الابرار، ج 2، ص 111-110.

18- بحارالانوار، به نقل از الکافى، ج 2، ص 487.

19- حلیة الابرار، ج 2، ص 134.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 6:36 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس