اسفند88 - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

امام پیامبر شیطان

من،ابوالبشر، با تعجب به او، اب الاجنه، نگاه می‌کردم و او می‌گفت: پروردگارا! مرا از سجده بر آدم معاف کن، در عوض آنچنان تو را پرستش و عبادت می‌کنم که هیچ فرشته و پیامبری مثل آن‌را به‌جا نیاورده باشد.

خداوند در پاسخ‌اش گفت: من نیازمند نیایش و عبادت تو نیستم بلکه می‌خواستم با اطاعت از امر من، خودت را از مواهب روحانی بهره‌مند کنی ولی تو سر باز زدی و خشمم را خریدی، اکنون از این‌جا بیرون برو که تو رانده شده از درگاه من هستی و دیگر این‌جا، جایی نداری؛ لعنت من، تا روز قیامت بر تو باد.

شیطان با نارحتی، نگاه پر خشمش را به من دوخت. سپس رو برگرداند و گفت: خداوندا! تو عادلی و ستم نمی‌کنی، پس پاداش آن همه عبادت و اطاعت و عمل چندین ساله‌ام چه می‌شود؟

خداوند فرمود: برای پاداش کارهای نیک‌ات، هر چه در دنیا می‌خواهی، درخواست کن!

ـ پروردگارا! می‌خواهم تا روز قیامت زنده بمانم و بر سر راه راستت بنشینم تا آدمیان را گمراه کنم.

خداوند خواسته او را تا روز موعود پذیرفت، و او با نیشخندش، نگاهی به من انداخت و سپس ادامه داد: تسلط بر آدم مثل گردش خون در رگ‌هایش باشد... و خدا دوباره پذیرفت و او باز هم ادامه داد:

ـ خدایا! در مقابل هر فرزندی که به آدم می‌دهی، دو فرزند هم به من بده، به گونه‌ای که من فرزندان آدم را ببینم، ولی آنها من و فرزندانم را نبینند، تا در چهره‌های رنگارنگی بر آن‌ها جلوه و تظاهر کنیم.

خداوند فرمود: سینه آنها را جایگاه جولان وسوسه‌های تو قرار دادم!

شیطان با شنیدن این حرف، با خوشحالی گفت: همین مقدار برای من کافی است، و با بغض و کینه نگاهی به من کرد و با صدایی که نفرت از آن می‌بارید رو به خدا گفت: خداوندا! به عزت و جلالت سوگند که همه فرزندان آدم را گمراه می‌کنم، مگر بندگان خاص تو را. آن‌چنان فریبشان می‌دهم که در گناه و فساد غرق شده، کافر و بی‌دین از دنیا بروند.

با شنیدن حرف‌های شیطان که بر گمراهی و نابودی من و فرزندانم، قسم یاد می‌کرد اضطراب و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفته بود، به شِکوه گفتم: «پروردگارا! شیطان را بر فرزندان من مسلط کردی و او را همانند خون، در رگ‌های بدن آنها قرار دادی. هر چه خواست، دادی. هر چه گفت، پذیرفتی! پس من و فرزندانم چه؟ به ما در برابر خواسته‌های او چه می‌دهی؟»

خدا گفت: «در برابر هر معصیت و سرپیچی فرزندانت یک کیفر است، اما در مقابل هر کار نیک و پسندیده‌شان ده برابر پاداش می‌گیرند».

ـ گفتم‌: «خدایا بیش‌تر بده!»

ـ توبه و بازگشت آنها را تا رسیدن روح به گلو و خارج شدن جان از بدن پذیرفتم».

ـ خدایا باز هم بیش‌تر!

ـ هر کس را بخواهم می‌آمرزم و مورد عفو و بخشش خودم قرار می‌دهم، و از هیچ چیزی در این‌باره باکی ندارم. با خوشحالی گفتم: «خدایا! همین مقدار برای من و فرزندانم کافی است».

منبع: قصه‌های شیطان، ج2، ص196.


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/5ساعت 1:10 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

کم حرف زدن

ترجیح نماز بر امتحان

آقا سید محسن جَبَل عامِلی از علمای بزرگ شیعه است، نواده‌ی برادر مرحوم آقا سید جواد، صاحب مفتاح الکرامة است. ایشان در دمشق مدرسه‌ای تأسیس کرده‌اند که دانش‌آموزان شیعه در آن مدرسه تحت نظر آن جناب تحصیل می‌کنند حاج سید احمد مصطفوی که یکی از تُجار قم است، گفت من از خود سید محسن اَمین شنیدم که می‌گفت یکی از تربیت یافتگان مدرسه‌ی ما برای تحصیل علم به آمریکا مسافرت کرد از آنجا نامه‎ای برای من نوشت به این مضمون که: چند روز پیش شاگردان مدرسه‌ی ما را امتحان می‌کردند من هم برای امتحان رفتم.

مدتی نشستم تا نوبت به من رسید، بسیار طول کشید تا اینکه وقت دیر شد، دیدم اگر بنشینم نمازم فوت می‌شود، از جا حرکت کردم که بروم نماز بخوانم، آنهایی که در آنجا بودند پرسیدند کجا می‌روی؟ چیزی نمانده که نوبت تو برسد. گفتم من یک تکلیف دینی دارم وقتش می‌گذرد. گفتند امتحان هم وقتش می‌گذرد، اگر این جلسه برگزار شد، دیگر جلسه‌ای تشکیل نخواهند داد و برای خاطر تو هرگز هیئت ممتحنه جلسه‌ی خصوصی تشکیل نمی‌دهند. گفتم هر چه بادا باد. من از تکلیف دینی خود صرف نظر نمی‌کنم. بالأخره رفتم.

از قضاء هیئت ممتحنه متوجه شده بودند که من به اندازه‌ی اداء یک وظیفه‌ی دینی غیبت نموده‌ام انصاف داده، اظهار کرده بودند که چون این شخص در وظیفه‌ی خود جِدّی است، روا نیست که او را مُعطّل بگذاریم. برای قدردانی از اینکه عمل به وظیفه نموده باید جلسه‌ای خصوصی برایش تشکیل دهیم. این بود که جلسه‌ی دیگری تشکیل دادند، من حاضر شدم و امتحان دادم. آقای سید محسن امین پس از نقل داستان فرمود من در مدرسه چنین شاگردانی تربیت کرده‌ام که اگر به دریا بیفتند دامنشان تَر نمی‌شود.1

 

ثمره ی کم حرف زدن

یک از فضلاء از مرحوم علامه طباطبایی سؤال کرد: چه کنم در نماز حضور قلب داشته باشم؟

مرحوم علامه در پاسخ فرمودند: کم حرف بزن.

پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتی زیاد حرف می‏زند توجه‏اش به این سو و آن سو جلب می‏گردد و پراکنده خاطر گشته، نمی‏تواند توجه‏اش را متمرکز سازد . پس دوستان خدا سکوت ملازمند، چرا که دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراکنده می‏گردد.2

 

دو رکعت نماز برای خدا

نماز

روزی دو شتر بزرگ و چاق برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هدیه آوردند.حضرت به اصحاب خود فرمود: آیا کسی هست در میان شما که دو رکعت نماز بخواند و در قیام و رکوع و سجود و وضو و خشوع اهتمام به امور دنیا نداشته و در قلب او فکر دنیا نبوده باشد تا من یکی از این دو شتر را به او بدهم؟ کسی جواب نگفت. سه مرتبه این جمله را فرمود. کسی جواب او را نداد مگر علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) برخاست و عرض کرد یا رسول الله من می‌خوانم و از اول نماز تا آخر چیزی از دنیا به خاطرم راه نداده فکر دنیا را نمی‌کنم.

رسول خدا: بخوان. علی نماز را خوانده و تمام کرد. جبرئیل نازل شد و عرض کرد یا رسول الله یکی از دو شتر را به علی بده.

رسول خدا: من با علی شرط کرده بودم چیزی از دنیا به قلبش راه ندهد ولی علی در سلام نماز به خاطرش آورد من کدام یکی را بگیرم بزرگش را یا چاقش را.

جبرئیل: یا محمد خداوند می‌فرماید که علی فکر می‌کرد بزرگ را بگیرم یا چاق را گرفته قربانی کنم و در راه خدا صدقه بدهم و این فکر علی در سلام نماز برای خدا بود، نه برای دنیا. رسول خدا یک شتر از آن دو شتر را به علی (علیه السلام) داد.3

 

گروه دین و اندیشه - مهدی سیف جمالی


1- اَلکَلام یَجُرّ الکَلام، ج2، ص35.

2- راهیان کوی دوست، ج 2، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ص 266

3- مناقب، ج1، ص302.


نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 6:21 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

قرآن

جنگ تبوک پیش آمد. پیامبر صلى الله علیه و آله مسلمانان را به جهاد ترغیب و تشویق نموده و با سپاهى حرکت کرد. سه نفر از مؤ منینى که سابقه نفاق نداشتند تخلف کرده و به همراه لشکر اسلام نرفتند. کعب بن مالک شاعر، یکى از متخلفین بود که مى گفت در آن روزها نبرد و قدرتم بیش از پیش بود و سابقه نداشت در یک زمان دو وسیله سوارى داشته باشم مگر در همان اوان جنگ تبوک هر روز با خود مى گفتم امروز خواهم رفت ، آن روز مى گذشت و نمى رفتم. باز فردا همین طور بالاخره سستى نموده و از حضور در جنگ خوددارى کردم. با هلال بن امیه و مواره بن ربیع مصادف شدم آنها هم مانند من تخلف کرده بودند و آن طور که خودشان مى گفتند، وضع کار آنها نیز پیچیده بود. تا اینکه شنیدیم سپاه اسلام به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله مراجعت کرد، از کرده خود پشیمان شدیم و به استقبال بیرون آمدیم.

وقتى خدمت رسول خدا رسیدیم به آن جناب سلام عرض کردیم و براى این که سالم است تبریک و تهنیت گفتیم . ولى آن حضرت جواب ما را نداد و از ما رو برگردانید به دوستان و آشنایانمان سلام کردیم آنها هم جواب ندادند. این خبر به گوش خانواده هاى ما رسید. ایشان نیز از حرف زدن با ما خوددارى کردند. وضع عجیبى پیش آمد به مسجد که وارد مى شدیم با هرکس صحبت مى کردیم جواب نمى داد.

زنان ما خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رفته ، گفتند: شنیده ایم از شوهران ما رو برگردانیده اى آیا ما نیز از آنها جدا شویم؟ رسول خدا به آنها فرمود: کناره گیرى نکنید ولى نگذارید با شما نزدیکى کنند. کعب و دو رفیقش با مشاهده این وضع گفتند: بودن ما در مدینه چه فایده دارد اکنون که با ما سخن نمى گویند بهتر است که از مدینه خارج شویم و در کوهى به راز و نیاز و توبه و استغفار مشغول گردیم . با خداوند توبه ما را مى پذیرد و یا به همین حال از دنیا مى رویم .

آنان به جانب یکى از کوه هاى مدینه رفته روزها روزه مى گرفتند و شبها را به مناجات مى گذارندند. خانواده آنها برایشان غذا مى بردند ولى صحبت نمى کردند. پنجاه روز به این حال سپرى شد و آنها گریه و استغفار مى کردند. روزى کعب به دوستان خود گفت : اکنون که مورد خشم خدا و پیامبر و خانواده و دوستان قرار گرفته ایم پس چرا ما خود بر دیگران خشم نگیریم ؟ بیایید از هم جدا شویم هر کدام دور از دیگرى مشغول راز و نیاز و توبه و بازگشت شویم و با هم صحبت نکنیم تا بمیریم یا خدا توبه مان را قبول کند.

سه روز از یکدیگر فاصله گرفتند، شبها در دل کوه هر کدام به گوشه اى راز و نیاز داشته به طورى دور بودند که همدیگر را نمى دیدند. شب سوم حضرت رسول صلى الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود و این آیات نازل شد:

 لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِی وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِیمٌ

خدا بر پیغمبر و شما امت و اصحابش از مهاجر و انصار که در ساعت سختى که نزدیک شود دلهاى فرقه اى از آنها از رنج و تعب بلغزد (در سختیهاى جنگ تبوک و غیره ) و آنها پیروى از رسولش کردند باز لطف فرمود و از لغزش هاشان درگذشت که او درباره رسول و مؤ منان به یقین مشفق و مهربان است و بر آن سه تن (فراه و هلال و کعب ) که (از توبه یا از جنگ تبوک ) تخلف ورزیدند تا آنکه زمین با همه پهناورى بر آنها تنگ شد و بلکه از خود دلتنگ شدند و دانستند که از غضب خدا جز به لطف او ملجا و پناهى نیست پس خدا بر آنها باز لطف فرمود تا توبه کنند که خداوند او ملجا و پناهى نیست پس خدا بر آنها باز لطف فرمود تا توبه کنند که خداوند بسیار توبه پذیر و در حق خلق مشفق و مهربان است .

بدین ترتیب خداوند توبه آنان را قبول نمود و آنها را به رحمت بى منتهاى خود بخشید. (2)

_____________

1. (التوبة/117)

2. تفسیر برهان ، ج 2، ص 132.


نوشته شده در دوشنبه 88/12/3ساعت 2:47 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

بچه

بالاخره بشارت الهی تحقّق یافت، و حوّا ـ علیه السلام ـ دارای پسر پاک و مبارکی گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ چنین وحی کرد: «ای آدم! این پسر از ناحیه من به تو هِبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَهُ الله بگذار.» آدم ـ علیه السلام ـ از وجود چنین پسری خشنود شد، و نام او را هِبَهُ الله گذاشت.[1]

قبر آدم ـ علیه السلام ـ و قبر نوح ـ علیه السلام ـ در کنار حرم مطهر امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در نجف اشرف قرار دارند.

سال آخر عمر آدم ـ علیه السلام ـ و وصیت او

حضرت آدم ـ علیه السلام ـ به سالهای آخر عمر رسید. 930 سال از عمرش گذشته بود.[2] خداوند به او وحی کرد که پایان عمرت فرا رسیده و مدّت پیامبریت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه که خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجینه نبوّت و آن چه را مردم به آن نیاز دارند، به شیث ـ علیه السلام ـ واگذار کن و به او دستور بده که این مسأله را پنهان داشته و تقیه کند تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او کشته نگردد.

به روایت دیگر: حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هنگام مرگ‌، فرزندان و نوادگان خود را که هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع کرد و به آنها چنین وصیت نمود:

«ای فرزندان من! برترین فرزندان من، هبه الله، شَیث است و من از طرف خدا او را وصی خود نمودم،‌از این رو آن چه از سوی خدا به من تعلیم داده شده به شیث می‌آموزم تا مطابق شریعت من حکم کند که او حجّت خدا بر خلق است. ای فرزندانم! از او اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچی نکنید که وصی و جانشین و نماینده من در میان شما است.»

سپس طبق دستور آدم ـ علیه السلام ـ صندوقی ساختند. ایشان صحایف آسمانی را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل کرده و کلید آن را به شیث ـ علیه السلام ـ تحویل داد و به او گفت: «وقتی از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. این را بدان که از نسل تو پیامبری پدیدار می‌شود که او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصی خود بگو و او به وصی خود نسل به نسل بگوید تا زمانی که آن حضرت ظاهر گردد.»

یکی از بشارتهای آدم ـ علیه السلام ـ به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح ـ علیه السلام ـ بود. آنها را مخاطب قرار می‌داد و می‌فرمود: «ای مردم! خداوند در آینده پیامبری به نام نوح ـ علیه السلام ـ مبعوث می‌کند، او مردم را به سوی خدای یکتا دعوت می‌نماید ولی قوم او، او را تکذیب می‌کنند و خداوند آنها را با طوفان شدید به هلاکت می‌رساند. من به شما سفارش می‌کنم که هر کس از شما زمان او را درک کرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق کند و از او پیروی نماید، که در این صورت ازغرق شدن در طوفان، مصون می‌ماند.»

آدم ـ علیه السلام ـ این وصیت را به وصی خود شیث، «هبه الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت که هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوح ـ علیه السلام ـ) را به مردم اعلام کند. هبه الله نیز به این وصیت عمل کرد و هر سال در روز عید، مژده آمدن نوح ـ علیه السلام ـ را به مردم اعلام می‌نمود. سرانجام همان گونه که آدم ـ علیه السلام ـ وصیت کرده بود و هبه الله هر سال آن را یادآوری می‌کرد، حضرت نوح ـ علیه السلام ـ ظهور کرد و پیامبری خود را اعلام نمود. عده‌ای بر اساس وصیت آدم ـ علیه السلام ـ به نوح ـ علیه السلام ـ ایمان آوردند و او را تصدیق کردند[3] ولی بسیاری او را تکذیب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظیم) به هلاکت رسیدند.

پایان عمر آدم ـ علیه السلام ـ و جانشین شدن شیث

حضرت آدم ـ علیه السلام ـ در بستر رحلت قرار گرفت و در حالی که زبانش به یکتایی خدا و شکر و سپاس از الطاف الهی اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.

بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.

1. شیث 2. ریسان (انوش) 3. قینان 4. آحیلث 5. غنمیشا 6. ادریس که نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمک که نام دیگرش ارفخشد است

جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته برای نماز بر جنازه آدم ـ علیه السلام ـ حاضر شد و همراه خود کفن و حنوط و بیل بهشتی آورد.

شیث ـ علیه السلام ـ جسد حضرت آدم ـ علیه السلام ـ را غسل داد و کفن کرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا کردند.[4]

فرشتگان بسیاری برای عرض تسلیت نزد شیث ـ علیه السلام ـ آمدند، در پیشاپیش آنها جبرئیل به شیث ـ علیه السلام ـ تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سی بار تکبیر گفت.

از آن پس، شیث ـ علیه السلام ـ به جای پدر نشست، و آیین پدرش آدم ـ علیه السلام ـ را به مردم می‌آموخت و آنها را به دین خدا فرا می‌خواند، و به آنها بشارت می‌داد که: «پس از مدتی خداوند از ذریه من پیامبری را به نام نوح ـ علیه السلام ـ مبعوث می‌کند. او قوم خود را به سوی خدا دعوت می‌نماید، قومش او را تکذیب می‌کنند و خداوند آنها را با غرق کردن در آب به هلاکت می‌رساند.»

بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.

1. شیث 2. ریسان (انوش) 3. قینان 4. آحیلث 5. غنمیشا 6. ادریس که نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمک که نام دیگرش ارفخشد است.[5]

جنازه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ را در سرزمین مکّه دفن کردند و پس از گذشت 1500 سال حضرت نوح ـ علیه السلام ـ هنگام طوفان، جنازه آدم ـ علیه السلام ـ را از غار کوه ابوقبیس (کنار کعبه) بیرون آورد و به همراه خود با کشتی به سرزمین نجف اشرف برد ودر آن جا به خاک سپرد... [6]

هم اکنون قبر آدم ـ علیه السلام ـ و قبر نوح ـ علیه السلام ـ در کنار حرم مطهر امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در نجف اشرف قرار دارند.

__________________

[1] . بحار، ج 11، ص 230 و 231؛ به نقل دیگر، هنگامی که هابیل کشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتی پسری از او متولد شد، آدم نام او را «هابیل» گذاشت و پس از مدتی، خداوند به خود آدم پسری داد، نام او را «شَیث» گذاشت و گفت: این پسرم «هبه الله» (از عطای خدا) است. (همان، ص 228)

[2] . عیون اخبار الرضا ـ علیه السلام ـ، ج 1، ص 242.

[3] . اقتباس از روضه الکافی، ص 114 و 115.

[4] . اقتباس از تاریخ انبیاء، ص 124 و 125.

[5] . بحار، ج 11، ص 228 و 229.

[6] . تاریخ انبیاء، ص 125.


نوشته شده در دوشنبه 88/12/3ساعت 2:45 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

زن

در میدان زندگی، زن از نظر حقوقی شخصیت انسانی، قلمرو و مسئولیت‌هایش با مرد یکسان است، مگر در آنجا که اختلاف آن دو از لحاظ آفرینش و خلقت  الهی سبب تفاوت استعدادهایش و عملش با مردان گردد. به همین منظور در قصص قرآن کریم، زن به مثابه یک عنصر اصیل چهره می‌نماید. انسانی است خردمند و رشدیافته که امور را به ترازوی اندیشه می‌سنجد و نقش خویش را به عنوان یک انسان متفکر و سازنده جامعه ایفا می‌کند.[1]

از اراده‌ای سرسختانه بهره دارد که با آن مرزها را می‌شکند و بندها را می‌گسلد تا خواست خویش را چنان که باید تحقق بخشد. بهترین نمونه این چهره، همسر فرعون است که فریفته جاه و مقام و جلوه‌های فرعونی و مقهور شیطان نمی‌گردد و از قلمرو نفوذ فرعون می‌رهد و اقتدار او را از هم می‌درد و قرآن او را به عنوان الگوی زنان مثل می‌زند.

«و خدا بر کسانی که ایمان آورده‌اند، زن فرعون را مثل می‌زند»[2]

 و اما در مقابل، زنانی نیز هستند که گاه با حق به ستیز بر می‌خیزند و از هدایت سر می‌پیچند.

«خدا برای کافران مثل زن نوح و لوط را می‌‌آورد که هر دو در نکاح دوتن از بندگان صالح خداوند بودند ولی به آنها خیانت ورزیدند»[3]

در قصه‌های قرآنی، زن به حسب طبیعت مونث خویش در جستجوی زوج است، بی‌آنکه حیا و کبریای خود را فراموش نماید.قرآن رفتار دختر شعیب(ع) را با حضرت موسی(ص) این‌گونه ترسیم می‌نماید:

«یکی از آن دو که بر حیا  راه می‌سپرد، نزد او آمده و گفت: پدرم تو را می‌خواند تا مزد آب دادنت را بدهد»[4]

به راستی این گام برداشتن چه زیبا ترسیم شده است. راه سپردن بر حیا و چه شگفت‌مندانه قرآن این صحنه را باز می‌آفریند، حیا را گستره‌ای می‌‌شمارد که آن دختر روی آن گام بر می‌دارد. او نه بر زمین، که بر حیا گام می‌زند.

در دیگر جای قرآن کریم، زن را پادشاهی می‌یابیم صاحب جاه و حکمت. این تجلی از پادشاه سبا است. وی الگوی یک زن حکمران است که در جایگاه رهبری در هنگامه بحران، مقهور عواطف و احساسات خود نگردیده و با دلیری و بیداری با آن رویا رو می‌شد.

اگرچه در آثار هنری امروزی مثل: داستان‌ها، نمایشنامه‌ها و ... زن پایه‌‌ای اصلی به عنوان عنصری فعال در جذب خواننده یا بیننده حضور دارد، اما در قصص قرآن کریم زن در جایی حضور دارد که جایگاه اوست و درخور شان و منزلت اوست و هرگز بر شالوده خودنمایی، دیگر فریبی و ... عمل ننموده است تا عواطف و احساسات را از رهگذر زیبایی به سوی خویش معطوف سازد؛ مانند قصه اصحاب کهف، قصه عبد صالح و موسی(ص) و قصه ذوالقرنین. با این حال از همان زیبایی و تاثیر و نفوذی برخوردارند که قصه یوسف دارد.

قرآن کریم در مجموع آیات مربوط به زنان جایگاه واقعی و اصیل زن و مقام و منزلت شایسته او را بیان می‌نماید و  الگوهای رضای عملی زنان را برای ما ترسیم می‌نماید.

و چه زیباست تا هنرمندان و فعالان اجتماعی بتوانند از قرآن کریم الگو گرفته و در آ‌ثار خویش چهره واقعی و در خور زنان را به تصویر کشند.

برگرفته از: روزنامه رسالت شماره 6093


نوشته شده در شنبه 88/11/10ساعت 1:44 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

معصوم اول:پیامبر اکرم(ص)

نام:محمد(ص)/لقب:مصطفی/کنیه:ابو القاسم/نام پدر:عبد الله/نام مادر:آمنه/تاریخ ومحل ولادت:17 ربیع الاول سال عام الفیل،مکه/دوران نبوت:23 سال/مدت عمر:63 سال/تاریخ و محل رحلت:28 صفر در مدینه/مرقد شریفش:در مدینه کنار مسجد النبی

معصوم دوم:امام اول

نام:علی(ع)/لقب:مرتضی/کنیه:ابو الحسن/نام پدر:ابوطالب/نام مادر:فاطمه بنت اسد/تاریخ ومحل ولادت:سیزدهم رجب داخل کعبه ی معظمه/دوران امامت:30سال/مدت عمر:63سال/تاریخ و محل شهادت:21 رمضان سال 40 هجری در مسجد کوفه/مرقد شریفش:در نجف اشرف

معصوم سوم:یگانه بانوی دو جهان

 نام:فاطمه(س)/لقب:زهرا/کنیه:ام ابیها/نام پدر:محمد(ص)/نام مادر:خدیجه/تاریخ ومحل تولد:بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت در مکه/مدت عمر:18سال/تاریخ و محل شهادت:سوم جمادی الثانی سال 11 هجری در مدینه/مرقد شریفش:در مدینه

معصوم چهارم:امام دوم

نام:حسن(ع)/لقب:مجتبی/کنیه:ابو محمد/نام پدر:علی(ع)/نام مادر:فاطمه ی زهرا/تاریخ ومحل ولادت:نیمه ی رمضان سال سوم هجری در مدینه/دوران امامت:10سال/مدت عمر:47 سال/تاریخ شهادت:28 صفر50 هجری/مرقد شریفش:در قبرستان بقیع

معصوم پنجم:امام سوم

نام:حسین(ع)/لقب:سید الشهدا/کنیه:ابو عبدالله/نام پدر:علی(ع)/نام مادر:فاطمه ی زهرا/تاریخ ومحل ولادت:سوم شعبان چهارم هجری در مدینه/دوران امامت:11سال/مدت عمر:57سال/تاریخ شهادت:روز دهم محرم سال61 هجری/مرقد شریفش:در شهر کربلا

معصوم ششم:امام چهارم

نام:علی(ع)/لقب:زین العابدین/کنیه:ابو محمد/نام پدر:امام حسین(ع)/نام مادر:شهر بانو/تاریخ ومحل ولادت:پنجم شعبان سال38 هجری در مدینه/دوران امامت:حدود 35سال/مدت عمر:57 سال/تاریخ شهادت:بنا بر مشهور در 25 محرم سال95 ق./مرقد شریفش:مدینه در قبرستان بقیع

معصوم هفتم:امام پنجم

نام:محمد(ع)/لقب:باقر العلوم/کنیه:ابو جعفر/نام پدر:امام سجاد(ع)/نام مادر:فاطمه بنت حسن/تاریخ ومحل تولد:اول رجب یا سوم صفر سال57 هجری در مدینه/دوران امامت:19 سال/مدت عمر:57سال/تاریخ شهادت:7 ذیحجه ی سال114 ق./مرقد شریفش:مدینه در قبرستان بقیع

معصوم هشتم:امام ششم

نام:جعفر(ع)/لقب:صادق/کنیه:ابو عبدالله/نام پدر:امام جعفر/نام مادر:ام فروه/تاریخ ومحل تولد:17 ربیع الاول سال83 ق . در مدینه/دوران امامت:34سال/مدت عمر:65 سال/تاریخ شهادت:25شوال سال 148 هجری در مدینه/مرقد شریفش:مدینه در قبرستان بقیع

معصوم نهم:امام هفتم

نام:موسی(ع)/لقب:کاظم/کنیه:ابوالحسن/نام پدر:امام جعفر(ع)/نام مادر:حمیده/تاریخ ومحل تولد:هفتم صفر سال128 ق. در مدینه/دوران امامت:35 سال/مدت عمر:55 سال/تاریخ شهادت:25 رجب سال183 ق./مرقد شریفش:در شهر کاظمین

معصوم دهم:امام هشتم

نام:علی(ع)/لقب:رضا/کنیه:ابو الحسن/نام پدر:امام موسی(ع)/نام مادر:نجمه/تاریخ ومحل تولد:11ذیقعده سال 148 هجری در مدینه/دوران امامت:20سال/مدت عمر:55سال/تاریخ شهادت:آخر صفر سال 203 ق./مرقد شریفش:مشهد

معصوم یازدهم:امام نهم

نام:محمد(ع)/لقب:جواد/کنیه:ابوجعفر/نام پدر:امام رضا(ع)/نام مادر:خیزران/تاریخ ومحل تولد:10 رجب سال 195 هجری در مدینه/دوران امامت:17 سال/مدت عمر:25 سال/تاریخ شهادت:آخر ذیقعده ی220 هجری در بغداد/مرقد شریفش:کاظمین

معصوم دوازدهم:امام دهم

نام:علی(ع)/لقب:هادی/کنیه:ابو الحسن/نام پدر:امام جواد(ع)/نام مادر:سمانه/تاریخ ومحل تولد:15 ذیحجه سال 212 هجری در مدینه/دوران امامت:33سال/مدت عمر:42 سال/تاریخ شهادت:سوم رجب سال 254/مرقد شریفش:سامرا

معصوم سیزدهم:امام یازدهم

نام:حسن(ع)/لقب:عسکری/کنیه:ابومحمد/نام پدر:امام هادی(ع)/نام مادر:سلیل/تاریخ ومحل تولد:8ربیع الثانی سال232 در مدینه/دوران امامت:6 سال/مدت عمر:28 سال/تاریخ شهادت:8 ربیع الاول سال 260 هجری/مرقد شریفش:سامرا

معصوم چهاردهم:امام دوازدهم

نام:م ح م د(عجل الله تعالی فرجه الشریف)/لقب:مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)//کنیه:ابو القاسم/نام پدر:امام حسن عسکری(ع)/نام مادر:نرجس خاتون/تاریخ ومحل تولد:طلوع فجر15 شعبان سال225 هجری در سامرا/مدت غیبت صغری:تقریبا 70 سال/مدت غیبت کبری:از سال 329 ق. شروع شد.

الهم عجل لولیک الفرج


نوشته شده در چهارشنبه 88/11/7ساعت 2:7 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

الهم صل علی محمد و آل محمد

جهت خشنودی آقا 10 صلوات بفرست


نوشته شده در جمعه 88/10/25ساعت 4:48 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

قرآن زبر بخوانی در چهارده روایت

قرآن

حتماً تیتر این مطلب را بارها خوانده و شنیده اید. این مصرع معروف حافظ، یکی از بحث های اصلی علم قرائت را مطرح می کند که اتفاقاً از اهمیت بسیاری برخوردار است.

ماجرا از این قرار است که چند دهه پس از وفات پیامبر اکرم(ص) اختلاف قرائت های بسیاری بین مردم به وجود آمد. قرآن در زمان رسول اسلام(ص) به خط کوفی نوشته می شد و دارای اعراب و نقطه نبود. همین باعث شد که سال ها پس از رحلت نبی خاتم (ص)، بین مردم اختلاف قرائت شکل بگیرد. مثلا گروهی از قاریان آیه 219 سوره بقره را با عبارت «اثم کبیر» می خواندند و گروه دیگر با عبارت «اثم کثیر». با توجه به اینکه قرآن ها ی موجود آن زمان، بدون نقطه و اعراب بود، هر گروه بر روش خود پافشاری می کرد به همین دلیل بود که در آغاز قرآن چهارم «ابن مجاهد»- قاری بزرگ بغداد – تصمیم گرفت باب اجتهاد در قرائت را مسدود و قرائت های معتبر را جمع آوری کند.

ابن مجاهد محور فعالیت خود را پنج شهر فعال قرآن قرار داد؛ مدینه، مکه، کوفه، بصره و شام. او هفت قاری را انتخاب کرد و برای هر قاری، دو راوی قرار داد تا قرآن را با حرکت و نقطه بنویسند. پس از انجام این کار، 14 روایت از کتاب خدا به دست آمد که در حرکت و نقطه، با هم اختلاف های جزئی داشتند. گرچه بعضی از معاصران این مجاهد بر او خرده گرفتند اما دانشمندان بسیاری پس از او، کارش را مبنا قرار دادند و کتاب های متعددی درباره «قرائات سبع» نوشتند.

از میان قاریان هفتگانه، پنج نفر ایرانی اند که عبارت اند از: نافع بن ابی نعیم، از اهالی اصفهان، ابوعمروبن علاء، از مردم فارس و از قریه کازرون. کسانی، از اهالی طوس یاری، حمزه بن حبیب کوفی و عبدالله بن کثیر هم به اعتقاد بسیاری مورخان، ایرانی الاصل بوده اند.

نافع

«ابوعبدالله نافع» یکی از مشهورترین قاریان زمان خود بود که در اصفهان متولد شد. هر چند که در مدینه زندگی کرد. و در همان شهر هم از دنیا رفت. گفته می شود که او قرآن را نزد «ام سلمه» همسر رسول خدا(ص) قرائت کرده و برای همین طرفداران بسیاری دارد. قرائت نافع را دو راوی بیان کرده اند؛ «ورش» و «قالون»

ابن کثیر

«عبدالله بن کثیر» دومین قاری مورد رجوع مسلمانان است. او ایرانی الاصل بوده و بخشی از عمر خود را در یمن سپری کرد. ابن کثیر مردی فصیح و بلیغ بود و از جمع صحابه، بعدالله زبیر و انس بن مالک را درک کرده بود. ابن کثیر دو راوی دارد: «بَزی» و «قُنبل».

ابو عمرو بن علاء

«ابو عمروبن علاء بصری» یکی از قاریان کم نظیر زمان خود بود. درباره اش گفته اند که در میان قراء سبعه کسی به حد او نمی رسد. او قرآن را در مناطق مختلفی مانند مکه و مدینه و بصره و کوفه برای استادان بسیاری قرائت کرد و مورد تحسین همه آنها قرار گرفت. بعضی از مورخان او را شیعه و اتفاقاً ایرانی می دانند. ابوعمرو دو راوی دارد: «دوری» و «سوسی»

ابن عامر بصری

«ابن عامر بصری» سال ها امام مسجد دمشق، قاضی و پیشوای آن دیار بود. او عمری طولانی داشت و در سال 118 هجری قمری در 99 سالگی از دنیا رفت. رواویان قرائت این عامر، «هشام» و «ابن ذکوان» هستند.

حمزه بن حبیب کوفی

«حمزه بن حبیب کوفی» پنجمین نفر از قراء سبعه است که گفته می شود بعضی از اصحاب پیامبر(ص) را درک کرده است. حمزه شیعه بود و افتخار قرائت قرآن نزد امام صادق(ع) را داشت. شیح طوسی هم حمزه را از اصحاب امام صادق(ع) معرفی کرده است. راواین قرائت حمزه، «ابوعیسی شیبانی» و «خلف بن هشام» هستند.

ابوالحسن کسایی کوفی

«ابوالحسن کسایی» هم ایرانی بوده و گفته می شود در «طوس» یا «ری» وفات کرده است. او در قرائت، پیرو حمزه کوفی بود و به همین دلیل مورد اعتماد شیعیان است. راویان قرائت او «حفص دوری» و «خلف ابوالحارث» هستند.

عاصم بن ابی النجود

«ابوبکر عاصم» مورد اعتمادترین قاری شیعیان است و در شیعه بودن خودش هم تردیدی نیست. عاصم کوفی قرآن را از «عبدالله بن حبیب سلمی» آموخت که از یاران امیرالمؤمنین(ع) بود. با این حساب، عاصم با یک واسطه راوی قرائت حضرت علی(ع) است؛ به همین دلیل بیشتر علمای شیعه گفته اند که عاصم فصیح ترین قرائت را دارد. راویان قرائت او، «حفص بن سلیمان» و «شعبه بن عیاش» هستند. شیعیان هم قرائت عاصم با روایت حفص را پذیرفته اند، به همین دلیل است که قرائت شیعیان را در اصطلاح «حفص از عاصم» می گویند؛ یعنی روایت حفص از قرائت عاصم. طبق این روایت، قرآن 6 هزار و 236 آیه دارد و بسم الله الرحمن الرحیم در ابتدای هر سوره، یک آیه محسوب می شود. فکر می کنید این روایت چرا نزد شیعیان مقبول است و «افصح القرائات» نامیده می شود؟

یک روایت معتبر

عاصم شخصاً ویژگی های خاصی داشت که او را میان مردم معروف و مورد اطمینان کرده بود. هر قرائتی را که فرا می گرفت، برای عده ای از اصحاب و تابعین می خواند و تا اطمینان کامل به صحت آن قرائت پیدا نمی کرد، آن را نمی پذیرفت. برای همین بیشتر ائمه قرائت کوشیده اند تا اسناد قرائت خود را به عاصم، از روایت حفص متصل کنند.

در منابع حدیثی ما، روایت های بسیاری درباره مورد اعتماد بودن قرائت عاصم و روایت حفص وجود دارد. همه این روایت ها قرائت عاصم را به حضرت علی(ع) منسوب می کنند؛ مثلا مرحوم «خوانساری» در کتاب «روضات الجنات» در ترجمه احوال عاصم می نویسد: «وی پارساترین و پرهیزکارترین قاری و رای او درست ترین آراء در قرائت به شما می رود. تلاش عاصم در موضوع قرائت، بیش از همه قراء دیگر جلب نظر می کند». علامه حلی هم در کتاب «المنتهی» می نویسد: «محبوب ترین قرائت نزد من، قرائتی است که از عاصم نقل شده است». اتفاقاً حفص بن سلیمان هم جمله معروفی درباره این قرائت دارد. «عاصم برایم بازگو کرد که قرائت من، همان قرائتی است که عبدالرحمن سلمی از علی(ع) برایم نقل کرده است. خود عبدالرحمن هم می گفت: تمام قرآن را برای علی(ع) قرائت کردم». آیت الله خویی هم در کتاب البیان درباره عاصم نوشته است: «ابوبکر عاصم فرزند ابی النجود اسدی از آزاد شدگان خاندان اسد بود و از مردم کوفه. او از قاریان هفتگانه قرآن شیعه بود عاصم قرآن را برای «عبدالله بن الرحمن بن حبیب سلمی» که از یاران نزدیک حضرت علی(ع) بود، قرائت کرده است». عده ای معتقدند که عاصم مانند استادش ابوعبدالرحمن نابینا بود. گفته می شود حسنین(ع) در نوجوانی قرائتشان را بر ابوعبدالرحمن عرضه می کردند.

درباره مذهب این هفت قاری این چنین آمده است: «چهار تن از آنها، یعنی عاصم بن ابی النجود، ابوعمروبن علاء، حمزه بن حبیب و علی بن حمزه کسایی شیعه اهل بیت(ع) هستند و مذهب آنان ثابت و مورد قبول بیشتر عالمان شیعه بوده است».

راوی امین

حفص بن سلیمان، راوی این قرائت هم از افراد مورد اعتماد زمان خود بوده است. حفص در سال 90 هجری متولد و در سال 180 قمری وفات کرد. او پنج آیه قرآن را از عاصم یاد می گرفت. مرحوم زنجانی – مفسر قرآن – درباره او می نویسد: «مردی عالم و عامل و آگاه ترین اصحاب عاصم نسبت به قرائت وی بوده است. روایت و نقل صحیح قرائت عاصم به وسیله حفص انجام گرفته است. اگر چه آراء و نظریات علماء درباره حفص دچار نوعی اضطراب و تردید است ولی در امر قرائت فردی مورد اعتماد و بر حسب شواهد فراوان، شخصیتی مقبول و پذیرفته است. او در ادامه، حفص را با شعبه بن یاش – دیگر راوی قرائت عاصم – مقایسه می کند: «بیشتر مورخان، حفص را از لحاظ حافظه قوی تر از شعبه بن عیاش می دانستند و معتقد بودند که وی تمام وجوه قرائت عاصم را درست ضبط کرده و در خاطر داشته است». در کتاب البیان آیت الله خویی، همچنین آمده است: «حفص در نقل حدیث حافظه خوبی نداشت ولی در قرائت قرآن مورد اطمینان است. حفص با عاصم در قرائت قرآن مورد اطمینان است. حفص با عاصم در قرائت قرآن هیچ مخالفتی نکرده است مگر در یک حرف در سوره روم «الله الذی خلقکم من ضعف» که حفص کلمه «ضعف» را با ضمه خوانده ولی عاصم آن را با فتحه خوانده است».

خوب است بدانید

1- از میان قاریان هفتگانه، پنج نفر ایرانی اند که عبارت اند از: نافع بن ابی نعیم، از اهالی اصفهان، ابوعمروبن علاء، از مردم فارس و از قریه کازرون. کسانی، از اهالی طوس یاری، حمزه بن حبیب کوفی و عبدالله بن کثیر هم به اعتقاد بسیاری مورخان، ایرانی الاصل بوده اند.

2- درباره مذهب این هفت قاری این چنین آمده است: «چهار تن از آنها، یعنی عاصم بن ابی النجود، ابوعمروبن علاء، حمزه بن حبیب و علی بن حمزه کسایی شیعه اهل بیت(ع) هستند و مذهب آنان ثابت و مورد قبول بیشتر عالمان شیعه بوده است».


نوشته شده در جمعه 88/10/25ساعت 4:47 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

فقر

دین اسلام آیین زندگی در این مزرعه آخرت است که برنامه‌ای جامع و کامل دارد تا هم این جهان به کام آدمی باشد و هم آن جهان.

آن جهان که بماند، اما این دنیا به مقتضای ساختار آن، دار تزاحم و شرور و ابتلائات است. در دست داشت نقشه‌ای برای رسید به گنج نیک بختی، در این مسیر بسیار ضروری است.

شاه‌راهای شریعت که اساس سعادت در گروه آن است، مانند اصول و فروع دین، در جای خود تبین شده است. اما اینجا قصد ما این است که جاده را چنان برای شما روشن کنیم که هیچ خاری به پای مبارکتان نرفته و لذت زندگی در هر دو سرا برایتان تام و تمام گردد.

نقشه‌ای که برایتان ترسیم خواهیم کرد، بیان مستحباتی برای شئون گونه بگونه‌ی زندگی است تا همه‌ی کارهایتان با حساب باشد. من مطمئنم کامل بودن دین اسلام را در همین "اطلس آداب" خواهید دید که از هیچ چیزی فروگذار نگشته است. ناگفته نماند که هیچکدام از آنچه در این سلسه بیان می‌شود واجب یا حرام نیست. بنابر این می‌توانید به آن گوش نکنید اما اگر رعایت کنید، آن شمایید که بهره‌مند خواهید شد.

مکروهاتى که موجب فقر و تنگدستى مى‌شوند

1.  اظهار فقر و تنگدستى نمودن

2. عجله کردن در خروج از مسجد

3. سبک شمردن نماز

4. مشخص نکردن درآمد و خرج و عدم اعتدال در زندگى (بی‌برنامگی و تنظیم نکردن دخل و خرج)

5. گوش دادن زیاد به آواز

6. دعا نکردن براى پدر و مادر

7. پدر و مادر را با اسم صدا زدن

8. ادرار در حمام

9. خوابیدن پیش از طلوع آفتاب (منظور بعد از اذان صبح تا طلوع است که به آن بین الطلوعین هم می‌گویند)

10. خوابیده غذا خوردن

11. وجود تار عنکبوت در خانه

12. نشستن دستها قبل از غذا خوردن

13. اهانت به خرده‌هاى نان (یعنی نان حرمت دارد)

14. نشسته گذاشتن ظروف (مثلا موکول کردن شستن ظرفهای شام به فردا)

15. گذاشتن خاکروبه در خانه (یا همان بیرون نگذاشتن زباله)

16. خریدن نان از فقرا

17. لعنت کردن اولاد

18. زیاد حرف زدن

19. نشستن بر درگاه و آستانه خانه

20. به حال برهنه برخاستن از بستر و بول کردن

21. جارو کردن خانه هنگام شب

22. جارو کردن خانه با پارچه یا لباس

23. شستن اعضاء بدن در مستراح و بیت الخلاء

24. خشک کردن اعضاى با دامن یا آستین لباس (مثلا بعد از آب خوردن با آستین دهان را خشک کردن)

25. غذا خوردن بعد از آروغ زدن (یعنی بعد از سیر شدن و در حال سیری)

26. شستن دستها با خاک

27. دوختن لباس در حالى که بر بدن است

28. خوابیدن بین نماز مغرب و عشا

29. جلوتر از بزرگان و پیرها راه رفتن

30. چراغ را با نفس (فوت) خاموش کردن

31. نوشتن با قلم شکسته.

32. تنبلى و سستى در کارها

33. در حالت ایستاده شلوار پوشیدن

34. ناخن را با دندان چیدن

35. وضو گرفتن در مستراح و آبریزگاه

36. شانه کردن با شانه شکسته

37. قرار ندادن سرپوش روى ظرف آب (این مربوط به زمانی است که در ظرفی آب نگه‌داشته می‌شود)

38. خلال کردن با چوب گز

39. زندگى کردن در خانه کوچک

40. ایستاده شانه زدن

41. صبح زود به بازار رفتن

42. دیر از بازار خارج شدن و تا هنگام شب ماندن

43. رد کردن فقیر در هنگام شب

44. غذا خوردن در حال جنابت


نوشته شده در پنج شنبه 88/10/24ساعت 12:12 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

 

جهنم

روایت نموده‏اند که رسول خدا صلی‏الله علیه و اله وسلم روزی از قبرستانی گذر می‏نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند حضرت فرمودند: عجله نکنید.

اصحاب عرض کردند: یا رسول‏الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می‏کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد، گفتند: یا رسول‏الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟

حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلّم به این فرزند (بسم‏الله الرحمن الرحیم) را تعلیم نمود و کودک آن را بزبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد.*

___________________

*ر.ک: داستانهایی از بسم الله الحمن الرحیم

منبع: هزار و یک حکایت قرآنی، محمد حسین محمد

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/10/24ساعت 12:11 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

   1   2   3   4      >

:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس