*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
بدتر از گناه ، توجیه گناه و دلیل تراشى براى آن است. مى توان گفت توجیه گناه یک نوع کلا هبردارى دینى است . خداوند در قرآن مى فرماید : « یُنَبَّأُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ : بلکه انسان ، خودش بر وضع خود آگاه است ، هر چند در ظاهر براى خود ، عذرهایى بتراش ، در آن روز انسان را از تمام کارهایى که از پیش یا پس فرستاده ، آگاه مى کنند . بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است . هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهایى بتراشد ." 1 هیچ گناهى به سنگینى توجیه گناه نیست . زیرا گنهکار معترف ، غالباً در فکر توبه است ، ولى توجیه گر در فکر سرپوش نهادن بر گناه است که نه تنها در صراط توبه نیست ، بلکه او را در گناه راسخ تر و جرى تر می نماید . توجیه گناه یک بیمارى و یک بلاى عمومى است که به صورت هاى مختلف جلوه می کند ، و خواص و عوام را از صراط مستقیم ، منحرف می نماید و خطر بزرگ آن این است که راههاى اصلاح را به روى گنهکار می بندد و گاه واقعیت ها را در نظر او مسخ و دگرگون مى سازد . مثلا ترس خود را با توجیه احتیاط، و ضعف نفس خود را با توجیه حیا، و حرص خود را به عنوان لزوم تامین زندگى، و تن پرورى و کوتاهى هاى خود را به عنوان قضا و قدر توجیه می کند، و براستى چه مصیبت و دردى رنج آورتر از این که انسان با تحریف مفاهیم ارزشمند اسلام با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟ توجیه گناه در حقیقت سرپوش گذاشتن روى گناه است ، تا گناه را براحتى و بدون مانعى انجام دهد ، مانند اینکه حق را کتمان می کند و نام آن را تقیه می گذارد و یا براى رسیدن به هدف شوم خود به شخصى رشوه می دهد و نام آن را هدیه می گذارد . توجیه گناه یک نوع فریب دادن و اغفال خود و مسلمین است که ظاهرى زیبنده و شرعى دارد و باطنى آلوده ، مثل کسانى که مواد غذایى می فروشند ، و براى جلب مشترى روى آن را مواد خوب می گذارند و درون آن را مواد بد . یکی از خطرهایی که انسان دارد این است که کار غلطش را توجیه میکند . خیلی وقتها انسان وقتی میخواهد یک خلافی را انجام بدهد ، خلافش را توجیه میکند و بلای بسیار بزرگی است . توجیه گناهان با اعتقاد به جبر خداوند در پاسخ به آنان مىفرماید : مواظب حرف هایتان با شید ،این حرف مشرکان است که آنان براى تبرئه خود چنین مىگویند ؛ «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ ؛ اگر خدا مىخواست ، نه ما مشرک مىشدیم و نه پدران ما و نه چیزى را تحریم مىکردیم به این ترتیب، گناه خود را به جبر، نسبت مىدهند.»2 در آیات قرآن نیز آمده که مشرکان قایل به جبر بودند و در پوشش جبر، به گناه خود ادامه مىدادند ؛ آنان گفتند اگر خدا مىخواست ، ما آنها (بتها) را پرستش نمىکردیم ؛ " وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ " خداوند درپاسخ به آنان می فرماید ؛ آنها جز دروغ ، چیزى نمىگویند.»3 بله ! خیلی کارها را خدا میخواهد . تا خدا اراده نکند و نخواهد کاری انجام نمی شود ، اما دست ما هم هست. راجع به جبر و اختیار یک مثالی می زنیم ؛ منبع آبی وجود دارد ، منبع آب دست ما نیست. سازمان آب و دولت میسازد. این منبع آب ، آب را به وسیله ی لوله هایی از مرکزتا خانه ی ما وصل می کند . ازکوچه ها و خیابان ها رد می شود .هیچ کدام از این ها در دست ما نیست اما آن لحظه ای که داخل خانه ی ما می رسد ، آنجا ما باید شیر آب را باز کنیم . بالاخره در خانهی ما این سر شیر در دست ما هست . درست است که آب دست ما نیست ، لوله کشی دست ما نیست ، خیابان دست ما نیست ، منبع دست ما نیست ! همهاش کار دولت است . اما بالاخره در لحظهی آخر شیر را چه کسی باز میکند ؟ ما هستیم که لحظه ی آخر شیر راباز می کنیم و از آب استفاده می کنیم . انسان اراده دارد . چند دلیل فطری می آوریم که انسان اختیار دارد ؛ دلایل اختیار بشر در کارها هیچ وقت شده است که شک بکنیم که این کار را بکنیم یا نه ؟ همین که شک میکنیم ، پیداست که اختیار داریم . آدم که شک میکند که این کار را انجام بدهد ، برود یا نرود ، بگوید یا نگوید و...همین که شک داریم ، پیداست که اختیار با ما است . میتوانیم انجام دهیم ، میتوانیم انجام ندهیم ! پس شک کردن دلیل بر اختیار است . در عمرمان پشیمان شدهایم یا نه ؟ پشیمانی دلیل بر این است که میتوانستم انجام ندهم . چرا انجام دادم ! پس پشیمانی هم دلیل بر اختیار است . انتقاد از کسی در عمرمان کردهایم یا نه ؟ انتقاد که میکنیم ، چرا این کار را کردی ؟ چرا آنجا رفتی ؟ چرا این را گفتی وخیلی چراهای دیگر . همین که به کسی انتقاد میکنیم ، پیداست طرف مقابل میتوانست این کار را انجام ندهد ، پس اختیار داشته است . بچه را به مدرسه میفرستیم یا نه ؟ موعظه میکنیم یا نه ؟ همین که بچه را موعظه میکنیم ، تحت تأدیب قرار میدهیم که کسی ادبش کند ، یا خودمان ادبش می کنیم ، پیداست بچه میتواند خوب باشد و میتواند بد باشد . شما میگویی این کار را بکن که خوب شوی . پس این ها چند دلیل وجدانی است که هرکس در خودش جستجو کند ، بدون هیچ سختی می تواند به این نکته پی ببرد که انسان اختیار دارد . شاعر هم می گوید : اینکه گویی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم بعضی میگویند که خدا خواسته است . مثلاً میگویند که « لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُم »4 به بتپرستها میگفتند : چرا مجسمه میپرستید؟ میگفتند : خدا میخواهد . مثل اینکه یک کسی فحش میدهد ، میگوییم چرا فحش میدهی ؟ میگوید که خدا میخواهد ، اگر نمیخواست لالم میکرد. بنا نیست که خدا هر کس را که میخواهد فحش بدهد ، لال کند . « أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه »5 میگفتند به فقرا کمک کن . میگفت اگر خدا میخواست خودش به او میداد . اینکه به او نداده است ، پیداست که باید گرسنگی بخورد . کارها را گردن خدا میاندازند . توجیه می کنند که خدا خواسته است. این را باید بدانیم خداوند هیچ وقت بد نمی خواهد ارزش انسان به رفتارهای اردای و اختیاری برنامه ی خدا این نیست که با اجبار ما را وادار به کار خوب بکند . ما کرهی زمین نیستیم که بالاجبار حرکت میکند. ما انسان هستیم. ارزش انسان به این است که اختیار دارد . اگرهمه ی زبانها را قطع کنند ، بگویند چه آدم های خوبی ! اصلاً غیبت نمیکنند ، ارزش ندارد ، زیرا که زبانی ندارد که غیبت کنند . ارزش به این است که زبان وغضب هم داریم و با اینکه عصبانی شدهایم ، فحش نمیدهیم . یعنی ارزش ما با اختیار است . اطاعت خداوند ، نه اطاعت مخلوق بعضیها توجیه میکنند ومیگویند : « المأمورُ معذور » این حرف غلطی است. حدیث داریم ؛ « لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ ؛ اگر مخلوقی دستور داد که دستورش حرام بود ، شما حق اطاعت ندارید. » 6 بعضی هم می گویند : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو این هم حرف غلطی است! اگر یک کشتی صد نفری نقص فنی پیدا کرد ، غرق شد و از این صد نفر مسافر 98 نفرشان شنا بلد نبودند و غرق شدند ، دو نفرشان شنا بلد هستند ، بگویند : ما صد نفر بودیم ، اکثرمان غرق شدند . بیا ما دو نفر هم غرق شویم ! پس پیغمبر هم باید بت پرست بشود . چون مردم مکه همه بتپرست بودند! توجیه اجتماعی! یک کار غلطی میکند. توجیه گناه با حالات و روحیات شخصی توجیه روانی! نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است به کسی می گوییم : چرا چنین می کنی؟ می گوید عادت کرده ام . همیشه این گونه هستم .عادت کرده ام . خیلی وقتا به بهانه ی عادت کردن ، کارها و گناهانمان را توجیه می کنیم . خطر یأس در امور اجتماعی توجیه خانوادگی توجیه فرهنگی خدا وکیلی ما در خیلی از کارهایی که حتی از طاقتمان هم خارج است ، به خاطر چشم و هم چشمی و خیلی دلیل های بی منطق دیگر ، با پا که هیچی ، با سر می دویم اما امان از کار عبادی که گفته شده انجام دهید ، هزارتا بهانه که من نمی تونم ، بلد نیستم ، سواد ندارم ، مریضم و ... با بهانه های بی جا ترازوی اعمال بدمان را سنگین نکنیم . منبع : گناه شناسی / محسن قرائتی تفسیر نمونه / ج 25 ، ص290 - 294 1- قیامت / 13- 15 2- انعام / 148 3- زخرف / 20 4- همان 5- یس / 47 6- الفقیه /ج4 / ص 381 تجارت زنان به عنوان تجارتی کثیف در میان اسراییلیها از جایگاه خاصی برخوردار میباشد. مارک رافائل مورخ یهودی در کتابش تحت عنوان «یهود و یهودیت در آمریکا، تاریخ مستند» مینویسد: تاجران یهودی نقش بسیار بزرگی در تجارت زنان در جهان دارند. اصولاً آنان بر روی این نوع از تجارت در تمامی مستعمرات آمریکا، فرانسه، انگلیس و ایتالیا سیطره کامل دارند. در همین راستا پروفسور مناخیم امیر، کارشناس در علوم جرم شناسی معتقد است اسراییل از حیث میزان تجارت زنان در سراسر جهان در جایگاه سوم قرار دارد. به زعم پایگاه اینترنتی المحیط نیز، تجارت زنان تجارتی است که یهودیان در طول تاریخ به آن اشتهار دارند و اصولاً تنها یهودیان در سراسر جهان بر روی این صنعت پرسود تسلط دارند. اسناد سازمانهای حقوق بشری رشد بیرویه پدیدة قاچاق زنان به اسراییل در سایه بی توجهی حکومت این کشور، از سوی بسیاری از سازمانهای حقوق بشری نگران کننده توصیف شده است. سازمانهای حقوق بشر مدعی هستند که سالانه حدود 3 هزار زن به اسراییل قاچاق میشوند که این افراد عمدتاً اهل کشورهای استقلالیافته از شوروی سابق هستند. شیوع این پدیده سبب شد تا در سال 2001 حتی ایالات متحده آمریکا، اسراییل را در فهرست سیاه کشورهایی قرار دهد که تلاشی در راستای مبارزه با قاچاق انسان انجام نمیدهند. این زنان فقط برای تمایلات جنسی خرید و فروش نمیشوند بلکه مورد ضرب و شتم قرار میگیرند، به عنوان کلفت در خانه بکار گرفته میشوند و مورد تجاوز به عنف نیز قرار میگیرند در همین حال سازمان عفو بینالملل اخیراً نسبت به موضع منفی حکومت اسراییل در مقابله با این پدیده زشت انتقاد کرد و از اینکه این حکومت هیچ اقدامی درخصوص محاکمه عاملان این تجارت انجام نمیدهد ابراز نگرانی شدید کرده است. در گزارشی که در همین رابطه سازمان مذکور منتشر کرده آمده است: حکومت اسراییل با این گونه زنان که طعمه باندهای کثیف خرید و فروش زنان شدهاند به گونهای رفتار میکند که گویی آنان انسان نیستند و حقوقی همانند سایر انسانها ندارند. اوری کیدار موسس یکی از سازمانهای مقابله با این پدیده در اسراییل میگوید: در یک دهه گذشته بیش از 10 هزار زن از کشورهای مختلف جهان برای این امر به اسراییل انتقال داده شدند. وی تجارت زنان را برده فروشی مدرن توصیف کرده و میگوید: این زنان فقط برای تمایلات جنسی خرید و فروش نمیشوند بلکه مورد ضرب و شتم قرار میگیرند، به عنوان کلفت در خانه بکار گرفته میشوند و مورد تجاوز به عنف نیز قرار میگیرند. افزایش پدیده فساد تجاوز و تعرض جنسی، منحصر به زنان مهاجر و قاچاق نمیشود، بلکه زنان مقیم اسراییل که دارای کسب و کار هستند از این پدیده در امان نمیباشند. بر اساس پژوهش جدید منتشره، 90 درصد از زنان متأهل و کارمند اسراییلی در محل کار خود مورد تعرض قرار گرفتهاند از این تعداد فقط 18 درصد جرأت شکایت داشتند. بر اساس پژوهش یک سازمان اجتماعی که به سفارش دانشگاه تلآویو صورت گرفته، 45 درصد از افراد مورد تعرض قرار گرفته، ترجیح دادند محل کار خود را ترک کنند و دیگر بازنگردند. همچنین اخیراً بر اساس یک تحقیق، 2159 مورد تعرض جنسی توسط مسئولان علیه کارمندان در وزارتخانههای اسراییلی صورت گرفته است. در مراکز دینی نیز گزارشات مستندی از تعرض حاخامها علیه دانشآموزان علوم دینی گزارش شده است به گونهای که اخیراً 5 زن علیه یک حاخام به اتهام تعرض به خود شکایاتی را به یک دادگاه ارائه نمودند. علاوه بر این، رشد ایدز در میان صهیونیستها بسیار بالاست. بر طبق آمار سازمان بهداشت جهانی، آمار مبتلایان به ایدز در اسراییل، هر سال 14 درصد افزایش مییابد. علت اصلی این امر نبودن قید و بندهای اخلاقی و افزایش چشمگیر فساد اخلاقی در میان اسراییلیهاست.(1) مهمترین موضوع مرتبط، پدیدة آزار جنسی موشه کتساف رئیس جمهور سابق رژیمصهیونیستی نسبت به کارمندانش بوده است که سرانجام موجب کنارهگیری وی از سمت ریاست جمهوری شد فسادِ نظامیان و سیاسیون پدیده فساد در میان جامعه رژیمصهیونیستی از ابعاد گوناگون قابل بررسی است که عبارتند از: 1- پدیدة تجارت زنان 2- پدیدة افزایش ایدز 3- پدیدة فساد اخلاقی رهبران صهیونیست 4- پدیدة تجاوز به زنان در ارتش صهیونیستی 5- پدیدة زنا با محارم و 6- پدیدة تجاوز به دختران نابالغ. در این میان پدیدة فساد اخلاقی سیاسیون از حواشی و اخبار بیشتری برخوردار بوده است. بسیاری از وزرای اولمرت، شارون و نتانیاهو درگیر این موضوع بوده و هستند. مهمترین موضوع مرتبط، پدیدة آزار جنسی موشه کتساف رئیس جمهور سابق رژیمصهیونیستی نسبت به کارمندانش بوده است که سرانجام موجب کنارهگیری وی از سمت ریاست جمهوری شد. نتیجه احزاب دینی، حاخامها و دینداران در عرصه سیاسی از نفوذ قابل ملاحظهای برخوردار هستند و معمولاً در ائتلافهای دولتی حضور دارند. اما آنان در عرصه اجتماعی و مقابله با پدیدههای ضد اخلاقی از کارآیی چندانی برخوردار نیستند. زیرا سران صهیونیست بیش از آنکه دیندار باشند از ابزار دین برای پیشبرد اهداف خود سوء استفاده میکنند. از همین رو ما شاهد پدیده فساد اخلاقی در سطوح متفاوت سیاسی، اجتماعی و نظامی هستیم. در سوره آل عمران، آیه 54 میخوانیم: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ»، حال این سوال مطرح میشود، نظر به این که مکرو حیله از صفات رذیله اخلاقی است، چرا در این آیه به خداوند نسبت داده شده است؟ پاسخ: در قرآن آیاتی شبیه این آیه دیده میشود که در آن نسبت «مکر» به خدا داده شده است (مانند آیه 30، انفال و آیه نمل و...) «مکر» در لغت عرب، با آن چه در فارسی امروز از آن میفهمیم، تفاوت بسیار دارد: در فارسی «مکر» به نقشههای شیطانی و زیان بخش گفته میشود، در حالی که در زبان عرب، ریشه لغوی «مکر» هر نوع چاره اندیشی را میگویند که گاهی خوب و گاهی زیان آور است. در کتاب مفردات راغب میخوانیم: «المکر صرف الغیر عما یقصده» مکر این است که کسی را از منظورش باز دارند (اعم از این که منظورش خوب یا بد باشد). در قرآن نیز گاهی مکر با کلمه «خیر» ذکر شده مانند: «وَاللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ»»؛ خداوند بهترین چاره جویان است. و گاهی با کلمه «سیِّیء» «بد» آمده است، مانند: «لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ »؛ نقشه و اندیشه بد جز به صاحبش احاطه نخواهد کرد. بنابراین، منظور از آیه این است که دشمنان «مسیح» با طرحهای شیطانی خود میخواستند جلو این دعوت الهی را بگیرند، اما خداوند برای حفظ جان پیامبر خود و پیشرفت آئینش، تدبیر کرد و نقشههای آنها بر آب شد. 1 نظیر همین پاسخ در «کید الهی» نیز مطرح میباشد، آن جا که سوره طارق، آیه 16 و 15 میخوانیم: «إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً وَ أَکِیدُ کَیْداً» آنها پیوسته حیله میکنند و من نیز در برابر آنها چاره میکنم. 2 1.تفسیر نمونه، ج 2، ص 429. 2.همان، ج 15، ص 376. استاد آیت الله محمدی اشتهاردی در کتاب داستان دوستان، ج 5، حکایت 6 می نویسد: یکی از علمای ربانی نقل میکرد در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار به آن علاقهمند بود و همواره در یاد آن بود که گم نشود و آسیبی به آن نرسد. او بیمار شد و بر اثر بیماری آنچنان حالش بد شد که حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد، در این میان یکی از علما در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت: بگو «لا اِلهَ اِلاَّاللَّهُ»، او در جواب میگفت: «نشکن، نمیگویم». ما تعجب کردیم که چرا او بجای ذکر خدا، میگوید: نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما بدون حل ماند، تا این که حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شد و من از او پرسیدم: این چه حالی بود که پیدا کردی؟ ما میگفتیم بگو: لا اله الا الله، تو در جواب میگفتی: نشکن نمیگویم. او گفت: اول آن ساعت را بیاورید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت: من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم؛ هنگام احتضار، شما میگفتید بگو: لا اله الاالله؛ و من شیطان را میدیدم که همان ساعت را در یک دست خود گرفته، و با دست دیگر چکشی بالای آن ساعت نگه داشته و میگوید: اگر بگوئی لااله اله الله، این ساعت را میشکنم، من هم به خاطر علاقه وافری که به ساعت داشتم میگفتم: ساعت را نشکن، من لا اله الا الله نمیگویم! نام : علی لقب : رضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر، و رئاب التدبیر کنیه : ابوالحسن نام پدر : موسی نام مادر : نجمه تکتم تاریخ ولادت : 11 ذی القعده سال 148 هجری محل ولادت : مدینه منوره مدت امامت : 20 سال مدت عمر : 55 سال تاریخ شهادت : آخر ماه صفر سال 203 هجری علت شهادت : انگور زهر آلود نام قاتل : مأمون ملعون محل دفن : خراسان تعداد فرزندان : 1 پسر و1 دختر مشهورترین لقب مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفته اند: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده : از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام، گفته شده است: از آن روی او رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.» زندگى و شخصیت امامان شیعه، دو جنبه ارزشى متمایز و با این حال مرتبط با هم دارد: اول : شخصیت عملى و علمى و اخلاقى و اجتماعى آنان که در طول زندگى ایشان، در منظر همگان شکل گرفته است و فهم و ادراک آن نیاز به پیش زمینه هاى اعتقادى و مذهبى خاص ندارد، بلکه هر بیننده فهیم و داراى شعور و انصاف مىتواند، ارزش ها و امتیازهاى آنان را دریابد و بشناسد. دوم : شخصیت معنوى و الهى آنان که ریشه در عنایت ویژه خداوند نسبت به ایشان دارد. شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت نیاز به معرفت هاى پیشین دارد؛ یعنى نخست باید به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشت و براساس رهنمودهاى آن حضرت، ولایت عترت را پذیرفت و براى شناخت جایگاه عترت به روایات و راویان معتبر اعتماد کرد و کوتاه سخن این که بینش هاى مذهبى مختلف، مىتواند مانع شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت علیهم السلام باشد. حیات اجتماعی امام رضا علیه السلام دوران حیات امام هشتم اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است. چنان که می دانیم امام از پایگاه مردمی شایسته ای برخوردار بود و «در همان شهر که مأمون با زور حکومت می کرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم می راند... نشانه ها و شواهد تاریخی ثابت می کند که (در این دوران) پایگاه مردمی مکتب علی علیه السلام از جهت علمی و اجتماعی تا حدی بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام علیه السلام مسئولیت رهبری را به عهده گرفت». گرچه که در دوران امامت امام رضا علیه السلام دو مرحله فعالیت در سالهای خلافت هارون و سالهای خلافت مامون را می توان از یکدیگر جدا کرد و برای هر یک از این دو مرحله ویژگیهای متمایز از دیگری یافت، اما اگر به ویژگی عمومی این دوران بنگریم، خواهیم دید «هنگامی که نوبت به امام هشتم علیه السلام می رسد... دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شیعه در همه جا گسترده اند و امکانات بسیار زیاد است که منتهی می شود به مسئله ولایتعهدی. البته در دوران هارون، امام هشتم در نهایت تقیّه زندگی می کردند. یعنی کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهی با پوشش کامل ... مثلاً دعبل خزاعی که در باره امام هشتم در دوران ولایتعهدی آن طور حرف می زند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده. جامه ای که دعبل خزاعی می پرورد یا ابراهیم بن عباس را که جزو مداحان علی بن موسی الرضاست، یا دیگران و دیگران این جامعه بایستی در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر سابقه ای نداشته باشد. آنچه در دوران علی بن موسی الرضا علیه السلام یعنی ولایتعهدی پیش آمد نشان دهنده این است وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا علیه السلام خیلی بالا بوده است. به هر حال همه اینها موجب شد که علی بن موسی الرضا علیه السلام بتوانند کار وسیعی بکنند که اوج آن به مساله ولایتعهدی منتهی شد». حقیقت آن است که در این دوران، بدی اوضاع میان امین و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش کشد، بر تلاشهای خود بیفزاید، و فعالیتهای خود را دوچندان کند، چه در این زمان زمینه آن فراهم گشت که شیعیان با او تماس گیرند و از رهنمودهای او بهره جویند، و همین امر در کنار برخوردار بودن امام از ویژگیهای منحصر به فرد و رفتار آرمانی که در پیش گرفته بود سرانجام به تحکیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهای مختلف حکومت اسلامی انجامید. او خود یک بار زمانی که درباره ولایتعهدی سخن می گوید، به مامون چنین اظهار می دارد: «این مساله که بدان وارد شده ام هیچ چیز بر آن نعمتی که داشته ام نیفزوده است. من پیش از این در مدینه بودم و از همان جا نامه ها و فرمانهایم در شرق و غرب اجرا می شد و گاه نیز بر الاغ خود می نشستم و از کوچه های مدینه می گذشتم، در حالی که در این شهر عزیزتر از من کسی نبود». در این جا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بیاوریم که به مأمون می گوید: ای امیر مؤمنان، این که اکنون در کنار توست بتی است که به جای خدا پرستش می شود. در چنین شرایطی و پس از آن که حضرت رضا علیه السلام بعد از پدر مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت در جهان اسلام به سیر و گشت پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقیم با پایگاه های مردمی خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنین بود که پیش از آن که به منطقه ای حرکت کند، نماینده ای به دیار گسیل می داشت تا مردم را از ورود خویش آگاه کند تا وقتی وارد شهر می شود مردم آماده استقبال و دیدار با او باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا می کرد و در باره امامت و رهبری خود با آنان گفتگو می فرمود. آنگاه از آنان می خواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینه های گوناگون معارف اسلامی بدهد. سپس می خواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا علیه السلام به همه این فعالیتهای آشکار مبادرت نمی کردند. آنان شخصاً به مسافرت نمی رفتند تا بتوانند مستقیم و آشکار با پایگاه های مردمی خود تماس حاصل کنند. اما در دوران امام رضا علیه السلام این مسئله امری طبیعی بود، چرا که پایگاههای مردمی بسیار شده و نفوذ مکتب امام علی علیه السلام از نظر روحی و فکری و اجتماعی در دل مسلمانان که با امام آگاهانه همیاری می کردند افزایش یافته بود. پس از آنکه امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایی خود را در آن دوره، در توسعه دادن پایگاههای مردمی خود صرف کرد اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام به این معنی نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاه های مردمی، امام بخوبی می دانست و اوضاع و احوال اجتماعی نشان می داد که جنبش امام علیه السلام در حدی نیست که حکومت را در دست گیرد، زیرا با پایگاههای گسترده ای که حضرت داشت، گرچه از او حمایت و پشتیبانی می کردند، اما نظیر این پایگاهها به این درد نمی خورد که پایه حکومت امام علیه السلام گردد. چه، پیوند آن با امام پیوند فکری پیچیده و عمومی بود و از قهرمانی عاطفی نشانی داشت. این همان احساسهای آتشین بود که روزگاری پایه و اساسی بود که بنی عباس بر آن تکیه کردند و برای رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبیعت آن پایگاه ها و مانند های آن به درد آن نمی خورد که راه را برای حکومت او و در دست گرفتن قدرت سیاسیش هموار سازد. امام رضا علیه السلام در این مرحله خود را آماده آن می کرد تا مهار حکومت را به دست گیرد، اما با شکلی که خود مطرح کرده بود و می خواست نه در شکلی که مأمون اراده می کرد و در آن شکل ولایتعهدی را به او عرضه داشت و او آنرا رد کرد و نخواست. این تصویری است از دوران امام که می تواند در تفسیر دو رخداد مهم یعنی مسئله ولایتعهدی و نیز مسئله پیشنهاد خلافت به امام از سوی مأمون ما را راهگشا باشد. به تعبیری دیگر، می توان گفت تنشهای موجود در آن زمان هنوز باقیمانده هایی از طوفانی بود که از چند دهه قبل علیه حکومت اموی و از سوی دو خاندان مهم علوی و عباسی بر پا شده بود. در میان چنین طوفانی بود که قدرت طلبان خاندان عباسی بر اسبهای لجام گسیخته خود می نشستند و هر گونه که می خواستند به سوی هدف خود - و با این دیدگاه که هدف وسیله را توجیه می کند - می رانند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیده های مردم خنجری هم از پشت به خاندان علوی می زدند و پس از آن میوه ای را که در دست مجروح این خاندان بود، به زور و به چنگال نیزه نیرنگ در می ربودند. خاندان عباسی از سویی از نام «آل محمد» سوء استفاده می کرد، چندان که گاه به خاطر نزدیکی طرز کار یا تبلیغاتشان با آل علی، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود می کردند که همان خط آل علی هستند. حتی لباس سیاه بر تن کردند و می گفتند: این پوشش سیاه لباس ماتم شهیدان کربلا و زید و یحیی است، و عده ای حتی از سرانشان، خیال می کردند که دارند برای آل علی کار می کنند. از سویی دیگر نیز همین خلفای خاندان عباسی از همان روزهای نخست سلطه خود کاملاً میزان نفوذ علویان را می دانستند و از آن بیم داشتند. سختگیریهایی که از همان دوران آغازین حکومت عباسی علیه بذ الحسن به عمل آمد، گواهی بر این ترس و وحشت عباسیان از اهل بیت و علاقه مردم به آنان است. گواهی دیگر آن که آورده اند: منصور هنگامی که به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهیم - از علویان - مشغول بود شبها را نمی خوابید، حتی در همین زمان دو کنیز برای او آوردند که آنها را رد کرد و گفت: «امروز روز زنان نیست و مرا با آنان کاری نه، تا آن زمان که بدانم سر ابراهیم از آن من و یا سر من از آن ابراهیم می شود. او در همین جنگها پنجاه روز جامه از تن نکند و از فزونی اندوه نمی توانست درست سخن خود را پی گیرد.» این نگرانی در دوران پس از منصور نیز ادامه یافت و نگرانی مهدی و هارون عباسی بیش از منصور بود، چندان که در همین دوران امام کاظم علیه السلام آن زندانهای سخت خود را گذراند. پس از این دو، نوبت به مأمون رسید. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشکل آفرین تر بود. چه، شورشها و فتنه های فراوانی سرتاسر ولایتها و شهر های بزرگ اسلامی را در برگرفته بود تا جایی که مأمون نمی دانست چگونه آغاز کند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او می دید و از این رنج می برد که سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهایی قرار گرفته که از هر سو بر آن می تازد. مأمون در کنار این ترس و نگرانی از هوشی سرشار، فهمی قوی، درایتی بی سابقه، شجاعتی کم نظیر و جدیتی راهگشا بهره مند بود و اینها همه در کنار هم، او را بدان رهنمون گشت که ابتکاری تازه بر روی صحنه آورد و امام هشتم را باتجربه ای بزرگ رویاروی سازد و مسئله ولایتعهدی را پیش آورد، هرچند در این زمینه نیز، تدبیر امام علیه السلام او را ناکام ساخت. از هولناکترین عذابهای قبر که میت در شب اول قبر به آن مبتلا می شود، فشار قبر است که مومن و کافر، کوچک و بزرگ، باید حد طبیعی و ناگزیر آن را تحمل کنند اما این فشار تحت اعمال انسان و پرونده ای که با اوست بسیار متغیر است. ابو بصیر میگوید: به امام جعفر صادق(علیهالسلام) گفتم: آیا احدى هست که از فشار قبر نجات پیدا کند؟ فرمود: پناه بخدا مىبریم از فشار قبر. چقدر قلیل و اندک هستند آن افرادى که از فشار قبر نجات پیدا کنند. (بحارالانوار، ج6،ص260) البته فشار قبر مربوط به مدفونین در زمین نیست بلکه شامل هر میتی خواهد شد از امام صادق علیهالسّلام پرسیدند: آیا عذاب و فشار قبر به فرد بدار آویخته میرسد؟ آن حضرت فرمود: همانا پروردگار زمین، خود پروردگار هوا نیز هست. یا آن خدایى که زمین به فرمان اوست، هوا نیز به فرمان اوست، پس خداوند عزّ و جلّ به هوا وحى میفرماید و هوا او را فشارى میدهد سختتر و شدیدتر از قبر. (من لا یحضره الفقیه، ترجمه غفارى، ج 1، ص279) فشار قبر چیست؟ اما در مورد اینکه واقعیت فشار قبر چیست و کیفیت آن به چه شکلی است، اطلاعات دقیقی در دست نیست. برخی همچون علامه مجلسی، علامه حلی، علامه شبر و مرحوم حمصی رازی معتقد به عذاب جسد هستند. به عقیده این بزرگان و برخی دیگر، ممکن است روح در عالم قبر، در بدن داخل شده و عذاب را تحمل کند ... علامه مجلسی میفرماید: انما السوال و الضغطة فى الاجساد الاصلیة ...؛ سوال و تنگی و فشار قبر مربوط به جسد اصلی است.(جسد اصلی در مقابل جسد برزخی) در نهج البلاغه آمده است... و روعات الفزع و اختلاف الاوضاع و استکاک الاسماع و ظلمة للحد ...؛ (یاد کنید از) دفعه بدفعه آمدنهاى خوف و بیمهای مختلف و جابجا شدن دندههاى پهلو از فشار قبر و کر گردیدن گوشها و تاریکى گور ... قائلین به این قول به چنین روایاتی هم استناد میکنند و میگویند در هم فرو رفتن استخوانهاى دنده(در اثر فشار قبر) و نیش زدن گوشت(که به عنوان عذاب قبر یاد شده) که در بعضی روایات است تنها با بدن عنصرى سازگارى دارد. در هر حال روح با تعلق شدیدی که به جسد دارد، همواره در کنار جسد میماند و از وضعیت خوب یا بد جسد متاثر میشود چه داخل در جسد و حساس به احساسات آن باشد چه نباشد. به همین جهت شاید بتوان گفت فشار قبر، می تواند کنایه از همان فعل و انفعالات شیمیایی باشد که جنازه را از هم می پاشد و ظرف مدت بسیار کمی، چنان تغییرات سریعی در آن ایجاد می کند که اگر امکان رویت جسد بعد از یک شب حاصل شود، صحنهی دلخراش و اندوهباری در معرض دید قرار خواهد گرفت. از فرمایشات حضرت علی(علیهالسلام) است که: «فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِکَ، أَوْ کُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَکَ، وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَکَّتْ، وَاکْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَابِ فَخَسَفَتْ، وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِی أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا، وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِی صُدُورِهِمْ بَعْدَ یَقَظَتِهَا، وَ عَاثَ فِی کُلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِیدُ بِلًى سَمَّجَهَا، وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَیْهَا، مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَیْدٍ تَدْفَعُ وَلَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ، لَرَأَیْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُیُونٍ، لَهُمْ فِی کُلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ، وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِی؛ اگر آن مردگان را با (دیده) عقل و خرد بسنجى، یا پرده (خاکى) که آنها را از تو پوشانده است کنار رود (آنها را خواهى دید) در حالی که گوشهایشان در اثر رسوخ جانوران خاکى در آنها نابود و کر گشته، و دیدگانشان از سرمه خاک (به مغز) فرو رفته، و زبانهایشان پس از تندى و تیزى در دهانها پاره پاره گشته، و دلهاشان پس از بیدارى در سینهها مرده، و از طپش افتاده، در هر عضوى از ایشان پوسیدگى تازه که باعث فساد و زشتى است رخداده، و راه نابودى آنها را آسان ساخته است، در حالی که در برابر هر آسیبى تسلیماند، نه براى دفاع (از آلام و اسقام) دستى، و نه براى نالیدن (از سختیها) دلهایى دارند(اگر به دیده عبرت بنگرى) اندوههاى دلها و خاشاک و خونابه چشمها را خواهى دید که براى آنها در هر یک از این رسوائى و گرفتاریها حالتى است که دگرگون نشود، و سختی ای است که برطرف نگردد. (ترجمه نهجالبلاغه انصارى، ص 625) این عذاب اگرچه تا حدی طبیعی و در راستای نظام خلقت است اما راههایی وجود دارد که برطرف کردن آن را ممکن ساخته است. با وجود برخی روایات که اصرار به همگانی بودن فشار قبر دارند، برخی روایات نیز به تفاوتهای مومن و کافر اشاره کرده و از آسودگی مومن سخن میگویند: «بنده مؤمن چون به خاک سپرده شود زمین به او گوید: آفرین، خوش آمدى، تو از جمله کسانى هستى که دوست داشتم بر پشت من راه رود، حال که تو را در بر گرفتم خواهى دانست که چگونه با تو عمل مىکنم! پس تا آنجا که چشم کار مىکند براى او گشاده گردد. و کافر چون به خاک سپرده شود زمین به او گوید: تو را آفرین و خوشامد مباد، تو از دشمنترین کسانى هستى که دوست نداشتم بر پشت من راه رود، حال که تو را در بر گرفتم خواهى دانست که چگونه با تو عمل مىکنم! پس چنان او را بفشارد که استخوانهاى پهلویش بشکند.(امالى شیخ مفید، ترجمه استادولى) تاثیراتی که اعمال مثبت و منفی در طول حیات بر تک تک سلولهای بدن میگذارند می تواند در کم و زیاد شدن عذاب جسم تاثیر بگذارد مثل این که فرض کنیم گناهان کبیره موجب ترشح موادی در سلولهای بدن شوند که این مواد در عالم قبر تجزیه بدن را سختتر و مهلکتر کنند یا بالعکس ممکن است عبادت و اعمال صالح انسان و پرهیز از گناه، وقتی در درجات بالای آن از سوی انسانی رعایت شود، جسم را به طور طبیعی به مواد ایمنی دهنده مجهز سازند. سالم ماندن معدودی از جنازههای انسانهای وارسته، سالها بعد از وفات یا شهادتشان، سند خوبی بر این مدعاست. هم اکنون اسنادی از همین جنازههای سالم که مربوط به شهدای دفاع مقدس بوده، در موزه شهدا محفوظ است . عدهای دیگر از دانشمندان دینی هم معتقد به عذاب و پاداش روحاند و یا معتقد به عذاب و پاداش روح در جسم برزخی اش هستند. محمد تقی قلسفی در این باره می گوید: «مقصود از فشار قبر این نیست که دیوارهای قبری که در گورستان حفر شده به هم نزدیک می شوند، و جسد میت را در تنگنا قرار میدهند، بلکه مقصود فشار نامرئی و نامحسوسی است که، بر روح و جسد برزخی متوفی، وارد میآید و او را به شدت ناراحت میکند.»(معاد از نظر روح و جسم، ج 1 ، ص 261) مرحوم ملاصدرا و پیروان مکتب او با بهرهگیرى از حرکت جوهریه و اثبات عوالم سهگانهى (طبیعت، عالم برزخ مثال، عالم مجردات) به تحلیل و تبیین عذاب و سوال در قبر پرداخته میگویند: آنچه بر این جسد دنیوى پس از مرگ می آید از قبیل مقبور بودن و فشار و وحشت و هجوم حشرات بر روح مجرد وارد مىشود. (عیون مسایل نفس و شرح آن، استاد حسن حسن زاده، ج 2، ص 455 ـ 453). ... روح انسانى به کمک قوه ى خیال در دنیاى مادى لذت ها و آلام را درک مى کند، و قوه ى خیال یک وجود مستقل است که پس از مرگ نیازى به بدن مادى ندارد بلکه همراه روح است و روح به واسطه ى این قوه، از صورتهاى مادیات لذت و یا زحمت مىبیند. بنابراین وقتى انسان مرد، با قوه ى خیال خود را جداى از دنیا مى یابد؛ همان گونه که در دنیا با همان صورت به واسطه ى خیال، خود را درک مى کرد، وقتى در قبر گذاشته شد، خود را با همان صورت در قبر مى یابد و با این واسطه دردها و عقوبت ها و یا لذت ها را در مى یابد. و این است معنى حدیث: که قبر باغى از باغ هاى بهشت یا حفرهاى از حفرههاى جهنم است. َ( الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار.)پس قبر حقیقى همین هیئتها و صورتها است.(همان) چنانچه به قائده عمومیت فشار قبر توجه کنیم و به اجسادی که جنازه آنها را می سوزانند و خاکسترشان را به دریا می سپارند، باید به همین نظریه، یعنی به فشار بر روح مجرد، یا فشار بر روح مجرد در جسم برزخی اعتقاد پیدا کنیم آیا تامین جهیزیه بر عهده زن است؟ مسلما برای شروع یک زندگی جدید اسباب و لوازمی را باید تهیه کرد که ضروری بودن و کارایی بیشتر، شرط منطقی و عقلانی در انتخاب آن وسایل است. همچنین گفتنی است که منطقا و قانونا نیز مسئولیت تهیه آن وسایل باید بر عهده همان افرادی باشد که از آن نفع میبرند که در اینجا همان عروس و داماد هستند. اما بدان جهت که در شریعت مقدس اسلام مسئولیت اقتصادی خانواده و مدیریت نهایی آن با مرد است، شرعا زنان از قبول مسئولیت تامین جهیزیه معاف هستند. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ ...»(سوره نساء: آیه 34)؛ مردان بر زنان قیمومت و سرپرستى دارند، به خاطر این که خدا بعضى را بر بعضى برترى داده، و به خاطر این که مردان از مال خود نفقه زنان و مهریه آنان را مىدهند...(ترجمه المیزان) جهیزیه نیز از آن جهت که لوازم زندگی زوجین هست، تهیه آن بر عهده سرپرست خانواده خواهد بود لذا هیچ ارتباطی به عروس و خانوادهاش نداشته و جز فشار عرف دلیل دیگری برای اجرای این رسم وجود ندارد. نیز در روایت است که: وَ قَالَ رسول الله: کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ ... وَ الرَّجُلُ رَاعٍ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُمْ والمَرْأَةُ رَاعِیَةٌ عَلَى أَهْلِ بَیْتِ بَعْلِهَا وَ وُلْدِهِ وَ هِیَ مَسْئُولَةٌ عَنْهُم... و فرمود: آگاه باشید: که همه شماها بسان چوپان هستید، که بر حفظ گوسفندان موظّف گشته، و هر مردى نگهبان خانواده خویش است، و درباره آنان مسئول است، و زن هم نسبت به اهل خانه و فرزندانش، مسئول است و در باره آنها مورد بازخواست قرار مىگیرد. بنابر این روایت، مسئولیت کلی خانواده با مرد بوده و بعد از مرد، زن در قبال اهل بیت و فرزندان مسئولیت دارد. اما از آنجا که مراسم عرفی، داماد را نیز در فشار گذاشته و هزینههای تشریفاتی و اضافی بر ذمه او، بار کرده است، دیگر نمی توان یک طرفه به قاضی رفت. بسیاری از همین هزینههای اضافی را خود خانواده دختر بر پسر و خانوادهاش تحمیل میکنند. هزینه خرید طلا، مراسم سنگین عروسی، مخارج سفر ماه عسل و بعضا خرید کادوهای مناسبتی و عیدی حتی برای اطرافیان و ... از این جملهاند که معمولا هم هیچ ارتباطی با شروع زندگی نداشته و تاثیر مثبتی هم در روابط زوجین ندارند؛ بلکه بخاطر مسائل جانبی زیادی که در پی دارند عوارض زیادی هم بدنبال دارند. بنابراین در شرایطی می توانیم جهیزیه را از عهده خانواده دختر برداریم که آنها هم هزینههای اضافی را کم کنند. اگر بنا باشد که فشارهای عرفی ازدواج را کم نکنیم، بهتر همان است که هر دو خانواده در حد توان به ازدواج فرزندانشان کمک کنند. اما اگر قرار به اصلاح باشد بهترین پیشنهاد برای تامین جهیزیه را میتوانیم در سنت پیامبر بیابیم. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جهیزیه را از دارایی شخصی حضرت فاطمه تامین فرمود، همان داراییای که تحت عنوان مهریه از داماد گرفته شده بود: على(علیهالسّلام) فرمود که بنا به دستور رسول خدا(صلّى الله علیه و آله) سلاح جنگى خویش را به چهار صد و هشتاد درهم فروختم و پول آن را (بابت مهریه) در اختیار پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) گذاشتم. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) مشتى از آن مبلغ را به دست مبارک برداشت و به «بلال» دستور داد تا بوى خوش (عطر و طیب) از آن بخرد. و مبلغی دیگر هم به دیگران داد تا جهیزیّه حضرت زهرا(علیهاالسلام) را فراهم نمایند. (فضائل پنج تن علیهمالسلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ج2، 404، باب 90، زفاف على و فاطمه علیهماالسلام، ص: 395 ) به این صورت جهیزیه با حلالترین مال یعنی مهریه تامین شد و علاوه بر آن که هزینه جدیدی بر گردن مرد بار نشد، مهریه نیز نقداً در ابتدای زندگی پرداخت شد ضمنا بدان جهت که هزینه جهیزیه، در این روش از مال شرعی خود زن پرداخت میشود حق انتخاب و تدبیر با خود اوست و سلیقه خود عروس لحاظ میگردد. آیت الله حائری(امام جمعه سابق شیراز) در این خصوص میگوید: وقتی این فرهنگ در جامعه نهادینه شد که جهیزیه از مهریهای که مرد به صورت نقدی پرداخت میکند، تامین شود به طور طبیعی توقعات مردها در بحث جهیزیه کمتر شده و حتی زنها نیز مهریه خود را نقداً دریافت میکنند. وی با بیان اینکه بسیاری از خانوادهها به خاطر عدم توانایی مالی در تامین جهیزیه قادر به شوهر دادن دختر خود نیستند، افزود: در هیچ جای دین و اسلام نیامده که پدر دختر باید هزینه جهیزیه را بپردازد بلکه باید مهریه، نقدی پرداخت شود و از آن منبع، پدر دختر میتواند برای فرزند خود جهیزیه تامین کند. وی تاکید کرد: وقتی مهریه نقدی شد هم میزان آن تقلیل می یابد هم اینکه زن می تواند با آن برای خود لوازم ضروری زندگی را به عنوان جهیزیه خریداری کنند و حتی از چشم و هم چشمیها نیز کاسته میشود. (سخنرانی آیت الله حائری در دیدار با اعضای ستاد تسهیل ازدواج سازمان ملی جوانان استان فارس) مهریه مال زن است البته گفتنی است که اگر چه خرید جهیزیه از مهریه، سنت پیامبر است اما واجب نیست و در صورتی که زن رضایت نداشته باشد اجبار نمی شود. هر چند بر عهده مرد هم نیست که جهیزیه را آنچنان که در عرف مرسوم است و یا آنچنان که همسرش می پسندد، تهیه کند بلکه کافی است در حد ضرورت و برای گذران زندگی معمولی و البته در شان زن، برای جهیزیه اقدام کند. اما اگر زن رضایت داشته باشد که از مهریه اش جهیزیه تهیه شود، این عمل او احسان و بخشش محسوب شده و موجب اجر و پاداش الهی است . رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: سه گروه از زنها هستند که خداوند ایشان را عذاب نمىکند و با حضرت فاطمه(علیهاالسّلام) محشور مىگرداند؛ و به هر کدام ثواب هزار شهید و ثواب یک سال عبادت مىدهند، (اول) زنى که بر غیرت شوهرش صبر کند، و (دوم) زنى که بد خلقى شوهر را تحمّل نماید (و سوم) زنى که مهریه خود را به شوهر ببخشد. (ارشاد القلوب، ترجمه سلگى، ج1، ص 458 ) و نیز فرمود: هر زنى که مهریه خود را به شوهرش ببخشد، براى هر درهمى ثواب آزاد کردن بندهاى برایش منظور مىگردد.(همان) جهیزیه و عوارض دردناک آن تحمیل جهیزیه بر خانواده عروس همیشه عوارض دردناکی داشته که اضطراب و فشار روانی، گرایش به سمت زن سالاری، بالا رفتن سن ازدواج، اسراف، تجمل گرایی و باز کردن محلی برای سوء استفاده فرصت طلبان، از آن جمله است . فشار روانی و افزایش سن ازدواج هر چند دوست نداشتن فرزند دختر به دلایل قدیمی در جامعه امروزی کمرنگ شده است اما باز هم تولد دختر و پسر نزد همه اقشار جامعه ما یکسان نیست و به محض تولد دختر فشارهایی همچون تامین جهیزیه بر شانه های والدین سنگینی میکند. این حقیقت تلخ، ظلمی در حق دختران است که باید با فرهنگسازی و اصلاحات عرفی برطرف گردد. این فشار روانی بر خانواده های دختردار با نزدیکتر شدن سن ازدواج بیشتر شده و اضطراب آفرین میگردد تا جایی که برخی از خانواده ها به دلیل ناتوانی از خرید جهیزیه از تزویج دختران خود جلوگیری می کنند و موجب افزایش سن ازدواج می گردند. گرایش به سمت زن سالاری و دگرگونی ارزشها امروزه بسیاری از زندگی های جدید در حالی تشکیل می شود که سهم زنان در تشکیل خانواده بیش از مردان و گاهی تا حد تمام است لذا به اگرچه به زبان هم آورده نشود، بخشی از امتیازات و وظایف مردان تغییر نامبارکی می کند و از هیبت و صلابت مردانه کاسته می شود و برعکس، زنان حتی گاهی برخلاف میلشان صفات مردانه پیدا می کنند. کم شدن جذبه و اقتدار مردانه به هر دلیلی که باشد خواسته و مطلوب زنان نیست. زیرا زنان هر چند میل به ریاست طلبی و تسخیر همسرانشان هم که داشته باشند از مردهای بی عرضه و ضعیف منزجرند؛ بنابراین برای بازگرداندن زن و مرد به جایگاههای شایسته و فطریشان لازم است که در بسیاری از امور عرفی و سنت های رایج جامعه از جمله جهیزیه تجدید نظر کرد. تامین جهیزیه از مهریه با وجود آنکه از جانب زن محسوب می شود اما چون مرد نیز در آن دخالت داشته و این دخالت به شکل هدیه بوده، احساس روانی خوبی را برای هر دو طرف ایجاد می کند و مهمتر آنکه هیچ منتی از طرف خانواده عروس بر داماد گذاشته نمی شود. اسراف و تجمل گرایی در جهیزیه وقتی قرار باشد جهیزیه از جیب دیگری تهیه شود قطعا بسیاری از ملاحظات در کار نخواهد بود و وقتی که زیاده روی و اسراف موجب افتخار و آبروداری باشد، بازار جهیزیه هر روز بدتر از دیروز خواهد بود و از همه بدتر وقتی قرار باشد در یک مراسم مفصل و بسیار مهم(جهاز سیه کردن) جهیزیه را نمایش داد و مُهر تایید گرفت و یا بعضا به رخ کشید باید توقع عوارض بدتری هم داشت. لذا اگر قرار است اصلاحات جدی در این زمینه صورت داد باید از براندازی همین مراسم شروع کرد. تامل و تفکر در سوره تکاثر موجب تنبه و هوشیاری خواهد بود. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ [1] أَلْهیکُمُ التَّکاثُرُ ، [2] حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ ، [3] کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، [4] ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، [5] کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ، [6] لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ، [7] ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ الیقین ، [8] ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ... جهیزیه و بازار داغ سوءاستفاده تهیه جهیزیه با رعایت چشم و هم چشمی ها، و خریدهای غیر ضروری و مدگرایی، همیشه بازار داغی را برای کلاهبرداری، گرانفروشی و سوءاستفاده فرصتطلبان باز کرده و همواره هزینه های زیادی را برای لوازم غیر ضروری و بلکه کاملا بلا استفاده از جیب خانواده ها به جیب این افراد فرصت جو می کند. اما اگر بنا باشد که جهیزیه بعد از ازدواج و تنها با نظر و توافق همسران و با توجه به نیازمندیها و مصلحتهای خانواده نوپا تهیه شود قطعا بسیاری از ملاحظات و تدبیرها، از بروز چنین مشکلاتی جلوگیری خواهد نمود. گاهی اوقات از خودم و دنیا و هر آنچه که در آن هست دلگیر میشوم همه زشت و کریه مینماید دلم میخواهد فریاد بکشم و بی دلیل زجه بزنم برایم مهم نیست که در چه حالی هستم و دارم چکار میکنم چه شکلی هستم چه پوشیده ام یا چطور صحبت میکنم اصلا چه فرقی میکند من هر کاری دلم بخواهد میکنم و به هیچ کس هیچ ربطی ندارد هر کس هم کاری با من داشته باشد حقش را کف دستش میگذارم این مواقع است که بدترین تصمیم های زندگیم را میگرم و به دنبال آن خیلی بد سرم به سنگ میخورد و حالم بدتر میشود و باز دسته گل دیگری به آب میدهم . وای که چه حس نازیبایی است گویی همه هستیم را باخته ام و دیگر کارم تمام است گاهی اوقات راهی برای رهایی پیدا میکنم با گریه ای از ته دل و زمزمه ای فقط با خدای خودم حالم بهتر میشود . اما گاهی با تمام نیایش ها و زجه زدن ها هیچ تغییری برایم حاصل نمیشود حتی خواب هم دنیای تاریک دیگری است و عذابی دوباره ، خوب عزیزان به یقین برای شما هم این حالات کم و بیش رخ میدهد و از دلیلش در می مانید بنده به تجربه فهمیدم این حالات نتیجه و اثر وضعی گناهی است که خواسته یا ناخواسته از ما سر میزند که بسته به اندازه گناهی که مرتکب شده ایم کوچکی و بزرگیش آن حال بد به ما دست میدهد و روحمان در عذاب میماند تا اثر گناه زایل شود باید مواظب این حالات بود و این هشدارها را جدی بگیرم چرا که ممکن است به جایی برسیم که پیوسته ایام بر این حال باشیم و معنویت که همان آرامش راستین است از ما فاصله بگیرد هرگز دوباره تجربه اش نکنیم و به این حالت عادت کنیم و در همین حال به هر زشتی ای تن دهیم و برای ابد رو سیاه و تیره بخت گردیم . اگر در قلب انسان اوصاف شیطانى غالب و قاهر گشت ، اثر و نتیجه اش در اعضا و جوارح او آشکار و ظاهر مى گردد و تمام هم و غمش بیست و چهار ساعته گناه و معصیت خدا بوده و همه نیروى خود را در اعمال شیطانى و کردارهاى شنیع و قبیح مانند غیبت و فحش و افترا و تهمت و تعدى و به حقوق و ناموس دیگران و بندگان خدا مصرف مى نماید در این موقع روح ایمان و فرشته رحمت از او جدا و کناره گیرى نموده و مفارفت مى کند تا نافرمانى و رویگردانی از خدا را نبیند. یا به جهت آنکه چون صاحب خود را مستحق و سزاوار عذاب الهى و محل نزول نعمت پروردگار تشخیص مى دهد، از او دورى مى گزیند تا آن هم نیز مشمول خشم و غضب حضرت احدیت قرار نگیرد. چنانچه حضرت لوط از آن قریه و آبادى که مورد خشم خدا قرار گرفت ، بیرون رفت . و پس از خاتمه عمل زشت و انجام پذیرفتن آن اگر گناه خیلى بزرگ نباشد روح ایمان باز بر مى گردد. چنانچه بعضى اخبار بر این مطلب ناطق و گویا است و باز در وقت گناه همان مبارزه را با ابلیس از سر گرفته و جنگ و نبرد را به راه مى اندازد و اگر معصیت خیلى مهم و سنگین بود به طورى که به کلى باعث زوال و فنا و نابودى ایمان صاحبش گشت دیگر مراجعه نکرده و بر نمى گردد1 در این موقع میدان وسیع و زمینه بى مانع قلب آدمى براى رجزخوانى و یاوه سرائى هاى ابلیس خالى مانده و چون حریف و مقابل در برابر خویش نمى بیند، هر کارى که خواسته باشد، با میل و رغبت انجام داده و صاحبش را بر آن وادار مى سازد. در این وقت هر قدر بشر عمر طولانى و زیاد کند، روز به روز بر گناه و وبال و سیآت او افزوده شده و در هر آن از ساحت قدس سبحانى و رحمت و شفقت ربانى دورتر مى گردد. در نتیجه از عمر عزیز که بزرگترین و گرانمایه ترین سرمایه بشرى است ، جز از ابلیس کسى دیگر استفاده و بهره نمى برد و فقط شیطان است که به وسیله انسان گمراه مواد حیاتى خود را تاءمین نموده و بر سرور شادیش افزوده مى شود. براى فرار و نجات از چنین حالت و نکبت است که حضرت سیدالساجدین و زین العابدین (علیه السلام ) به پروردگارش عرضه مى دارد : خدایا و معبودا! به من تا آن وقت عمر و زندگى بده که در طریق و راه اطاعت و بندگى تو مصرف مى شود و هر گاه دیدى عمرم چراگاه شیطان شده ، جان و روحم را بگیر و قبض نما، پیش از آنکه مورد خشم تو واقع شوم و یا غضبت درباره من ثابت و محقق گردد. 2 مردم جهان علیل و مریضند و گناه و معصیت پروردگار عالم به منزله مرض و ناخوشى است و اطاعت و فرمانبردارى از اوامر و دستورهاى حضرت حق همانند دوا و درمان است و فرشته رحمت و روح ایمان هم مثل دکتر و طبیب مهربان و دلسوز مى باشد که همیشه بیمار تحت معالجه خویش را به داروهاى نافع و پر منفعت راهنمایى کرده و از خوردنى ها، و نوشیدنى هایى که به حال او مضر است و کسالت و نقاهتش را مضاعف و چند برابر مى سازد، دستور منع و قدغن اکید صادر مى کند. و شیطان همانند دشمن سرسخت و دیرین او است که دائما بر ضرر و زیانش کوشش کرده و او را به امور و کارهائى که درد و رنج وى را بیشتر و زیادتر مى نماید، تحریص و ترغیب مى نماید. اگر ناخوش و بیمار به سخنان واقع بینانه پزشک معالج خود گوش نداده و از حرفها و گفته هاى دشمن خویش متابعت کرد، طبیب او را به حال خود واگذار کرده و عنایت و لطفش را از او قطع مى کند. منبع : گفتار علوى پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بزرگ مربی بشریت هستند. ایشان از ابزارهای تربیتی خاصی برای تربیت مسلمین بهره می بردند که توجه به آن ها در سیره عملی حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) سبب می شود جامعه امروز مسلمین بیش از پیش در جهت تربیتی الهی به پیش رود. ابزارهای تربیتی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) یکی دیگر از ابزارهای تربیتی کنترل نفسانی و ایجاد تحول در درون است. پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) با آموزش روش های کاربردی و عملی مسلمانان را در جهت حاکمیت بر امیال نفسانی خویش یاری می دادند کنترل غضب با وضو، از جمله امور نفسانی غضب است. غضب نوعی انرژی در وجود آدمی تولید می کند که اگر به صورت ناصحیحی حبس گردد و یا تخلیه شود موجبات پشیمانی را فراهم می آورد. و سبب می شود اعمال ناشایست و کورکورانه ای از فرد سر زند. از این رو از جمله توصیه های عملی پیامبر به کنترل غضب آن بود که می فرمودند: هر گاه یکی از شما خشمگین گردید اگر ایستاده است بنشیند و اگر خشمش بر طرف نشد بر روی زمین بخوابد.1 و یا در حدیث دیگری فرمودند: هر گاه یکی از شما غضبناک گردید وضو بگیرد. کنترل شهوت با روزه تکرار خوبی ها، ابزار تربیتی مفید رسم شکل در تربیت! گاهی مربی برای توضیح مفهومی که اراده القای آن را دارد از رسم شکل استفاده می کند. زیرا سبب می شود ذهن مخاطب با آن آشنایی بیشتر یافته و مفاهیم انتزاعی را به طور ملموسی درک نماید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) در مناسب های بسیاری از این شیوه بهره می گرفتند. نقل است که روزی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) خط مستقیمی کشیدند و سپس مربعی در پیرامون آن رسم کردند. سپس خطی در خارج از مربع و خطوط کوتاهی در داخل آن ترسیم نمودند و به یاران فرمودند: آیا می دانید هر یک از این خطوط نشانه چیست؟ اصحاب گفتند: خدا و رسول او داناترند. آن گاه پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) فرمودند: این خط میانی انسان است و خطوط کوتاهی که در اطراف اویند تیرهای حوادثند که از هر سو او را نشانه گرفته اند و اگر یکی از آن ها به او اصابت نکند دیگری به او اصابت خواهد کرد و این مربع مرگ است که انسان را احاطه کرده و خط خارج از آن آرزوها دورو دراز آدمی است: همچنین نقل است وقتی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) خواستند آیه 153 سوره انعام را برای یارانشان توضیح دهند که می فرماید: و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله؛ (و این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید و از راه های دیگری که شما را از راه منحرف می سازند پیروی نکنید)، ابتدا با دست مبارک خویش خطی راست را ترسیم کردند و فرمودند: این خط مستقیم راه خداست پس از آن خط هایی از راست و چپ کشیدند و فرمودند: بر سر هر یک از این راه ها شیطانی کمین کرده است و مردم را به سوی آن می خواند و سپس آیه را تلاوت کردند. و بدین ترتیب مفاهیم انتزاعی و ذهنی را به طور ملموس آموزش می دادند تا مسلمانان بتوانند به آسانی درک کنند تا زمینه ساز عمل در آن ها گردد.4 نتیجه گیری 1- الترغیب و الترهیب- ج 3- ص 450 2- سیره پیامبر در انسان سازی- سالم الصفار- ترجمه غلامحسین انصاری- ص 179 3- تربیت – شهید مطهری 4- سیره پیامبر در انسان سازی- سالم الصفار- صص 182- 181 واژه ى «أُمّى» به شکلهاى «أُمّى»، «أُمّیّون» و «أُمیّین» شش بار 1 در قرآن وارد شده و در همه جا مقصود از آن یک چیز بیش نیست و آن انسان یا انسانهایى است که به همان وضع که از مادر متولّد شده اند، باقى بمانند و مقصود از بقاء به همان کیفیت، این است که وضع او نسبت به خواندن و نوشتن تغییر نکند و اگر در روزهاى نخستین قادر به خواندن و نوشتن نبود به همان حالت باقى بماند و وضعش دگرگون نگردد; در زبان عرب به چنین وضع دست نخورده و دگرگون نگشته اى، «امّیة» وبه شخص آن «امّى» مى گویند و مفهوم «امّى» در زبان فارسى «درس نخوانده» و مفهوم دور از واقع آن در زبان عامیانه «بى سواد» است از آنجا که تعبیر اخیر، دور از مفهوم واقعى آن مى باشد، و تا حدّى اهانت به شمار مى رود، باید از به کار بردن آن جدّاً خوددارى کرد و در تفسیر معناى «امّى» وترجمه ى آیات، لفظ «درس نخوانده» را برگزید. قرآن در دو مورد، پیامبر گرامى را، به لفظ «امّى» توصیف مى کند ومى رساند که او پیش از بعثت تا لحظه ى نزول آیات «امّى» بوده است آنجا که مى فرماید: «آنان که پیروى مى نمایند از فرستاده ى خدا، پیامبر «أُمّى» که نبوت وصفات ونشانه هاى او را در تورات وانجیل که نزدشان هست مى یابند، آنان را به نیکى فرمان مى دهد و از بدیها باز مى دارد، پاکیزه ها رابر آنها حلال وپلیدیها را بر آنان تحریم مى کند ، بارهاى سنگین (تکالیف شاق) وزنجیرهایى را که بر آنها بود بر مى دارد، آنها که به او ایمان آورده اند و او را گرامى داشته اند ویارى نموده اند و از نورى که به او نازل شده پیروى کرده اند آنان رستگارانند».2 خداوند در این آیه پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) را با صفات «دهگانه 3 که بخش اعظم از دلایل نبوت وگواه صدق ادعاى او را تشکیل مى دهد توصیف مى کند، ویادآور مى شود که او صفاتى به شرح یاد شده در زیر دارد: 1. رسول 2. نبى 3. اُمّى 4. نشانه هاى او در تورات وانجیل نوشته شده 5. به نیکیها فرمان مى دهد.6. از بدیها باز مى دارد. 7. پاکیزه ها را حلال مى شمرد. 8.پلیدیها را تحریم مى کند.9. بارهاى سنگین را برمى دارد. 10. زنجیرها را مى شکند. این اوصاف دهگانه، جز دو وصف نخست، همگى دلائل صحّت نبوّت او به شمار مى روند ودر هیچ یک از آیات قرآن، گواههاى حقانیت او، یکجا بسان این آیه مورد بحث، وارد نشده است. که گویى آیه مى خواهد جهانیان را با براهین ادعاى او آشنا سازد وبگوید که دلایل نبوت او این است که: 1. او یک فرد امّى ودرس نخوانده است وبا این حال کتابى آورده است که جهانیان را یاراى مقابله با آن نیست و احدى در عظمت تعالیم وکتاب او شک وتردید ندارد و از نظر محاسبات عقلى محال است انسان درس نخوانده وپرورش یافته در محیط جهل ونادانى، از نزد خود ـ بدون استمداد از غیب ـ خلاّق یک چنین تعالیم و پدید آورنده ى یک چنین کتاب با عظمتى باشد. 2. صفات و خصوصیّات و نبوّت او در کتابهاى تورات و انجیل که هم اکنون نزد پیروان آنها موجود است نوشته شده است و آورندگان آن دو کتاب از رسالت او گزارش داده اند. چنانکه مى فرماید: «اى مردم من فرستاده ى خدا به سوى همگى شما هستم، خدایى که حکومت آسمانها و زمین از آن او است وخدایى جز او نیست، زنده مى کند ومى میراند، به خدا وفرستاده ى او ـ پیامبر «امّى» اى که به خدا وکلمات او ایمان دارد ـ ایمان بیاورید و از او پیروى کنید تا هدایت یابید».4 گواه روشن بر اینکه مقصود از «امّى» فرد درس نخوانده است آیه زیر مى باشد: ( وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاّ أَمانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ یَظُنُّونَ ) .5 «برخى از آنان (یهود) امّى هستند که از کتاب «تورات» جز یک مشت آرزو 6 چیزى نمى دانند بلکه فقط گمان مى کنند (که مى دانند)». جمله «لا یعلمون» که پس از «امّیون» وارد شده. مفسّر کلمه قبلى مى باشد، یعنى گروهى از یهود درس نخوانده اند که از واقعیت تورات ومحتواى آن آگاه نمى باشند وکتاب واقعى را از محرَّف آن تمیز نمى دهند.و چون«امّى» هستند آگاهى آنان از کتاب به صورت آرزو درآمده است. در آیه بعد مى فرماید: ( فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وََوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا یَکْسِبُونَ ).7 «واى بر کسانى که کتاب (تورات محرّف) را با دست خود مى نویسند(سپس آن را به خدا نسبت داده ومى گویند) این کتاب از جانب خدا است، تا آن را به بهاى کمى بفروشند، واى بر آنان از آنچه که دستهاى آنان نوشته وواى بر آنها از چیزى (عذابى) که کسب مى کنند». مطالعه ى این دو آیه جاى شک وتردید باقى نمى گذارد که امّى در آیه به معنى کسى است که قادر به خواندن ونوشتن نیست وقرآن امّت یهود را بر دو گروه تقسیم مى کند: 1. گروه درس نخوانده که از تورات چیزى نمى دانند. 2. . گروه درس خوانده که از سواد خود سوء استفاده کرده و به تکثیر تورات محرَّف مى پردازند، تا از این طریق پولى به دست آورند واگر گروه نخست، قدرت خواندن ونوشتن داشتند فریب تحریف گروه دوّم را نمى خوردند وصحیح را از باطل تمیز مى دادند. فلسفه امّى بودن پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) جامعه ى «اُمّى» ودرس نخوانده ى عرب جاهلى، در برابر معجزه ى بزرگ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)(قرآن ) شگفت زده شده وگیج ومبهوت گشته بود، او هرگز باور نمى کرد که به فردى از آنان از جانب خدا، کتاب با عظمتى وحى گردد که به مردم بیم ونوید دهد، چنان که قرآن از آنان نقل مى کند. ( أَکانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ... ) .8 «آیا براى مردم مایه ى شگفتى است که به یکى از آنها وحى فرستادیم که مردم را بیم وافراد با ایمان را بشارت دهد که براى آنها نزد پروردگارشان سابقه نیکو ویا منزلت نیک است». تلاش عرب جاهلى این بود که معجزه ى قرون واعصار (قرآن) را به گونه اى توجیه کنند که ارتباطى به جهان غیب وآموزش الهى نداشته باشد ودر این مورد به تفسیرهایى پرداخته اند که در محل خود خواهد آمد. یکى از پندارهاى خام آنان در باره قرآن این بود که آیات، ذیل آن را بیان مى کند: ( وَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ إِفْکٌ افْتَریهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُوا ظُلْماً وَ زُوراً ).9 «گروه کافر گفتند که این قرآن دروغى بیش نیست که به دروغ آن را به خدا بسته است و گروهى او را در این کار یارى کرده اند حقّاً که سخن بى اساس وناروایى گفته اند». ( وَقالُوا أَساطِیرُ الأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً ).10 «گفتند:قرآن افسانه هاى پیشینیان است که آنها را نوشته (ویا براى او نوشته اند) واین داستانها صبح وشام بر او القا مى گردد». در این آیات دو نوع تهمت به پیامبر زده شده است: 1ـ این کتاب از آن خدا نبوده وافترایى است که به او بسته شده و او در تنظیم آن در برخى قسمتها از دیگران کمک گرفته است ( إِنْ هذا إِلاّ إِفْکٌ افْتَریهُ وَأَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ ) . 2ـ این کتاب را از روى کتابهاى پیشینیان نوشته است ومطالب آن صبح وشام بر او القا مى گردد. این آیات وهمچنین آیات مشابه، حاکى است که برخى از مشرکان مکّه تلاش مى نمودند که قرآن را تراوش فکر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) قلمداد کنند وبه دیگران القا کنند که او به کمک گروهى (لابد پریها و کاهنان) دست به تألیف آن زده است ویا آن را مجموعه اى بدانند که از روى عهدین وغیره تنظیم شده است. در چنین شرایطى قرآن به تکذیب این نسبت پرداخته وبه طور اجمال مى فرماید: ( قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمواتِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحیماً ).11 «بگو قرآن را آن کسى فرو فرستاده که از نهان آسمانها وزمین آگاه است. او آمرزنده ومهربان مى باشد». قرآن در سوره عنکبوت به طور تفصیل به ردّ این اندیشه پرداخته وبا لحن قاطع مى گوید:«تو اى پیامبر تا نزول وحى هرگز نه کتابى مى خواندى ونه خطّى مى نوشتى در این صورت چگونه مى توان گفت که این کتاب تراوش فکر تو است، یا آن را از کتابهاى پیشینیان نوشته اى»، چنانکه مى فرماید: ( وَما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ ).12 «تو هرگز(از دوران کودکى تا لحظه نزول وحى) نه کتابى را مى خواندى» ونه با دست چیزى را مى نوشتى، (زیرا اهل خواندن ونوشتن نبودى) در این صورت باطل گرایان در کتاب تو به شک مى افتادند(و آن را محصول تراوش فکر تو ویا نگارش از کتابهاى پیشینیان مى انگاشتند». اگر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مدّتى در دوران کودکى گرد کتاب مى گشت و همچون کودکان نوآموز ودانش آموز، مشق مى کرد، آیا مى توانست پس از نزول قرآن چنین ندایى را در مکه در میان گروهى که از تمام خصوصیات زندگى وى آگاهى داشتند، سردهد؟ و با نداى رسا بگوید: مردم همه شما مى دانید که من پیش از بعثت اصلاًکتابى نخوانده ام و خطّى ننوشته ام، چگونه مى گویید من مضامین آیات قرآن را از کتابهاى دیگران گرفته ام؟ در زبان عربى اگر کسى بگوید: «ما جائَنی مِنْ أَحَد» ولفظ «مِنْ» را که زائد است بکار ببرد منظور تأکید شمول نفى است، یعنى هیچ کس نیامد و فرق میان جمله مزبور و جمله «ما جائَنی أَحَدٌ» این است که در دوّمى مى توان احتمال داد که یکى دو نفر آمده، ولى متکلّم روى مسامحه آمدن آنها را به حساب نیـاورده است. عرب براى نفى این احتمال سر لفظ «احد» لفظ «مِنْ» مى آورد تا نفى، واقعى وحقیقى باشد. اتّفاقاً آیه یاد شده از این قبیل است، براى رفع هرنوع احتمال لفظ «مِنْ» آورده شده تا نفى به صورت استغراق واقعى باشد، یعنى:«هیچ نوع کتابى را نمى خواندى ونمى نوشتى». خلاصه یکى از قواعد زبان عربى این است که نکره در قلمرو نفى موجب عموم وگستردگى است مانند «ما جائنى أحد» و«ماکنت تتلوا من کتاب» خصوصاً اگر، با «مِنْ» همراه باشد. قرآن نه تنها در این مورد به ردّ این اندیشه پرداخته، بلکه در آیه دیگر به پیامبر دستور مى دهد که زندگى خود را به رخ مردم بکشد و بگوید:«مردم! من عمرى در میان شما بوده ام و کیفیت زندگى من براى شما روشن است، چگونه به من مى گویید این قرآن را عوض کنم!» چنانکه مى فرماید: ( قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْریکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ ).13 «بگو: اگر خدا مى خواست من آیات را بر شما نمى خواندم وشما را از آن آگاه نمى کردم، من مدّتها پیش از این در میان شما زندگى کرده ام، آیا نمى اندیشید». یعنى: اگر فکر مى کنید قرآن از تراوشهاى فکر من است ودر سایه آشنایى با خواندن ونوشتن و ارتباط با علما ودانشمندان دست به تألیف چنین کتابى زده ام وهم اکنون به درخواست شما باید آن را تبدیل کنم، چه بهتر به زندگى پیشین من بنگرید اگر من داراى چنین قدرتى بودم، باید بسیارى ازمطالب این کتاب را در دوران قبل از بعثت، گفته باشم ودر محافل ومجالس نمونه هایى از آن تراوش کرده باشد،. در حالى که چهل سال در میان شما زندگى کرده ام و از من چیزى در این رابطه مشاهده نکرده اید; چرا درست نمى اندیشید!؟ در این جا به روشنى ثابت گردید که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) روى یک رشته مصالح اجتماعى قبل از بعثت با مسأله خواندن ونوشتن آشنایى نداشت و او یک فرد امّى بود، وهرگز نه نزد کسى براى آموزش زانو نزده بود، ونه از طریق غیب نیز، با خواندن ونوشتن آشنا گشته بود. زیرا اگر از ناحیه غیب هم با آن دو آشنا بود، هرگز قرآن او را به لفظ «اُمّى» توصیف نمى کرد، زیرا در این صورت (هرچند از ناحیه غیب) در پیامبر تحوّل رخ داده واز کیفیت روز نخست، به کیفیت دیگر متحول شده است. در حالى که قرآن مى گوید: «او «امّى» است، وبه همان حالت نخست باقى است».14 مفهوم «امّى» در زبان فارسى «درس نخوانده» ومفهوم دور از واقع آن در زبان عامیانه «بى سواد» است از آنجا که تعبیر اخیر، دور از مفهوم واقعى آن مى باشد، وتا حدّى اهانت به شمار مى رود، باید از به کار بردن آن جدّاً خوددارى کرد و در تفسیر معناى «امّى» وترجمه ى آیات، لفظ «درس نخوانده» را برگزید. جهرمی زاده - گروه دین و اندیشه تبیان [1] . به سوره هاى اعراف آیه هاى 157 و158 و بقره آیه 78 و آل عمران آیه هاى 20 و75 و جمعه آیه 2 مراجعه فرمایید. [2] . ( اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَوراةِ وَالإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهیهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوْهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) . (اعراف/152) [3] . رازى در تفسیر خود مفاتیح الغیب، ج4، ص 309، صفات موجود در آیه را به نه تا مى رساند و در حالى که اگر « اصر» و « اغلال» را دو چیز مختلف بشماریم، تعداد آن به ده تا مى رسد. [4] . ( قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمواتِوَ الأَرْضِ لاإلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِىِّ الأُمِّىِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِماتِهِ وَ اتَّبَعُوهُ لَعلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ) .(اعراف/158). [5] . بقره/78. [6] . مقصود از آرزو پندارهاى سست است که یهودیان درباره خود داشته و دارند، مانند امّت برگزیده و غیره. [7] . بقره/79. [8] . یونس/2. [9] . فرقان/4. [10] . فرقان/5. [11] . فرقان/6. [12] . عنکبوت/48. [13] . یونس/16. [14] . منشور جاوید، ج7، ص 248 ـ 260.
جهیزیه؛ لبخندی تلخ
روح ایمان از انسان کى جدا مى شود؟
درمان چیست؟
:قالبساز: :بهاربیست: |