*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
رنجها و غمهاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه کربلا، دردناکتر و شدیدتر از سایر ائمه علیهم السلام بود. هارون الرشید همواره در کمین ایشان بود، امّا نمىتوانست به آن حضرت آسیبى برساند. شاید او از ترس این که مبادا سپاهیانش در صف یاران آن حضرت درآیند، از فرستادن آنان براى دستگیرى و شهید کردن امام خوددارى مىورزید، زیرا پنهانکاریى که افراد مکتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود که دستگاه حاکمه حتّى به نزدیکترین افراد خود اعتماد نکند. این على بنیقطین وزیر هارون الرشید و آن یکى جعفر بن محمّد بن اشعث وزیر دیگر هارون است که هر دو شیعه بودند همچنین بزرگترین والیان و کارگزاران هارون در زمره هواخواهان اهلبیت علیهم السلام بودند. از این رو بود که هارون خود شخصاً به مدینه رفت تا امام کاظم را دستگیر کند. نیروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارى و مشاوران، او را در این سفر همراهى مىکردند و میلیونها درهم و دینار از اموالى که از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مىکرد و به عنوان حقالسکوت به اطرافیان خود در این سفر بذل و بخشش مىنمود. و در این میان به رؤساى قبایل و بزرگان و چهرههاى سرشناس مخالف توجه و رسیدگى بیشترى نشان مىداد.
هارون الرشید این گونه عازم مدینه شد تا بزرگترین مخالف حکومت غاصبانه خویش را دستگیر کند. اینک ببینیم هارون براى رسیدن به این مقصود چه کرد:
اول: هارون چند روزى نشست. مردم به دیدنش مىآمدند و او هم به آنها حاتم بخشى مىکرد تا آنجا که شکمهاى برخى از مخالفان را که مخالفت آنان با حکومت جنبه شخصى و براى رسیدن به منافع خاصىبود، سیر کرد.
دوم: عدهاى را مأموریت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفان حکومت تبلیغات به راه اندازند. او همچنین شاعران و مزدوران دربارى را تشویق کرد که در ستایش او شعر بسرایند و بر حرمت محاربه با هارون فتوا دهند.
سوم: هارون قدرت خود را پیش دیدگان مردم مدینه به نمایش گذارد تا کسى اندیشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم: هنگامى که همه شرایط براى هارون آماده شد، شخصاً به اجراى بند پایانى طرح توطئهگرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده که مردم و طبعاً امام موسى بن جعفر علیهماالسلام براى اداى نماز در مسجد حضور داشتهاند. هارون به سوى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله جلو آمد و گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مىخواست با این کار شرعى بودن جانشینى خود را اثبات کند و آن را علتى درست براى زندانى کردن امام کاظم جلوه دهد.
اما امام این فرصت را از او گرفت و صفها را شکافت و به طرف قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و به آن قبر شریف روى کرد و در میان حیرت و خاموشى مردم بانگ برآورد:
السلام علیک یا رسول اللَّه! السلام علیک یا جدّاه!
امام کاظم با این بیان مىخواست بگوید: اى حاکم ستمگر اگر رسول خدا پسر عموى توست و تو مىخواهى بنابر این پیوند نسبى، شرعى بودن حکومت خود را اثبات کنى باید بدانى که من بدو نزدیکترم و آن حضرتجدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینى و خلافت آن بزرگوار شایستهترم!
هارون مقصود امام را دریافت و در حالى که مىکوشید تصمیم خود را براى دستگیرى امام کاظم توجیه کند، گفت:
اى رسول خدا من از تو درباره کارى که قصد انجام آن را دارم پوزش مىخواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بیفکنم. چون او مىخواهد میان امت تو اختلاف و تفرقه ایجاد کند و خون آنها را بریزد.
چون روز بعد فرارسید، هارون فضل بن ربیع را مأمور دستگیرى امام کاظم کرد. فضل بر آن حضرت که در جایگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله به نماز ایستاده بود، درآمد و دستور داد او را دستگیر کنند و زندانى نمایند.(1)
سپس دو محمل ترتیب داد که اطراف آنها پوشیده بود. ایشان را در یکى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر یک عدهاى را گماشت. یکى را به طرف بصره و دیگرى را به سوى کوفه روانه کرد تا بدینوسیله مردم ندانند امام را به کجا مىبرند. امام کاظم علیه السلام در هودجى بود که به سمت بصره مىرفت. هارون به فرستاده خود دستور داد که آن حضرت را به عیسى بن جعفر منصور که والى وى در بصره بود، تسلیم کند. عیسى یک سال آن حضرت را در نزد خود زندانى کرد. سپس عیسى نامهاى به هارون نوشت که موسى بن جعفر را از من بگیر و به هر که مىخواهى بسپار وگرنه من او را آزاد خواهم کرد. من بسیار کوشیدم تا دلیلى و بهانهاى براى دستگیرى او پیدا کنم، اما نتوانستم حتى من گوش دادم تا ببینیم که آیا او در دعاهاى خود بر من یا تو نفرین مىفرستد، اما دیدم که او فقط براى خودش دعا مىکند و از خداوند رحمت و مغفرت مىطلبد!
هارون پس از دریافت این نامه، کسى را براى تحویل گرفتن امام موسى الکاظم روانه بصره کرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزد فضل بن ربیع، زندانى کرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را به شهادت برساند، اما فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزید، در نتیجه هارون دستور داد که آن حضرت را به فضل بن یحیى تسلیم کند و از فضل خواست تا کار امام را یکسره سازد، اما فضل هم زیر بار این فرمان نرفت. از طرفى به هارون که در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسید که امام موسى کاظم در خانه فضل به خوشى و آسودگى روزگار مىگذارند. از این رو هارون "مسرور" خادم را با نامههائى روانه بغداد کرد و به وى دستور داد که یکسره به خانه فضل بن یحیى درآید و درباره وضع آن حضرت تحقیق کند و چنانچه دید همانگونه که به وى خبر دادهاند، نامهاى را به عباس بنمحمد بسپارد و به او امر کن تا آن را به اجرا گذارد و نامه دیگرى به سندى بن شاهک بدهد و به او بگوید که فرمان عباس بنمحمد را به جاى آورد.(2)
این ماجرا را از اینجا به بعد از یکى از روایات تاریخى پى مىگیریم:
این خبر به گوش یحیى بن خالد (پدر فضل) رسید. او بىدرنگ سوار بر مرکب خویش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در که معمولاً مردم از آن وارد قصر مىشدند، پیش هارون رفت و بدون آن که هارون متوجه شود از پشت سر او داخل شد و گفت: اى امیرالمؤمنین به سخنان من گوش فرا ده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. یحیى گفت: فضل جوان است، اما من نقشه تو را عملى مىکنم.
چهره هارون از شنیدن این سخن از هم شکفت و به مردم روى کرد و گفت: فضل مرا در کارى نافرمانى کرد و من او را لعنت فرستادم اینک او توبه کرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بدارید.
حاضران گفتند: ما هر کس را که تو دوست بدارى دوست مىداریم و هر کس را که دشمن بخوانى ما نیز او را دشمن مىخوانیم!! و اینک فضل را دوست داریم.
یحیىبنخالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامهاى به بغداد رفت. مردم از ورود ناگهانى یحیى شگفتزده شدند. شایعاتى درباره ورود ناگهانى یحیى گفته مىشد، اما یحیى چنین وانمود کرد که براى سر و سامان دادن به وضع شهر و رسیدگى به عملکرد کارگزاران به بغداد آمده و چند روزى نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهک را خواست و دستور قتل آن حضرت را به او ابلاغ کرد. سندى فرمان او را به جاى آورد.
امام موسى کاظم هنگام فرارسیدن وفات خویش از سندى بن شاهک خواست که غلام او را که در خانه عباس بن محمد بود، بر بالین وى حاضر کند. سندى گوید: از آن حضرت خواستم به من اجازه دهد که از مال خود او را کفن کنم، اما او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستیم که مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حجمان و کفن مردگانمان همه از مال پاک خود ماست و کفن من نیز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبیک گفت فقها و چهرههاى سرشناش بغداد را که هیثم بن عدّى و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن حضرتحاضر کردند تا گواهى دهند که هیچ اثرى از شکنجه بر آن حضرت نیست و وى به مرگ طبیعى جان سپرده است. آنان نیز به دروغ به این امر گواهى دادند. آنگاه پیکر بىجان امام را بر کنار جِسر(پل) بغداد گذارده، ندا دادند: این موسى بن جعفر است که به مرگ طبیعى جان سپرده است. بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو مىآمدند و در سیماى آن حضرت به دقت مىنگریستند.
در روایتى که از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است: فریاد زدند این موسى بن جعفر است که رافضیان ادعا مىکردند او نمىمیرد. به جنازه او بنگرید. مردم نیز آمدند و در جنازه آن حضرت نگریستند.
گفتند: امام کاظم را در قبرستان قریش به خاک سپردند و قبرش در کنار قبر مردى از نوفلیین به نام عیسى بن عبدالله قرار گرفت.(3)
ارتباط با شیعیان
روایات تاریخى نقل مىکنند که امام کاظم از زندان با شیعیان و هواخواهانش ارتباط برقرار مىکرد و به آنها دستوراتى مىداد و مسایل سیاسى و فقهى آنان را پاسخ مىگفت:
به راستى امام کاظم علیه السلام چگونه با شیعیان خویش رابطه برقرار مىکرد؟شاید این ارتباط از راههاى غیبى صورت مىگرفت، اما احادیث بسیارى این نکته را روشن مىکنند که بیشتر کسانى که امام در نزد آنان زندانى مىشد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حکومت مىکوشید زندانبانهاى آن حضرت را از میان خشنترین افراد و طرفداران خود برگزیند چرا که خود آنها (زندانبانان) از نحوه عبادت امام کاظم علیهالسلام و دانش سرشار و مکارم اخلاقى آن حضرت اطلاع داشتند و کرامات بسیارى را از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
امتحان امام
در کتاب بحارالانوار آمده است که عامرى گفت: هارون الرشید کنیزى خوش سیما به زندان امام موسى کاظم فرستاد تا آن حضرت را آزار دهد. امام در این باره فرمود: به هارون بگو:
"بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ" (4)؛ بلکه شما به هدیه خود شادمانى مىکنید.
مرا به این کنیز و امثال او نیازى نیست. هارون از این پاسخ خشمگین شد و به فرستاده خویش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نیز بهدلخواه تو نگرفتیم و زندانى نکردیم و آن کنیز را پیش او بگذار و خود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشکارش را به زندان امام موسى کاظم روانه کرد تا از حال آن زن تفحّص کند. پیشکار آن زن را دید که به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگوید: "قدوس سبحانک سبحانک".
هارون از شنیدن این خبر شگفتزده شد و گفت: به خدا موسى بنجعفر آن کنیز را جادو کرده است. او را نزد من بیاورید. کنیز را که مىلرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر کردند. هارون از او پرسید:
این چه حالى است که دارى؟ کنیز پاسخ گفت: این حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از او پرسیدم: سرورم! آیا شما را نیازى نیست تا آن را رفع کنم؟ او پرسید: مرا چه نیازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوایج شما بدین جا فرستادهاند. گفت: اینان چه هدفى دارند؟ کنیز گفت: پس نگریستم ناگهان بوستانى دیدم که اول و آخر آن در نگاه من پیدا نبود، در این بوستان جایگاههایى مفروش به پر و پرنیان بود و خدمتکاران زن و مردىکه خوش سیماتر از آنها و جامهاى زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این جایگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حریر سبز پوشیده بودند و تاجها و درّ و یاقوت داشتند و در دستهایشان آبریزها و حولهها و هرگونه طعام بود. من به سجده افتادم تا آن که این خادم مرا بلند کرد و در آن لحظه پى بردم که کجا هستم.
هارون گفت: اى خبیث شاید به هنگامى که در سجده بودى، خواب تو را در گرفته و این امور را در خواب دیده باشى؟
کنیز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پیش از آن که به سجده روم این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم.
هارون به پیشکارش گفت: این زن خبیث را نزد خود نگه دار تا مبادا کسى این سخن را از او بشنود. زن به نماز ایستاد و چون در این باره از او پرسیدند، گفت: عبد صالح (امام موسى کاظم علیه السلام ) را چنین دیدم و چون از سخنانى که گفته بود، پرسیدند: پاسخ داد: چون آن منظره را دیدم کنیزان مرا ندا دادند که اى فلان از عبد صالح دورى گزین تا ما بر او واردشویم که ما ویژه اوییم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همین حال بود. این ماجرا چند روز پیش از شهادت امام کاظم رخ داد.این ارزش و کرامت امام کاظم علیه السلام در پیشگاه خدا و این هم فرجام هارون ستمگر و سرکش!!
از خداوند بزرگ مىخواهیم که ما را جزو دوستداران دوستانش و بیزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پیمودن راه ائمه هدى علیهم السلام توفیق ارزانى فرماید.
پاورقىها :
1- مقاتل الطالبیّین، ص213.
2- مقاتل الطالبیّین، ص233.
3- مقاتل الطالبیّین، ص234 به نقل از کتاب الغیبة شیخ طوسى، ص22.
4- سوره نمل، آیه36.
منبع:
هدایت گران راه نور- زندگانى امام موسى بن جعفر(ع) ، سید محمدتقى مدرسى.
امام کاظمعلیه السلامسومین یا چهارمین فرزند امام صادقعلیه السلاماست . بنا به نقل اکثر روایات، در هفتم ماه صفر 128 ق . در «ابواء» (محلى بین مکه و مدینه) زاده شد . آن گونه که در «محاسن» برقى آمده است، مادر او به نام حمیده، بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت . امام بیستسال از زندگى خود را کنار پدر گذراند و ناظر بود که دانشمندان پیر و جوان از سراسر جهان به مدینه مىآمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مىکردند و عدهاى به فراگیرى دانش مشغول بودند و گروه دیگرى در خصوص توحید، تشبیه، قدر و امامتبا امام صادق به مناظره مىپرداختند. امام کاظم در این مدت بیستساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتى و تحسین دانشمندان را برانگیخت .
کسانى که به توصیف امام کاظمعلیهالسلام پرداختهاند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیهترین، بخشندهترین و کریمالنفسترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت و آن چنان از خوف خدا مىگریست که اشک بر محاسنش جارى مىشد و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند که مردم گرد او جمع مىشدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مىکردند. از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر با این نام شناخته مىشد تا با نام و کنیهاش.
روزى میان او و ابوحنیفه، مباحثهاى رخ داد، در پى این مباحثه بود که ابوحنیفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان کرد. این ماجرا زمانى رخ داد که ابوحنیفه منتظر بود تا حضرت صادقعلیه السلامبه او اجازه ورود دهد . حضرت کاظمعلیه السلام- که کودکى بیش نبود - در برابر ابوحنیفه ظاهر شد ابوحنیفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز کند و از این رو نخستین سؤال را از امام کرد و چون پاسخ عمیق و علمى آن بزرگوار را دید، دیدگاهش نسبتبه او تغییر کرد و دومین سؤال خود را که از مسائل مهم روز بود و متکلمان و فقیهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسید .
در تحفالعقول و دیگر منابع، ماجراى یاد شده، چنین گزارش شده است: ابوحنیفه مىگوید: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادقعلیه السلام حج گزاردم و در بازگشت به مدینه رفته و به خانه حضرت صادقعلیهالسلام درآمدم و در دهلیز، منتظر اجازه ورود بودم . کودکى نزدم آمد، به او گفتم: ناآشنا و غریب (که جایى نداشته باشد) کجا قضاى حاجت کند؟ نگاهى به من کرد و گفت: در پس دیوار پنهان شود و کنار چشمه و جویبار و زیر درختان میوه و حیاط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از دید مردم باشد و پشت و یا رو به قبله قرار نگیرد و ... هر کجا که خواهد قضاى حاجت کند. چون این تفصیل از آن حضرت شنیدم او را بزرگ شمردم .
به او گفتم: فدایتشوم، گناه از که صادر مىشود؟ نگاهى به من کرد. فرمود: بنشین تا تو را خبر دهم . نشستم و به گفتههایش گوش فرا دادم . آن گاه فرمود: لزوما گناه یا از بنده صادر مىشود و یا از خداى او و یا از هر دو . اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد، او عادلتر از آن است که بندهاش را به جرم گناه ناکرده مجازات کند . اگر از سوى خدا و بنده باشد، پس خدا قوىترین شریک است و توانا سزاوارتر است که بنده ناتوان و ضعیف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهایى از بنده سر زند - که همین امر درست است - پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او کریمانه رفتار کرده و اگر مجازات و کیفر کند همانا نتیجه عمل بنده بوده است .
امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مىفرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مىدانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دستخود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمىرساند، زیرا تو مىدانى که گوهر دارى .
ابوحنیفه گفت: آنچه از آن جوان (امام کاظم) شنیدم مرا مستغنى کرد و بدون این که با حضرت صادقعلیهالسلامدیدار کنم راه خود را پیش گرفتم و با خود خواندم: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم» .
پیش از آن که حضرت کاظم از مرزنوجوانى بگذرد، شاهد جنگهاى خونینى بود که سالهاى متوالى میان امویان و دشمنان آنان، که به نام علویان شعار مىدادند و حکومت را متعلق به آنان مىدانستند، جریان داشت. آنان با برشمردن مفاسد و بدىهاى امویان و دشمنى آنها با اهل بیتعلیهم السلامدر سست کردن پایههاى حکومتى بنىامیه تلاش داشتند، این حرکت، سراسر جهان اسلام را فراگرفت و مسلمانان آن را پذیرفتند، زیرا مىپنداشتند که در سایه این قیام، آزادى، کرامت و حقوق از دست رفته دهها ساله خود را باز مىیابند، اما برخلاف آنچه مدعیان مىگفتند، حکومتبه علویان نرسید و بنىالعباس قدرت را قبضه کردند. با گذشت چند سال، سردمداران نظام جدید که منتظر از بین رفتن کامل دشمنان خود بودند زمینه را براى تامین امنیت نظام خود هموار ساختند و شیوههایى بدتر از آنچه که حاکمان سابق در مورد علویان و شیعیان به کار مىبردند، اعمال کردند . منصور خلیفه جدید، چندین بار بر آن شد تا امام صادقعلیه السلام را از میان بردارد، ولى خداوند امام را از شر او محافظت کرد .
امام کاظمعلیه السلامبیست سال از عمر مبارک خود را که در کنار پدر بزرگوار خود بود، پنجسال آن را در روزگار امویان، چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حکومت منصور دوانیقى گذراند . او پس از پدر 35 سال زیست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت . آن حضرت ده سال از این روزگار را با منصور، ده سال با محمدالمهدى پسر منصور، یک سال با موسى الهادى و پانزده سال دیگر عمر خود را با هارونالرشید برادر منصور سپرى کرد و سرانجام - و بنابر مشهور - در رجب سال 183ق در زندان هارون و به دستسِندى بن شاهک - زندانبان هارون - به وسیله زهر به شهادت رسید .
هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همانگونه که دربارهات احسان کردهاند احسان کنى، کارى نکردهاى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .
ابن جوزى از شقیق بلخى نقل مىکند: در سال 146 ق روانه حج شدم، در قادسیه فرود آمدم، در آن جا جوانى دیدم، خوب رو و گندمگون که پیراهنى پشمین بر تن داشت و جداى از مردم در گوشهاى نشست، با خود گفتم: این جوان از صوفیان است که مىخواهد سربار مردم باشد، به قصد توبیخش بدو نزدیک شدم، چون مرا دید، گفت: یا شقیق، «اجتنبوا کثیرا مِنَ الظَنِّ ان بَعض الظن اثم .»
با خود گفتم: او بنده صالحى است، زیرا از آنچه در دل داشتم آگاهم کرد، پس از او بخواهم که افتخار همنشینى خود را به من بدهد که ناگهان از دیدهام غایب شد. زمان کوچ فرارسید و چون به «واقصه» رسیدم، او را دیدم که نماز مىخواند و پیکرش مىلرزید و اشک بر دیدگانش مىغلتید، با خود گفتم که به سویش بروم و از او عذرخواهى کنم . آن جوان نماز خود را مختصر کرد و گفت: اى شقیق، «انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى .» با خود گفتم که او از «ابدال» است که دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت. پس از حرکت از این محل در «زیال» اطراق کردیم او را دیدم بر سر چاهى ایستاده و ظرفى چرمین در دست داشت و مىخواست از چاه آب برگیرد که ظرف از دستش به چاه افتاد. او روى به طرف آسمان کرد و گفت: «چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى» به خدا سوگند که دیدم آب چاه چنان بالا آمد که آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب کرد و وضو ساخت و چهار رکعت نماز به جاى آورد . آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رملها مشت مىکرد و در ظرف آب مىریخت و مىنوشید. به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران. گفت: اى شقیق، گمانت را به خدایت نیکو گردان که خداوند نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است . آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم . در آن ظرف آمیختهاى از آرد گندم و شکر دیدم که به خدا سوگند هرگز دلپذیرتر و معطرتر از آن نخورده بودم، با خوردن آن سیر شدم و چندین روز نیاز به خوراک و نوشیدنى نداشتم . دیگر آن جوان را ندیدم تا این که به مکه رسیدم . نیمه شبى او را در کنار «قبة الشراب» دیدم که با خشوع و گریه به نماز ایستاده است، چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبیح خداوند پرداخت و چون از تسبیح فارغ شد به نماز صبح ایستاد . سپس هفتبار گرد کعبه طواف کرد و از حرم خارج شد. به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم که دیدم - بر خلاف ظاهر فقیرانه - غلامان و یارانى دارد. مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مىکردند و به او تبرک مىجستند، از یکى از حاضران پرسیدم که این جوان کیست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابىطالب است .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارىاش فزونى گیرد .
آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راویانى است که به توصیف بندگى و عبادت آن حضرت پرداختهاند و تمایل به تصوف بلخى خدشهاى در این مطلب وارد نمىکند، زیرا روایات نقل شده از سنى و شیعه، برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهلبیت نسبت دادهاند و این منطقى است که هر کس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت کرده، و او را صاحب کرامتخواهد کرد .
همین طور در نقلها آمده است که او بخشندهترین فرد عصر خود بود و به نزدیکان و بیگانگان عطا و بخشش مىکرد . بدرههاى(کیسه) او کمتر از سىصد دینار نبود . معاصران آن حضرت مىگفتند: شگفت از کسى است که بدره حضرت موسى بن جعفرعلیه السلامرا دریافت کند و از فقر شکایت کند .
خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود آورده است: او سخى و کریم بود . او سىصد یا چهارصد دینار در کیسه مىنهاد و شبانه به در خانه بىنوایان مىرفت و دینارها را میان آنها تقسیم مىکرد و کیسههاى زر او ضربالمثل بود . هم چنین خطیب از محمد بن عبدالله بکرى نقل مىکند که او گفت: براى گرفتن وامى به مدینه رفتم، ولى موفق نشدم . با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام بروم و عرض حال کنم، لذا به سوى او روان شدم . چون مرا دید . خواستهام را جویا شد، عرض حال کردم، به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور کرد . چون غلام رفت، حضرت کیسهاى که سى صد دینار در آن بود به من داد و من سوار مرکب شدم و به راه افتادم .
حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است .
در نقل راویان آمده است که یکى از فرزندان عمربن خطاب ساکن مدینه بود و امام کاظمعلیه السلامرا مىآزرد و امیرالمؤمنین علىعلیه السلامرا دشنام مىداد، تنى چند از یاران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بکشند، حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از این کار نهى فرمود . روزى درباره آن مرد سؤال کرد، به او گفتند: او مزرعهاى در اطراف مدینه دارد و در همان جا کار مىکند، حضرت سوار بر مرکب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه دید، به سوى آن مرد شتافت، آن مرد فریاد برآورد: کِشت ما را لگد مکن. حضرت راه خود را دنبال کرد تا نزدیک آن مرد رسیده در کنار او نشست و به ملاطفتبا وى پرداخت. آن گاه به او فرمود:
چه قدر هزینه زراعتت کردهاى؟
- صد دینار .
- امید دارى چه قدر عایدت شود؟
- ما غیب نمىدانیم .
- گفتم چقدر امید دارى؟
- امید دارم دویست دینار عایدم شود .
حضرت سى صد دینار به او داد و فرمود: کشتزار تو نیز سالم مانده است، آن مرد برخاست و سر امام را بوسید و روانه شد . حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا دید، چون آن مرد امام را دید گفت: «الله اعلم حیثیجعل رسالته»، عدهاى از او پرسیدند: جریان از چه قرار است. تو پیشتر، خلاف این رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش کرده و بد گفت. از آن پس در هر حال از امام کاظمعلیه السلامبه نیکى یاد مىکرد. امام کاظمعلیه السلامبه یاران خود - که خواهان کشتن همان مرد بودند - فرمود: کدام بهتر است، آنچه که شما مىخواستید انجام دهید یا این کارى که من انجام دادم؟
در این باره روایات فراوانى هست که بیانگر زهد، صبر، خلق نیکو و دیگر صفات آن حضرت است .
زندگى امامان شیعه وقف علم، دین و خدمتبه مردم بود و براى این اهداف هر چیزى را فدا مىکردند، ولى موقعیتهاى سخت و رخدادهایى پیش مىآمد که آنان را از اهداف شان باز مىداشت . آنان - جز در مقاطع کوتاه - هرگز طعم آسایش را نچشیدند و هرگاه فرصتى دست مىداد آن را غنیمت شمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعالیم و احکام آن مىکردند که سراسر تاریخ زندگى آنان، مؤید این مطلب است .
در جو اختناقى که حاکمان عباسى براى امامان شیعه و پیروانشان به وجود آورده بودند امام کاظمعلیه السلامرسالت الهى را که از پدرانش به ارث برده بود دنبال مىکرد . با توجه به این که آن حضرت فشارهاى شدید حاکمان جور و زندان را تحمل کرد، اما روایتهاى زیادى در موضوعهاى گوناگون، از ایشان نقل شده است و شاگردان مکتب او، از هر فرصتى براى کسب دانش از محضرش بهره مىجستند و فرصتها را از دست نمىدادند .
برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت
در تحف العقول آمده است که او به یکى از فرزندانش چنین سفارش مىکرد: اى فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتى ببیند و مبادا تو را در جایى که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند. خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگى و تنبلى که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم مىکنند .
زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیهالسلامبه منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیهالسلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند .
امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مىفرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مىدانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دستخود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمىرساند، زیرا تو مىدانى که گوهر دارى . اى هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمت خوشیمن، و خشونت و بدرفتارى نحس و شوم است و نیکى و خُلق نیکو، خانه را آباد و روزى را زیاد مىکند که خداى فرموده است: پاداش نیکى، نیکى است همه مردم - چه مؤمن و چه کافر - مشمول این قاعدهاند . هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همانگونه که دربارهات احسان کردهاند احسان کنى، کارى نکردهاى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارىاش فزونى گیرد .
حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برترى فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برترى خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادى ندا مىدهد: هر کس که بر خداوند حقى دارد برخیزد، تنها، کسى که برمىخیزد شخصى با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوشخو در حمایتخداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مىکند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حُسن خلق سفارش مىکرد تا وفات یافت .
امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او
برخورد خصمانه کسانى که تا دیروز بر گرفتارىها و فشارهاى آل على مىگریستند، در روزگار امام کاظمعلیه السلامبه رویارویى مبدل شده بود . آنان تا آن جا که در توان داشتند بر علویان سخت مىگرفتند تا جایى که تن به آوارگى در دادند و عدهاى نیز به جرم علوى بودن کشته شدند . امام صادقعلیه السلامنیز از این قاعده مستثنى نبود . امام کاظمعلیه السلامدر مدت بیستسال در کنار پدر، این وقایع را با تمام وجود لمس مىکرد . او مىدید که چگونه پدر گرامىاش، با این که طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعالیم اسلام مشغول بود، همیشه مورد تعرض منصور و تهدید به قتل قرار داشت. این فشارها باعث شد تا امام صادقعلیه السلامنام جانشین پس از خود را فاش نکند و او را تنها به یاران خاص معرفى کند با این شرط که آنان این راز را پنهان کنند .
امامت 35 ساله امام کاظمعلیه السلامدر این جو و خفقان حاکم بر آن آغاز شد؛ فضایى که کینه اهلبیتعلیهمالسلامدر آن پراکنده بود. او جانب احتیاط را مىگرفت و تنها کسانى که شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مىگمارد. آن گونه که از تاریخ برمىآید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مىجست و حتى به شیعیان اجازه نمىداد آن گونه که در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار کنند . راویان روایات منقول از آن حضرت را کمتر با نام مبارکش ذکر مىکردند، بلکه به کنیه و اشاره اکتفا مىکردند. آنان چنین نقل روایت مىکردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشاندهنده تحت نظر بودن آن حضرت است . آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مىخواست که در امور دینى و عبادى تقیه کنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاکمان جور قرار گیرند .
در این باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مىکنیم:
در میان اصحاب در باب مسح پا که آیا از بالا به طرف انگشتان صورت مىگیرد و یا بالعکس . على بن یقطین طى نامهاى از امام کاظمعلیه السلاماستفتاء کرد . امام پاسخ دادند که به جاى مسح، پاها را در وضو بشویند . على از این پاسخ متعجب شد، ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد . چندى بعد یکى از دشمنان ابن یقطین از او نزد خلیفه سعایت کرد که او رافضى است و در مذهب، پیرو موسى بن جعفر است و او را امام مىداند، هارون این مطلب را با یکى از خواص خود در میان گذاشت و گفت: حرفهاى زیادى درباره على شنیدهام و بارها او را آزمودهام، ولى چیزى که خلاف میل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضیان در وضو با اهل سنت مخالفت مىکنند، از این رو مىتوانى او را در وضو بیازمایى. هارون این پیشنهاد را پذیرفت، پس در کمین او نشست و على بن یقطین، همانند اهل سنت و به همان ترتیب وضو ساخت، هارون که این صحنه را دید نتوانستخوددارى کند و به سوى او رفت و گفت: على بن یقطین، هر کس بگوید تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از این واقعه نامهاى از امام کاظمعلیه السلام به او رسید که به شیوه شیعه وضو بسازد .
مساله دیگرى که بر پلیدى و کینهورزى منصورنسبت به خاندان علىعلیه السلام و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است که کلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود. او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت که در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند. زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .
مطالب زیادى در این باره آمده که نشان مىدهد امام کاظمعلیه السلام براى حفظ خون و جان شیعیان تمامى جوانب احتیاط را در نظر مىگرفت تا مبادا خود و شیعیانش دستخوش قتل، زندان و آوارگى شوند . اما على رغم تمامى این تمهیدات، دهها تن از شیعیان و خود حضرت به دست دژخیمان دستگاه عباسى به شهادت رسیدند .
آنچه از تاریخ برمىآید این است که امام کاظمعلیه السلام در ده سال اول امامت خود، که با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوهاش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نکشید . این در حالى است که منصور، از آن دو، خبیثتر بود و این از رفتار او با امام صادقعلیه السلام و آل على آشکار مىشود .
زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیه السلامبه منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیه السلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند . مساله دیگرى که بر پلیدى و کینهورزى او نسبتبه خاندان علىعلیه السلامو یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است که کلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت که در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .
امام کاظمعلیه السلامبارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مىشد، اما روزگارى را که آن حضرت در دوران هارون به سر برد سختترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى کنترل حرکات آن حضرت به کار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افکند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مىکرد که او را محترم و گرامى مىدارد .
با همه تنگناهایى که براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان که تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زکات خود را براى او مىآوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود. سخنچینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یکى از نزدیکان امام کاظمعلیه السلامبه نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یک زمان! یکى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنهاى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیمگیرى کرد . هارون مصمم شد تا امام کاظم را بازداشت کند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذکرة» هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه و آله رفت و خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آلهگفت: یا رسول الله، از بابت کارى که مىخواهم انجام دهم معذرت مىخواهم، شنیدهام که موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مىکند و با این کار امتت را متفرق کرده و خون آنان را بر زمین مىریزد، لذا مىخواهم او را زندانى کنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند. سپس دو محمل طلبید و هر یک را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یکى از محملها را به کوفه و محملى که امام در آن است به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یک سال در زندان نگاه داشت که هارون به او نوشت که امام را بکشد . او عدهاى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت کرد، آنان او را از این کار برحذر داشتند .
عیسى بن جعفر در نامهاى که براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است که موسى بن جعفر در زندان من است و کسانى را گماردهام تا اوضاع او را براى من گزارش کنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نکرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر کسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم کرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شدهام . چون نامه به هارون رسید کسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .
شیخ مفید در ارشاد مىگوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بکشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامهاى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجرهاى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبادت بود و بیشترین روزها را روزه بود و شبها را به نماز مىگذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را کمتر کرد . این خبر به هارون رسید . او که در «رقه» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بکشد، ولى او ابا کرد . هارون غضبناک شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یکى از نامهها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهک بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل کند و در نامه سندى آمده بود که باید سر به فرمان عباس گذارد .
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . کسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام کاظمعلیه السلامو آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامهها را به آنان داد . زمانى نگذشت که پیکى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت کنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفرعلیهالسلامرا به سندى بن شاهک تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى که مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید که فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مىکنم و شما نیز چنین کنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمکى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشتسر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مىدهم .
هارون شادمان شد و رو به مردم کرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن کردم، حال که توبه کرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بدارید. حاضران گفتند: ما دوستدار کسى هستیم که تو او را دوستبدارى و دشمن کسى هستیم که تو دشمن مىدارى!
آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهک بر قتل امام کاظمعلیه السلام به توافق رسیدند، سرانجام پس از سالها - بین هفت تا چهارده سال - که امام در زندانها به سر برده؛ به دستسندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امامعلیه السلامبه شهادت رسید، سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را کنار پیکر امام حاضر کرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیکر او مىبینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید که او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین کردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید که با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام کاظمعلیه السلام را به گورستان قریش بردند و به خاک سپردند .
شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند که برترین و عظیمالشانترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضاعلیه السلاماست .
هاشم معروف الحسینى، سیرةالائمة الاثنى عشر، ج2، شرح حال امام کاظمعلیه السلام
اقتباس و ترجمه: سید حسین اسلامى نام:موسى بن جعفر.
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
نکته: آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام.
نام مادر:حمیده مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»
مدت امامت:از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مکانی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على. 2. نجمه.
فرزندان: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.
الف) پسران
1. امام على بن موسى الرضا(ع).
2. ابراهیم.
3. عباس.
4. قاسم.
5. اسماعیل.
6. جعفر.
7. هارون.
8. حسن.
9. احمد. 10. محمد.
11. حمزه.
12. عبداللّه.
13. اسحاق.
14. عبیداللّه.
15. زید.
16. حسین.
17. فضل.
18. سلیمان.
ب) دختران
1. فاطمه کبرى.
2. فاطمه صغرى.
3. رقیّه.
4. حکیمه.
5. ام ابیها.
6. رقیّه صغرى.
7. کلثوم.
8. ام جعفر.
9. لبابه.
10. زینب. 11. خدیجه.
12. علیّه.
13. آمنه.
14. حسنه.
15. بریهه.
16. عائشه.
17. ام سلمه.
18. میمونه.
19. ام کلثوم.
یکى از دختران آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است.
اصحاب ویاران:
تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم علیه السلام بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مىگردد:
1. على بن یقطین.
2. ابوصلت بن صالح هروى .
3. اسماعیل بن مهران.
4. حمّاد بن عیسى.
5. عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.
6. عبداللّه بن جندب بجلى.
7. عبداللّه بن مغیره بجلى.
8. عبداللّه بن یحیى کاهلى.
9. مفضّل بن عمر کوفى.
10. هشام بن حکم.
11. یونس بن عبدالرحمن.
12. یونس بن یعقوب.
زمامداران معاصر:
1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.).
2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.).
3. منصور عباسى (136 - 158 ق.).
4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.).
5. هادى عباسى (169 - 170 ق.).
6. هارون الرشید (170 - 193 ق.).
امام موسى کاظم علیه السلام در عصر خلافت منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال 183 هجرى، سال وفات آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید. تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.
رویدادهاى مهم:
1. شهادت امام جعفر صادق علیه السلام، پدر ارجمند امام موسى کاظم علیه السلام، به دست منصور دوانیقى، در سال 148 هجرى.
2. پیدایش انشعاباتى در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، اَفْطَحیه و ناووسیه، پس از شهادت امام صادق علیهالسلام و معارضه آنان با امام موسى کاظم علیه السلام در مسئله امامت.
3. ادعاى امامت و جانشینى امام جعفر صادق علیه السلام، توسط عبدالله اَفْطَحْ، برادر امام موسى کاظم علیه السلام و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.
4. اعراض بیشتر اصحاب امام صادق علیه السلام از عبدالله اَفْطَحْ، و گرایش آنان به امام موسى کاظم علیهالسلام.
5. مرگ منصور دوانیقى، در سال 158 هجرى، و به خلافت رسیدن ابوعبدالله مهدى عباسى، فرزند منصور.
6. احضار امام موسى کاظم علیه السلام به بغداد و زندانى نمودن ایشان در آن شهر، به دستور مهدى عباسى.
7. زندانى شدن امام موسى کاظم علیه السلام در بغداد، در دوران حکومت هادى عباسى.
8. مبارزات منفىِ امام موسى کاظم علیه السلام با دستگاه حکومتىِ هارونالرشید، در مناسبتهاى گوناگون.
9. بدگویی و سعایت على بن اسماعیل، برادرزاده امام موسى کاظم علیه السلام از آن حضرت، نزد هارون الرشید با توطئهچینى یحیى برمکى، وزیر اعظم هارون.
10. دستگیرى امام کاظم علیه السلام در مدینه و فرستادن آن حضرت به زندان عیسى بن جعفر در بصره، به دستور هارونالرشید، در سال 179 هجرى.
11. انتقال امام علیه السلام از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.
12. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیى برمکى.
13. مراعات کردن حال امام علیه السلام در زندان، توسط فضل بن یحیى و عکسالعمل شدید هارون به این قضیه.
14. مضروب و مقهور شدن فضل بن یحیى، توسط هارون، به خاطر مراعات حال امام علیه السلام در زندان.
15. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن یحیى به زندان سندى بن شاهک.
16. مسموم کردن امام علیه السلام با خرماى زهر آلود، توسط سندى بن شاهک در زندان.
17. شهادت امام کاظم علیه السلام به خاطر مسمومیت در زندان سندى بن شاهک، در 25 رجب سال 183 هجرى.
18. انتقال پیکر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام به جِسر (پل) بغداد و فراخوانىِ مردم براى دیدن آن توسط مأموران هارونالرشید.
19. انزجار سلیمان بن جعفر بن منصور دوانیقى از تحقیر پیکر امام موسى کاظم علیه السلام، توسط مأموران حکومتى، و دستور او به تجهیز و تکفین مناسب شأن پیکر آن حضرت و به خاک سپارى در مقابر قریش بغداد.
منبع: از کتاب "خاندان عصمت علیهم السلام" ، سید تقى واردى. 1- ششمین اختر تابناک آسمان امامت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در روز جمعه 17 ربیعالاول سال83 هجرى در مدینه و در زمان عبدالملک بن مروان بن حکم دیده به جهان گشود. مادر آن حضرت «ام فروه» دختر قاسم (1) بن محمد بن ابوبکر مىباشد. ایشان در سال 148 هجرى به دستور منصور عباسى به وسیله انگور زهرآلود مسموم و به شهادت رسید. مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقیع و در جوار ائمه بقیع (2) قرار دارد. (3) 2- امام صادق علیه السلام مدت 12 تا 15 سال بنابر اختلاف با امام سجاد علیه السلام و بعد از شهادت جد بزرگوارش مدت 19 سال با امام باقر علیه السلام زندگى کرد و توانست به مقدار لازم از خرمن دانش این دو بزرگوار، خوشهچینى نماید. مدت امامت ایشان 34 سال به طول انجامید (4) که 18 سال در دوره اموى و 16 سال در دوره عباسى بوده است. (5) 3- خلفاى اموى معاصر امام جعفر صادق علیه السلام به ترتیب عبارتند از: هشام بن عبدالملک (114- 125)، ولید بن یزید بن عبدالملک(126- 125)، یزید بن ولید بن عبدالملک (126)، ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (2 ماه و 10 روز از سال 126) و مروان بن محمد معروف به مروان حمار(132- 126). خلفاى عباسى معاصر امام علیه السلام عبارتند از: ابوالعباس عبدالله بن محمد(137- 132) و ابوجعفر منصور دوانیقى (137- 148). 4- از امام جعفر صادق علیه السلام هفت پسر و سه دختر بر جاى ماند که عبارتند از: «اسماعیل»، «عبدالله» و «ام فروه» که مادرشان فاطمه بنتالحسین بن على بن حسین علیه السلام است. «امام موسى کاظم»، «اسحاق» و «محمد» که مادرشان حمیدهخاتون مىباشد. و «عباس»، «على»، «اسماء» و «فاطمه» که هر یک از مادرى به دنیا آمدهاند. (6) 5- در یک دسته بندى، زندگانى امام جعفرصادق علیه السلام را مىتوان به سه دسته کلى تقسیم نمود: الف- زندگانى امام در دوره امام سجاد و امام باقر علیهماالسلامکه تقریبا نیمى از عمر حضرت را به خود اختصاص مىدهد. در این دوره امام صادق علیه السلام از علم و تقوا و کمال و فضیلت آنان در حد کافى بهرهمند شد. ب- قسمت دوم زندگى امام جعفر صادق علیه السلام از سال 114 هجرى تا 140هجرى مىباشد. در این دوره امام از فرصت مناسبى که به وجود آمد، استفاده نمود و مکتب جعفرى را به تکامل رساند. در این مدت،4000 دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بسیارى را که جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامى ارزانى داشت. ج- هشت سال آخر عمر امام قسمت سوم زندگى ایشان را تشکیلمىدهد. در این دوره، امام بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصور عباسى قرار داشت. در این دوره امام دائما تحت نظر بود و مکتب جعفرى عملا تعطیل گردید. (7) 6- در عصر امام صادق علیه السلام حکومت اموى منقرض شد. عواملى که منجر به انقراض سلسله اموى شد عبارتند از: 1- حکومت موروثى استبدادى. 2- تحریف حقایق توسط محدثان مزدور و روحانیون دربارى. 3- مخالفت علنى و آشکار با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن کریم. 4- اهانت به حرمین شریفین. 5- سوء استفاده از بیت المال مسلمین. 6- کامجویى و هوسرانى و میگسارى و ساز و آواز. 7- گرایش به تجملات و زیور آلات. 8- تعصب عربى و تحقیر موالى (غیر اعراب). 9- اختلافات و درگیرىهاى داخلى و نژادى. 10- قتل و غارت مسلمین خصوصا فرزندان بنىهاشم. 11- قیام مسلحانه شیعیان. 12- تعطیل شدن امر به معروف و نهى از منکر به سبب خشونت حکمرانان. 13- رواج شعارها و سنتهاى جاهلى. (8) 7- بنىالعباس در اواخر دوره بنىامیه از فرصت سیاسى که به وجود آمده بود، استفاده کردند و حکومت را در سال 132 هجرى قمرى به دست گرفتند. (9) و تا سال 656 هجرى قمرى حکومت کردند. سیاست عباسیان تا زمان معتصم بر مبناى حمایت از ایرانیان و تقویت علیه اعراب بود. صد ساله اول حکومت عباسى براى ایرانیان، عصر طلایى بود. چه آن که برخى از وزراى ایرانى همانند برامکه و فضل بن سهل ذوالریاستین بعد از خلیفه، بزرگترین قدرت به شمار مىرفتند. (10) 8- روساى بنىهاشم اعم از عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم و همچنین بنىالعباس به نامهاى ابراهیم امام، ابوالعباس سفاح، ابوجعفر منصور دوانیقى و عموهاى اینها، در محلى به نام«ابواء» (11) نهضت ضد اموى را از سال 100 هجرى آغاز کردند. و چون بنىالعباس زمینه را براى خودشان مهیا نمىدیدند، با «محمد نفس زکیه» (12) به عنوان مهدى امت بیعت کردند. (13) 9- بعد از آن که روساى بنىهاشم با محمد بیعت کردند، از امام جعفر صادق علیه السلام نیز دعوت نمودند که با محمد به عنوان مهدى امت بیعت کند ولى حضرت به آنها فرمود که در نزد ما اسرارى است. این پسر، مهدى امت نیست و وقت ظهور نیز فرا نرسیده است. حضرت در آن جلسه بیان داشتند که ابوالعباس سفاح و برادرانش به خلافت خواهند رسید و به عبدالعزیز بن عمران زهرى فرمود که ابوجعفر منصور قاتل محمد و برادرش ابراهیم خواهد شد. (14) 10- مبلغان بنىعباس در آغاز، مردم را با عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضى من آل محمد» تبلیغ مىکردند. دو تن از ماهرترینشان عبارت بودند از: «ابوسلمه خلال» و «ابومسلمخراسانى». ابوسلمه که به وزیر آل محمد لقب گرفت، در کوفه مخفیانه تبلیغ مىکرد و ابومسلم که به امیر آل محمد ملقب شد، در خراسان مردم را بر علیه دستگاه حاکمه اموى مىشوراند. (15) یکى از کارهاى زشت ابومسلم این بود که نسبت به ابوسلمه حسادت مىورزید. نامههایى به سفاح و عموهاى سفاح نوشت و به آنها اطلاع داد که ابوسلمه قصد دارد خلافت را از آلعباس به نفع آل ابىطالب تغییر دهد. ولى سفاح نپذیرفت و گفت: چیزى بر من ثابت نشده است. ابومسلم وقتى که فهمید ابوسلمه از توطئه او آگاه است، عدهاى را مامور کرد که هنگام برگشت ابوسلمه از نزد سفاح، او را شبانه به قتل برسانند. (16) و چون قاتل یا قاتلین از اطرافیان سفاح بودند، خون ابوسلمه لوث شد و خوارج را به عنوان قاتل معرفىکردند. (17) 11- مسعودى در مروج الذهب(18) مىنویسد: ابوسلمه بعد از کشته شدن ابراهیم امام به این فکر افتاد که خلافت را از آلعباس به نفع آلابىطالب تغییر دهد. نامهاى در دو نسخه براى امام جعفر صادق علیه السلام و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: این دو نامه را مخفیانه به امام جعفر صادق علیهالسلام بده و اگر قبول کرد، نامه دیگر را از بین ببر و اگر نپذیرفت، نامه دوم را براى عبدالله ببر و طورى عمل کن که هیچ کدام نفهمند که براى دیگرى نامه نوشتم. فرستاده، نامه را اول براى امام برد. ایشان قبل از آن که نامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش گرفت و آن را سوزاند و بیان داشت که ابوسلمه شیعه و طرفدار ما نیست. فرستاده، نامه دیگر را به عبدالله محض داد که بسیار خوشحال و مسرور گردید. صبح زود نزد امام صادق علیه السلام آمد و جریان را اطلاع داد. امام به او گفت که ابوسلمه عین این نامه را براى من نیز نوشته بود ولى آن را سوزاندم. به او گفت: ابوسلمه طرفدار ما نیست. از چه زمان اهل خراسان شیعه تو شدهاند که مىگویى شیعیان ما نوشتهاند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادى؟ آیا تو به آنها گفتى لباس سیاه بپوشند و آن را شعار خود قرار دهند...؟ عبدالله از این سخنان ناراحت شد و شروع به بحث با امام نمود. (19) 12- در بررسى نامه ابوسلمه باید گفته شود که این جریان مقارن ظهور بنىالعباس است و ابومسلم شدیدا در فعالیت است که ابوسلمه را از میدان به در کند و در این قضیه عموهاى سفاح نیز او را تایید و تقویت مىکنند. با این وصفى که مسعودى نوشته، معلوم مىگردد که ابوسلمه مردى سیاسى بوده و سیاستش از این که به نفع آلعباس کار کند، تغییر مىکند و چون هر کسى را نیز براى خلافت نمىتوان معرفى نمود، سیاستمآبانه یک نامه را به هر دو نفر که از شخصیتهاى مبرز بنىهاشم هستند، از اولاد بنىالحسن «عبدلله محض» و از اولاد بنىالحسین «امام صادق علیه السلام» مىنویسد که تیرش به هر جا اصابت کرد، از آن استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه با توجه به وفاداریش به بنىعباس و تثبیت حکومت در خاندان آنها و دعوت از دو نفر براى بیعت با آنان، نشان دهنده جدى نبودن دعوت و آمیخته بودن آن با تزویر و عدم آگاهى از نظام واقعى امامت است و فقط مىخواسته کسى را ابزار قرار دهد. به علاوه این کار، کارى نبوده که به نتیجه برسد و بهترین دلیل آن، این است که هنوز جواب نامه به دست ابوسلمه نرسیده بود که غائله به کلى خوابید و ابوسلمه از میان رفت. (20) 13- بعضى از کسانى که ادعاى تاریخشناسى دارند، با انکار و اعتراض مىپرسند که چرا امام صادق علیه السلام در جواب نامه ابوسلمه چنان برخوردى داشته است؟ در جواب به این افراد، باید گفته شود که در این قضیه نه شرایط معنوى در کار بوده که افرادى با خلوص نیت چنین پیشنهادى را بیان کنند و نه شرایط ظاهرى و امکاناتى فراهم بوده که بتوان به واسطه آن اقدام عملى نمود. (21) علت خوددارى و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول درخواست ابوسلمه: اولا این بود که امام مىدانست بنىعباس ساکت نخواهند نشست و امام را به شهادت مىرسانند. بدون آن که شهادت امام هیچ فایده و اثرى براى اسلام و مسلمین داشته باشد. ثانیا در آن عصرى که امام مىزیست، آنچه که براى جامعه اسلامى بهتر و مفیدتر بود، رهبرى نهضت علمى، فکرى و تربیتى بود که اثر آن تاکنون هست؛ کما این که در عصر امام حسین علیه السلام آن نهضت ضرورت داشت که اثرش هنوز نیز باقى است. (22) 14- از سال 129 هجرى تا 132 هجرى که عباسیان روى کار آمدند؛ چون بنىامیه رو به ضعف و سقوط مىرفتند، فرصت این که امام را تحت فشار قرار دهند، نداشتند و از طرفى عباسیان نیز که شعار طرفدارى از خاندان پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و گرفتن انتقام خون بناحق ریخته آنان را مىدادند، به امام فشارى وارد نمىآوردند. از اینرو، این دوران، براى امام دوران آرامش و آزادى بود و فرصت بسیار خوبى براى فعالیتهاى علمى و فرهنگى بهشمار مىرفت، فرصتى که براى هیچ یک از امامان دیگر به غیر از امام باقر علیه السلام که اندکى از این فرصت براى ایشان به وجود آمد و فعالیت علمى را شروع کرده بود. و هم چنین براى امام رضا علیه السلام فراهم نگشت. ولى امام صادق علیهالسلام هم عمر طولانى(حدود 70 سال) داشتند و هم محیط و زمان براى ایشان مساعد بود.(23) 15- در زمان امام جعفر صادق علیه السلام در جامعه اسلامى شور و نشاط فوقالعادهاى پیدا شد که منشا جنگ عقاید گردید. به طور خلاصه مىتوان عوامل مؤثر در این نشاط را در چهار مورد بررسى کرد: الف- محیط آن دوره، محیط کاملا مذهبى و اسلامى بود و مردم تحتانگیزههاى مذهبى، زندگى مىکردند. تشویقهاى پیامبر به علم و دانش و تشویق و دعوتهاى قرآن کریم به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسى این نهضت و شور و نشاط بود. ب- نژادهاى مختلفى که سابقه فکرى و علمى داشتند، در دنیاى اسلام وارد شدند و تحولاتى را در جامعه ایجاد کردند. «جهان وطنى اسلامى» (24) عامل سومى بود که زمینه را مساعد مىکرد. اسلام با وطنهاى آب و خاکى مبارزه کرده بود و وطن را «وطن اسلامى» تعبیر مىکرد که هر جا اسلام هست، آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود. به طورى که نژادهاى مختلف با یکدیگر همزیستى داشتند. (25) د- عامل دیگرى که زمینه این جهش و جنبش را فراهم مىکرد، «تسامح و تساهل دینى» بود. (26) یعنى مسلمانان به خاطر همزیستى با اهل کتاب، آنها را تحمل مىکردند و آن را برخلاف اصول دینى خود نمىپنداشتند. در آن زمان اهل کتاب، اهل علم و دانش بودند که وارد جامعه اسلامى شده بودند و مسلمین نیز مقدم آنها را گرامى مىشمردند. در نتیجه در همان عصر اول، معلومات آنها را گرفتند و در عصر بعدى، خود در راس جامعه اسلامى قرار گرفتند. (27) 16- امام صادق علیه السلام در عصرى زیست که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگىها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود که اسلام را تهدید مىکرد. ظهور متکلمان (28)، صوفیه (خشکهمقدسها) (29)، زنادقه (30)، مکتبها و نحلههاى مختلف فقهى جبریه، مشبهه، تناسخیه و ... (31) اختلاف قرائت، اختلاف در تفسیر، و رشد گروه خوارج و مرجئه از آن جمله بودند. (32) هر کدام عقاید خود را ترویج مىکردند و به نحوى نظر مىدادند. از این رو، تشنگى عجیبى به وجود آمده بود که لازم بود امام به آنها پاسخ مناسب گوید. 17- امام صادق علیه السلام با تمامى این جریاناتى که وجود داشت، برخورد کرد. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند. در باب نحلههاى فقهى هم که مکتب امام صادق علیه السلام قوىترین و نیرومندترین مکتبهاى فقهى آن زمان بوده، به طورى که اهل تسنن هم اعتراف نمودند. ابوحنیفه (33) و مالک (34) شخصا از محضر امام استفاده کردند و مالک بارها از مدینه به خدمت امام مىرسید و از وجود ایشان استفاده مىبرد. شافعى و احمد بن حنبل نیز از شاگردان شاگردان امام هستند. (35) امام صادق علیه السلام با در نظر گرفتن نیاز شدید جامعه و آمادگى زمینه اجتماعى مناسب، دنباله نهضت علمى و فرهنگى پدرش را گرفت و حوزه علمى وسیعى به وجود آورد (36) و در رشتههاى مختلف، شاگردان بزرگى همچون «هشام بن حکم کندى»، «محمد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «هشام بن سالم»، «معلى بن خنیس»، «محمد بن على بن نعمان بجلى کوفى» معروف به «مؤمن الطاق»، «مفضل بن عمر»،«ثابت بن دینار» معروف به «ابوحمزه ثمالى»، «زرارة بن اعین»، «جابر بن یزید جعفى کوفى»، «صفوان بن مهران جمال اسدى کوفى» معروف به «صفوان جمال»، «عبدالله بن ابى یعفور»، «حمران بن اعین شیبانى»،«حمزه طیار»،«برید بن معاویه عجلى»، و ... تربیت نمود. (37) 18- در دوره امام صادق علیه السلام، شیعیان و طرفداران امام با نوعى پیوستگى فکرى و عملى، تشکیلاتى را به وجود آورده بودند و امام صادق علیه السلام نیز با خلفا مبارزه مخفى مىکرد. نوعى جنگ سرد در میان بود. معایب، مثالب و مظالم خلفاى جور به وسیله امام در دنیا پخش شد. حتى امام به منظور تبلیغ ولایت و امامت خود، نمایندگانى به مناطق مختلف از جمله خراسان مىفرستاد.(38) فشار گسترده سیاسى حکام اموى و عباسى گویاى این حقیقت است که یاران امام به خاطر مصون ماندن از گزند حکام زورگو، «تقیه» مىکردند. تاکیدهاى مکرر امام بر «تقیه» نشان دهنده فعال بودن این تشکیلات به طور مخفى و تصمیم جدى حکومت بر سرکوب کردن حرکتها است. برخى از روایتهاى موجود نشان مىدهد که شیعیان به شدت تحت فشار بودند.(39) و از ترس شمشیر برهنه منصور، راه تقیه را در پیش گرفتند. (40) جاسوسان اموى و عباسى، مراقب رفت و آمدهاى امام و اصحابشان بودند. اگر کسى تماسى برقرار مىکرد، با کمال احتیاط این عمل را به انجام مىرساند. زیرا دستگاه خلافت اگر فردى را مىشناخت که به اهلبیت علیهم السلام اظهار محبت مىکند، سرنوشت او با مرگ یا سیاهچال و زندان ابد، رقم مىخورد. چنان که یکى از اطرافیان امام زیر شلاق جان سپرد. (41) به همین خاطر امام از بعضى از شیعیان روى برمىگرداند و حتى برخى را مورد سرزنش قرار مىداد. (42) 19- از رویدادهاى دیگر زندگى امام صادق علیه السلام فوت فرزند بزرگش اسماعیل است که بسیار مورد علاقه امام بود. طبق روایات، امام در مرگ او بسیار بىتابى و بدون ردا و با پاى برهنه دنبال جنازه او حرکت مىکرد. (43) امام والى مدینه و جمعى انبوه از معاریف و مشایخ مدینه را حاضر کرد و از همگى آنها دعوت نمود که خوب به چهره اسماعیل نگاه کنند که آیا مرده یا زنده است؟ همگى مرده بودن اسماعیل را تصدیق کردند. این عمل چند بار انجام شد. سپس فرمود: خدایا! تو شاهد باش. و دست امام موسى کاظم علیه السلام را گرفت و فرمود: «هو حق و الحق معه و منه الى...»؛ او حق است و حق با اوست تا ظهور امام غایب. (44) اسماعیل در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. (45) فرقه اسماعیلیه منتسب به این فرزند امام مىباشند. 20- از حوادث مهم دوره زندگى امام صادق علیه السلام که در زمان خلافت هشام بن عبدالملک، دهمین خلیفه اموى به وقوع پیوست، «جنبش مسلحانه زید بن على» است. زید فرزند بزرگتر امام سجاد علیه السلام است (46) که در روز جمعه سوم صفر سال 123-121 هجرى قمرى بنا بر اختلافى که وجود دارد (47) در کوفه به همراهى 5000 نفر دست به قیام زد و پس از دو روز درگیرى به شهادت رسید. یاران زید با تدابیر امنیتى شدیدى، پیکر بىجان او را دفن نمودند ولى با گزارش حفار، حاکم کوفه به گور دست یافت و بعد از جدا کردن سر از بدن، پیکرش را در محله «کناسه» کوفه به مدت چهار سال به دار آویختند. (48) در باره ادعا یا عدم ادعاى امامت زید، گزارشهاى ضد و نقیضى نقل شده است. (49) در بعضى روایات که از امام صادق علیه السلام وجود دارد، آمده است که: «خدا زید را رحمت کند، او عالمى درست گفتار بود.» (50) «او مردى با ایمان، عارف، دانشمند و درستکار بود. و اگر زمام امور را به دست مىگرفت، مىدانست آن را به چه کسى بسپارد.» (51) «به خدا قسم عمویم زید راه شهداى حق را پیمود، راه شهیدانى که در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله، على و حسین علیهماالسلام شربت شهادت نوشیدند.» (52) فلسفه قیام زید در چند امر، خلاصه مىگردد: الف- انتقام خون شهداى کربلا. ب- امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح وضع موجود. ج- تشکیل حکومت اسلامى و واگذارى آن به ائمه اطهار علیهم السلام. 21- از حوادث دیگر در دوره زندگى امام صادق علیه السلام، «قیام یحیى بن زید بن على» است که در سال 125 هجرى در خراسان و در زمان حکومت هشام بن عبدالملک صورت گرفت و در همین سال به شهادت رسید. (53) 22- «قیام محمد نفس زکیه» از حوادث دیگر دوره امام صادق علیه السلام است. او در سال 145 هجرى و به همراهى 250 نفر از اصحاب خود در ماه رجب به عنوان خروج بر منصور عباسى به مدینه آمد و شهر را در تصرف خود در آورد. سرانجام در درگیرى با لشکر عیسى بن موسى در اواسط ماه رمضان همان سال در سن 40 سالگى به قتل رسید. (54) ابراهیم برادر محمد نیز بعد از قتل نفس زکیه، قیام کرد و در نزدیکىهاى کوفه کشته شد و بدین گونه پیشبینى امام صادق علیه السلام به وقوع پیوست. 23- در سال 136 هجرى منصور دوانیقى دومین خلیفه عباسى، به خلافت رسید و تا سال 158 هجرى حکومت کرد. دوران منصور یکى از پراختناقترین دورانهاى تاریخ اسلام است. به طورى که حکومت ارعاب و ترور، نفسهاى مردم را در سینه خفه کرده و وحشت، همه را فراگرفته بود. او براى استحکام پایههاى حکومت خود، افراد زیادى را به قتل رساند که ابومسلم خراسانى را مىتوان یکى از این افراد دانست. (55) مهمترین مسئلهاى که منصور را به رنج و زحمت مىانداخت، وجود علویان که در راس آنان شخص امام جعفر صادق علیه السلام قرار داشت، بود. وى براى این که شخصیت و عظمت امام را بکاهد، شاگردان امام را رو در روى ایشان قرار مىداد تا با آن حضرت به مباحثه برخیزند (56) و امام را مغلوب کنند ولى موفق نگردید. 24- از روزى که منصور به حکومت رسید تا روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام که 12 سال به طول کشید، با وجودى که بین امام و منصور فاصله زیادى وجود داشت، زیرا امام در حجاز بودند و منصور در عراق مىزیست ولى به انواع مختلف، امام را مورد آزار و اذیت خود قرار مىداد و چندین بار امام را نزد خود فراخواند تا او را به شهادت برساند ولى موفق به انجام نیت شوم خود نشد. (57) منصور درباره امام صادق علیه السلام تعبیر عجیبى دارد. مىگوید: جعفر بن محمد مثل یک استخوان در گلوى من است؛ نه مىتوانم بیرونش بیاورم و نه مىتوانم آن را فرو برم. نه مىتوانم مدرکى از او به دست آورم و کلکش را بکنم و نه مىتوانم تحملش کنم. (58) زمان امام صادق علیه السلام در تاریخ اسلام یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهای فکری است بیش از نهضتها و انقلابهای سیاسی. این زمان از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است؛ یعنی پدرشان در سال 114 از دنیا رفتهاند که ایشان امام وقت شدهاند و خودشان تا 148 - نزدیک نیمه این قرن - حیات داشتهاند. تقریبا یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامی میگذرد. دو سه نسل از تازه مسلمانها، از ملتهای مختلف وارد جهان اسلام شدهاند. از زمان بنیامیه به ترجمه کتابها رو آورده شده است. ملتهایی که هر کدام یک ثقافت و فرهنگی داشتهاند وارد دنیای اسلام شدهاند. در آن عصر، نهضت سیاسی یک نهضت کوچکی در دنیای اسلام بود. ولی نهضتهای فرهنگی زیادی وجود داشت و بسیاری از این نهضتها اسلام را تهدید میکردند. زنادقه (ملحدان) در این زمان ظهور کردند که خود داستانی دارند. اینها منکر خدا و دین و نبوت بودند و بنیعباس هم روی یک حسابهایی به آنها آزادی داده بودند. مسئله تصوف به شکل دیگری پیدا شده بود. همچنین فقهایی پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگری - رأی و قیاس و غیره - به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکاری در دنیای اسلام پیدا شده بود که نظیرش در قبل از آن دیده نشده بود و بعدش هم پیدا نشد. زمان حضرت صادق با زمان امام حسین علیهماالسلام از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین علیه السلام یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین در تمام مدت امامت ایشان، آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده ظاهرا از پنج شش جمله تجاوز نمیکند. حال متوجه شدیم که چه زمینهای از نظر فرهنگی برای امام صادق علیه السلام فراهم بود و امام نیز از این فرصت استفاده کردند. زمینهای که نه قبل از ایشان و نه بعد ایشان برای هیچ امامی فراهم نبود . البته به مقدار کمی برای امام رضا علیه السلام نیز فراهم شد. ولی برای امام موسی کاظم علیهالسلام اوضاع سیاسی و اجتماعی دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد. برعکس، در زمان امام صادق علیه السلام در اثر همین اختلافات سیاسی و همین نهضتهای فرهنگی آنچنان زمینهای فراهم شد که نام چهار هزار شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده است. لهذا اگر ما فرض کنیم (در صورتی که فرضش هم غلط است) که حضرت صادق علیه السلام در زمان خودش از نظر سیاسی در همان شرایطی بود که امام حسین علیه السلام بود - در صورتی که این طور هم نیست - از یک جهت دیگر یک تفاوت زیاد میان موقعیت این دو بزرگوار وجود دارد. امام حسین علیه السلام - که البته درباره شهادتش آثار زیادی به وجود آمده است - اگر شهید نمیشد چه بود؟ یک وجود معطل در خانه و در به رویش بسته شده. امام صادق علیه السلام هم اگر فرض هم کنیم که شهید میشد، همان نتایج شهادت امام حسین علیه السلام بر شهادتش بار میشد. امام صادق علیه السلام در عصر خود یک نهضت علمی و فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد که در سرنوشت تمام دنیای اسلام - نه تنها تشیع - مؤثر بوده است. فاصله زمان امام حسین و زمان امام صادق علهیماالسلام نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین علیه السلام در سال 61 هجری است و شهادت امام صادق علیه السلام در سال 148 رخ داده است؛ یعنی شهادت این دو امام هشتاد و هفت سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهای این دو امام در همین حدود هشتاد و هفت سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیای اسلامی فوقالعاده دگرگون شد. در زمان امام حسین علیه السلام یک مسئله بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسئله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل میداد. خلافت به معنی همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود. بحث در این بود که آن کسی که زعیم امر است کی باشد؟ و به همین جهت، دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت. معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوقالعادهای در جامعه دائر نموده بود، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسی نمیداد. اگر مردم میخواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت. دیگر ائمه معصومین علیهم السلام نیز همه در جوانی مسموم شده و به شهادت میرسیدند . حاکمان از ترس نمیگذاشتند ایشان زنده بمانند و الا وضع محیط به گونهای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق علیه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود. نوشتهاند که اگر کسی میخواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت امام علی علیه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمیشد که او موضوع را فاش نمیکند، نمیگفت. میرفتند در صندوقخانهها و آن را بازگو میکردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعهها در حضور امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجدالنبی لعن میکردند. به همین دلیل ما میبینیم که تاریخ امام حسین علیه السلام در دوران حکومت معاویه - یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین علیه السلام - یک تاریخ مجهولی است؛ هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین علیه السلام نمیدهد. هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جملهای، یک مکالمهای، یک خطبهای، یک خطابهای و یک ملاقاتی را نقل نمیکند. ایشان را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلا کسی تماس هم نمیتوانست با آنها بگیرد . امام حسین علیه السلام با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر میکرد باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از ایشان نقل نمیشد، زمینه هر گونه فعالیت، گرفته شده بود. در اواخر دوره بنیامیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنیالعباس عموما - بالخصوص در ابتدای آن - اوضاع طور دیگری شد. البته نمیخواهیم آن را به حساب آزاد منشی بنیالعباس بگذاریم؛ بلکه باید به حساب طبیعت جامعه اسلامی گذاشت. به گونهای که: اولا: حرّیت فکری در میان مردم پیدا شد. در این که چنین حرّیتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیدهای وجود داشته بحثی نیست. اما بحث این است که منشاء این آزادی فکری چه بود؟ و آیا واقعا سیاست بنیالعباس چنین بود؟ ثانیا : شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمده بود. یک شور و نشاط علمیای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد؛ اعم از علوم اسلامی - یعنی علومی که مستقیما مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات - و یا علومی که مربوط به اسلام نیست و به اصطلاح علوم بشری است؛ یعنی علوم کلی انسانی است؛ مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات. این مطلب در کتب تاریخی ذکر شده است که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمی فوق العادهای پیدا میشود و زمینه برای این که اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد، فوقالعاده آماده میگردد؛ یعنی همان زمینهای که در زمانهای سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق علیهماالسلام اصلا وجود نداشت، یک دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است، بیاید حرف خودش را بگوید. زنادقه (ملحدان) در این زمان ظهور کردند که خود داستانی دارند. اینها منکر خدا و دین و نبوت بودند و بنیعباس هم روی یک حسابهایی به آنها آزادی داده بودند. البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنیالعباس هم میخواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت؛ زیرا نژادهای دیگر - غیر از نژاد عرب - وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پر شورتر همین نژاد ایران بود. از جمله آن نژادها مصر بود. از همه این نژادها، قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر، بین النهرین و سوریه، سوریهایها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود. این ملل مختلف وارد عرصه علم شدند و خود به خود اختلاف بین ملل و اختلاف نژادها حل گردید، و زمینه برای این که افکار تبادل شود، فراهم شد. کسانی هم که مسلمان شده بودند، میخواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر در آورند. اعراب خیلی در قرآن کریم تعمق و تدبر و کاوش نمیکردند؛ ولی ملتهای دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش میکردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب میکردند. حال متوجه شدیم که چه زمینهای از نظر فرهنگی برای امام صادق علیه السلام فراهم بود و امام نیز از این فرصت استفاده کردند. زمینهای که نه قبل از ایشان و نه بعد ایشان برای هیچ امامی فراهم نبود . البته به مقدار کمی برای امام رضا علیه السلام نیز فراهم شد. ولی برای امام موسی کاظم علیهالسلام اوضاع سیاسی و اجتماعی دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد. دیگر ائمه معصومین علیهم السلام نیز همه در جوانی مسموم شده و به شهادت میرسیدند . حاکمان از ترس نمیگذاشتند ایشان زنده بمانند و الا وضع محیط به گونهای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق علیه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود. پس تفاوت زمان امام صادق با زمان سیدالشهداء علیهماالسلام تا حدی روشن شد؟ پرا که حضرت سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه مینشست و آب و نانی میخورد و برای خدا عبادت میکرد و در واقع زندانی میشد و یا به شهادت میرسید. پس قیام و شهادت حضرت در آن عصر تاثیر بسزایی داست . نوشتهاند که اگر کسی میخواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت امام علی علیه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمیشد که او موضوع را فاش نمیکند، نمیگفت. میرفتند در صندوقخانهها و آن را بازگو میکردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعهها در حضور امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجدالنبی لعن میکردند. ولی برای امام صادق علیه السلام وضعیت اینگونه نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا قرار بگیرد؛ بلکه اینطور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهرهبرداری را نماید. ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین علیه السلام را ثابت و روشن کردند را درک نمیکنیم. اگر امام صادق نبود امام حسین نبود؛ همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق علیهماالسلام نبود. یعنی اگر امام صادق نبود، ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمیشد. در عین حالی که امام صادق علیه السلام متعرض امر حکومت و خلافت نشد، همه میدانند که امام صادق با خلفا کنار نیامد، و مبارزه مخفی میکرد، نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب و مظالم خلفا، به وسیله امام صادق علیه السلام در دنیا پخش شد، و لهذا منصور دوانیقی تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد. او میگوید: هذا الشجی معترض فی الحلق؛ جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من. نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم فرویش ببرم؛ نه میتوانم یک مدرکی از او به دست آورم که او را بکشم و نه میتوانم تحملش کنم؛ چون واقعا اطلاع دارم که این مکتب بی طرفی که او انتخاب کرده علیه ما است، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود میآیند همهشان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمیآورم. منصور با امام صادق علیه السلام به یک وضع عجیبی رفتار میکرد و ریشهاش هم خود امام بود. گاهی بر حضرت سخت میگرفت و گاهی آسان. البته ظاهرا هیچوقت حضرت را زندان نبرد، ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار میداد و یک دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد. یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل میکردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحاشی و هتاکی نمود که میکشمت، گردنت را میزنم، تو علیه من تبلیغ میکنی، مردم را بر من میشورانی، چنین میکنی، چنان میکنی، و امام خیلی با نرمش جواب میداد. و اینگونه بود که بالاخره حضرت را به شهادت رساند . منبع: کتاب سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مرتضی مطهری، صفحات (122-121و127-124و140-139) ، با تصرف و ویرایش . جلوههاى صدق اهل بیتعلیهم السلام در صادق این خاندان به صورت ویژه بروز یافته است. این جلوهها را در رفتار آن حضرت بهترمىتوان درک کرد. آنچه بیشتر رواج یافته، ذکر« قال الصادق»هاست که به حق زیرساخت فکرى، فقهى و کلامى شیعه را تشکیل داده است اما در کنار توجه به گفتههاى آن حضرت، فصلى براى تامل و توجه در رفتارهاى آن امام علیه السلام و بهره گیرى عملى از این رفتارها فصل دیگرى را هم باید گشود .
آنچه در این نوشتار مىآید، بخشى از کردارهاى امام صادق علیه السلام را منعکس مىسازد.
1- رسیدگی به محرومان
هشام بن سالم مىگوید: امام صادق علیه السلام هنگامى که تاریکى شب فرا مىرسید، کیسه ای از نان و گوشت و پول را بر مىداشت و بردوش مىنهاد و به سوى نیازمندان شهر مدینه مىشتافت و آنها را میانشان تقسیم مىکرد. آنها او را نمىشناختند. زمانى که امام صادقعلیه السلام رحلت کرد و آن انفاقهاى شبانه ادامه پیدا نکرد، نیازمندان فهمیدند که چه کسى هر شب به آنها غذا و پول مىداد. (1)
معلى بن خنیس مىگوید: امام صادقعلیه السلام با انبانى (کیسه) از نان بیرون آمد و من همراه او بودم. به اقامتگاه بنى ساعده رسیدیم. در آن جا گروهى خوابیده بودند. آن حضرت یک یا دو نان بر بالین هر کدام نهاد. به آخرین فرد که رسید، برگشتیم. پرسیدم: من به فدایت! آیا اینها حق را مىشناسند ( یعنى شیعه هستند)؟ از پاسخ امام برمی آید که آنان شیعه نبودند ولی نسبت به آنها نیز رافت داشتند. (2)
در روایتى آمده است:
«کان الصادقعلیه السلام یطعم حتى لایبقى لعیاله شىء»(3) ؛ امام صادق علیه السلام به فقیران اطعام مىکرد تا آن جا که براى خانوادهاش چیزى باقى نمىماند.
" رایت اباعبدالله علیه السلام یطوف من اول اللیل الى الصباح و هو یقول: اللهم قنى شح نفسى فقلت: جعلت فداک ما سمعتک تدعو بغیر هذا الدعاء؟ قال: واى شىء اشد من شح النفس، ان الله یقول: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون.» (5)
امام صادقعلیه السلام را دیدم که از اول شب تا صبح، خانه خدا را طواف کرد و این دعا را خواند: خدایا! مرا از شر بخل نفسم برهان! گفتم: به فدایت شوم! از شما غیر از این دعا را نشنیدم؟ فرمود: چه چیزى بدتر از بخل نفس! بعد آیه « و من یوق شح نفسه...» را خواند.
بارخدایا! آن را بیمارى ادب (و تنبه) قرار بده، نه بیمارى غضب ( و خشمت).
امام صادق علیه السلام هر گاه به پیش آمد ناگوارى برمى خورد، زنان و اطفال را جمع مىکرد و دعا مىکرد و آنها آمین مىگفتند.
امام صادقعلیه السلام جز بر تربت حسینى سجده نمىکرد، تا در درگاه خداوند.
امام صادق علیه السلام این دعا را مىخواند: خدایا! چگونه تو را بخوانم، در حالى که تو را معصیت کردهام و چگونه تو را نخوانم، در حالى که محبت تو را در قلبم احساس مىکنم ...
امام صادق علیه السلام هنگامى که روزه مىگرفت، ریحان را بو نمىکرد. از او علت این امر را پرسیدند. فرمود: من دوست ندارم که روزهام را با لذت درهم آمیزم.
«اللهم خل سبیلنا و احسن تسییرنا واعظم عافیتنا» (12)؛ خدایا! راه را بر ما بگشاى و نامه ما را نیکو گردان و عافیت ما را کامل ساز.
امام صادق علیه السلام هر گاه پاى در رکاب مىنهاد، مىگفت: «سبحان الذى سخرلنا هذا و ما کنا له مقرنین». نیز هنگام سفر هفت بار تسبیح مىکرد، هفت بار حمد خدا مىنمود و هفت بار لااله الا الله مىگفت. (13)
«بسم الله و بالله و من الله و الى الله و فى سبیل الله و على ملة رسول الله صلى الله علیه و آله اللهم الیک اسلمت نفسى و الیک فوضت امرى و الیک توجهت وجهى و علیک توکلت یارب العالمین...» (14)
«انه کان یتصدق بالسکر فقیل له: اتتصدق بالسکر؟ قال نعم انه لیس شىء احب الى منه و انا احب ان یتصدق با حب الاشیاء الى.» (15)
امام صادق علیه السلام شکر را صدقه مىداد. از آن حضرت سؤال شد: آیا شما شکر را صدقه مىدهید؟ فرمود: بلى. هیچ چیز نزد من دوست داشتنىتر از شکر نیست. من دوست دارم که محبوبترین چیز را صدقه دهم.
امام صادقعلیه السلام به ابوهارون شاعر فرمود: شعرى درباره حسین علیه السلام بخوان. او شعرى درباره آن حضرت خواند. امام فرمود: آن گونه که در جمع خود مىخوانى، بخوان. ابوهارون قصیدهاى را با سوز خاصى خواند. امام با صداى بلند گریست. صداى زنان نیز از پس پرده برخاست. (17)
امام باقر و امام صادقعلیهماالسلام آن گاه که به نمازمىایستادند، رنگ چهره آنان تغییر مىکرد؛ گاه سرخ مىشد و گاه زرد. گویا با کسى که او را مىبینند، سخن مىگویند.
امام صادقعلیه السلام در نماز، قرآن تلاوت کرد و بیهوش شد. بعد از به هوش آمدن، از امام سؤال شد: چرا بىهوش شدى؟ امام فرمود: معناى آیات مرا بىهوش کرد. من آیات را تکرار کردم و در حالتى قرار گرفتم که گویا آیات را از کسى که آن را نازل کرده است، مىشنیدم. (19)
امام صادقعلیه السلام هنگامى که براى نماز خارج مىشد، مىفرمود:
«اللهم انى اسالک بحق السائلین لک و بحق مخرجى هذا فانى لم اخرج اشرا ولابطرا ولا رئاء ولا سمعة ولکن خرجت ابتغاء رضوانک و اجتناب سخطک فعافنى بعافیتک من النار.» (20)
2- وسایل الشیعه، ج 9، ص 408.
3- کشف الغمه، ج 2، ص 430.
4- فهرست روایات فقهیه، ج 1، ص 841 .
5- میزان الحکمة، ج 5، ص 33.
6- مستدرک، ج 2، ص 162.
7- بحارالانوار، ج 90، ص 394.
8 - وسایل الشیعه، ج 5، ص 366.
9- امالى، شیخ صدوق، ص 438.
10- وسایل الشیعه، ج 7، ص 67.
11- مفاتیح الجنان .
12 و13- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 271.
14- مکارم الاخلاق، ص 279.
15- وسایل الشیعه، ج 9، ص 471.
16- مجله کوثر، شماره 26، ص 26.
17- همان، به نقل از وسایل الشیعه، ج 14، ص593.
18 و19- میزان الحکمة، ج 5، ص 385.
20- بحارالانوار، ج 81، ص 19. روزی که شروع به تجدید بنای مسجد مدینه کردند. امام جعفر صادق علیه السلام یک طفل پنج ساله بود و اگر تاریخ تولد او طبق بعضی روایات سال 80 هجری باشد در آن تاریخ 8 سال از عمرش میگذشت و به پدرش گفت که من باید در کارهای ساختمان این مسجد شرکت کنم.
پدرش به او گفت تو طفل هستی و نمیتوانی در کارهای بنائی شرکت کنی. امام جعفر صادق علیهالسلام جواب داد: من میل دارم که مثل جدم پیغمبر در کارهای ساختمان این مسجد شرکت نمایم.
امام محمدباقر علیه السلام هم موافقت کرد که پسرش در کارهای بنائی شرکت نماید. بعضی گفتهاند که شرکت امام جعفرصادق علیه السلام در کارهای بنائی مسجد ناشی از علاقه ایست که هر کودک به گل بازی و خاک بازی دارد و در هر خانه که بنائی بشود کودکان با خاک و گل و خشت بازی میکنند. اما شرکت امام جعفر صادق علیه السلام در کارهای بنائی شکلی غیر از بازی داشت و او به اندازه جثه کوچک و توانائی محدودش به کارگران بنائی کمک میکرد و دیده شد که کودکان به مسجد آمدند و او را برای بازی در خیابان دعوت کردند و نپذیرفت و گفت میخواهم در مسجد کار بکنم. غیر از مواقع درس و کار کردن در مسجد امام جعفر صادق علیه السلام در خیابان مسقی که گفتیم خانه پدرش کنار آن قرار داشت با همسالان خود بازی میکرد. بازیهای اطفال تقریبا در تمام دنیا شبیه به هم است و کمتر شهری را میتوان یافت که در آن بازی اختصاصی و ابتکاری برای کودکان وجود داشته باشد. ولی در مدینه دو بازی اختصاصی برای کودکان وجود داشت که کودکان دیگر از آن اطلاعی نداشتند و در شهر اسلامی که یکی از این دو بازی بین کودکان متداول باشد از مدینه اقتباس شده است.
بازی اول که جنبه آموزنده داشت این بود که امام جعفر صادق علیه السلام مینشست و استاد میشد و کودکان دیگر شاگرد او میشدند و امام جعفر صادق علیه السلام میگفت این چه میوه ایست که بر درخت میروید یا بر زمین میروید و رنگ آن فی المثل قرمز است و طعم شیرین یا ترش دارد و موقع به دست آمدن میوه هم این فصل (یا فصل دیگر) میباشد.
این مضامین که ما در اینجا به لفظ قلم مینویسیم با الفاظ و اصطلاحات کودکان مدینه بر زبان آورده میشد و کودکانی را که شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بودند وادار به تفکر میکرد و در اندیشه فرو میرفتند و اگر در بین آنها کسی بود که میتوانست اسم آن میوه را ببرد از مرتبه شاگردی به درجه استادی میرسید و جای امام جعفر صادق علیه السلام را میگرفت و آنگاه امام به شاگردان میپیوست.
اما دو سه دقیقه دیگر از جرگه شاگردان خارج میشد و باز استاد میگردید چون باهوش بود و همین که استاد مشخصات یک میوه را بر زبان میآورد امام جعفر صادق علیه السلام نام میوه را میبرد.
امام صادق علیه السلام جزو اشراف مدینه بود و در مکتب اخلاقی جدش زین العابدین علیه السلام و پدرش امام محمدباقر علیه السلام و مادرش (ام فروه) پرورش مییافت.
اما تمام کودکان ساکن خیابان مسقی جزو اشراف نبودند و پدری چون امام محمدباقر علیه السلام و مادری چون (ام فروه) نداشتند و بر کسی پوشیده نیست که تفاوت محیط اخلاقی دو خانواده ولو همسایه باشند چقدر در اخلاق کودکان موثر است. امام جعفر صادق علیه السلام موروثی و اکتسابی یک طفل راستگو بود و هرگز دروغ نمیگفت ولو به سود او باشد.
اما بعضی از کودکان همبازی که از حیث اصالت خانوادگی و تزکیه اخلاقی مثل امام جعفر صادق علیه السلام کوچک نبودند دروغ میگفتند و وقتی استاد میشدند میوهای را وصف میکردند و جعفر علیه السلام اسم آن میوه را میبرد و استاد برای این که مقام خود را از دست ندهد به دروغ میگفت این میوه نیست و میوه دیگری است و امام جعفر صادق علیه السلام که میفهمید آن طفل دروغ میگوید خیلی متاثر میشد و چون اهل نزاع نبود گاهی به علت این که با دروغ حق او را پایمال کرده بودند به گریه در میآمد و از بازی کناره میگرفت و کودکان به ظاهر بدون اعتنا به امام جعفر صادق علیه السلام کوچک به بازی ادامه میدادند اما به زودی معلوم میشد که بازی آنها لذت ندارد چون هیچ یک از آنها دارای هوش امام جعفر صادق علیه السلام نبودند که بازی را گرم کنند و ناچار میشدند که نزد جعفر بروند و از او پوزش بطلبند و خواهش کنند که در بازی شرکت کند تا این که بازی آنها گرم بشود و امام جعفر صادق علیهالسلام میگفت به این شرط در بازی شرکت میکنم که کسی دروغ نگوید و کودکان شرط همبازی خود را میپذیرفتند.
بازی دیگر که آن هم مخصوص کودکان مدینه بود در هر یک از بلاد عرب اگر متداول باشد از مدینه اقتباس گردیده این ترتیب را داشت که یک استاد و چند شاگرد انتخاب میشدند و استاد کلمهای را بر زبان میآورد و فی المثل میگفت "الشراعیه" به معنای ماده شتری که گردن دراز دارد.
شاگرد هم کلمه الشراعیه را بر زبان میآورد و از آن به بعد شاگرد بایستی بدون انقطاع کلمه الشراعیه را تکرار نماید و استاد برای این که او را به اشتباه بیندازد پیاپی کلماتی بر وزن الشراعیه را بر زبان میآورد بدون این که آن کلمه باشد و فی المثل میگفت: الدراعیه – الذراعیه – الصفاعیه – الکفائیه – و غیره.
ضرورت نداشت که استاد کلماتی بر وزن الشراعیه بر زبان بیاورد که معنی داشته باشد. چون منظور این بود که شاگرد را دچار اشتباه کند و لذا پیاپی کلماتی دارای معنی یا بدون معنی بر وزن الشراعیه را تلفظ میکرد. اما شاگرد مجبور بود که بدون اقطاع و اشتباه بگوید الشراعیه و اگر یک بار دچار اشتباه میشد و کلمه دیگر را بر زبان میآورد از بازی خارج میشد و استاد بازی را با شاگرد دیگر شروع مینمود. اما کلمهای دیگر را انتخاب میکرد و باز به همان ترتیب با تلفظ کلمات معنیدار یا بدون معنی میکوشید که شاگرد را به اشتباه بیاندازد.
این دو بازی اختصاصی یعنی مدنی، لازمهاش نشستن بود و حرف زدن. ولی امام جعفر صادق علیه السلام در سایر بازیهای کودکان هم که لازمهاش دویدن بود شرکت مینمود. در سال 90 هجری مرض ساری و خطرناک آبله در مدینه بروز کرد و عدهای از کودکان مبتلا شدند. با این که امام جعفر صادق علیه السلام در آن موقع هفت ساله یا ده ساله بود (بسته به تاریخ تولد او) و کودکان در سن هفت یا ده سالگی کمتر از خردسالان مبتلا به آبله میشوند ام فروه با فرزندان خود از جمله امام جعفر صادق علیه السلام از مدینه رفت تا این که بوی بیماری فرزندان وی را بیمار ننماید و در گذشته برای مبتلا نشدن به آن بیماری چارهای غیر از این نبود که از شهر آلوده به مرض بگریزند و به جائی بروند که در آن آبله نباشد.
(ام فروه) با فرزندانش به (طنفسه) که از نقاط ییلاقی مدینه بود رفت. میدانیم که اسامی بعضی از روستاها از روی کالائی که در آن تولید میشود معروف میشود یعنی اسم کالا نام روستا میگردد. امروز این روستا مثل یک قسمت از امکنه عربستان در قرن اول و دوم هجری وجود ندارد ولی مکان روستا هست.(بعد از این که اسم (یثرب) مبدل به مدینه شد اسامی یک قسمت از روستاهای اطراف مدینه هم تغییر کرد و مترجم نمیتواند بفهمد که آیا طنفسه از اسامی جدید بشمار میآید یا نام قدیم روستا بود و بیمناسبت نیست که بگوئییم آمریکائیها نام مدینه را دوست داشتند و بعضی از شهرهای کوچک خود را موسوم به مدینه کردند و هنوز هم نام آن شهرها مدینه است.)
مدینه در دشت قرار گرفته اما نقاط ییلاقی دارد و در فصل تابستان اشراف مدینه به نقاط ییلاقی منتقل میشدند. ام فروه بعد از این که در طنفسه سکونت کرد اطمینان حاصل نمود که فرزندانش مبتلا به آبله نمیشوند غافل از این که مرض خطرناک بر خود وی مستولی خواهد گردید. وقتی امفروه بیمار گردید مثل تمام بیماران آبله نمیدانست که مبتلا به آن بیماری خطرناک گردیده تا این که اولین تاول آبله در بدن او نمایان شد و چون زنی با سواد بود دانست که مبتلا به آبله گردیده و به جای این که در فکر خود باشد به فکر فرزندانش افتاد و گفت که فوری آنها را از طنفسه دور کنند و به جایی ببرند که در آنجا آبله نباشد و امام جعفر صادق علیه السلام و سایر فرزندان امفروه را از آنجا دور کردند و به روستای دیگر بردند. در مدینه به امام محمدباقر علیه السلام اطلاع دادند که همسرش در طنفسه مبتلا به بیماری آبله شده است و چون آن بیماری یک مرض خطرناک بود محمدباقر علیه السلام که برای رفتن به طنفسه مجبور شد درس را تعطیل نماید قبل از عزیمت به آن روستا بر مزار پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله که در همان مسجد یعنی محضر تدریس بود رفت و از روح پیغمبر خواست که همسرش را شفا بدهد.
وقتی ام فروه شوهر را دید گفت چرا به این جا آمدی مگر به تو نگفته بودند که من مبتلا به آبله شدهام مگر نمیدانی که نباید به عیادت بیماری که آبله گرفته رفت زیرا عیادت کننده ممکن است بیمار شود.
امام محمدباقر علیه السلام جواب داد: من از روح پیغمبر درخواست کردهام که تو را شفا بدهد و چون به تاثیر روح ایمان دارم میدانم که تو شفا خواهی یافت و من هم مبتلا به بیماری نخواهم شد.
امفروه همانطور که محمدباقر علیه السلام گفت از بیماری رهائی یافت و نقصی هم در او به وجود نیامد و شفای آن زن از نوادر میباشد برای این که بیماری آبله به ندرت به بزرگسالان سرایت مینماید و اگر سرایت کند بعید است که بیمار بهبود حاصل نماید. (قبل از به وجود آمدن آبلهکوبی، بیماری آبله خیلی خطرناک بود و به خصوص برای بزرگسالان مهلک بشمار میآمد.)
شیعیان اعتقاد دارند که چون حضرت باقر علیه السلام امام بود و هر امام دارای علم و قدرت نامحدود است و خود او بر بالین امفروه حضور به هم رسانید با علم و قدرت امامت خود او را شفا بخشود. اما یک مورخ بیطرف نمیتواند این نظریه را بپذیرد و در آن موقع پزشکان نمیتوانستند بیماری آبله را درمان کنند و مداوا شدن امفروه را یک واقعه استثنائی میدانند.
امفروه بعد از مداوا به مدینه مراجعت کرد ولی چون هنوز بیماری آبله در مدینه بود فرزندانش را به شهر نیاورد. در همان سال نود هجری و به روایتی در سال بعد امام جعفر صادق در محضر درس پدر حضور به هم رسانید.
تمام مورخین متفق القول هستند که امام جعفر صادق در ده سالگی در محضر درس پدرش حاضر شد. محضر درس امام محمدباقر علیه السلام یک مدرسه عالی بود و آنهائی که در مدرسه درس میخواندند علوم عالی آن زمان را فرا میگرفتند. لذا تحصیلات عالی امام جعفر صادق علیه السلام از ده سالگی آغاز گردیده است و این برای یک پسر باهوش که دارای حافظه قوی باشد غیر عادی نیست و در مغرب زمین میتوان از عدهای از مشاهیر نام برد که در سن ده سالگی شروع به فراگرفتن چیزهائی کردند که در دانشگاهها به دانشجویان میآموزند.
منبع:
کتاب مغز متفکر جهان شیعه، امام صادق علیه السلام، ترجمه ذبیح الله منصوری. امام جعفر [ع] بن محمد الباقر ( 80-148 ه ) ملقب به صادق ، ششمین امام از ائمه مسلمین است ، که امامتش از جانب خدا و رسول اکرم (ص) منصوص و به معجزات ، کرامات و فضائل مشهود بوده ، مادرش فاطمه (کنیه اش ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بوده . در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و دو هجری در مدینه منوره متولد و به روز بیست و پنجم شوال یا نیمه رجب سال 148 (ه . ق) در مدینه (به قولی ) ، به سم منصور دوانیقی به شهادت رسید. فضایل و مناقب آن حضرت را نمی توان در این مختصر گنجاند ، شخصیتی که تاریخ نگاران جهان از بیان علوم ، برکات و فضایلش که شرق و غرب عالم را فرا گرفته ناتوانند . اصحاب حدیث ، کسانی را که حدیث از آن حضرت نقل نموده اند ، به چهار هزار بر شمرده اند. جمع کثیری از دانشمندان در محضر آن حضرت کسب فیض نموده اند ، از جمله دو امام اهل سنت : ابوحنیفه و مالک بن انس. "شبلنجی" از دانشمندان معروف اهل سنت در نورالابصار (ص 131) چنین می آورد که : مناقب او بسیار ، از شماره افزون و فهم کاتب هشیار ، در شمارش آن حیران است . "محمد بن طلحه شافعی" در" مطالب السؤل " چنین می آورد : وی از بزرگان و سادات اهل بیت است که علم و عبادتی بسیار ، اورادی پیوسته ، زهدی آشکار و تلاوتی کثیر داشت. از دریای بی کران معانی قرآن کریم گهرها بیرون می آورد و عجایب آن را استنتاج می کرد ، اوقات خویش را به انواع طاعات صرف می فرمود ، چنانکه بر صرف آن بر خویش حساب می گرفت. دیدارش آخرت را به یاد می آورد و شنیدن حدیث او موجب بی رغبتی به دنیا می گشت .... اما مناقب و صفات او از شماره بیرون است . " ابوالقاسم بغار" در " مسند ابی حنیفه" از حسن بن زیاد نقل کند که گفت از ابوحنیفه پرسیدم : فقیه ترین مردم کیست؟ وی گفت: [امام] جعفر [ع] بن محمد. شاهد این مدعا اینکه موقعی که منصور او را از مدینه به عراق احضار نموده بود ، خلیفه کسی به نزد من فرستاد که مردم فریفته [امام] جعفر بن محمد [ع] شده اند ، مسائلی دشوار آماده ساز و در مجلس از او بپرس ، باشد که از پاسخ عاجز ماند . آن روز [امام] جعفر [ع] در " حیره " بود . من چهل مسئله بسیار مشکل آماده نمودم و به نزد او رفتم چون به مجلس وارد شدم [امام] جعفر [ع] را دیدم به سمت راست منصور نشسته است و چون چشمم به وی افتاد آنچنان هیبتی از او به دلم نشست که از منصور خلیفه هیبتی چنین نداشته بودم . سلام کردم و نشستم. منصور رو به [امام] جعفر [ع] کرد و گفت : این ابوحنیف است . وی گفت : آری او را می شناسم. منصور به من گفت : هر چه خواهی از ابوعبدالله بپرس . من به پرسش مسائل خویش پرداختم و هر مسئله که مطرح می کردم بیدرنگ پاسخ می داد و می گفت: نظر شما ( فقهای عراق) در این مسئله این است و فتوای اهل مدینه چنین ، و ما چنین می گوئیم ؛ گاه نظر خودش با فتوای ما یا فتوای علمای مدینه موافق بود و گاه با هر دو مخالف و همه چهل مسئله را جواب داد بی آنکه خطا و اشتباهی کند یا در پاسخ درنگی نماید. امام صادق (ع) را مجلسی عام بود که علما و فقها و فِرَق مختلف از خاصه و عامه از دورترین نقاط بلاد در آن شرکت می نمودند و احکام دین ، تفسیر قرآن و فصل الخطاب از آن حضرت می پرسیدند و همه بهره مند از حضورش بر می خاستند. بسیاری از علمای معروف اهل سنت چون ابوحنیفه ، محمد بن حسن ، طیفور سقا ، ابراهیم ادهم و مالک بن دینار یا شاگرد آن حضرت و یا خادم او بوده اند. ابن خلکان گوید : فضایل [امام] جعفر بن محمد [ع] مشهورتر از آن است که گفته آید و او را گفتاری است در صنعت کیمیا و... که شاگردش جابربن حیان کتابی در هزار ورق فراهم نمود و رسائل [امام] جعفر [ع] را که پانصد بود در آن بیاورد. عطار در تذکرة الاولیاء گوید : نقل است که منصور خلیفه ، شبی وزیر را گفت : برو و [امام] جعفر [ع] را بیاور تا وی را بکشم و از غائله اش برهم . وزیر گفت : او در گوشه ای نشسته ، عزلت اختیار کرده و به عبادت مشغول است ، دست از امارت کوتاه کرده ، امیرالمؤمنین را از او رنجی نه و از کشتن وی فایدتی نبود ؛ اما هر چند گفت سودی نداشت . وزیر به طلب [امام] جعفر [ع] رفت ، منصور غلامان را گفت چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشید . وزیر ، [امام] جعفر [ع] را بیاورد ؛ منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشاند و خود به دو زانو پیش وی نشست . غلامان در شگفت ماندند. منصور گفت : چه حاجت داری؟ [امام] جعفر [ع] گفت : آنکه مرا دگر بار به نزد خود نخوانی و مرا با خدای خویش رها سازی. پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه اش کرد . در حال ، لرزه بر منصور افتاد و بیهوش شد. گویند سه نماز از او فوت شد . چون به هوش آمد وزیر سبب پرسید گفت : چون صادق از در درآمد اژدهائی به همراه او دیدم که لبی به زیر صفه نهاد و لبی به زبر صفه و مرا به زبان حال فهماند که اگر تعرضی به وی کنی تو را با این صفه فرو بلعم . و من از بیم اژدها ندانستم چه بگویم از او عذر خواستم و بدین سان بیهوش شدم. امام صادق (ع) را ده فرزند بوده به نامهای : اسماعیل و عبدالله و ام فروه که مادر آنها فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین(ع) بوده ؛ و موسی و اسحاق و محمد که این سه نیز از یک مادر بوده ، و عباس و علی و اسماء و فاطمه . " از سخنان امام صادق (ع) "
1. دل بستگی به دنیا مایه غم و اندوه ، و بی علاقگی وبی رغبتی به دنیا موجب آسایش جسم و جان است . 2. مؤمن را نسزد جز آنکه دارای سه خصلت بود : شناخت و آگاهی کامل از دین ، اندازه گیری نیکو در امر معاش و استواری و استقامت در برابر حوادث روزگار. 3. از دست رفتن و برآورده نشدن حاجت ، به از آن که آن را از نا اهل درخواست کنی و سخت تر از خود مصیبت ، آن که هنگام ورودش به بدخلقی دچار گردی. 4. همزیستی مردم با هم ، پر پیمانه ای است که دو سومش هشیاری و یک سومش نادیده گرفتن و چشم پوشی است . 5. شخصی از آن حضرت خواست که چیزی به وی بیاموزد که بدان به سود دنیا و آخرت دست یابد و در عین حال جمله ای کوتاه و مختصر باشد ، حضرت به وی فرمود : دروغ مگو. 6. با پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان با شما نیکی کنند ، و با زنان مردم پاکدامن باشید تا زنانتان پاکدامن باشند. 7. محبوب ترین دوستانم کسی است که عیوبم را به من هدیه کند. 0 دوستی در منظر امام جعفر صادق (ع) 8. دوستی نباشد جز با شرائط خاص خود ، هر که دارای همه آن شرائط و یا لااقل برخی از آن شرائط بود دوست است، و گرنه او را دوست مخوان: نخست آنکه نهان و عیانش با تویکی باشد. دوم آنکه زیبائی تورا از خود داند و زشتی تورا زشتی خود شمارد . سوم این که رسیدن به مال و یا منصب ، او رابا تو دگرگون نسازد . چهارم آنکه هر چه در توانش بود از تو دریغ ندارد. پنجم که جامع همه این خصال است ، این که هنگام گرفتاریها تورا تنها نگذارد. 0 پدر و مادر از نگاه امام 9. « ثلاث لم یجعل الله لاحد من الناس فیه رخصة : بر الوالدین برین کانا او فاجرین ، و وفاء بالعهد للبر و الفاجر، و اداء الامانة الی البر و الفاجر» سه چیز است که خدواند برای هیچکس در آنها استثنائی قائل نشده است : خوش رفتاری با پدر و مادر ، نیک باشند یا بد ؛ وفاء بعهد ، خواه طرف مقابل خوب باشد یا بد ؛ و پرداخت امانت، خواه صاحب امانت نیک باشد یا بد. 0 خود ستایی از نظر امام 10. سفیان گوید : با امام صادق (ع) گفتم : روا است که آدمی خویشتن را بستاید؟ فرمود : آری ، آنجا که ضرورت اقتضا کند ، مگر سخن یوسف (ع) را نشنیده ای که گفت: مرا به خزائن زمین بگمار که من نگهداری دانایم و نیز سخن آن بنده شایسته خدا که گفت : من خیر خواهی امینم؟! نام : محمد. کنیه : ابو جعفر و ابوجعفر اول . القاب : باقر, شاکر, هادى , امین , شبیه -به خاطر شباهت ایشان به پیامبراکرم (ص )-. مـشهورترین لقب آن حضرت , باقر است . پیامبر اکرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به این لقب, ملقب کرد و به ایشان سلام رساند. منصب : معصوم هفتم و امام پنجم شیعیان . تاریخ ولادت : اول رجب سال 57 هجرى . برخى از مورخان , ولادت ایشان را در سوم صفر سال 57 هجرى دانسته اند. محل تولد: مدینه مشرفه , در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى ). نسب پدرى : امام زین العابدین , على بن حسین بن على بن ابى طالب (ع ). نام مادر: فاطمه , دختر امام حسن مجتبى (ع ) که مکنى به ام عبداللّه بود. ایـن بـانـوى ارجـمـند, از زنان بزرگ عصر خویش بود که امام صادق (ع ) درباره شان و منزلت او, فـرمـود: جـده ام , فـاطمه بنت حسن , صدیقه بود و در آل امام حسن (ع ) زنى به درجه و مرتبه او نرسید. چـون نـسـب امـام مـحـمـد بـاقر(ع ), هم از پدر و هم از مادر, به امام امیرالمؤمنین (ع )و فاطمه زهرا(س ) مى رسد, به ایشان علوى بین علویین و فاطمى بین فاطمیین گفته مى شود. مـدت امـامـت : از زمـان شهادت پدرش , امام زین العابدین (ع ) در سال 95 تا سال114 هجرى , به مدت 20 سال . تاریخ و سبب شهادت : هفتم ذى حجه سال 114 هجرى , در سن 57 سالگى (و به قولى ربیع الاول یا ربیع الاخر سال 114 هجرى ) به وسیله زهرى که ابراهیم بن ولید عبدالملک , در ایام خلافت هشام بن عبدالملک , به آن حضرت خورانید. محل دفن : قبرستان بقیع , در مدینه مشرفه , در جوار قبر پدرش , امام زین العابدین (ع ) و عمویش , امام حسن مجتبى (ع ) و فرزندش , امام صادق (ع ). همسران :1. ام فروه بنت قاسم . 2. ام حکیم و چند ام ولد. فرزندان :1. امام جعفر صادق (ع ). 2. عبداللّه . 3. ابراهیم . 4. عبیداللّه . 5. على .6. زینب . 7. ام سلمه . تعداد اصحاب , یاران و راویان آن حضرت , بیش از آن است که بتوان نام همه آنان را در این جا آورد, به ناچار نام برخى از بزرگان آنان را ذکر مى کنیم : 1. زرارة بن اعین . 2. معروف بن خربوذمکى . 3. ابو بصیر اسدى . 4. فضیل بن یسار. 5. محمدبن مسلم . 6. یزید بن معاویه عجلى . ایـن شـش نـفـر, در علم رجال , به اصحاب اجماع اولى شهرت یافته اند که فقها وحدیث شناسان شیعه , اتفاق نظر و اجماع دارند بر صحت نقل روایت آنان از امام معصوم (ع ). 7. حمران بن اعین . 8. بکیر بن اعین . 9. عبدالملک بن اعین . 10. عبدالرحمن بن اعین . 11. محمد بن اسماعیل بن بزیع . 12. عبداللّه بن میمون . 13. محمد بن مروان . 14. اسماعیل بن فضل هاشمى . 15. ابو هارون مکفوف . 16. ظریف بن ناصح . 17. سعید بن ظریف . 18. اسماعیل بن جابر خثعمى . 19. عقبة بن بشیر اسدى . 20. کمیت بن زید اسدى . 21. جابر بن یزید جعفى . مـشهورترین لقب آن حضرت , باقر است . پیامبر اکرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به این لقب, ملقب کرد و به ایشان سلام رساند. زمامداران معاصر 1. معاویة بن ابى سفیان (35- 60ق .). 2. یزید بن معاویه (60- 64ق .). 3. معاویة بن یزید (64- 64ق .). 4. عبداللّه بن زبیر (64- 73ق .). 5. مروان بن حکم (64- 65ق .). 6. عبدالملک بن مروان (65- 86ق .). 7. ولید بن عبدالملک (86- 96ق .). 8. سلیمان بن عبدالملک (96-99ق .). 9. عمربن عبدالعزیز (99- 101ق .). 10. یزید بن عبد الملک (101- 105ق .). 11. هشام بن عبدالملک (105- 125ق .). از مـیان خلفاى مذکور, تنها عبداللّه بن زبیر, که به مدت ده سال بر حجاز و عراق حکومت کرد, از غیر بنى امیه بود و بقیه , همگى از سلسله بنى امیه و از دو تیره فرزندان ابوسفیان و فرزندان حکم بـن عـاص بـودند و تمامى آنان جز معاویة بن یزید(معروف به معاویه ثانى ) و عمربن عبدالعزیز در اذیت و آزار اهل بیت پیامبراکرم (ص ) و امامان شیعه اتفاق داشتند. رویدادهاى مهم 1. حـضـور امـام مـحـمد باقر (ع ) در واقعه کربلا, در سن چهار سالگى , به همراه پدرش , امام زین العابدین (ع ) در محرم سال 61 هجرى . 2. شهادت امام زین العابدین (ع ), پدر ارجمند امام محمد باقر (ع ), در سال 95هجرى . 3. مباحثات و احتجاجات امام محمد باقر (ع ) با بزرگان مذاهب و ادیان , درباره اثبات حقانیت اهل بیت (ع ). 4. ضـرب سـکه اسلامى , براى پول رایج خلافت اسلامى , و اسقاط سکه رومى توسط عبدالملک بن مروان , در سال 76 هجرى , با مشورت و یارى امام محمدباقر(ع ).(1) 5. احضار امام محمد باقر (ع ) و فرزندش , امام جعفر صادق (ع ) به شام از سوى هشام بن عبدالملک . 6. تـاسـیس پایه هاى اصلى حوزه علوم اهل بیت (ع ) در مدینه , و تربیت شاگردان مبرز توسط امام محمد باقر(ع ). 7. مـسـمـومـیت و شهادت امام محمد باقر (ع ), درسال 114 هجرى , به دست ابراهیم بن ولید بن عبدالملک , والى مدینه , به دستور خلیفه وقت , هشام بن عبدالملک . 8. به خاک سپارى بدن مطهر امام محمد باقر (ع ) در قبرستان بقیع , در مدینه , درکنار قبر پدرش , امـام زیـن الـعـابـدیـن (ع ) و عمویش , امام حسن مجتبى (ع ), توسطامام جعفر صادق (ع ) و سایر بازماندگان . داستان ها 1. موعظه امام محمد باقر (ع ) به صوفى عصرش محمد بن منکدر, یکى از متصوفان مشهور عصر خویش بود که در عبادت ظاهرى و انجام فرایض و مـسـتحبات اسلامى سعى بلیغى داشت , به طورى که از همه کارها دست برداشته , تنها به عبادت مى پرداخت . او اوقـات شـب را مـیان خود, مادر و خواهر خویش تقسیم کرده بود تا هر کدام ازآنان ثلث شب را بیدار بوده و به نماز و تهجد بپردازند. چون خواهرش درگذشت ,شب را با مادرش تقسیم کرد که هر کدام نیمى از آن را مشغول عبادت باشند و چون مادرش وفات یافت , وى تمام شب را بیدار بود و به راز و نیاز مى پرداخت . مـحـمـد بن منکدر روزى در جمع مریدانش گفت : من گمان نداشتم که على بن حسین (زین الـعـابـدین ) خلفى چون خود به یادگار گذاشته باشد تا این که روزى فرزندش محمد باقر (ع ) را دیـدم و خـواسـتـم وى را پندى دهم , اما او به من پندى داد ودرسى آموخت . مریدانش پرسیدند: مـحـمـد باقر (ع ) به چه چیز تو را پند داد؟ وى جریان ملاقات خویش با امام محمد باقر (ع ) را این گونه بیان کرد: در یـکـى از روزهاى بسیار گرم , براى انجام کارى به بیرون مدینه مى رفتم , در بین راه محمد بن على (ع ) را دیدم که فربه و تناور بود و بر دو غلام خویش تکیه کرده ,مى آمد. با خود گفتم بزرگى از بـزرگـان قـریـش براى طلب دنیا در چنین حالتى بیرون آمده است , هم اکنون وى را موعظه خواهم کرد. هـمـیـن که به او رسیدم , سلام کردم . محمد بن على (ع ) نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام مرا داد. پی نوشت: 1- سیرة الائمة الاثنى عشر, ج2 , ص 221. لازم بـه ذکـر اسـت گـرچـه سـال ضـرب سکه اسلامى , معاصر با دوران امامت حضرت امام زین الـعـابدین (ع )بوده است , اما در ایام , امام محمد باقر(ع ) نیز همچون پدر گرامى اش ملجا علمى و دیـنـى امت بود. به همین دلیل , کمک رسانى به خلیفه وقت و تشویق او در یک امر مهم اسلامى و سـیاسى و اقتصادى , توسط آن حضرت , استبعادى ندارد و یا ممکن است عمل امام محمد باقر (ع ) به اشاره پدر گرامى وى امام زین العابدین (ع ) انجام یافته باشد. برگرفته از: خاندان عصمت، سید تقى واردى تربیت اساسىترین مساله انسان است که بدون آن به سعادت دنیا وآخرت نایل نمىگردد. معصومین علیهم السلام همچنان که در سایرابعاد زندگى، چراغ هدایت پیروان خود بودهاند در زمینه تربیت نیز بهترین و مطمئن ترین الگویند. این مقاله بر آنست تا نکاتى از دفتر زرین دیدگاهها و سیره تربیتى یکى از آن بزرگواران یعنى امام باقرعلیه السلام را به پیروان آن حضرت تقدیم نماید.
2- زیبایى و زشتى: آن حضرت فرمودند: «دایههاى زیبا براى فرزندانتان انتخاب کنید و از دایههاى زشت رو بپرهیزید زیرا چه بسا شیر انتقال دهنده (زشتى و زیبایى) باشد.»(5) نیز در حدیث دیگرى فرمود: «بر شما باد به انتخاب دایههاى نظیف و زیبا، زیرا شیر انتقال دهنده (زیبایى) است.»(6)
1- اسماعیل بن خالد نقل مىکند که از امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: پدرم ابو جعفر(ع) ما (فرزندان) را جمع مىنمود و به ما مىفرمود: اى فرزندان از تعرض نسبت به حقوق دیگران بپرهیزید، بر مشکلات و سختیها صبر پیشه کنید و اگر خویشان شما را به کارى که ضررش براى شما بیش از نفعش باشد دعوت کردند اجابت نکنید.»(10)
2- از جمله سفارشهاى آن حضرت به فرزندش امام صادق(ع) این جملات است: «خداوند سه چیز را در سه چیز دیگر پنهان کرده است، رضایش را در اطاعت مخفى کرد پس هیچ طاعتى را کوچک نشمار، شاید که رضایتش در همان طاعت باشد. خشم و غضبش را در معصیت پنهان نمود پس هیچ نوع معصیتى را کوچک نپندار، شاید که غضبش در همان باشد. و اولیاء خود را در میان بندگانش پنهان کرد، پس احدى از بندگان او را حقیر مدان که شاید همان بنده ولى او باشد.»(11)
3- آن حضرت به فرزندش فرمود:« فرزندم از کسالت و اندوه بپرهیز که این دو کلید هر شرى مىباشند، زیرا اگر سست و تنبل باشى به اداى حق نخواهى پرداخت و اگر محزون و اندوهناک باشى بر حق، صبر پیشه نخواهىکرد.»(12)
4- سفیان ثورى نقل مىکند که امام صادق(ع) را ملاقات کردم و از او خواستم مرا نصحیت کند... آن حضرت فرمود: اى سفیان! پدرم مرا به سه چیز سفارش و از سه چیز برحذر داشت، از جمله آن سفارشات این بود که فرزندم، هر که با رفیق بد همراه شود سالم نمىماند و هر که در محلهاى اتهام برود مورد اتهام قرار مىگیرد و هر که بر زبان خود کنترل نداشته باشد پشیمان مىشود.»(13)
1- امام باقر(ع) و صدقه به فقراء: از فرزند بزرگوار آن حضرت نقل شده است که روزى بر پدرم وارد شدم و مشاهده کردم که در آن روز پدرم هشت هزار دینار به تهى دستان مدینه صدقه دادهاند و اهل خانهاى را که تعداد آنها به یازده نفر مىرسید آزاد کرده است.»(15)
2- اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) نقل کرده است: من پیوسته رختخواب پدرم را پهن مىکردم و منتظر مىماندم تا ایشان به رختخواب بروند و بخوابند، سپس برمىخاستم و به رختخواب خود مىرفتم، شبى آن حضرت تاخیر کردند و من در طلب او به مسجد رفتم، در حالى که مردم خواب بودند، او را در حال سجده دیدم وغیر او کسى در مسجد نبود. من صداى او را مىشنیدم که مىگفت:«سبحانک اللهم انت ربى حقا حقا، سجدت لک یا رب تعبدا و رقا، اللهم ان عملى ضعیف فضاعفه لى، اللهم قنى عذابک یوم تبعثعبادک و تب على انک انت التواب الرحیم.»(16)
از دو حدیث بیان شده معلوم مىشود که آن حضرت فرزندان خود را از طریق دعا به یاد خداوند متوجه مىگردانید و غیر مستقیم به آنها تعلیم مىداد که باید در تنهایى و هنگام مشکلات بر خداوند توکل نمود و تنها از او در خواست کمک نمود.
2- همان، ص 151، ح 11.
3- همان، ص 124، ح 1.
4- تهذیب الاحکام، ج 8، ص 110، ح 375.
5- الکافى، ج 6، ص 44، ح 12.
6- التهذیب، ج 8، ص 110/ الکافى، ج 6، ص 44، ح 13.
7- الذؤابه، طرف العمامه و السوط ، و فى الحدیث، کان ابى یطول دوائب نعلیهاى اطرافها (مجمع البحرین، ج 2، ص 57) اما در فرهنگهاى عربى به فارسى آن را به «زلف و گیسو» معنا کردهاند.
8- بحارالانوار، ج 47، ص 15، ح 12؛ به نقل از کفایة الاثر، ص321.
9- همان، ص 13، به نقل از ارشاد مفید.
10- حلیة الابرار، ج 2، ص 126.
11- کشف الغمه، ج 2، ص 360؛ سیرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص230-229.
12- همان، ص 344.
13- الخصال، صدوق، ص 169.
14- تحف العقول، ص 216/ ائمتنا، ج 1، ص 365.
15- بحارالانوار، ج 46، ص 290.
16- حلیةالابرار، ج 2، ص 112.
17- الکافى، ج 2، ص 299/ بحارالانوار، ج 46، ص 8-297/ حلیةالابرار، ج 2، ص 111-110.
18- بحارالانوار، به نقل از الکافى، ج 2، ص 487.
19- حلیة الابرار، ج 2، ص 134.مرارتهای امام کاظم علیه السلام<\/h1>
پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام
برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت
امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او
شهادت امام کاظم علیه السلام
پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام
کسانى که به توصیف آن حضرت پرداختهاند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیهترین، بخشندهترین و کریمالنفسترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت و آن چنان از خوف خدا مىگریست که اشک بر محاسنش جارى مىشد و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند که مردم گرد او جمع مىشدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مىکردند. از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر با این نام شناخته مىشد تا با نام و کنیهاش. در کتاب «مطالب السؤول» آمده است: او به صالح، صابر، امین و کاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مىشد. از این رو او را «کاظم» مىخواندند که خشم خود را فرو مىبرد و بر گرفتارىها شکیبایى مىورزید .
منبع:<\/h3>ماهنامه پاسدار اسلام،شماره 186
زندگینامه امام موسی کاظم علیه السلام
<\/h1>
نگاهی به رخدادهاى عصر امام صادق علیه السلام<\/h1>
تفاوت دوران امام صادق با دوران امام حسین علیهماالسلام<\/h2>
محیط اجتماعی و فرهنگی دوران امام صادق علیه السلام<\/h2>
سیرى در سیره امام صادق علیه السلام<\/h1>
2 - میانه روى<\/h2>امام صادقعلیه السلام - در ایام قحطى - دستورمىداد براى تهیه آرد، گندم را با جو مخلوط کنند و مىفرمود: من مىتوانم براى خانوادهام آرد گندم خالص تهیه کنم ولى دوست دارم در زندگى اندازه و حساب و کتاب را خوب رعایت کنم. (4)
3 - دورى از بخل<\/h2>فضل بن ابى قره مىگوید:
4 - ادب بیمارى<\/h2>امام صادق علیه السلام هنگام بیمار شدن عرض مىکرد: «الله اجعله علة ادب لاعلة غضب.» (6)
5 - دعا هنگام پیش آمد ناگوار<\/h2>«کان الصادقعلیه السلام: اذا حز به امر جمع النساء والصبیان ثم دعا و امنوا.» (7)
6 - سجده بر تربت حسینى<\/h2>«کان الصادق علیه السلام لایسجد الا على تربة الحسینعلیه السلام تذللا لله و استکانة الیه.» (8)
7 - دعا<\/h2>«کان الصادقعلیه السلام یدعو بهذاالدعاء: الهى کیف ادعوک و قد عصیتک و کیف لاادعوک و قد عرفت حبک فى قلبى...» (9)
8 - روزه<\/h2>« کان الصادقعلیه السلام اذا صام لایشم الریحان فسئل عن ذلک فقال: انى اکره ان اخلط صومى بلذة.» (10)
9 - زیارت امیرالمؤمنینعلیه السلام<\/h2>از صفوان جمال روایت شده است: با امام صادقعلیه السلام وارد کوفه شدیم. امام فرمود: اى صفوان! شتر را بخوابان، که این جا نزدیک قبر جدم، امیرالمؤمنینعلیه السلام است. امام فرود آمد، غسل کرد، جامه را تغییر داد، پا را برهنه نمود و فرمود: تو نیز چنین کن. به جانب نجف رفتیم. فرمود: گامها را کوتاه بردار و سر را به زیر انداز. خداوند متعال براى هر گام که بردارى، صد هزار حسنه مىنویسد، صدهزار گناه را محو مىکند، صدهزار درجه مىبخشد، صد هزار حاجت را بر مىآورد و ثواب هرصدیق و شهید را براى تو مىنویسد. آن حضرت با دل آرام، تن آرام، تسبیح، تهلیل وتنزیه به جلو مىرفت، تا رسیدیم به تلها... بر سر قبر رسید و اشک بر گونه هایش جارى شد و گفت: « انالله و انا الیه راجعون»؛ آن گاه بر امیرالمؤمنینعلیه السلام سلام کرد و... (11)
10 - زیارت حسینى<\/h2>امام صادق علیه السلام در مسجد حنانه - که از مساجد شریفه، نجف اشرف است. - امام حسین علیه السلام را به گونهاى خاص - که در مفاتیحالجنان ذکر شده است.- زیارت کرد و سپس چهار رکعت نماز خواند.
11 - دعا هنگام سفر<\/h2>امام صادقعلیه السلام هنگام سفر این دعا رامىخواند:
12 – شروع صبح<\/h2>در روایت آمده که امام صادقعلیه السلام صبح که مىشد، مىگفت:
13- کیفیت صدقه<\/h2>در روایت آمده است:
14 - عزادارى براى امام حسینعلیه السلام<\/h2>طفلى شیرخوار را در مجلس عزادارى امام حسینعلیه السلام نزد امام صادقعلیه السلام آوردند. امام صادقعلیه السلام طفل را بغل کرد و گریهاش شدت یافت. (16)
15 - حضور قلب در نماز<\/h2>ابوایوب مىگوید: «کان ابوجعفرعلیه السلام و ابوعبدالله علیه السلام اذا قاما الى الصلاة تغیرت الوانهما حمرة و مرة صفرة کانما یناجیان شیئا یریانه.» (18)
پىنوشت ها:<\/h2>1- میزان الحکمة، ج 5، ص 332.
کسی که مذهب شیعه را از نابودی نجات داد<\/h1>
جعفربن محمد الباقر (ع) " src="http://img.tebyan.net/big/1386/10/18918714018115124141157373513723410519216454.jpg">
اصحاب : <\/h2>
امام باقرعلیه السلام و تربیت فرزند<\/h1>
آداب تربیتى پس از تولد
تاثیر شیر مادر در تربیت
کودک و نیاز به محبت
ستایش از فرزند صالح
والدین و نصیحت فرزند
اهمیت آرامش خانواده در تربیت
نقش تربیتى عمل والدین و مربیان
تربیت معنوى فرزندان
الف- آداب تربیتى پس از تولد:
از امتیازات تربیت اسلامى این است که در آن علاوه بر زمینه سازى مناسب در قبل از تولد فرزند و بلکه پیش از ازدواج والدین، تربیت از آغازین لحظه تولد به طور عملى شروع مىشود و آداب و سنن ویژهاى نسبت به نوزادان سفارش شده است که در اینجا به برخى از آنها که در کلمات گوهربار امام باقر(ع) مورد توجه واقع گردید اشاره مىشود.
1و2- گفتن اقامه در گوش و باز کردن کام نوزاد با آب فرات:<\/h2>امام باقر(ع) فرمودند: «شایسته است کام نوزاد با آب فرات بازگردد و در گوشش اقامه گفته شود.»(1)
3و4- عقیقه و نامگذارى:
آن حضرت فرمودند: «هرگاه براى شما فرزندى به دنیا آمد در روزهفتم اگر پسر است گوسفند نر و اگر دختر است گوسفند ماده برایشعقیقه کنید و از گوشت آن به قابله بدهید و در روز هفتم او را نامگذارى کنید.(2) نکته مهم در نامگذارى انتخاب نام نیکو و پرهیز از نامهاى ناخوشایند است. زیرا نام نیکو مایه سرور فرزند و نام ناخوشایند باعث نگرانى و دغدغه خاطر او مىگردد، امام باقر(ع) در سخنان خود برخى از نامهاى نیکو و غیر نیکو را بیان کردهاند. آن حضرت در این زمینه فرمودند: «اصدق الاسماء ما سمى بالعبودیه و افضلها اسماء الانبیاء.»(3) صادقترین نامها، نامهایى است که بندگى خداوند را تداعى نماید و بهترین آنها نامهاى پیامبران است.
ب- تاثیر شیر مادر در تربیت
در تربیت فرزندان، والدین نخستین نقش را دارا هستند، این نقش و تاثیر در مقاطع گوناگون سنى یکسان و هم اندازه نمىباشد بلکه در مقاطع و مراحلى از تربیت نقش پدر برجسته تر و در مراحل دیگرى نقش مادر تعیین کننده تر است و در یک دیدگاه کلى مىتوان گفت که تا پیش از سن نوجوانى به ویژه در دوران جنینى و شیرخوارگى نقش مستقیم مادر در تربیت فرزند بیشتر از پدر خواهد بود و از دوره نوجوانى به بعد به خصوص در مورد پسران نقش پدران مهمتر است، البته این بدان معنا نیست که نقش پدر در دوران کودکى و نقش مادر در دوران نوجوانى و جوانى ناچیز و کم رنگ باشد بلکه مقصود بیان برجستگى نقش و تاثیر بیشتر هر یک در یک مرحله خاص است. بنابراین یکى از مقاطع مهم مقطع شیرخوارگى است که در آن، مادر نقش مستقیم و اساسى را دارد. در این مقطع شیردادن مهمترین عامل ارتباط نوزاد با مادر است، شیر مادرعلاوه بر نقش مهمى که در تغذیه و بهداشت جسمانى نوزاد دارد عامل ایجاد و انتقال بعضى ویژگیها به فرزند نیز مىباشد و ما به دو نمونه از آنها که در سخنان امام باقر(ع) بیان شده، اشاره مىکنیم: 1- حماقت و کودنى: امام باقر(ع) فرمود: «لا تسترضعوا الحمقاء فان اللبن یعدى و ان الغلام ینزع الى اللبن یعنى الى الظئر فى الرعونه و الحمق.» زنان کودن را دایه فرزندانتان قرار ندهید زیرا از طریق شیر حماقت و کودنى به آنها منتقل مىشود.(4)
ج- کودک و نیاز به محبت:
محبت از ضرورى ترین نیازهاى عاطفى فرزند در دوران کودکى است و بدون توجه به آن کودک به رشد عاطفى مناسب نایل نمىشود، این نیاز، براى کودک به شکلهاى گوناگون قابل پاسخگویى است که مىتوان به بوسیدن کودک، در آغوش گرفتن، گفتن جملات زیبا و محبتآمیز، خریدن هدیه و اسباب بازى و... اشاره کرد. امام باقر(ع) در فرصتهاى مناسب از طریق در آغوش گرفتن و بیان جملات محبتآمیز، محبت خود را به کودک خردسالش امام صادق(ع) نشان مىدادند و از این طریق به نیاز عاطفى او پاسخ مىگفتند، محمد بن مسلم از اصحاب بزرگ آن حضرت نقل مىکند که من در خدمت امام باقر(ع) بودم؛ در این هنگام فرزند(خردسال-) ش جعفر(ع) وارد شد و بر سراو ذؤابه(7) و در دستش عصایى بود که با آن بازى مىکرد. امام باقر(ع) او را به گرمى در آغوش گرفت و به سینه خود فشرد و خطاب به او فرمود: « پدر و مادرم به فدایت باد (با این چوب) کار لهو انجام مده و بازى مکن، سپس فرمود:«اى محمد، پس از من او امام توست. از او پیروى کن و از دانش او استفاده نما، به خدا سوگند اوهمان صادقى است که رسول خدا(ع) او را توصیف نمود که شیعیان او در دنیا و آخرت پیروزند و دشمنانش در زمان هر پیامبرى ملعونهستند. در(این هنگام) جعفر(ع) خندید و صورتش قرمز گردید، آنگاه امام باقر(ع) به من فرمود: از او سؤال کن، من از او پرسیدم اى پسر رسول خدا، خنده از کدام عضو بدن منشا مىگیرد. جعفر(ع) فرمود: اى محمد، عقل از قلب، اندوه از کبد و نفس از ریه و خنده از طحال منشا مىگیرد. (وقتى این پاسخ را از اوشنیدم) از جایم برخاستم و او را بوسیدم.»(8)
د- ستایش از فرزند صالح:
ستایش بجا از فرزند و کارهاى نیک او باعث احساس موفقیت و توانایى و نیز موجب انگیزه قوى براى تکرارکارهاى خوب و رشد بیشتر او مىگردد. به خصوص اگر این تمجید به موقع و درحضور کسانى باشد که آگاهى آنها از رفتار شایسته فرزند براى او مهم باشد. على بن حکم به نقل از طاهر یکى از اصحاب امام باقر(ع) نقل مىکند. من در خدمت امام باقر(ع) نشسته بودم که فرزندش جعفر(ع) وارد شد. امام باقر(ع) در بارهاش فرمود: «او بهترین مخلوقات خداوند است.»(9) در این حدیث ملاحظه مىشود که امام باقر(ع) در نزد صحابى خود فرزندش را که صلاحیت و شایستگى لازم را داشته به بهترین وجه ممکن ستوده است.
ه- والدین و نصیحت فرزند:
نصیحت فرزندان و صحبت کردن با آنها علاوه بر آن که والدین ازطریق آن مىتوانند رهنمودهاى مهم و اساسى را ره توشه زندگى فرزندانشان قرار دهند مىتواند یک نوع زمینه ایجاد ارتباط صمیمى بین والدین و فرزندان را فراهم نماید و از این طریق والدین به خصوص پدر، مىتوانند به فرزند نزدیک شوند و در یک فضاى صمیمى و عاطفى، ضمن آگاهى از مشکلات و خواستههاى فرزندان رهنمودهاى لازم را به آنها ارائه دهند. امام باقر(ع) نیز در فرصتهاى مناسب با فرزندان خود صحبت مىکردند و گاهى به شکل گروهى و عمدتا به شکل فردى به نصحیت آنها مىپرداختند که به نمونههایى از آنها اشاره مىکنیم:
و- اهمیت آرامش خانواده در تربیت:
تردیدى نیست که خانواده نقش اساسى در تربیت فرزند دارد و پرورش صحیح فرزندان بدون توجه جدى والدین به این امر مهم و ایجاد فضاى مناسب و آرام براى آن میسر نیست. نا بسامانى خانواده، اختلاف و نزاعهاى والدین، عدم رابطه صمیمى میان اعضاى خانواده به ویژه والدین، فقدان امنیت و آرامش لازم در جامعه کوچک خانواده، تربیت صحیح فرزند را به مخاطره مىاندازد. از این رو در مبحث حسن خلق در روایات، بیش از هر مورد دیگرى در باره خوش رفتارى پدر خانواده با اهلش تاکید شده است و این حاکى از آن است که خوش رفتارى در کانون خانواده اهمیت ویژه دارد و آثار مثبت آن فراتر از خوش رفتارى با افراد دیگر است، زیرا در جامعه کوچک خانواده افراد کاملا با هم در ارتباط هستند و بر یکدیگر تاثیر مىگذارند و چتر آثار مثبت خوش رفتارى و پیامدهاى سوء بد رفتارى بر سر همه اعضاى خانواده پهن مىگردد ودر یک کلام خوش رفتارى در کانون خانواده آثار تربیتى فراوان و بد رفتارى پیامدهاى سوء بىشمار به همراه دارد. امام باقر(ع) در زمینه اهمیت خوش رفتارى در کانون خانواده فرموده است:«... من حسن بره باهله زید فى عمره.»(14) هر کس احساس و ملاطفتش را نسبت به خانوادهاش نیکو گرداند عمرش طولانى مىگردد. در این حدیث شریف تعبیر لطیف و ظریف «من حسن بره» دلالت بر آن دارد که نه تنها احسان و ملاطفت نسبت به خانواده پسندیده و لازم است بلکه مىبایست براى تاثیر بیشتر، این احسان و ملاطفت به نیکویى و بهترین وجه انجام گیرد.
ز- نقش تربیتى عمل والدین و مربیان:
مربیان موفق در جهاد مقدس تربیت بیش از آن که به گفتار دعوت به نیکى کنند با عمل صالح دعوت کردهاند، پیش از آن که سخن بگویند عمل نمودند، پیش از آن که به تربیت دیگران اقدام کنند به اصلاح خویش پرداختند، بنابراین والدین که خود اولین مربیان فرزندان هستند مىبایست با زبان عمل با فرزندانشان سخن بگویند، فرزندان باید در عمل ببینند که والدین به آنچه مىگویند پاى بند هستند و خود عمل مىکنند و گفتارشان با عملشان مطابقت دارد. به نظر مىرسد که اساسىترین عامل تربیتى معصومان علیهمالسلام و در واقع مهمترین راز موفقیتشان در تربیت فرزندان همان تربیت با عمل و پاى بندیشان به آنچه مىگفتند بوده است و این شیوه در سیره تربیتى امام باقر(ع) نیز کاملا آشکار است، فرزندان آن حضرت با دیدن اعمال پدر براى انجام اعمال صالح و رفتار درست الگو مىگرفته و به راز بندگى خداوند دست مىیافتند. در ذیل به ذکر دو نمونه از رفتارهاى آن حضرت اکتفا مىکنیم:
ح- تربیت معنوى فرزندان:
تربیت ابعاد مختلفى چون جسمانى، عقلانى، عاطفى، اجتماعى واخلاقى دارد. از مهمترین ابعاد تربیت، تربیت معنوى است که به عقیده ما در تربیت اسلامى، پرورش این بعد غایت همه ابعاد دیگراست. این نوع تربیت که شامل پرورش بعد معنوى انسان و فراهم نمودن زمینه ارتباط انسان با خداوند و در نهایت پرورش انسان براى رسیدن به قرب الهى است. بسیار مورد تاکید ائمه علیهم السلام بوده است و آن بزرگواران در تمام صحنههاى زندگى بیشترین اهمیت را به پرورش این بعد فرزندان مىدادند و براى تحقق آن از شیوههاى خاص بهره مىگرفتند که به نظر مىرسد از مهمترین شیوهها، دو شیوه (ذکر و دعا) است و هر چند دعا نیز یک نوع ذکر تلقى مىشود اما از آنجا که درتربیت معنوى عنصرى کلیدى و مهم است از آن به عنوان یک شیوه جداگانه یاد مىکنیم. امام باقر(ع) در سیره تربیتى خود از این دو شیوه به شکل خاصى بهره جستند.
1- ذکر و یاد خدا:<\/h2>ذکر که عبارت از توجه قلبى انسان نسبت به خداوند است و گاهى در قالب الفاظ مخصوصى بر زبان جارى مىشود. نقش بسیار مهمى درتربیت بعد معنوى انسان دارد. ابن قداح از امام صادق(ع) نقل کرده که «پدرم (امام باقر-ع-) بسیار یاد خدا مىنمود، همراه او راه مىرفتم او را در حال ذکر مىدیدم با او غذا مىخوردم او را در حال یاد خداوند مىدیدم، با مردم سخن مىگفت و این کار او را از یاد خدا غافل نمىکرد. من مشاهده مىکردم که زبان او مدام در حال گفتن ذکر لا اله الا الله بود. پدرم ما را جمع مىنمود وما را به ذکر و یاد خدا امر مىفرمود و این کار تا طلوع خورشید ادامه داشت، هر کدام از ما که قرائت قرآن آموخته بود به خواندن قرآن و هر کدام که قرآن نیاموخته بود به گفتن ذکر امرمىنمودند.»(17) این حدیث در بردارنده دو نکته مهم است. نخست آن که بر مطابقت گفتار با عمل حضرت دلالت دارد و نشان مىدهد که امام ابتدا خود عمل مىنمودند و از ذکر گفتن غافل نمىشدند و بعد فرزندانشان را به ذکر و یاد خدا امر مىنمودند. نکته دوم آن که نباید فرزندان را به حال خودشان رها کرد بلکه مىبایست ضمن حفظ آزادى حساب شده و منطقى و توجه به استقلال طلبى و آزادی خواهى آنها در فرصتهاى مناسب با ایجاد انگیزه و شوق به طور عملى آنها را به انجام کار نیک مشغول نمود.
2- دعا: <\/h2>دعا و مناجات از مؤثرترین روشها در تربیت بعد معنوى انسان است، از طریق دعا و مناجات انسان با خداوند ارتباط پیدا مىکند و در پرتو آن جان خود را از چشمه معرفت و محبت سیراب مىگرداند. امام صادق(ع) فرمود: «هرگاه مسالهاى پدرم را محزون مىکرد ایشان زنان و فرزندان را جمع مىنمود. آنگاه خود دعا مىکردند و آنها آمین مىگفتند.»(18) همچنین برید بن معاویه عجلى نقل مىکند:«هرگاه امام باقر(ع) قصد مسافرت داشتند خانواده خود را درمنزلى جمع مىنمودند و این چنین دعا مىکردند «اللهم انى استودعک نفسى و اهلى و مالى و ولدى، الشاهد منا و الغائب، اللهم احفظنا و احفظ علینا، اللهم اجعلنا فى جوارک، اللهم لا تسلبنا نعمتک ولا تغیر ما بنا من عافیتک و فضلک.» پرودگارا خود و اهلم و مالم و فرزندانم، حاضر و غایب آنها را به تو سپردهام، پروردگارا ما را حفظ کن و سلامتى ما را مستدام دار، پروردگارا ما را در جوار خودت جاى ده و نعمتت را از ما مگیر و عافیت و فضیلت را نسبت به ما تغییر مده.»(19)
پىنوشت ها:<\/h2>1- وسایل الشیعه، ج 15، ص 138، ح 2.
:قالبساز: :بهاربیست: |