*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
قرآن کریم سراسر به توحید توجه فرموده است ، بحث عرفان حقیقی هم اینست که توحید چیست و موحد کیست؟ بزرگان و عرفا این مطالب را به زبان شعر و نثر بیان کردند و از قرآن کریم استنباط کردند.قرآن کریم می فرماید:«هوالاول والاخروالظاهر والباطن،اول اوست،آخر اوست،ظاهر اوست،باطن اوست»2.فرموده که «هوالاول و الاخر»،نفرموده:«هوالاول و هوالاخره»،اولی که آخر است،آخری که اول است،ظاهری که باطن است و باطنی که ظاهر است.اولی که اول ندارد فقط خداست،آخری که آخر ندارد خداست،ظاهری که باطن است خداست . هیچ ظاهری باطن نیست و هیچ باطنی ظاهر نیست مگر خدا.قرآن کریم کلام الهی را این گونه معرفی می کند که خود حضرت تبارک و تعالی دلیل خودش است. این جا می فرماید که آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب وقتی می خواهیم آفتاب را بشناسیم تماشای آفتاب می کنیم.نمی خواهیم از سایه به آفتاب پی ببریم ،بلکه از آفتاب به سایه پی می بریم. خود نباشد آفتابی را دلیل جز که نور آفتابی مستطیل سایه کی بود تا دلیل او بود این بسستش که ذلیل او بود3 «الغیرک ظهور»،ظهور و بروز همه چیز با اوست.اگر ما ادله ای می آوریم،آن ادله در واقع تنبیهاتی است که فکرت انسان را بیدار کند و متوجه شود که غیر از او نیست.مثل اینکه کسی به کسی می گوید که مگر تو خودت نیستی.از همه چیز روشن تر خدای تعالی است :الله نور السموات و الارض»4.خدا نور است،نور ظاهر است و مظهر ،همه چیز در پرتو او ظهور و بروز می کند.«یا من دلّ علی ذاته بذاته»،خودش دلیل خودش است. ما باید با خدا همه چیز را بشناسیم .با خدا ، خدا را بشناسیم نه اینکه با اشیای دیگر . اشیای دیگر پرده و حجاب هستند . تو در حجاب نیستی «ولکن لا تحتجب عن العباد بل تحجبهم الاعمال یا الآمال»،اعمال قلبی همین خودبینی و خود بزرگ بینی ،حسادت و تکبر حجاب آدمی است. خداوند متعال به رسول اکرم (ص) می فرماید:«یا ایهاالمدثر*قم فانذر*و ربک فکبر،ای کشیده ردای شب بر سر ، برخیز و بترسان و پروردگار خود را بزرگ بدار»5. همچنین می فرماید:«ساصرف عن آیاتی الّذین یتکبّرون فی الارض بغیرالحق و ان یروا سبیل الغیّ یتّخذوه سبیلاً ذلک بانّهم کذّبوا بایاتنا و کانوا عنها غافلین؛ به زودی کسانی را که در زمین ، بناحق تکبر می ورزند ، از آیاتم رویگردان سازم ]به طوری که [ اگر هر نشانه ای را] از قدرت من[ بنگرند ، بدان ایمان نیاورند و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود قرار دهند . این بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشتند و غفلت ورزیدند».6 امام باقر(ع) می فرماید:« والله المتکبر ینازع رداء الله» ، کسی که متکبر است با خدا جنگ دارد ، مثل اینکه کسی لباس روحانی را بدزدد و برود دزدی ، این جنگ است ، جنگ با روحانیت و همچنین تکبر نمی گذارد آدم بفهمد ، خداوند متعال می فرماید کسانی که تکبر می ورزند ، نمی گذارم آیات مرا بفهمند ، چون این خودپرستی و خودخواهی و خودبزرگ بینی بزرگترین پرده و حجابی است که نمی گذارد انسان حقایق را ببیند:« انّ الّذین کذّبوا بایاتنا واستکبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء ولا یدخلون الجنّة ...؛ در حقیقت کسانی که آیات ما را دروغ شمردند و از ]پذیرفتن[ آنها تکبر ورزیدند ، درهای آسمان را برایشان نمی گشایند و در بهشت در نمی آیند».7 اگر این خودبینی نباشد ، انسان خدابین می شود و این سعادت انسان و کمال انسان است و باید در این زمینه سعی کرد و تلاش کرد و بالاخره با التماس ، توسل ، توجه و ... منتظر عنایت الهی بود که کار به عنایت پیش رود. همتم بدرقهء راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم سفر الی الحق تمام شدنی نیست ، منتها بعضی ها مقداری عبادت می کنند ، کارهای خوبی می کنند بعدا می آیند در اجتماع و با همان مقدار نورانیتشان هم خودشان را گرفتار می کنند و هم دیگران را.سفر الی الحق تمام شدنی نیست ، باید با خدا آشنا شد و تخلق به اخلاق الله پیدا کردو به آن مقام رسید. انسان واقعی باید دستگیر خلق هم باشد . خدای تعالی ما را به حقیقت توحید برساند و ما را با معارف قرآن آشناتر کند. تا می توانیم باید صلوات و درود بر روان پاک اولیاء و انبیاء بخصوص پیامبراعظم که حامل قرآن کریم بوده بفرستیم تا ما را با کلام خدا به معارف و مقاصد بلند برساند و این است راه سعادت انسان و جز این نیست.باید راه خداشناسی طی شود تا به کمال انسانیت برسیم. اساس انسانیت همین توحید است و لاغیر.خداوند علی و اعلی به همه ما توفیق عنایت کند که موحد و خداپرست باشیم. بعضی می پرسند چطور حضور قلب پیدا کنیم .تلاش به همین دستوراتی که دادند: نماز بخوانیم و این اعمال را توجه کنیم تا اینکه ملکه پیدا شود ، تا آرام آرام موحد شویم. وقتی موحد شدیم همه زندگی ما حضور می شود. حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ «یا ایهاالذّین امنوا اتّقواالله ولتنظر نفس ما قدّمت لغد واتّقوالله انّ الله خبیربما تعلمون ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ، از خدا پروا دارید و هرکسی باید بنگرد که برای فردا ]ی خود[ از پیش چه فرستاده است و ]باز[ از خدا بترسید .در حقیقت ، خدا به آنچه می کنید آگاه است».8 خداوند بر توفیقات همگان بیفزاید. *** درس پنجم ( اشراقات معنوی) - آیت الله محمود امجد تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پانویس : 1- صدوق از جمیع بن عمیر نقل می کند که امام صادق (ع) به من فرمود:« معنای "الله اکبر" چیست؟» عرض کردم:« خداوند از هرچیزی بزرگ تر است». فرمود:«مگر آن جا چیزی وجود دارد که خداوند بزرگ تر ازآن باشد؟»، عرض کردم:«پس معنای آن چیست؟» فرمود:« بزرگتر ازآن است که در وصف آید»(معانی الاخبار ، ص 11) 2- حدید:3 3- دفتر سوم ، 3718-3719 4- نور:35 5- مدثر:1-3 6- اعراف:146 7- اعراف:40 8- حشر: در باب اعجاز قرآن از نگاه علوم روز نمونه هایی را در قلمروهای گوناگون انسان، حیوانات، غذا و... ذکر کردیم، در نوشتار حاضر با رویکردی موردپژوهانه به تبیین مواردی دیگر از اعجاز قرآن در پاره ای از مظاهر عالم هستی خواهیم پرداخت. 1. جاذبه ی زمین قرآن، هزار و اندی سال قبل از نیوتن از جاذبه ی زمین خبرداده است: « زمین را جذب کننده آفریدیم.» مرسلات/ 25 در دهها تفسیر که پیش از ولادت نیوتن نوشته شده، تصریح گردیده، که (کِفات) به معنای جذب کردن است. درعصری که همه، خورشید را ثابت می دانستند، قرآن فرموده است: « خورشید به سوی آرامگاه خودش د ر حرکت است.» یس / 38 2. حرکت انتقالی زمین [ گردش زمین به دور خورشید] قرآن کریم در این مورد اشارات فراوانی دارد و از زمین با تعبیراتی مثلِ گهواره (طه / 53) و شتر راهوار ( ملک/15) یاد کرده است. 3. انبساط عالم 4. ستونهای نامرئی ( جوّ کره ی زمین) قرآن در مورد این ستونها می فرماید: « خداوند آسمان را بدون ستونی که آن را ببینید، برافراشت.» رعد/ 2 - لقمان / 10 هنگامی که از امام رضا « علیه السلام» پرسیدند: مگر آسمان ستون دارد؟ فرمود: بله، در آنجا ستونهایی است که شما نمی بینید. شیخ طوسی هزار سال پیش در تفسیر خود فرموده است: قرآن نگفته ( بدون ستون)، بلکه فرموده است: (بدون ستون مرئی) تفسیر تبیان؛ ج 6، ص 213 5. حرکت ستارگان 6. حرکت خورشید 7. زوجیت گیاهان اما قرآن، در بیش از ده آیه از زوجیت گیاهان بحث کرده است. مثلاً : شعرا/ 7 – لقمان/10 « و از آسمان آبی فرو فرستادیم و به وسیله ی آن جفتهایی از گیاهان گوناگون رویاندیم.» 8. تسخیر فضا یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ(الرحمن/33) ای گروه جن و انس! اگر میتوانید از مرزهای آسمانها و زمین بگذرید، پس بگذرید، ولی هرگز نمیتوانید، مگر با نیرویی (فوق العاده)! 9. موجودات زنده در جهان بالا 10. همبستگی آسمان و زمین یکی از بهترین دلائلی که می رساند این کرات همبستگی داشته اند، این است که در خورشید بیش از 67 عنصر وجود دارد که عین آن عناصر در زمین نیز دیده می شود. همچنین، عناصر سنگهای آسمانی که از آسمان داخل زمین می شوند، همان عناصری است که ساختمان زمین را در بر گرفته است. خداوند این همبستگی را در قرآن کریم بیان فرموده است: « آسمان و زمین قبلاً به هم متصل بودند و ما آنها را از همدیگر جدا کردیم.» انبیاء / 30 11. توده های گاز « زمین و ستارگانِ دیگر، از توده های ابری، تکوین یافته اند و این ابر از ذرات سختی پدید آمده که حجمش 10 هزار برابر از حجم کره ی زمین بزرگتر بود.» قرآن این حقیقت را به این صورت بیان فرموده است: «خداوند اراده کرد خلق کند آسمان را، حال آن که آسمان، توده ی گاز و دود بود.» فصلت / 11 12. برخورد الکتریسیته در قرآن آیاتی وجود دارد که تنها با مسئله ی کروی بودن زمین تطبیق می کند، از جمله: « به آن جمعیت که تضعیف شده بودند، مشرقها و مغربهای پر برکت زمین را ، ارث دادیم.» اعراف / 137 این مطلب در قرآن کریم بیان شده است: « آیا نمی بینی خداوند، ابرها را به آسانی حرکت می دهد، بعد آنها را به هم ترکیب می نماید، سپس بر روی هم انباشته می کند، آنگاه باران را از لابلای آنها خارج می سازد.» نور/ 43 13. نبودن اکسیژن در بالای جو از جمله روشهای تربیتی قرآن این است که، با بیان « مثل » زمینه را برای تعلیم اصول عقاید، آماده می کند. امروز ثابت شده که هر اندازه انسان به سمت آسمان برود، هوا رقیق تر شده و در اثر نبودن اکسیژن، تنفس مشکل می گردد. قرآن این مطلب را در قالب مثال بیان فرموده است: « پس خداوند، کسی را که می خواهد هدایت نماید، سینه ی او را برای پذیرفتن اسلام باز می کند و کسی را که گمراه می نماید، سینه ی او را تنگ می کند و در فشارقرار می دهد، مانند کسی که به آسمان می رود. » انعام 125 14.کروی بودن زمین این تعبیر تنها با کروی بودن زمین می سازد، زیرا اگر فرض بگیریم که زمین مسطح است، در این صورت یک مشرق و یک مغرب بیشتر نخواهد داشت ؛ اما اگر زمین را کروی فرض نمائیم، هر نقطه ایی از زمین برای نقاط شرقی آن، (غرب) خواهد بود و برای نقاط غربی آن، (شرق) خواهد بود. برگرفته از: پایگاه ام الکتاب عارف سالک، حاج شیخ محمد بهاری فرزند حاج میرزا محمد از عالمان و عرفای طراز اول و یکی از ستارگان تابناک آسمان علم و فضیلت و عرفان است. مرحوم بهاری در سال 1265ق در شهر بهار همدان چشم به جهان گشود. بعد از رسیدن به دوران رشد به در همان شهر به مکتب خانه رفته و سپس از درس مرحوم ملا جعفر بهره گرفت. پس از آن در بروجرد بر حلقه درس آیت الله حاج میرزا محمود بروجردی پدر آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی پیوست. و در حالی که 32 سال بیشتر نداشت با اخذ درجه اجتهاد به نجف اشرف عازم شد. مرحوم بهاری در نجف از ملازمان درس آخوند ملاحسینقلی همدانی گردید و دائم همراه وی بود به طوری که آن مرحوم در حق این شاگرد زبده خود میفرمود: «حاج شیخ محمد بهاری حکیم اصحاب من است.» در مورد شدت ارتباط وی با استادش از همکلاسی وی عارف کامل سید احمد کربلائی مطلب جالبی نقل شده است: علامه تهرانی از علامه طباطبائی و او از استاد خود آقا سید علی قاضی نقل میکند که مرحوم سید احمد کربلائی فرمودند: «ما پیوسته در خدمت مرحوم آیت الحق آخوند مولی حسینقلی همدانی بودیم و آخوند صد درصد برای ما بود. ولی همین که آقای حاج شیخ محمد بهاری با آخوند روابط آشنائی و ارادت پیدا نمود و دائماً در خدمت او تردد داشت آخوند را از ما دزدید.» بدین ترتیب بهاری در حدود پانزده سال در سفر و حضر در خدمت آخوند بود و آخوند نیز او را وصی خود قرار داد. او آنچنان جاذبهای داشت که نوشتهاند: «فی المثل اگر شتربانی ده قدم با او راه میرفت، فدایش میشد.» خاطرات عبرتآموزی از مرحوم بهاری سینه به سینه نقل شده است. از آن جمله مرحوم آیت الله العظمی آخوند ملا علی معصومی همدانی از یکی از شاگردان ایشان نقل کردهاند که گفت: «نزد مرحوم بهاری درس اخلاق میخواندیم پس از چند جلسه یک روز به محل درس مراجعه کردیم مرحوم بهاری فرمود: دیگر درس نیست، عرض کردیم چرا؟ فرمود: آیا در طی این مدت تغییر حال در خود مشاهده کردهاید؟ اگر نکردهاید؟ طبیب را عوض کنید.» مرحوم شیخ جواد انصاری همدانی (1339.ق) که خود اهل سلوک و معرفت بودند و در همدان سکونت داشتند پیوسته برای زیارت و استمداد از روح مرحوم بهاری به بهار میآمدند و چه بسا این مسافت را که حدود 19 کیلومتر است پیاده طی میکردند. علامه طهرانی نیز میفرماید: «این حقیر کراراً و مراراً برای زیارت مرقدش به بهار همدان رفتهام. معروف است که آن مرحوم از میهمانان خود پذیرایی میکند. حقیر این مطلب را امتحان کردهام و در سالیان متمادی چه در حیات مرحوم انصاری و چه در مماتشان که به همدان زیاد تردد داشتهام هر وقت به مزار مرحوم شیخ آمدهام به گونهای خاص پذیرائی فرموده است. و بسیاری از دوستان هم مدعی این واقعیت میباشند.» حضرت آیتالله شیخ محمد حسین نائینی در مورد عظمت روحی مرحوم بهاری فرموده است: «شهر آنجا است که شیخ محمد بهاری خفته است» متن نامه: جناب مشهدی فلان را عرض میشود ان شاء الله تعالی موفق بوده و خواهید بود، شنیدم به بعضی از موالیان حقیر عرضه داشتهاید که فلانی کاغذی که مشتمل بر مواعظ و نصایح باشد برای من بنویسد و حقیر دو کلمه مینویسم و آن دو کلمه این است که اگر با مجاهده نفس در مقام عمل راه میروی گوارایت باد و اگر خدای نکرده نکبت چاک گریبان را گرفته، در عمل تکاسُل ورزیدی و نتوانستی به عمل پیش بروی، لااقل گدایی را از دست مده به تضرع و زاری بکوش در خلوات به دروغی به چسب تا صادق شود، چه این که گدا مجانی طلب است، اگر جِدّی داشته باشد، مقصودش حاصل است. اگر در جواب بفرمایند: مثل تو بنده مفلسی را لازم نداریم. به نحو تذلّل عرض کن: گدای رهنشین سلاطین در عِداد بندگان او نخواهد بود. اگر بفرمایند: نافرمانی میکنی. به طریق خوشی عرض کن: هر کس شأنی دارد. اگر فرمودند: قهّاریت من پس در کجا ظاهر خواهد شد. به شیرینی عرض کن: در آنجا که با سلطنت جناب اقدست معارضه نماید. اگر فرمودند: بیرونش کنید. به التماس بگو: نمیروم ز دیار شما به کشور دیگر برون کنیدم از این در آیم از در دیگر اگر بفرماید: قابلیت إستفاضه از من را نداری. جواب عرض کن: به دستیاری اولیاء خودت کرامت فرما. الحاصل: اگر رو ترش نماید، تبسم کنان التماس کن، اگر از تو اعراض نمود، تبصبص کنان از پشت سر او بدو، اگر از خودش مأیوس شدی به أمناء دولتش ملتجی شو بگو با صدای بلند: بــــه والله و بــه بالله و بــه تَالله بـه حـق آیه نـصرٌ مِنَ الله که مو از دامنت دست بر ندیرم اگر کشته شوم الحکم لله اگر بفرماید: جرأت این حرفها را از کجا به هم بستی؟ عرض کن: حلم تو اشاره میکند. اگر بفرمایند: این زبانها را از کجا یاد گرفتی؟ بگو: بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش الحاصل: گدایی را گفتند ول مکن تا هیچوقت محتاج نباشی، از گدایی خیلی کارها ساخته میشود، غرض از مجاهده، خود را عاجز دانستن و به معرض گدایی در آوردن است والله العالم نگارنده : آیت الله شیخ محمد بهاری منبع : تذکرة المتقین- آیت الله شیخ محمد بهاری اصولا این یک امر طبیعى است که اگر انسان به کار خلاف و غلطى ادامه دهد تدریجا با آن انس مى گیرد، نخست یک حالت است ، بعدا یک عادت مى شود، سپس مبدل به یک ملکه مى گردد و جزء بافت جان انسان مى شود، گاه کارش به جائى مى رسد که بازگشت بر او ممکن نیست ، اما چون خود آگاهانه این راه را انتخاب کرده است مسئول تمام عواقب آن مى باشد بى آنکه جبر لازم آید، درست همانند کسى که آگاهانه با وسیله اى چشم و گوش خود را کور و کر مى کند تا چیزى را نبیند و نشنود. شاید شما هم هنگام تلاوت قرآن به این آیه شریفه بر خورده باشید که : «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ»1 ؛ خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پردهاى است و آنان را عذابى بزرگ است. با خود می اندیشیم خدایی که با این شگفتی انسان را آفریده است پیامبران عظیم الشأن برای هدایتش فرستاده آیا سزاوار است که دل او را قفل کند؟ شاید به دل بگیریم و با ناراحتی از کنار آیه بگذریم اما عزیزان خداوند مهربانتر و حکیم تر از آن است که با ما چنین معامله ای بکند و این خود ما هستیم که چشم به روی هر آنچه زیباست میبندیم و به دنبال هوس های پوچ چون برگی خشک در باد به هر طرف روانه ایم ، و اگر مى بینیم اینها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست که خداوند این خاصیت را در اینگونه اعمال نهاده است. (دقت کنید) عکس این مطلب نیز در قوانین آفرینش کاملا مشهود است ، یعنى کسى که پاکى و تقوا، درستى و راستى را پیشه کند، خداوند حس تشخیص او را قویتر مى سازد و درک و دید و روشن بینى خاصى به او مى بخشدچنانکه در قرآن کریم می فرماید: «یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً وَیُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»2 ؛ ای کسانى که ایمان آوردهاید، اگر از خدا پروا دارید، براى شما [نیروى] تشخیص [حقّ از باطل] قرار مىدهد و گناهانتان را از شما مىزداید و شما را مىآمرزد و خدا داراى بخشش بزرگ است. این حقیقت را در زندگى روزمره خود نیز آزموده ایم ، افرادى هستند که عمل خلافى را شروع مى کنند، در آغاز خودشان معترفند که صددرصد خلافکار و گنهکارند، و به همین دلیل از کار خود ناراحتند، ولى کم کم که با آن انس گرفتند این ناراحتى از بین مى رود، و در مراحل بالاتر گاهى کارشان به جائى مى رسد که نه تنها ناراحت نیستند بلکه خوشحالند و آن را وظیفه انسانى و یا وظیفه دینى خود میشمرند! این انسان دلش قفل میشود دیگر گوشش هیچ حقی را نمی شنود و این نتیجه عمل خود اوست نه اینکه خدا کرده باشد . البته اگر دقت کرده باشید یکی از عادات زشت بعضی از ما این است که هر کاری دلمان بخواهد انجام میدهیم به هر فسق و فجوری دست میزنیم همین که بازتاب اعمالمان به ما بازگشت نمود ناله و فقان بر می آوریم که خدایا چرا چنین کردی ؟ مگر تو خدا نیستی؟ پس چرا چنین میکنی؟ غافل از اینکه این ماییم که چنیین کرده ایم در حق خود و الا خداوند متعال خیر محض است وبی نیاز از ضرر رساندن به ما موجودات ضعیف و در عین حال گستاخ. اگر کسی بخواهد چنین گرفتار نشود و همواره بندگی خدا کند هر گاه خبرى به او برسد که فلان کار نیک باید انجام شود، فورا سعى مى کند در برابر آن موضع گیرى صحیح کند و دل و جان و خود را با نیکی ها هماهنگ سازد و از بدى تنفر جوید، این تلاش و کوشش درونى بدون شک در اعمال او اثر خواهد گذاشت ، و پیوند فکریش به پیوند عملى خواهد انجامید. واوست که به سعادت خواهد رسید. از نظر اصول روانشناسى نیز این معنى ثابت شده که اعمال آدمى همواره بازتابى در روح او دارد، و تدریجا روح را به شکل خود در مى آورد، حتى در تفکر و اندیشه و قضاوت او مؤ ثر است . این نکته نیز قابل توجه است که انسان با ادامه گناه ، لحظه به لحظه ، در تاریکى روحى بیشترى فرو مى رود، و به جایى مى رسد که گناهانش در نظرش حسنات جلوه مى کند، و گاه به گناهش افتخار مى نماید! و در این مرحله راههاى بازگشت به روى او بسته مى شود، و تمام پلها پشت سرش ویران مى گردد و این خطرناکترین حالتى است که ممکن است براى یک انسان پیش آید. حجاب چهره جان! «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُون کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ »3 ؛ نه چنین است، بلکه آنچه مرتکب مىشدند زنگار بر دل هایشان بسته است. زهى پندار، که آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوبند. آنها به راستى محجوب از پروردگار مى شوند، و در حالى که نیکان و پاکان به جوار قرب او راه مى یابند، و از لذت دیدار محبوب و شهود باطنى او که برترین لذت ممکن است بهره مند مى گردند، این دوزخیان بى ایمان و گنهکار از این فیض عظیم و نعمت بى نظیر محرومند. بعضى از مؤ منان پاکدل حتى در این جهان به فیض دیدار او متنعم مى گردند، در حالى که مجرمان کوردل در این جهان نیز از این فیض محرومند.آنها دائما در حضورند و این بى بصران تاریک دل دورند! آنها از مناجات او چنان لذتى مى برند که با هیچ بیانى قابل توصیف نیست ، در حالى که اینها چنان در نکبت گناهان خود غرقند که راه نجات ندارند و به گفته شاعر: تو کز سراى طبیعت نمى روى بیرون کجا به کوى حقیقت گذر توانى کرد؟! جمـال یــار نــدارد حجـاب و پرده ولى غبـار ره بـنـشـان تـا نظر توانى کرد! امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در دعاى معروف کمیل عرض مى کند: هبنى صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک؛ گیرم که بر عذاب دردناک تو صبر کنم چگونه مى توان بر فراق و دوریت صبر کرد؟! اما کیست که به این مسائل اهمیتی بدهد هر کس در فکر این است که چگونه اسکناسی روی اسکناس دیگر بگذارد و از دست دیگری برباید تا گرگ گرسنه نفسش را سیر کند و جالب اینکه اگر گرسنه ای را ببینند احساس انزجار پیدا میکند اگر فقیری را ببیند از او روی گردان میشود با نفرت،غافل از اینکه غذای این گرسنه و اموال آن فقیر در دست خود اوست که دیر یا زود باید پس بدهد (مواظب باشیم). «وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ»4؛ و هر یک را نسبت به کاری که کرده است درجتی است تا خدا پاداش کارهایشان را به تمامی بدهد و به آنان ستم نمی شود. 1- سوره بقره آیه 7. 2- سوره انفال آیه 29. 3- سوره مطففین آیات 13 و 14. بررسی تفسیر نمونه جلد های 2-9- 5-19-26 مى گویند همیشه در کنار کوه هاى بلند دره هاى بسیار عمیق وجود دارد، و در برابر آن قوس صعودى تکامل انسان، قوس نزولى وحشتناکى دیده مى شود، چرا چنین نباشد؟ در حالى که انسان موجودى است مملو از استعدادهاى سرشار که اگر در طریق صلاح از آن استفاده کند بر بالاترین قله افتخار قرار مى گیرد، و اگر این همه هوش و استعداد را در طریق فساد به کار اندازد بزرگترین مفسده را مى آفریند و طبیعى است که به اسفل السافلین کشیده شود. و از هر حیوانی پست تر و بی مقدارتر میشود. و آیا صحیح است انسانی که مسجود ملائکه و معلم آنهاست چنین تحقیر شود؟ چرا پست تر از حیوانات «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» 1 ؛ اینان همانند چارپایانند حتی گمراه تر از آنهایند. مفسران در تفسیر این آیه نظرات جالبی دارند که اجمالا آن را بیان میداریم. 1- اگر چهارپایان چیزى نمى فهمند و گوش شنوا و چشم بینائى ندارند، دلیلش عدم استعداد آنها است ، اما از آنها بیچاره تر انسانى است که خمیره همه سعادت ها در وجود او نهفته است و آنقدر خدا به او استعداد داده که میتواند نماینده و خلیفة الله در زمین گردد، ولى کارش به جائى مى رسد که تا سر حد یک چهارپا سقوط مى کند، تمام شایستگی هاى خود را به هدر داده ، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضیض نکبت بار شیاطین سقوط مى کند، این راستى دردناک است و گمراهى آشکار. 2 - چهارپایان تقریبا حساب و کتابى ندارند و مشمول مجازات هاى الهى نیستند در حالى که آدمیان گمراه باید بار تمام اعمال خود را بر دوش کشند و کیفر اعمال خویش را بى کم و کاست ببینند. 3 - چهارپایان براى انسان ها خدمات زیادى دارند و کارهاى مختلفى انجام مى دهند، اما انسان هاى طاغى و یاغى خدمتى که نمى کنند هیچ ، هزاران بلا و مصیبت نیز مى آفرینند. 4 - چهارپایان خطرى براى کسى ندارند و اگر هم داشته باشند خطرشان محدود است اما اى واى از انسان بى ایمان مستکبر هوى پرست که گاه آتش جنگى را روشن مى کند که میلیون ها نفر در آن خاکستر مى شوند. 5 - چهارپایان اگر قانون و برنامه اى ندارند، ولى مسیرى که آفرینش را در شکل غرائز براى آنان تعیین کرده است پیروى مى کنند و در همان خط حرکت مى نمایند، اما انسان قلدر سرکش ، نه قوانین تکوین را به رسمیت مى شناسد و نه قوانین تشریع را و هوى و هوس هاى خود را حاکم بر همه چیز مى شمرد. 6 - چهارپایان هرگز براى کارهاى خود توجیه گرى ندارند، اگر خلافى کنند خلاف است و اگر راه خود را بروند، که مى روند، همانست که هست اما یک انسان خودخواه خونخوار هوى پرست بسیار مى شود که تمام جنایات خود را آنچنان توجیه مى کند که گوئى دارد وظائف الهى و انسانى خویش را انجام مى دهد. و به این ترتیب هیچ موجودى خطرناکتر و زیانبارتر از یک انسان هواپرست بى ایمان و سرکش نیست ، و به همین دلیل در آیه 22 سوره انفال عنوان شر الدواب (بدترین جنبندگان ) به او داده شده است ، و چه عنوان مناسبى؟ براستی چرا اشرف مخلوقات انسان، باید بشود بدترین جنبنده در نزد خداوند دلیل این سقوط چیست؟ انسان تا جایی که مطیع دستورات متعال پروردگارش باشد همچنان اوج میگرد و باعث فخر خداوند و امان از روزی که عنان اختیارش را به دست هوای نفسش بسپارد که ریشه همه بدبختی هایش از همین جا شروع میشود . هواپرستى و عواقب دردناک آن بى شک در وجود انسان غرائز و امیال گوناگونى است که همه آنها براى ادامه حیات او ضرورت دارد: خشم و غضب ، علاقه به خویشتن ، علاقه به مال و زندگى مادى و امثال این ها، و بدون تردید دستگاه آفرینش همه این ها را براى همان هدف تکاملى آفریده است . اما مهم این است که گاه اینها از حد تجاوز مى کنند و پا را از گلیمشان فراتر مى نهند و از صورت یک ابزار مطیع در دست عقل در مى آیند و بناى طغیان و یاغیگرى مى گذارند عقل را زندانى کرده و بر کل وجود انسان حاکم مى شوند و زمام اختیار او را در دست مى گیرند. این همان چیزى است که از آن به هواپرستى تعبیر مى کنند که از تمام انواع بت پرستى خطرناکتر است ، بلکه بت پرستى نیز از آن ریشه مى گیرد. بى جهت نیست که پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله) بت هوى را برترین و بدترین بتها شمرده است در آنجا که مى فرماید: ما تحت ظل السماء من اله یعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع ؛ در زیر آسمان هیچ بتى بزرگتر در نزد خدا از هوى و هوسى که از آن پیروى کنند وجود ندارد!. و در حدیث دیگرى از بعضى پیشوایان اسلام مى خوانیم : ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى ؛ مبغوضترین و منفورترین بتى که در زمین پرستش شده است بت هوى است ! و اگر نیک بیندیشیم به عمق این سخن به خوبى واقف میشویم چرا که هواپرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى است ، چنانکه قرآن مى گوید: «وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا»2 ؛ و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساختهایم و از هوس خود پیروى کرده و [اساس] کارش بر زیادهروى است، اطاعت مکن. هواپرستى سرچشمه کفر و بى ایمانى است و بدترین گمراهى است ، قرآن مى گوید «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ»3 ؛ چه کسى گمراهتر است از آن کس که از هواى نفس خویش پیروى مى کند و هدایت الهى نیافته است. هواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را از راه خدا بیرون میبرد، چنانکه در قرآن مى خوانیم: «فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ»4 ؛ در میان مردم به حق داورى کن و پیرو هوى مباش که تو را از راه خدا گمراه مى کند . هواپرستى مانع عدالت و دادگرى است ، چنانکه در قرآن مى خوانیم «پیروى هوى مانع اجراى عدالت شما نگردد.» بالاخره اگر نظام آسمان و زمین بر محور هوى و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنه هستى را خواهد گرفت : «وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ»5 ؛ اگر حق از هوى و هوس آنها پیروى کند آسمان ها و زمین و تمام کسانى که در آنها هستند فاسد میشوند . در روایات اسلامى نیز تعبیرات تکان دهنده اى در این زمینه به چشم مى خورد: در روایتى از على (علیه السلام) مى خوانیم : الشقى من انخدع لهواه و غروره: بدبخت کسى است که فریب هوى و غرور خویش را بخورد. خلاصه آنجا که هواپرستى است نه پاى دین در میان است و نه پاى عقل ، در آنجا چیزى جز بدبختى و رنج و بلا نیست، در آنجا جز بیچارگى و شقاوت و فساد نخواهد بود. رویدادهاى زندگى ما و تجربیات تلخى که در دوران عمر در مورد خویش و دیگران دیده ایم شاهد زنده تمام نکته هائى است که در آیات و روایات فوق در زمینه هواپرستى وارد شده است . افرادى را مى بینیم که چوب یک ساعت هواپرستى را تا آخر عمر مى خورند!. جوانانى را سراغ داریم که بر اثر پیروى از هوى چنان در دام اعتیادهاى خطرناک و انحرافات جنسى و اخلاقى گرفتار شده اند که تبدیل به موجودى زبون، ناتوان و بى ارزش گردیده ، و تمام نیروها و سرمایه هاى خویش را از کف دادند. در تاریخ معاصر و گذشته به نام کسانى برخورد مى کنیم که به خاطر هوا پرستیشان هزاران و گاه میلیونها انسان بى گناه را به خاک و خون کشیده اند و نام ننگینشان تا ابد به زشتى برده مى شود. بنابراین جاى تعجب نیست که پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و امیر مؤ منان (علیه السلام ) مى فرمایند: خطرناکترین پرتگاهى که بر سر راه سعادت شما قرار گرفته هواپرستى و آرزوهاى دور و دراز است چرا که پیروى از هوى شما را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد.6 نوشته ی فاطمه محمدی_ گروه دین و اندیشه تبیان 1- سوره اعراف آیه 179. 2- سوره کهف آیه 28. 3- سوره قصص ایه 50 . 4- سوره ص آیه 26 . 5 - سوره مؤمنون آیه 71. 6- بررسی تفسیر نمونه جلدهای 15-20-27 پیامبر نبود، نبی نبود، از اوصیاء و اولیاء هم نبود. اما به جز انبیاء الهی ردپای کسی به قدر او روی آیهها نمانده است. آنقدر که سورهای را به افتخارش نامگذاری کنند. پیامبر نبود، نبی هم نبود، از اوصیاء و اولیاء هم نبود. اما مظهر استجابت دعای رسول خدا بود، آنجا که به فرعون گفته بود: انّی عذتُ بربّی و ربّکم. آنجا که به خدا پناه برده بود از شرّ فرعون. خدا، استعاذه موسی را با او مستجاب کرده بود؛ و قال رجلٌ مؤمنٌ من آل فرعونَ یَکتُم ایمانَه ... پیامبر و نبی که نبود هیچ، از اولیاء و اوصیاء هم که نبود هیچ، وسطِ خانواده کفر و انحراف بزرگ شده بود و نفس میکشید. توی همان خانوادهای که فرعون بزرگ شده بود؛ رجلٌ مؤمن من آل فرعون. آنقدر که توی آن شرایط خفقان خانوادهاش، ایمانش را مخفی کرده بود؛ یکتم ایمانه. تا راه را برای بهانه ما ببندد؛ جامعه و خانواده و محیط و ... نمیدانم همین بهانهها که ردیف میکنیم برای شانه خالی کردنهایمان. پیامبر نبود، اما سپر جان پیامبرش شده بود. آن هم با قدرت منطق و استدلال. با خوب حرف زدن. اتقتلون رجلا ان یقول ربّی الله و قد جاءکم بالبیّنات من ربّکم؟ پیامبر نبود. اما وجدان های خوابیده قومش را با سؤال بیدار کرده بود. با خوب تبیین کردن؛ فمن ینصرنا من بأس الله ان جاءنا... انّی اخافُ علیکم... ما لکم من الله من عاصم... انّما هذه الحیوة الدّنیا متاع... من عمِل سیّئه فلا یُجزی الّا مثلها... یا قوم اتّبعون اهدکم سبیل الرّشاد... پیامبر نبود، اما حجت خدا بود برای قومش. آنقدر که وقتی نشنیدند حرفهاش را، عذاب خدا نازل شد برای آل فرعون. فوقیه الله سیّئات ما مَکِروا و حاق بآلِ فرعونَ سوء العذاب. سلسله پیامبری و نبوّت ختم شده. هزار و چهارصد و چند سالی میشود. اما کاش سلسله حبیبها و آسیهها و مؤمنهای آلفرعون تمام نشود. سلسله کسانی که تمام قد مقابل مظاهر انحراف و کفر و شرک و جهل و نفاق جامعهشان، قد عَلَم کنند. بسم الله الرّحمن الرّحیم وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللهُ وَ قَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَ إِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ... . پینوشت: تیپ شخصیت مبارزاتی مؤمن آل فرعون به نظرم خیلی شبیه است به حبیب نجّار. شنیده باشید شاید. توی روایات هم هست. که شباهت میدهند حضرت ابوطالب(ع) را به مؤمن آل فرعون. به جهت مبارزه توآم با تقیه و کتمان ایمان علیرغم اعتقاد قوی. مریم روستا تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان یکی از دردآورترین مسائلی که برای ما مسلمانان وجود دارد و همیشه باعث رنجش خاطر ما شده این است که در حال نماز خواندن حضور ذهن نداریم و در آن چند دقیقه نمیتوانیم افکار خود را متمرکز کنیم و بهتر و بیشتر در عالم ملکوتی و روحانی دیدار و لقاء محبوب به پرواز در آییم. حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب مراحل اخلاق در قرآن میفرمایند: «گاهی انسان بر طبق شریعت نماز میخواند، یعنی واجبات و مستحبات وضو و نماز را رعایت میکند، ولی حضور قلب ندارد این نماز گرچه از نظر فقهی باطل نیست، لیکن از نظر اخلاقی و کلامی نمازی بی اثر است تامین حضور قلب در نماز، بسیار مشکل است. با این که هر نماز چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد، این هنر در نمازگزار نیست که موقع نماز خود را ضبط کند. اگر انسان همان چند دقیقه خود را ضبط کند و بداند با چه کسی سخن میگوید، بقیه امور او تامین است، اما چون در همان چند دقیقه قدرت حضور و ضبط ندارد، سایر امور او هم ناکام است.» وقتی در هنگام تلاوت قرآن کریم به این آیه میرسیم: «فویل للمصلین *الذین هم عن صلاتهم ساهون»؛ وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافل هستند. ترس از این که مبادا ما هم جزو نمازگزاران این چنینی باشیم وحشتی وصف ناشدنی بر قلبمان میریزد. حضرت آیت الله جوادی آملی در همان کتاب میفرمایند: «نماز صراط است و صراط با غفلت نمیسازد، زیرا اگر انسان غفلت کند، از صراطی که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، سقوط میکند.» آیه «ولا تقربوا الصلوة و انتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون»: در حال مستی و بی خبری، به نماز نزدیک نگردید، تا آن که بدانید چه میگویید. پس نماز واقعی نمازی است که در آن متوجه آن چه میگوییم باشیم و نتیجه میگیریم نماز واقعی آن نمازی است که باعث دوری انسان از گناه میگردد. حضرت آیت الله جوادی آملی در فراز دیگری از همین کتاب میفرمایند: «البته تلازمی متقابل وجود دارد که نماز درست، انسان را از زشتیها باز میدارد و اعمال زشت هم انسان را از انجام صحیح نماز و سایر عبادات باز میدارد، کسی که مواظب اعضا و جوارح خود، یا حلال و حرام نباشد، در نماز هم توفیق حضور قلب نخواهد داشت و نمیداند با چه کسی سخن میگوید در نتیجه جوابهایی را هم که از او میشنود درک نمیکند. در این صورت بار فقهی چنین نمازگزاری رسیده، در حالی که بار کلامی و اخلاقی وی همچنان بر زمین مانده است.» پس باید چارهای بیندیشیم و بهترین راه حل را میتوانیم از اهل فن بدست آوریم کسانی که این راه را رفته و به مقصد رسیدهاند. بخاطر دارم یکبار از قول آیت الله علامه طباطبائی آن هم در زمانی که ایشان در بستر بیماری بودند شنیدم که ایشان در جواب کسی برای حضور قلب نسخهای خواسته بودند، فرموده بودند: «توجه توجه توجه، مراقبه مراقبه مراقبه» از این فرموده حضرت آیت الله طباطبائی در مییابیم که برای حضور ذهن در نماز باید ابتدا سعی کنیم توجه خود را به نماز و اذکاری که در نماز میگوییم معطوف داریم و در این مورد کوشش کنیم و سپس برای حفظ این حالت مراقبت و پیگیری لازم است. از حضرت آیت الله شیخ نخودکی در کتاب نشان از بی نشانها آمده است: «حصول این مرتبه (داشتن حضور ذهن در نماز) همچون خوشنویسی است بدون زحمت و مشقت و طول زمان ممکن نیست. نیک بنگر که وقتی کسی میخواهد خوشنویس شود چقدر باید زحمت بکشد و مشق کند و خدمت اساتید کند و از آنها بگیرد تا بتوان او را خوشنویس نامید.» در اینجا میبینیم که نظر ایشان هم همینطور بوده و عقیده داشتهاند که برای بدست آوردن حضور ذهن و تمرکز در نماز احتیاج به تمرین و ممارست میباشد و این حالت را نمیتوان در مدت کوتاهی بدست آورد. حضرت آیت الله جوادی آملی دلیل حضور ذهن نداشتن را در کتاب مراحل اخلاق در قرآن اینگونه توصیف میکنند: «هرگاه ما بخواهیم کاری را انجام بدهیم، در آغاز، بر آن کار مسلط نیستیم و به اصطلاح آن کار برای ما ملکه نیست. از این رو در آغاز آن را به دشواری انجام میدهیم تا در آن رشته مجتهد و متخصص بشویم و یا به تعبیر دیگر ملکه پیدا کنیم. خاطرات نیز چنین است. نخست با یک سلسله گفتن، شنیدن، شرکت مجالس، خواندن برخی نشریات و ... به تدریج خاطراتی در ذهن ترسیم میشود و هنگامی که متراکم و فراوان شد، زمینه شوق را فراهم میکند و در نتیجه، ملکه نفسانی پدید میآید که بعد به آسانی خاطرهها را در ذهن زنده نگه میدارد و انسان را از یاد خدا و معاد غافل میکند از اینرو انسان طبیعی دائما به فکر مسائل لذتبخش مادی است. تا هنگامی که مشغول کار است نه تنها بدن که فکر نیز مشغول کار است. آنجا ظاهر و باطن، هماهنگ است یعنی وقتی سرگرم است قلبش متوجه جای دیگری نیست، بلکه قلب و قالب هر دو متوجه کار لذیذ است. کسی که به مال دل بسته است در حال لذت بردن از مال و دلش است، لیکن هنگام نماز بدنش به رکوع و سجود میپردازد، ولی روحش متوجه مال است. گاهی انسان در کنار دوستانش مینشیند و سخنان عادی میگوید و احساس خستگی نمیکند، اما هنگامی که به نماز میایستد برای او دشوار است، زیرا با خدا مانوس نیست و سخن گفتن با کسی که با انسان مانوس نیست ملال آور است. ما نیز اگر خواستیم ببینیم آیا با خدا مانویسم یا نه؟ باید ببینیم از خواندن قرآن که سخن خدا با ماست و از خواندن نماز که سخن ما با خداست، احساس ملال میکنیم یا احساس نشاط.» سپس راه حل مشکل را این چنین عنوان میکند: راه حل حواس پرتی در نماز «آنچه گفتیم تحلیل درد بود، راه درمان را نیز باید بشناسیم. چون تهذیب روح بدون شناخت درد و آشنایی با راه درمان آن ممکن نیست. راه حلی را که قرآن ارائه میدهد یکی مراقبت از خود، و دیگری یاد خداست. انسان باید اولا مواظب جلسات، خواندنیها، شنیدنیها، خوردنیها و پوشیدنیهای خود باشد، مواظب باشد چه سخنی را میشنود و چه میگوید، دقت کند که در کنار سفره غذای حلال مینشیند یا حرام؟ لباسی را که بر تن میکند باید گذشته از حلال بودن لباس شهرت نباشد. گاهی شخصی لباسی میپوشد تا مشهور شود و هنگامی که از کوی برزن میگذرد لباسش جلب توجه کند. این نشان میدهد که او گرفتار خودبینی است اگر انسان، مواظب جلسات علمی خود باشد و سخنی جز برای رضای خدا و به سود جامعه اسلامی نگوید به تدریج زمینه فراهم میشود تا به یاد خدا دل ببندد. وقتی به یاد خدا دل بست، به آسانی خاطرههای خوب در ذهنش ترسیم میشود. از این رو قرآن کریم ذکر خدا را برای غفلت زدایی و قرب به حق به ما میآموزد. هر یک از عبادتهای معمولی حد و نصابی دارد ولی یاد خدا در دل و نام خدا بر لب حدی ندارد: «یا ایها الذین آمنو اذکروا الله ذکرا کثیرا (سوره احزاب، آیه 41).» کسی که زیاد به یاد خدا باشد، برای وی علاقه به خدا ملکه و او در تعلق به حق و تخلق به اخلاق الهی متخصص، مجتهد و صاحب ملکه میشود. در این صورت نه تنها در حال عبادت میفهمد که با معبود خود سخن میگوید، بلکه در خارج از عبادت نیز به یاد حق است آنگاه فرق او با دیگران روشن میشود. دیگران در حال نماز حواسشان نزد خدا، قیامت و معارف نماز نیست و او در غیر حالت نماز نیز به یاد خدا و در نماز است. «خوشا آنان که دایم در نمازند .» پس نتیجه میگیریم برای بدست آوردن حضور ذهن در نماز باید ذکر و یاد خدا را فراموش نکنیم و در همه لحظات به یاد او باشیم نه این که تنها در نماز بخواهیم به خدا بیندیشیم و متوقع هم باشیم افکار ما سکون و تمرکز داشته باشد و این که برای رسیدن به این آرزو باید تلاش کنیم و زحمت بکشیم و بدانیم که خداوند اجر کسی را که در راه او مجاهده میکند مضاعف میدهد و خودش ما را یاری خواهد کرد و به راههای خودش راهنمائیمان خواهد نمود. برگرفته از منابع: مراحل اخلاق در قرآن، حضرت آیت الله جوادی آملی. نشان از بی نشانها، حضرت آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی. در محضر لاهوتیان، آیت الله علامه طباطبایی تنظیم: هدهدی، گروه دین و اندیشه تبیان سخن نخست: گزاره ای که دست از سرتان بر نخواهد داشت! بی تردید مفهوم "خداوند" در زندگی همه ما ـ وقتی می گویم همه ما منظورم همه انسانها به طور اعم، همه دینداران عموماً و همه مسلمانان به طور خاص است ـ نقش اساسی دارد. فهمیدن این نکته دشوار نیست. با نگاهی به نحوهی زندگی خود می¬توانید پی ببرید که در صورت عدم اعتقاد به وجود خداوند چه تغییراتی در زندگی¬تان ایجاد می¬شد. مسلماً در آن صورت کارهایی را انجام می¬دادید که به دلیل باور به وجود خداوند انجام نمی¬دهید و نیز اعمالی را ترک می¬کردید که به دلیل اعتقاد به خداوند انجام می¬دهید. پس باور یا عدم باور به وجود خداوند یک گزاره بنیادین برای همه ما محسوب می شود چرا که زندگی ما در نسبت با گزاره (الف) "خدا وجود دارد" و گزاره (ب) "خدا وجود ندارد" دچار تغییرات بنیادینی خواهد شد، به گونه ای که هیچ گزاره دیگری از چنین توانی برای ایجاد تغییر در زندگی ما برخوردار نیست. بنابراین مواجه ما با این گزاره باید بسیار جدی و بنیادین باشد. برای چنین مواجه¬ای در همین ابتدای کار باید به برخی سوالات اساسی پاسخ بدهیم. البته یادآور می شوم که شما می توانید همچنان این مسئله را جدّی نگرفته و به سادگی از کنار آن گذر کنید ولی در این صورت به یاد داشته باشید که بنیادی ترین مسئله زندگی خود را بی پاسخ رها کرده اید! در زندگی روزمرّه بسیار می بینیم کسانی را که چنین زندگی می کنند و این خیلی عجیب نیست که شما هم یکی از همین افراد باشید ولی حتما با من موافقید که این گزاره دست از سر شما بر نخواهد داشت. هنگام خواب، در تنهایی و خلوت، زمانی که به یاد مرگ می افتید و ... باز از خود می پرسید آیا من به خدا اعتقاد دارم؟ چرا؟ پاسخ به این چرا و چراهای بعدی هدف نوشت? ما در این بخش است. در سلسله مباحثی موجزه ـ البته نه ایجازی که مخلّ دقت و صحت باشد ـ سعی می کنم پاسخ فلاسفه و متکلمان به این چراها را بیان کنم. شما در پایان این مباحث باید بتوانید اعتقاد خود در بار? خداوند را مورد ارزیابی قرار دهید و سوالات و نظرات خود را مطرح کنید. برای قدم نخست شما باید به این سوال پاسخ دهید: سوال 1: شما فکر می کنید گزاره "الف" صادق است یا گزاره "ب"؟ به عبارت دیگر، فکر می کنید خدا وجود دارد یا خیر؟ پاسخ به سوال 1 مهم است، چرا که بطور کلی، همه انسان های جهان با توجه به پاسخی که به این سوال میدهند به دو قسم تقسیم می شوند (البته این تقسیم بندی می تواند بسیار دقیق تر و با شقوق بیشتری انجام شود ولی برای مبحث ما همین مقدار کافی است): انسان هایی که به خدا باور دارند (به بیان دیگر: خداباوران) و انسان های نامعتقد به خداوند(با بیان دیگر: بی¬خدایان). امام حسین(علیهالسلام) در دعای عرفه میفرماید: چگونه از چیزی که در وجودش به تو نیازمند است، به تو استدلال شود؟ آیا برای غیر از تو ظهوری وجود دارد که برای تو نباشد تا آشکار کننده تو باشد. تو کی غایب بودهای تا دلیل و راهنما نیاز داشته باشی که بر تو دلالت کند و کی دور بودهای تا آثار و نشانهها ما را به تو برسانند. کور باد دیدهای که تو را با آن نشانهها، دیدهبان و نگهبان نبیند و زیانکار باد معامله بندهای که برای او، بهرهای از دوستیات را قرار ندادهای! اگر شما گزاره "الف" را انتخاب کرده اید یعنی در گروه "خداباوران" قرار گرفته اید و اگر گزاره "ب" را برگزیده اید در گروه "بی خدایان" قرار دارید و من در هر دو صورت می خواهم از پیگیری ادامه مطلب منصرف نشوید. کار ما هنوز تمام نشده است. چرا شما خداباورید و یا چرا بی خدا؟ حتماً شما هم با من موافقید که پاسخ به سوال 1 هر چند لازم است ولی کافی نیست. یعنی اگر کسی از شما سوال 1 را بپرسد و شما هر پاسخی به آن بدهید، جای پرسش دیگری (سوال2) باز است که به همان انداز? سوال 1 حائز اهمیت است. متاسفانه، بیشتر افراد دور و برمان پاسخی برای سوال 2 ندارند و به دلایل مختلف ـ اعم از دلایل روانی و غیر روانی که محل بحث آنها در این بخش نیست ـ در طول زندگی خود از پاسخ به آن طفره می روند. اگر بخواهم بدون استفاده از اصطلاحات تخصصی این مطلب را بیان کنم باید بگویم پاسخ سوال 1 صرفاً یک ادعاست(یک تصور) و برای موجه بودن آن نیاز به دلیل (یک تصدیق) است. پس روشن شد هر انسانی، چه خداباور و چه بی خدا، بی نیاز از این مباحث نیست. سوال 2 : دلیل شما برای این که فکر می کنید خدا وجود دارد یا وجود ندارد چیست؟ اما پیش از آن که وارد مبحث "دلایل وجود خدا" شوم، ذکر چند نکته لازم است: 1. من ابتدائاً به دسته بندی دلایلی می پردازم که برای اثبات وجود خدا ارائه شده اند. سپس در نوشته های بعدی به هر یک از دلایل می پردازم تا طولانی شدن مطالب باعث خستگی خاطر شما خواننده محترم نگردد. 2. مسلم است هر کدام از این دلایل از نقاط قوت و ضعفی برخوردار است. برخی از آنها قوی تر و برخی ضعیفتر شمرده می شوند و ذکر این مطالب شاید در این نوشته های مختصر ممکن نباشد. خواننده می توان به بخش "برای مطالعه بیشتر" مراجعه کند. سعی بر این است که تمام دلایل ذکر شده و وارد این مباحث تخصصی نشوم. 3. به نظر برخی از فیلسوفان و متکلمان، وجود خدا بدیهی و بی نیاز از دلیل و به تعبیری فطری است. ایشان برای تایید این نظر خود به برخی آیات و روایات متوسل می شوند. به عنوان مثال خداوند می¬فرماید: "مگر درباره خدا، پدیدآورنده آسمانها و زمین، تردیدی هست؟ (ابراهیم،10) یا آیه فطرت (روم،30) و یا امام حسین(علیهالسلام) در دعای عرفه میفرماید: چگونه از چیزی که در وجودش به تو نیازمند است، به تو استدلال شود؟ آیا برای غیر از تو ظهوری وجود دارد که برای تو نباشد تا آشکار کننده تو باشد. تو کی غایب بودهای تا دلیل و راهنما نیاز داشته باشی که بر تو دلالت کند و کی دور بودهای تا آثار و نشانهها ما را به تو برسانند. کور باد دیدهای که تو را با آن نشانهها، دیدهبان و نگهبان نبیند و زیانکار باد معامله بندهای که برای او، بهرهای از دوستیات را قرار ندادهای! در جهان غرب نیز برخی از متفکران نظیر پلانتینگا بر این عقیدهاند که خدا، امری بدیهی است و بداهتی مانند همه امور بدیهی دیگر دارد؛ بنابراین، اثبات وجود او نیازی به استدلال و برهان ندارد. در مقالات پیش رو این نظریه را در ذیل "براهین فطری" ذکر خواهم کرد. 4. از آنجا که در این درگاه اینترنتی مطالب بطور خلاصه و مجمل بیان می شود، در پایان هر بخش تحت عنوان "برای مطالعه بیشتر" منابعی را معرفی می کنم تا خواننده شتاق بتواند مطالب را بسیار دقیق تر و مبسوط دنبال کند. دسته بدی براهین وجود خداوند دلایلی که بدون مراجعه به عالم خارج و اصطلاحاً پیشینی به اثبات وجود خدا می پردازند و دلایلی که با رجوع به عالم خارج به این مهم نائل می شوند: براهین پیشینی (از راه مفهوم خدا به اثبات آن می پردازند): 1. برهان صدیقین 2. برهان وجودی 3. برهان فطری 4. برهان تجربه دینی 5. برهان اخلاقی 6. برهان معقولیت 1. برهان علّی 2. برهان امکان و وجوب 3. برهان نظم 4. برهان حرکت 5. برهان معجزه محمد علیزاده، گروه دین و اندیشه تبیان
خستگی نمیکند، اما هنگامی که به نماز میایستد برای او دشوار است، زیرا با خدا مانوس نیست و سخن گفتن با کسی که با انسان مانوس نیست ملال آور است. ما نیز اگر خواستیم ببینیم آیا با خدا مانویسم یا نه؟ باید ببینیم از خواندن قرآن که سخن خدا با ماست و از خواندن نماز که سخن ما با خداست، احساس ملال میکنیم یا احساس نشاط.
براهین وجود خدا
:قالبساز: :بهاربیست: |