احمد - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

برای دیدن ویژه نامه اینجا کلیک کنید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد


نوشته شده در چهارشنبه 88/9/11ساعت 1:56 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

به جاى موشکها وسایل شهوترانى بفرستید! این هشداری است که رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار جوان سیستان و بلوچستان دادند که استراتژی غرب هدف قرار دادن عفت جوانان است. باهم گوشه ای از آن رهنمود را به جان می خریم:
رهبر

... امروز شما جوانها هدف توطئه اى بسیار خطرناک هستید. این خطرات هر جایى که اسلام و ایمان هست و نسل جوان

 دل به سوى معنویت و حقیقت دارد وجود دارد. راه رهایى از آنها هم وجود دارد. و این چیزى است که من و شما باید به آن فکر کنیم . من مثل پدر شما هستم . چه در سنین جوانى و چه در دورانهاى بعد، دهها سال از عمرم را با جوانها گذرانده ام . مى دانم که کلید حل مشکلات کشور به دست جوانان است ، اما به شرطى که جوانان براى کشور ما باقى بمانند و اراده ، روحیه و ایمان جوانان ما محکم و پابرجا باشد؛ چیزهایى که دشمنان ما آنها را هدف گرفته اند.

یکى از مسئولان طراز اول کشور صهیونیستى غاصب اسرائیل ، در سال گذشته توصیه اى به امریکایى ها کرد. این توصیه کاملا در مطبوعات خارجى و اینترنت منعکس شد و امر پنهانى و مخفیانه اى نیست . توصیه وى به امریکاییها این بود که بیهوده وقت خود را با عراق و کره شمالى و کشورهایى از این قبیل تلف نکنید. مسئله اصلى شما ایران است . اگر خاورمیانه را مى خواهید، وقتتان را مصروف عراق نکنید، سراغ ایران بروید؛ کانون و سرچشمه آنجاست ؛ اما ایران مثل عراق و کره شمالى و افغانستان نیست که بتوان با حمله نظامى آن تسخیر کرد. نظام و حکومت اسلامى به مردم متکى است ، مردم آن را حفظ کرده اند. باید کارى کنید که مردم آن را رها کنند. راهش این است که مردم را با ترویج فرهنگ و ادبیات غربى و فرهنگ و تربیت امریکایى ، به واگرایى نسبت به دین و فرهنگ و سنت تاریخشان سوق داد. وقتى مردم این تعلقات را رها کردند، بعد از گذشت چند سال ، بدون اینکه سرمایه ى صرف کنید، با یک حمله و تحرک احیانا نظامى مختصر مى توانید این مانع بزرگ ، یعنى نظام اسلامى را از سر راه بردارید.

... امروز شما جوانها هدف توطئه اى بسیار خطرناک هستید. این خطرات هر جایى که اسلام و ایمان هست و نسل جوان دل به سوى معنویت و حقیقت دارد وجود دارد

پیش از این در سال گذشته نیز، وقتى روستاها و شهرهاى افغانستان بر اثر موشکهاى امریکایى ویران مى شدند و ملت مظلوم افغانستان زیر بمباران امریکاییها دست و پا مى زدند، یک استراتژیک نظامى امریکا گفت : اگر به جاى این موشکها، براى جوانهاى افغان لباس زیر زنانه و وسایل شهوترانى و پوششهاى سبک غربى و امریکایى بفرستید، بدون صرف این هزینه ها مى توانید افغانستان را تصرف کنید و خرج تسلیحات در کیسه تان باقى مى ماند. به جاى بمب و موشک و راکد، سى دى هاى پرنوگرافى و منظره ها و ادبیات مهیج شهوت را میان آنها ترویج کنید، آن وقت کار بر شما آسان مى شود.

این یک سیاست اساسى است . این امر را دست کم نگیرید بیست میلیون دلار براى مبارزه با ایران هزینه تعیین کردند. مگر مى توان با صرف بیست میلیون دلار با ایران مبارزه و بر آن غلبه کرد. آنها میلیاردها دلار خرج مى کنند و برایشان هم مى ارزد. ایران با منابع غنى ، بازار مصرف ، موقعیت استراتژیک و نیروى انسانى سرشار، گنجینه اى است که تکنولوژى ، صنعت و کارخانجات غربى براى زنده ماندن به آن احتیاج دارند. مغز جوان ایرانى ، نفت و بازار فروش ملت ایران براى آنها حیاتى است و هدف آنها نیز همین موارد است . (1)


1- دیدار با جوانان استان سیستان و بلوچستان ، 6/12/1381.


نوشته شده در یکشنبه 88/9/8ساعت 10:26 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

جهت دیدن ویژه نامه اینجا کلیک کنید.


نوشته شده در یکشنبه 88/9/8ساعت 10:25 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

امام محمد باقر

در کتاب کشف الغمة به نقل از کتاب نثر الدرر نوشته آبى آمده است: روایت‏شده که عبد الله بن معمر لیثى به امام باقر (ع) گفت: به من خبر رسیده که شما به (جواز) متعه فتوا داده‏اید؟ امام فرمود: خداوند در قرآن آن را روا شمرده و پیامبر (ص) نیز آن را سنت گزارده است و یارانش هم بدان عمل کرده‏اند. عبد الله گفت: عمر از متعه نهى کرده بود. امام فرمود: تو بر سخن دوستت (عمر) باش و من هم بر سخن رسول خدا (ص) مى‏مانم. عبد الله گفت: آیا تو خوشحال مى‏شوى از این که زنانت چنین کارى کنند؟ امام (ع) فرمود: اى احمق زنان را یاد نکرده است. کسى که در قرآن متعه را حلال کرده و آن را مجاز دانسته است از تو و از کسى که خود را به زحمت انداخت و آن را نهى کرد غیرتمندتر است. بلکه آیا تو خوشحال مى‏شوى که یکى از محارم تو در عقد نکاح مردمانى بیکاره و نادان از اهالى مدینه درآیند؟ گفت: خیر. فرمود: پس چرا حلال خدا را حرام مى‏شمرى؟ عبد الله گفت: حرام نمى‏شمرم، اما چنین کسى در خور و در شان من نیست. امام فرمود: خداوند کردار او را پسندیده مى‏داند و بدو تمایل مى‏کند و حورى را به همسرى او در مى‏آورد آیا تو از کسى که خداوند به او رغبت دارد تنفر دارى و از روى تکبر از کسى که همتا و هم شان حور بهشتى است استنکاف مى‏ورزى؟ آنگاه عبد الله خندید و گفت: گمان نمى‏کنم سینه‏هاى شما جز رستنگاه درختان علم جایگاه دیگرى باشد. میوه‏هاى این درختان از آن شما و برگهایشان از آن مردمان است.

 

حلم:

در کتاب مناقب آمده است: مردى از اهل کتاب به آن حضرت گفت: تو بقر (گاو) هستى؟امام گفت: خیر من باقر هستم. گفت: تو فرزند زنى آشپز هستى. امام گفت: آشپزى حرفه او بوده است. مرد گفت: تو فرزند زنى سیاه چرده زنگى و بدکارى هستى. امام پاسخ داد: اگر چنین که تو مى‏گویى بوده، خداوند او را بیامرزد اگر تو دروغ مى‏گویى خداوند ترا بیامرزد. 

 

تسلیم امر خدا بودن:

ابو نعیم در کتاب حلیة الاولیاء نقل کرده است: «محمد بن على (امام باقر) (ع) مى‏گفت: از خداوند آنچه را که دوست داریم درخواست مى‏کنیم پس هنگامى که چیزى را که نمى‏پسندیم حادث مى‏شود با خداوند عزوجل در آنچه که او دوست داشته است مخالفت نمى‏کنیم‏».
چه بد برادرى است کسى که در هنگام توانگرى تو را در نظر دارد و به هنگام تنگدستى رابطه‏اش را با تو قطع مى‏کند.

جود و بخشش:

شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد: آن حضرت با آن ویژگیهاى علمى و بزرگى و ریاست و اقامت که توصیف کردیم به جود در میان خاصه و عامه مشهور بود و با وجود کثرت عیال و وضعیت متوسط مالیش در کرم و بزرگوارى و احسان به همگان معروف بود. شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از ابو نصر از محمد بن حسین، از اسود بن عامر، از حنان بن على از حسن بن کثیر روایت کرده است که گفت: از نیازمندى خود و بى‏وفایى دوستانم در نزد آن حضرت گلایه کردم، امام (ع) فرمود: چه بد برادرى است کسى که در هنگام توانگرى تو را در نظر دارد و به هنگام تنگدستى رابطه‏اش را با تو قطع مى‏کند. آنگاه به غلامش فرمود: کیسه‏اى بیاور. در آن کیسه هفتصد درهم بود و فرمود: این را خرج کن و چون تمام شد مرا آگاه کن.

شیخ مفید همچنین مى‏نویسد: محمد بن حسین از عبد الله بن زبیر از عمرو بن دینار و عبد الله بن عمیر روایت کرده است

حضرت امام محمد باقر علیہ السلام

 که آن دو گفتند: ما هیچ گاه به دیدار محمد بن على نرفتیم جز آنکه نفقه و صله و پوشش ما را مى‏داد و مى‏گفت: این را پیش از آنکه به ملاقات من آیید براى شما آماده کرده بودم.

شیخ مفید مى‏گوید: ابو نعیم نخعى از معاویه بن هشام، از سلیمان بن دمدم روایت کرده است که گفت: ابو جعفر محمد بن على، پانصد تا ششصد و تا هزار درهم به ما مى‏داد و هیچ گاه از دادن صله به برادران و امیدواران و کسانى که به نزدش مى‏آمدند، خسته نمى‏شد.

در کتاب مطالب السؤول به نقل از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتاب معالم العترة آمده است: سلمى کنیز امام باقر (ع) روایت کرده است که برادران و دوستان امام باقر (ع) وقتى به نزد آن حضرت مى‏آمدند از پیش وى خارج نمى‏شدند مگر آنکه به آنان غذایى گوارا مى‏خوراند و لباسى نیکو بدیشان مى‏پوشانید و پولى به آنان مى‏بخشید. من درباره برخى از این کارها به او تذکر مى‏دادم اما آن حضرت مى‏فرمود: اى سلمى! بعد از انجام خوبى‏ها و وجود دوستان، در دنیا امیدى نیست. در روایت مطالب السؤول چنین آمده است: من به آن حضرت سخنانى مى‏گفتم تا از این رفتارش بکاهد اما ایشان مى‏فرمود: اى سلمى! دنیا جز به دیدار برادران و بخشش به آنها و انجام خوبیها، نیکو و خوشایند نیست.

 

کثرت صدقات:

صدوق در کتاب ثواب الاعمال از امام صادق (ع) روایت کرده است: پدرم از دیگر افراد خانواده‏اش مال کمتر و در مقابل، مخارج بیشترى داشت. او در هر جمعه یک دینار صدقه مى‏داد و مى‏گفت: صدقه در روز جمعه دو چندان مى‏شود همان گونه که خود روز جمعه بر روزهاى دیگر فضیلت‏بیشترى دارد.

 

شکوه و هیبت در دلها:

در مناقب از ابو حمزه ثمالى نقل شده است: «چون سالى که ابو جعفر محمد بن على (ع) در آن حج کرد، فرا رسید. هشام بن عبد الملک او را دید که مردم به سویش مى‏شتافتند. عکرمه پرسید: این مرد کیست؟ بر چهره‏اش نشان درخشان علم و دانش نقش بسته است. باید او را امتحان کنم. اما وقتى رو به روى امام قرار گرفت از ترس به لرزه افتاد و از عمل خود پشیمان شد و گفت: اى فرزند رسول خدا (ص) من در مجالس بسیارى، رویاروى کسانى مانند ابن عباس و غیر او نشسته‏ام، اما هیچ گاه حالتى که اکنون مرا فرا گرفته است، درنیافته بود. امام باقر (ع) به او فرمود: واى بر تو اى بنده شامیان! تو پیشاروى خانه‏هایى هستى که خداوند اجازه داده در آنها نام پاکش بلندى گیرد و یاد شود.

 

برگرفته از کتاب سیره معصومان جلد  5


نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 8:9 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

شهدا

- "به نام خدا، من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...."

معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و گفت: «ببین مهدی جان! موضوع انشا این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کاره س؟....

: آقا اجازه! شهید شده....

***

- شش ماهی بود می رفت جبهه. من منتظر ماندم تا امتحان ها تمام بشود و تابستان همراهش بروم. بعضی حرف هایش را نمی فهمیدم. می گفت: «خمپاره ها هم چشم دارند.»  

نشسته بودیم وسط محوطه؛ داشتیم قرآن می خواندیم. صدای سوت خمپاره ای آمد. هر دو خوابیدیم زمین. گرد و خاک ها که خوابید، من بلند شدم، اما او نه.

تازه فهمیدم خمپاره ها هم چشم دارند.

***

- پدرش اجازه نمی داد برود. یک روز آمد و گفت: «پدر جان! می خواهیم با چند تا از بچه ها برویم دیدن یک مجروح جنگی.» پدرش خیلی خوشحال شد. سیصد تومان هم داد تا چیزی بخرند و ببرند. چند روزی از او خبری نبود... تا این که زنگ زد و گفت من جبهه ام. پدرش گفت: «مگر نگفتی می روی به یک مجروح سر بزنی؟» گفت: «چرا؛ ولی آن مجروح آمده بود جبهه.»

پدرش فقط پشت تلفن گریه کرد.

***

گفت: وقتی برگردم انگشتر عقیقت رو پس می دم...

وقتی استخوانهاش رو آوردن، انگشتر عقیق لای اونا بود....

خبر هایی از خط مقدم

-- گفت: وقتی برگردم انگشتر عقیقت رو پس می دم...

وقتی استخوانهاش رو آوردن، انگشتر عقیق لای اونا بود....

***

- تو گردان شایعه شد.  نماز نمی خونه! گفتن: «تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!» باور نکردم و گفتم: «لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه.»

وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم.

ـ تو که برای خدا می جنگی، حیف نیس نماز نخونی...

لبخندی و گفت: «یادم می دی نماز خوندن رو!»

ـ بلد نیستی!؟

ـ نه، تا حالا نخوندم!

همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق  پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم.

نماز

پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد.

با انگشت روی سینه اش صلیبی کشید و چشمش با آسمان یکی شد....

***

- گفتم:نه! این عملیات حساسه. ممکنه زخمی بشی و فریاد بزنی.

گفت: قول می دم.

اون طرف رودخانه جسد زخمیش رو پیدا کردیم که دهان خودش را پر از گِل کرده بود...

 

***

 

- پسرش که شهیدشد دلش سوخت. آخه یادش رفته بود برا سیلی که تو بچگی بهش زده بود عذرخواهی کنه.

باخودش گفت: جنازه ش رو که آوردن صورتشو می بوسم.

آوردنش ..... ولی سر نداشت....


منابع :

قافله شهدا

تالار گفتمان قران


نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 8:7 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

بهترین اعمال بعد از واجبات
حرم امام رضا علیه السلام

عن الرّضا علیه‎السلام :

لیـس شـَىء مِـن اْلاعْمـالِ عنـد الله عزّوجلّ بعدَ الفـرائض أفضل مِن إدْخـالِ السُّرور علَى المؤمن؛ بعد از انجام واجبات، کارى بهتر از ایجاد خـوشحالى براى مومن، نزد خداوند بزرگ نیست . (1)

 

نتیجه خدمت به مؤمن

مَـن فـرّج عن مـومـن فـرّج الله عَن قَلبه یـَوم القیمة؛ هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى برطرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش برطرف سازد .(2)

حسن ظن به خدا

أحسـن الظّن بالله فانّ مَن حسـن ظنّه بالله کان عنـد ظنّه وَ مَن رَضى باْلقَلیل مِنَ الرّزق قُبلَ مِنه الیَسیر مِن العمل وَ مَن رَضى بالیَسیر مِن الحلال خفّت مؤونته و نعم اهله وَ بصّره الله دار الدّنـیا وَ دَواءهـا وَ أخـرَجه منها سـالِماً إلى دارالسّلام؛ به خداوند خوش‎بین باش، زیرا هر کس به خدا خوش‎بین باشد، خدا با گمان خـوش او همراه است و هر کس به رزق و روزى اندک خشنود باشد، خـداوند به کردار اندک او خشنود باشد و هر کس به اندک از روزى حلال خشنود باشـد، بارش سبک و خانـواده‎اش در نعمت باشد و خـداوند او را به دنیا و دوایـش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسلام بهشت می‎رساند.(3)

 

بدترین مردم  

إنّ شـرّ النـّاس مـَن مَنع رفـدَه، وَ أکل وحـدَه، وَ جلـدَ عبـدَه؛ به راستـى که بـدترین مردم کسى است که یارى‎اش را (از مردم) باز دارد، و تنها بخورد، افراد تحت امرش را بزند. (4)

حقیقت توکل  

سئل الرضـا علیه‎السلام: عن حـد التـوکل؟ فقـال: أن لا تَخـافَ أحـدً إلاّ الله؛ از امام رضا علیه‎السلام از حقیقت تـوکل سـوال شـد، فرمـود: این که جز خدا از کسـى نترسى .(5)

 

سلاح پیامبران 

عن الرضا علیه‎السلام انه کـان یقـول لاصحـابه: علیکم بسِلاح اْلانبیاء .

فقیل: وَ ما سلاحُ اْلانبیاء؟ قال: الدعاء .

حضـرت رضا(علیه‎السلام) همیشه به اصحاب خـود مـى‎فـرمود: بر شما باد اسلحه پیامبران پرسیدند: اسلحه پیـامبـران چیست؟ فـرمـود: دعا . (6)

 

صله رحم با کمترین چیز 

صِلْ رحمک وَ لَـوْ بشَربَة مِن ماءٍ وَ أفضَل مـا تُوصل بِه الـرّحـِم کفُّ الاذّى عنها؛ پیوند خـویشـاوندى را برقرار کنید گر چه با جرعه آبى باشد، و بهترین پیوند خـویشـاونـدى، خـوددارى از آزار خـویشـاونـدان است.(7)

 

نتیجه کار خوب و بد و آشکار و پنهان داشتن آنها 

الـمستتر بـالـْحسنه یـَعـدلُ سبعین حسنة، وَ الْمذیع بالسّیئة مَخذُول، وَالمُستتر بالسّیئَة مغفوُر لَه؛ پنهان کننده کار نیک (پاداشش) برابر هفتاد حسنه است. و آشکار کننده کار بد سـرافکنـده است، و پنهان کننـده کـار بـد آمـرزیـده است.(8)


پی‎نوشت‎ها:

1- بحارالانوار، ج 78، ص 347 .

2- اصول کافى، ج 3، ص 268 .

3- تحف العقول، ص 449 .

4- تحف العقول، ص 448 .

5- تحف العقول، ص 445 .

6- اصـول کـافـى، ج 4، ص 214 .

7- تحف العقول، ص 445 .

8- اصول کافى، ج 4، ص 160 .


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 12:22 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

سه ویژگى برجسته مومن
حرم امام رضا علیه السلام

امام رضا(علیه‎السلام) برای مومن سه ویژگی بیان فرموده‎اند که معیار خوبی برای شناختن خود می باشد که آیا در زمره مومنان قرار می‎گیریم یا نه؟

عن الرضا علیه‎السلام:

لا یکـون الْمُـؤمـن مُـؤمنـاً حتـى تکـون فیه ثلاثُ خصـال:

سنّة من ربّه و سنّة من نبیّه، و سنّة من ولیّه فـَامّا السّنة مـِن رَبّه فکتمان سـرّه،

و امّـا السّنة من نبیّه فمـُداراة النّاس، و امّـا السّنه مـن ولیّه فـالصّبـر فـى الْبـأسـاء و الضّـرّاء . 

امام رضا (علیه‎السلام) فرمود:

مـومـن، مـومـن واقعى نیست، مگـر آن که سه خصلت در او بـاشــد:

سنتـى از پـروردگـارش و سنتـى از پیـامبـرش و سنتـى از امـامـش .

اما سنت پروردگارش، پـوشاندن راز خود است. و سنت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است و

اما سنت امامـش، صبر کردن در زمان تنگدستـى و پریشان‎حالى است.


اصـول کـافـى، ج 3، ص 339 .


نوشته شده در شنبه 88/8/16ساعت 12:21 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

باران حکمت

محمد رضا رنجبر 

اشاره:

آنچه می آید، مجموعه گفتارهای تمثیلی استاد محمد رضا رنجبر است که برای نخستین بار از شیکه سوم و سپس از دیگر شبکه های سیما پخش گردیده و اقبال رسانه ملی و عموم مخاطبان را برانگیخته است.

استاد در سلسله نگاره های " باران حکمت" به سراغ قرآن رفته می کوشد تا با همان زبان نغز و لطیف، گوشه ای از معارف بلند این کتاب آسمانی را در قالب یک یا چند تمثیل به تصویر کشد.

برای آگاهی از آنچه تا کنون گذشته است، پیش درآمد این نوشتار را حتما بخوانید.

 

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند 

به دختر بچه‌ات می‌گویی: دوستت دارم.

می‌گوید: اگر راست می‌گویی یک بستنی برایم بخر!

و این نشان می‌دهد که بچه‌ها هم به خوبی می‌دانند که دوستی و عشق، علامت و نشان دارد و نشانه آن عمل و اقدام است.

پس ما نیز اگر خدا را دوست داریم باید دست به کار شده و دستورات او را به کار بسته و به خواسته‌های او تن در دهیم.

و البته دستورات و خواسته‌های خداوند هم به تمامی و یک جا در کتاب آسمانی او «قرآن کریم» آمده است.

پس قرآن بخوانیم.

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند (حافظ)

فاقروا ما تیسر من القرآن

تا آنجا که می توانید قرآن بخوانید

و البته به دنیال خواندن باید بکوشیم تا آن را فهمیده و در پی آن دستوراتش را به کار بندیم.

 

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

یک سبد سیب سرخ را اگر بر سر نهاده و در کوچه و بازار راه بیفتی نه تنها نیرو و انرژی به تو نمی بخشد بلکه رمق و توان تو را هم خواهد گرفت، اما اگر از میان آن همه سیب تنها یکی را قاچ زده و در دهان نهاده و مصرف کنی تو را نیرو و نشاط می بخشد.

قرآن همان سبد سیب سرخ ات که با تمام تاسف برخی از ما شبهای قدر بر سر گرفته و احترام می کنیم بی انکه حتی ایه ای در جان و و جودمان جاری شود و یا در زندگی خود به کار بندیم.

جان من! قرآن باید توی سر قرار گیرد نه روی سر و باید در دل و جان ما جای گیرد و نه فقط بر زبان.

باران حکمت

چون به جان در رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود(اقبال لاهوری)

اما به اسف ما چون کودکی که غذا را به دهان گذاشته و به جای آنکه فرو برد به بیرون می ریزد، بسیاری از ما نیز آیات قرآنی را تنها در زبان و دهان داریم و آن را خوب و با تجوید و ترتیل می خوانیم اما بجای آن که در دل و جان جای دهیم فرسنگها از حقیقت آن دوریم و فاصله می گیریم.


تالیف: محمد رضا رنجبر


نوشته شده در یکشنبه 88/8/3ساعت 10:16 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

ویژه نامه ی حج     کلیک

الهم صل علی محمد و آل محمد


نوشته شده در یکشنبه 88/8/3ساعت 10:13 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

شفا یافتگان امام رضا علیه السلام
مرقد مطهر امام رضا(ع)

 

هاجر اسکندریان، از اهالی نوده چناران

 تاریخ شفا: 25/9/1375

 نوع بیماری : سکته

 

چشمهایش به گودی نشسته و صورت رنگ پرده اش را هاله ای از غم گرفته بود و نیاز در چهره اش موج می زد. با کمک خواهرش، سعی داشت خود را به داخل حرم برساند، با خستگی زیاد، پاهایش را که دیگر رمقی نداشت، به دنبال خود می کشید، اعضای محزون خانواده، او را همراهی می کردند. پدر لباس سیاه به تن داشت: با چشمانی گریان به دختر نوجوان خود می نگریست و اندیشه این که چگون توفان حوادث، نهالی را که پانزده بهار بیشتر ندیده بود، این چنین درهم شکسته، قلبش را می فشرد هاجر، با دیدن ضریح مطهر حضرت رضا (ع) احساس کرد مرغ محبوس جانش، می خواهد با بالهای لرزان به پرواز درآید، تا پرپرزنان، کعبه دل را طواف کند، و انعکاس آن را در میان دل شکسته آیینه هایی که بری از غبار ریب و ریا، ضریح مطهر را در آغوش گرفته اند، نظاره گر باشد. نگین چشمانش پر از اشک شد، رشته حاجات خود را به ضریح گره زد، دلش می خواست با زبان جسم خاکی اش هم با امام سخن بگوید. اما قادر به تکلم نبود. از صمیم قلب آرزو کرد که خدا همه بیماران را شفا بدهد.

پلکهایش را روی هم گذاشت. قطرات اشک از گوشه چشمانش سر خورد. همه چیز از دو ماه پیش شروع شد. هنگامی که طبل مرگ، فراق مادر را به صدا در آورد و طومار زندگی او را در هم پیچید، نور امید در دل اهل خانه خاموش شد: این اتفاق ناگوار بر روی همه افراد خانواده تأثیر گذاشت. اما سخت ترین ضربه را هاجر دید درست هفتمین روزی بود که مادر، به جمع رفتگان پیوسته و سینه سرد قبرستان، پذیرای جسم بی روح او شده بود. نور کم خورشید، با هجوم ابرهای سیاه، به کلی محو شده بود. گویی آسمان هم، در غم از دست دادن مادر، با آنان ابراز همدردی می کرد، سکوت حزن انگیز گورستان را ضجه فرزندان درهم می شکست، دستان هاجر، مادر را می جست خاکهای باران خورده ای که مادر عزیزشان را در برگرفته بود، مشت می کرد و بر سر می ریخت. سپس با سرانگشتانی لرزان گریبان می درید.

هاجر، با دیدن ضریح مطهر حضرت رضا (ع) احساس کرد مرغ محبوس جانش، می خواهد با بالهای لرزان به پرواز درآید، تا پرپرزنان، کعبه دل را طواف کند، و انعکاس آن را در میان دل شکسته آیینه هایی که بری از غبار ریب و ریا، ضریح مطهر را در آغوش گرفته اند، نظاره گر باشد.

کاروان اشکی که از چشمانش سرازیر بود، مزار مادر را نشانه می رفت. ناگهان، زمین و زمان از حرکت باز ایستاد و دختر از خود بی خود شد و با فریادی که از عمق دل شکسته اش بر می خاست، مادر را صدا زد و مدهوش بر زمین غلتید و نقش زمین شد، گویی کوه غمی که بر دوش داشت. در یک آن، جسم رنجور و نحیفش را خرد کرد و در هم کوبید. وقتی به هوش آمد، قسمتی از بدنش دیگر تحرکی نداشت و قادر به تکلم نبود، آرزو کرد، ای کاش همه این اتفاقات، یک خواب باشد و باز دستان پر مهر و محبت مادر، گونه هایش را نوازش دهد و با صدایی ملایم و دلنشین بگوید: هاجر دخترم! بلند شو، چقدر می خوابی؟ و بار دیگر بر لبان دختر لبخندی شیرین نقش بندد و گلهای امیدش را با مهر لطیف مادر، شکوفا و شاداب کند، اما افسوس که او باید این واقعیت تلخ را تحمل کند و در حسرت نوازشهای مادر، باقی بماند.

نگاه هاجر، روی چشمان مملو از غم و اشک پدر که از دور ناظر او بود، افتاد. پیرمرد زمزمه می کرد: یا امام غریب. اگه بچمو شفا بدی، همه عمر نوکریت رو می کنم. میشه یه مرتبه دیگه دخترم حرف بزنه و راه بره؟ میشه بازم وقتی از سر کار بر می گردم، در رو برام باز کنه و بگه بابا خسته نباشین؟ بعد مث گذشته برام یه استکان چای بیاره و تعارف بکنه. بخورین تا خستگیتون دربره سراسر وجود او نیاز شده بود هاجر که پی به عمق درد پیرمرد برده بود، دلش به تنهایی او سوخت: پدر

حرم امام رضا علیه السلام

 می بایست از یک طرف غم فراق مادر را به دوش بگیرد. و از طرفی با فرزندانش ابراز همدردی کند. اثر ضربه های تازیانه ای که توسط این غصه عظیم بر روی صورتش نقش بسته بود، دختر را بیشتر عذاب می داد. می خواست فریاد بزند: پدر دوستت دارم. اما افسوس که هر چه بیشتر سعی می کرد صبحت کند، کمتر نتیجه می گرفت. با آن که رنج و بیماری به قدری بر او غلبه کرده بود که بهار زندگیش تبدیل به خزان شده بود. اما قادر نبود که لطمه ای به او وارد آورد. دختر با شبنمهای اشک، گل امید را آراست و آن قدر گریست تا خواب بر او چیره شد.

خواهر که تازه از موج جمعیت جدا شده و مشغول قرائت زیارتنامه بود نگاهی به چهره هاجر انداخت، در کنارش نشست و سر او را به زانو نهاد و آرام قطرات اشک را از گوشه چشمانش زدود. نفسش را پر صدا از سینه بیرون داد و نالید: اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی و انت حی عند ربک مرزوق. او چندین و چند بار این جمله را تکرار کرد. بعد پلکهایش را روی هم گذاشت. با این کار سعی داشت پرده ای بین ظاهر و باطن بکشد و معنی کلام را از عمق جان درک کند- یا امام رضا (ع) شما حرفای منو می شنوی، جواب سلامم رو میدی، اما چرا من نمی تونم پاسخت رو بشنوم؟ بعد از کمی تفکر به این نتیجه رسید که علت این امر، می تواند حجابی باشد که اعمالش بین او امامش، فاصله ایجاد کرده است. هاله ای از نور، همه جا را روشن کرد، گویی در رواقها، چشمه چشمه نور جوشیده است، و در کانون آن، آقایی سبزپوش با محاسنی سفید دیده می شد. به هاجر الهام شد که لحظه استجابت و گشوده شدن گره نیاز است پس باید التماس کند. با عجز گفت: آقا شفام بده. پاسخ شنید: شفا گرفتی. دلش لرزید، هرسان از جا برخاست.

دستش را به سوی گردن بر دو رشته نیاز را لمس کرد، طناب را در دست گرفت و به طرف خود کشید. ریسمان از پنجره به زمین افتاد. راستی او شفا یافته بود، با هیجان اطراف را نگریست: حس کرد می تواند سخن بگوید. نمی دانست چه بگوید با فریادی که از آن عشق می بارید، گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) خواهر که از شدت هیجان می لرزید، پیاپی تکرار می کرد، خدایا شکر، امام رضا (ع) متشکرم. اشک شوق چشمها را پر کرد. سایر زوار به حال هاجر غبطه می خوردند. صدای صلوات و یا امام رضا (ع) حرم آقا را پر کرد. ملائک دامن دامن گل بر سر زوار می ریختند. فضا آکنده از عطر و بوی محمدی شد.

منبع: پایگاه اینترنتی حضرت رضا علیه السلام


نوشته شده در یکشنبه 88/8/3ساعت 10:8 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس