*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
در واقعهکربلا افرادی شجاع و وفادار همراه امام حسین علیه السلام تا پای جان جنگیدند ودر نهایت از جام شهادت سیراب گردیدند. یکی از آنها حبیب بن مظاهر است؛ که در حرم منور امام حسین علیه السلام دفن گردیده ومحل زیارت عشاق می باشد.
نام اصلى "حبیب بن مظاهر" یا "حبیب بن مظهر" (1) است، بزرگمردى از طایفه با شرافت و افتخارآفرین! « بنى اسد» و از صحابه رسول گرامى اسلام(ص) مىباشد، وى یک سال پیش از بعثت پیامبر اسلام به دنیا آمد؛ دوران کودکى او هم زمان با سالهایى بود که پیامبر(ص) در مکه مکرمه مردم را به توحید و خدا پرستى دعوت مىنمود، فیض دیدار پیامبر، توفیقى بود که حبیب را، از همان اوان جوانى با معارف دینى و سرچشمه زلال تعالیم اسلام، آشنا ساخت.
چهره بارز «حبیب» همیشه در تاریخ مانند خورشیدى تابان، درخشیده و مىدرخشد؛ چرا که او از اصحاب پیامبر گرامى اسلام به حساب مىآمد، و از آن حضرت حدیثهاى زیادى شنیده بود از سوى دیگر، شرکت او در سن 75 سالگى، در نهضت نورانى کربلا و دفاع از حریم ولایت از صحنههاى پرشکوه و نورانى زندگى سرشار از معنویت او مىباشد.
بنابراین حبیب از جمله کسانى است که به فیض دیدار پنج امام معصوم، نائل آمده است. چهرهاش زیبا و جمال معنوى او به حد کمال رسیده بود. (2) به طورى که در عبادت، شجاعت، علم، زهد و در دفاع از حریم ولایت زبانزد دیگران شده بود.
او در جمیع علوم و فنون، همچون فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره تبحر داشت تا آنجا که مایه اعجاب و شگفتى دیگران بود. (4) یکى از دانشهاى او «علم بلایا و منایا» بود. یعنى: پیشگویى حوادث و خبر داشتن از وقایع آینده و تاریخ.
در روز عاشورا نیز با شجاعت تمام، در مقابل لشگرعمر سعد ایستاد؛ و شروع به نصیحت و اندرز کرد. تا بلکه، آن خفتگان و اسیران هواى نفس را، بیدار کند. خلاصه، «حبیب» شخصى بود که تنها از خدا مىترسید و با تمام وجود و شجاعت بسیار، کمر همت، به یارى و دفاع از حریم ولایت و امامت، بسته بود.
به فرموده امام حسین(ع) در هر شب یک ختم قرآن مىکرد. (7)
مردى بود که حتى آخرین شب عمر خود را (شب عاشورا)، به نیایش با پروردگار سپرى کرد.
به تحقیق مىتوان گفت: «حبیب بن مظاهر» از جمله افرادى است که امیرالمؤمنین(ع) در باره آنان فرموده است:
«ارادتهم الدنیا فلم یریدوها» (9) یعنى: دنیا به آنان روى مىآورد ولى آنها به دنیا پشت کرده، و با بى رغبتى و بىاعتنایى از کنار آن مىگذرند.
بنابراین مىبینیم که حبیب، از همان اول فعالیت خود را براى این نهضت الهى شروع مىکند، و همراه «مسلم بنعوسجه» به طور پنهانى در کوفه براى «مسلم بنعقیل» از مردم بیعت مىگرفتند؛ و در این راه از هیچ اقدامى کوتاهى نمىکردند. (11)
حبیب بن مظاهر این پیرمرد عارف و آگاه، مصمم بود که به هر قیمتى شده، خود را به کاروان کربلا برساند؛ شب به راه مىافتاد و روز استراحت مىکرد تا در بند ماموران «ابن زیاد» اسیر نشود. سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، به کاروان امام حسین(ع) پیوست. (12)
به محض رسیدن به کربلا، مجددا وفادارى خود را نسبت به امام(ع) در میدان عمل به نمایش مىگذارد. همین که مشاهده نمود یاوران امام اندک و دشمنان او بسیارند، به امام حسین(ع) عرض کرد: «در این نزدیکى، قبیلهاى از «بنىاسد» هستند، اگر اجازه دهید پیش آنها رفته، آنان را به یارى شما دعوت کنم، شاید خداوند هدایتشان کند.» بعد از این که حضرت اجازه داد، با عجله خود را به آنان رسانید و شروع به نصیحت و موعظه کرد. (13)
بالاخره، نوبت جانفشانى فرا رسید. آن مجاهد پیر و عاشق که روحیهاى جوان و شاداب داشت؛ با شمشیرى بران به میان سپاه دشمن نفوذ کرده، آنان را از دم تیغ مىگذراند. و این گونه رجز مىخواند:
«من حبیب، پسر مظاهر، زمانى که آتش جنگ برافروخته شود، یکه سوار میدان جنگم، شما گرچه از نظر نیرو و نفر از ما بیشترید، لیکن ما از شما مقاومتر و وفادارتریم، حجت و دلیل ما برتر، منطق ما آشکارتر است و از شما پرهیزکارتر و استوارتریم.» (14)
حبیب بنمظاهر، با آن سن زیاد همچون یک قهرمان شمشیر مىزد، و 62 نفر از افراد دشمن را به درک واصل کرد.
تشنگى و خستگى بر او چیره شده بود، ناگهان، در این هنگام «بدیل بن مریم عقفانى» به او حمله کرد و با شمشیرى بر فرق او زد، دیگرى با سر نیزه به او حمله کرد، تا این که حبیب از اسب بر زمین افتاد، محاسن او با خون سرش خضاب شد. سپس «بدیل بن مریم» سر مطهرش را از تن جدا کرد.
شهادت این پیر عاشق، بر یاران امام(ع) و خود امام(ع) بسیار گران بود. حضرت خود را به بالین او رسانید. چنان شهادت «حبیب» در امام اثر گذاشته بود که فرمود:
«احتسب نفسى و حماة اصحابى»: پاداش خود و یاران حامى خود را، از خداى تعالى انتظار مىبرم. (15) اى حبیب! مردى با فضیلت بودى که در یک شب قرآن را ختم مىکردى. (16)
سرانجام «حبیب بن مظاهر اسدى» یار با وفاى اباعبدالله الحسین(ع) در سن 75 سالگى، در تاریخ دهم محرم الحرام، سال 61 هجرى قمرى، در سرزمین مقدس کربلا به فیض شهادت نائل آمد.
2- قاضى نورالله ، مجالس المؤمنین ، ص 308 . السید محن الامین ، اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 554 .
3- السید محن الامین ، المجالس السنیه فى مناقب و مصائب العتره النبویه ، ج 1 .
4- امالى منتخبه ، ص49 .
5- محمد بن طاهر سماوى ، ابصار العین فى انصار الحسین(ع)، ص56 .
6- السید محن الامین ، اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 554 .
7- ترجمه نفس المهموم ، شیخ عباس قمى ، ص343 .
8- کشى، رجال.
9- سید رضى، نهجالبلاغه، خطبه همام.
10- شیخ مفید، ارشاد، ج 2، ص 35 - 34.
11- السید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 4، ص 554.
12- همان.
13- محمد بنطاهر سماوى، ابصار العین فى انصار الحسین، ص57.
14- تاریخ طبرى، ج7، ص347.
15- السید محسن الامین، مجالس السنیة، ج 1; تاریخ طبرى، ج7، ص349.
16- حاج شیخ عباس قمى، منتهى الامال، ص 430; حاج شیخ عباس قمى، ترجمع نفس المهوم، ص343 در میان زیارت نامهها، زیارت عاشورا از عظمت خاصى برخوردار است، امامان علیهم السلام و علماى بزرگ در طول تاریخ اهمیت بسیار به آن مىدادند، و هر روز آن را مىخواندند، و بهرههاى معجزه آسا و درخشانى از آن مىگرفتند و پاداش خواندن آن به درجهاى است که امام باقر (ع) به علقمه فرمود: وقتى که این زیارت را (با آدابش) خواندى «کتب الله لک ماة الف الف درجة، و کنت کمن استشهد مع الحسین (ع) حتى تشارکهم فى درجاتهم . . . و کتب لک ثواب زیارة کل نبى و کل رسول، و زیارة کل من زارالحسین منذ یوم قتل؛ خداوند براى تو صد هزار هزار (صدمیلیون) درجه ثبت کند، و تو را به مقامى رساند که گویى با امام حسین (ع) شهید شدهاى تا آنجا که در درجات آنها خواهى بود، و برایت ثواب زیارت همه پیامبران و همه رسولان و همه کسانى که از روز شهادت امام حسین (ع) تا حال، آن حضرت را زیارت کردهاند، نوشته و مقرر خواهد شد.» (1)
و در پایان فرمود: اى علقمه! اگر خواستى، در هر جا که هستى هر روز از همه عمرت این زیارت را بخوان، که هر روز به تمام این پاداشها خواهى رسید. (2)
2- از طریق امام صادق(ع) که آن را صفوان بن مهران جمال (از اصحاب نیک امام صادق و امام کاظم علیهما السلام) نقل کردهاند. از این طریق دوم استفاده مىشود که زیارت عاشورا، حدیث قدسى است . زیرا در این حدیث آمده سیف بن عمیره مىگوید: صفوان گفت امام صادق (ع) فرمود: «همواره این زیارت (عاشورا) و دعایش را بخوان، که من بر کسى که این زیارت و دعایش را از دور و نزدیک مىخواند ضامنم که زیارتش قبول گردد، و سعیش مورد تقدیر خداوند شود، و سلام او به امام حسین (ع) برسد، و حاجتش - هر گونه و هر قدر باشد - از سوى خداوند برآورده گردد.» آنگاه امام صادق (ع) به من فرمود:
«یا صفوان وجدت هذه الزیارة مضمونة بهذا الضمان عن ابی، و ابی عن على بن الحسین، مضمونا بهذا الضمان عن الحسین، والحسین عن اخیه الحسن، مضمونا بهذا الضمان، والحسن عن ابیه امیرالمؤمنین مضمونا بهذا الضمان، و امیرالمؤمنین عن رسول الله (ص) مضمونا بهذا الضمان، و رسول الله عن جبرئیل مضمونا بهذا الضمان عن الله عزوجل مضمونا بهذا الضمان؛ اى صفوان! من این زیارت را با همین ضمانت (قبولى و تقدیرالهى و وصول سلام) از پدرم، و پدرم امام سجاد (ع) با همین ضمانت از امام حسین (ع) و ایشان با همین ضمانت از برادرش امام حسن(ع) و ایشان با این ضمانت از پدرش امیرمؤمنان على (ع) و امیرمؤمنان با همین ضمانت از رسول خدا (ص) و ایشان با همین ضمانت از جبرئیل، و او با همین ضمانت از خداوند متعال نقل کردند.» (3)
بنابراین مطابق این نقل، زیارت عاشورا حدیث قدسى است، یعنى با سلسله مراتب از ذات پاک خدا نقل شده است .
اجر امام حسین علیه السلام در برابر این ایثار
خدای متعال در برابر این سرسپردگی و از خود گذشتگی امام حسین علیه السلام چند پاداش خاص فارغ از عطایای اخروی به ایشان عطا فرمود: 1- دعا در زیر قبه حرم ایشان مستجاب است. 2- شفا را در تربت امام قرار داد. 3- نماز در حرم ایشان برای مسافر کامل است.
در ترنم باران معرفت چنین رسیده است: امام صادق(ع) فرمود: «من زار الحسین فى یوم عاشورا وجبت له الجنه.» (4)؛ کسى که در روز عاشورا امام حسین(ع) را زیارت کند بهشت بر او واجب مىشود.
و امام رضا(ع) فرمود: « فان البکاء علیه (الحسین) یحط ذنوب العظام.» (5)؛ همانا گریستن بر امام حسین(ع) گناهان بزرگ را نابود مىکند.
و امام صادق(ع) فرمود: «من زار قبر ابى عبد الله (ع) یوم عاشورا، عارفا بحقه کان کمن زار الله تعالى فى عرشه.»(6)؛ کسى که روز عاشورا قبرامام حسین(ع) را زیارت نماید در حالى که حق او را بشناسد همانند آن است که خداى را در عرش او زیارت کرده است.
و در سیره ابرار و نیکان آمده است که آنان حق آن مقام والا را مىشناختند و در سایه این شناخت در مقام عمل حق او را گرامى مىداشتند و از رهگذر این احترامات بزرگى یافتهاند. که به نمونه هایی از آنها اشاره می نماییم.
" شبى در حجره مشغول خواندن زیارت عاشورا بودم، در سجده شکر زیارت حالم منقلب شد و کربلا با آن صحنههاى روز عاشورا و امام حسین(ع) را دیدم و غش کردم." (11)
چهل روز ختم ما تمام شد، بعد از آن خوابى دیدم که مطلب برآورده شده است. (12)
2- همان، ص197 .
3- مصباح المتهجد، تالیف ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، متوفى 460 ه . ق، طبق نقل بحارالانوار، ج101، ص299 و 300 .
4- وسائل الشیعه، ج 14، ص476، ح19637.
5- همان، ص 504، ح19697.
6- همان، ص476، ح19636.
7- شفاء الصدور فى شرح زیارة العاشور، تالیف میرزا ابوالفضل تهرانى; لؤلؤ النضید نصر الله شبسترى و
8- به نقل از یکى ازهمراهان ایشان.
9- مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینى، انتشارات سید الشهداء، ج 2، ص376.
10- به نقل از حجه الاسلام والمسلمین حاج آقاغلامحسین محمدى گلپایگانى.
11- برنامه سلوک در نامههاى سالکان، على شیروانى، ص233.
12- سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 201. " ان عدة الشهورعندالله اثناعشر شهرا فی کتاب الله یوم خلق السموات والارض منهااربعة حرم ذلک الدین القیم فلا تظلموا فیهن انفسکم و قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة واعلموا ان الله مع المتقین." (توبه/36)
" تعداد ماهها نزد خداوند در کتاب الهی، از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده، دوازده ماه است؛ که چهارماه از آن، ماه حرام است؛ این، آیین ثابت و پابرجا است. بنابراین در این ماهها به خود ستم نکنید و- به هنگام نبرد- با مشرکان، دسته جمعی پیکار کنید، همان گونه که آنها دسته جمعی با شما پیکار می کنند؛ و بدانید خداوند با پرهیزگاران است."
از آن روز که نظام منظومه شمسی به شکل کنونی صورت گرفت سال و ماه وجود داشت، سال عبارت از یک دوره کامل گردش زمین به دور خورشید، و ماه عبارت از یک دوره کامل گردش کره ماه به دور کره زمین است که در هر سال دوازده بار تکرار می شود.
این در حقیقت یک تقویم پرارزش طبیعی و غیرقابل تغییر است که به زندگی همه انسانها یک نظام طبیعی می بخشد و محاسبات تاریخی آنها را به دقت تنظیم ی کند، و این یکی از نعمتهای بزرگ خدا برای بشر محسوب می شود.
در آیه فوق خداوند به این مطلب اشاره می فرماید که از دوازده ماه سال، چهارماه، ماه حرام است که هر گونه جنگ و نبرد در آن حرام است.
بعضی از مفسران تحریم جنگ در این چهارماه را از زمان حضرت ابراهیم(ع) می دانند که در عصر جاهلیت عرب نیز به عنوان یک سنت به قوت خود باقی بود، هر چند آنها طبق امیال و هوسهای خود گاهی جای این ماهها را تغییر می دادند، ولی در اسلام همواره ثابت ولایتغیر است که سه ماه آن پشت سرهم " ذی القعده" و " ذی الحجه" و " محرم" و یک ماه جدا است و آن ماه" رجب" است و به قول عربها سه ماه" سرد"( یعنی پشت سرهم) و یک ماه" فرد" است.
درحقیقت عرب چون پاس احترام این ماهها را نگاه می داشتند، لذا از هر گونه قتل و غارت و آدم کشی در آنها اکیداً ممانعت به عمل می آوردند. در این ماهها عرب از تمامی نقاط جزیره عربستان به مکه می آمدند و مراسم عبادت و طواف انجام می دادند، یا به بازار عکاظ و اسواق دیگر می رفتند و به کار تجارت و مبادله کالا و ایراد شعر و خطابه می پرداختند.
در ماههای حرام به کسی تعرض نمی شد. نه قتل و تجاوزی و نه هتک حرمتی ، به وقوع نمی پیوست. حتی حیوانات هم از امنیت و آزادی برخوردار بودند و تامین جانی داشتند.
اگر در این مدت به کسی تعدی می شد، عموم قبایل خود را موظف می داشتند که تجاوز را سرکوب کنند و متعدی را به کیفر رسانند.(1)
ذکر این نکته لازم است که تحریم جنگ در این ماهها در صورتی است که جنگ از ناحیه دشمن به مسلمانان تحمیل نشود، اما در این صورت بدون شک مسلمانان باید به پاخیزند و دست روی دست نگذارند، زیرا احترام ماه حرام از ناحیه آنان نقض نشده بلکه از ناحیه دشمن نقض گردیده است.
از پاره ای از روایات(2) استفاده می شود که تحریم جنگ در این چهارماه علاوه بر آیین ابراهیم در آیین یهود و مسیح و سایر آیین های آسمانی نیز بوده است.
در قسمت دیگری از آیه فوق آمده است:" در این چهارماه به خود ستم روا مدارید با شکستن احترام آنها خویش را گرفتار کیفرهای دنیا و مجازات های آخرت نسازید.
در زمان جاهلیت عرب در یک سال، ماهی را حلال می شمردند و سال دیگر همان ماه را تحریم می کردند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههایی که خدا تعیین کرده تطبیق دهند. یعنی هرگاه یکی از ماههای حرام را حذف کردند ماه دیگری را به جای آن می گذاردند تا عدد چهارماه تکمیل شود. و با این عمل فلسفه تحریم ماههای حرام را به کلی از میان می بردند و حکم خدا بازیچه هوسهای آنان قرار می گرفت.
فلسفه این کار در نظر آنها به عقیده بعضی این بوده است که گاهی تحمل سه ماه حرام پشت سرهم (ذی القعده، ذی الحجه و محرم) مشکل بوده و آن را به پندار خود مایه تضعیف روح جنگجویی و رکود کار سربازان می شمردند، زیرا عرب در جاهلیت علاقه عجیبی به غارتگری و خونریزی و جنگ داشت، و اصولاً جنگ و غارت جزئی از زندگی آنها را تشکیل می داد و تحمل سه ماه آتش بس پی درپی برای آنها طاقت فرسا بود، کوشش می کردند لااقل ماه محرم را از این سه ماه جدا کنند.
همیشه ادامه یک کار با شروع مجدد آن پس از خاموشی تفاوت دارد و دومی به مراتب مشکل تر است، فراموش نمی کنیم که در دوران جنگهای بیست ساله ویتنام چه اندازه زحمت می کشیدند تا یک آتش بس بیست و چهارساعته در آغاز سال نو مسیحی یا مانند آن به وجود آورند، ولی اسلام برای پیروان خود در هر سال یک آتش بس چهارماهه اعلام می دارد و این خود نشانه روح صلح طلبی اسلام است. لازم به یادآوری است که اگر دشمن بخواهد از این قانون اسلامی سوء استفاده کند و حریم ماههای حرام را بشکند اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است.(3)
2- تفسیر برهان، ج2، ص122.
3- تفسیر نمونه، ج7، ص408. سلام. دلم گرفته است، آسمان در گلویم زندانیست، دلم از مژه هایم جاریست، و چشمهایم در لحظه تاریخ، بی تو باریده است.
درمن، تمام بتهای تاریخ شکسته است، هر چند بت پرستان مدرن هر لحظه بتی را علم می کنند .
دلم، این" حسین آباد"، دیریست که بهانه تو را می گیرد و نامت را عاشق شده است. دلم برای تو تنگ شده است، نه از آن جهت که دردی دارم، بلکه بدان علت که بی دردی جهان، جوانی ام را پیر می کند.
جهان دوباره نام تو را می طلبد و کربلایت را، تا سربریده ات منزل به منزل خدا را نازل کند، و آینه در آینه نفست پژواک شود.
من، نه تو را زنجیر می زنم و نه برسینه می کوبم، بلکه تو را عاشقم تا دستم را بگیری و پس کوچه های روشن زندگی را راهنمایم باشی.
نام تو خورشیدی است که زمین با تمام کوههایش به طوافش احرام بسته است. من تو را نه می گریم و نه می خندم، می گریم برچشمهایم که جز تو را دیده است و می خندم به اشکهایم که جز به دنبال تو دویده است.
از تو همان"هیهات من الذله" کافیست، تا جهانی را شاه چراغ باشد و تمام درهای بسته را شاه کلید، و تمام زمینهای سرد را آفتابی که حیات را برویاند.
راستی تو در آن ظهر مقدس و گرما ریز، که هزار صبح تا قربانگاهش دویده اند، چه دیدی که نازکای گلویت هزار تیغ کج آیین را پاسخی درست شد؟
تو در آن خاک آسمانی، آن گودال سربلند چه چیز را تماشا شدی که سرشارتر از همیشه تا کوفه، تا شام، تا هر کجا که "ظلم آباد" است خدا را آیه آیه باریدی؟
توچه دیده ای که عاشق تر از همیشه خدا را رصد شدی؟
کدام جام ، سیرابت می کرد که دجله و فرات حقارت خود را گریستند و تا لبهایت بالا نیامدند؟
کدام خورشید در دلت می وزید که تمام شبها را یک تنه به مبارزه طلبیدی ؟
کدام دریای عطش در تو جاری بود که فرات هم پاسخگوی تشنگی ات نبود؟
تو در کدام ارتفاعی که هیچ بحری تا گلویت ارتفاع نیافت؟
تو در کدام باران باریدی، از کدام ابرمقدس، که جهانیان نام تو را بر لب ترانه می کنند؟ تو ازکدام آسمان آمدی که روح بلند تو را هیچ قصیده ای گنجایش نیست؟
راستی، هنوز دوبیتی های چشمانت را چوپانان ازهفت بند نی لبک خویش در دشت می بارند، و گلها به یاد تو از زمین، سرخ رو می رویند.
هنوز دریاها به یاد عطشانی تو، کف برلب و موج خیز تا ساحل می آیند تا درپایت بیفتند.
هنوز کوهها، پژواک "هل من ناصر" تو را به هم هدیه می دهند، و سنگدلی مردان بوزینه باز را نفرین می شوند.
ای مرد، ای حماسه ترین مرد، که ذکر نامت کافیست تا تمام پرندگان یکجا نشین کوچ را تجربه کنند. که یادت کافیست تا تمام میکده های منجمد جهان به خروش در آیند، که زلالی ات دریاها را شرمنده ترین خواهد کرد، و چشم ها در نبودنت از سکوت سرشارند، نام تو دهن به دهن می گردد و جهان شیرین می شود.
با یاد تو، آرامش جهان به هم می ریزد و یزید قابلیت لعنت پیدا می کند.
با یاد تو سرخ" تابویی" می شود که هر که جز آن باشد بارانیست.
ای مرد بارانی، ببار! تا"صخره مرد" ها هم درسماع تو زلف پریشان کنند، و درختان سر به هوا، آواز سبز بخوانند.
ببار تا سنگ شکفتن را تجربه ای شیرین باشد، ببارتا بهار بیاید و گلها برای رقصیدن بهانه ای داشته باشند.
آینه مرد، همچنان بایست تا جهان به پای تو خود را بشناسد.
نام تو واژه ای است که ناگهان سلام را بر لبها جاری می کند. و آبها از ازل تا ابد شرمساریشان را برخاک می گریند.
تو کیستی که دستها از آسمان به یاد تو برسینه می بارند؟
تو کیستی که با ذکر تو زنجیرها تا شانه های زلال کودکان هبوط می کنند؟
بارانی از تو شهر را به خود مشغول کرده است، نام شریف تو دلها را تا مژه های سنگین بالا می آورد.
مهربان! من تو را بزرگتر از آن می بینم که اشکهایم لایقت شوند، تورا حاضرتر از آن می دانم که در فراقت ببارم.
تو را عاشقم آن سان که در قتلگاه خروشیدی، نه آن سان که خلقی تو را تشنه می بینند. تو را به خاطر ایمانت که سرشاری بهار را شرمنده کرده است، و عطشانی آگاهانه لبهایت که دریا را به خجالتی ابدی دچار نموده است، و زلالی رسالتت عاشقم.
مهربان! تو مظلومتر از کربلایی و کربلا مظلومتراز تو، تو در سراسر تاریخ هر روز شهید می شوی، امروز مظلومتر از دیروز، و فردا مبادا که این جمله را به تجربه تکرار شوم.
باید به خودم بر گردم و در برابرت ببارم.
باید در این جهانی که گیاهان سربریده می رویند، و تمام درهایش دیوارند، و مردم فلق را تا شفق پشت به خورشید در حرکتند، تو را به نام بخوانم.
حسین واژه ای است که تمام آبها به یادش نوشیده می شود. أثنی علی الله أحسن الثناء و أحمده علی السراء و الضراء اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن وفقهتنا فی الدین و جعلت لنا أسماعاً و أبصاراً و أفئدة و لم تجعلنا من المشرکین. أما بعد، فإنی لا أعلم أصحابا أولی و لا خیراً من أصحابی و لا أهل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله عنی جمیعا خیراً. و قد أخبرنی جدی رسول الله(ص) بأنی سأساق إلی العراق فأنزل أرضاً یقال لها: عمورا و کربلا و فیها استشهد و قد قرب الموعد.
ألا و إنی أظن یومنا من هؤلاء الأعداء غداً و إنی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فی حل لیس علیکم منی ذمام، و هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً و لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی فجزاکم الله جمیعا خیراً و تفرقوا فی سوادکم و مدائنکم، فإن القوم إنما یطلبوننی و لو أصابونی لذهلوا عن طلب غیری.
حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم.
... إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون معی و لا یبقی منکم أحداً حتی القاسم و عبدالله الرضیع.
حسین بن علی(علیهما السلام ) نزدیک غروب تاسوعا پس از آن که از طرف دشمن مهلت داده شد( یا پس از نماز مغرب) در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفت و این خطابه را ایراد نمود:
" خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه در مقابل نعمت هایش سپاسگزارم. خدایا! تو را می ستایم که بر ما خاندان، با نبوت، کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و با دین و آیین آشنایمان ساختی و به ما گوش( حق شنو) و چشم( حق بین) و قلب( روشن) عطا فرمودی و از گروه مشرک و خدانشناس نگرداندی.
اما بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدم و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد".
آن گاه فرمود:" جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود که من به عراق فراخوانده می شوم و در محلی به نام عمورا و کربلا فرود آمده و در همان جا به شهادت می رسم و اکنون وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هر یک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست یابند با دیگران کاری نخواهند داشت، خدا به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند!"
این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوی آن حضرت و نتیجه این آزمایش، عکس العمل یاران آن بزرگوار بود که هر یک با بیان خاص، وفاداری خود را به آن حضرت و استقامت و پایداری خویش را تا آخرین قطره خون اعلام داشتند و بدین گونه از این آزمایش روسفید و سرفراز بیرون آمدند.
حال پاسخ چند تن از این یاران باوفا و اهل بیت صدیق و باصفا:
1- اولین کسی که پس از سخنرانی امام(ع) لب به سخن گشود برادرش عباس بن علی(ع) بود. او چنین گفت:" لا أرنا الله ذلک أبدا؛ خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم."
2- آن گاه سایر افراد بنی هاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل و در همین زمینه سخنانی گفتند که امام نگاهی به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت:" حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم؛ کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم بروید."
آنان در پاسخ امام چنین گفتند: در این صورت اگر از ما سؤال شود که چرا دست از مولا و پیشوای خود برداشتید چه بگوییم؟ نه، به خدا سوگند! هیچ گاه چنین کاری را انجام نخواهیم داد؛ بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فدای راه تو می کنیم و تا آخرین مرحله در رکاب تو می جنگیم.
3- یکی دیگر از این سخنگویان، مسلم بن عوسجه بود که چنین گفت: ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمی شوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در اختیار من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.
4- یکی دیگر از یاران آن حضرت سعد بن عبدالله بود که چنین گفت: به خدا سوگند! ما دست از یاری تو برنمی داریم تا در پیشگاه خدا ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو مراعات نمودیم. به خدا سوگند! اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده می کنند، باز هم هرگز دست از یاری تو برنمی دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاری ات می شتابم؛ در صورتی که می دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بی پایان خداست.
5- زهیربن قین چنین گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من، تو یا یکی از این جوانان بنی هاشم از مرگ نجات یابید.
6- درهمین ساعت ها بود که خبر اسارت فرزند محمد بن بشیرحضرمی( یکی از یاران آن حضرت) به وی رسید. امام به او فرمود: تو آزادی، برو و در آزادی فرزندت تلاش بکن.
محمد بن بشیر گفت: به خدا سوگند! من هرگز دست از تو برنمی دارم! و این جمله را نیز اضافه نمود: درندگان بیابان ها مرا قطعه قطعه کنند و طعمه خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم.
امام چند قطعه لباس قیمتی به او داد تا در اختیار کسانی که می توانند در آزادی فرزندش تلاش کنند قرار دهد.
آن گاه که حسین بن علی(علیهما السلام) این عکس العمل را از افراد بنی هاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتی که دلیل بر آگاهی و احساس مسؤولیت و وفاداری آنان به مقام امامت بود، شنید در ضمن دعا برای آنان" جزاکم الله خیرا؛ خدا به همه شما پاداش نیک عنایت کند" قاطعانه و صریح فرمود: إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون...؛ من فردا کشته خواهم شد و همه شما، و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار، نیز با من کشته خواهند شد."
همه یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یک صدا چنین گفتند: ما نیز از خدای بزرگ سپاسگزاریم که با یاری تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو به ما عزت و شرافت بخشید. ای فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از این که در بهشت با تو هستیم؟
طبق نقل خرائج راوندی امام پرده را از جلو چشم آنان کنار زد و یکایک آنان محل خود و نعمت هایی که در بهشت برایشان مهیا شده است مشاهده نمودند.
منبع : کتاب سخنان حسین بن علی علیهما السلام ، از مدینه تا کربلا ، محمد صادق نجمی ، ص 198. مهرت به کاینات برابر نمی شود
داغی زماتم تو فزونترنمی شود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدّر نمی شود
ظلمی که بر تو رفت زبیداد اهل ظلم
بر صفحه خیال مصوّر نمی شود
تنها جنازه تو شد آماج تیرکین
یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود
بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمی شود
فرمود دیده ای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمی شود
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
امّا چه می توان که میسرّ نمی شود
با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید
ویران چرا بنای ستمگر نمی شود
آن را چه دوستی است " موّید " که دیده اش
از خون دل ز داغ حسن، تر نمی شود
در دین مقدس اسلام به مسلمانان سفارش اکید شده که فرد در زمان زندگیش وصیت نامه بنویسد که معمولاً در آن به مسائل مادی و معنوی پرداخته می شود. کسانی که ثروتی ندارند هم وصیت نامه را نوشته و در آن سفارشات معنوی می نماید. با خواندن وصیت نامه علما و بزرگان درسهای معنوی زیادی نصیبمان می شود.
اهل بیت علیهم السلام نیز خود به این سفارش عامل بودند که دنیایی از معرفت و عرفان در آن یافت می شود. در اینجا وصیت نامه امام مجتبی علیه السلام را که خطاب به برادر خود امام حسین علیه السلام است را می آوریم تا با گوش دل آخرین توصیه های امام خود را شنوا و سپس عامل باشیم.
و این هم وصیتی است که از امالی شیخ(ره) نقل شده که به برادرش امام حسین(ع) فرمود:
" هذا ما اوصی به الحسن بن علی الی اخیه الحسین بن علی: اوصی انه یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له، و انه یعبده حق عبادته، لا شریک له فی الملک، ولا ولی له من الذل، و انه خلق کل شیء فقدره تقدیرا، و انه اولی من عبد، و احق من حمد، من اطاعه رشد، و من عصاه غوی، و من تاب الیه اهتدی.
فانی اوصیک یا حسین بمن خلفت من اهلی و ولدی و اهل بیتک ان تصفح عن مسیئهم، و تقبل من محسنهم، و تکون لهم خلفا و والدا، و ان تدفننی مع رسول الله صلی الله علیه و آله فانی احق به و ببیته، فان ابوا علیک فانشدک الله بالقرابة التی قرب الله عزوجل منک و الرحم الماسة من رسول الله صلی الله علیه و آله ان تهریق فی محجمة من دم، حتی نلقی رسول الله صلی الله علیه و آله فنختصم الیه و نخبره بما کان من الناس الینا بعده" ثم قبض (ع) .(1)
" این است آنچه وصیت می کند بدان حسن بن علی به برادرش حسین بن علی: وصیت می کند که گواهی دهد معبودی جز خدای یکتا نیست که شریک ندارد، او پرستش می کند او را بدان جهت که شایسته پرستش است، شریکی در سلطنت ندارد و سرپرستی از خواری برای او نیست، و براستی که هر چیزی را او آفریده و بخوبی و به طور کامل اندازه گیری آن را مقدر فرموده، و شایسته ترین معبود، و سزاوارترین کسی است که او را ستایش کنند، هر که فرمانبرداری او کند راه رشد را یافته، و هر کس که نافرمانیش کند به گمراهی و سرگشتگی افتاده و هر کس به سوی او بازگردد راهنمایی گشته است.
من تو را سفارش می کنم ای حسین به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و خانواده خودت که از بدکارشان درگذری، و از نیکوکارشان بپذیری، و برای آنها جانشینی و پدری مهربان باشی، و دیگر آنکه مرا کنار رسول خدا دفن کنی که من به او و خانه او شایسته تر از دیگران هستم...
و اگر از این کار مانع شدند و جلوگیری کردند، من تو را به حق قرابت و نزدیکی که خدا برای تو قرار داده و قرابتی که با رسول خدا داری سوگندت می دهم که اجازه ندهی در این راه به خاطر من به اندازه خونی که از حجامت گرفته می شود خون ریخته شود تا آنگاه که رسول خدا(ص) را دیدار کنیم و شکایت خود به نزد او بریم، و آنچه از این مردم پس از وی بر سر ما رفته به او گزارش کنیم..."
این را فرمود و از دنیا رفت، درود خدا بر او باد.
و در روایت شیخ مفید(ره) اینگونه آمده که پس از جریان مسموم شدن خود فرمود:
" فاذا قضیت فغمضنی و غسلنی و کفنی و احملنی علی سریری الی قبر جدی رسول الله (ص) لا جدد به عهدا، ثم ردنی الی قبر جدتی فاطمة بنت اسد رضی الله عنها فادفنی هناک، و ستعلم یا ابن ام ان القوم یظنون انکم تریدون دفنی عند رسول الله(ص) فیجلبون فی ذلک، و یمنعونکم منه، و بالله اقسم علیک ان تهریق فی امری محجمة دم". " چون من از دنیا رفتم، چشم مرا بپوشان و مرا غسل ده و کفن نما، و مرا در تابوت و به سوی قبر جدم رسول خدا(ص) ببر تا دیداری با او تازه کنم، سپس به سوی قبر جده ام فاطمة بنت اسد رضی الله عنها ببر و در آنجا دفنم کن، و زود است بدانی ای برادر که مردم گمان کنند شما می خواهید مرا کنار رسول خدا(ص) به خاک بسپارید، پس در این باره گرد آیند و از شما جلوگیری کنند، تو را به خدا سوگند دهم مبادا درباره من به اندازه شیشه حجامتی خون ریخته شود."(2)
2. ارشاد مفید( مترجم)، ج2، ص14.
سخاوت از جمله صفاتی است که هر کسی نمی تواند به آن متخلق شود. چرا که دل کندن از مال دنیا سخت و دشوار است؛ و تنها کسانی می توانند از مال دنیا بگذرند که به دنیا دلبستگی نداشته باشند. آن زمان است که فرد همه را در مال خود شریک دانسته و حتی از شراکت پا فراتر نهاده و به قدر رفع نیاز برای خود صرف کرده و مابقی را در بین نیازمندان بذل می نماید.اهل بیت علیهم السلام کمال این صفت را دارا بوده و در بذل کرم به جایی رسیده بودند که درخواست هیچ نیازمندی را بی پاسخ نمی گذارده و حتی گرسنگی و شدائد را تحمل می کردند و حق خود را به نیازمندان بذل می نمودند. حضرت علی علیه السلام به عنوان پدر ائمه علیهم السلام و خانواده محترم ایشان حد کرم و سخاوت را به درجه ای رسانیدند که در مقامشان سوره دهر نازل گردید.سخاوت امام حسن علیه السلام به عنوان فرزند بزرگ این خانواده عزیز؛ نیز زبانزد خاص و عام است تا بدانجا که به کریم اهل بیت معروف گردیده است. در این مقاله قصد داریم شمه ای از کرم این امام همام را ارائه دهیم.
در حدیثى آمده که امام حسن (ع) هیچ گاه سائلى را رد نکرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچ گاه سائلى را رد نمىکنید؟ پاسخ داد: «انى لله سائل و فیه راغب و انا استحیى ان اکون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان یفیض نعمه على، و عودته ان افیض نعمة على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة»؛من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلى را رد کنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد کرده، معتادم کرده که نعمتهاى خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شدهام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.
امامحسن علیه السلام به دنبال این گفتار این دو بیت شعر را نیز انشاء فرمود:
"هنگامى که سائلى نزد من آید به او گویم: خوش آمدى اى کسى که فضیلت او بر من فرضى است عاجل. و کسى که فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهاى جوانمرد روزى است که مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزى درخواست شود."
امام (ع) که آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟
پاسخ داد: «انى استحیى منه ان آکل ولا اطعمه.»؛من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!
امام (ع) به او فرمود: از جاى خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى که در آن زندگى مىکرد از وى خریدارى کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید!(2)
ابراهیم بیهقى، یکى از دانشمندان اهل سنت، در کتاب المحاسن و المساوى (3)روایت کرده که مردى نزد امام حسن (ع) آمده و اظهار نیازى کرد، امام (ع) به او فرمود:
«اذهب فاکتب حاجتک فى رقعة و ارفعها الینا نقضیها لک.»؛برو و حاجت خود را در نامهاى بنویس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمىآوریم!
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامهاى نوشته براى امام (ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه راکهخواسته بود به او عنایت فرمود. شخصى که در آنجا نشسته بود عرض کرد:
«ما کان اعظم برکة الرقعة علیه یا بن رسول الله!»؛براستى چه پر برکت بود این نامه براى این مرد اى پسر رسول خدا!
امام (ع) فرمود:«برکتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما کان ابتداءا من غیر مسئلة، فاما من اعطیته بعد مسئلة فانما اعطیته بما بذل لک من وجهه.»؛برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگرنمی دانی که بخشش و خیر واقعى، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست بدهى، آن را در برابر آبرویش پرداختهاى!
زمخشرى در کتاب ربیع الابرار از انس بن مالک روایت کرده که گوید: من در خدمت حسن بن على علیهماالسلام بودم که کنیزکى بیامد و شاخه گلى را به آن حضرت هدیه کرد.
حسن بن علىعلیهماالسلام فرمود:« انت حرة لوجه الله»؛ تو در راه خدا آزادى!
من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکى شاخه گل بىارزشى به شما هدیه کرد و تو او را آزاد کردى؟
در پاسخ فرمود:«هکذا ادبنا الله تعالى-اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها- و کان احسن منها اعتاقها.»(4)؛اینگونه خداى تعالى ما را ادب کرده که فرمود:- وقتى تحیهاى به شما دادند، تحیتى بهتر دهید- و بهتر از آن آزادى اوست.
از کتاب العدد روایت شده که گفتهاند مردى در حضور امام حسن (ع) ایستاده، گفت:
«یا بن امیرالمؤمنین بالذى انعم علیک بهذه النعمة التى ما تلیها منه بشفیع منک الیه بل انعاما منه علیک، الا ما انصفتنى من خصمى فانه غشوم ظلوم، لا یوقر الشیخ الکبیر ولا یرحم الطفل الصغیر!»؛اى فرزند امیرمؤمنان سوگند به آن که این نعمت را به تو داده که واسطهاى براى آن قرار نداده، بلکه از روى انعامى که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمکارم بگیرى که نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!
امام (ع) که تکیهداده بود، برخاست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو کیست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟
عرض کرد: فقر و ندارى!
امام (ع) سر خود را به زیر انداخت و لختى فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود :«احضر ما عندک من موجود.»؛هر چه موجودى دارى حاضر کن!
خدمتکار رفت و پنج هزار درهم آورد.
امام (ع) فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وى فرمود:« بحق هذه الاقسام التى اقسمت بها على متى اتاک خصمک جائرا الا ما اتیتنى منه متظلما.»(7)؛ به حق همین سوگندهایى که مرا بدانها سوگند دادى که هرگاه این دشمنت براى زورگویى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد منبیا.
محمد بن یوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم دررالسمطین روایت کرده که مردى نامهاى به دست امام حسن(ع) داد که در آن حاجت خود را نوشته بود.
امام (ع) بدون آن که نامه را بخواند به او فرمود:«حاجتک مقضیة.»؛حاجتت رواست!
شخصى عرض کرد:اى فرزند رسول خدا خوب بود نامهاش را مىخواندى و مىدیدى حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مىدادى؟
امام (ع) پاسخى عجیب و خواندنى داد و فرمود:«اخشى ان یسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته.» (6)؛بیم آن را دارم که خداى تعالى تا بدین مقدار که من نامهاش را مىخوانم از خوارى مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.
على بن عیسى اربلى در کشف الغمة و غزالى در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانى در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافى از ابوالحسن مدائنى و دیگران روایت کردهاند (7)که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر(8)شوهر حضرت زینب (ع) به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شدیدى شدند و در این خلال به خیمه پیرزنى برخوردند و از او نوشیدنى خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنى در خیمه نیست، ولى در کنار خیمه گوسفندى است که مىتوانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!
آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراکى خواستند.
زن گفت: جزهمین گوسفند مالک چیزى نیستم و چیز دیگرى نزد من یافت نمىشود، یکى از شما آن را ذبح کنید تا من براى شما غذایى تهیه کنم؟
در این وقت یکى از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبخ نموده و آن زن نیز برخاسته براى ایشان غذایى تهیه کرد و آنها خوردند و لختى بیاسودند تا وقتى که گرماى هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمى الینا لنکافئک على هذا الصنع الجمیل.»؛اى زن! ما افرادى از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت:« ویحک تذبحین شاتى لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش»؟ !؛واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمانى که نمىشناسى سر مىبرى، آنگاه به من مىگویى: افرادى از قریش بودند؟ !
این جریان گذشت و پس از مدتى، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کارى نداشتند به جمعآورى سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگى خود را مىگذراندند.
در یکى از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن (ع) افتاد و در حالى که امام (ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولى پیرزن امام را نشناخت. در این وقت امام حسن (ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وى بیاورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن (ع) به او فرمود: آیا مرا مىشناسى؟ گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن (ع) دستور داد هزار گوسفند براى او خریدارى کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وى را به نزد برادرش حسین(ع) فرستاد.
امام حسین (ع) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بهتو داد؟
عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار!
امام حسین (ع) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد، و عبدالله از آن پیرزن پرسید: حسن و حسین (ع) چقدر بتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!
عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند!
و در کشف الغمه اربلى آمده که گوید: این قصه در کتابها و داستانهاى ائمه اطهار (ع) مشهور است، و در روایت دیگرى که از طریقى دیگر نقل شده اینگونه است که مرد دیگرى نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبدالله بن جعفر رفت و عبدالله به او گفت: «ابدئى بسیدى الحسن و الحسین»؛به آقایان من حسن و حسین آغاز کن!
و چون به نزد امام حسن(ع) رفت آن حضرت یک صد شتر به او داد و امام حسین(ع) نیز یک هزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبدالله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبدالله به او گفت: دو سرور من کار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خیال مرا از این بابت آسوده کردند) و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت کردند...! در اینجا پیرزن به نزد آن مردى که از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براى آن مرد باز گفت، وى بدان زن گفت:«انا لا اجارى اولئک الاجواد فى مدى، ولا ابلغ عشر عشیرهم فى الندى، ولکن اعطیک شیئا من دقیق و زبیب...»؛من هرگز به پاى این سخاوتمندان بى بدل در جود نمىرسم و به یک دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولى مختصرى آرد و کشمش به تو مىدهم!
و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (9)
از کتاب خصال شیخ صدوق (ره) روایت شده که مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او ـ که بر درب مسجد نشسته بود ـ درخواست بخششى کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: این مقدار دردى را از من دوا نمىکند، پس مرا به شخصى راهنمایى کن که حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشهاى از مسجد که امام حسن و امام حسینعلیهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:« دونک هؤلاء الفتیة.»؛به نزد این جوانمردان برو!
آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت!
حسنین (ع) به آن مرد رو کرده گفتند:«ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففى ایها تسئل.»؛سؤال جز در یکى از سه چیز جایز نیست: خونى فاجعه آمیز، یا بدهکارى دردآور و جانسوز، یا فقرى که انسان را خاکسترنشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال مىکنى؟
پاسخ داد: در یکى از همین سه مورد است!
در اینجا امام حسن(ع) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار!
آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردى؟ و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگوارى حسنین(ع) و عبدالله بن جعفر را براى او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتى شده بود گفت:«من لک بمثل هولاء الفتیة؟ ! اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر والحکمة.» (10)؛چه کسى همانند این جوانمردان است، اینان ازسینه علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آوردهاند.
2-البدایة والنهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.
3-المحاسن والمساوى، (چاپ بیروت)، ص 55.
4-ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.
5-بحارالانوار، ج 43، ص 350.
6-ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.
7-بحارالانوار، ج 43، صص 348 ـ 341/ حیاة الامام الحسن (ع)، ج 1، صص 321 ـ 319.
8-عبدالله بن جعفر ابن ابیطالب یکى از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب مىشد.
9-بحارالانوار،ج 43، ص 349.
10-خصال صدوق، باب الثلاثة .
روزى بازوى نظامى پدر شده ، بـه فرمانش بـه طرف کوفه روانه مى گردد تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى داده ، آنان را برای مقابله بـا پیمان شکنان و ناکثین بـسیج کند. روزی دیگر به عنوان بـازوى سیاسى امام در جریانات سیاسى دوران عثـمان وارد صحنه شده ، او را نسبـت بـه وضع ناهنجار خلافتش و کثـرت انحرافات آگاه مى سازد و یا در مسئله حکمیت بـه دستـور آن حضرت و با بـیانات شیوا ، به تبیین مسائل می پردازد.و یا با تکیه بر کرسی قضاوت و پذیرش مسوولیت ها بـه کمک و یارى پـدر مى شتابـد.
این نوشـتـار کوتـاه اگر چـه بـیان کننده بـخـشـى از مسوولیت ها و ماموریتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر مى باشد، اما باید اعتراف کرد که بدون شک در این سى و هفت سال خدمات آن حضرت بیش از اینها بوده ولى ما بـرآن ها دسـت نیافتـه ایم. اما مسوولیت هاى ثبت شده در تاریخ به قرار زیر است:
انحرافات و کج روىهاى آشکار کارگزاران عثمان عرصه را بـر تمام مسلمانان بـه ویژه صحابـه رسول الله(ص) تنگ کرده بود. ابن عبد ربه اندلسى مى نویسد: در زمان خلافت عثـمان کارهاى خلاف زیاد صورت مى گرفت، بـدین جهت هرگاه فرد یا افرادى بـه حضور على(ع) مىآمدند و از کارهاى عثمان شکایت مى نمودند على(ع) پـسرش حسن(ع) را نزد عثمان مى فرستاد تا شکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع بـسیار تکرار شد، تا این که روزى عثمان بـه حـسن(ع) گفت: پـدرت تـصور مى کند که احـدى آگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مى دهیم آگاه هستیم. بنابراین از ما دست بـردار. پـس از این گفتگو دیگر حضرت على(ع) پـسرش امام حسن(ع) را نزد عثمان نفرستاد.
امام حسن(ع) در کوفه چنین گفت: اى مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبـت دهید و بـه کمک برادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلى حرکت کنید... سوگند بـه خـدا، خـردمندان او را یارى نمایند و درس عبـرتـى بـراى آیندگان نزدیک و دور خواهند شد. عاقبت نیکى خواهید داشت. پس بـه دعوت ما پاسخ دهید و ما را برآن چه ما و شما بـدان مبـتلا و دچار گشته ایم یارى نمائید. همانا امیرمومنان(ع) فرمود: من به سوى ناکثین حرکت کردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در این حال از دو صورت خارج نیست، من یا ظالم و ستـمگرم و یا مظلوم و و ستـمدیده. مردم ، از خدا مى خواهم مردى را برساند که جویاى حقیقت باشد وحق خدا را در نظر بگیرد، چنان چه من مظلوم و ستـمدیده هستـم یارىام کند و اگر ستـم مى کنم، ممانعت و جـلوگیرى نمایید. سوگند بـه خدا! طلحـه و زبـیر از اولین کسـانى بـودندکه بـا من بـیعت کردند و از اولین افرادى بودند که پیمان شکستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المال چیزى را به خود اختصاص داده ام و یا حکمى را دگرگون کرده ام؟! پس حرکت کنید بـه سوى آنان و امر بـه معروف و نهى از منکر نمایید.
کارشکنى هاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حـسـن(ع) تـوانسـت حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن بـه سپاه على(ع) به سوى بصره گسیل دارد.
با این که مردم کوفه بـر خلاف نظر امام على(ع) ، ابـوموسى اشعرى را جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیده بـودند، حـضرت على(ع) بـراى پـایان دادن بـه اختـلافات، بـه امام حسن(ع) دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گوید.
اندلسى مى نویسد:
روزى على(ع) در مسجد کوفه بالاى منبـر سخن مى گفت. متوجه فرزندش حسن(ع) شد و به او فرمود: برخیز و دربـاره این دو نفر سخن بـگو. امام حسن(ع) برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسى و عمروبن عاص)مذاکره کردید(و بـه تـوافق رسیدید.) و ما آنها را بـه مجـلس مذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابـق قرآن ، نه مطابـق هوس هاى نفسـانى داورى کنند ولى آنها مطابـق هوس هاى نفسـانى ، و نه مطابـق قرآن داورى کردند و وقتى که مذاکره این گونه باشد، حاکم نخواهد بـود. بـلکه محـکوم است. ابـوموسى در آنجـا که حـکمیت را بـراى عبدالله بن عمر قرار داد، بـه خطا رفت. ابـوموسى از سه جهت خطا کرد:
1ـ عبـدالله بـا پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را بـراى خلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2ـ عبدالله رهبرى و حاکمیت را براى خود طلب نکرد.
3ـ مهاجران و انصار که مقام زمامدارى را تشکیل مى دهند، براى امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حکمیت(وکالت دادن به شخصى براى داورى) رسول اکرم(ص) در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمود تا دربـاره آنها داورى کند و او نیز حکمى کرد که خداوند بـه آن راضى شد و شکى در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن سعد بن معاذ خلاف بود، پیامبر(ص) به آن راضى نمى شد.
از دیگر مسوولیت هاى مهم امام حسن(ع) در زمان پدر، پاسخگویى به پـرسشهاى مهم مردم بـود. حضرت امیرمومنان(ع) بـارها پـاسخ بـدین پـرسشها را بـه امام حسن(ع) ارجـاع داده بـود. گاهى مردم پـس از دریافت پـاسخ از امام حسن(ع) بـه نزد امام على(ع) مى رفتـند و از حضرت پـاسخ همان سوال را مى خواستـند که حضرت بـه آنان مى فرمود: اگر از من هم مى پـرسیدید بـیش از این جـوابـى دریافت نمى کردید.
یک اعرابى نزد ابوبکر آمد و گفت: من در حال احرام حج بـه تـخم شتـر مرغ دست یافتـم و آن را خوردم. چـه کفاره اى برمن واجب است؟ ابوبکر که نتوانست جواب دهد، او را بـه نزد عمر فرستاد. او هم که از جواب عاجز مانده بـود، اعرابـى را به نزد عبـدالرحمن بـن عوف راهنمایى کرد. عبـدالرحمن نیز که در مانده شد، به اعرابى گفت که نزد على(ع) بـرود. مرد اعرابـى نزد على(ع) آمد. حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره کرد و فرمود:
مسئله خود را از هرکدام از این دو کودک مى خواهى بـپرس. اعرابـى سوال خود را مطرح کرد و امام حـسن(ع) در محـضر امیرمومنان بـدان پاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع) در "رحبه" بـودند که مردى بـه حضور ایشان آمد و عرضه داشت: من از رعایاى شما هستـم. حـضرت فرمود: خیر. هرگز از رعایاى من نیستى ، بـلکه تـو پـیک پـادشاه روم هستـى ، از معاویه سوالاتـى کرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بـدین جهت تـو را جهت دریافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از یکى از دو فرزندم بـپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مى پـرسم. امام حـسن(ع) رو بـه او کرد و فرمود: آمده اى که بـپرسى فاصله بـین حق و بـاطل چه مقدار است؟ همچنین آمده اى که بپرسى: چقدر فاصله است بـین آسمان و زمین؟ میان مشرق و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چـاه است که ارواح مشرکان در آنجا جمع هستـند؟ ارواح مومنان در کجـا جمع مى شوند؟ خـنثـى کیست؟ کدام ده چـیز است که هریک سخـت تـر از دیگرى است؟
عرض کرد: یابن رسول الله! آرى. پرسش هاى من همین است که بـیان داشتید. سپس امام حسن(ع) به یک یک پرسش هاى او پـاسخ داد. مرد شامى بـه امام حـسن(ع) گفت: گواهى مى دهم که تـو فرزند رسـول خـدایى و همانا عـلى بـن ابـى طالب(ع) بـراى خـلافت و جانشینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است...
سپـس امام حسن(ع) دعاى استـسقا را جهت آمدن بـاران قرائت کرد. امام حسین(ع) نیز بـه دستـور پـدر بـه دعاى استـسقاء پـرداخت: " اللهم معطى الخیرات. .." خدایا! اى کسى که خیرات و بـرکات را به بندگان عطا مى کنى.
هنوز دعا پایان نگرفته بـود که بـاران تندى شروع بـه بـاریدن کرد.
به سلمان گفتند: اى ابـاعبـدالله! این دعا بـه آن ها یاد داده شده بود. او در پاسخ گفت: واى بـرشما! مگر نشنیده اید حدیث رسول خدا را که مى فرماید: خداوند مصالح حکمت را بر زبـان اهل بـیت من جارى ساخته است.
امام حسن(ع) در یکى از خطبه هاى نماز جـمعه درمسجـد کوفه, چنین فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبـرى را مگر این که بعـد از او، خـلیفه و جـانشـینى را تـعـیین کرد و یا گروه و یا خاندانى را. پس قسم به آن کس که محمد(ص)را به پیامبرى بـرگزید، هیچ کس در حق مااهل بـیت کوتـاهى نخواهد کرد، مگر این که خداوند سـبـحـان اعمال او را ناقص خـواهدگذاشت و هیچ دولتـى بـر ضد ما حاکمیت پـیدانخواهد کرد، مگر آن که عاقبـت از آن ما خواهد شد و متجاوزان بـه حق ما پـس از چند صبـاحى ، سزاى عمل خود را خواهند دید و به مکافات آن خواهند رسید.
این موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع) بـودند از قبـیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایى که امیرمومنان آنها را احـداث و وقف کرده بـود؛ بـرخـى همان موقوفات پـیامبـر(ص) و فاطمه(س) بود که تولیتش بـه عهده حضرت على(ع) بـود.
امام على(ع) در فرمانى بـه امام حسن(ع) بـه وى چـنین مى فرماید:
" این است آنچـه را که بـنده خـدا، على بـن ابـى طالب، پـیشواى مومنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى بـه دست آوردن رضا و خشنودى خدا که به سبب آن مرا بـه بـهشت داخل نماید و بـر اثر آن ، آسودگى آخرت را بـه من عطا فرماید... و پـس از من, حسن بن على سفارش مرا انجام مى دهد. وصى من است (تا ) از مال و داراییم به طور شایسته صرف کرده ، بـه مستـحقین و سزاواران ببـخشد و اگر براى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن ، اوست و سـفارشم را مانند او انجـام مى دهد.... و شرط مى کند بـا آن که تصدى این مال را بـه او داده ، این که این مال را بـه همان طورى که هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته و رهنمود شـده اسـت ، صرف نماید و شـرط مى کند که نهالى از زاده هاى درخت خرماى این روستاها را نفروشد..."
پـس امام(ع) خـود را مخـفى نمود بـه طورى که صداى حـسـن(ع) را مى شنید. امام حسن(ع) بـرخاست و خطابـه خود را شروع کرد و پس از حمد و ثـناى الهى فرمود: "اما بـعد فان علیاً بـاب من دخله کان مومنا و من خـرج منه کان کافرا اقولى قولى هذا و اسـتـغـفرالله العظیم لى و لکم" بـدون شـک على ، درى(از علم و کمال) اسـت که اگر کسى وارد آن در شود، مومن است و کسـى که از آن خـارج گردد، کافر است. من این سخن رامى گویم(و به آن معتقدم)و از بـراى خود و شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مى کنم.
در این هنگام امام على(ع) برخاست و بین دو چشم حسن(ع) را بوسید و سپـس فرمود: " ذریه بـعضها من بـعض والله سـمیع علیم" آنها فرزندان و دودمانى بودند که بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.
حـضرت على(ع) در بـرخى رویدادها از امام حـسن(ع) مى خواست قضاوت کند. امیرمومنان(ع) از فرزندش خواست تا در باره مردى که چاقو در دست داشت و در خرابه اى کنار کشته اى دستگیرش کرده بـودند، قضاوت کند، اینک تمام ماجرا:
امام صادق(ع) فرمود: در دوران حـاکمیت امیرالمومنین(ع) مردى را جـهت دادخواهى بـه محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابـه اى یافته بودند در حالى که چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سر مقتول ـ که در خون خویش مى غلتید.ـ ایستاده بود. حضرت پرسید: اى مرد! در این مورد چه مى گویى؟
متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مى پذیرم. على(ع) دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص کنند. در این هنگام مردى بـا عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را بـاز گردانید، بـه خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتـلم!
امیرمومنان از متهم پـرسید: چه چیز تو را وادار کرد که اتهام قتل را بپذیرى و حال آن که او را نکشته اى؟ مرد پاسخ داد: وضعیت به گونه اى بود که نمى تـوانستـم کمتـرین دفاعى از خود کنم، من در کنار خرابـه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربـریدم نیاز بـه قضاى حاجت پیدا کردم. از این رو، درحالى که کارد خونین در دست داشتم داخل خـرابـه شدم که ناگهان دیدم مردى در خـون خود مى غلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى که چاقوى خون آلود در دستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع) دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع) ببـرند و داستان را بـراى او بـیان کنند و حـکم الهى را بـپـرسـند. آنان را نزد امام مجتبى(ع) بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوت نمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و بـا این کارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: " و من احیاها فکانما احیاالناس جـمیعا" هرکس انسانى را از مرگ رهایى بـخـشـد چـنان اسـت که گویى همه مردم را زنده کرده اسـت. بـنابـراین آن دو را آزاد کنید و دیه مقـتـول را از بـیت المال پرداخت نمایید.
امروز 28 صفر است، دلها پریشان و چشمها اشک آلود.
امروز از طرفی مسلمانان پدر خود را از دست می دهند، همان پدری که مهربان و دلسوز است و هنوز هم غصه امتش را دارد که چه بر سرشان می آید. همو که با رفتنش ما را یتیم کرد و تا ابد عزادار و سیه پوش فراقش هستیم. خوشا به حال آنان که او را دیدند و عاشقانه بر دستان مبارکش بوسه می زدند. و ما در حسرت آن آروزها نالان.
از سوی دیگر روز شهادت میوه دل پدرمان است که آن نیز غم ما را افزون نموده است.
ما که زمان امام حسن علیه السلام نبوده و توفیق درک حضورش را نداشتیم، پس بیاییم با تمسک به سخنان و فرمایشات آن عزیز ، معرفتی یافته و راه زندگی را بیابیم که عاقبت همه ما رفتن است و چه زیباست که هنگام رفتن ره توشه ای مهیا نموده باشیم و در آن سرای باقی در حضور پدر و اماممان شرمسار و خجل زده نباشیم.
2. کسی که از او درخواست شده آزاد است تا آنگاه که وعده دهد و به واسطه وعده ای که داده، بنده است تا آنگاه که به وعده اش عمل کند.
3. یقین، پناهگاه سلامت است.
4. نخستین گام خردمندی، معاشرت نیکو با مردمان است.
5. خویش کسی است که دوستی اش او را نزدیک کرده اگر چه نژادش دور باشد و بیگانه کسی است که دوستی اش او را دور کرده اگر چه نژادش نزدیک باشد. هیچ عضوی از دست به بدن نزدیکتر نیست، اما همین دست اگر معیوب شود، آن را ببرند و از بدن جدایش کنند.
6. فرصت به شتاب از دست می رود و دیر به دست می آید.
و اگر دنیا مرا خشنود سازد، من به شادمانی او خوشحال نمی شوم، زیرا هر سرور ناپایداری، حقیر و اندک است.
2. ای مردم! لذایذ دنیوی پایدار نیستند و بدانید که نشستن در زیر سایه ای که ناپایدار است، حماقت و سبکسری است.
3. خرده ای از نان نامرغوب مرا سیر می کند و اندکی آب مرا بس است. و پاره ای از جامه نازک مرا می پوشاند اگر زنده باشم و چنانچه بمیرم کفنم مرا کافی است.
4. اگر نیازمندی به نزد من آید گویم: ای کسی که اکرام به او بر من واجب فوری است.
5. و کسی که فضل او بر هر فاضلی برتری دارد، خوش آمدی که برترین روز جوانمرد وقتی است که از او حاجتی درخواست می شود.
علم حبیب<\/h2>پس از وفات جانسوز رسول گرامى(ص) حبیب بن مظاهر با حضرت على(ع) بیعت نمود، و در خط ولایت على بن ابیطالب(ع) قرار گرفت. چون بارها، از پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) شنیده بود: «انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد المدینة فلیات الباب.» یعنى «من شهر علمم و على در آن شهر است، هر کس که علم مىخواهد از در آن وارد شود»، لذا محضر حضرت على(ع) را مغتنم شمرده و در شمار یاران خالص و حواریون و شاگردان ویژه حضرت قرار گرفت (3) و دانشهاى گرانبها و فراوانى از حضرت على(ع) آموخت.
شجاعت حبیب<\/h2>«حبیب بن مظاهر» مردى شجاع، باصلابت و با قدرت بود، به طورى که در تمام جنگهایى که در دوران حکومت حضرت على(ع) رخ داد؛ حضورى فعال و چشمگیر داشت، و در آن زمان به عنوان یکى از شجاعان بزرگ کوفه در زمره یاران امام(ع) بود. (5)
عبادت حبیب<\/h2>حبیب مردى عابد و پارسا بود. تقوى و حدود الهى را رعایت مىکرد. حافظ کل قرآن کریم بود، و هر شب به نیایش و عبادت خدا مىپرداخت. (6)
زهد حبیب<\/h2>او حلال و حرام الهى را رعایت مىنمود. زندگى پاک و سادهاى داشت. آنقدر به دنیا بى رغبت بود و زهد را، سرمشق زندگى خود قرار داده بود، که هر چقدر به او پیشنهاد امان و پول فراوان شد؛ نپذیرفت، و گفت: «ما نزد رسول خدا(ص) عذرى نداریم که زنده باشیم، و فرزند رسول خدا(ص) را مظلومانه به قتل برسانند.»(8)
چهره حبیب از آغاز نهضت حسینى تا شهادت<\/h2>بعد از شهادت امام حسین(ع) شیعیان به امام حسین نامه نوشته، آن حضرت را به قیام علیه معاویه دعوت کردند، نخستین نامه در خانه «سلیمان بن مریم خزاعى» - که از شیعیان مخلص بود - نوشته شد. این دعوتنامه با امضاى چهار تن از بزرگان کوفه، توسط «عبدالله بن مسمع همدانى» و «عبدالله بن وال» به مکه ارسال شد؛ که «حبیب بن ظاهر» یکى از امضا کنندگان این نامه بود.(10)
شهادت<\/h2>او، عاشق شهادت بود. دلش براى شهادت مىطپید. شب عاشورا را به عبادت و مناجات با معبود خویش مشغول بود، و لحظه شمارى مىکرد تا روز عاشورا فرا رسد و در رکاب مولا و سرور خویش، شربت شهادت را بنوشد.
پىنوشت ها:<\/h4>1- تقى الدین الحسن بن على بن داود حلى ، الرجال .
زیارت عاشورا؛ حدیث قدسی<\/h2>زیارت عاشورا از دو طریق نقل شده است: 1- از طریق امام باقر (ع) که آن را علقمة بن محمد حضرمى و محمد بن اسماعیل از صالح بن عقبه، و او از مالک جهنى از امام باقر(ع) نقل کردهاند.
نحوه قرائت زیارت عاشورا<\/h2>درمورد نحوه خواندن زیارت عاشورا خصوصا قسمت صد لعن و صد سلام سوالاتی طرح می شود که مطالبی ارائه می شود. در مورد چگونگى صد سلام و صد لعن، طریقه آسان نقل شده است، از جمله از امام هادى (ع) نقل شده که فرمود:«من قرء لعن زیارة العاشورا المشهورة مرة واحدة ثم قال: اللهم العنهم جمیعا تسعة و تسعین مرة کان کمن قرئه ماة مرة، و من قرء سلامها مرة واحدة، ثم قال السلام على الحسین، و على على بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین تسعا و تسعین مرة کان کمن قرئه ماة مرة تامة من اولهما الى آخرهما؛ کسى که در زیارت عاشورا، در فراز لعن، یک بار آن را کامل بخواند (اللهم العن اول ظالم ظلم . .). سپس 99 بار بگوید "اللهم العنهم جمیعا"، مانند آن است که همه این فراز لعن را صد بار گفته است، همچنین اگر یک بار فراز سلام را تا آخر به طور کامل بخواند، سپس 99 بار بگوید: «السلام على الحسین، و على على بن الحسین و على اولادالحسین و على اصحاب الحسین» مانند آن است که همه فراز سلام را به طور کامل خوانده است . (7)
آیت الله العظمى اراکى:<\/h2>یکى از ملازمان ایشان نقل نموده که برنامه معظم له این بود که هر روز بالاى بام مىرفتند و به حالت ایستاده به خواندن زیارت عاشورا مىپرداختند و به صد لعن و صد صلوات که در زیارت عاشورا وارد شده است مقید بودند که قرائت کنند و این برنامه ایشان به همین نحو یعنى بالاى بام و رو به قبله حتى در روزهاى برفى و سرد هم بدون کم و کاست ادامه داشت تا موقعى که توانایى جسمى داشتند. (8)
شیخ مرتضى نواده شیخ انصارى:<\/h2>در شرح حال ایشان آوردهاند که از جمله عادات او خواندن زیارت عاشورا بوده که در هر روز دو بار، صبح و عصر آن را مىخواندند و بر آن بسیار مواظب بودند، بعد از وفاتش کسى او را در خواب دید و از او احوالش را پرسید. در جواب سه مرتبه فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا. (9)
آیت الله میرزا ابوالقاسم محمدى گلپایگانى:<\/h2>فرزند ایشان در شرح احوال ایشان نقل نمودند که وى در تمام زندگى به پشت بام مىرفتند و حضرت امام حسین(ع) را زیارت مىنمودند و گاهى در حالى که برف زیادى روى پشت بام بود، ایشان مىرفت وحضرت را زیارت مىنمود و جالب آن که نام همه فرزندان ذکور خویش را حسین گذاشت. (10)
آیت الله سید زین الدین طباطبایى:<\/h2>روزى ایشان از وصف کربلا و روز عاشورا براى دوستان تعریف مىکردند و همچنین در اهمیت زیارت عاشورا گفتند:
آقا نجفى قوچانى:<\/h2>ایشان در ضمن خاطرات خود مىگوید: روزى بنا گذاشتم چهل روززیارت عاشورا روى بام مسجد شاه (اصفهان) بخوانم و سه حاجت درنظر داشتم، یکى قرض پدرم ادا شود و یکى مغفرت و دیگرى علمم زیاد شود و به درجه اجتهاد برسم، پیش از ظهر شروع کردم و هنوز ظهرنشده تمام مىشد، از اول تا به آخر دو ساعت طول مىکشید، چهل روز تمام شد. یک ماه نگذشت که پدرم نوشته بود که قرض مرا موسى بن جعفر(ع) ادا کرده، من به او نوشتم بلکه سید الشهداء اداکرد. (و کلهم نور واحد) چون قوى دل شده در ماه محرم و صفر جهت مطلبى که در نظرم اهم مطالب بود، چهل روز زیارت عاشورا روى بام مسجد خواندم، با اهتمام تمام و کمال احتیاط، به این معنى که در آن دو ساعت همه را رو به قبله، سر پا در مقابل آفتاب ایستاده بودم تا تمام مىشد.
پىنوشت ها:<\/h4>1- کامل الزیارات، تالیف جعفر بن محمد بن قولویه قمى، متوفى 368 ه . ق، نشر مکتبة الصدوق، ص194 .
نسیء یعنی چه؟<\/h2>در آیه 37 از سوره توبه به یک سنت غلط جاهلی، یعنی مسئله نسیء تغییردادن جای ماههای حرام- اشاره شده است. نسیء بر وزن " کثیر" از ماده " نسأ" به معنی تاخیر انداختن است و به داد و ستدهایی که پرداخت پول آن به تاخیر می افتد، " نسیئه" گفته می شود.
فلسفه ماههای حرام<\/h2>تحریم جنگ در این چهارماه یکی از طرق پایان دادن به جنگهای طولانی، و وسیله ای برای دعوت به صلح و آرامش بود، زیرا هنگامی که جنگجویان چهارماه از سال اسلحه را به زمین بگذارند صدای چکاچک شمشیرها یا صفیر گلوله ها خاموش شود و مجالی برای تفکر و اندیشه به وجود آید احتمال پایان یافتن جنگ بسیار زیاد است.
پی نوشت ها:<\/h2>1- تاریخ اسلام، علی دوانی، ص 39.
آخرین آزمایش<\/h2>حسین بن علی(علیهما السلام ) که در طول راه از مدینه تا کربلا و در موارد مختلف، شهادت خویش را اعلام نموده و به یارانش اجازه مرخصی داده و بیعت را از آنان برداشته بود، درشب عاشورا و برای آخرین بار نیزاین موضوع را با صراحت مطرح نمود که " قد قرب الموعد؛ یعنی هنگام شهادت فرا رسیده است" و من بیعت خود را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.
" سید رضا موید "<\/h2>
پی نوشت ها:<\/h2>1. بحارالانوار، ج44، صص 152-151.
<\/h1>
«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا
بمن فضله فرض على معجل
و من فضله فضل على کل فاضل
و افضل ایام الفتى حین یسئل» (1)
کرم از کجا تا کجا <\/h3>ابن کثیر از علماى اهلتسنن در البدایة والنهایة روایت کرده که امام (ع) غلام سیاهى را دید که گرده نانى پیش روی خود نهاده و خودش لقمهاى از آن مىخورد و لقمه دیگرى را به سگى که آنجا بود مىدهد.
نامه پر برکت <\/h2>
شاخه گل پر برکت <\/h2>
دفع دشمنى خطرناک <\/h2>
دو نمونه از بزرگوارىهاى امام (ع) <\/h2>
چه کسى همانند این جوانمردان است؟ <\/h2>
پىنوشتها: <\/h4>1-نقل از کنز المدفون سیوطى،(چاپ بولاق)، ص 234 و نورالابصار شبلنجى، ص 111.
مقدمه
نمایندگی سیاسی ونظامی
نمایندگی مذهبی
نمایندگی قضایی
مقدمه
امام حسن(ع) سى و هفت سال در کنار پدر زیست و در طی این مدت نه تنها فـرزندى مطیع و امام شـناس بـود، بـلکه بـازویى نیرومند، یاورى صدیق، مسئولى امین و مجرب و سربـازى عاشق و فداکار براى امیرمومنان بـه شمار مىآمد. وى بـا شناخت کاملى که از پدر داشت ، خود را وقف خدمت به امیرالمومنین کرده بود.
نمایندگی سیاسی ونظامی
نماینده امام على(ع) به سوى عثمان
بسیج مردم کوفه<\/h2>امام حسن(ع) از طرف امام على(ع) مامور شد تـا جهت آگاه ساختـن مردم کوفه از تـوطئه هاى شـوم دشـمنان و بـسـیج مردم بـراى یارى على(ع) به همراه عماربن یاسر و قیس به کوفه برود.
تبیین سیاست امام على(ع) درباره حکمیت<\/h2>پس از پایان گرفتن جریان حکمیت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبـن عاص، و خیانت آشکار آنها بـه اسلام و مسلمانان، بـسیارى از مردم لب به اعتراض گشودند که چرا امام على(ع) بعضى از بـستگان خود را برای مذاکره مامور نکرد؟
فرماندهى گروه ده هزارنفرى<\/h2>در پـى خیانت آشکار معاویه و هوادارانش پـس از ماجراى حکمیت، امیرمومنان(ع) در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بـامعاویه را از سر بـگیرد. بـدین جـهت بـا بـسیج کردن مجـدد نیروهاى رزمنده، امام حـسن(ع) را بـه فرماندهى ده هزار نفرمنصوب کرد تـا آنها بـه سوى جبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه بـه این سپـاه پـیوستند. صدهزار شمشیر جمع شد و آماده حرکت شدند. در این هنگام بود که ابن ملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع) ضربت زد و آن ضربت به شهادت آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى که چوپان خود را از دست داده باشداز هم گسیخت.
نمایندگی مذهبی
پاسخ به سوالات مذهبى مردم
خواندن دعاى باران به دستورامیرمومنان(ع)<\/h2>گروهى نزد على(ع) آمده ، از کمبود بـاران شکایت کردند. آن حضرت فرزند برومندش، امام حسن(ع) را فراخواند و به وى فرمود: خداى را از بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع) به دنبال فرمان پدر، دست بـه دعا برداشته، فرمود: " اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بـماء عباب" خدایا! ابرها را به حرکت درآور و بـا بـازکردن درهاى آسمان، آب و باران فراوانى بر ما فرست.
عهده دارى امامت جمعه<\/h2>یکى دیگر از مسئولیت هاى مهم امام حسن(ع) که در زمان پدر به وى واگذار شده بـود، اقامه نماز جمعه بـود. مسعودى مى نویسد: آنگاه که عذرى مانند بـیمارى بـراى امیرمومنان پیش مىآمد و نمى توانست براى اقامه نماز جمعه در مسجدکوفه حضور یابد، فرزند برومندش را به این امر مهم مى گمارد.
سرپرستى موقوفات و صدقات<\/h2>از دیگر مسـوولـیت هاى امام حـسـن(ع) ، تـولـیت موقـوفـات امام على(ع) بود. امام على(ع) در اواخر عمر خویش طى حکمى همه موقوفات خویش را به امام حسن(ع) واگذار کرد.
ایراد سخن به دستور پدر<\/h2>روزى امام على(ع) به امام حسن(ع) فرمود: برخیز و سخنرانى کن تا گفتارت را بـشنوم. امام حسن(ع) عرض کرد: پـدرجان! چگونه سخنرانى کنم با این که رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.
نمایندگی قضایی
دستیارى امیرمومنان(ع) در قضاوت
برگرفته از مجله کوثر، ش 39<\/h2>
حکمت عدم جبر در اوامر الهی<\/h2>هر که به خداوند و قضا و قدر او ایمان نمی آورد البته کافر شده است. و هر که گناهش را به گردن پروردگارش اندازد، مرتکب فجور شده است. همانا خداوند به اجبار اطاعت نمی شود و با تسلط بر او به کسی نمی بخشد، زیرا او بر آنچه آنان در تصرف دارند، مالک مطلق است و بر آنچه آنان را بر انجام آن توانا کرد، تواناست. پس اگر به طاعت عمل کردند خداوند میان آنان و کردارهایشان حایل نمی شود، ولی اگر به طاعت نخواهند عمل کنند خداوند هم آنان را به اجبار به عمل وانمی دارد و اگر خداوند مخلوقات را بر طاعت خویش مجبور می کرد اجر و پاداش را از آنان برمی داشت و اگر خود آنان را بر انجام گناهان وامی داشت، بندگان را عذاب نمی کرد و اگر ایشان را به حال خود وامی نهاد این علامت ناتوانی او محسوب می شد، اما خداوند در مخلوقاتش خواست و مشیتی دارد که از دید آنان نهانش ساخته است. پس اگر آنان به طاعات خداوند عمل کنند آن طاعتها بر ایشان منت است و اگر به معصیت رفتار کنند آن معاصی، بر ضدّ آنان گواه است.
مرگ در پی توست...<\/h2>امام به جناده یکی از یاران خویش می فرماید : ای جناده! خود را برای کوچ مهیا کن و پیش از رسیدن مرگت، توشه ای فراهم آر و بدان که تو در پی دنیایی و مرگ در پی توست. اندوه روزی را که هنوز بر تو نیامده در روزی که در آنی به خود راه مده و بدان که تو مالی بیش از آنچه که قوت توست به دست نمی آوری مگر آن که نگاهبان مال دیگری باشی و بدان که دنیا در حلالش حساب و در حرامش عقاب و در شبهاتش عتاب است. پس دنیا را به منزله مرداری بدان و از آن به اندازه ای که تو را بس آید بهره مند شو. پس اگر آن مقدار حلال بود، تو در استفاده از آن زهد پیشه کرده ای و اگر حرام بود، گناهی مرتکب نشده ای و تو همان گونه که از مردار بهره مند می شوی از دنیا هم بهره مند گشته ای. که اگر عقابی هم در کار باشد، اندک بود. برای دنیایت چنان بکوش که انگار همیشه زندگی می کنی و برای آخرتت چنان کار کن که انگار همین فردا می میری. و اگر می خواهی بدون داشتن قوم و قبیله، عزیز و بدون داشتن سلطنت، پرهیبت باشی، از خواری نافرمانی خداوند بیرون آی و به عزّ طاعت خداوند قدم گذار. و اگر نیازی در همراهی مردان داشتی با کسانی همراه شو که چون با او نشست و برخاست کردی، تو را بیاراید و چون از او بگیری تو را حفظ کند و چون از او مددجویی، یاری ات کند و اگر سخنی بگویی تو را تصدیق کند و اگر قدرت یابی، آن را تحکیم بخشد و اگر دستت را برای دادن فضلی دراز کنی، آن را بگستراند و اگر از تو رخنه ای دید، آن را پر کند و اگر از تو نیکویی دید آن را به حساب آورد و اگر از او چیزی بخواهی به تو ببخشد و اگر تو خاموشی گزینی او با تو سخن آغاز کند و اگر گرفتاری برای تو پیش آمد با تو همدردی کند. کسی که از جانب او به تو رنج و گزندی نمی رسد و راهها از جانب او بر تو دگرگون نمی شود و تو را به هنگام حقیقتها بی یاور نمی گذارد و اگر در حال تقسیم با هم به اختلاف برخیزید او، تو را بر خود مقدّم می دارد.
سخنان حکمت بار امام حسن علیه السلام<\/h2>1. شوخی هیبت را می خورد و ( انسان) خاموش پرهیبت تر است.
سروده های حکمت آمیز امام حسن علیه السلام<\/h2>1. اگر دنیا مرا ناخشنود کند شکیبایی پیشه می کنم و هر بلای ناپایداری لاجرم اندک است.
:قالبساز: :بهاربیست: |