*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
زمانى که امامت از دیدگاه اهلبیت علیهم السلام و شیعیانشان عبارت است از ادامه خط نبوّت، در رهبرى الهى امت به سوى هدف والاى رسالت. و نیز، سرچشمه همیشه جوشانى است براى اندیشه اسلامى اصیل، که باید همواره امت را سیراب کند و زنده نگه دارد و زلالى و گوارایى را از خدا و رسول صلّى الله علیه و آله و سلم گرفته است. هنگامى که امامت چنین مفهومى داشته باشد، طبیعتاً نیازمند به آن است که از جانب کسى که داراى چنین حقى است، پذیرش این امتداد خط، اعلان گردد و سپردن و واگذارى مسؤولیتهاى رهبرى به کسانى که کمال شایستگى و لیاقت را براى متحمل شدن مسؤولیتهاى سنگین آن را دارند، به اطلاع همگان برسد. همچنان که با خبر ساختن همه مردم، از منبع پاک و اصیل علوم و معارف، براى تغذیه حرکت فکرى و تجهیز آن به آنچه که در خط تکاملى و پیشرویش به سوى هدف، بدان نیاز مىیابد، لازم است. از همین جا است که طبیعى بود، بناى امامت، بر دو پایه اساسى(1) بر پا شود. به طورى که با نبود هر یک از این دو پایه، بنا از هم پاشیده، امامت محتواى اصلى خود را از دست بدهد. آن دو رکن و پایه عبارتند از: 1- نص. 2- علم مخصوصى، که خداوند آن را به ائمّه، از طریق پدرانشان از پیامبر علیهم السلام اختصاص داده است. علاوه بر این دو رکن، شایستگى و اهلیّت براى امامت، که به معناى دارا بودن خصلتها و ملکات رهبرى که بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسیر را تضمین کنند، مىباشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگى و ... از شرائط تصدى این مقام است. به همین خاطر است که مىبینیم ائمّه اطهار (علیهم السلام)، در هر مناسبتى، به نشان دادن این امور، به ویژه، به ارائه آن دو رکن مهم، اهتمام مىورزیدهاند، و سختىها و خطرات هر چند بزرگ که احیاناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مىشد، آنان را از بیان آن حقایق باز نمىداشت. شواهد بر اهتمام ائمّه (علیهم السّلام) بر این امر بى شمار است. ما در اینجا فقط اشاره مىکنیم به اقدام امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه، صفّین، روز شورا و روز (جنگ) جمل، که از صحابه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) در مورد حدیث غدیر، شهادت خواست و شمار بسیارى از آنان بدان گواهى دادند. همچنان که امام حسین علیه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و به خصوص حدیث غدیر را و نیز بدکارىهاى معاویه را به ایشان یادآورى نمود.(2) هدف از این اقدامات و اهتمامات، تثبیت امامت، و جلوگیرى از نابودى و فراموشى نصوص و وقایعى که آن را ثابت مىکند، بوده است. علاوه بر تمام اینها، ائمّه (علیهم السّلام) در سخنان بسیارى اظهار داشتهاند که: علم مخصوصى را که پیامبر گرامى (صلّى الله علیه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعلیم و اختصاص داده است، دارا هستند. مانند احادیثى که فرمودهاند جفر و جامعه نزد ایشان است و احادیث دیگرى که جوینده در منابع و مراجع روائى به صورت پراکنده مىیابد. هر چند که دشمنان اهلبیت علیهم السلام در انکار وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار از فرزندان او، و یا در جهت تغییر و تأویل نصوص وارده در این باره به معانى و وجوهى دور از عقل و ذهن، تلاش و کوشش بنمایند، ولى طبع آدمى زیر بار نمىرود و ذوق سلیم آن را پس مىزند. آنان نتوانسته و هرگز نمىتوانند حدیثى را که نزد خودشان به تواتر نقل شده که پیامبر اکرم (صلّى الله علیه و آله) فرموده است که بعد از او دوازده تن جانشین او خواهند بود که همگى از قریش، یا از بنىهاشم مىباشند ... و در بسیارى از روایات نامهاى آنان یا اسامى بعضى از آنان، آمده است، انکار کنند. قندوزى حنفى گفته است: «یحیى بن حسن در کتاب «العمدة» از بیست طریق روائى روایت کرده است که بعد از پیامبر صلّى الله علیه و آله دوازده نفر که همگى از قریش هستند، جانشین آن حضرت هستند. بخارى از سه طریق، مسلم از نه طریق، ابو داوود از سه طریق، ترمذى از یک طریق و حمیدى از سه طریق این روایت را آوردهاند.»(3) و علامه محقق، شیخ لطف الله صافى، در کتاب خود صدها حدیث، از طریق بسیار گرد آورده است که بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأکید دارند.(4) و بالأخره، سیوطى تصریح نموده است به این که: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود» اجماع شده است و این عبارت از طرق متعددى روایت شده است.»(5) برخى از عامّه، به هنگام تعیین و مشخص نمودن آن خلفا دوازدهگانه، همچون شبکور در شب تاریک و ظلمانى به این سوى و آن سوى زدهاند. چنانچه سیوطى در «تاریخ الخلفا» گفتههاى قاضى عیاض و جز او را منعکس نموده ولى خود، به نتیجه و حاصلى قطعى نرسیده است و فقط توانسته هشت خلیفه را که به نظر خودش داراى ویژگىهایى بودهاند که بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده که عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن على (علیه السّلام)، معاویه، عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز. آنگاه گفته است: و احتمال مىرود که مهتدى، از خلفاء عباسى، بدین جهت که در میان عباسیان همانند عمر بن عبدالعزیز در میان بنى امیه بوده، و نیز «الظّاهر» به خاطر این که عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقى مىماند دو نفر که یکى از آن دو: مهدى است، زیرا مهدى از اهلبیت محمد (صلّى الله علیه و آله) مىباشد.»(6) و ما نفهمیدیم وجه و سبب این پرشهاى بلند، از معاویه تا عمر بن عبدالعزیز ... و تا مهدى!! چیست؟ و آیا عرف مردم، چنین معنى و تفسیرى را از آنچنان نصوص و سخنان صریحى که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرموده است، مىپذیرند؟ یا این که بین این افرادى که نام برده شدند فاصلهاى نمىبینند و آنها را متصل به یکدیگر مىدانند؟! قاضى عیاض هم این حدیث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنىامیه که یزید لعنة الله علیه نیز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به این ترتیب تجاهل نموده و صریح بعضى روایات را که مىگوید تمامى آن خلفا از بنىهاشم هستند، و صریح بعضى دیگر را که اسامى آنان علیهم السلام را ذکر کرده است، نادیده گرفته و در برابر صریح روایاتى دیگر که مىگوید: «تمامى آن خلفا بر مبناى هدایت و دین حق رفتار مىکنند.»(7) و روایات دیگرى که بیانگر ویژگىهایى است که مدعاى او را تکذیب و رد مىکند، خود را به نادانى زده است. ولى در مقابل، در میان آنان کسى را هم مىبینیم که زبان به بیان حق گشوده، و به راستى سخن گفته و در راه خدا، از بدگویى بدگویان، نهراسیده است. قندوزى حنفى مىگوید: «برخى از محققان گفتهاند: احادیثى که دلالت دارند بر این که جانشینان بعد از رسول الله (صلّى الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسیار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و دیدن و شناختن روزگار، یقین حاصل شده است به این که، مقصود و مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله) امامان دوازدهگانه از اهلبیت و عترت خودش مىباشد. زیرا نمىتوان این حدیث را بر خلفاى بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان کمتر از دوازده نفر بودند. و نیز نمىتوان آن را بر پادشاهان اموى منطبق ساخت، زیرا آنها از دوازده نفر بیشتر بودند، و غیر عمر بن عبدالعزیز، تمامى آنان بى پرده ستم روا مىداشتند، و همچنین، از بنىهاشم نبودند، زیرا پیامبر (صلّى الله علیه و آله)، بنا بر روایت عبدالملک از جابر، فرمود: تمامى آنان از بنىهاشم هستند. و این که در این روایت آمده است که حضرتش این جمله را آهسته فرمود،(8) این روایت را بر روایات دیگر ترجیح مىدهد، زیرا خلافت بنىهاشم خوشایند آنان نبود. همچنین نمىتوان این حدیث را بر پادشاهان عباسى منطبق نمود، زیرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بیشتر بود و ثانیاً آنها به آیه: «قُلْ لا اَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِى الْقُرْبى»(9) و به حدیث کساء، چندان توجه و عمل نمىکردند. پس ناچار این حدیث منطبق است بر امامان دوازدهگانه از اهلبیت و عترت آن حضرت (صلّى الله علیه و آله)، چرا که آنان در عصر خود، داناترین، بزرگوارترین، پرهیزکارترین مردم و داراى بهترین نسب و برترین حسب، و نزد خدا، گرامىترین مردم، بودند و علوم آنان به جدّشان (صلّى الله علیه و آله) پیوستگى داشت، و از وراثت و تعلیم الهى، نشأت مىگرفت، اهل علم و تحقیق و ارباب کشف و توفیق، ایشان را چنین شناختهاند. گواه و مؤیّد(10) این مطلب که مراد و مقصود پیامبر (صلّى الله علیه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهلبیت خود او است و چیزى که این معنى را ترجیح مىدهد، عبارت است از: حدیث ثقلین، و احادیث بسیار دیگرى که در این کتاب و جاهاى دیگر، ذکر گردیده است. اما این که در روایت جابر بن سَمُرَه آمده است که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامى آنان اجتماع و اتفاق مىکنند، به معناى این است که به هنگام ظهور قائم آنان، مهدى، امت به امامت همه آنان اعتراف مىکنند»(11) - پایان سخنان قندوزى حنفى- در مورد فراز اخیر سخنان قندوزى، این معنى محتمل است که مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) این باشد که امت بر اقرار به فضل و علم و تقواى آن امامان علیهم السّلام متفّق مىشوند. در این باره، آنچه آوردیم بس است، بررسى کامل در این زمینه به مجالى گسترده و نوشتارى مستقل، نیاز دارد. همانطور که مىشود روایات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را از طریق نقل قطعى از پیامبر گرامى، اثبات نمود، همچنین، در صورتى که دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انکار کنند و کوشش کنند در برابر سیلاب مهیب نصوص قطعّى الصّدور، بایستند(12)، مىتوان از راه ارائه و اظهار گوشهاى از آن علومى که مختص به آن حضرات (علیهم السلام) مىباشد، امامت را و خود آن روایات و نصوص را اثبات کرد و آن علوم را که جز از مصدر وحى و منبع رسالت سرچشمه دیگرى نمىتواند داشته باشد، بسان شاهدى صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعى آنها، مدرک قرار داد. و همین ویژگى، رمز و سبب اصرار و پافشارى حکّام و دیگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهى ساختن آن از محتواى فکرى و علمى، و بعد از شکست این راه، از راه کوبیدن شخصیّت امام، با تزویر، شایعات دروغ، و اتّهامهاى ناروا. و با ناکامى این روش، روش تصفیه جسمانى، گاهى آشکارا، و گاه پنهانى، به عنوان برداشتن مرکز و کانون خطرى که آنان را تهدید مىکند. اباصلت چنین مىگوید: «از شهرهاى مختلف، متکلّمان را احضار مىکرد، به این آرزو که یکى از آنان در مباحثه، امام را شکست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقههاى مسلمین با آن حضرت سخن نمىگفت مگر آن که با دلیل و برهان محکوم و ساکت مىگشت.» شاید نزدیکترین مثال و نمونهاى که مىتوانیم در اینجا بیاوریم و با موضوع بحث فعلى نیز رابطه نزدیک دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا علیه السلام و سپس با امام جواد علیه السلام، که ناچار شد اوّل براى ولایتعهدى امام رضا علیه السلام بیعت بگیرد.(13) و همچنین دخترش را به همسرى امام جواد علیهالسلام در آورد، سپس براى درهم کوبیدن شخصیّت و موقعیّت امام روش ویژه و در نوع خود بىنظیر (14) را به کار بست، و پس از ناکامى در برابر این دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه علیهما)، موضعى دیگر اتّخاذ کردند و روشى متفاوت به کار گرفتند. زمانى که امامت، - فى نفسه - به دلیل این که نظام حاکم از راه قهر و غلبه، یا از راه تطمیع و تزویر زمام حکومت را که هیچ حقّى در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعیّت آن لااقل مشکوک است، مخالف نظام حاکم به شمار مىرود، و حکومت را صریحاً محکوم مىکند، به طورى که در مسأله بریدن دست دزد، زمانى که معتصم قول امام جواد علیه السلام را پذیرفت، و اقوال دیگر فقیهان را رها کرد، ابن ابى داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقیهان را به خاطر قول مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مىکنند او شایسته مقامى است که معتصم در اختیار گرفته، رها مىکند و به حکم آن مرد حکم مىکند، نه به حکم فقها.» معتصم با شنیدن سخنان ابن ابى داوود رنگ از چهرهاش پرید و به گفته خود ابن ابى داوود از بیدار باش و هشدار من به هوش آمد. روایت اضافه مىکند که پس از چهار روز به امام زهر خورانید.(15) با چنین وصف و حالى، طبیعى است که دستگاه حاکم با دیده رضایت و پذیرش بر این خط عقیدتى خطرناک ننگرد. و یاران و پیروان این خط را به نشر افکارشان و تبلیغ اصول و معتقداتشان تحریک و تشویق ننماید. بلکه برعکس، حکومت خود را خیلى زود در جهت مقابله و پیکار با این خط فکرى و پیروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شیوههایى که در اختیار و توان دارد و به نوعى مىتواند از آنها در این مقابله استفاده کند، مىیابد. و در مورد سمبل و مدار این خط فکرى (یعنى امام)، تا زمانى که حکومت، به هر نحو ممکن، او را به طور قطعى و نهائى از میان برنداشته و از صفحه هستى محو نکرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد یافت وقتى چنین باشد، به طور طبیعى نتیجه این مىشود که: اگر احیاناً ببینیم میان نظام حاکم و صاحبان آن خط فکرى و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّى سازش و همزیستى به وجود آمده است، خصوصاً اگر این همزیستى بین رهبرى این خط فکرى که مشروعیّت و بنیاد وجودى حکومت را به رسمیت نمىشناسد، با حکومت، مشاهده شود، چارهاى جز این نخواهیم داشت که یکى از دو طرف را صریحاً متهم کنیم. یا باید این طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبرى، متهم کنیم به این که در این مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمى کرده و به اصطلاح کوتاه آمده است. البته این در صورتى است که نتوانیم پى ببریم به این که در نتیجه فشار شدید و تهدید صریح حکومت یا بر مبناى «تقیّه» به منظور حفظ اصل مکتب و به دست آوردن موقعیّت براى حمایت و دفع شرّ از آن، این فرقه، مجبور به همزیستى با حکومت شده است. و یا باید خود حکومت را متهم کنیم به این که به نیرنگى بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئهاى وحشتناک، به منظور ضربه وارد کردن بر فکر و عقیده این فرقه یا حتّى از میان برداشتن آن از بیخ و بن است. ولى - همانطور که در کتاب زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام آمده - در بازى بیعتگیرى براى امام رضا علیه السلام براى ولایتعهدى، و نیز در موضعگیرى مأمون در مقابل امام جواد علیه السلام به خوبى و روشنى، اتهام نظام حاکم، عیان است و توطئه و تزویر حکومت، واضح. همانطورى که متون تاریخى تصریح کردهاند(16)، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیشترین، مکّارترین و دو روترین آنان بوده است. همین مرد، معاصر امام جواد علیه السلام بود و امام بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او به سر برد. مأمون کسى است که کوششهاى متعدّدى به منظور کسب پیروزى نهائى و قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امامت امام رضا علیه السلام و چه در زمان امام جواد علیه السلام، به عمل آورد. او پس از آن که به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهلبیت علیهم السّلام پى برد، تلاش نمود که با آنان به روشى نو، و در نوع خود بى نظیر، که در پس آن نیرنگى سختتر و توطئهاى بزرگتر نهفته بود رفتار کند. از این رو مناسب است در اینجا به پارهاى از روایات تاریخ، که کوششهاى مأمون را براى نابودى امامت شیعى نشان مىدهد، و ما قسمتى از آن روایات تاریخى را در کتاب: «زندگانى سیاسى امام رضا علیهالسلام» آوردهایم بیاوریم. ما در آن کتاب آوردهایم که: مأمون به گردآوردن علما و اهل کلام خصوصاً از معتزله، که اهل محاجّه و جدل و موشکافى مسائل بودند، اهتمام مىورزید تا آنان امام رضا علیه السلام را محاصره کنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترین مدّعاى خود و پدرانش که داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله بود، شکست بدهند. هدف نهایى او این بود که با شکست یافتن امام رضا علیه السلام در مسأله امامت، مذهب تشیّع سقوط کند و براى همیشه ستاره شیعه و امامان شیعه خاموش گردد و به این ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشکلات و خطراتى که مأمون و دیگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهدید مىکند، از میان برداشته شود. اینک پارهاى از شواهد تاریخ که نشان دهنده این نقشه مزورانه مأمون مىباشند: 1- صدوق مىگوید: «مأمون از متکلّمان فرقههاى مختلف، و پیروان هوا و هوسهاى گمراه کننده، هر که را که نامى از او شنیده بود، براى مباحثه با امام رضا علیه السلام احضار مىکرد، به امید این که شاید امام در گفتگو با یکى از آنها محکوم شود.»(17) 2- اباصلت چنین مىگوید: «از شهرهاى مختلف، متکلّمان را احضار مىکرد، به این آرزو که یکى از آنان در مباحثه، امام را شکست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقههاى مسلمین با آن حضرت سخن نمىگفت مگر آن که با دلیل و برهان محکوم و ساکت مىگشت.» تا این که مىگوید: «چون این نیرنگ مأمون به نتیجه نرسید، به آن حضرت سوء قصد کرد و با خورانیدن سم او را بکشت.» (18) 3- ابراهیم بن عباس گفته است: «از عباس شنیدم مىگفت: «... مأمون با پرسشهاى مختلف درباره همه چیز، او را امتحان مىکرد، و او به هر سؤال، جواب کافى و شافى مىداد.»(19) 4- هنگامى که حمید بن مهران از مأمون درخواست کرد که با امام رضا علیه السّلام مباحثه و مجادله کند تا از منزلت او بکاهد، مأمون به او گفت: «چیزى، از این که منزلت او کاسته شود، نزد من محبوبتر نیست.»(20) 5- و به سلیمان مروزى گفت: «به خاطر شناختى که از قدرت علمى تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام علیه السّلام) مىفرستم، و هدفى ندارم جز این که فقط او را در یک مورد محکوم کنى.»(21) 6- موقعى که امام اوصاف بچهاى را که کنیز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پیش خود گفتم، به خدا قسم این بهترین فرصت است، تا اگر آنچنان که او گفته نباشد، او را از ولایتعهدى خلع کنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن کنیز بودم ...» سپس روایت مىگوید که آن بچّه، با همان اوصافى که امام فرموده بود متولّد گشت.(22) 7- چنانچه در کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) توضیح دادهایم؛ یکى از اهداف مأمون از تفویض ولایتعهدی به امام رضا علیه السلام، این بود که مردم ببینند که امام، زاهد نیست و به مقامات دنیوى علاقمند است!. پینوشتها: 1- محقق متتبّع، شیخ على احمدى، هنگامى که این بحث را بر او عرضه کردم، رکن سومى را که «عصمت» است بر این دو افزود. بدون شکّ او مُحِقّ است. ولى منظور ما فقط ارکانى است که در مقام اثبات امامت و استحکام بناى آن، در مقابل دشمن و دوست (به طور کلّى)، جاى هیچ مناقشه و چون و چرایى نداشته باشد چرا که هر کسى ناگزیر است در هر شرایط و احوالى در برابر دو رکنى که ما گفتهایم سر تسلیم فرود آورده بپذیرد. 2- الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 213- 159 / کتاب الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیه السّلام، ص 90 به بعد و نیز به سایر کتبى که مسأله امامت را آوردهاند و کتب حدیثى که فضائل ائمّه علیهم السّلام و سخنان نبوى (صلّى اَللهَ علیه و آله) مربوط به امامت را ذکر کردهاند و به کتب تاریخ و رجال و دیگر منابع، مراجعه شود. 3- ینابیع الموّدة، ص 444. 4- منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الورى، ص 386-381 . 5- تاریخ الخلفا، سیوطى، ص 61 . 6- تاریخ الخلفأ، سیوطى، ص 12. 7- همان منبع، ص 12. 8- چنانچه این مطلب در بعضى از روایاتى که پیشتر گفتیم در «ینابیع المودة» آمده است، نقل شده است. 9- «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستى و محبت به نزدیکانم، از شما مزدى نمىخواهم» سوره شورى آیه 23. 10- ظاهراً سخن محققّ مشارالیه تا اینجا است و از اینجا به بعد سخنان خود قندوزى حنفى است . 11- ینابیع المودّة - قندوزى حنفى، ص 446 . 12- شاهد بر این ایستادگى و لجاج، حوادث بسیارى است که دلالت مىکند بر ممنوع ساختن ذکر فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام و انتساب آن فضائل به دیگران . 13- درباره این موضوع به کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا» به همین قلم مراجعه کنید. 14- به زودى پارهاى از آنچه به امام جواد علیه السلام مربوط مىشود، آورده مىشود، ولى درباره آنچه که به امام رضا (علیه السلام) مربوط مىشود، در کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام» شرح دادهایم . 15- بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسیر عیاشى، ج 1، ص 320-319 . 16- مراجعه کنید به کتاب: زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) فضل: مأمون کیست؟ 17- والحیاة السیاسیّة للامام الرّضا، ص 378-377. 18- عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثیرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح میمیّه ابى فراس، ص 204/ 19- الفصول المهمّه - ابن صباغ مالکى، ص 237/ اعلام الورى، ص 314/ اعیان الشیعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحیاة السیاسیّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع/ 20- به: «الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبرى مراجعه شود. 21- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378. 22- غیبة شیخ طوسى، ص 49/ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ . منبع: نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سیدمحمد حسینی. امامت در معرض توطئه<\/h1>
مفهوم کلّى امامت<\/h2>
آشکارى نص<\/h2>
برخى، مغرض ... و برخى، منصف<\/h2>
امامت، در معرض سؤ قصد<\/h2>
امامت، مبارزه جویى و عدم سازش<\/h2>
مأمون توطئهگر زیرک<\/h2>
:قالبساز: :بهاربیست: |