احمد - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

سخنانی از نور



موعظه و راهنمایی

امام حسن عسکری علیه السلام همواره اصحاب خود را موعظه می فرمود و آنها را به یاد عالم آخرت می انداخت و از فتنه ها  و فریبکاریهای دنیا بر حذر می داشت از جمله موعظه آن حضرت چنین است:

" انکم فی آجال منقوصة و ایام معدودة والموت یاتی بغتة من یزرع خیرا یحصد غبطة و من یزرع شرا یحصد ندامة لکل زارع ما زرع لایسبق ابطی بحظه ولا یدرک حریص مالم یقدر له من اعطی خیرا فالله اعطاه و من وقی شرا فالله  وقاه."

" ای مردم ! شما عمری کوتاه و روزهایی بر شمرده و مشخص دارید و مرگ، ناگهانی فرا می رسد هر کسبذر نیکی بکارد خوشی را درو کند و هر کس تخم بدی بکارد پشیمانی درو کند،هر کشاورزی هر چه بکارد همان محصول اوست کسی که کُند کار باشد بهره اش را می یابد و کسی که حریص است به آنچه مقدرش نیست نمی رسد هر کس که به خیری می رسد خدایش مرحمت کرده و هر کس از شری برهد خدایش رهانیده است."

این سخنان امام علیه السلام بیانگر اصل سخن واقعیتهای زندگی است زیرا که انسان - به فرموده امام - ایام عمر معینی دارد که نه بیشتر و نه کمتر می شود و مرگ، ناگهان فرا می رسد بنابراین سزاوار است کسی که بر این حال است فریب نخورد و به حقوق دیگران تجاوز نکند و یقین داشته باشد که او به جزای عمل خود می رسد.

امام علیه السلام به اندیشیدن در امر خدای متعال با هدف ایمان دعوت فرموده و می گوید:

" لیست العبادة کثرة الصیام و الصلاة و انما العبادة کثرة التعبد: التفکر فی امرالله..."

" عبادت به زیادی روزه و نماز نیست بلکه عبادت به زیادت تعبد یعنی اندیشیدن در امر خداست..."

امام علیه السلام دراحادیث خود بیان فرموده است که ریشه اعتقاد و ایمان به خدا ژرف نگری در امر خدا و نگرش به بدایع خلقت پروردگار است زیرا اینها هستند که انسان را به ایمان مطلق نسبت به آفریدگار بزرگ وا می دارند.


حکمت تشریع روزه

جعفربن محمد حمزه علوی درباره حکمت تشریع روزه سوال کرد. امام علیه السلام در پاسخ وی فرمودند:

" فرض الله تعالی الصوم لیجد الغنی مس الجوع فیحنو علی الفقیر."

"خدای تعالی روزه را از آن جهت واجب گردانیده است تا توانگر، رنج گرسنگی را لمس کند و بر مستمند و فقیر توجه نماید."

امام علیه السلام درباره فلسفه تشریع روزه با کوتاهترین و رساترین بیان سخن گفته است که روزه توانگر را به نیازمندیهای مردم فقیر و احساس به او وا می دارد به علاوه فواید روحانی و بهداشتی زیادی که بر آن مترتب است.


نکوهش مردمان ریا کار

امام علیه السلام منافقان را نکوهش کرده می فرماید:

" لیس العبد عبدا یکون ذا وجهین و ذالسانین یطری اخاه شاهدا و یاکله غائبا اعطی حسده و ان ابتلی خانه."

چه بد است آن بنده خدایی که دو رو و دو زبان است در حضور برادرش او را می ستاید و پشت سر از او بدگویی می کند اگر چیزی ( به آن برادر دینی) برسد حسودی کند و اگر گرفتار شود بر او خیانت ورزد.

به راستی دورویی  صاحبش را دروغگو، خیانتکار و دغلباز می سازد<\/h2>همان گونه که او را از هر چه حق و حقیقت است بسیار دور می کند. و از جمله مظاهر ناپاکی شخص دورو آن است که برای رسیدن به مطامع نامشروع خود به دورویی متوسل می شود.


نصیحتی گرانقدر

امام علیه السلام برخی از یارانش را با این نصیحت گرانقدر و حکمت رسا بهره مند ساخته و فرموده است:

تا وقتی که برایت قابل تحمل است از درخواست چیزی از دیگران خودداری کن زیرا هر چیزی را خیر تازه ای است. پافشاری در درخواستها ارزش تو را از بین می برد، مگر این که دری به روی تو باز شود که شایسته ورود باشد! زیرا چقدر نزدیک است که دست رد به سینه ستمدیده بخورد. و چه بسیار دگرگونیها نوعی از آداب خدای عزوجل باشد. نصیبها مراتبی دارد، بنابراین برای میوه ای که نرسیده شتاب مکن زیرا که هر میوه ای در وقت خودش می رسد و آن که امور تو را تدبیر می کند بهتر می داند که چه وقتی برای تو صلاحاست.پس به آگاهی او در امور خود اطمینان کن و در همان آغاز نیازمندیهای خویش عجله مکن که دلتنگ خواهی شد و پرده نومیدی جلوتر خواهد افتاد. بدان که شرم و حیا اندازه ای دارد و اگر از آن مقدار زیاد شود ناتوانی است. جود و بخشش نیز اندازه ای دارد اگر از آن مقدار افزون گردد ولخرجی است و اقتصاد نیز حدی دارد پس اگر بیشتر شد بخل خواهد بود و شجاعت نیز اندازه ای دارد اگر از آن اندازه افزون شد بی باکی است.


سفارش امام حسن عسکری(ع) به شیعیان

شما را به تقوای الهی و پرهیزکاری در دینتان، و کوشش و تلاش برای خدا، و راستگویی، و ادای امانت به هر که شما را امین شمرده است، نیکوکار باشد و یا بدکار، و سجده طولانی و همسایه داری خوب، توصیه می کنم که محمد(ص) به خاطراینها آمده است. نماز را با جماعت ایشان- شیعیان-  بخوانید و جنازه هایشان را تشییع کنید و از بیمارانشان عیادت نمایید و حقوق ایشان را بپردازید، زیرا هنگامی که فردی از شما پرهیزکار در دین و راستگو و امانتدار باشد و با مردم خوش رفتاری کند، می گویند:" او شیعه است و در نتیجه باعث خوشحالی ما می شود.


از خدا بترسید و زینت ما باشید، نه آن که باعث ننگ ما گردید<\/h2>، هر دوستی که هست به نفع ما جلب کنید و هر زشتی را از ما برطرف سازید، زیرا که هر چه از نیکی درباره ما گفته شود، سزاواریم و هر بدی که درباره ما بگویند، ما آنچنان نیستیم. ما را در کتاب خدا(قرآن) و خویشاوندی رسول خدا(ص) حقی است، و از جانب خدا ما پاک داشته شده ایم و هر که جز ما چنین ادعایی کند، دروغگو ا ست. خدا را زیاد یاد کنید و بسیار به یاد مرگ باشید، و قرآن را زیاد تلاوت کنید و بر پیامبر(ص) بسیار صلوات بفرستید که در هر صلوات بر رسول خدا(ص) ده حسنه است. بدانچه شما را سفارش کردم، مراقب باشید. شما را به خدا می سپارم و به شما درود می فرستم.


نوشته شده در یکشنبه 88/4/14ساعت 9:38 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

فضایل وسیره فردى امام حسن عسکرى علیه السلام

 


نفوذ معنوى

ثقةالاسلام کلینى در کافى و شیخ مفید در ارشاد نقل مى‏کند: از حسین بن محمد اشعرى و محمد بن یحیى و دیگران که گویند: احمد بن عبیدالله بن خاقان (وزیر معتمد عباسى) وکیل املاک و مستغلات خلیفه در قم و عامل اخذ مالیات از آنها بود، او در عداوت اهل بیت علیهم السلام بسیار شدید بود.

روزى در مجلس او سخن از علویان و اهل بیت و مذهب آنها به میان آمد، احمد گفت: من کسى از علویان را در سیرت و وقار و عفت و نجابت و عزت و شرف مانند حسن بن على بن محمد بن رضا ندیدم، رجال خانواده‏اش و بنى‏هاشم او را برهمه مقدم مى‏داشتند، و میان فرماندهان خلیفه و وزراء و همه مردم مورد احترام و عظمت بود.

روزى بالاى سر پدرم (عبیدالله بن خاقان وزیر اعظم خلیفه) ایستاده بودم که دربانها گفتند: ابن الرضا مى‏خواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: اجازه بدهید تشریف بیاورند، من تعجب کردم که دربانها چطور توانستند پیش پدرم کسى را با کنیه یاد کنند. فقط خلیفه یا ولیعهد خلیفه یا کسى را که خلیفه کنیه مى‏داد، پیش پدرم با کنیه یاد مى‏کردند.

در آن موقع دیدم مردى گندمگون، زیبا قامت، زیبا صورت، با تناسب اندام، جوان، با جلالت و با هیبت وارد شد، پدرم چون او را دید برخاست و به طرف او رفت، من ندیده بودم که پدرم به استقبال کسى از بنى هاشم و فرماندهان برود، چون به او رسید دست به گردن او انداخت، صورت و سینه او را بوسید و دستش را گرفت و او را در مصلاى خود نشانید و خود در کنار او نشست و به او رو کرد و با او سخن مى‏گفت و گاهى مى‏گفت: فدایت شوم، من غرق تعجب بودم.

در این بین دربان آمد و گفت: موفّق (برادر خلیفه) آمد، قرار بر این بود چون موفق نزد پدرم مى‏آمد، دربانان و فرماندهان از اول درب ورودى تا تخت پدرم دو طرف صف مى‏ایستادند، موفق از میان آنها مى‏آمد و مى‏رفت، پدرم همانطور با او صحبت مى‏کرد تا غلامان خاص موفق دیده شدند، در آن وقت پدرم به او گفت: خدا مرا فداى تو کند، اگر مى‏خواهید تشریف ببرید مانعى ندارد. او به پا خاست، پدرم گفت: او را از پشت صفها ببرید تا امیر(موفق) او را؛ نبیند، بعد پدرم با او معانقه کرد و چهره او را بوسید و او رفت.

من به دربانان گفتم: واى بر شما! این کیست که پدرم با او با چنین احترامى برخورد کرد؟ گفتند: این مردى از علویان است که حسن بن على معروف به ابن الرضا مى‏باشد. تعجب من زیادتر شد، آن روز همه‏اش در فکر او و کار پدرم نسبت به او بودم پدرم شبها پس از نماز عشاء مى‏نشست و درباره جلسات و کارها و مطالبى که باید به محضر خلیفه برسد بررسى مى‏کرد.

چون از کارش فارغ شد، من رفتم و پیش رویش نشستم، گفت: احمد! کارى دارى؟ گفتم: آرى، پدرجان! اگر اجازه دهى، گفت: اجازه دادم هر چه مى‏خواهى بگو، گفتم: پدرجان! آن مرد کى بود که دیروز آن همه اجلال و اکرام و تجلیل از ایشان نموده و خودت و پدر و مادرت را فداى او مى‏کردى؟

گفت: پسرم! او ابن الرضا و امام رافضه است، بعد از کمى سکوت اضافه کرد: اگر خلافت از بنى عباس برود، کسى از بنى هاشم جز او شایسته نخواهد بود، چون او در فضل، عفاف، وقار، صیانت نفس، زهد، عبادت، اخلاق نیکو و صلاح بر دیگران مقدم است، و اگر پدر او را مى‏دیدى، مى‏دیدى که مردى جلیل، بزرگوار، نیکو کار و فاضل است .

این سخنان بر اضطراب و تفکر و غضب من بر پدرم افزود، بعد از آن، من پیوسته از حالات او مى‏پرسیدم و از کارش جستجو مى‏کردم ولى از هر که از بنى هاشم، فرماندهان، نویسندگان، قضات، فقهاء و دیگر مردم سؤال مى‏کردم، مى‏دیدم که در نزد همه در نهایت تجلیل و تعظیم و مقام بلند و تعریف نیکو و مقدّم بر خانواده و دیگران است و همه‏ مى گفتند: او امام رافضه است، لذا مقام وى در نزد من بزرگ شد، زیرا دوست و دشمن درباره او نیکو گفته و ثنا مى‏کردند.

بعضى از حاضران از اشعریها به او گفتند: اى ابابکر! حال برادرش جعفر چگونه بود؟ گفت: جعفر کیست که از او سؤال شود و یا با او یک جا گفته شود؟ جعفر آشکارا گناه مى‏کرد، بى حیاء و شرابخوار بود، کمتر کسى را مانند او دیده‏ام که پرده خویش را بدرد، احمق و خمار و کم ارزش بود، به خدا قسم او در وقت وفات حسن بن على پیش سلطان آمد که تعجب کردم و فکر نمى‏کردم که چنین کند.

چون ابن الرضا مریض شد، فوراً به پدرم خبر فرستاد که او مریض است، بعد بلافاصله به خانه خلیفه آمد و با پنج نفر از خادمان و خواص خلیفه از جمله نحریر (مسؤول باغ وحش) برگشت و آنها را گفت که در خانه حسن بن على باشند و حالات او را زیر نظر بگیرند و به چند نفر پزشک گفت که شب و روز از او دیدار کنند... جریان این طور بود که او چند روز از ربیع الاول گذشته در سال دویست و شصت از دنیا رفت، سامراء یکپارچه ضجه شد، همه مى‏گفتند: «ابن الرضا از دنیا رفت»... پس از آن جعفر نزد پدر من آمد و گفت: مقام پدر و برادرم را به من واگذار کن، در عوض هر سال بیست هزار دینار به تو مى‏دهم، پدرم او را طرد کرد و گفت: احمق! خلیفه شمشیر و تازیانه‏اش را به دست گرفت تا مردم را از امامت پدرت و برادرت برگرداند، مقدور نشد و نتوانست و تلاش کرد که آن دو را از امامت براندازد، موفق نشد، اگر در نزد شیعه پدر و برادرت امام بودى، لازم نبود که سلطان و غیر سلطان تو را در جاى آنها قرار بدهد.

و اگر آنها به امامت تو قائل نباشند با نصب خلیفه به امامت نخواهى رسید، پدرم او را تحقیر کرد و گفت اجازه ندهند که نزد او بیاید...

 رجوع شود به کافى: ج 1، ص 503، باب مولد ابى محمد الحسن بن على/ ارشاد مفید، ص 318، حالات امام عسکرى (ع) / کمال الدین صدوق، ج 1، صص 40 - 43 ما روى فى وفات العسکرى (ع)/ شیخ طوسى در فهرست در ترجمه احمد بن عبیدالله بن خاقان و نیز نجاشى در ترجمه وى به این مجلس اشاره فرموده‏اند.


خبر از مهدى موعود صلوات الله علیه‏

ثقه جلیل القدراحمد بن اسحاق بن سعد اشعرى نقل مى‏کند: خدمت امام حسن (ع) رسیدم، مى‏خواستم از امام بعد از او بپرسم، امام پیش از سؤال من فرمود:

«یا احمد بن اسحاق ان الله تبارک و تعالى لم یخل الارض منذ خلق آدم علیه السلام ولا یخلیها الى ان تقوم الساعة من حجت الله على خلقه به یدفع البلاء عن اهل الارض و به ینزل الغیث و به یخرج برکات الارض.»

گفتم: یابن رسول الله! امام و خلیفه بعد از شما کیست؟ آن حضرت به سرعت برخاست و داخل اندرون شد، بعد به اتاق آمد و در شانه‏اش پسرى بود، گویى جمال مبارکش مانند ماه چهارده شبه بود، حدود سه سال داشت، بعد فرمود: یا احمد بن اسحاق! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودى این پسرم را به تو نشان نمى‏دادم، او هم نام و هم کینه رسول خداست، زمین را پر از عدل و داد مى‏کند چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.

یا احمد بن اسحاق! مَثل او در این امت مَثل خضر(ع) و مثل ذوالقرنین است، به خدا قسم او را غیبتى خواهد بود که فقط  کسى از هلاکت نجات مى‏یابد که خدا او را در امامت وى ثابت نگاه دارد و به دعا در تعجیل فرجش موفق فرماید.

گفتم: مولاى من! آیا علامتى هست که قلب من مطمئن باشد؟ در این وقت آن کودک با زبان عربى فصیح فرمود: «انا بقیّةُ اللّه فى اَرضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثر بعد عین یا احمد بن اسحاق.»

احمد بن اسحاق گوید: شاد و خرامان از خانه امام (ع) بیرون آمدم، فرداى آن به محضر امام بازگشتم و عرض کردم یابن رسول الله (ص)! شادیم بیش از حد گردید در مقابل منتى که بر من نهادید، این که فرمودید: مَثل او مَثل خضر و ذوالقرنین است یعنى چه؟ فرمود: طول غیبت.

گفتم: غیبتش طولانى خواهد بود؟ فرمود: آرى، به خدایم قسم تا جایى که اکثرى از این امر برگردند و در امامت او نماند مگر کسى که خدا براى ولایت ما از او عهد گرفته باشد و ایمان را در قلب او ثابت فرموده و با روح مخصوصى او را تأیید کرده باشد.

«یا احمد بن اسحاق هذا امرٌ من امر الله و سرّ من سرّاللّه و غیبٌ من غیب اِللّه فخذما آتیتک و اکتمه و کن من الشاکرین تکن معنا غدا فى علیین.»(1)


مخلوق بودن قرآن‏

ثقه جلیل القدر، داود بن قاسم ابوهاشم جعفرى که زمان پنج امام را درک کرده است مى‏گوید: به خاطرم خطور کرد که آیا قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق؟ امام عسکرى (ع) فرمود: «یا ابا هاشم الله خالق کل شى و ما سواه مخلوق.»

خدا خالق هر چیز است، غیر خدا مخلوق خداست، و در نقل دیگرى آمده که گوید: در پیش خودم گفتم: اى کاش مى‏دانستم ابو محمد عسکرى درباره قرآن چه مى‏گوید: آیا قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق؟

امام رو کرد به من و فرمود: آیا به تو نرسیده آنچه از ابى عبدالله (ع) نقل شده که فرمود: چون قل هو الله احد نازل شد، خداوند براى آن چهار هزار بال آفرید، به هر گروهى از ملائکه که مى‏گذشت به او خشوع مى‏کردند، نسبت پروردگار تبارک و تعالى این است.(2)

ناگفته نماند: مسأله خلق قرآن یکى از پر جنجالترین مسائل در میان اهل سنت بود که در زمان عباسیان دست سیاست نیز درباره آن بازى کرد و فریادها به آسمان رفت، عده‏اى مى‏گفتند: قرآن کلام خداست، متکلم بودن خدا، مانند خود خدا قدیم است و قرآن نیز قدیم است و مخلوق نیست و سخن شاعر:

ان الکلام لفى الفواد و انما       جعل اللسان على الفواد دلیلاً

در همین زمینه است. ولى عده‏اى به حادث و مخلوق بودن قرآن قائل بودند، که رأى اهل بیت علیهم السلام نیز همان است.


دری از بهشت برای اهل نیکی در دنیا

باز همان ثقه جلیل القدر فرموده: شنیدم امام عسکرى صلوت الله علیه مى‏فرمود: «ان فى الجنة باباً یقال له المعروف لا یدخله الا اهل المعروف» در بهشت درى هست که نامش معروف است از آن در داخل بهشت نمى‏شود مگر اهل نیکى در دنیا. من در نفس خودم خدا را شکر کردم و شاد شدم که براى رفع حاجتهاى مردم خودم را به زحمت مى‏انداختم.

امام به من نگاه کرد و فرمود: آرى، یا ابا هاشم! به کار خودت ادامه بده، اهل احسان در دنیا اهل احسان در آخرتند، خدا تو را از آنها قرار دهد و رحمتت کند. (3)


تفسیر آیه

از ابو هاشم روایت شده که گوید: از حضرت عسکرى صلوات الله علیه از آیه «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله» سؤال کردم.(4)

فرمود: هر سه گروه از آل محمد(ص) هستند، ظالم به نفس از آنها کسى است که به امام معتقد نیست، مقتصد کسى است که عارف به امام باشد، سابق به خیرات خود امام است. من پیش خود درباره کرامتى که به آل محمد (ص) داده شده فکر مى‏کردم: گریه‏ام گرفت.

امام به من نگاه کرد و فرمود: عظمت شأن آل محمد بزرگتر از آن است که به نظرت آمده، خدا را حمد کن که تو را به ولایت آنها معتقد و متمسک کرده است. روز قیامت با آنها خوانده خواهى شد وقتى که هر جمعیت با امامش خوانده مى‏شود، تو بر خیرى.(5)


خبر غیبى

ثقة الاسلام کلینى و شیخ مفید نقل مى‏کنند از اسماعیل بن محمد که گوید: در راه ابو محمد عسکرى نشستم، چون از آنجا گذر کرد به او از فقر شکایت کرده و قسم خوردم که نه درهمى دارم و نه زیادتر از آن. نه طعام صبح دارم و نه شب. امام (ع) فرمود: به خدا دروغ  قسم مى‏خورى. با آن که دویست دینار دفن کرده‏اى!! ولى این حرف من بدان معنى نیست که به تو چیزى ندهم، اى غلام! هر چه دارى به او بده، غلامش صد دینار به من داد.

بعد فرمود: تو از پولى که دفن کرده اى در وقت حاجت محروم خواهى شد. امام (ع) راست فرمود، من آنچه امام داده بود خرج کردم، به مخارج احتیاج شدیدى پیدا کردم، درهاى روزى براى من بسته شد. دفینه را بیرون آوردم، چیزى نیافتم، بعد معلوم شد که پسرم جاى آنها را دانسته و آنها را برداشته و فرار کرده است. دیگر چیزى از آنها به دست من نرسید.


سه نادره‏

على بن محمد بن زیاد گوید: به محضر أبى احمد بن عبدالله وارد شدم، نامه امام حسن عسکرى (ع) را پیش رویش دیدم که نوشته بود: من از خدا انتقام این طاغى (مستعین عباسى) را خواستم، خدا او را بعد از سه روز خواهد گرفت: «انى نازلت‏الله فى هذا الطاغى( یعنى المستعین) و هو اخذه بعد ثلاث.»

چون روز سوم رسید، مستعین از خلافت خلع شد و آخر کارش به آن جا رسید که کشته شد.(6)  نگارنده گوید: به واسطه شورش که بر علیه آن خبیث به وجود آمد، خودش از خلافت خلع و با خانواده‏اش به «واسط» رفت، معتزعباسى سعید بن صالح را فرستاد تا سر مستعین را بریده پیش معتز آورد.

ابوهاشم جعفرى گوید: شنیدم امام عسکرى صلوات الله علیه مى‏فرمود: از گناهانى که بخشوده نمى‏شود، سخن شخص است که بگوید: اى کاش جز به این گناه مؤاخذه نشوم: «من الذنوب التى لا تغفر قول الرجل لَیتنى‏ لا اآخذ الاّ بهذا» من به خودم گفتم: این بسیار دقیق است سزاوار است که انسان از خودش و از کارش همه چیز را بررسى کند.

امام (ع) فرمود: راست گفتى یا ابا هاشم! ملازم باش به آنچه ضمیرت به نظر آورد چون شرک آوردن خفى‏تر است از حرکت مورچه ریز در روى سنگ صاف در شب ظلمانى و از حرکت مورچه ریز بر روى پلاس سیاه:«فقال یا ابا هاشم صدقت فالزم ما حدثت به نفسک فان الاشراک فى الناس اخفى من دبیب الذر على الصفا، فى اللیلة الظلماء و من دبیب الذر على المسح الاسود.»

ابوهاشم جعفرى گوید: فهفکى از امام عسکرى صلوات الله علیه پرسید: چرا زن مسکین و ضعیف از ارث یک سهم مى‏برد و مرد دو سهم؟ فرمود: چون براى زن جهاد و نفقه (مخارج خانه) و دیه بر عاقله نیست، اینها بر عهده مردان است .

من در پیش خود گفتم: نقل شده که ابن أبى العوجاء این سؤال را از امام صادق (ع) کرده بود و امام همین جواب را داده بودند... امام رو کرد به من و فرمود: آرى این سؤال ابن أبى العوجاء است، و جواب از ما یکى است وقتى که مسأله یکى باشد، پاسخ جارى شده براى آخر ما آنچه است که جارى شده براى اول ما، اول و آخرما در علم و کار یکى است، رسول خدا و امیرالمؤمنین بر ما فضیلت دارند «فاقبل على فقال: نعم هذه مسالة ابن ابى العوجاء والجواب منا واحد اذا کان المسالة واحدا، جرى لاخرنا ما جرى لاولنا و اولنا و آخرنا فى العلم و الامر سواء ولرسول الله و امیرالمؤمنین فضلهما.»(7)


امام در زندان

یکى از نوادگان حضرت کاظم(ع) به نام محمد بن اسماعیل گوید: گروهى از بنى عباس و چند نفر دیگر از منحرفین به نزد صالح بن وصیف، رئیس شُرطه سامراء آمده و گفتند: ابو محمد عسکرى را که زندان کرده‏اى بر او سخت ‏گیر و نگذار که در استراحت باشد.

صالح گفت: مى‏خواهید چه بکنم، دو نفر که در نظرم از همه شریرتر بودند، بر او مأمور کرده بودم، چنان اهل عبادت و نماز شده‏اند که خارج از حد است. آنگاه گفت: آن دو را آوردند، گفت: واى بر شما! جریان شما درباره این مرد چیست؟! گفتند: چه بگوییم در خصوص مردى که در روز، روزه است و همه شب را مشغول به عبادت حق!! با کسى سخن نمى‏گوید، به غیر عبادت مشغول نمى‏شود.

چون به او نگاه مى‏کنیم بند بند شانه‏هایمان به لرزه مى‏افتد و چنان مجذوب مى‏شویم که قدرت از دست ما مى‏رود، چون بنى عباس این را شنیدند سرافکنده  برگشتند.(8)


خبر از وفات فضل بن شاذان‏

شیخ کشى در رجال خود از محمد بن ابراهیم وراق سمرقندى نقل کرده گوید: به قصد حج از وطن خویش بیرون شدم، خواستم قبل از حج به زیارت مردى از اصحاب برسم، او معروف به صدق و صلاح و ورع و خیر بود، نامش بورق و در«بوشنجان» از روستاهاى هرات سکونت داشت.

چون به زیارت او رسیدم، صحبت از فضل بن شاذان نیشابورى به میان آمد، بورق گفت: من سالى به حج رفته به خدمت محمد بن عیساى عبیدى رسیدم، او را شیخ فاضلى یافتم... عده‏اى نیز با او بودند ولى همه را محزون و غمگین دیدم.

گفتم: جریان چیست؟ گفتند: ابو محمد عسکرى(ع) را زندان کرده‏اند من به حج رفتم، پس از اتمام مراسم حج باز به خدمت محمد بن عیسى رسیدم، دیدم شادمان است، گفتم: خبر چیست؟ گفت: امام (ع) از زندان آزاد شده‏اند.

بعد من به سامراء آمدم و کتاب «یوم و لیلة» را با خود داشتم، به خدمت امام (ع) رسیدم و کتاب را به ایشان نشان داده و گفتم: فدایت شوم اگر صلاح بدانى، به آن نگاهى کرده و اظهار نظر فرمایى، امام (ع) همه آن را ورق زد و فرمود: این صحیح است، شایسته است عمل شود، گفتم: فضل بن شاذان به شدت مریض است، مى‏گویند: شما نسبت به ایشان خشم گرفته‏اید، چون گفته: وصى ابراهیم از وصى محمد (ص) بهتر است، ولى او چنین چیزى نگفته، بلکه به او دروغ  بسته‏اند.

امام صلوات الله علیه فرمود: آرى به او دروغ  بسته‏اند، خدا به فضل رحمت کند، خدا به فضل رحمت کند«رحم الله الفضل، رحم الله الفضل.» بورق گوید: چون از سامراء برگشتم دیدم فضل بن شاذان در همان ایام که امام به او رحمت فرستاد از دنیا رفته بود.(9) ناگفته نماند کتاب «یوم ولیله» تألیف یونس بن عبدالرحمان مولى آل یقطین است، کشى در رجال خود از احمد بن ابى خلف نقل مى‏کند گوید: مریض بودم، ابوجعفر جواد(ع) به عیادت من آمد، کتاب یوم و لیله را در بالاى سر من دید، آن را تا آخر ورق زد و مى‏فرمود:«رحم الله یونس، رحم الله یونس، رحم الله یونس»( 10)

و نیز از ابوهاشم جعفرى نقل کرده گوید: کتاب یوم و لیله یونس را محضر امام عسکرى (ع) بردم، به آن نگاه کرد و ورق زد، بعد فرمود:«هذا دینى و دین آبائى حقا» (11) نجاشى در رجال خویش نقل کرده که آن حضرت از ابوهاشم پرسید: این کتاب تصنیف کیست؟ جواب داد: تصنیف یونس آل یقطین، فرمود:«اعطاه الله بکل حرف نورا فى الجنة.»


یک ارشاد بخصوص

ابوالقاسم کوفى در کتاب تبدیل مى‏نویسد: اسحاق کندى در زمان خود فیلسوف عراق بود، او شروع به نوشتن کتابى در«تناقض قرآن» (نعوذ بالله) کرد، شغلش را به آن منحصر نمود و در خانه خود نشست تا بتواند آن را زود بنویسد. روزى یکى از شاگردان او محضر امام حسن عسکرى (ع) آمد.

امام فرمود:آیا در میان شما مرد رشید و کاملى نیست تا استادتان را از نوشتن چنین کتاب باز دارد؟!! او جواب داد: ما از شاگردان او هستیم، چگونه مى‏توانیم به او در چنین کار یا غیر آن اعتراضى بکنیم.

امام (ع) فرمود: آیا مى‏توانى آنچه را که من مى‏گویم به او بگویى؟ گفت: آرى، حضرت فرمود: پیش او برو و با او انس برقرار کن، چون با او خصوصیت پیدا کردى، بگو: براى من مسأله‏اى پیش آمده که مى‏خواهم از تو بپرسم، او خواهد گفت: بپرس.

بگو: اگر گوینده این قرآن بیاید و بگوید: غرض من آن نیست که تو فکر کرده‏اى، آیا جایز است که چنین باشد؟ او در جواب به تو خواهد گفت: جایز است، زیرا او آدمى است چون بشنود مى‏فهمد. و چون چنین جواب داد، بگو: از کجا مى‏دانى شاید غرض گوینده قرآن غیر از آن است که تو گمان مى‏کنى. در این صورت معانى را در جایى مى‏نهى که گوینده، آن را اراده نکرده است .

آن شخص پیش اسحاق کندى رفت و مطابق دستور امام با او انس پیدا کرد. و آن سؤال را از وى کرد، اسحاق پیش خود فکر کرد، دید چنین چیزى جایز است، گفت: تو را به خدا قسم مى‏دهم این سؤال را از کجا دانسته‏اى؟ گفت: سؤالى است که به ذهنم رسید و به تو گفتم.

گفت: نه هرگز، شخصى مانند تو چنین فکرى نتواند، بگو ببینم از کى یاد گرفته‏اى؟ گفتم: ابومحمد حسن عسکرى مرا به این کار امر کرد. گفت: الان راست گفتى وگرنه این سؤال جز از بیت او خارج نمى‏شود، آنگاه آتشى آماده کرد وآنچه نوشته بود مبدّل به خاکستر نمود. (12)


تشریف فرمایی آن حضرت به گرگان‏

جعفر بن شریف گرگانى گوید: سالى که به حج مى‏رفتم در «سر من رأى» ( سامرّا) به خدمت امام عسکرى (ع) رسیدم، مردم آنجا مقدارى مال توسط من ارسال کرده بودند خواستم از امام بپرسم که آن را به کجا تحویل دهم، حضرت پیش از سؤال من، فرمودند: آنچه آورده‏اى به خادم من، مبارک تحویل بده، این کار را کردم. بعد گفتم: شیعیان شما در گرگان به محضرتان سلام مى‏رسانند، فرمود: مگر بعد از حج به گرگان نخواهى رفت؟ گفتم: چرا، فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز به گرگان باز مى‏گردى، روز جمعه سوم ربیع الاخر در اول روز وارد آن جا خواهى شد، چون وارد شدى به آنها بگو که در آخر همان روز من به آنجا خواهم آمد.

برو در هدایت و رشاد، بدان که خدا تو را و یاران تو را در این مسافرت سلامت خواهد داد، بسلامت به خانواده‏ات باز خواهى گشت. براى پسرت شریف پسرى به دنیا خواهد آمد، نام آن را صلت بن شریف بن جعفر بن شریف بگذارد، خداوند او را بزرگ خواهد کرد و از شیعیان ما خواهد بود.

گفتم: یابن رسول الله! ابراهیم بن اسماعیل جرجانى مردى است از شیعیان شما، به دوستان شما بسیار کمک مى‏کند، در هر سال بیشتر از صد هزار درهم در این باره خرج مى‏نماید و او یکى از ثروتمندان گرگان است. فرمود: خداوند به ابى اسحاق در مقابل احسانش جزاى خیر بدهد، گناهانش را بیامرزد و به او پسر کامل الخلقه‏اى عطا فرماید، به او بگو: حسن بن على مى‏گوید: نام پسرت را احمد بگذار.

من از خدمت امام مرخص شدم، خداوند مرا در سفر سلامت داد تا روز جمعه سوم ربیع الاخر در اول روز آنطور که امام فرموده بود وارد گرگان شدم، دوستان به دیدار من آمدند، به من تهنیت مى‏گفتند. به آنها گفتم که: امام صلوات الله علیه وعده کرده در آخر امروز به گرگان تشریف بیاورد، آنچه لازم دارید بخواهید و مسائل و حوائجتان را در نظربگیرید.

آنان چون نماز ظهر و عصر را خواندند همه در خانه من جمع شدند، به خدا قسم که در یک حالت بى خبرى بودیم ناگاه دیدیم که امام تشریف آوردند و به جمع ما داخل شدند و پیش از ما به ما سلام کردند، ما از آن حضرت استقبال کرده، دست مبارکش را بوسیدیم.

امام صلوات الله علیه فرمودند: من به جعفر بن شریف وعده کردم که در آخر این روز به این جا آیم، نماز ظهر و عصر را در سامراء خوانده با اینجا آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم و الان به وعده خود عمل کرده‏ام، مسائل و حوائج خویش را بگویید.

در آن وقت، اول نضربن جابر عرض کرد: یابن رسول الله! پسرم، جابر یک ماه است که چشمش بینایى خود را از دست داده است، دعا کنید که خداوند بینایى او را باز گرداند. امام (ع) فرمود: او را پیش من آورید، حضرت دست مبارکش را بر چشم او کشید، در دم بینایى خویش را باز یافت، بعد یکى پس از دیگرى آمده از حوائج خویش سؤال مى‏کردند، امام حاجاتشان را برآورد و براى آنها دعاى خیر کرد و همان روز برگشت.(13)

 آمدن امام (ع) به گرگان نظیر جریان على بن خالد و جریان آمدن تخت ملکه سباء به محضر سلیمان است، و شفا دادن آن حضرت نظیر کار عیسى بن مریم (ع) است که خدا درباره او فرموده: «و أبُرى الاکمه والابرص و أُحى الموتى‏ بإذنِ اللّه» (آل عمران/ 49)، و خبر دادن از غیب از علوم خدایى است که در اختیار آنان علیهم السلام بود.


احسان عالى‏

محمد بن على بن ابراهیم گوید: کار معاش بر ما تنگ شد، پدرم گفت: برویم محضر ابو محمد حسن عسکرى، گویند: آدم با سخاوتى است، گفتم: با او آشنایى دارى؟ گفت: نه، او را نمى‏شناسم و تا به حال او را ندیده‏ام. در راه که براى دیدن او مى‏رفتیم پدرم گفت: اى کاش پانصد درهم به من مى‏داد، دویست درهم براى لباس، دویست درهم براى آرد و صد درهم براى مخارج. من هم در دلم گفتم: اى کاش مى‏فرمود به من سیصد درهم مى‏دادند، با صد درهم الاغى مى‏خریدم، صد درهم براى مخارج و صد درهم براى لباس، در این صورت به طرف قزوین و همدان براى کار مى‏رفتم.

چون به در خانه آن حضرت رسیدیم غلامى بیرون آمد و ما را با نام صدا کرد و گفت: على بن ابراهیم و پسرش محمد داخل شوند، چون به خدمتش رسیده و سلام عرض کردیم، فرمود: یا على! چه چپز سبب شده که تا این وقت از ملاقات ما تأخیر کرده‏اى؟! گفتم: یا سیدى! مقید بودم که در این حال تنگدستى محضر شما آیم.

و چون از خدمت ایشان بیرون آمدیم غلامش آمد و به پدرم کیسه‏اى داد و گفت: این پانصد درهم است، دویست درهم براى لباس، دویست درهم براى آرد و صد درهم براى نفقه، بعد کیسه دیگرى به من داد و گفت: این سیصد درهم است، با صد درهم الاغ بخر، صد درهم براى لباس و صد درهم براى نفقه، به سوى جبل (همدان و قزوین...) و به طرف «سورا» (14) سفر کن.

ابن کردى، راوى حدیث مى‏گوید: او به «سورا» رفت و در آن جا زنى تزویج کرد و در یک روز چهار هزار دینار به خانه‏اش وارد شد، با وجود آن، قائل به وقف و از واقفیّه بود، به او گفتم: آیا دلیلى روشنتر از این به امامت او مى‏خواهى؟! گفت: راست مى‏گویى ولى ما در کارى و در گروهى هستیم که به آن عادت کرده‏ایم.(15)


امام حسن عسکرى (ع) و أبوالادیان‏

ابوالادیان گوید: من از خدمتگزاران امام حسن عسکرى (ع) بودم و نامه‏هاى آن حضرت را به شهرها مى‏بردم، روزی به خدمت ایشان رسیدم، حضرت نامه‏هایى نوشت و فرمود: اینها را به مدائن مى‏برى، پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدى خواهى دید که ناله از خانه من بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته‏اند.

گفتم: مولاى من! اگر چنین شود، امام بعد از شما کیست؟ فرمود: هر که جواب نامه‏هاى مرا از تو بخواهد، گفتم: شاهد دیگرى بفرمایید، فرمود: هر که بر جنازه من نماز گزارد قائم بعد از من است. گفتم: باز شاهد دیگرى بفرمایید، فرمود: هر که خبر دهد به آنچه در همیان (کیسه) است، او امام بعد از من است.

هیبت و عظمت امام مانع شد که بگویم: آنچه در همیان است یعنى چه؟ من نامه‏هاى آن حضرت را به مدائن بردم، و جواب آنها را گرفته، روز پانزدهم داخل سامراء شدم، دیدم همان طور که فرموده بود از خانه امام ناله بلند است و دیدم برادرش جعفر(جعفر کذاب) در کنار خانه آن حضرت نشسته و شیعه در اطراف او، به وى تسلیت و به امامتش تبریک مى‏گویند!!!

من از این جریان یکه خورده و در پیش خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس جریان امامت عوض شده است، چون من خودم با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب مى‏خورد و قمار بازى مى‏کرد و اهل تار و طنبور است، من هم جلو آمده، رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم. ولى از من چیزى نپرسید.

دراین هنگام عقید خادم بیرون آمد و به جعفرگفت: مولاى من! برادرت را کفن کردند براى نماز بیایید،(16) جعفر داخل خانه شد، شیعه در اطراف او بودند، سمان و حسن بن على معروف به سلمه پیشاپیش آنها بودند.

چون به صحن خانه آمدیم حسن بن على صلوات الله علیه را کفن کرده و در نعش گذاشته بودند، جعفر برادر آن حضرت پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد، چون خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه طفیل گندمگون و سیاه موى که دندانهاى پیشینش تا حدى از هم فاصله داشت بیرون آمد و لباس جعفر را گرفته و کنار کشید.

و گفت: عمو! کنار برو، من سزاوارترم که بر پدرم نماز بخوانم، جعفر در حالى که قیافه‏اش متغیر شده بود کنار رفت، آن کودک بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در کنار قبر پدرش امام هادى دفن کردند.

بعد همان کودک رو کرد به من که: اى مرد بصرى! جواب نامه‏هایى را که با تواست بده، من جواب نامه‏ها را داده و پیش خود گفتم: این دو شاهد(نماز بر جناره و خواستن جواب نامه‏ها)، فقط همیان ماند. آنگاه پیش جعفر آمدم که صدایش بلند بود، حاجز وشّاء که حاضر بود به جعفر گفت: آن کودک کى بود؟!! مى‏خواست با این سؤال جعفر را مجاب کند، جعفر گفت: والله تا به حال او را ندیده و نشناخته‏ام.

در آن جا نشسته بودیم که گروهى از اهل قم آمدند و از امام حسن عسکرى (ع) پرسیدند، چون دانستند که امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشینش کیست؟ حاضران جعفر را نشان دادند، آنها به جعفر سلام کرده تسلیت و تهنیت گفتند، و گفتند:چندین نامه‏ و پول آورده‏ایم، بفرمایید: نامه‏ها را کدام کسان نوشته‏اند و پول چقدر است؟ جعفر از این سؤال بر آشفت و برخاست و در حالى که گرد جامه‏هاى خود را پاک مى‏کرد، گفت: اینها از ما مى‏خواهند که علم غیب بدانیم!! در این میان خادمى از خانه بیرون آمد و گفت: نامه‏ها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار هست که ده تا از آنها را آب طلا داده‏اند. آنها نامه‏ها و همیان را داده و به خادم گفتند:

هر که تو را براى گرفتن همیان فرستاده، او امام است.

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/14ساعت 9:35 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

تو شاه یکّه سواران دشت توحیدی<\/h1>


فتاده مرغ دلم ز آشیان در این وادی که هر کجا رود افتد به دام صیادی
به دانه‌ای دُّر یکدانه می‌دهد بر باد نه گوش هوش و نه چشم بصیر نقّادی
چنان اسیر هوا و هوس شدم که نپرس نه حال نغمه سرایی نه طبع وقّادی
دلا دل از همه برگیر و خلوتی بپذیر مدار از همه عالم امید امدادی
مگر ز قبله حاجات و کعبه مقصود ملاذ(1) حاضر و بادی(2) علیّ ‌الهادی
محیط کون و مکان نقطه بصیر وجود مدار عالم امکان مجرّد و مادی
شَها تو شاهد میقات «لِی مَعَ اللّهی» (3) تو شمع جمع شبستان مُلک ایجادی
صحیفه ملکوتیّ و نسخه لاهوت ولیّ عرصه ناسوت بهر ارشادی
مقام باطن ذات تو قاب قوسین است به ظاهر ارچه در این خاکدان اجسادی
کشیدی از متوکل شدائدی که به دهر ندیده دیده گردون ز هیچ شّدادی
گهی به برکه درندگان(4) گهی زندان گهی به بزم مِی و سازِ باغی عادی(5)
تو شاه یکّه سواران دشت توحیدی اگر پیاده روان در رکاب الحادی
ز سوز زهر و بلاهای دهر جان تو سوخت که بر طریقه آباء و رسم اجدادی

آیة الله غروی اصفهانی<\/h2>

نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:29 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

پای درس امام هادی علیه السلام<\/h1>


1- قالَ الإمامُ أبوالحسن علىّ النقی الهادی (علیه السلام) :

مَنِ اتَّقىَ اللهَ یُتَّقى، وَمَنْ أطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَنْ أطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقینَ، وَمَنْ أسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ أنْ یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقینَ.(1)

حضرت امام هادی (علیه السلام) فرمود: کسى که تقوى الهى را رعایت نماید و مطیع احکام و مقرّرات الهى باشد، دیگران مطیع او مى شوند و هر شخصى که اطاعت از خالق نماید، باکى از دشمنى و عداوت انسان ها نخواهد داشت; و چنانچه خداى متعال را با معصیت و نافرمانى خود به غضب درآورد، پس سزاوار است که مورد خشم و دشمنى انسان ها قرار گیرد.

2- قالَ (علیه السلام): مَنْ أنِسَ بِاللّهِ اسْتَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَعَلامَةُ الاُْنْسِ بِاللّهِ الْوَحْشَةُ مِنَ النّاسِ(2)

فرمود: کسى که با خداوند متعال مونس باشد و او را أنیس خود بداند، از مردم احساس وحشت مى کند.

و علامت و نشانه أنس با خداوند وحشت از مردم است ـ یعنى از غیر خدا نهراسیدن و از مردم احتیاط و دورى کردن ـ .

3- قالَ(علیه السلام): السَّهَرَ أُلَذُّ الْمَنامِ، وَ الْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعامِ.(3)

فرمود: شب زنده دارى، خواب بعد از آن را لذیذ مى گرداند; و گرسنگى در خوشمزگى طعام مى افزاید ـ یعنى هر چه انسان کمتر بخوابد بیشتر از خواب لذت مى برد و هر چه کم خوراک باشد مزّه غذا گواراتر خواهد بود ـ .

4- قالَ(علیه السلام): لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدِرْتَ عَلَیْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إلَیْهِ، فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ.(4)

فرمود: از کسى که نسبت به او کدورت و کینه دارى، صمیّمیت و محبّت مجوى.

همچنین از کسى که نسبت به او بدگمان هستى، نصیحت و موعظه طلب نکن، چون که دیدگاه و افکار دیگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آن ها مى باشد.

5- قالَ(علیه السلام): الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَالْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إلَى الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ، وَالبُخْلُ أذَمُّ الاْخْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجیَّةٌ سَیِّئَةٌ.(5)

فرمود: حسد موجب نابودى ارزش و ثواب حسنات مى گردد.

تکبّر و خودخواهى جذب کننده دشمنى و عداوت افراد مى باشد.

عُجب و خودبینى مانع تحصیل علم خواهد بود و در نتیجه شخص را در پَستى و نادانى نگه مى دارد.

بخیل بودن بدترین اخلاق است; و نیز طَمَع داشتن خصلتى ناپسند و زشت مى باشد.

6- قالَ(علیه السلام): الْهَزْلُ فکاهَةُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.(6)

فرمود: مسخره کردن و شوخى هاى - بى مورد - از بى خردى است و کار انسان هاى نادان مى باشد.

7- قالَ(علیه السلام): الدُّنْیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.(7)

فرمود: دنیا همانند بازارى است که عدّه اى در آن ـ براى آخرت ـ سود مى برند و عدّه اى دیگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.

8- قالَ(علیه السلام): النّاسُ فِی الدُّنْیا بِالاْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بِالاْعْمالِ.(8)

فرمود: مردم در دنیا به وسیله ثروت و تجمّلات شهرت مى یابند ولى در آخرت به وسیله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.

9- قالَ(علیه السلام): مُخالَطَةُ الاْشْرارِ تَدُلُّ عَلى شِرارِ مَنْ یُخالِطُهُمْ.(9)

فرمود: همنشین شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود.

10- قالَ(علیه السلام): أهْلُ قُمْ وَ أهْلُ آبَةِ مَغْفُورٌ لَهُمْ ، لِزیارَتِهِمْ لِجَدّى عَلىّ ابْنِ مُوسَى الرِّضا (علیه السلام) بِطُوس، ألا وَ مَنْ زارَهُ فَأصابَهُ فى طَریقِهِ قَطْرَةٌ مِنَ السَّماءِ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.(10)

فرمود: أهالى قم و أهالى آبه ـ یکى از روستاهاى حوالى ساوه ـ آمرزیده هستند به جهت آن که جدّم امام رضا (علیه السلام)را در شهر طوس زیارت مى کنند.

و سپس حضرت افزود: هر که جدّم امام رضا (علیه السلام) را زیارت کند و در مسیر راه صدمه و سختى تحمّل کند خداوند آتش را بر بدن او حرام مى گرداند.

11- عَنْ یَعْقُوبِ بْنِ السِّکیتْ، قالَ: سَألْتُ أبَاالْحَسَنِ الْهادی(علیه السلام): ما بالُ الْقُرْآنِ لا یَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَالدَّرْسِ إلاّ غَضاضَة؟

قالَ (علیه السلام): إنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ یَجْعَلْهُ لِزَمان دُونَ زَمان، وَلالِناس دُونَ ناس، فَهُوَ فى کُلِّ زَمان جَدیدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْم غَضٌّ إلى یَوْمِ الْقِیامَةِ.(11)

یکى از اصحاب حضرت به نام ابن سِکیّت گوید: از امام هادى(علیه السلام)سؤال کردم: چرا قرآن با مرور زمان و زیاد خواندن و تکرار، کهنه و مندرس نمى شود; بلکه همیشه حالتى تازه و جدید در آن وجود دارد؟

امام (علیه السلام) فرمود: چون که خداوند متعال قرآن را براى زمان خاصّى و یا طایفه اى مخصوص قرار نداده است; بلکه براى تمام دوران ها و تمامى اقشار مردم فرستاده است، به همین جهت همیشه حالت جدید و تازه اى دارد و براى جوامع بشرى تا روز قیامت قابل عمل و اجراء مى باشد.

12- قالَ (علیه السلام): الْغَضَبُ عَلى مَنْ لا تَمْلِکُ عَجْزٌ، وَ عَلى مَنْ تَمْلِکُ لُؤْمٌ.(12)

فرمود: غضب و تندى در مقابل آن کسى که توان مقابله با او را ندارى، علامت عجز و ناتوانى است، ولى در مقابل کسى که توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستى و رذالت است.

13- قالَ(علیه السلام): یَاْتى عَلماءُ شیعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ أهْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ، وَالاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ.(13)

فرمود: علماء و دانشمندانى که به فریاد دوستان و پیروان ما برسند و از آن ها رفع مشکل نمایند، روز قیامت در حالى محشور مى شوند که تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آن ها مى درخشد.

14- قالَ(علیه السلام): لِبَعْضِ قَهارِمَتِهِ: اسْتَکْثِرُوا لَنا مِنَ الْباذِنْجانِ، فَإنَّهُ حارٌّ فى وَقْتِ الْحَرارَةِ، بارِدٌ فى وَقْتِ الْبُرُودَةِ، مُعْتَدِلٌ فِى الاْوقاتِ کُلِّها، جَیِّدٌ عَلى کلِّ حال.(14)

به بعضى از غلامان خود فرمود: بیشتر براى ما بادمجان پخت نمائید که در فصل گرما، گرم و در فصل سرما، سرد است; و در تمام دوران سال معتدل مى باشد و در هر حال مفید است.

15- قالَ(علیه السلام): التَّسْریحُ بِمِشْطِ الْعاجِ یُنْبُتُ الشَّعْرَ فِى الرَّأسِ، وَ یَطْرُدُ الدُّودَ مِنَ الدِّماغِ، وَ یُطْفِىءُ الْمِرارَ، وَ یَتَّقِى اللِّثةَ وَ الْعَمُورَ.(15)

فرمود: شانه کردن موها به وسیله شانه عاج، سبب روئیدن و افزایش مو مى باشد، همچنین سبب نابودى کرم هاى درون سر و مُخ خواهد شد و موجب سلامتى فکّ و لثه ها مى گردد.

16- قالَ(علیه السلام): اُذکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَىْ أهْلِکَ لا طَبیبٌ یَمْنَعُکَ، وَ لا حَبیبٌ یَنْفَعُکَ.(16)

فرمود: بیاد آور و فراموش نکن آن حالت و موقعى را که در میان جمع اعضاء خانواده و آشنایان قرار مى گیرى و لحظات آخر عمرت سپرى مى شود و هیچ پزشکى و دوستى ـ و ثروتى ـ نمى تواند تو را از آن حالت نجات دهد.

17- قالَ(علیه السلام): إنَّ الْحَرامَ لا یَنْمی، وَإنْ نَمى لا یُبارَکُ فیهِ، وَ ما أَنْفَقَهُ لَمْ یُؤْجَرْ عَلَیْهِ، وَ ما خَلَّفَهُ کانَ زادَهُ إلَى النّارِ.(17)

فرمود: همانا ـ اموال ـ حرام، رشد و نموّ ندارد و اگر هم احیاناً رشد کند و زیاد شود برکتى نخواهد داشت و با خوشى مصرف نمى گردد.

و آنچه را از اموال حرام انفاق و کمک کرده باشد أجر و پاداشى برایش نیست و هر مقدارى که براى بعد از خود به هر عنوان باقى گذارد معاقب مى گردد.

18- قالَ(علیه السلام): اَلْحِکْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.(18)

فرمود: حکمت اثرى در دل ها و قلب هاى فاسد نمى گذارد.

19- قالَ(علیه السلام): مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیْهِ.(19)

فرمود: هر که از خود راضى باشد بدگویان او زیاد خواهند شد.

20- قالَ(علیه السلام): اَلْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ اِثْنَتان.(20)

فرمود: مصیبتى که بر کسى وارد شود و صبر و تحمّل نماید، تنها یک ناراحتى است; ولى چنانچه فریاد بزند و جزع کند دو ناراحتى خواهد داشت.

21- قالَ(علیه السلام): اِنّ لِلّهِ بِقاعاً یُحِبُّ أنْ یُدْعى فیها فَیَسْتَجیبُ لِمَنْ دَعاهُ، وَالْحیرُ مِنْها.(21)

فرمود: براى خداوند بقعه ها و مکان هائى است که دوست دارد در آن ها خدا خوانده شود تا آن که دعاها را مستجاب گرداند که یکى از بُقْعه ها حائر و حرم امام حسین (علیه السلام) خواهد بود.

22- قالَ(علیه السلام): اِنّ اللّهَ هُوَ الْمُثیبُ وَالْمُعاقِبُ وَالْمُجازى بِالاَْعْمالِ عاجِلاً وَآجِلاً.(22)

فرمود: همانا تنها کسى که ثواب مى دهد و عِقاب مى کند و کارها را در همان لحظه یا در آینده پاداش مى دهد، خداوند خواهد بود.

23- قالَ(علیه السلام): مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ.(23)

فرمود: هرکس به خویشتن إهانت کند و کنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در أمان ندان.

24- قالَ(علیه السلام): اَلتَّواضُعُ أنْ تُعْطَیَ النّاسَ ما تُحِبُّ أنْ تُعْطاهُ.(24)

فرمود: تواضع آن است که آنچه دوست داری مردم بر تو دهند را به آنان دهی.

________________________________________

[1] - بحارالأنوار: ج 68، ص 182، ح 41، أعیان الشّیعة: ج 2، ص 39.

[2] - عُدّة الداعى مرحوم راوندى: ص 208.

[3] - بحارالانوار: ج 84 ص 172 به نقل از أعلام الدین دیلمى.

[4] - بحار الأنوار: ج 75، ص 369، ح 4، أعلام الدّین: ص 312، س 14.

[5] - بحارالأنوار: ج 69، ص 199، ح 27.

[6] - الدرّة الباهرة: ص 42، س 5، بحارالأنوار: ج 75، ص 369، ح 20.

[7] - أعیان الشّیعة: ج 2، ص 39، تحف العقول: ص 438.

[8] - أعیان الشّیعة: ج 2، ص 39، بحارالأنوار: ج 17.

[9] - مستدرک الوسائل: ج 12، ص 308، ح 14162.

[10] - عیون أخبار الرّضا(علیه السلام): ج 2، ص 260، ح 22.

[11] - أمالى شیخ طوسى: ج 2، ص 580، ح 8.

[12]- مستدرک الوسائل: ج 12، ص 11، ح 13376.

[13]- بحارالأنوار: ج 2، ص 6، ضمن ح 13.

[14] - کافى: ج 6، ص 373، ح 2، وسائل الشّیعة: ج 25، ص 210، ح 31706.

[15] - بحارالأنوار: ج 73، ص 115، ح 16.

[16] - أعلام الدّین: ص 311، س 16، بحارالأنوار: ج 75، ص 369، ح 4.

[17] - کافى: ج 5، ص 125، ح 7.

[18] - نزهة النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 141، ح 23، أعلام الدّین: ص 311، س 20.

[19] - بحارالأنوار: ج 69، ص 316، ح 24.

[20] - أعلام الدّین: ص 311، س 4، بحارالأنوار: ج 75، ص 369.

[21] - تحف: ص 357، بحارالأنوار: ج 98، ص 130، ح 34.

[22] - تحف: ص 358، بحارالأنوار: ج 59، ص 2، ضمن ح 6.

[23] - تحف العقول: ص 383، بحارالأنوار: ج 75، ص 365.

[24] - محجّة البیضاء: ج 5، ص 225.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:28 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

او خواهد آمد<\/h1>

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

خاطراتی از حضرت هادی علیه السلام<\/h1>

سالهای باقی مانده خلافت متوکل

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

تو نه، فرزندت شیعه می شود

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

این مرد پیش از نماز صبح به خاکمی رود

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

هرگز با وی همنشین نمی شوی

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

به اندازه دانه های خرما در خواب

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

بازگرد جز خیر چیزی نمیبینی

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

مرگ متوکل چهار روز دیگر

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

چنین گمانی نکن؟

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

مهدی موعود(عج) خواهد آمد

خاطراتی از امام هادی علیه السلام

 

جبّه زن قمی را بازگردان

خاطراتی از امام هادی علیه السلام


تو نه، فرزندت شیعه می شود

مردی نصرانی در دیار ربیعه بود که اصلاً از اهالی  «کَفَر توثا» (یکی از قریه های فلسطین ) بود. وی کاتب (نویسنده) بود و به نام: (یوسف بن یعقوب) خوانده می شد، بین او و پدرم رابطه دوستی بود. روزی نزد پدرم آمد و گفت: به حضور متوکل دعوت شده‌ام، ولی نمی دانم برای چه احضار شده‌ام و او از من چه می خواهد؟ و من سلامتی خود را از خداوند به صد دینار خریده‌ام، و آن صد دینار را برداشته‌ام تا به‌ امام هادی علیه السلام بدهم. آن مرد نزد متوکل رفت و پس از اندک مدتی، نزد ما‌ آمد در حالی که شاد و خوشحال بود، پدرم به او گفت:

ماجرای خود را به من بگو ، او گفت: به شهر سامراء رفتم، که قبلاً هرگز به این شهر نرفته بودم، به خانه ای وارد شدم، با خود گفتم بهتر این است که نخست قبل از آنکه کسی مرا بشناسد که به سامراء ‌آمده‌ام، این صد دینار را به ‌امام هادی علیه السلام برسانم، بعد نزد متوکل بروم، در آنجا دانستم که متوکل، ‌امام هادی علیه السلام را از سوار شدن او( به جائی رفتن) منع کرده، واو خانه نشین است، با خود گفتم: چه کنم، من یک نفر نصرانی هستم، اگر خانه ابن الرضا (امام هادی علیه السلام ) را بپرسم، ایمن نیستم که این خبر زودتر به گوش متوکل برسد.

به نظرم‌ آمد که سوار بر مرکبم  شوم و در شهر بروم و از مرکب خود جلوگیری نکنم تا هر کجا که خواست برود، شاید خانه آن حضرت را بشناسم، بی آنکه از کسی بپرسم، آن صد دینار را در کاغذی نهادم و در میان آستینم گذاشتم و سوار بر مرکبم شدم، آن مرکب به در خانه ای رسید و ایستاد و حرکت نکرد، پرسیدم این خانه کیست؟ جواب دادند ؛ خانه امام هادی علیه السلام است. گفتم: الله اکبر، دلیلی است کافی، ناگاه خدمتکار بیرون آمد، و گفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟ گفتم: آری. گفت: وارد خانه شو، من وارد خانه شدم، با خود گفتم این دلیل دیگری بر مقصود است، از کجا این غلام می دانست که من یوسف بن یعقوب هستم با اینکه من هرگز به این شهر نیامده‌ام و کسی مرا در این شهر نمی شناسد، بار دیگر خدمتکار آمد و گفت: آن صد دینار را بده ، آن را دادم و با خود گفتم: این دلیل سوّم است بر مقصد. سپس آن خدمتکار نزد من‌ آمد وگفت: وارد خانه شو!

من به خانه ابن الرضا (ع) وارد شدم، دیدم آن حضرت تنها در خانه خود نشسته است، تا مرا دید به من فرمود: ای یوسف آیا وقت آن نرسده تا رستگار شوی؟ گفتم: ای مولای من! دلیل ها ونشانه هایی (به صدق شما و اسلام) برای من آشکار گردید، که برای هدایت و رستگاری من کفایت می کند. فرمود: تو اسلام را نمی پذیری، ولی بزودی پسرت مسلمان می شود و از شیعیان ماست، ای یوسف! گروهی گمان می کنند که دوستی ما سودی به حال ‌امثال شما ندارد ولی سوگند به خدا دوستی ما، به حال‌ امثال تو که نصرانی هستی نیز سودبخش است، برو دنبال آن کاری که برای آن‌ آمده ای زیرا آنچه را دوست داری، به زودی خواهی دید و به زودی دارای پسری مبارک خواهی شد.

آن مرد نصرانی می گوید: نزد متوکل رفتم، و به تمام مقاصدم رسیدم و باز گشتم.

راوی می گوید: بعد از مرگ همین نصرانی با پسرش دیدار کردم، دیدم مسلمان است و در مذهب تشیع، استوار و محکم می باشد، او به من خبر داد که بعد از مرگ پدر، مسلمان شده است و پیوسته می گفت:

أنا بشارةُ مولای
من بشارت مولای خود (امام هادی) هستم.
 

هرگز با وی همنشین نمی شوی

یعقوب بن یسارروایت می کند که: متوکل می گفت: وای بر شما، کار ابن الرضا حضرت هادی (ع) مرا عاجز کرده، نه حاضر است با من شراب بخورد و نه در مجلس شراب من بنشیند ؛ و نه من در این ‌امور فرصتی می یابم (که او را به این کارها وارد کنم) گفتند: اگر از او فرصتی نیابی در عوض این برادرش موسی است که شراب خوار و نوازنده است، می خورد ومی نوشد وعشقبازی می کند، بفرستید او را بیاورند و مطلب را بر مردم مشتبه کنید، بگوئید این ابن الرضا است. نامه ای نوشتند و او را با تعظیم واحترام وارد کردند، وهمه بنی هاشم وسران لشکر و مردم استقبالش کردند، وغرض این بود که وقتی می رسد‌ املاکی به او واگذار کند و دختری به او بدهد وساقیان شراب وکنیزکان نوازنده نزد او بفرستد، و با او مواصله و احسان کند، ومنزل عالی برایش قرار دهد که خود در آنجا به دیدنش رود. وقتی که موسی وارد شد، حضرت هادی (ع) در پل (وصیف) - جایی است که آنجا به استقال واردین می روند - حضرت با او ملاقات کرده و به او سلام نمود و حقش را ادا کرد، سپس فرمود: این مرد تو را احضار کرده که احترامت را هتک و پایمال کند ورتبه ات را پایین آورد، مبادا هرگز به شراب خواری اقرار کنی. موسی گفت: اگر مرا برای اینکار خواسته پس چکنم؟ فرمود: رتبه خویش فرو میاور و چنین کاری نکن که او هتک احترام تو را خواسته است. موسی نپذیرفت و حضرت تکرار کرد، تا چون دید اجابت نمی کند، فرمود: ولی بدان که مجلس مورد نظر او مجلسی است که هرگز تو با او در آن جمع نمی شوید.

همان شد که حضرت فرمود، سه سال موسی آنجا اقامت کرد وهر روز صبح بر درب سرای او می رفت یک روز می گفتند: مست است فردا صبح بیا، روز دیگر می رفت، می گفتند: دوا خورده و روز دیگر می گفتند: کار دارد، و سه سال به همین منوال گذشت تا متوکل از دنیا رفت و در چنین مجلسی با هم جمع نشدند.

کافی، ج1،ص502،ح8


بازگرد جز خیر چیزی نمی بینی

کافور خادم گوید: در سامره در مجاورت حضرت هادی (ع) صنعت گرانی بودند، و آنجا مثل شهری شده بود. یونس نقاش بر آن جناب وارد می شد وخدمت او می کرد. روزی لرزان آمد وگفت: سرور من! شما را وصیت می کنم که با اهل وعیالم نیکی کنید. فرمود: چه خبر است؟ گفت: خیال دارم فرار کنم. حضرت تبسم کنان فرمود:چرا؟ گفت: برای اینکه ابن بغا (گویا از سران ترک بوده ) نگین بی ارزشی برای من فرستاد که بر آن نقشی بزنم. موقع نقاشی دو قسمت شد، وفردا وعده اوست که[آن نگین را] پس بگیرد ( موسی بن بغا ) هم که حالش معلوم است، یا هزار تازیانه می زند یا می کشد.

حضرت فرمود: برو به منزلت تا فردا فرج می رسد و جز خبر خیر  چیز دیگری نیست. باز فردا صبح زود لرزان‌آمد وگفت: فرستاده  او ‌آمده نگین را می خواهد. فرمود: برو که جز خیر نمی بینی. گفت: چه جواب گویم؟ خندید و فرمود: برو ببین چه خبر آورده، هرگز جز خیر نیست. رفت وبعد از مدتی خندان بازگشت وعرض کرد: فرستاده گفت: کنیزکان بر سر این نگین خصومت می کنند، اگر ممکن است آن را دو قسمت کن تا تو را بی نیاز کنیم. حضرت فرمود: خداوندا! سپاس، خاص تو است که ما را از آنها قرار دادی که حق شکر تو را بجای آورند، به او چه گفتی؟ عرض کرد: گفتم مرا مهلت دهید تا درباره آن فکرکنم چگونه این کار را انجام دهم. فرمود: درست گفتی.

اثبات الهداة،ج6، ص228


چنین گمانی نکن؟

از حسن بن مصعب مدائنی روایت شده که: مسئله سجده بر شیشه را (به وسیله نامه ای که نوشته بودم) از‌امام علی النقی (ع ) پرسش نمودم. چون نامه را فرستادم با خود گفتم: شیشه هم از چیزهایی است که زمین آن را می رویاند و گفته اند که آنچه را زمین می رویاند می شود بر آن سجده کرد!

از طرف آن حضرت جواب‌امد: بر شیشه سجده مکن، اگر گمان می کنی که آن هم از اشیایی است که زمین آن را می رویاند (درست است) ولی استحاله شده. زیرا شیشه از ریگ و نمک است، نمک هم از زمین شوره زار است (وبه زمین شوره زار نمی شود سجده کرد)

اثبات الوصیة، ص 433

 

جبه زن قمی را بازگردان؟

محمد بن احمد منصوری ازعموی پدرش نقل می کند که: روزی نزد متوکل رفتم در حالتی که مشغول شرب خمر بود، مرا هم دعوت به خوردن کرد، گفتم: من هرگز نخورده‌ام. گفت: تو با علی بن محمد (العیاذ بالله) می خوری. گفتم: تو نمی دانی که در دستت چیست؟ این سخنان تنها به تو ضرر می رساند وبرای او زیانی ندارد. این جسارت متوکل را خدمت حضرت عرض نکردم، تا روزی فتح بن خاقان (وزیر متوکل) به من گفت: به متوکل گفته‌اند: مالی از قم (برای حضرت هادی) می آید و دستور داده که من در کمین آن باشم وخبرش را به او برسانم، تو بگو بدانم که از کدام راه می آید؟ تا من در آن راه بروم. خدمت حضرت رفتم (که جریان را به عرض مبارک برسانم) دیدم کسی آن جا است که نمی توانستم حرفی بزنم. حضرت تبسم کرد و فرمود: ای ابو موسی! خیر است، چرا آن پیغام اوّل را نیاوردی؟ (یعنی آن حرفی که اول متوکل راجع به حضرت گفت ) عرض کردم: سرور من! به ملاحظه تعظیم و اجلال شما. حضرت فرمود: مال‌امشب وارد می شود و ایشان به آن دست نمی یابند،‌امشب را اینجا بمان.

ابو موسی گوید: شب را آنجا ماندم و چون‌ امام برای نماز شب برخواست در رکوع سلام داد و نماز را قطع کرد و فرمود: آن مردی که منتظرش بودیم آمده و خادم از ورودش جلوگیری می کند، برو مال را تحویل بگیر. رفتم دیدم انبانی که مال در آن است، آنجاست؛ گرفتم و خدمت امام بردم. ایشان فرمود: به او بگو: آن جُبه ای (لباس) را که آن زن قمی داد و گفت: این ذخیره جدّه من است را نیز  بده. رفتم و گفتم و او گفت: آری آن را خواهرم پسندید و با این عوض کرد، می روم و می آورم. فرمود: بگو خدا ‌اموال ما را حفظ می کند، جبه را از شانه ات درآور. چون پیغام را رساندم و جبّه را از شانه اش بیرون آورد غش کرد. حضرت بیرون آمده و شرح حالش پرسید. گفت: من (راجع به‌امامت شما) در شک بودم و اینک یقین کردم.

اثبات الهداة، ج 6، ص225


سالهای باقی ماندة خلافت متوکل

محمد بن سنان گوید: مردی در نامه از آن حضرت پرسید: از خلافت متوکل چقدر مانده است؟ حضرت این آیه (از سوره یوسف ) را در جواب نوشت: هفت سال پیاپی کشت می کند - تا آنجا که فرماید: سپس از پی این سالها هفت سال سخت بیاید - تا آنجا که فرماید: آنگاه از پی این سالها سالی بیاید که در اثنای آن مردم کمک شوند «تزرعون سبع سنین د‌اباً» الی قوله: «ثُمَّ یاتی من بعد ذلک سبع شداد» الی قوله: «ثُمّ یاتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس» (یوسف 47و48)

ومتوکل در اوّل سال پانزدهم مُرد.

اثبات الهداة

،ج6، ص 260


این مرد پیش از نماز صبح به خاک می رود

احمد بن یحیی روایت می کند که: ما در (سامره ) در همسایگی حضرت هادی (ع) بودیم، و شب ها با هم می نشستیم صحبت می کردیم. شبی بر در خانه  آن حضرت نشسته بودیم که یکی از فرماندهان لشگر، خلعت هایی با خود داشت و با عده زیادی از فرماندهان پادگان ومستخدمین و دیگران از خانه سلطان می‌امد وقتی که به ما رسید حضرت بلند شده وسلام واحترامش کرد وچون گذشت فرمود: این مرد به این وضع خود شادمان است در صورتی که پیش از نماز صبح به خاک می رود. ما از این حرف تعجب کردیم واز حضور وی برخاستیم و با خود گفتیم: این علم غیب است، و سه نفر با هم تعهد کردیم که اگر این خبر دروغ  در‌آمد او را بکشیم واز دستش راحت شویم.

صبح، بعد از نماز در خانه بودم که صدای هیاهوی جمعیت را شنیدم. رفتم جلوی در خانه دیدم عده زیادی از لشگریان وغیره اند ومی گویند: فلان کس دیشب مُرد. چون در حال مستی از جایی به جایی دیگر می رفته که افتاد وگردنش شکست. گفتم:

اشهد ان لا اله الاّ الله. رفتم به تماشا و دیدم همان نحو که حضرت فرمود: مُرده است وآنجا بودم تا به خاکش سپردند وبرگشتم وهمه از این واقعه در شگفت بودیم.

اثبات الهداة ج 6 ص 260


به اندازه دانه های خرما درخواب

احمد بن عیسی گوید: پیغمبر (ص) را در خواب دیدم که مشتی خرما به من داد، شمردم بیست وپنج دانه بود. وقتی که حضرت هادی (ع) تشریف آوردند خدمتش رفتم که مشتی خرما به من داد وفرمود: اگر پیغمبر (ص) زیادتر داده بود من هم زیادتر می دادم شمردم  بیست وپنج دانه بود.

اثبات الهداة ج6ص269


مرگ متوکل، چهار روز دیگر

شیخ بهائی (ره) از بعضی استادانش نقل می کند که گفته اند: متوکل اراده کرده بود به حضرت هادی (ع) اهانتی کند. در روز که هوا در نهایت حرارت وگرمی بود فرمود تا منادی نداکردند که: خلیفه اراده سواری به فلان موضع را دارد وحکم چنان صادر شده که غیر جناب ایشان کسی دیگر سواره نباشد وجمیع مردم از اشراف و اعیان از بنی هاشم وغیره در ملازمت پیاده باشند.

چون راه دور بود وهوا در نهایت حرارت، آن حضرت غرق در عرق گشته، بسیار مانده شده هر دم تکیه بر یکی از خادمان خود می نمودند. در این اثنا یکی از منافقان را نظر به حضرت افتاد که بسیار مانده و آزرده اند. خواست که از جانب متوکل معذرت گوید، گفت: ای حضرت! این مشقت وتعب مخصوص شما نیست، و خلیفه قصد آزار واهانت شما نکرده، بلکه جمیع مردم به این تعب گرفتارند.

حضرت‌امام (ع) به آن شخص فرمود: به خدا قسم! ناقه صالح نزد خدای تعالی، عزیزتر از من نبود، و این آیه  از قرآن را به زبان معجزه بیان داشتند: تا سه روز در منازل  خود، خوش دارید که این وعده ای  تکذیب ناپذیر است

تمتعوا فی دارکم ثلاثةَ ایامٍ ذلک وعدٌ غیرُ مکذوب (هود آیه 65)

همانگونه که حضرت فرموده بودند در شب چهارم از آن سواری، غلامان متوکل اتفاق کرده، در وقتی که متوکل در مجلس نشسته بود بر سر او ریختند و به ضرب تیغ او را پاره پاره کردند ؛ وآن مردی که از جانب متوکل عذر می گفت به خدمت حضرت آمده توبه و بازگشت از معاصی نموده و در سلک پیروان وشیعیان آن بزرگوار قرار گرفت.

مفتاح الفلاح مترجم، ص 278


مهدی موعود (عج) خواهد آمد

عبد العظیم حسنی اعتقادات خود را به حضرت هادی (ع) عرضه داشت تا آنجا که ( در شماره ‌امامان پس از ذکر حضرت رضا علیه السلام ) گفت: سپس شما ای مولای من، حضرت فرمود: و پس از من فرزندم حسن ؛ ومردم نسبت به جانشین پس از او چگونه اند؟ عرض کرد: برای چه مولای من؟ حضرت فرمود: برای اینکه شخص وی دیده نشود (وازدیدگان غایب شود) و حرام است که او را به اسمش یاد کننده (م ح م د) تا اینکه خروج کرده و زمین را پر از عدل و داد نماید چنانکه پر از ظلم وجور شده است.

کمال الدین وتمام النعمه، ج 2، ص 379، ح1


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:27 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

زندگینامه امام هادی علیه السلام<\/h1>


"بهتر از نیکی، نیکوکار است، و زیباتر از زیبایی، گوینده آن است و برتر از علم، حامل آن و بدتر از بدی، عامل آن است وحشتناک تر از وحشت، آورنده آن است."

از سخنان گهربار امام هادی علیه السلام

امامان و پیشوایان معصوم (ع) انسانهای کامل و برگزیده ای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری و مشعل های فروزان هدایت جامعه بشری از سوی خدا تعیین شده اند. گفتار و رفتار و خوی و منش آنان ترسیم حیات طیبه انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است.

بدون شک، ارتباط با چنین چهره هایی و پیروی از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابی به کمال انسانیت و سعادت هر دو جهان است. پیشوای دهم (ع) یکی از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقی و کمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان است.

امام ابوالحسن علی النقی هادی علیه السلام ملقب به امام "هادی"، دهمین پیشوای شیعیان درنیمه ذیحجه سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام " صریا" متولد گشت. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان امام حسن علیهما السلام به عسکریین شهرت یافتند، زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرا (عسکر) برده و تا آخر عمر پر برکتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند. امام هادی علیه السلام به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیب شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان ابوالحسن است. از آنجا که کنیه امام موسی کاظم و امام رضا علیهما السلام نیز ابوالحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابوالحسن اول به امام کاظم علیه السلام، ابوالحسن ثانی به امام رضا علیه السلام و ابوالحسن ثالث به حضرت هادی علیه السلام اختصاص یافته است.

پدر بزرگوارش امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی سمانه است که بانویی با فضیلت و با تقوا بود. امام هادی (ع) در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد (ع) به امامت رسید. مدت 33 ساله امامت امام هادی (ع) با خلفای معتصم، واثق، توکل، منتصر، مستعن و معتز معاصر بود.

عظمت شخصیت امام هادی (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است. قسمتی از این اعترافات مبنی بر شخصیت آن امام به لحاظ اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت و شمه ای، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار صادر شده است.

ابن صباغ مالکی در کتابی موسوم به فصول المهمه خطوط واضحی از سیمای تابناک فضایل و ویژگی های اخلاقی امام هادی (ع) قهرمان شکست ناپذیر عصر متوکل عباسی را ترسیم می کند!

«فضل و دانش امام دهم شیعیان بر اوج قلل بلند پایه عالم بشریت نقش بسته بود و رشته های مشعشع آن بر اختران آسمان سر می سایید. نیکی ها و اخلاق پسندیده او را نمی توان در شمار عدد ذکر نمود. اما می شود به افتخارآمیزترین آنها که موجب حیرت است بسنده کرد. او جمیع صفات نیک و مفاخر معنوی را یک جا در وجود داشت. ابعاد وسیع و منبع فیاض حکمت و دانش او بر لوح سرشتش ثبت شده و بدین سبب او از ناشایسته ها و آلایش ها به دور و برکنار است.»

امام هادی (ع) دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود که هرگز احدی از مردم را نمی توان در مقایسه با او همتا و همسان دانست.

ابن شهر آشوب از رجال حدیث نقل می کند که او نیک سرشت ترین و پاک ترین روش را در میان جامعه دارا بود، راستگوترین افراد جامعه محسوب می شد، به هنگام سکوت، شکوه هیبت و تشعشع وقار، چهره او را دربرمی گرفت و چون لب به سخن می گشود، گزیده و نغز می گفت به طوری که شعاع کلامش روح آدمیان را سحر می کرد.

در وجود مقدس امام هادی (ع) ویژگی های اخلاقی پسندیده می درخشید. امامت، کمال و دانش و فضیلت و سرشت و اخلاق نیک از فرازهای اخلاقی این امام همام است.

خداوند به قدرت بی منتها و دانش وسیع خود، گنجینه هایی از دانش خود را بر خاندان رسالت افاضه و موهبت فرموده و ایشان را به زیور دانش آراسته است، این گنجینه ها، مجموعه اسرار علوم و معارف است که خداوند آن را دراختیار امامان شیعه که راهبران حقیقی بشر هستند، قرار داده است.


مرقد مطهر پیشوای دهم- عراق/ سامراء<\/h2>

امام هادی (ع) که در زمره امامان شیعه و از خاندان رسالت است، نیز از ویژگی دانشی گسترده و جامع برخوردار است، طوری که سمبل های دانش و فرهنگ وی، عقول را حیران و اندیشه ها را به اعجاب واداشته است.

امام دهم همچون پدران و اجداد بزرگوار خود در علم و دانش سرآمد روزگار بود. درخشش او در مدت حیاتش احترامی شگفت در قلوب همگان ایجاد کرده بود. نامه آن حضرت در رد پیروان معتقد به تفویض و جبریون و اثبات عدل و حد مابین جبر و تفویض، از فرازهای شگفت آور دوره امامت، امام هادی محسوب می شود و بسیار مورد تعمق و توجه می باشد.

امام هادی (ع) در این نامه، نظریه پیروان هر دو عقیده را با منطقی ترین اصول مردود اعلام کرده و اسراری از علوم و حقایق آن را پاسخ فرموده است.

با توجه به اینکه خداوند دارای عدل و انصاف و حکمت بالغه است، پس اوست که می تواند هر کس را بخواهد از میان بندگان خود برای ارسال پیامش و تبلیغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده هایش برگزیند. گوشه ای دیگر از دریای بیکران دانش امام هادی (ع) در تاریخ خطیب بغدادی تجلی دارد. او به شهادت خود دانش امام را متذکر شده و در مقام اثبات آن می گوید:

روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عباسی که جمعی از علماء و فقها حضور داشتند، سؤال کرد که چه کسی سر حضرت آدم (ع) را هنگامی که حج به جا آورد، تراشید؟

تمام حضار در پاسخ آن عاجز ماندند، واثق گفت: هم اکنون من کسی که جواب این سؤال را بدهد حاضر می کنم، سپس شخصی را بدنبال حضرت هادی (ع) فرستاد و وی را به دربار خلیفه دعوت کرد. امام نیز دعوت را پذیرفت و برای اظهار و بیان حقیقت به دربار واثق رفت. خلیفه پرسید: ای ابوالحسن به ما بگو چه کسی سر حضرت آدم را هنگام حج تراشید؟ امام فرمود: ای واثق ترا به خدا سوگند می دهم که ما را از بیان و جواب آن معاف کنی، خلیفه گفت: ترا سوگند می دهم که جواب را بفرمایی!

امام فرمود: اکنون که قبول نمی کنی، پس می گویم. پدرم مرا از جدم خبر داد و جدم از جدش که رسول خدا باشد، اطلاع داد که فرمود: برای تراشیدن سر آدم جبرئیل مأمور شد یاقوتی از بهشت آورد و به سر آدم کشید تا موهای سرش بریزد.

در مورد جاذبه اجتماعی و نفوذ سیاسی امام هادی (ع) فقط می توان همین را گفت که یکی از تجلیات و تشعشعات پرشکوه خداوند و تابش منبع فیاض نور حق در وجود امام هادی (ع) متجلی و منعکس شده و از وجود حضرت نیز مانند آینه ای که انوار گوناگون را در خود انعکاس می دهد، ساطع بوده است. کسی را در عصر پیشوای دهم، توان نگاهی ممتد و حتی لحظه ای کوتاه به چهره او نبود. به محض نظر به رخسار پرفروغش آثار ضعف و سستی و ترس بر قلب ها سایه می افکند. در کتاب های تاریخی آمده است که حضور امام در هر مجلسی مورد تجلیل و احترام عمیق بود و خواسته و ناخواسته اطرافیان را تحت تأثیر و نفوذ قرار می داد و همنشینان وی همواره آرزوی مجالست و مراودت او را در سر داشتند.

با آنکه متوکل بارها در صدد بود تا به بهانه قیام مسلحانه امام دهم را از میان بردارد، ولى هیچ گاه به این بهانه دست نیافت. با این حال، نتوانست حیات شریف آن حضرت را که مانع خودکامگى هاى او به عنوان محور تفکر اسلامى بود و همچون مرکزى که شیعیان بر گرد آن پروانه ‏وار مى چرخیدند، تحمل کند، لذا ایشان را بنا به روایتى، در تاریخ سوم رجب سال 245هجرى به شهادت رساند.

امام دهم در حالى که هشت سال و پنج ماه از عمر شریفشان مى گذشت، به مقام امامت نایل شدند و پس از سى و سه سال به شهادت رسیدند و در سامرا دفن شدند (صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و أبنائه الطاهرین).

از بیانات گهربار آن حضرت است که فرموده اند:

«الحکمة لا تنجع فی الطبائع الفاسدة»

حکمت در نهاد فاسد تأثیر نمى کند.

در خاتمه باید متذکر شویم که امام هادی (ع) اصحاب فراوانی دارند که بسیاری از آنها فخر شیعه هستند و از جمله‌ آنهاحضرت عبدالعظیم حسنی است که در شهر ری مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادی به او خیلی احترام می گذاردند. او کسی است که ایمان را خدمت حضرت هادی به این صورت عرضه داشت:

»خدا یکی است و شبیه برای او فرض نمی شود، جسم نیست بلکه خالق جسم است. همه چیز را خلق نموده است و همه چیز به دست او است و او مالک آنها است. محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است و او آخر پیامبران است که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و دین او پایان همه ادیان است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وصّی پیامبر است و بعد از امیرالمؤمنین، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او فرزندش که غایب می شود و روزی ظاهر می شود و جهان را انبوه از عدل می کند بعد از آنکه ظلم انبوه باشد.« عبدالعظیم گفت: »اقرار دارم و می گویم دوست شما دوست خدا و دشمن شما دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما مخالفت خدا است. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و می دانم که قیامت آمدنی است. و بر واجبات الهی که نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است اقرار دارم.« حضرت فرمودند: »ای ابوالقاسم این دین پسندیده است، خداوند را بر آن ثابت بدارد.«

عبدالعظیم رحمه الله دین اعتقادی را عرضه داشت زیرا تنها اعتقاد نمی تواند موجب نجات باشد. دینی موجب نجات است که توأم با عمل باشد. از این جهت حضرت هادی (ع) ایمان را چنین فرموده اند. ابودعامه می گوید: به عیادت حضرت هادی رفتم آن بزرگوار فرمودند: چون به عیادت من آمدی بر من حقی پیدا کرده ای، برای ادای حقت روایتی از پدرم که از پدرانش و از امیرالمؤمنین و او از رسول اکرم علیه السلام نقل کرده است می گویم:

«قال رسول الله: الایمان ما وقّدته القلوب و صدقته الاعمال»

ایمان چیزی است که در دل جایگزین شده است و اعمال، گفتار و کردار آن را تصدیق می کند.

از این جهت در قرآن شریف و روایات اهل بیت فراوان دیده می شود که از افرادی که مرد عمل نیستند سلب ایمان شده است.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:26 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

جواد الائمه؛ اسوه کرامت<\/h1>
حرم امام جواد علیه السلام

حضرت امام محمد تقی علیه السلام، درماه مبارک رجب سال 195هجری به دنیا آمد و در ماه ذیقعده سال 220 در 25 سالگی به شهادت رسید .

زندگی آن حضرت اگر چه بر اثر شقاوت ظالمانه روزگار، دیری نپایید، اما در آن مقطع زمان، روشنی بخش روح و جان شیعیان بود .

قرن دوم و سوم هجری برهه‎ای حساس و پرتلاطم در تاریخ شیعه است . شیعیان پس از روزگاری دشوار در مسیر پرتلاطم جریان‎های فکری و عقیدتی قرار داشتند و در برابر هجوم ظالمانه دشمنان پایداری می‎کردند. حضرت امام جواد علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش، حضرت امام رضا علیه السلام در خردسالی، در سن هفت سالگی زمام قافله امت را به دست گرفت و به امامت رسید. امام جواد علیه السلام نخستین امام شیعیان است که در خردسالی به امامت رسید. این مساله بر اثر طعن مخالفان و توطئه ظالمان مایه حیرت و سرگردانی برخی از شیعیان بود. آنان که از دسترسی به ساحت حضرت امام محروم بودند، با گونه‎ای تنش و اضطراب فکری مواجه شدند، اما بر اثر خودگرایی شیعه و ایمان ژرف به مفهوم سترگ امامت اندک اندک از حجم ابرهای تیره تردید و تزلزل کاسته شد.(1)

زمینه سازی برای امامت حضرت جواد علیه السلام، ظاهرا از زمان امام صادق علیه السلام آغاز شده بود، ابوبصیر از اصحاب امام صادق علیه السلام می‎گوید: بر آن حضرت وارد شدم در حالی که پسر  پنج ساله‎ای دست مرا گرفته بود، سپس امام فرمود: چگونه خواهید بود زمانی که همانند این پسر حجت خدا بر شما گردد. (2)

امام رضا علیه السلام نیز گاه شیعیان را به این مساله مهم توجه می‎داده است، از ابونصر بزنطی نقل شده است که، من و صفوان بن یمینی بر امام رضا علیه السلام وارد شدیم – در حالی که ابوجعفر (امام جواد علیه السلام) که سه سال سن داشت ایستاده بود، ما عرض کردیم فدایت گردیم، اگر پناه بر خدا اتفاقی بیفتد، بعد از شما چه کسی امام است؟

حضرت فرمود: همین پسرم. و با دست به ابوجعفر علیه السلام اشاره کرد، ما عرض کردیم با این که او در این سن و سال است؟

حضرت فرمود: آری! در همین سن و سال خدای تبارک و تعالی به حضرت عیسی علیه السلام که دو ساله بود، احتجاج فرمود. (3)

این که کودکی خردسال رهبری امت را عهده‎دار شود، نخستین بار در مورد امام جواد علیه السلام تحقق یافت، سن کم آن حضرت حتی عده‎ای از شیعیان را درباره مسئله امامت به تردید انداخته بود به گونه‎ای که گاه سؤال می‎کردند تا زمانی که ایشان به سن امامت برسند، چه کسی امام شیعه خواهد بود؟ و خواص شیعه پاسخ می‎دادند، اگر بنا به فرموده ائمه اطهار حضرت جواد، امام و پیشواست سن کم او مسئله‎ای نیست و او با وجود سن کم شایستگی اداره امور مسلمین را دارد .

به هر حال مراجعات مکرر به ایشان و پاسخ بدون تأمل آن حضرت به سؤالات، عظمت و مقام علمی ایشان را بر همگان ثابت نمود.

ایام حج بود، چهل نفر از علمای بغداد و سایر شهرها جمع شده، به قصد حج حرکت کردند از طریق مدینه آمدند تا امام جواد را ببینند . وقتی به خانه امام جعفر صادق علیه السلام وارد شدند آنجا خالی بود، آمدند روی فرش بزرگی نشستند، در این هنگام عبدالله بن موسی به طرف آنها آمد و بالای مجلس نشست، منادی صدا زد، این فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله است هر کس مسئله‎ای دارد سؤال نماید.

سپس خود مسائلی سؤال کرد و او پاسخ‎های نادرست داد، لذا شیعیان متحیر و محزون شدند و فقها هم مضطرب گشتند بلند شدند و تصمیم گرفتند برگردند، پیش خودشان فکر کردند، اگر امام جواد علیه‎السلام‌ امام بود پاسخ مسائل را تکمیل می‎کرد، در این هنگام دری از بالای مسجد باز شد و موفق خادم امام جواد علیه السلام وارد گردید و گفت این ابوجعفر است، پس همه بلند شدند و به طرف او رفتند و جلوی ایشان قرار گرفتند و بر او سلام کردند، سپس امام در حالی که دو پیراهن بر تن و عمامه‎ای بر سر داشت و در پاهایش نعلین بود وارد شد و نشست . همه مردم ساکت شدند تا این که کسی که مسائلی داشت بلند شد و مسائل خود را بیان کرد، امام جواد پاسخ‎های صحیح و کامل داد لذا همه خوشحال شدند و برای حضرت دعا کردند و از او تشکرنمودند و به ایشان عرض کردند، عموی شما عبدالله چنین و چنان فتوا داد!

امام فرمود: لااله الاالله ای عمو فردای قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که پیش خدا بایستی و خدا به تو بگوید چرا بدون علم و آگاهی برای بندگان فتوا دادی درصورتی که در میان امت از تو عالم‎تر موجود بود!

(4) در حدیث علی بن جعفر عموی امام رضا علیه السلام هم این مشکل ترسیم شده و امامت امام جواد علیه‎السلام اثبات گردیده است. خصوصا با توجه به  اینکه علی بن جعفر، معاصر برادرش امام موسی بن جعفر علیه السلام و برادرش امام رضا و امام جواد علیه السلام بود … از ایشان نقل شده که گفت:

خداوند ابوالحسن امام رضا را یاری نمود وقتی که برادر و عمویش به او ستم کردند و حدیثی را نقل می‎کند تا می‎رسد به اینجا که می‎گوید: پس من بلند شدم و دست امام جواد علیه السلام فرزند امام رضا علیه‎السلام را گرفتم و گفتم، پیش خدا شهادت می دهم که تو امام من باشی .

این حدیث و سند محکم و امثال آنها که تعداد آنها هم زیاد است، اهمیت فراوان دارد و اضطرابی را که در مورد مساله امامت بعد از امام روشن می‎سازد. مخصوصا با توجه به این که امام در سنین کودکی بود و خداوند هم تا اواخر سال‎های عمر امام رضا علیه السلام به ایشان فرزندی عطا نکرده، همین باعث پریشانی عده‎ای از پیروان اهل‎بیت در مورد جانشینی امام رضا علیه السلام گردیده بود، لذا در هر مناسبتی که امام هشتم علیه السلام را ملاقات می‎کردند از ایشان در مورد جانشینی پرسش می‎نمودند و امام هم به آنها اطمینان می‎داد که جانشین او، فرزندش است. بالاخره خداوند آن فرزند را به او عطا نمود، وقتی که امام جواد علیه السلام متولد شد، طبعا سؤالات بسیاری جهت شناختن جانشین او به سویش سرازیر شد که آیا محمدجواد علیه السلام که کودک است امام و جانشین خواهد بود؟ اگر چنین باشد او چگونه سختی و بار امامت را با آن سن و سال کم به دوش می‎کشد؟ امام رضا علیه السلام هم تأکید می‎کرد که امام پس از خودش فرزندش محمدجواد علیه السلام است و اوست که شایسته این مقام است .

حرم امام جواد علیه السلام

حاکم ابوعلی فرزند احمد بیهقی نقل کرد که محمد بن یحیی صولی به من گفت که عون بن محمد به ما گفت: ابوحسین بن محمد بن ابی عباد که همراه فضل بن سهل کاتب امام رضا علیه السلام بود گفت: امام رضا هیچ وقت پسرش امام جواد را با اسم صدا نمی‎کرد، بلکه همیشه او را با کنیه یاد می‎کرد و می‎گفت: ابوجعفر علیه السلام به من نوشت و من به ابوجعفر که در مدینه زندگی می‎کرد و کودک بود نوشتم، او را با تعظیم خطاب می‎نمود و ابوجعفر (امام جواد) در نهایت فصاحت و بلاغت و زیبایی پاسخ می‎داد و من شنیدم که امام رضا علیه السلام می‎فرمود: ابوجعفر وصی من و جانشین من بعد از من در میان خاندانم است.(5)

بدیهی است که مسأله اعجازآمیز خردسالی امام مبتنی بر بنیادهای پوشیده و غیبی جهان است، آن کس که بتواند در چنین سن و سالی، رهبری قومی را که در سرزمین‎های دور و نزدیک گسترده بودند، عهده‎دار شود و در برابر تهاجم انبوه دشمنان از جان نلغزد و پایدار بماند، هاله‎ای از الهام غیبی را بر گرد وجود خویش دارد .

این بود که شیعیان به وجود حضرت دلگرم می‎شدند و در طریق حق‎جویی و عدالت طلبی گام می‎زدند . از آن حضرت نقل است که فرمود: «ستمگر و یاری کننده او و راضی به عمل او، شریک یکدیگرند و روز اجرای عدالت درباره ظالم دشوارتر است از روز ستمکاری ظالم بر مظلوم.» (6)

مأمون پس از شهادت امام رضا، امام جواد را به بغداد آورد تا او را تحت کنترل خود درآورد و مدینه را که به عنوان کانون خطر و شورش علویان احساس می‎شد از وجود محور خالی سازد. وقتی امام به بغداد تشریف آوردند درباریان و مشاهیر عصر جهت تحقیر آن حضرت که در آن زمان 10- 11 سال بیش نداشت، جلسه‎ای تشکیل دادند تا سئوالات حل نشده خویش را مطرح نمایند، در این جلسه که از سوی مأمون تشکیل شده بود یحیی بن اکثم قاضی القضاة حکومت عباسی رو به امام جواد علیه السلام کرد و سؤال کرد: درباره شخص محرمی که مرتکب شکار شده است چه می‎فرمایید؟

امام در پاسخ به سؤال وی چنان حکیمانه شقوق مختلف قضیه را متذکر شدند که یحیی عاجزانه از امام خواست تا حکم صور مختلف قضیه را بیان فرماید .

آن حضرت شروع به سخن فرمود:

این مسأله صورت‎های فراوانی دارد، آیا در خارج حرم بوده یا در داخل، از حرمت این کار اطلاع داشته یا نه، عمدا کشته یا سهوا، بنده بود، یا آزاد، صغیر بوده، یا کبیر، بار اول بوده یا بار دوم، صید پرنده بود، یا غیر پرنده، کوچک بوده یا بزرگ، کشنده از کار خود پشیمان شده یا قصد تکرار آن را دارد، در شب صید کرده بود یا روز، احرام او احرام عمره بود یا احرام حج؟

پس از بیان مفصل امام در رابطه با شکار محرم، حضرت رو به حاضران نمود سؤالی مطرح کردند که همگان از پاسخ بدان فرو ماندند و امام به مسأله مذکور نیز پاسخ فرمود .

درباره شهادت حضرت امام جواد علیه السلام روایت‎های گوناگونی وجود دارد، اما آنچه از تفحص متون روایی برمی‎آید این است که آن حضرت به دست همسرش ام الفضل دختر مأمون و به  نیرنگ و فرمان معتصم عباسی مسموم گشت و به شهادت رسید .

مرحوم علامه محمدحسن مظفر آورده است که خلیفه علما را گرد می‎آورد تا با آن حضرت مناظره نمایند به این گمان که در او لغزشی بیابد و از مقام و منزلت او بکاهد .

یک بار نامه‎هایی را جعل کرد که مردم را به بیعت آن حضرت فرامی‎خواند تا بهانه‎ای برای هتک حرمت امامت باشد، اما این توطئه‎ها عاقبتی جز افزونی مرتبت امام در پی نداشت از این رو کینه و خشم معتصم افزونی گرفت، یک بار او را به زندان افکند و زمانی که تصمیم به قتل آن حضرت گرفت او را از زندان آزاد کرد و همسر آن حضرت دختر مأمون را وادار کرد تا حضرت را با زهر به شهادت برساند، پس از شهادت حضرت شیعیان اطراف خانه او اجتماع کردند و چون معتصم در صدد بود که آنان را از تشییع پیکر آن حضرت بازدارد، با شمشیرهای آخته برای پایداری تا پای مرگ هم پیمان شدند.(7)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- زندگانی سیاسی امام جواد، جعفر مرتضی العالمی، ترجمه سید محمد حسینی، ص 26 .

2- اصول کافی، ج 1، ص 214 .

3- بحارالانوار، ج 50، ص 35 .

4- همان، ص99

5- سرچشمه‎های نور، امام جواد علیه السلام، ص 85

6- بحارالانوار، ج50، ص 97

7- تاریخ الشیعه .

 

منبع:

زندگانی سیاسی امام جواد، جعفر مرتضی العالمی، ترجمه سید محمد حسینی، ص 26 .


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:25 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

کرامات امام جواد علیه السلام<\/h1>
شهادت امام جواد علیه السلام

خشک شدن دست نوازنده<\/h2>

محمد بن ریان نقل می‎کند: مامون برای رسیدن به هدفش (بد نام کردن حضرت امام جواد علیه السلام) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد علیه السلام به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت .

به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد علیه السلام، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند. مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند. کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد .

در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند و صوتی خوش داشت و عود می‎نواخت وجود داشت . وی به مامون گفت من توان آن را دارم که نقشه‎ات را - وادار کردن حضرت به لهو و لعب - عملی سازم .

از این رو در مقابل امام جواد علیه السلام نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامی که مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد علیه‎السلام سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: "اتق الله یا ذالعثنون " از خدا بترس ای ریش بلند. دست مخارق از حرکت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد.

روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال کرد. مخارق پاسخ داد چون امام جواد علیه‎السلام بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت .(1)

 

نقره از برگ زیتون<\/h2>

ابوجعفر طبری از ابراهیم بن سعید نقل می‎کند که حضرت امام جواد علیه السلام را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست می‎زد و آن برگ‎ها به برگ نقره تبدیل می‎شد. من آنها را از حضرت گرفتم، و با آنها در بازار معامله نمودم. آن برگ‎ها نقره خالص بودند و هرگز تغییری نکردند . (2)

 

طلا شدن خاک<\/h2>

اسماعیل بن عباس هاشمی می‎گوید: در روز عیدی به خدمت حضرت جواد علیه السلام رفتم، از تنگدستی به آن حضرت شکایت کردم . حضرت سجاده خود را بلند کرد، از خاک قطعه‎ای از طلا گرفت . یعنی خاک به برکت دست حضرت به پاره‎ای طلای گداخته مبدل شد. آن را به من عطا کرد. من آن را به بازار بردم شانزده مثقال بود . (3)

 

حرم امام جواد علیه السلام

 

جای انگشت بر سنگ<\/h2>

عمر بن یزید می‎گوید: امام محمد تقی علیه السلام را دیدم. به آن حضرت گفتم: یابن رسول الله، نشانه امامت چیست؟

حضرت فرمود: امام کسی است که توان چنین کاری را داشته باشد . دست خود را بر سنگی نهاد و جای انگشتش بر آن ظاهر شد .

 

نرم شدن آهن <\/h2>

راوی نقل می‎کند: حضرت امام جواد علیه السلام را دیدم که آهن را بدون آن که در آتش نهد می‎کشید و سنگ را با خاتم خود نقش می‎زد . (4)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- الکافی، ج1، ص 494/ اثبات الهداة، ج3، ص332/ مدینة المعاجز، ج 7، ص 303 / حلیة الابرار، ج 4، ص 565/ الوافی، ج3، ص 828 / المناقب، ج 4، ص396 / البحارالانوار، ج50، ص61 .

2- دلائل الامامة، ص 398 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 228/ اثبات الهداة، ج3، ص 345.

3- اثبات الهداة، ج 3، ص 338/ بحارالانوار، ج 50، ص 49/ مدینة المعاجز، ج 7، ص373 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1،ص 253 .

4- مدینة المعاجز، ج7،ص322/ اثبات الهداة، ج3، ص 345/ دلائل الامامة، ص 399/ نوادر المعجزات، ص 181/ موسوعة الامام جواد علیه السلام، ج1،ص 252 .

 


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:24 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

امامت در معرض توطئه‏<\/h1>
حرم امام جواد علیه السلام

مفهوم کلّى امامت‏<\/h2>

زمانى که امامت از دیدگاه اهل‎بیت علیهم السلام و شیعیانشان عبارت است از ادامه خط نبوّت، در رهبرى الهى امت به سوى هدف والاى رسالت. و نیز، سرچشمه همیشه جوشانى است براى اندیشه اسلامى اصیل، که باید همواره امت را سیراب کند و زنده نگه‎ دارد و زلالى و گوارایى را از خدا و رسول صلّى الله علیه و آله و سلم گرفته است.

هنگامى که امامت چنین مفهومى داشته باشد، طبیعتاً نیازمند به آن است که از جانب کسى که داراى چنین حقى است، پذیرش این امتداد خط، اعلان گردد و سپردن و واگذارى مسؤولیت‏هاى رهبرى به کسانى که کمال شایستگى و لیاقت را براى متحمل شدن مسؤولیت‏هاى سنگین آن را دارند، به اطلاع همگان برسد. همچنان که با خبر ساختن همه مردم، از منبع پاک و اصیل علوم و معارف، براى تغذیه حرکت فکرى و تجهیز آن به آنچه که در خط تکاملى و پیش‎رویش به سوى هدف، بدان نیاز مى‏یابد، لازم است.

از همین جا است که طبیعى بود، بناى امامت، بر دو پایه اساسى(1) بر پا شود. به طورى که با نبود هر یک از این دو پایه، بنا از هم پاشیده، امامت محتواى اصلى خود را از دست بدهد.

آن دو رکن و پایه عبارتند از:

1- نص.

2- علم مخصوصى، که خداوند آن را به ائمّه، از طریق پدرانشان از پیامبر علیهم السلام اختصاص داده است.

علاوه بر این دو رکن، شایستگى و اهلیّت براى امامت، که به معناى دارا بودن خصلت‏ها و ملکات رهبرى که بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسیر را تضمین کنند، مى‏باشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگى و ... از شرائط تصدى این مقام است.

به همین خاطر است که مى‏بینیم ائمّه اطهار (علیهم السلام)، در هر مناسبتى، به نشان دادن این امور، به ویژه، به ارائه آن دو رکن مهم، اهتمام مى‏ورزیده‏اند، و سختى‏ها و خطرات هر چند بزرگ که احیاناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مى‏شد، آنان را از بیان آن حقایق باز نمى‏داشت.

شواهد بر اهتمام ائمّه (علیهم السّلام) بر این امر بى شمار است. ما در اینجا فقط اشاره مى‏کنیم به اقدام امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه، صفّین، روز شورا‏ و روز (جنگ) جمل، که از صحابه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) در مورد حدیث غدیر، شهادت خواست و شمار بسیارى از آنان بدان گواهى دادند.

همچنان که امام حسین علیه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و به خصوص حدیث غدیر را و نیز بدکارى‏هاى معاویه را به ایشان یادآورى نمود.(2) هدف از این اقدامات و اهتمامات، تثبیت امامت، و جلوگیرى از نابودى و فراموشى نصوص و وقایعى که آن را ثابت مى‏کند، بوده است.

علاوه بر تمام اینها، ائمّه (علیهم السّلام) در سخنان بسیارى اظهار داشته‏اند که: علم مخصوصى را که پیامبر گرامى (صلّى الله علیه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعلیم و اختصاص داده است، دارا هستند. مانند احادیثى که فرموده‏اند جفر و جامعه نزد ایشان است و احادیث دیگرى که جوینده در منابع و مراجع روائى به صورت پراکنده مى‏یابد.

 

آشکارى نص‏<\/h2>

هر چند که دشمنان اهل‎بیت علیهم السلام در انکار وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار از فرزندان او، و یا در جهت تغییر و تأویل نصوص وارده در این باره به معانى و وجوهى دور از عقل و ذهن، تلاش و کوشش بنمایند، ولى طبع آدمى زیر بار نمى‏رود و ذوق سلیم آن را پس مى‏زند.

آنان نتوانسته و هرگز نمى‏توانند حدیثى را که نزد خودشان به تواتر نقل شده که پیامبر اکرم (صلّى الله علیه و آله) فرموده است که بعد از او دوازده تن جانشین او خواهند بود که همگى از قریش، یا از بنى‎هاشم مى‏باشند ... و در بسیارى از روایات نام‏هاى آنان یا اسامى بعضى از آنان، آمده است، انکار کنند.

حرم امام جواد علیه السلام

قندوزى حنفى گفته است: «یحیى بن حسن در کتاب «العمدة» از بیست طریق روائى روایت کرده است که بعد از پیامبر صلّى الله علیه و آله دوازده نفر که همگى از قریش هستند، جانشین آن حضرت هستند. بخارى از سه طریق، مسلم از نه طریق، ابو داوود از سه طریق، ترمذى از یک طریق و حمیدى از سه طریق این روایت را آورده‏اند.»(3) و علامه محقق، شیخ لطف الله صافى، در کتاب خود صدها حدیث، از طریق بسیار گرد آورده است که بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأکید دارند.(4)

و بالأخره، سیوطى تصریح نموده است به این که: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود» اجماع شده است و این عبارت از طرق متعددى روایت شده است.»(5)

 

برخى، مغرض ... و برخى، منصف‏<\/h2>

برخى از عامّه، به هنگام تعیین و مشخص نمودن آن خلفا دوازده‎گانه، همچون شبکور در شب تاریک و ظلمانى به این سوى و آن سوى زده‏اند. چنانچه سیوطى در «تاریخ الخلفا» گفته‏هاى قاضى عیاض و جز او را منعکس نموده ولى خود، به نتیجه و حاصلى قطعى نرسیده است و فقط توانسته هشت خلیفه را که به نظر خودش داراى ویژگى‏هایى بوده‏اند که بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده که عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن على (علیه السّلام)، معاویه، عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز. آنگاه گفته است: و احتمال مى‏رود که مهتدى، از خلفاء عباسى، بدین جهت که در میان عباسیان همانند عمر بن عبدالعزیز در میان بنى امیه بوده، و نیز «الظّاهر» به خاطر این که عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقى مى‏ماند دو نفر که یکى از آن دو: مهدى است، زیرا مهدى از اهل‎بیت محمد (صلّى الله علیه و آله) مى‏باشد.»(6)

و ما نفهمیدیم وجه و سبب این پرش‏هاى بلند، از معاویه تا عمر بن عبدالعزیز ... و تا مهدى!! چیست؟ و آیا عرف مردم، چنین معنى و تفسیرى را از آنچنان نصوص و سخنان صریحى که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرموده است، مى‏پذیرند؟ یا این که بین این افرادى که نام برده شدند فاصله‏اى نمى‏بینند و آنها را متصل به یکدیگر مى‏دانند؟!

همانطورى که متون تاریخى تصریح کرده‏اند، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیش‏ترین، مکّارترین و دو روترین آنان بوده است.

قاضى عیاض هم این حدیث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنى‎امیه که یزید لعنة الله علیه نیز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به این ترتیب تجاهل نموده و صریح بعضى روایات را که مى‏گوید تمامى آن خلفا از بنى‎هاشم هستند، و صریح بعضى دیگر را که اسامى آنان علیهم السلام را ذکر کرده است، نادیده گرفته و در برابر صریح روایاتى دیگر که مى‏گوید: «تمامى آن خلفا بر مبناى هدایت و دین حق رفتار مى‏کنند.»(7) و روایات دیگرى که بیانگر ویژگى‏هایى است که مدعاى او را تکذیب و رد مى‏کند، خود را به نادانى زده است.

ولى در مقابل، در میان آنان کسى را هم مى‏بینیم که زبان به بیان حق گشوده، و به راستى سخن گفته و در راه خدا، از بدگویى بدگویان، نهراسیده است. قندوزى حنفى مى‏گوید:

«برخى از محققان گفته‏اند: احادیثى که دلالت دارند بر این که جانشینان بعد از رسول الله (صلّى الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسیار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و دیدن و شناختن روزگار، یقین حاصل شده است به این که، مقصود و مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله) امامان دوازده‎گانه از اهل‎بیت و عترت خودش مى‏باشد.

زیرا نمى‏توان این حدیث را بر خلفاى بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان کمتر از دوازده نفر بودند. و نیز نمى‏توان آن را بر پادشاهان اموى منطبق ساخت، زیرا آنها از دوازده نفر بیشتر بودند، و غیر عمر بن عبدالعزیز، تمامى آنان بى پرده ستم روا مى‏داشتند، و همچنین، از بنى‎هاشم نبودند، زیرا پیامبر (صلّى الله علیه و آله)، بنا بر روایت عبدالملک از جابر، فرمود: تمامى آنان از بنى‎هاشم هستند. و این که در این روایت آمده است که حضرتش این جمله را آهسته فرمود،(8) این روایت را بر روایات دیگر ترجیح مى‏دهد، زیرا خلافت بنى‎هاشم خوشایند آنان نبود.

همچنین نمى‏توان این حدیث را بر پادشاهان عباسى منطبق نمود، زیرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بیشتر بود و ثانیاً آنها به آیه: «قُلْ لا اَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِى الْقُرْبى»(9) و به حدیث کساء، چندان توجه و عمل نمى‏کردند.

پس ناچار این حدیث منطبق است بر امامان دوازده‎گانه از اهل‎بیت و عترت آن حضرت (صلّى الله علیه و آله)، چرا که آنان در عصر خود، داناترین، بزرگوارترین، پرهیزکارترین مردم و داراى بهترین نسب و برترین حسب، و نزد خدا، گرامى‏ترین مردم، بودند و علوم آنان به جدّشان (صلّى الله علیه و آله) پیوستگى داشت، و از وراثت و تعلیم الهى، نشأت مى‏گرفت، اهل علم و تحقیق و ارباب کشف و توفیق، ایشان را چنین شناخته‏اند.

گواه و مؤیّد(10) این مطلب که مراد و مقصود پیامبر (صلّى الله علیه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهل‎بیت خود او است و چیزى که این معنى را ترجیح مى‏دهد، عبارت است از: حدیث ثقلین، و احادیث بسیار دیگرى که در این کتاب و جاهاى دیگر، ذکر گردیده است.

اما این که در روایت جابر بن سَمُرَه آمده است که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامى آنان اجتماع و اتفاق مى‏کنند، به معناى این است که به هنگام ظهور قائم آنان، مهدى، امت به امامت همه آنان اعتراف مى‏کنند»(11) - پایان سخنان قندوزى حنفى- در مورد فراز اخیر سخنان قندوزى، این معنى محتمل است که مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) این باشد که امت بر اقرار به فضل و علم و تقواى آن امامان علیهم السّلام متفّق مى‏شوند.

در این باره، آنچه آوردیم بس است، بررسى کامل در این زمینه به مجالى گسترده و نوشتارى مستقل، نیاز دارد.

 

شهادت امام جواد علیه السلام

 

امامت، در معرض سؤ قصد<\/h2>

همانطور که مى‏شود روایات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را از طریق نقل قطعى از پیامبر گرامى، اثبات نمود، همچنین، در صورتى که دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انکار کنند و کوشش کنند در برابر سیلاب مهیب نصوص قطعّى الصّدور، بایستند(12)، مى‏توان از راه ارائه و اظهار گوشه‏اى از آن علومى که مختص به آن حضرات (علیهم السلام) مى‏باشد، امامت را و خود آن روایات و نصوص را اثبات کرد و آن علوم را که جز از مصدر وحى و منبع رسالت سرچشمه دیگرى نمى‏تواند داشته باشد، بسان شاهدى صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعى آنها، مدرک قرار داد.

و همین ویژگى، رمز و سبب اصرار و پافشارى حکّام و دیگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهى ساختن آن از محتواى فکرى و علمى، و بعد از شکست این راه، از راه کوبیدن شخصیّت امام، با تزویر، شایعات دروغ، و اتّهام‏هاى ناروا. و با ناکامى این روش، روش تصفیه جسمانى، گاهى آشکارا، و گاه پنهانى، به عنوان برداشتن مرکز و کانون خطرى که آنان را تهدید مى‏کند.

اباصلت چنین مى‏گوید: «از شهرهاى مختلف، متکلّمان را احضار مى‏کرد، به این آرزو که یکى از آنان در مباحثه، امام را شکست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى‏ و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقه‏هاى مسلمین با آن حضرت سخن نمى‏گفت مگر آن که با دلیل و برهان محکوم و ساکت مى‏گشت.»

شاید نزدیک‏ترین مثال و نمونه‏اى که مى‏توانیم در اینجا بیاوریم و با موضوع بحث فعلى نیز رابطه نزدیک دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا علیه السلام و سپس با امام جواد علیه السلام، که ناچار شد اوّل براى ولایتعهدى امام رضا علیه السلام بیعت بگیرد.(13) و همچنین دخترش را به همسرى امام جواد علیه‎السلام در آورد، سپس براى درهم کوبیدن شخصیّت و موقعیّت امام روش ویژه و در نوع خود بى‎نظیر (14) را به کار بست، و پس از ناکامى در برابر این دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه علیهما)، موضعى دیگر اتّخاذ کردند و روشى متفاوت به کار گرفتند.

 

امامت، مبارزه جویى و عدم سازش‏<\/h2>

زمانى که امامت، - فى نفسه - به دلیل این که نظام حاکم از راه قهر و غلبه، یا از راه تطمیع و تزویر زمام حکومت را که هیچ حقّى در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعیّت آن لااقل مشکوک است، مخالف نظام حاکم به شمار مى‏رود، و حکومت را صریحاً محکوم مى‏کند، به طورى که در مسأله بریدن دست دزد، زمانى که معتصم قول امام جواد علیه السلام را پذیرفت، و اقوال دیگر فقیهان را رها کرد، ابن ابى داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقیهان را به خاطر قول مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مى‏کنند او شایسته مقامى است که معتصم در اختیار گرفته، رها مى‏کند و به حکم آن مرد حکم مى‏کند، نه به حکم فقها.»

معتصم با شنیدن سخنان ابن ابى داوود رنگ از چهره‏اش پرید و به گفته خود ابن ابى داوود از بیدار باش و هشدار من به هوش آمد. روایت اضافه مى‏کند که پس از چهار روز به امام زهر خورانید.(15)

با چنین وصف و حالى، طبیعى است که دستگاه حاکم با دیده رضایت و پذیرش بر این خط عقیدتى خطرناک ننگرد. و یاران و پیروان این خط را به نشر افکارشان و تبلیغ اصول و معتقداتشان تحریک و تشویق ننماید.

بلکه برعکس، حکومت خود را خیلى زود در جهت مقابله و پیکار با این خط فکرى و پیروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شیوه‏هایى که در اختیار و توان دارد و به نوعى مى‏تواند از آنها در این مقابله استفاده کند، مى‏یابد.

و در مورد سمبل و مدار این خط فکرى (یعنى امام)، تا زمانى که حکومت، به هر نحو ممکن، او را به طور قطعى و نهائى از میان برنداشته و از صفحه هستى محو نکرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد یافت وقتى چنین باشد، به طور طبیعى نتیجه این مى‏شود که:

اگر احیاناً ببینیم میان نظام حاکم و صاحبان آن خط فکرى و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّى سازش و همزیستى به وجود آمده است، خصوصاً اگر این همزیستى بین رهبرى این خط فکرى که مشروعیّت و بنیاد وجودى حکومت را به رسمیت نمى‏شناسد، با حکومت، مشاهده شود، چاره‏اى جز این نخواهیم داشت که یکى از دو طرف را صریحاً متهم کنیم.

یا باید این طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبرى، متهم کنیم به این که در این مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمى کرده و به اصطلاح کوتاه آمده است. البته این در صورتى است که نتوانیم پى ببریم به این که در نتیجه فشار شدید و تهدید صریح حکومت یا بر مبناى «تقیّه» به منظور حفظ اصل مکتب و به دست آوردن موقعیّت براى حمایت و دفع شرّ از آن، این فرقه، مجبور به همزیستى با حکومت شده است.

و یا باید خود حکومت را متهم کنیم به این که به نیرنگى بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئه‏اى وحشتناک، به منظور ضربه وارد کردن بر فکر و عقیده این فرقه یا حتّى از میان برداشتن آن از بیخ و بن است.

حرم امام جواد علیه السلام

ولى - همانطور که در کتاب زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام آمده - در بازى بیعت‏گیرى براى امام رضا علیه السلام براى ولایتعهدى، و نیز در موضع‏گیرى مأمون در مقابل امام جواد علیه السلام به خوبى و روشنى، اتهام نظام حاکم، عیان است و توطئه و تزویر حکومت، واضح.

 

مأمون توطئه‎گر زیرک‏<\/h2>

همانطورى که متون تاریخى تصریح کرده‏اند(16)، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیش‏ترین، مکّارترین و دو روترین آنان بوده است.

همین مرد، معاصر امام جواد علیه السلام بود و امام بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او به سر برد. مأمون کسى است که کوشش‏هاى متعدّدى به منظور کسب پیروزى نهائى و قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امامت امام رضا علیه السلام و چه در زمان امام جواد علیه السلام، به عمل آورد. او پس از آن که به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهل‎بیت علیهم السّلام پى برد، تلاش نمود که با آنان به روشى نو، و در نوع خود بى نظیر، که در پس آن نیرنگى سخت‏تر و توطئه‏اى بزرگ‏تر نهفته بود رفتار کند. از این رو مناسب است در اینجا به پاره‏اى از روایات تاریخ، که کوشش‏هاى مأمون را براى نابودى امامت شیعى نشان مى‏دهد، و ما قسمتى از آن روایات تاریخى را در کتاب: «زندگانى سیاسى امام رضا علیه‎السلام» آورده‏ایم بیاوریم.

ما در آن کتاب آورده‏ایم که: مأمون به گردآوردن علما و اهل کلام خصوصاً از معتزله، که اهل محاجّه و جدل و موشکافى مسائل بودند، اهتمام مى‏ورزید تا آنان امام رضا علیه السلام را محاصره کنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترین مدّعاى خود و پدرانش که داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله بود، شکست بدهند.

هدف نهایى او این بود که با شکست یافتن امام رضا علیه السلام در مسأله امامت، مذهب تشیّع سقوط کند و براى همیشه ستاره شیعه و امامان شیعه خاموش گردد و به این ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشکلات و خطراتى که مأمون و دیگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهدید مى‏کند، از میان برداشته شود. اینک پاره‏اى از شواهد تاریخ که نشان دهنده این نقشه مزورانه مأمون مى‏باشند:

1- صدوق مى‏گوید: «مأمون از متکلّمان فرقه‏هاى مختلف، و پیروان هوا و هوس‏هاى گمراه کننده، هر که را که نامى از او شنیده بود، براى مباحثه با امام رضا علیه السلام احضار مى‏کرد، به امید این که شاید امام در گفتگو با یکى از آنها محکوم شود.»(17)

2- اباصلت چنین مى‏گوید: «از شهرهاى مختلف، متکلّمان را احضار مى‏کرد، به این آرزو که یکى از آنان در مباحثه، امام را شکست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى‏ و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقه‏هاى مسلمین با آن حضرت سخن نمى‏گفت مگر آن که با دلیل و برهان محکوم و ساکت مى‏گشت.»

تا این که مى‏گوید: «چون این نیرنگ مأمون به نتیجه نرسید، به آن حضرت سوء قصد کرد و با خورانیدن سم او را بکشت.»

(18)

3- ابراهیم بن عباس گفته است: «از عباس شنیدم مى‏گفت: «... مأمون با پرسش‏هاى مختلف درباره همه چیز، او را امتحان مى‏کرد، و او به هر سؤال، جواب کافى و شافى مى‏داد.»(19)

4- هنگامى که حمید بن مهران از مأمون درخواست کرد که با امام رضا علیه السّلام مباحثه و مجادله کند تا از منزلت او بکاهد، مأمون به او گفت: «چیزى، از این که منزلت او کاسته شود، نزد من محبوب‏تر نیست.»(20)

5- و به سلیمان مروزى گفت: «به خاطر شناختى که از قدرت علمى تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام علیه السّلام) مى‏فرستم، و هدفى ندارم جز این که فقط او را در یک مورد محکوم کنى.»(21)

6- موقعى که امام اوصاف بچه‏اى را که کنیز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پیش خود گفتم، به خدا قسم این بهترین فرصت است، تا اگر آنچنان که او گفته نباشد، او را از ولایتعهدى خلع کنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن کنیز بودم ...» سپس روایت مى‏گوید که آن بچّه، با همان اوصافى که امام فرموده بود متولّد گشت.(22)

7- چنانچه در کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) توضیح داده‏ایم؛ یکى از اهداف مأمون از تفویض ولایتعهدی به امام رضا علیه السلام، این بود که مردم ببینند که امام، زاهد نیست و به مقامات دنیوى علاقمند است!.

 

پی‎نوشت‎ها:

1- محقق متتبّع، شیخ على احمدى، هنگامى که این بحث را بر او عرضه کردم، رکن سومى را که «عصمت» است بر این دو افزود. بدون شکّ او مُحِقّ است. ولى منظور ما فقط ارکانى است که در مقام اثبات امامت و استحکام بناى آن، در مقابل دشمن و دوست (به طور کلّى)، جاى هیچ مناقشه و چون و چرایى نداشته باشد چرا که هر کسى ناگزیر است در هر شرایط و احوالى در برابر دو رکنى که ما گفته‏ایم سر تسلیم فرود آورده بپذیرد.

2- الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 213- 159 / کتاب الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیه السّلام، ص 90 به بعد و نیز به سایر کتبى که مسأله امامت را آورده‏اند و کتب حدیثى که فضائل ائمّه علیهم السّلام و سخنان نبوى (صلّى اَللهَ علیه و آله) مربوط به امامت را ذکر کرده‏اند و به کتب تاریخ و رجال و دیگر منابع، مراجعه شود.

3- ینابیع الموّدة، ص 444.

4- منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الورى، ص 386-381 .

5- تاریخ الخلفا، سیوطى، ص 61 .

6- تاریخ الخلفأ، سیوطى، ص 12.

7- همان منبع، ص 12.

8- چنانچه این مطلب در بعضى از روایاتى که پیشتر گفتیم در «ینابیع المودة» آمده است، نقل شده است.

9- «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستى و محبت به نزدیکانم، از شما مزدى نمى‏خواهم» سوره شورى آیه 23.

10- ظاهراً سخن محققّ مشارالیه تا اینجا است و از اینجا به بعد سخنان خود قندوزى حنفى است .

11- ینابیع المودّة - قندوزى حنفى، ص 446 .

12- شاهد بر این ایستادگى و لجاج، حوادث بسیارى است که دلالت مى‏کند بر ممنوع ساختن ذکر فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام و انتساب آن فضائل به دیگران .

13- درباره این موضوع به کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا» به همین قلم مراجعه کنید.

14- به زودى پاره‏اى از آنچه به امام جواد علیه السلام مربوط مى‏شود، آورده مى‏شود، ولى درباره آنچه که به امام رضا (علیه السلام) مربوط مى‏شود، در کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام» شرح داده‏ایم .

15- بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسیر عیاشى، ج 1، ص 320-319 .

16- مراجعه کنید به کتاب: زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) فضل: مأمون کیست؟

17- والحیاة السیاسیّة للامام الرّضا، ص 378-377.

18- عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثیرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح میمیّه ابى فراس، ص 204/

19- الفصول المهمّه - ابن صباغ مالکى، ص 237/ اعلام الورى، ص 314/ اعیان الشیعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحیاة السیاسیّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع/

20- به: «الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبرى مراجعه شود.

21- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378.

22- غیبة شیخ طوسى، ص 49/ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ .

 

منبع:

نگاهى به زندگانى سیاسى‏ امام جواد علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سیدمحمد حسینی.

 


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:23 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

امام جواد علیه السلام از نگاه دیگران<\/h1>
حرم امام جواد علیه السلام، کاظمین

شخصیت والای علمی اخلاقی امام جواد علیه السلام در نگاه خلفاء، دانشمندان، نویسندگان و تاریخ نگاران غیر شیعه؛ سندی گویا بر جایگاه رفیع این امام همام در بین مسلمانان می‎باشد که به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره می‎شود:

 

مامون عباسی<\/h2>

خلیفه مقتدر عباسی در پاسخ به اعتراض بزرگان بنی عباس در خصوص به تزویج در آوردن دخترش "ام‎الفضل" به امام جواد علیه السلام، این امام همام را اعجوبه عصر خواند و گفت: " قد اخترته لتبریزه علی کافه اهل الفضل فی العلم والفضل مع صغر سنه والاعجوبه فیه بذالک "؛ من بدان جهت وی را به دامادی خود برگزیدم که با کمی سن در علم و فضیلت بر همه اهل زمان برتری دارد و اعجوبه‎ای است در علم و دانش .(1)

 

اسقف بزرگ مسیحی <\/h2>

اسقف مسیحی پس از آگاهی یافتن از علم و دانش امام جواد علیه السلام در مسائل پزشکی گفت:

به نظر می‎رسد این شخص "امام جواد علیه السلام " پیامبری از نسل پیامبران است . (2)

 

سبط بن جوزی <\/h2>

یوسف بن قزا اغلی بن عبدالله بغدادی مشهور به سبط بن جوزی پس از بیان تاریخ تولد و شهادت حضرت می‎نویسد: کان علی منهاج ابیه فی العلم والتقی و الزهدوا الجود؛ او در علم و تقوا، پرهیزگاری و سخاوت چون پدر بزرگوارش "امام رضا علیه السلام" و دنباله‎رو او بود. (3)

 

ابن ابی طلحه<\/h2>

ابن ابی طلحه در کتاب مطالب السؤول فی المناقب آل الرسول در باره شخصیت امام جواد علیه السلام می‎نویسد: او گرچه صغیر السن است ولی کبیرالقدر و رفیع الذکر می‎باشد .(4)

 

ابن صباغ مالکی <\/h2>

علی بن محمد احمد مشهور به "ابن صباغ" فقیه مالکی و متوفای 855 در مکه پس از بیان گوشه‎ای از خصوصیات زندگی حضرت جواد علیه السلام، می‎نویسد: آری چنین بود کرامات جلیل و مناقب او.

و در جای دیگر می‎افزاید: چه گوییم ما در جلالت و مقام امام جواد علیه السلام و فضیلت کمال و عظمت و جلال او، حضرتش در میان طبقات ائمه علیهم السلام سنش کمتر از همه و قدر و شانش  اعظم است . او در اندک مدتی از عمر شریفش کراماتی بسیار و معجزاتی بی‎شمار از خود نشان داده و معارج و فضیلت کمال را طی کرده و از رشحات و تراوش دانش و بینش خود اثرها گذاشته و از نفحات و ریزش فضل کمالش بی اندازه و شمار فیوضاتی به عالم علم نثار فرموده، چه با مجالس و محافلی که متکلم به احکام گردیده و از مسائل، حلال و حرام را بیان نموده و زبان دشمنان و خصم بدفرجام را به منطق صحیح و گفتار ملیح خود الکن و کلیل کرده و گه، بسیار انجمن و محفلی که در صدر جلساء و راس خطبا و بلغاء قرار گرفته و در برابر خود تمامی فصحاء و علما و حکما را تحت شعاع گذارده است. (5)

 

صلاح الدین صفدی <\/h2>

خلیل بن ابیک بن عبدالله، معروف به صلاح الدین صفدی  - اهل صفد - ادیب و مؤرخ نامدار اهل فلسطین که در حدود دویست تصنیف از وی برجای مانده، می‎نویسد:

محمد بن علی، همان جواد بن رضا علیه السلام بن الکاظم موسی بن الصادق جعفر رضی الله عنهم است. لقب او جواد، قانع و مرتضی است. وی از فرزندان اهل‎بیت نبوت است که در سخاوت شهرت داشت تا جائی که او را جواد (علیه السلام)، نام نهاده‎اند، او یکی از امامان دوازده‎گانه است . (6)

حرم امام جواد علیه السلام، کاظمین

ابن تیمیه <\/h2>

ابن تیمیه می‎گوید: محمد فرزند علی ملقب به جواد از بزرگان و اعیان بنی‎ هاشم است که در سخاوت و بزرگواری شهرت تام دارد . (7)  

 

یوسف بن اسماعیل نبهانی <\/h2>

یوسف بن اسماعیل نبهانی حنفی ادیب و شاعر فلسطینی، متولد 1350 هجری که از وی سیزده کتاب مهم بر جای مانده، می‎نویسد:

محمد جواد فرزند علی رضا علیه السلام از بزرگان امامان و چراغ هدایت امت و سادات اهل‎بیت علیه‎السلام است که عبدالله شبراوی شافعی نیز از وی در کتاب خود " الاتّحاف بجبّ الاشراف " با ستایش و تکریم یاد کرده است .(8)  

  

محمود بن وهیب بغدادی فنخی <\/h2>

محمد الجواد علیه السلام فرزند علی بن الرضا علیه السلام است کنیه او مانند کنیه جدش محمد الباقر، ابو جعفر است رضی الله عنهما .

سه لقب وی جواد، قانع و مرتضی است که مشهورترین آنها "جواد" است . رنگ پوست او سفید، قامتش معتدل و نقش انگشترش نعم المقدّرالله، و وارث علم پدر بود. (9)

 

علی جلال حسینی <\/h2>

علی جلال حسینی دانشمند بزرگ مصری می‎نویسد:

محمد الجواد ابوجعفر دوم فرزند علی علیه السلام در سال 195 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. وی با وجود سن کم در علم و فضیلت سرآمد همه عالمان و اهل فضیلت زمان خویش بود. (10)

 

خیرالدین زرکلی <\/h2>

خیرالدین زرکلی می‎نویسد: ابوجعفر جواد علیه السلام چون اجداد خویش مقام بلندی داشت . هوشمند و خوش بیان بود و استعداد نیرومند و اصیلی داشت. (11)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- بحارالانوار، ج50، ص75/ موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج1،ص360 و 363/ اعیان الشیعه ، ج 3 ، ص 129 .

2- المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص389 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص362.

3- تذکرة الخواص، ص202 / الامام جواد علیه السلام، ص72 .

4- کشف الغمه، ج 2، ص186/ سرورالفؤاد، ص40 .

5- حلیة الابرار، ج 4، ص 568/ الفصول الهمه، ص266/ موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 364 / سرور الفؤاد ابوالقاسم سحاب، ص 40 و 41 .

6- الوافی بالوافیات، ص 105/ الامام محمد الجواد علیه السلام، ص73 .

7- منهاج السند، ص 127.

8- جامع کرامات الاولیاء، ج 1، ص100 .

9- جوهرة الکلام، ص147 / الامام الجواد علیه السلام، ص 76 .

10- الحسین، ج 2، ص207/ الامام محمدالجواد علیه السلام،ص 76/ زندگانی امام جواد علیه‎السلام، ص200 .

11- الامام محمد الجواد علیه السلام، ص 76/ زندگانی امام جواد علیه السلام، ص200.

 


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:23 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس