*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
امام کاظم علیه السلام سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود، و مدتى که از چهار سال تا چهارده سال نوشتهاند تحت نظر و در تبعید و زندانهای تک سلولی و سیاه چالهاى بغداد - در غل و زنجیر - به سر میبرد.
امام موسى بن جعفر علیه السلام با وجود مراقبت دستگاه جبار هارونى بى آنکه بیمى به دل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگى میکرد و از گردآورى و حفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت. آن زمان که امام در مدینه بود، هارون کسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و کنار خانه امام علیه السلام میگذرد، وى را آگاه کنند. هارون از محبوبیت بسیار و معنویت نافذ امام سخت بیمناک بود.
چنانکه نوشتهاند که هارون، درباره امام موسى بن جعفر علیه السلام میگفت: میترسم فتنههایى بر پا کند که خونها ریخته شود. پیداست که این قیامهاى مقدس را که سادات علوى و شیعیان خاص رهبرى میکردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهاى شجاعانه بودند از نظر دستگاه حاکم غرق در عیش و تنعم به ناحق فتنه نامیده میشد. از سوى دیگر این بیان هارون نشانگر آن است که امام علیه السلام لحظهاى از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است. وقتى مهدى عباسى به امام علیهالسلام میگوید: آیا من را از خروج خویش در ایمنى قرار میدهى نشانگر هراسى است که دستگاه ستمگر عباسى از امام علیه السلام و یاران و شیعیانش داشته است .
به راستى نفوذ معنوى امام کاظم علیه السلام در دستگاه حاکم به حدى بود که کسانى مانند على بن یقطین صدراعظم (وزیر) دولت عباسى، از دوستداران حضرت موسى بن جعفر علیه السلام بودند و به دستورات حضرت عمل میکردند.
سخن چینان دستگاه از على بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوییها کرده بودند، ولى امام علیهالسلام به وى دستور فرمود با روش ماهران و تاکتیک خاص اغفالگرانه (تقیه) که در مواردى، براى ردگمى حیلههاى دشمن ضرورى و شکلى از مبارزه پنهانى است، در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل على علیه السلام و تزویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق، همچنان پاى فشارد بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهى حاصل شود .
سرانجام بدگوییهایى که اطرافیان از امام کاظم علیه السلام کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفرى که در سال 179(هـ ق)، به حج رفت، بیش از پیش به عظمت معنوى امام علیه السلام و احترام خاصى که مردم براى امام موسى الکاظم علیه السلام قائل بودند پى برد .
هارون سخت از این جهت، نگران شد. وقتى به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را زیارت کرد، تصمیم بر جلب و دستگیرى امام علیه السلام یعنى فرزند پیامبر گرفت .
هارون صاحب قصرهاى افسانهاى در سواحل دجله، و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى بود که به آفتاب میگفت بتاب که هر کجا بتابى کشور اسلامى و قلمرو من است. آورند، دستور داد چند کجاوه به کجاوه امام علیه السلام بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام علیه السلام را به کجا و با کدام کسان بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام علیه السلام بیخبر بمانند.
و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود، از امام علیه السلام و از یارانى که - گمان میکرد - همیشه امام علیه السلام آماده خدمت دارد میترسید، این یاران با وفا - در چنین هنگامى – شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند.
این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام علیه السلام را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد.
بارى، هارون، امام موسى کاظم علیه السلام را - با چنین احتیاطها و مراقبتهایى از مدینه تبعید کرد.
موضع گیریهاى امام علیه السلام در برابر حکومت هارون، موجب شد که هارون حضرت را زیر نظر بگیرد و رابطه ایشان را با مردم قطع کند. از این رو آن بزرگوار را دستگیر و روانه زندان ساخت. اولین زندان حضرت در بصره بود که مدت یک سال طولکشید.
عیسى بن جعفر؛ نوه منصور دوانیقى در نامهاى که براى هارون مىنویسد وضعیت امام را در این زندان بازگو مىکند و مىنویسد: «مدتى است که موسى بن جعفر علیه السلام در زندان من است. در این مدت او را آزمودم و جاسوسانى بر او گماشتم؛ چیزى جز عبادت و دعا از او دیده نشد. کسى را مامور کردم تا دعاهاى او را بشنود. شنیده نشد که بر تو یا من نفرین کند. براى خود نیز جز به آمرزش و رحمت، دعایى نمىکند بنابراین کسى را بفرست تا موسى بن جعفر را به او تحویل دهم وگرنه او را آزاد مىکنم.» پس از وصول نامه عیسى، هارون مامورى فرستاد تا امام را از بصره به بغداد نزد فضل بن ربیع؛ یکى از وزراى هارون ببرد. امام مدت طولانى در زندان فضل به سر برد تا این که هارون از فضل خواست تا امام را بکشد.
ولى فضل چنین نکرد. هارون براى فضل نامه نوشت و خواست امام کاظم علیه السلام را به فضلبن یحیى برمکى بسپارد. او حضرت را تحویل گرفت و در یکى از اطاقهاى خانهاش تحتنظر قرار داد و دیدهبانانى بر او گماشت، آن بزرگوار شب و روز سرگرم عبادت بود و بیشتر روزها را روزه مىگرفت؛ هارون از فضل بن یحیى برمکى نیز خواست حضرت را به قتل برساند. ولى او دست به چنین اقدامى نزد. هارون امام را به سندى بن شاهک سپرد. حضرت مخوفترین و تاریکترین دوران حبس را در این زندان سپرى کرد.
و سرانجام روز بیست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و سه هجرى در سن 55 سالگى در زندان به دست مردى ستمکار به نام سندى بن شاهک و به دستور هارون مسموم و شهید شد .
شگفت آن که، هارون با توجه به شخصیت والاى موسى بن جعفر علیه السلام پس از درگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسى بن جعفر علیه السلام مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعى از دنیا رفته است، اما حقیقت هرگز پنهان نمیماند.
سندى بن شاهک (براى ظاهر سازى) چند نفر قاضى و اشخاصى عادل نما را احضار کرد تا بر مرگ طبیعى امام گواهى دهند؛ اما به اذن الهى امام کاظم علیه السلام متوجه آنها شد و فرمود:
«اشهدوا على انى مقتول بالسم، منذ ثلاثه ایام. اشهدوا انى صحیح الظاهر لکنىمسموم، و ساحمر فى آخر هذا الیوم حمره شدیده منکره... فمضى علیه السلام کما قال فى آخر الیوم الثالث ...» گواهى دهید که من مدت سه روز است که مسموم شدهام، ظاهرا سالم هستم ولى مسموم شدهام و به زودى بر اثر این مسمومیت از دنیا مىروم، ... و به این ترتیب در آخر روز سوم هفتمین ستاره فروزان آسمان ولایت چشم از جهان فرو بست.
بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکى بغداد - به خاک سپردند .
از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا کرد، و مورد توجه خاص واقع گردید، و شهر کاظمین از آن روز بنا شد و روى به آبادى گذاشت .
"سید غلامحسین حسینى"
منابع:
- منتهى الآمال، شیخ عباس قمى
- اعیان الشیعه، سیدمحسن امین
- سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى
- حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان . در میان خلفاى بنىعباس، هارون قلمروى پهناور و گسترده داشت. صحراى حجاز، عراق، شام و ایران بخشى از سرزمینهاى زیر سلطهاش بود.
او پس از مرگ برادرش هادى، در سال 170 هجرى قمرى بر اریکه قدرت تکیه زد، تا سال 193 هجری قمری به گسترش سلطه خویش ادامه داد و در این راه از هیچ ستمى کوتاهى نکرد. او هر سرزمینى را اراده مىکرد به چنگ مىآورد. مشهور میان مورخان آن است که وى روى به ابرهاى در حال حرکت در آسمان مىنمود و مىگفت:
"اذهبى الى حیث شئت یاتینى خراجک"؛ اى ابر، هر کجا مىخواهى برو و ببار زیرا هر کجا ببارى مالیاتش را براى من خواهند آورد. (1) جمعآورى مالیات سرزمینهاى دور و نزدیک، دولت رشید را ثروتمند ساخت.
رشید و برامکه براى کامرانى خویش به مرکز حکومتشان بغداد رسیدند و اموال بىشمارى را صرف و خرج زیبایى آن شهر کردند تا آنجا که در آن روزگار بغداد را «عروس جهان» مىنامیدند.
خوشگذرانیهاى هارون و وابستگانش روز به روز وابستگى آنان را به حکومت، بیشتر مىکرد. زندگى او و حاشیهنشینان دربارش سراسر اسراف و تبذیر شده بود. بهاى انگشترى که هارون در دست داشت یکصد هزار دینار (2) برآورد شد و مجسمه پرندهاى که بر روى تاجش قرار داشت و از یاقوت قرمز مىنمود چنان بود که نتوانستند بر آن قیمتى نهند و بعضى بهایش را نزدیک به یکصد هزار دینار تخمین مىزدند. (3)
مولف «المحاسن و المساوى» مىنویسد: هارون الرشید به وزیر خویش یحیى برمکى در یک مرحله دویست هزار بخشید و نیز مامون در شب زفاف به همسرش «پوران» حدود یک هزار قطعه یاقوت هدیه کرد و فرشى که هنگام ورود عروس، زیرپایش انداخت، زربافت و آراسته به درّ و یاقوت بود فرزند دیگر هارون امین در ظروفى آب مىنوشید که به جواهر گرانبها تزیین گردیده بود.
اغانى نیز مىنویسد: خرج کردن مالیات فراوان ناحیه موصل بر کنیزها و رقاصهها از سوى هارون زبانزد عام و خاص گردید و شاعر پر توان آن روز یعنى ابوالعتاهیه را دیوانه کرد، او با تعجب مىگفت: سبحان الله ایدفع هذا المال الجلیل الىامراءة!!؛ آیا این مال بسیار به یک زن داده مىشود!! دارالضیافة هارون پر از کنیزان زیبا روى بود که براى جذب هر یک دهها هزار درهم و دینار خرج شده بود آنان به لباسهاى زرین و فاخر و گوناگون نیاز داشتند تا بتوانند در شبنشینىها و جشنهاى ملوکانه خودنمایى کنند و بزم دربار را شکوه بخشند. (4) جرجى زیدان درباره خوشگذرانیهاى هارون چنین مىنویسد:
«او دو هزار کنیز داشت که سیصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و پایکوبى و خنیاگرى بودند. نقل مىکنند: در یکى از جشنهاى شبانه، هارون را خوش آمد و سرحال گشت. در آن وقت سه میلیون درهم بر حضار نثار کرد و بار دیگر که آوازهخوانى وى را به طرب آورد، دستور داد وى را فرمانرواى مصر سازند. هارون کنیزى را به یکصد هزار دینار خرید و براى خرید کنیزک دیگرى سى و شش هزار دینار صرف کرد که او را فقط یک شب نگهدارى کند و روز بعد او را به یکى از درباریان خویش بخشید.» (5)
ستمگرى که خود وارث جنایتهاى بىشمار بود
هادى برادر هارون در سالهاى آخر حکومت کلیدى به همسرش "ریطه" داد و گفت: این کلید خزانه خاص من است به رسم امانت به تو مىدهم. حق باز کردن آن را ندارى مگر بعد از مرگ من، و با نظارت خلیفه بعدى. ریطه گمان کرد خلیفه خزانه جواهرات گرانبها را به وى واگذار کرده از این رو در انتظار روز موعود به سر برد تا خزانه را باز کند سرانجام آن روز فرارسید. ریطه در خزانه خاص را باز کرد،با اجساد بیش از یکصد تن از علویان پاکدل و آزاده روبرو شد. در کنار هر یک از شهدا پارچه کوچکى بود که نام و نشان آنان را همراه داشت(6) گویا لقب و نسب کامل آنان را نوشته بودند تا خاندانشان را براى همیشه بشناسند و به دیگر حاکمان بنىعباس بشناسانند.
عصر خفقان و اختناق
در روزگار بنىعباس به ویژه هارون عرصه چنان بر اهلبیت علیهم السلام تنگ بود که کسى توان فعالیت فرهنگى نداشت. راویان حدیث جرات نداشتند آشکارا از امام کاظم علیهالسلام نام ببرند و مطالب گرانبهاى تفسیرى، فقهى، عرفانى و علمى را نقل کنند. گویا همین مقدار ارتباط نیز جرمى سنگین به شمار مىآمد. آنان براى حفظ امام معصوم و آثار گرانبهایش مطالب مستند آن حضرت را به صورت کنایه و اشاره مىنوشتند و براى یکدیگر مىخواندند. آنها با عبارتهاى زیر از امام یاد مىکردند:
سمعت ابا ابراهیم، سمعت ابا الحسن، روى عن العبد الصالح، قال العالم اوالسید: حدثنى الرجل و یا کتبت الیه ... .
اگر یاران آن حضرت و دانشمندان اهل حدیث سابقه ذهنى نداشتند، مراد از کنیه و لقبهاى فوق را در نمىیافتند.
فشار اقتصادى، سیاسى هارون بر امام
نظام استبدادى بنىعباس از موسى بنجعفر علیهماالسلام و پیروانش وحشت داشت و کینه و حسد خویش را از راههاى مختلف نشان مىداد. براى مثال آنان را در فشار اقتصادى قرار مىداد تا بنیه مالى براى سازماندهى و مبارزه نداشته باشند.
هارون روش موسىبن هادى را ادامه داد و فدک را غصب کرد و نگذاشت منافع آن به موسىبن جعفر علیهالسلام و اهلبیت برسد.
او با گماردن ماموران ویژه ارتباط مالى امام و شیعیان را قطع کرد تا جایى که آن بزرگوار بارها از سختى معیشت خویش مىنالید و از دیر ازدواج کردن فرزندانش به خاطر وضع بد معیشتى شکوه کرد.
افزون بر این هارون هر چند گاه براى حضرت مزاحمت فراهم مىکرد. او را از مدینه به بغداد و یا بصره احضار مىنمود و به بهانه این که مردم را به سوى خود مىخواند و کارش به اختلاف و خونریزى مىانجامد، به زندانش مىافکند. هارون در سال170 ه. ق در برابر قبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله براى فریب افکار عمومى چنین گفت:
«انى اعتذر الیک یا رسول الله من شىء ارید ان افعله، ارید ان احبس موسى بن جعفر علیه السلام فلقد بلغنى انه یدعوا الناس لنفسه یرید بذلک تشتیت امتک و سفک دمائها ...»؛ اى پیامبر خدا به خاطر کارى که تصمیم گرفتهام انجام دهم از تو پوزش مىطلبم؛ مىخواهم موسىبن جعفر را زندانى کنم زیرا او مردم را به خویش دعوت مىکند و با این کار در پى اختلاف میان امت تو و ریختن خون آنهاست... .(7)
برخورد امام کاظم علیه السلام با نظام هارونى
امام هفتم شیعیان براى حفاظت از مکتب والاى تشیع در برابر تهاجم عباسیان شیوههاى گوناگون به کار گرفت که مىتوان به مهمترین آنها اشاره کرد:
الف: گماردن افراد نفوذى معتقد و آگاه و پر توان در نظام حاکم استبدادى
مردان باتقوایى چون علىبن یقطین بسیارى از مشکلات مومنان را حل مىکرد. امام کاظم علیه السلام در یک پیام کاملا محرمانه به او فرمود: هر گاه یکى از شیعیان ما به تو مراجعه کرد و مشکلى داشت، نیاز او را برطرف کن و از احترام و عزت برخوردارش ساز. سپس فرمود اگر چنین کنى من تضمین مىکنم: که هرگز با شمشیر کشته نشوى، گرفتار فقر و تهیدستى نگردى و به دست دشمن گرفتار زندان نشوى. (8)
علىبن یقطین بالاترین پشتوانه شیعیان مبارزى بود که در دام ماموران دربار به نوعى گرفتار مىشدند.
ب: تعلیم فرهنگ رازدارى (تقیه)
معمربن خلاد که از یاران موسى بن جعفر علیه السلام بود، از آن حضرت پرسید:
چگونه باید در برابر حاکمان ستمگر ایستاد و از اسلام پاسدارى کرد؟ امام در پاسخ، از قول جدش امام باقر علیه السلام نقل کرد، که مىفرمود: «التقیه من دینى و دین آبائى ولا ایمان لمن لا تقیه له» رازدارى و با پوشش عمل کردن از برنامههاى دینى من و پدران من است آن که عمل به تقیه نمىکند ایمان ندارد.(9) شیوه وضو یا چگونگى نماز که آن امام همام به علىبن یقطین آموخت، چیزى جز تقیه نبود.
ج: حفظ نیروهاى مؤمن و کارآمد
امام کاظم علیه السلام سعى مىکرد نیروهایى قدرتمند و مقاوم و آشنا به مصالح اسلام را تربیت کند و در مقاطع مختلف از آنان بهره گیرد و همچنین توجه داشت که در حد امکان آنان شناسایى نشوند، بلکه با پوششهاى مختلف چنان عمل کنند که هیچ گونه حساسیتى در حاکمان غاصب عباسى به وجود نیاید. علىبنیقطین با تمام اخلاص در خدمت موسى بن جعفر علیهماالسلام بود در حالىکه پست وزارت داشت و خمس اموال خویش را به حضرت مىداد و به وسائط گوناگون به یاران آن بزرگوار مساعدت مىنمود، او زمانى اراده کرد هدایاى ارزشمندى را که به وى مىدادند، به آن امام همام دهد؛ ولى امام کاظم علیه السلام مىخواست این نیروى ارزشمند و مخلص حفظ شود از این رو پارچه گرانبهایى را که هارون به او هدیه داده بود او هم براى آن حضرت فرستاد، امام آن را برگرداند و فرمود از امروز سعى کن وضوى خویش را بر روش هارون و اهل سنت انجام دهى. از سوى دیگر ماموران هارون مراقب تماسها و چگونگى وضعیت علىبن یقطین بودند. آنان گزارشهایى را علیه وى داده بودند که با موسى بن جعفر علیه السلام در تماس است و لباس و هدیه مخصوص شما را به ایشان داده و حتى وضو و نمازش را بر روش مذهب اهلبیت علیهمالسلام انجام مىدهد. هارون در پى این گزارشها او را احضار کرد و با ناراحتى تمام گفت: اگر چنین ادعایى درست باشد، خون تو را خواهم ریخت... از او پرسید: آن لباسى را که هدیه دادم چه کردى؟ على پاسخ داد: در داخل بقچهاى گذارده و جهت تبرک آن را حفظ کردهام. هارون یک نفر از کارگزارانش را در پى هدیه فرستاد و با آدرسى که علىبن یقطین داده بود، هدیه را همچنان مُهر شده آوردند. و در مرحله دیگر جاسوسان هارون گزارش دادند که او نماز را همانند شیعه مىخواند. هارون مراقبانى بر على گماشت و سرانجام دریافت که او همچون اهل سنت نماز مىگزارد. هارون خشم خود را فرو برد و رو به على کرد و گفت:
هرگز سخن هیچ سعایت کنندهاى(بدگویی) را علیه تو نخواهم پذیرفت.(10) موسى بن جعفر علیه السلام با این هوشیارى و دستورالعمل این یار با وفاى خویش را براى خدمت افزونتر به شیعیان حفظ کرد و اطمینان هارون بیشتر جلب شد و على توانست تا ماموریتهاى محوله را بهتر از سابق انجام دهد.
د: مبارزه منفى و نظام استبدادى
موسى بنجعفر علیه السلام صفوانبن مهران جمال را احضار کرد؛ او شترانش را در موسم حج در اختیار هیئت خاصى از دربار هارون مىگذاشت تا به حج روند و مراسم بجاى آورند و احیانا به عنوان ناظران بر مراسم حج از سوى حکومت وظایف و اعمالى را انجام دهند.
هنگامى که صفوان خدمت امام کاظم علیه السلام رسید، فرمود: صفوان یک عمل تو همه کارهاى زیبایت را زیر سؤال برده است؟ با تعجب پرسید: فدایت شوم مگر چه کردهام؟ امام فرمود: کرایه دادن شترها جهت مراسم حج به هارون کار مناسبى نیست. عرض کرد: من به خاطر سفر حج کرایه مىدهم و خود هم همراهشان نیستم، بلکه عدهاى از غلامان را مىفرستم.
امام فرمود: صفوان دوست ندارى ستمگران باقى بمانند تا اجاره شترهایت را بعد از حج پرداخت کنند؟
عرض کرد: البته دوست دارم.
حضرت فرمود: «فمن احب بقاءهم فهو منهم و من کان منهم فقد ورد النار»؛ هر کس بقاى هارون و هیات حاکمهاش را دوست بدارد از آنان است و هر کس از ایشان باشد به جهنم فرو مىافتد.
چون صفوان سخنان را از امام شنید همه شترهاى اجارهاى خویش را فروخت، هارون متوجه شده او را احضار کرد و او را به خاطر این عمل مورد سرزنش قرار داد.
صفوان گفت: من پیر شدم و توان ندارم. غلامان هم کارها را به طور شایسته و درست انجام نمىدهند. هارون با عصبانیت رو به صفوان کرد و سرى تکان داد و گفت: خاموش! من مىدانم چه کسى به شما فرمان مىدهد. کار موسى بنجعفر است.
صفوان: من با موسى بنجعفر علیهماالسلام ارتباط ندارم او در کارهاى من دخالتى نمىکند. هارون در پایان گفت: اگر سابقه همکارى تو نبود، نابودت مىکردم. (11) البته چیزى نگذشت که هارون تصمیم به کشتن صفوان گرفت و باز موسى بن جعفر علیهماالسلام زیاد بن ابىسلمه را احضار کرد و از او خواست تا همکارى خویش را با دستگاه حکومتى هارون قطع کند. زیاد هم فرمان حضرت کاظم علیه السلام را اطاعت نموده و استعفاء کرد.(12) مبارزه منفى امام هفتم با حکومت هارون چنان بود که شایعه فتواى حضرت مبنى بر حرمت ولایت و حاکمیت هارون در جامعه وجود داشت و کمترین مسامحهاى از حضرت در برخورد با حکومت بنىعباس دیده نمىشد.
ج: تربیت اندیشمندان فکرى و سیاسى
امام کاظم علیه السلام با این که از سوى حکومت هارون تحت فشار بود و بخش عمدهاى از عمرش را در زندان گذراند، اندیشمندانى تربیت کرد که در برابر گروههاى انحرافى مىایستادند و در عرصه علمى و اجتماعى از وثاقت و اطمینان بالایى برخوردار بودند. بعضى از آنها همانند یونس بنعبدالرحمان، صفوان بن یحیى، محمد بن ابىعمیر، عبدالله بن مغیره، حسن بنمحبوب سراد و احمد بن محمد بن ابىنصر بزنطى، از اصحاب اجماع شمرده شدهاند. (13) عظمت این بزرگان چنان بود که راویان و محدثان هرگاه حدیث و روایت خود را منتهى به یکى از افراد فوق مىدیدند آرامش خاطر پیدا مىکردند.
آنان تالیفات فراوان داشتند و برخى از آنها سالهاى بسیار زندانىهاى سختى را تحمل کردند همانند:
1- یونس بن عبدالرحمان: او از استعداد بسیار والایى برخوردار بود. در مقابله با افراد و گروههاى مخالف نزدیک به هزار جزوه و مقاله نوشت تا جایى که گفته شد: دانش ائمه علیهم السلام به چهار نفر منتهى مىگردد: سلمان فارسى، جابر، سید و یونس بن عبدالرحمان.
در باره یونس نوشتهاند: پنجاه و چهار حج و پنجاه و چهار عمره بجاى آورد و خود مىگفت در محضر معصوم بیست سال گوش دادم و بعد از آن بیست سال پرسیدم و بیست سال هم به پرسش دیگران پاسخ دادم. او غیر از وقت نماز و مختصرى صله رحم بیشتر اوقات، اشتغال به تالیف و تصنیف داشت. (14)
2- محمد بن ابىعمیر: وى تالیفات زیادى داشت، و از زهد و تقواى فراوان برخوردار بود، وى را بهزندانهاى طولانى محکوم کردند و در زندان سندى بن شاهک، جاى دادند، این بزرگوار از ترس این که مبادا کتابها و تالیفاتش را نابود کنند، مبلغ یکصد و بیست هزار درهم به سندى پرداخت و بعد از مدتى از زندان خارج شد، او پس از رهایى به سراغ کتابها و تالیفات دفن شده در گوشه منزلش رفت، ولى همه آنها را پوسیده و نابود شده یافت. شاید همین سبب گردید که آنچه بعدها نقل کند به صورت مرسله باشد؛ لکن اطمینان و وثاقت بالاى وى باعث گردیده که روایات مرسلهاش (15) همانند روایات مستند دیگران معتبر به شمار آید.
محمدبن ابىعمیر در زمان موسى بن جعفر علیهماالسلام در مدتى از زمان در همان زندانى بوده که امام زمانش نیز در آن بند بوده است.
پىنوشتها:
1- صبح الاعشى، ج3، ص270.
2- سکههاى طلا را دینار و سکههاى نقره را درهم مىنامیدند.
3- ابن اثیر، ج 6، ص 44.
4- حیاة الامام موسى بن جعفر، ج2، ص46.
5- جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج 5، صص173- 162.
6- سیره الائمه الاثنى عشر، ج 2، ص 324.
7- همان، ص 335.
8- محقق اربلى، کشف الغمه، ج3، ص22/ بحارالانوار، ج75، ص350، ح57/ قالابوالحسن(ع) لعلى بن یقطین: اضمن لى خصله اضمن لک ثلاثا ... فقال ... الثلاث اللواتى اضمنهن لک ان لایصبک حر الحدید ابدا بقتل ولا فاقه ولا سجن حبس ... فقال تضمن الا یاتیک ولى ابدا الا اکرمته.
9- وسائل الشیعه، ج 16، ص 204، ح 21359/ اصول کافى، ج2، ص 219، ح2.
10- سیره الائمه الاثنى عشر، ج 2، صص 323- 322.
11- بحارالانوار، ج 75، ص376، ح34.
12- حیاة امام موسى بن جعفر، ج2، ص459/ بحارالانوار، ج48، ص172، ح13/ فروعکافى، ج5، ص109، ح1.
13- سیرة الائمه الاثنى عشر، ج2، ص313.
14- رجال کشى، ص 485.
15- مرسله: روایتى است که ناقل آن بعضى از راویان سلسله سندش را که روایت به واسطه آنها به معصوم منتهى مىشود فراموش کند و با حذف آنها روایت را به معصوم نسبت دهد. تعدادى از کتابهاى حدیث به اسم «مُسند» شناخته مىشود، معمولا مُسند به کتابى گفته مىشود که احادیث آن با سند پیوسته به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسد.
بنابراین وقتى گفته مىشود «مسند امام موسى بن جعفر علیهماالسلام» مقصود کتابى است که احادیث آن را امام هفتم علیهالسلام با سند و به توسط آباء و اجداد خود از رسول خدا نقل کرده باشد.
مسند امام موسى بن جعفر علیهماالسلام مجموعه 59 حدیث است که در سالهاى 180 تا 182 که امام در زندان سندى بن شاهک محبوس بودند، ابوعمران موسى بن ابراهیم مروزى به دیدار امام رفته و امام این احادیث را براى او بیان کرده است.
این احادیث از جهات گوناگون داراى اهمیت فراوان است. زیرا اولا در زندان بیان شدهاند، ثانیا تمام احادیث آن مستند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است مگر این دوازده حدیث16 ، 21 ، 22 ،23 ،29 ، 32 ،37 ، 38 ،39 ، 42 ،43 ،57. و ثالثا محتوا و مضمون بلند آنها مخصوصا در موضوعات اخلاقى سبب شده است که براى عموم مفید باشد. گرچه در کتابهاى رجالى از مذهب راوى این احادیث بحثى نشده است ولى از خود این احادیث و با توجه به مسند بودن آنها مىتوان مذهب راوى را کشف نمود و به خواست خداوند در شرح این احادیث از آن بحث خواهم نمود.
سند کتاب
این کتاب را شیخ ابوالمکارم مبارک بن محمد بن معمر بادرایى از ابوبکر احمد بن على بن حسن طرثیثى از ابوعبدالله حسین بن شجاع صوفى موصلى از ابوبکر محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعى از ابوعبدالله محمدبن خلف بنابراهیم بن عبدالسلام مروزى و او از ابوعمران موسى بن ابراهیم مروزى و او از امام هفتم علیه السلام نقل کرده است. این کتاب با کوشش آقاى محمدحسین حسینى جلالى مکررا در ایران و بیروت چاپ شده است.
احادیث
موسى بن ابراهیم مروزى گوید:
موسى بن جعفر علیه السلام به من خبر داد، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن على، از پدرش على بن الحسین، از پدرش حسین بن على، از پدرش على بنابیطالب (علیهمالسلام) که فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث گفت مرا: «کسى به سن بلوغ نرسید مگر آن که مرتکب خطایى شده است مگر عیسى بن مریم و مادرش مریم، و یحیى فرزند زکریا درود خدا بر آنان.»
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «کسى که صبح کند و چیزى غیر از خداوند بزرگترین همت او باشد از خدا نباشد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کسى که حدیثى را از من نقل کند در حالی که مىداند آن دروغ است او یکى از دروغگویان است.»
متاسفانه حدیث چهارم از اصل کتاب ساقط شده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله نهى کرد از آن که مردى بین پدرى و فرزندش بنشیند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بر هر مسلمانى روز جمعه سه چیز لازم است: غسل، مسواک، بوى خوش.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله از صداى آرام انسان خوشش مىآمد، و از کسى که فریاد بلند دارد بدش مىآمد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از فحش دادن به روزها و ساعتها و باد و خورشید و ماه و ستارگان نهى نمود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «عُجب، عمل هفتاد سال را از بین مىبرد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس به رزق اندک از خدا راضى باشد خداوند به عمل اندک از او راضى باشد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر دوست دارید نمازتان افزون گردد خوبانتان را مقدم بدارید.»
رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود: «قاضى عادل نخستین کسى است که به بهشت فرا خوانده مىشود.»
آمدن رسول خدا با بوى خوش شناخته مىشد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اطاعت کسى در نافرمانى خداى عزوجل جایز نیست.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس خود را فرزند غیرپدرش بداند روز قیامت با مشرکان محشور مىگردد.»
على علیه السلام فرمود: «توانگرى یاور خوبى بر اطاعت خدا است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر گاه خدا بندهاى را دوست بدارد گرفتارش مىکند تا تضرع او را بشنود.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس بر سر راه مسلمانان آنان را اذیت کند لعنت ملائکه بر او واجب است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر گاه یکى از شما برادرش را دوست مىدارد نام و کنیه و لقب و نام قبیله او را سؤال کند.»
على علیه السلام فرمود: «کسى که بر نمازهاى پنجگانه به جماعت محافظت کند نامش جزء غافلان نوشته نشود.»
على علیه السلام فرمود: «کسى که نزد مردم توریه مىکند به چیزى که خداوند خلاف آن را مىداند خدا نزد مردم خوارش خواهد کرد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«شیطان هرگونه تلاشى را علیه انسان انجام مىدهد و وقتى بر او غلبه کرد در مال او عمل مىکند و هرگز نمىگذارد چیزى را در اطاعت خدا انفاق کند.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کسى به شیطان نزدیک نشد مگر آن که از خدا دور گردید.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداى رحمت کند کسى که سخنى مىگوید تا بهرهاى از آن ببرد یا سکوت مىکند تا سالم بماند.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خوبى کن به کسى که اهل آن است و کسى که اهل آن نیست، چون اگر او اهل نیکى نیست تو اهل آن مىباشى.»
على علیه السلام فرمود: «مصافحه دوستى را نگه مىدارد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر که بگوید: لا اله الا الله احدا صمدا لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد، خدا چهل هزار هزار حسنه براى او مىنویسد.»
على علیه السلام فرمود: «مردمى بیایند که به وسیله قرآن با شما مجادله کنند پس آنان را به سنت بگیرید، زیرا اصحاب سنت به کتاب خدا آشناترند.»
حسن و حسین (علیهماالسلام) جایزههاى معاویة بن ابى سفیان را نمىپذیرفتند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس از شما مىخواهد حجامت کند روز شنبه حجامتکند.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به هر کس اذن براى دعا داده شود درهاى رحمت به رویش گشوده شود.»
على علیه السلام فرمود: «فال بد به کسى که توکل بر خدا کند آسیب نمىرساند.»
على علیه السلام فرمود: «پیامبرى از پیامبران که به او عزیر گفته مىشد گفت:
پروردگارا، منزهى، شان تو چه بزرگ و چه شگفت است! ابتداى تو از چه بوده است؟ سپس (به عنوان پشیمانى از سؤال خود) عزیر مقدارى خاک برداشته بر دهان خود ریخت. خداوند عزوجل به او وحى نمود: اى عزیر، دخالت در کار من نمودى، به عزت و جلال خود سوگند که نام تو را از دیوان انبیاء محو مىکنم، پس تو همراه آنان ذکر نمىشوى.» (1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «نپرداختن دستمزد کارگر از گناهان کبیره است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر گاه خداوند براى کسى خیر بخواهد او را در دین فقیه، و بیناى به عیوب خویش مىگرداند، و زاهد در دنیایش قرار مىدهد.»
على علیه السلام فرمود: «از نشانههاى نزدیکى قیامت جذام و شیوع بواسیر و مرگ ناگهانى است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس درباره قدر صحبت کند روز قیامت آن را از او سؤال مىکنند، و هر که صحبت نکند روز قیامت از او سؤال نشود.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هیچ پدرى فرزندش را به بهتر از ادب نیک تعلیم نداده است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «گروهى روز قیامت دوست دارند که از ثریا سقوط مىکردند اما امیر بر چیزى نمىشدند.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دعاى سه گروه رد نمىشود: پیشواى عادل، روزهدار تا آن که افطار کند، دعاى مظلوم.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر که بگوید من عالم هستم او جاهل است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر که بگوید من در جهنمم پس او در جهنم است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بهترین اخلاق مومنان عفو است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «امام به هر کس حد بزند همان حد، کفاره گناه اوست.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر که برادر مسلمانش را عفو کند خدا او را عفو کند.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداى متعال گوید: بهشت بر کسى که چشمانش را بگیرم واجب است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بهترین زنان کسى است که هر گاه چیزى به او داده شود شکر کند و هر گاه منع شود صبر کند.»
على علیه السلام فرمود: «روز جمعه یک دینار صدقه بده، رسول خدا صلی الله علیه و آله این را پیش از جمعه از ما مىخواست.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ایمان شناخت به قلب و اقرار به زبان و عمل به اندام است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فرد ایمان ندارد مگر آن که ایمان به چهار چیز داشته باشد: شهادت دهد که خدایى غیر از الله نیست، او تنهاست و شریکى ندارد، و من رسول خدا هستم که مرا به حق مبعوث کرده، و ایمان به قدر داشته باشد چه خیر یا شر آن. و ایمان به مبعوث شدن پس از مرگ داشته باشد.» (2)
پىنوشتها:
1- از این حدیث استفاده مىشود که تفکر در ذات خدا جایز نیست و تنها باید در اوصاف و افعال خدا بحث نمود .
2- همه احادیث این کتاب مثل سند اول از امام کاظم علیه السلام تا رسول خدا یا امیرالمؤمنین علیهماالسلام سند متصل دارند، و این سند طلایى (سلسلة الذهب) در همه آنها تکرار شده است، و ما فقط به ترجمه متن احادیث اکتفا کردیم.
منبع:
ماهنامه کوثر، شماره 15
احمد عابدى رنجها و غمهاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه کربلا، دردناکتر و شدیدتر از سایر ائمه علیهم السلام بود. هارون الرشید همواره در کمین ایشان بود، امّا نمىتوانست به آن حضرت آسیبى برساند. شاید او از ترس این که مبادا سپاهیانش در صف یاران آن حضرت درآیند، از فرستادن آنان براى دستگیرى و شهید کردن امام خوددارى مىورزید، زیرا پنهانکاریى که افراد مکتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود که دستگاه حاکمه حتّى به نزدیکترین افراد خود اعتماد نکند. این على بنیقطین وزیر هارون الرشید و آن یکى جعفر بن محمّد بن اشعث وزیر دیگر هارون است که هر دو شیعه بودند همچنین بزرگترین والیان و کارگزاران هارون در زمره هواخواهان اهلبیت علیهم السلام بودند. از این رو بود که هارون خود شخصاً به مدینه رفت تا امام کاظم را دستگیر کند. نیروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارى و مشاوران، او را در این سفر همراهى مىکردند و میلیونها درهم و دینار از اموالى که از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مىکرد و به عنوان حقالسکوت به اطرافیان خود در این سفر بذل و بخشش مىنمود. و در این میان به رؤساى قبایل و بزرگان و چهرههاى سرشناس مخالف توجه و رسیدگى بیشترى نشان مىداد.
هارون الرشید این گونه عازم مدینه شد تا بزرگترین مخالف حکومت غاصبانه خویش را دستگیر کند. اینک ببینیم هارون براى رسیدن به این مقصود چه کرد:
اول: هارون چند روزى نشست. مردم به دیدنش مىآمدند و او هم به آنها حاتم بخشى مىکرد تا آنجا که شکمهاى برخى از مخالفان را که مخالفت آنان با حکومت جنبه شخصى و براى رسیدن به منافع خاصىبود، سیر کرد.
دوم: عدهاى را مأموریت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفان حکومت تبلیغات به راه اندازند. او همچنین شاعران و مزدوران دربارى را تشویق کرد که در ستایش او شعر بسرایند و بر حرمت محاربه با هارون فتوا دهند.
سوم: هارون قدرت خود را پیش دیدگان مردم مدینه به نمایش گذارد تا کسى اندیشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم: هنگامى که همه شرایط براى هارون آماده شد، شخصاً به اجراى بند پایانى طرح توطئهگرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده که مردم و طبعاً امام موسى بن جعفر علیهماالسلام براى اداى نماز در مسجد حضور داشتهاند. هارون به سوى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله جلو آمد و گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مىخواست با این کار شرعى بودن جانشینى خود را اثبات کند و آن را علتى درست براى زندانى کردن امام کاظم جلوه دهد.
اما امام این فرصت را از او گرفت و صفها را شکافت و به طرف قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و به آن قبر شریف روى کرد و در میان حیرت و خاموشى مردم بانگ برآورد:
السلام علیک یا رسول اللَّه! السلام علیک یا جدّاه!
امام کاظم با این بیان مىخواست بگوید: اى حاکم ستمگر اگر رسول خدا پسر عموى توست و تو مىخواهى بنابر این پیوند نسبى، شرعى بودن حکومت خود را اثبات کنى باید بدانى که من بدو نزدیکترم و آن حضرتجدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینى و خلافت آن بزرگوار شایستهترم!
هارون مقصود امام را دریافت و در حالى که مىکوشید تصمیم خود را براى دستگیرى امام کاظم توجیه کند، گفت:
اى رسول خدا من از تو درباره کارى که قصد انجام آن را دارم پوزش مىخواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بیفکنم. چون او مىخواهد میان امت تو اختلاف و تفرقه ایجاد کند و خون آنها را بریزد.
چون روز بعد فرارسید، هارون فضل بن ربیع را مأمور دستگیرى امام کاظم کرد. فضل بر آن حضرت که در جایگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله به نماز ایستاده بود، درآمد و دستور داد او را دستگیر کنند و زندانى نمایند.(1)
سپس دو محمل ترتیب داد که اطراف آنها پوشیده بود. ایشان را در یکى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر یک عدهاى را گماشت. یکى را به طرف بصره و دیگرى را به سوى کوفه روانه کرد تا بدینوسیله مردم ندانند امام را به کجا مىبرند. امام کاظم علیه السلام در هودجى بود که به سمت بصره مىرفت. هارون به فرستاده خود دستور داد که آن حضرت را به عیسى بن جعفر منصور که والى وى در بصره بود، تسلیم کند. عیسى یک سال آن حضرت را در نزد خود زندانى کرد. سپس عیسى نامهاى به هارون نوشت که موسى بن جعفر را از من بگیر و به هر که مىخواهى بسپار وگرنه من او را آزاد خواهم کرد. من بسیار کوشیدم تا دلیلى و بهانهاى براى دستگیرى او پیدا کنم، اما نتوانستم حتى من گوش دادم تا ببینیم که آیا او در دعاهاى خود بر من یا تو نفرین مىفرستد، اما دیدم که او فقط براى خودش دعا مىکند و از خداوند رحمت و مغفرت مىطلبد!
هارون پس از دریافت این نامه، کسى را براى تحویل گرفتن امام موسى الکاظم روانه بصره کرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزد فضل بن ربیع، زندانى کرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را به شهادت برساند، اما فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزید، در نتیجه هارون دستور داد که آن حضرت را به فضل بن یحیى تسلیم کند و از فضل خواست تا کار امام را یکسره سازد، اما فضل هم زیر بار این فرمان نرفت. از طرفى به هارون که در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسید که امام موسى کاظم در خانه فضل به خوشى و آسودگى روزگار مىگذارند. از این رو هارون "مسرور" خادم را با نامههائى روانه بغداد کرد و به وى دستور داد که یکسره به خانه فضل بن یحیى درآید و درباره وضع آن حضرت تحقیق کند و چنانچه دید همانگونه که به وى خبر دادهاند، نامهاى را به عباس بنمحمد بسپارد و به او امر کن تا آن را به اجرا گذارد و نامه دیگرى به سندى بن شاهک بدهد و به او بگوید که فرمان عباس بنمحمد را به جاى آورد.(2)
این ماجرا را از اینجا به بعد از یکى از روایات تاریخى پى مىگیریم:
این خبر به گوش یحیى بن خالد (پدر فضل) رسید. او بىدرنگ سوار بر مرکب خویش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در که معمولاً مردم از آن وارد قصر مىشدند، پیش هارون رفت و بدون آن که هارون متوجه شود از پشت سر او داخل شد و گفت: اى امیرالمؤمنین به سخنان من گوش فرا ده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. یحیى گفت: فضل جوان است، اما من نقشه تو را عملى مىکنم.
چهره هارون از شنیدن این سخن از هم شکفت و به مردم روى کرد و گفت: فضل مرا در کارى نافرمانى کرد و من او را لعنت فرستادم اینک او توبه کرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بدارید.
حاضران گفتند: ما هر کس را که تو دوست بدارى دوست مىداریم و هر کس را که دشمن بخوانى ما نیز او را دشمن مىخوانیم!! و اینک فضل را دوست داریم.
یحیىبنخالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامهاى به بغداد رفت. مردم از ورود ناگهانى یحیى شگفتزده شدند. شایعاتى درباره ورود ناگهانى یحیى گفته مىشد، اما یحیى چنین وانمود کرد که براى سر و سامان دادن به وضع شهر و رسیدگى به عملکرد کارگزاران به بغداد آمده و چند روزى نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهک را خواست و دستور قتل آن حضرت را به او ابلاغ کرد. سندى فرمان او را به جاى آورد.
امام موسى کاظم هنگام فرارسیدن وفات خویش از سندى بن شاهک خواست که غلام او را که در خانه عباس بن محمد بود، بر بالین وى حاضر کند. سندى گوید: از آن حضرت خواستم به من اجازه دهد که از مال خود او را کفن کنم، اما او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستیم که مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حجمان و کفن مردگانمان همه از مال پاک خود ماست و کفن من نیز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبیک گفت فقها و چهرههاى سرشناش بغداد را که هیثم بن عدّى و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن حضرتحاضر کردند تا گواهى دهند که هیچ اثرى از شکنجه بر آن حضرت نیست و وى به مرگ طبیعى جان سپرده است. آنان نیز به دروغ به این امر گواهى دادند. آنگاه پیکر بىجان امام را بر کنار جِسر(پل) بغداد گذارده، ندا دادند: این موسى بن جعفر است که به مرگ طبیعى جان سپرده است. بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو مىآمدند و در سیماى آن حضرت به دقت مىنگریستند.
در روایتى که از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است: فریاد زدند این موسى بن جعفر است که رافضیان ادعا مىکردند او نمىمیرد. به جنازه او بنگرید. مردم نیز آمدند و در جنازه آن حضرت نگریستند.
گفتند: امام کاظم را در قبرستان قریش به خاک سپردند و قبرش در کنار قبر مردى از نوفلیین به نام عیسى بن عبدالله قرار گرفت.(3)
ارتباط با شیعیان
روایات تاریخى نقل مىکنند که امام کاظم از زندان با شیعیان و هواخواهانش ارتباط برقرار مىکرد و به آنها دستوراتى مىداد و مسایل سیاسى و فقهى آنان را پاسخ مىگفت:
به راستى امام کاظم علیه السلام چگونه با شیعیان خویش رابطه برقرار مىکرد؟شاید این ارتباط از راههاى غیبى صورت مىگرفت، اما احادیث بسیارى این نکته را روشن مىکنند که بیشتر کسانى که امام در نزد آنان زندانى مىشد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حکومت مىکوشید زندانبانهاى آن حضرت را از میان خشنترین افراد و طرفداران خود برگزیند چرا که خود آنها (زندانبانان) از نحوه عبادت امام کاظم علیهالسلام و دانش سرشار و مکارم اخلاقى آن حضرت اطلاع داشتند و کرامات بسیارى را از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
امتحان امام
در کتاب بحارالانوار آمده است که عامرى گفت: هارون الرشید کنیزى خوش سیما به زندان امام موسى کاظم فرستاد تا آن حضرت را آزار دهد. امام در این باره فرمود: به هارون بگو:
"بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ" (4)؛ بلکه شما به هدیه خود شادمانى مىکنید.
مرا به این کنیز و امثال او نیازى نیست. هارون از این پاسخ خشمگین شد و به فرستاده خویش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نیز بهدلخواه تو نگرفتیم و زندانى نکردیم و آن کنیز را پیش او بگذار و خود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشکارش را به زندان امام موسى کاظم روانه کرد تا از حال آن زن تفحّص کند. پیشکار آن زن را دید که به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگوید: "قدوس سبحانک سبحانک".
هارون از شنیدن این خبر شگفتزده شد و گفت: به خدا موسى بنجعفر آن کنیز را جادو کرده است. او را نزد من بیاورید. کنیز را که مىلرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر کردند. هارون از او پرسید:
این چه حالى است که دارى؟ کنیز پاسخ گفت: این حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از او پرسیدم: سرورم! آیا شما را نیازى نیست تا آن را رفع کنم؟ او پرسید: مرا چه نیازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوایج شما بدین جا فرستادهاند. گفت: اینان چه هدفى دارند؟ کنیز گفت: پس نگریستم ناگهان بوستانى دیدم که اول و آخر آن در نگاه من پیدا نبود، در این بوستان جایگاههایى مفروش به پر و پرنیان بود و خدمتکاران زن و مردىکه خوش سیماتر از آنها و جامهاى زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این جایگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حریر سبز پوشیده بودند و تاجها و درّ و یاقوت داشتند و در دستهایشان آبریزها و حولهها و هرگونه طعام بود. من به سجده افتادم تا آن که این خادم مرا بلند کرد و در آن لحظه پى بردم که کجا هستم.
هارون گفت: اى خبیث شاید به هنگامى که در سجده بودى، خواب تو را در گرفته و این امور را در خواب دیده باشى؟
کنیز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پیش از آن که به سجده روم این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم.
هارون به پیشکارش گفت: این زن خبیث را نزد خود نگه دار تا مبادا کسى این سخن را از او بشنود. زن به نماز ایستاد و چون در این باره از او پرسیدند، گفت: عبد صالح (امام موسى کاظم علیه السلام ) را چنین دیدم و چون از سخنانى که گفته بود، پرسیدند: پاسخ داد: چون آن منظره را دیدم کنیزان مرا ندا دادند که اى فلان از عبد صالح دورى گزین تا ما بر او واردشویم که ما ویژه اوییم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همین حال بود. این ماجرا چند روز پیش از شهادت امام کاظم رخ داد.این ارزش و کرامت امام کاظم علیه السلام در پیشگاه خدا و این هم فرجام هارون ستمگر و سرکش!!
از خداوند بزرگ مىخواهیم که ما را جزو دوستداران دوستانش و بیزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پیمودن راه ائمه هدى علیهم السلام توفیق ارزانى فرماید.
پاورقىها :
1- مقاتل الطالبیّین، ص213.
2- مقاتل الطالبیّین، ص233.
3- مقاتل الطالبیّین، ص234 به نقل از کتاب الغیبة شیخ طوسى، ص22.
4- سوره نمل، آیه36.
منبع:
هدایت گران راه نور- زندگانى امام موسى بن جعفر(ع) ، سید محمدتقى مدرسى.
امام کاظمعلیه السلامسومین یا چهارمین فرزند امام صادقعلیه السلاماست . بنا به نقل اکثر روایات، در هفتم ماه صفر 128 ق . در «ابواء» (محلى بین مکه و مدینه) زاده شد . آن گونه که در «محاسن» برقى آمده است، مادر او به نام حمیده، بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت . امام بیستسال از زندگى خود را کنار پدر گذراند و ناظر بود که دانشمندان پیر و جوان از سراسر جهان به مدینه مىآمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مىکردند و عدهاى به فراگیرى دانش مشغول بودند و گروه دیگرى در خصوص توحید، تشبیه، قدر و امامتبا امام صادق به مناظره مىپرداختند. امام کاظم در این مدت بیستساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنین، شگفتى و تحسین دانشمندان را برانگیخت .
کسانى که به توصیف امام کاظمعلیهالسلام پرداختهاند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیهترین، بخشندهترین و کریمالنفسترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت و آن چنان از خوف خدا مىگریست که اشک بر محاسنش جارى مىشد و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند که مردم گرد او جمع مىشدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مىکردند. از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر با این نام شناخته مىشد تا با نام و کنیهاش.
روزى میان او و ابوحنیفه، مباحثهاى رخ داد، در پى این مباحثه بود که ابوحنیفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان کرد. این ماجرا زمانى رخ داد که ابوحنیفه منتظر بود تا حضرت صادقعلیه السلامبه او اجازه ورود دهد . حضرت کاظمعلیه السلام- که کودکى بیش نبود - در برابر ابوحنیفه ظاهر شد ابوحنیفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز کند و از این رو نخستین سؤال را از امام کرد و چون پاسخ عمیق و علمى آن بزرگوار را دید، دیدگاهش نسبتبه او تغییر کرد و دومین سؤال خود را که از مسائل مهم روز بود و متکلمان و فقیهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسید .
در تحفالعقول و دیگر منابع، ماجراى یاد شده، چنین گزارش شده است: ابوحنیفه مىگوید: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادقعلیه السلام حج گزاردم و در بازگشت به مدینه رفته و به خانه حضرت صادقعلیهالسلام درآمدم و در دهلیز، منتظر اجازه ورود بودم . کودکى نزدم آمد، به او گفتم: ناآشنا و غریب (که جایى نداشته باشد) کجا قضاى حاجت کند؟ نگاهى به من کرد و گفت: در پس دیوار پنهان شود و کنار چشمه و جویبار و زیر درختان میوه و حیاط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از دید مردم باشد و پشت و یا رو به قبله قرار نگیرد و ... هر کجا که خواهد قضاى حاجت کند. چون این تفصیل از آن حضرت شنیدم او را بزرگ شمردم .
به او گفتم: فدایتشوم، گناه از که صادر مىشود؟ نگاهى به من کرد. فرمود: بنشین تا تو را خبر دهم . نشستم و به گفتههایش گوش فرا دادم . آن گاه فرمود: لزوما گناه یا از بنده صادر مىشود و یا از خداى او و یا از هر دو . اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد، او عادلتر از آن است که بندهاش را به جرم گناه ناکرده مجازات کند . اگر از سوى خدا و بنده باشد، پس خدا قوىترین شریک است و توانا سزاوارتر است که بنده ناتوان و ضعیف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهایى از بنده سر زند - که همین امر درست است - پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او کریمانه رفتار کرده و اگر مجازات و کیفر کند همانا نتیجه عمل بنده بوده است .
امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مىفرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مىدانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دستخود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمىرساند، زیرا تو مىدانى که گوهر دارى .
ابوحنیفه گفت: آنچه از آن جوان (امام کاظم) شنیدم مرا مستغنى کرد و بدون این که با حضرت صادقعلیهالسلامدیدار کنم راه خود را پیش گرفتم و با خود خواندم: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم» .
پیش از آن که حضرت کاظم از مرزنوجوانى بگذرد، شاهد جنگهاى خونینى بود که سالهاى متوالى میان امویان و دشمنان آنان، که به نام علویان شعار مىدادند و حکومت را متعلق به آنان مىدانستند، جریان داشت. آنان با برشمردن مفاسد و بدىهاى امویان و دشمنى آنها با اهل بیتعلیهم السلامدر سست کردن پایههاى حکومتى بنىامیه تلاش داشتند، این حرکت، سراسر جهان اسلام را فراگرفت و مسلمانان آن را پذیرفتند، زیرا مىپنداشتند که در سایه این قیام، آزادى، کرامت و حقوق از دست رفته دهها ساله خود را باز مىیابند، اما برخلاف آنچه مدعیان مىگفتند، حکومتبه علویان نرسید و بنىالعباس قدرت را قبضه کردند. با گذشت چند سال، سردمداران نظام جدید که منتظر از بین رفتن کامل دشمنان خود بودند زمینه را براى تامین امنیت نظام خود هموار ساختند و شیوههایى بدتر از آنچه که حاکمان سابق در مورد علویان و شیعیان به کار مىبردند، اعمال کردند . منصور خلیفه جدید، چندین بار بر آن شد تا امام صادقعلیه السلام را از میان بردارد، ولى خداوند امام را از شر او محافظت کرد .
امام کاظمعلیه السلامبیست سال از عمر مبارک خود را که در کنار پدر بزرگوار خود بود، پنجسال آن را در روزگار امویان، چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حکومت منصور دوانیقى گذراند . او پس از پدر 35 سال زیست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت . آن حضرت ده سال از این روزگار را با منصور، ده سال با محمدالمهدى پسر منصور، یک سال با موسى الهادى و پانزده سال دیگر عمر خود را با هارونالرشید برادر منصور سپرى کرد و سرانجام - و بنابر مشهور - در رجب سال 183ق در زندان هارون و به دستسِندى بن شاهک - زندانبان هارون - به وسیله زهر به شهادت رسید .
هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همانگونه که دربارهات احسان کردهاند احسان کنى، کارى نکردهاى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .
ابن جوزى از شقیق بلخى نقل مىکند: در سال 146 ق روانه حج شدم، در قادسیه فرود آمدم، در آن جا جوانى دیدم، خوب رو و گندمگون که پیراهنى پشمین بر تن داشت و جداى از مردم در گوشهاى نشست، با خود گفتم: این جوان از صوفیان است که مىخواهد سربار مردم باشد، به قصد توبیخش بدو نزدیک شدم، چون مرا دید، گفت: یا شقیق، «اجتنبوا کثیرا مِنَ الظَنِّ ان بَعض الظن اثم .»
با خود گفتم: او بنده صالحى است، زیرا از آنچه در دل داشتم آگاهم کرد، پس از او بخواهم که افتخار همنشینى خود را به من بدهد که ناگهان از دیدهام غایب شد. زمان کوچ فرارسید و چون به «واقصه» رسیدم، او را دیدم که نماز مىخواند و پیکرش مىلرزید و اشک بر دیدگانش مىغلتید، با خود گفتم که به سویش بروم و از او عذرخواهى کنم . آن جوان نماز خود را مختصر کرد و گفت: اى شقیق، «انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى .» با خود گفتم که او از «ابدال» است که دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت. پس از حرکت از این محل در «زیال» اطراق کردیم او را دیدم بر سر چاهى ایستاده و ظرفى چرمین در دست داشت و مىخواست از چاه آب برگیرد که ظرف از دستش به چاه افتاد. او روى به طرف آسمان کرد و گفت: «چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى» به خدا سوگند که دیدم آب چاه چنان بالا آمد که آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب کرد و وضو ساخت و چهار رکعت نماز به جاى آورد . آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رملها مشت مىکرد و در ظرف آب مىریخت و مىنوشید. به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران. گفت: اى شقیق، گمانت را به خدایت نیکو گردان که خداوند نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است . آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم . در آن ظرف آمیختهاى از آرد گندم و شکر دیدم که به خدا سوگند هرگز دلپذیرتر و معطرتر از آن نخورده بودم، با خوردن آن سیر شدم و چندین روز نیاز به خوراک و نوشیدنى نداشتم . دیگر آن جوان را ندیدم تا این که به مکه رسیدم . نیمه شبى او را در کنار «قبة الشراب» دیدم که با خشوع و گریه به نماز ایستاده است، چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبیح خداوند پرداخت و چون از تسبیح فارغ شد به نماز صبح ایستاد . سپس هفتبار گرد کعبه طواف کرد و از حرم خارج شد. به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم که دیدم - بر خلاف ظاهر فقیرانه - غلامان و یارانى دارد. مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مىکردند و به او تبرک مىجستند، از یکى از حاضران پرسیدم که این جوان کیست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابىطالب است .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارىاش فزونى گیرد .
آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راویانى است که به توصیف بندگى و عبادت آن حضرت پرداختهاند و تمایل به تصوف بلخى خدشهاى در این مطلب وارد نمىکند، زیرا روایات نقل شده از سنى و شیعه، برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهلبیت نسبت دادهاند و این منطقى است که هر کس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت کرده، و او را صاحب کرامتخواهد کرد .
همین طور در نقلها آمده است که او بخشندهترین فرد عصر خود بود و به نزدیکان و بیگانگان عطا و بخشش مىکرد . بدرههاى(کیسه) او کمتر از سىصد دینار نبود . معاصران آن حضرت مىگفتند: شگفت از کسى است که بدره حضرت موسى بن جعفرعلیه السلامرا دریافت کند و از فقر شکایت کند .
خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود آورده است: او سخى و کریم بود . او سىصد یا چهارصد دینار در کیسه مىنهاد و شبانه به در خانه بىنوایان مىرفت و دینارها را میان آنها تقسیم مىکرد و کیسههاى زر او ضربالمثل بود . هم چنین خطیب از محمد بن عبدالله بکرى نقل مىکند که او گفت: براى گرفتن وامى به مدینه رفتم، ولى موفق نشدم . با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفرعلیه السلام بروم و عرض حال کنم، لذا به سوى او روان شدم . چون مرا دید . خواستهام را جویا شد، عرض حال کردم، به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور کرد . چون غلام رفت، حضرت کیسهاى که سى صد دینار در آن بود به من داد و من سوار مرکب شدم و به راه افتادم .
حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است .
در نقل راویان آمده است که یکى از فرزندان عمربن خطاب ساکن مدینه بود و امام کاظمعلیه السلامرا مىآزرد و امیرالمؤمنین علىعلیه السلامرا دشنام مىداد، تنى چند از یاران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بکشند، حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از این کار نهى فرمود . روزى درباره آن مرد سؤال کرد، به او گفتند: او مزرعهاى در اطراف مدینه دارد و در همان جا کار مىکند، حضرت سوار بر مرکب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه دید، به سوى آن مرد شتافت، آن مرد فریاد برآورد: کِشت ما را لگد مکن. حضرت راه خود را دنبال کرد تا نزدیک آن مرد رسیده در کنار او نشست و به ملاطفتبا وى پرداخت. آن گاه به او فرمود:
چه قدر هزینه زراعتت کردهاى؟
- صد دینار .
- امید دارى چه قدر عایدت شود؟
- ما غیب نمىدانیم .
- گفتم چقدر امید دارى؟
- امید دارم دویست دینار عایدم شود .
حضرت سى صد دینار به او داد و فرمود: کشتزار تو نیز سالم مانده است، آن مرد برخاست و سر امام را بوسید و روانه شد . حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا دید، چون آن مرد امام را دید گفت: «الله اعلم حیثیجعل رسالته»، عدهاى از او پرسیدند: جریان از چه قرار است. تو پیشتر، خلاف این رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش کرده و بد گفت. از آن پس در هر حال از امام کاظمعلیه السلامبه نیکى یاد مىکرد. امام کاظمعلیه السلامبه یاران خود - که خواهان کشتن همان مرد بودند - فرمود: کدام بهتر است، آنچه که شما مىخواستید انجام دهید یا این کارى که من انجام دادم؟
در این باره روایات فراوانى هست که بیانگر زهد، صبر، خلق نیکو و دیگر صفات آن حضرت است .
زندگى امامان شیعه وقف علم، دین و خدمتبه مردم بود و براى این اهداف هر چیزى را فدا مىکردند، ولى موقعیتهاى سخت و رخدادهایى پیش مىآمد که آنان را از اهداف شان باز مىداشت . آنان - جز در مقاطع کوتاه - هرگز طعم آسایش را نچشیدند و هرگاه فرصتى دست مىداد آن را غنیمت شمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعالیم و احکام آن مىکردند که سراسر تاریخ زندگى آنان، مؤید این مطلب است .
در جو اختناقى که حاکمان عباسى براى امامان شیعه و پیروانشان به وجود آورده بودند امام کاظمعلیه السلامرسالت الهى را که از پدرانش به ارث برده بود دنبال مىکرد . با توجه به این که آن حضرت فشارهاى شدید حاکمان جور و زندان را تحمل کرد، اما روایتهاى زیادى در موضوعهاى گوناگون، از ایشان نقل شده است و شاگردان مکتب او، از هر فرصتى براى کسب دانش از محضرش بهره مىجستند و فرصتها را از دست نمىدادند .
برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت
در تحف العقول آمده است که او به یکى از فرزندانش چنین سفارش مىکرد: اى فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتى ببیند و مبادا تو را در جایى که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند. خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگى و تنبلى که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم مىکنند .
زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیهالسلامبه منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیهالسلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند .
امام کاظمعلیه السلامدر وصیتى به هشام بن حکم مىفرمایند: اى هشام، اگر در دستت گردویى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که براى تو سودى ندارد، زیرا تو مىدانى آنچه در دست دارى گردو است . و اگر در دستخود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمىرساند، زیرا تو مىدانى که گوهر دارى . اى هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمت خوشیمن، و خشونت و بدرفتارى نحس و شوم است و نیکى و خُلق نیکو، خانه را آباد و روزى را زیاد مىکند که خداى فرموده است: پاداش نیکى، نیکى است همه مردم - چه مؤمن و چه کافر - مشمول این قاعدهاند . هر کس به تو نیکى کرد بر تو است که کار او را جبران کنى و اگر همانگونه که دربارهات احسان کردهاند احسان کنى، کارى نکردهاى، بلکه فضل، از آن کسى است که ابتدائا احسان کند .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتارىاش فزونى گیرد .
حُسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برترى فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برترى خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادى ندا مىدهد: هر کس که بر خداوند حقى دارد برخیزد، تنها، کسى که برمىخیزد شخصى با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوشخو در حمایتخداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مىکند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حُسن خلق سفارش مىکرد تا وفات یافت .
امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او
برخورد خصمانه کسانى که تا دیروز بر گرفتارىها و فشارهاى آل على مىگریستند، در روزگار امام کاظمعلیه السلامبه رویارویى مبدل شده بود . آنان تا آن جا که در توان داشتند بر علویان سخت مىگرفتند تا جایى که تن به آوارگى در دادند و عدهاى نیز به جرم علوى بودن کشته شدند . امام صادقعلیه السلامنیز از این قاعده مستثنى نبود . امام کاظمعلیه السلامدر مدت بیستسال در کنار پدر، این وقایع را با تمام وجود لمس مىکرد . او مىدید که چگونه پدر گرامىاش، با این که طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعالیم اسلام مشغول بود، همیشه مورد تعرض منصور و تهدید به قتل قرار داشت. این فشارها باعث شد تا امام صادقعلیه السلامنام جانشین پس از خود را فاش نکند و او را تنها به یاران خاص معرفى کند با این شرط که آنان این راز را پنهان کنند .
امامت 35 ساله امام کاظمعلیه السلامدر این جو و خفقان حاکم بر آن آغاز شد؛ فضایى که کینه اهلبیتعلیهمالسلامدر آن پراکنده بود. او جانب احتیاط را مىگرفت و تنها کسانى که شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مىگمارد. آن گونه که از تاریخ برمىآید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مىجست و حتى به شیعیان اجازه نمىداد آن گونه که در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار کنند . راویان روایات منقول از آن حضرت را کمتر با نام مبارکش ذکر مىکردند، بلکه به کنیه و اشاره اکتفا مىکردند. آنان چنین نقل روایت مىکردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشاندهنده تحت نظر بودن آن حضرت است . آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مىخواست که در امور دینى و عبادى تقیه کنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاکمان جور قرار گیرند .
در این باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مىکنیم:
در میان اصحاب در باب مسح پا که آیا از بالا به طرف انگشتان صورت مىگیرد و یا بالعکس . على بن یقطین طى نامهاى از امام کاظمعلیه السلاماستفتاء کرد . امام پاسخ دادند که به جاى مسح، پاها را در وضو بشویند . على از این پاسخ متعجب شد، ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد . چندى بعد یکى از دشمنان ابن یقطین از او نزد خلیفه سعایت کرد که او رافضى است و در مذهب، پیرو موسى بن جعفر است و او را امام مىداند، هارون این مطلب را با یکى از خواص خود در میان گذاشت و گفت: حرفهاى زیادى درباره على شنیدهام و بارها او را آزمودهام، ولى چیزى که خلاف میل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضیان در وضو با اهل سنت مخالفت مىکنند، از این رو مىتوانى او را در وضو بیازمایى. هارون این پیشنهاد را پذیرفت، پس در کمین او نشست و على بن یقطین، همانند اهل سنت و به همان ترتیب وضو ساخت، هارون که این صحنه را دید نتوانستخوددارى کند و به سوى او رفت و گفت: على بن یقطین، هر کس بگوید تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از این واقعه نامهاى از امام کاظمعلیه السلام به او رسید که به شیوه شیعه وضو بسازد .
مساله دیگرى که بر پلیدى و کینهورزى منصورنسبت به خاندان علىعلیه السلام و یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است که کلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود. او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت که در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند. زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .
مطالب زیادى در این باره آمده که نشان مىدهد امام کاظمعلیه السلام براى حفظ خون و جان شیعیان تمامى جوانب احتیاط را در نظر مىگرفت تا مبادا خود و شیعیانش دستخوش قتل، زندان و آوارگى شوند . اما على رغم تمامى این تمهیدات، دهها تن از شیعیان و خود حضرت به دست دژخیمان دستگاه عباسى به شهادت رسیدند .
آنچه از تاریخ برمىآید این است که امام کاظمعلیه السلام در ده سال اول امامت خود، که با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوهاش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نکشید . این در حالى است که منصور، از آن دو، خبیثتر بود و این از رفتار او با امام صادقعلیه السلام و آل على آشکار مىشود .
زمانى که خبر شهادت امام صادقعلیه السلامبه منصور رسید، او طى نامهاى به محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادقعلیه السلامرا بکشد . محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند . مساله دیگرى که بر پلیدى و کینهورزى او نسبتبه خاندان علىعلیه السلامو یاران آنان دلالت دارد، وجود خزانهاى است که کلید آن را به «ریطه» همسر مهدى داده بود . او به ریطه سفارش کرد که پس از مرگ منصور و در حضور خلیفه بعدى در این خزانه باز شود . ریطه مىپنداشت که در خزانه گوهرهاى گرانبهایى وجود دارد که باید از بیگانگان پنهان بماند . زمانى که در خزانه را گشودند، سر صد تن از علویان که در کنار هر یک مشخصات صاحب سر بر رقعهاى نوشته شده بود مشاهده کردند . این اقدام منصور براى شعلهور ساختن آتش کینه در دل خلیفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ کند .
امام کاظمعلیه السلامبارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مىشد، اما روزگارى را که آن حضرت در دوران هارون به سر برد سختترین دوران حیات او بود . هارون تمام تجهیزات خود را براى کنترل حرکات آن حضرت به کار گرفت . در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افکند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مىکرد که او را محترم و گرامى مىدارد .
با همه تنگناهایى که براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان که تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زکات خود را براى او مىآوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود. سخنچینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند، یکى از نزدیکان امام کاظمعلیه السلامبه نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت: دو خلیفه در یک زمان! یکى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعیل، چنان صحنهاى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود تا هارون را وادار به تصمیمگیرى کرد . هارون مصمم شد تا امام کاظم را بازداشت کند و از او رهایى یابد . بنا به نقل ابن جوزى در «تذکرة» هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت . در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه و آله رفت و خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آلهگفت: یا رسول الله، از بابت کارى که مىخواهم انجام دهم معذرت مىخواهم، شنیدهام که موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مىکند و با این کار امتت را متفرق کرده و خون آنان را بر زمین مىریزد، لذا مىخواهم او را زندانى کنم . آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند. سپس دو محمل طلبید و هر یک را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت و به آنان دستور داد یکى از محملها را به کوفه و محملى که امام در آن است به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره، عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند . او امام را یک سال در زندان نگاه داشت که هارون به او نوشت که امام را بکشد . او عدهاى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت کرد، آنان او را از این کار برحذر داشتند .
عیسى بن جعفر در نامهاى که براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است که موسى بن جعفر در زندان من است و کسانى را گماردهام تا اوضاع او را براى من گزارش کنند، ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نکرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است، اگر کسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم کرد، زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شدهام . چون نامه به هارون رسید کسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد . امام روزگارى طولانى نزد او بود .
شیخ مفید در ارشاد مىگوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بکشد، ولى او نپذیرفت، هارون در نامهاى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد و او امام را در حجرهاى تحت نظر قرار داد، امام پیوسته مشغول عبادت بود و بیشترین روزها را روزه بود و شبها را به نماز مىگذراند . فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را کمتر کرد . این خبر به هارون رسید . او که در «رقه» بود از این مساله خشمگین شد و به او دستور داد تا امام را بکشد، ولى او ابا کرد . هارون غضبناک شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو، اگر او را در رفاه و گشایش دیدى، یکى از نامهها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهک بده . در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل کند و در نامه سندى آمده بود که باید سر به فرمان عباس گذارد .
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد . کسى از قصد او آگاهى نداشت، چون مسرور از وضع امام کاظمعلیه السلامو آسایش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامهها را به آنان داد . زمانى نگذشت که پیکى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد، فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد، عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت کنند و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد . مسرور ماجرا را براى هارون نوشت، هارون فرمان داد تا موسى بن جعفرعلیهالسلامرا به سندى بن شاهک تحویل دهند، آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى که مردم گرد او بودند چنین گفت: اى مردم، بدانید که فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت، من او را لعن و نفرین مىکنم و شما نیز چنین کنید . از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست . در همین حال یحیى بن خالد برمکى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشتسر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مىدهم .
هارون شادمان شد و رو به مردم کرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن کردم، حال که توبه کرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بدارید. حاضران گفتند: ما دوستدار کسى هستیم که تو او را دوستبدارى و دشمن کسى هستیم که تو دشمن مىدارى!
آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهک بر قتل امام کاظمعلیه السلام به توافق رسیدند، سرانجام پس از سالها - بین هفت تا چهارده سال - که امام در زندانها به سر برده؛ به دستسندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند . چون امامعلیه السلامبه شهادت رسید، سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را کنار پیکر امام حاضر کرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیکر او مىبینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید که او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین کردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید که با مرگ طبیعى مرده است! سپس جسد مطهر امام کاظمعلیه السلام را به گورستان قریش بردند و به خاک سپردند .
شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند که برترین و عظیمالشانترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضاعلیه السلاماست .
هاشم معروف الحسینى، سیرةالائمة الاثنى عشر، ج2، شرح حال امام کاظمعلیه السلام
اقتباس و ترجمه: سید حسین اسلامى نام:موسى بن جعفر.
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
نکته: آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام.
نام مادر:حمیده مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»
مدت امامت:از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مکانی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على. 2. نجمه.
فرزندان: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.
الف) پسران
1. امام على بن موسى الرضا(ع).
2. ابراهیم.
3. عباس.
4. قاسم.
5. اسماعیل.
6. جعفر.
7. هارون.
8. حسن.
9. احمد. 10. محمد.
11. حمزه.
12. عبداللّه.
13. اسحاق.
14. عبیداللّه.
15. زید.
16. حسین.
17. فضل.
18. سلیمان.
ب) دختران
1. فاطمه کبرى.
2. فاطمه صغرى.
3. رقیّه.
4. حکیمه.
5. ام ابیها.
6. رقیّه صغرى.
7. کلثوم.
8. ام جعفر.
9. لبابه.
10. زینب. 11. خدیجه.
12. علیّه.
13. آمنه.
14. حسنه.
15. بریهه.
16. عائشه.
17. ام سلمه.
18. میمونه.
19. ام کلثوم.
یکى از دختران آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است.
اصحاب ویاران:
تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم علیه السلام بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مىگردد:
1. على بن یقطین.
2. ابوصلت بن صالح هروى .
3. اسماعیل بن مهران.
4. حمّاد بن عیسى.
5. عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.
6. عبداللّه بن جندب بجلى.
7. عبداللّه بن مغیره بجلى.
8. عبداللّه بن یحیى کاهلى.
9. مفضّل بن عمر کوفى.
10. هشام بن حکم.
11. یونس بن عبدالرحمن.
12. یونس بن یعقوب.
زمامداران معاصر:
1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.).
2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.).
3. منصور عباسى (136 - 158 ق.).
4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.).
5. هادى عباسى (169 - 170 ق.).
6. هارون الرشید (170 - 193 ق.).
امام موسى کاظم علیه السلام در عصر خلافت منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال 183 هجرى، سال وفات آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید. تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.
رویدادهاى مهم:
1. شهادت امام جعفر صادق علیه السلام، پدر ارجمند امام موسى کاظم علیه السلام، به دست منصور دوانیقى، در سال 148 هجرى.
2. پیدایش انشعاباتى در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، اَفْطَحیه و ناووسیه، پس از شهادت امام صادق علیهالسلام و معارضه آنان با امام موسى کاظم علیه السلام در مسئله امامت.
3. ادعاى امامت و جانشینى امام جعفر صادق علیه السلام، توسط عبدالله اَفْطَحْ، برادر امام موسى کاظم علیه السلام و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.
4. اعراض بیشتر اصحاب امام صادق علیه السلام از عبدالله اَفْطَحْ، و گرایش آنان به امام موسى کاظم علیهالسلام.
5. مرگ منصور دوانیقى، در سال 158 هجرى، و به خلافت رسیدن ابوعبدالله مهدى عباسى، فرزند منصور.
6. احضار امام موسى کاظم علیه السلام به بغداد و زندانى نمودن ایشان در آن شهر، به دستور مهدى عباسى.
7. زندانى شدن امام موسى کاظم علیه السلام در بغداد، در دوران حکومت هادى عباسى.
8. مبارزات منفىِ امام موسى کاظم علیه السلام با دستگاه حکومتىِ هارونالرشید، در مناسبتهاى گوناگون.
9. بدگویی و سعایت على بن اسماعیل، برادرزاده امام موسى کاظم علیه السلام از آن حضرت، نزد هارون الرشید با توطئهچینى یحیى برمکى، وزیر اعظم هارون.
10. دستگیرى امام کاظم علیه السلام در مدینه و فرستادن آن حضرت به زندان عیسى بن جعفر در بصره، به دستور هارونالرشید، در سال 179 هجرى.
11. انتقال امام علیه السلام از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.
12. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیى برمکى.
13. مراعات کردن حال امام علیه السلام در زندان، توسط فضل بن یحیى و عکسالعمل شدید هارون به این قضیه.
14. مضروب و مقهور شدن فضل بن یحیى، توسط هارون، به خاطر مراعات حال امام علیه السلام در زندان.
15. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن یحیى به زندان سندى بن شاهک.
16. مسموم کردن امام علیه السلام با خرماى زهر آلود، توسط سندى بن شاهک در زندان.
17. شهادت امام کاظم علیه السلام به خاطر مسمومیت در زندان سندى بن شاهک، در 25 رجب سال 183 هجرى.
18. انتقال پیکر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام به جِسر (پل) بغداد و فراخوانىِ مردم براى دیدن آن توسط مأموران هارونالرشید.
19. انزجار سلیمان بن جعفر بن منصور دوانیقى از تحقیر پیکر امام موسى کاظم علیه السلام، توسط مأموران حکومتى، و دستور او به تجهیز و تکفین مناسب شأن پیکر آن حضرت و به خاک سپارى در مقابر قریش بغداد.
منبع: از کتاب "خاندان عصمت علیهم السلام" ، سید تقى واردى.شهادت نامه<\/h1>
چهره تبهکار و دوروى بنىعباس<\/h1>
سخنان امام کاظم علیه السلام در زندان یا مُسند امام موسى بن جعفر
<\/h1>
مرارتهای امام کاظم علیه السلام<\/h1>
پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام
برخى وصایا و کلمات قصار آن حضرت
امام کاظمعلیه السلامو حاکمان عصر او
شهادت امام کاظم علیه السلام
پرتوى از صفات امام کاظم علیه السلام
کسانى که به توصیف آن حضرت پرداختهاند معتقدند که او عابدترین، زاهدترین، فقیهترین، بخشندهترین و کریمالنفسترین مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید، پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت و آن چنان از خوف خدا مىگریست که اشک بر محاسنش جارى مىشد و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت، آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند که مردم گرد او جمع مىشدند و گاه نیز از خشوع و گریه حضرت، گریه مىکردند. از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر با این نام شناخته مىشد تا با نام و کنیهاش. در کتاب «مطالب السؤول» آمده است: او به صالح، صابر، امین و کاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مىشد. از این رو او را «کاظم» مىخواندند که خشم خود را فرو مىبرد و بر گرفتارىها شکیبایى مىورزید .
منبع:<\/h3>ماهنامه پاسدار اسلام،شماره 186
<\/h1>
زندگینامه امام موسی کاظم علیه السلام
:قالبساز: :بهاربیست: |