نگرشى بر زندگى امام کاظم علیه السلام - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

 

پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام

برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت

امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او

شهادت امام کاظم علیه السلام

امام کاظمعلیه السلامسومین یا چهارمین فرزند امام صادقعلیه السلاماست . بنا به نقل اکثر روایات، در هفتم ماه صفر 128 ق . در «ابواء» (محلى بین مکه و مدینه) زاده شد . آن گونه که در «محاسن‏» برقى آمده است، مادر او به نام حمیده، بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت . امام بیست‏سال از زندگى خود را کنار پدر گذراند و ناظر بود که دانشمندان پیر و جوان از سراسر جهان به مدینه مى‏آمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مى‏کردند و عده‏اى به فراگیرى دانش مشغول بودند و گروه دیگرى در خصوص توحید، تشبیه، قدر و امامت‏با امام صادق به مناظره مى‏پرداختند. امام کاظم در این مدت بیست‏ساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتى و تحسین دانشمندان را برانگیخت .

کسانى که به توصیف امام کاظمعلیه‌السلام پرداخته‏اند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیه‏ترین، بخشنده‏ترین و کریم‏النفس‏ترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمى‏خاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مى‏شد و چون هنگام نماز صبح فرا مى‏رسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مى‏پرداخت و آن چنان از خوف خدا مى‏گریست که اشک بر محاسنش جارى مى‏شد و از خشیت‏خداوند بى‏هوش مى‏گشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مى‏خواند که مردم گرد او جمع مى‏شدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مى‏کردند. از این رو مردم او را «عبد صالح‏» خواندند و او بیش‏تر با این نام شناخته مى‏شد تا با نام و کنیه‏اش.

روزى میان او و ابوحنیفه، مباحثه‏اى رخ داد، در پى این مباحثه بود که ابوحنیفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان کرد. این ماجرا زمانى رخ داد که ابوحنیفه منتظر بود تا حضرت صادقعلیه السلامبه او اجازه ورود دهد . حضرت کاظمعلیه السلام- که کودکى بیش نبود - در برابر ابوحنیفه ظاهر شد ابوحنیفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز کند و از این رو نخستین سؤال را از امام کرد و چون پاسخ عمیق و علمى آن بزرگوار را دید، دیدگاهش نسبت‏به او تغییر کرد و دومین سؤال خود را که از مسائل مهم روز بود و متکلمان و فقیهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسید .

در تحف‌العقول و دیگر منابع، ماجراى یاد شده، چنین گزارش شده است: ابوحنیفه مى‏گوید: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادقعلیه السلام حج گزاردم و در بازگشت ‏به مدینه رفته و به خانه حضرت صادقعلیه‌السلام درآمدم و در دهلیز، منتظر اجازه ورود بودم . کودکى نزدم آمد، به او گفتم: ناآشنا و غریب (که جایى نداشته باشد) کجا قضاى حاجت کند؟ نگاهى به من کرد و گفت: در پس دیوار پنهان شود و کنار چشمه و جویبار و زیر درختان میوه و حیاط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از دید مردم باشد و پشت و یا رو به قبله قرار نگیرد و ... هر کجا که خواهد قضاى حاجت کند. چون این تفصیل از آن حضرت شنیدم او را بزرگ شمردم .

به او گفتم: فدایت‏شوم، گناه از که صادر مى‏شود؟ نگاهى به من کرد. فرمود: بنشین تا تو را خبر دهم . نشستم و به گفته‏هایش گوش فرا دادم . آن گاه فرمود: لزوما گناه یا از بنده صادر مى‏شود و یا از خداى او و یا از هر دو . اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد، او عادل‏تر از آن است که بنده‏اش را به جرم گناه ناکرده مجازات کند . اگر از سوى خدا و بنده باشد، پس خدا قوى‏ترین شریک است و توانا سزاوارتر است که بنده ناتوان و ضعیف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهایى از بنده سر زند - که همین امر درست است - پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او کریمانه رفتار کرده و اگر مجازات و کیفر کند همانا نتیجه عمل بنده بوده است .

امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مى‏فرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مى‏دانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دست‏خود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمى‏رساند، زیرا تو مى‏دانى که گوهر دارى .

ابوحنیفه گفت: آنچه از آن جوان (امام کاظم) شنیدم مرا مستغنى کرد و بدون این که با حضرت صادقعلیه‌السلامدیدار کنم راه خود را پیش گرفتم و با خود خواندم: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم‏» .

پیش از آن که حضرت کاظم از مرزنوجوانى بگذرد، شاهد جنگ‏هاى خونینى بود که سال‏هاى متوالى میان امویان و دشمنان آنان، که به نام علویان شعار مى‏دادند و حکومت را متعلق به آنان مى‏دانستند، جریان داشت. آنان با برشمردن مفاسد و بدى‏هاى امویان و دشمنى آنها با اهل بیتعلیهم السلامدر سست کردن پایه‏هاى حکومتى بنى‏امیه تلاش داشتند، این حرکت، سراسر جهان اسلام را فراگرفت و مسلمانان آن را پذیرفتند، زیرا مى‏پنداشتند که در سایه این قیام، آزادى، کرامت و حقوق از دست رفته ده‏ها ساله خود را باز مى‏یابند، اما برخلاف آنچه مدعیان مى‏گفتند، حکومت‏به علویان نرسید و بنى‏العباس قدرت را قبضه کردند. با گذشت چند سال، سردمداران نظام جدید که منتظر از بین رفتن کامل دشمنان خود بودند زمینه را براى تامین امنیت نظام خود هموار ساختند و شیوه‏هایى بدتر از آنچه که حاکمان سابق در مورد علویان و شیعیان به کار مى‏بردند، اعمال کردند . منصور خلیفه جدید، چندین بار بر آن شد تا امام صادقعلیه السلام را از میان بردارد، ولى خداوند امام را از شر او محافظت کرد .

امام کاظمعلیه السلامبیست ‏سال از عمر مبارک خود را که در کنار پدر بزرگوار خود بود، پنج‏سال آن را در روزگار امویان، چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حکومت منصور دوانیقى گذراند . او پس از پدر 35 سال زیست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت . آن حضرت ده سال از این روزگار را با منصور، ده سال با محمدالمهدى پسر منصور، یک سال با موسى الهادى و پانزده سال دیگر عمر خود را با هارون‏الرشید برادر منصور سپرى کرد و سرانجام - و بنابر مشهور - در رجب سال 183ق در زندان هارون و به دست‏سِندى بن شاهک - زندانبان هارون - به وسیله زهر به شهادت رسید .

هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همان‏گونه که درباره‏ات احسان کرده‏اند احسان کنى، کارى نکرده‏اى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .

پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام

کسانى که به توصیف آن حضرت پرداخته‏اند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیه‏ترین، بخشنده‏ترین و کریم‏النفس‏ترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمى‏خاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مى‏شد و چون هنگام نماز صبح فرا مى‏رسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مى‏پرداخت و آن چنان از خوف خدا مى‏گریست که اشک بر محاسنش جارى مى‏شد و از خشیت‏خداوند بى‏هوش مى‏گشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مى‏خواند که مردم گرد او جمع مى‏شدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مى‏کردند. از این رو مردم او را «عبد صالح‏» خواندند و او بیش‏تر با این نام شناخته مى‏شد تا با نام و کنیه‏اش. در کتاب «مطالب السؤول‏» آمده است: او به صالح، صابر، امین و کاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مى‏شد. از این رو او را «کاظم‏» مى‏خواندند که خشم خود را فرو مى‏برد و بر گرفتارى‏ها شکیبایى مى‏ورزید .

ابن جوزى از شقیق بلخى نقل مى‏کند: در سال 146 ق روانه حج‏ شدم، در قادسیه فرود آمدم، در آن جا جوانى دیدم، خوب رو و گندمگون که پیراهنى پشمین بر تن داشت و جداى از مردم در گوشه‏اى نشست، با خود گفتم: این جوان از صوفیان است که مى‏خواهد سربار مردم باشد، به قصد توبیخش بدو نزدیک شدم، چون مرا دید، گفت: یا شقیق، «اجتنبوا کثیرا مِنَ الظَنِّ ان بَعض الظن اثم .»

با خود گفتم: او بنده صالحى است، زیرا از آنچه در دل داشتم آگاهم کرد، پس از او بخواهم که افتخار همنشینى خود را به من بدهد که ناگهان از دیده‏ام غایب شد. زمان کوچ فرارسید و چون به «واقصه‏» رسیدم، او را دیدم که نماز مى‏خواند و پیکرش مى‏لرزید و اشک بر دیدگانش مى‏غلتید، با خود گفتم که به سویش بروم و از او عذرخواهى کنم . آن جوان نماز خود را مختصر کرد و گفت: اى شقیق، «انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى .» با خود گفتم که او از «ابدال‏» است که دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت. پس از حرکت از این محل در «زیال‏» اطراق کردیم او را دیدم بر سر چاهى ایستاده و ظرفى چرمین در دست داشت و مى‏خواست از چاه آب برگیرد که ظرف از دستش به چاه افتاد. او روى به طرف آسمان کرد و گفت: «چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى‏» به خدا سوگند که دیدم آب چاه چنان بالا آمد که آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب کرد و وضو ساخت و چهار رکعت نماز به جاى آورد . آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رمل‏ها مشت مى‏کرد و در ظرف آب مى‏ریخت و مى‏نوشید. به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران. گفت: اى شقیق، گمانت را به خدایت نیکو گردان که خداوند نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است . آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم . در آن ظرف آمیخته‏اى از آرد گندم و شکر دیدم که به خدا سوگند هرگز دلپذیرتر و معطرتر از آن نخورده بودم، با خوردن آن سیر شدم و چندین روز نیاز به خوراک و نوشیدنى نداشتم . دیگر آن جوان را ندیدم تا این که به مکه رسیدم . نیمه شبى او را در کنار «قبة الشراب‏» دیدم که با خشوع و گریه به نماز ایستاده است، چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبیح خداوند پرداخت و چون از تسبیح فارغ شد به نماز صبح ایستاد . سپس هفت‏بار گرد کعبه طواف کرد و از حرم خارج شد. به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم که دیدم - بر خلاف ظاهر فقیرانه - غلامان و یارانى دارد. مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مى‏کردند و به او تبرک مى‏جستند، از یکى از حاضران پرسیدم که این جوان کیست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى‏طالب است .

مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارى‏اش فزونى گیرد .

آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راویانى است که به توصیف بندگى و عبادت آن حضرت پرداخته‏اند و تمایل به تصوف بلخى خدشه‏اى در این مطلب وارد نمى‏کند، زیرا روایات نقل شده از سنى و شیعه، برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهل‌بیت نسبت داده‏اند و این منطقى است که هر کس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت کرده، و او را صاحب کرامت‏خواهد کرد .

همین طور در نقل‏ها آمده است که او بخشنده‏ترین فرد عصر خود بود و به نزدیکان و بیگانگان عطا و بخشش مى‏کرد . بدره‏هاى(کیسه) او کمتر از سى‏صد دینار نبود . معاصران آن حضرت مى‏گفتند: شگفت از کسى است که بدره حضرت موسى بن جعفرعلیه السلامرا دریافت کند و از فقر شکایت کند .

خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود آورده است: او سخى و کریم بود . او سى‏صد یا چهارصد دینار در کیسه مى‏نهاد و شبانه به در خانه بى‏نوایان مى‏رفت و دینارها را میان آنها تقسیم مى‏کرد و کیسه‏هاى زر او ضرب‏المثل بود . هم چنین خطیب از محمد بن عبدالله بکرى نقل مى‏کند که او گفت: براى گرفتن وامى به مدینه رفتم، ولى موفق نشدم . با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام بروم و عرض حال کنم، لذا به سوى او روان شدم . چون مرا دید . خواسته‏ام را جویا شد، عرض حال کردم، به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور کرد . چون غلام رفت، حضرت کیسه‏اى که سى صد دینار در آن بود به من داد و من سوار مرکب شدم و به راه افتادم .

حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است .

در نقل راویان آمده است که یکى از فرزندان عمربن خطاب ساکن مدینه بود و امام کاظمعلیه السلامرا مى‏آزرد و امیرالمؤمنین علىعلیه السلامرا دشنام مى‏داد، تنى چند از یاران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بکشند، حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از این کار نهى فرمود . روزى درباره آن مرد سؤال کرد، به او گفتند: او مزرعه‏اى در اطراف مدینه دارد و در همان جا کار مى‏کند، حضرت سوار بر مرکب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه دید، به سوى آن مرد شتافت، آن مرد فریاد برآورد: کِشت ما را لگد مکن. حضرت راه خود را دنبال کرد تا نزدیک آن مرد رسیده در کنار او نشست و به ملاطفت‏با وى پرداخت. آن گاه به او فرمود:

چه قدر هزینه زراعتت کرده‏اى؟

- صد دینار .

- امید دارى چه قدر عایدت شود؟

- ما غیب نمى‏دانیم .

- گفتم چقدر امید دارى؟

- امید دارم دویست دینار عایدم شود .

حضرت سى صد دینار به او داد و فرمود: کشتزار تو نیز سالم مانده است، آن مرد برخاست و سر امام را بوسید و روانه شد . حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا دید، چون آن مرد امام را دید گفت: «الله اعلم حیث‏یجعل رسالته‏»، عده‏اى از او پرسیدند: جریان از چه قرار است. تو پیش‏تر، خلاف این رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش کرده و بد گفت. از آن پس در هر حال از امام کاظمعلیه السلامبه نیکى یاد مى‏کرد. امام کاظمعلیه السلامبه یاران خود - که خواهان کشتن همان مرد بودند - فرمود: کدام بهتر است، آنچه که شما مى‏خواستید انجام دهید یا این کارى که من انجام دادم؟

در این باره روایات فراوانى هست که بیانگر زهد، صبر، خلق نیکو و دیگر صفات آن حضرت است .

زندگى امامان شیعه وقف علم، دین و خدمت‏به مردم بود و براى این اهداف هر چیزى را فدا مى‏کردند، ولى موقعیت‏هاى سخت و رخدادهایى پیش مى‏آمد که آنان را از اهداف شان باز مى‏داشت . آنان - جز در مقاطع کوتاه - هرگز طعم آسایش را نچشیدند و هرگاه فرصتى دست مى‏داد آن را غنیمت ‏شمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعالیم و احکام آن مى‏کردند که سراسر تاریخ زندگى آنان، مؤید این مطلب است .

در جو اختناقى که حاکمان عباسى براى امامان شیعه و پیروانشان به وجود آورده بودند امام کاظمعلیه السلامرسالت الهى را که از پدرانش به ارث برده بود دنبال مى‏کرد . با توجه به این که آن حضرت فشارهاى شدید حاکمان جور و زندان را تحمل کرد، اما روایت‏هاى زیادى در موضوع‏هاى گوناگون، از ایشان نقل شده است و شاگردان مکتب او، از هر فرصتى براى کسب دانش از محضرش بهره مى‏جستند و فرصت‏ها را از دست نمى‏دادند .

برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت

در تحف العقول آمده است که او به یکى از فرزندانش چنین سفارش مى‏کرد: اى فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتى ببیند و مبادا تو را در جایى که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند. خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگى و تنبلى که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم مى‏کنند .

زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیه‌السلامبه منصور رسید، او طى نامه‏اى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیه‌السلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند .

امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مى‏فرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مى‏دانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دست‏خود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمى‏رساند، زیرا تو مى‏دانى که گوهر دارى . اى هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمت‏ خوش‌یمن، و خشونت و بدرفتارى نحس و شوم است و نیکى و خُلق نیکو، خانه را آباد و روزى را زیاد مى‏کند که خداى فرموده است: پاداش نیکى، نیکى است همه مردم - چه مؤمن و چه کافر - مشمول این قاعده‏اند . هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همان‏گونه که درباره‏ات احسان کرده‏اند احسان کنى، کارى نکرده‏اى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .

مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارى‏اش فزونى گیرد .

حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برترى فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برترى خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادى ندا مى‏دهد: هر کس که بر خداوند حقى دارد برخیزد، تنها، کسى که برمى‏خیزد شخصى با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوش‏خو در حمایت‏خداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مى‏کند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حُسن خلق سفارش مى‏کرد تا وفات یافت .

امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او

برخورد خصمانه کسانى که تا دیروز بر گرفتارى‏ها و فشارهاى آل على مى‏گریستند، در روزگار امام کاظمعلیه السلامبه رویارویى مبدل شده بود . آنان تا آن جا که در توان داشتند بر علویان سخت مى‏گرفتند تا جایى که تن به آوارگى در دادند و عده‏اى نیز به جرم علوى بودن کشته شدند . امام صادقعلیه السلامنیز از این قاعده مستثنى نبود . امام کاظمعلیه السلامدر مدت بیست‏سال در کنار پدر، این وقایع را با تمام وجود لمس مى‏کرد . او مى‏دید که چگونه پدر گرامى‏اش، با این که طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعالیم اسلام مشغول بود، همیشه مورد تعرض منصور و تهدید به قتل قرار داشت. این فشارها باعث ‏شد تا امام صادقعلیه السلامنام جانشین پس از خود را فاش نکند و او را تنها به یاران خاص معرفى کند با این شرط که آنان این راز را پنهان کنند .

امامت 35 ساله امام کاظمعلیه السلامدر این جو و خفقان حاکم بر آن آغاز شد؛ فضایى که کینه اهل‌بیتعلیهم‌السلامدر آن پراکنده بود. او جانب احتیاط را مى‏گرفت و تنها کسانى که شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مى‏گمارد. آن گونه که از تاریخ برمى‏آید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مى‏جست و حتى به شیعیان اجازه نمى‏داد آن گونه که در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار کنند . راویان روایات منقول از آن حضرت را کمتر با نام مبارکش ذکر مى‏کردند، بلکه به کنیه و اشاره اکتفا مى‏کردند. آنان چنین نقل روایت مى‏کردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشان‌دهنده تحت نظر بودن آن حضرت است . آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مى‏خواست که در امور دینى و عبادى تقیه کنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاکمان جور قرار گیرند .

در این باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مى‏کنیم:

در میان اصحاب در باب مسح پا که آیا از بالا به طرف انگشتان صورت مى‏گیرد و یا بالعکس . على بن یقطین طى نامه‏اى از امام کاظمعلیه السلاماستفتاء کرد . امام پاسخ دادند که به جاى مسح، پاها را در وضو بشویند . على از این پاسخ متعجب شد، ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد . چندى بعد یکى از دشمنان ابن یقطین از او نزد خلیفه سعایت کرد که او رافضى است و در مذهب، پیرو موسى بن جعفر است و او را امام مى‏داند، هارون این مطلب را با یکى از خواص خود در میان گذاشت و گفت: حرف‏هاى زیادى درباره على شنیده‏ام و بارها او را آزموده‏ام، ولى چیزى که خلاف میل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضیان در وضو با اهل سنت مخالفت مى‏کنند، از این رو مى‏توانى او را در وضو بیازمایى. هارون این پیشنهاد را پذیرفت، پس در کمین او نشست و على بن یقطین، همانند اهل سنت و به همان ترتیب وضو ساخت، هارون که این صحنه را دید نتوانست‏خوددارى کند و به سوى او رفت و گفت: على بن یقطین، هر کس بگوید تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از این واقعه نامه‏اى از امام کاظمعلیه السلام به او رسید که به شیوه شیعه وضو بسازد .

مساله دیگرى که بر پلیدى و کینه‏ورزى منصورنسبت ‏به خاندان علىعلیه السلام و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانه‏اى است که کلید آن را به «ریطه‏» همسر مهدى داده بود. او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مى‏پنداشت که در خزانه گوهرهاى گران‏بهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند. زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعه‏اى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعله‏ور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .

مطالب زیادى در این باره آمده که نشان مى‏دهد امام کاظمعلیه السلام براى حفظ خون و جان شیعیان تمامى جوانب احتیاط را در نظر مى‏گرفت تا مبادا خود و شیعیانش دست‏خوش قتل، زندان و آوارگى شوند . اما على رغم تمامى این تمهیدات، ده‏ها تن از شیعیان و خود حضرت به دست دژخیمان دستگاه عباسى به شهادت رسیدند .

آنچه از تاریخ برمى‏آید این است که امام کاظمعلیه السلام در ده سال اول امامت ‏خود، که با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوه‏اش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نکشید . این در حالى است که منصور، از آن دو، خبیث‏تر بود و این از رفتار او با امام صادقعلیه السلام و آل على آشکار مى‏شود .

زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیه السلامبه منصور رسید، او طى نامه‏اى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیه السلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند . مساله دیگرى که بر پلیدى و کینه‏ورزى او نسبت‏به خاندان علىعلیه السلامو یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانه‏اى است که کلید آن را به «ریطه‏» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مى‏پنداشت که در خزانه گوهرهاى گران‏بهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعه‏اى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعله‏ور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .

امام کاظمعلیه السلامبارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مى‏شد، اما روزگارى را که آن حضرت در دوران هارون به سر برد سخت‏ترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى کنترل حرکات آن حضرت به کار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افکند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مى‏کرد که او را محترم و گرامى مى‏دارد .

شهادت امام کاظم علیه السلام

با همه تنگناهایى که براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهان‏گیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان که تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زکات خود را براى او مى‏آوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود. سخن‏چینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یکى از نزدیکان امام کاظمعلیه السلامبه نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یک زمان! یکى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنه‏اى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیم‏گیرى کرد . هارون مصمم شد تا امام کاظم را بازداشت کند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذکرة‏» هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه و آله رفت و خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آلهگفت: یا رسول الله، از بابت کارى که مى‏خواهم انجام دهم معذرت مى‏خواهم، شنیده‏ام که موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مى‏کند و با این کار امتت را متفرق کرده و خون آنان را بر زمین مى‏ریزد، لذا مى‏خواهم او را زندانى کنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند. سپس دو محمل طلبید و هر یک را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یکى از محمل‏ها را به کوفه و محملى که امام در آن است ‏به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یک سال در زندان نگاه داشت که هارون به او نوشت که امام را بکشد . او عده‏اى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت کرد، آنان او را از این کار برحذر داشتند .

عیسى بن جعفر در نامه‏اى که براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است که موسى بن جعفر در زندان من است و کسانى را گمارده‏ام تا اوضاع او را براى من گزارش کنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نکرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر کسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم کرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شده‏ام . چون نامه به هارون رسید کسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .

شیخ مفید در ارشاد مى‏گوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بکشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامه‏اى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجره‏اى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبادت بود و بیشترین روزها را روزه بود و شب‏ها را به نماز مى‏گذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را کمتر کرد . این خبر به هارون رسید . او که در «رقه‏» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بکشد، ولى او ابا کرد . هارون غضبناک شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یکى از نامه‏ها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهک بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل کند و در نامه سندى آمده بود که باید سر به فرمان عباس گذارد .

مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . کسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام کاظمعلیه السلامو آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامه‏ها را به آنان داد . زمانى نگذشت که پیکى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت کنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفرعلیه‌السلامرا به سندى بن شاهک تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى که مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید که فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مى‏کنم و شما نیز چنین کنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمکى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشت‏سر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مى‏دهم .

هارون شادمان شد و رو به مردم کرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن کردم، حال که توبه کرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست‏ بدارید. حاضران گفتند: ما دوستدار کسى هستیم که تو او را دوست‏بدارى و دشمن کسى هستیم که تو دشمن مى‏دارى!

آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهک بر قتل امام کاظمعلیه السلام به توافق رسیدند، سرانجام پس از سال‏ها - بین هفت تا چهارده سال - که امام در زندان‏ها به سر برده؛ به دست‏سندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امامعلیه السلامبه شهادت رسید، سندى عده‏اى از فقیهان و بزرگان بغداد را کنار پیکر امام حاضر کرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیکر او مى‏بینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید که او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین کردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید که با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام کاظمعلیه السلام را به گورستان قریش بردند و به خاک سپردند .

شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .

از او 37 دختر و پسر به جاى ماند که برترین و عظیم‏الشان‏ترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضاعلیه السلاماست .

منبع:<\/h3>ماهنامه پاسدار اسلام،شماره 186

هاشم معروف الحسینى، سیرة‏الائمة الاثنى عشر، ج‏2، شرح حال امام کاظمعلیه السلام

اقتباس و ترجمه: سید حسین اسلامى


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 7:10 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس