*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
تو شاه یکّه سواران دشت توحیدی<\/h1>
فتاده مرغ دلم ز آشیان در این وادی
که هر کجا رود افتد به دام صیادی
به دانهای دُّر یکدانه میدهد بر باد
نه گوش هوش و نه چشم بصیر نقّادی
چنان اسیر هوا و هوس شدم که نپرس
نه حال نغمه سرایی نه طبع وقّادی
دلا دل از همه برگیر و خلوتی بپذیر
مدار از همه عالم امید امدادی
مگر ز قبله حاجات و کعبه مقصود
ملاذ(1) حاضر و بادی(2) علیّ الهادی
محیط کون و مکان نقطه بصیر وجود
مدار عالم امکان مجرّد و مادی
شَها تو شاهد میقات «لِی مَعَ اللّهی» (3)
تو شمع جمع شبستان مُلک ایجادی
صحیفه ملکوتیّ و نسخه لاهوت
ولیّ عرصه ناسوت بهر ارشادی
مقام باطن ذات تو قاب قوسین است
به ظاهر ارچه در این خاکدان اجسادی
کشیدی از متوکل شدائدی که به دهر
ندیده دیده گردون ز هیچ شّدادی
گهی به برکه درندگان(4) گهی زندان
گهی به بزم مِی و سازِ باغی عادی(5)
تو شاه یکّه سواران دشت توحیدی
اگر پیاده روان در رکاب الحادی
ز سوز زهر و بلاهای دهر جان تو سوخت
که بر طریقه آباء و رسم اجدادی آیة الله غروی اصفهانی<\/h2>
:قالبساز: :بهاربیست: |