*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
روزی که شروع به تجدید بنای مسجد مدینه کردند. امام جعفر صادق علیه السلام یک طفل پنج ساله بود و اگر تاریخ تولد او طبق بعضی روایات سال 80 هجری باشد در آن تاریخ 8 سال از عمرش میگذشت و به پدرش گفت که من باید در کارهای ساختمان این مسجد شرکت کنم.
پدرش به او گفت تو طفل هستی و نمیتوانی در کارهای بنائی شرکت کنی. امام جعفر صادق علیهالسلام جواب داد: من میل دارم که مثل جدم پیغمبر در کارهای ساختمان این مسجد شرکت نمایم.
امام محمدباقر علیه السلام هم موافقت کرد که پسرش در کارهای بنائی شرکت نماید. بعضی گفتهاند که شرکت امام جعفرصادق علیه السلام در کارهای بنائی مسجد ناشی از علاقه ایست که هر کودک به گل بازی و خاک بازی دارد و در هر خانه که بنائی بشود کودکان با خاک و گل و خشت بازی میکنند. اما شرکت امام جعفر صادق علیه السلام در کارهای بنائی شکلی غیر از بازی داشت و او به اندازه جثه کوچک و توانائی محدودش به کارگران بنائی کمک میکرد و دیده شد که کودکان به مسجد آمدند و او را برای بازی در خیابان دعوت کردند و نپذیرفت و گفت میخواهم در مسجد کار بکنم. غیر از مواقع درس و کار کردن در مسجد امام جعفر صادق علیه السلام در خیابان مسقی که گفتیم خانه پدرش کنار آن قرار داشت با همسالان خود بازی میکرد. بازیهای اطفال تقریبا در تمام دنیا شبیه به هم است و کمتر شهری را میتوان یافت که در آن بازی اختصاصی و ابتکاری برای کودکان وجود داشته باشد. ولی در مدینه دو بازی اختصاصی برای کودکان وجود داشت که کودکان دیگر از آن اطلاعی نداشتند و در شهر اسلامی که یکی از این دو بازی بین کودکان متداول باشد از مدینه اقتباس شده است.
بازی اول که جنبه آموزنده داشت این بود که امام جعفر صادق علیه السلام مینشست و استاد میشد و کودکان دیگر شاگرد او میشدند و امام جعفر صادق علیه السلام میگفت این چه میوه ایست که بر درخت میروید یا بر زمین میروید و رنگ آن فی المثل قرمز است و طعم شیرین یا ترش دارد و موقع به دست آمدن میوه هم این فصل (یا فصل دیگر) میباشد.
این مضامین که ما در اینجا به لفظ قلم مینویسیم با الفاظ و اصطلاحات کودکان مدینه بر زبان آورده میشد و کودکانی را که شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بودند وادار به تفکر میکرد و در اندیشه فرو میرفتند و اگر در بین آنها کسی بود که میتوانست اسم آن میوه را ببرد از مرتبه شاگردی به درجه استادی میرسید و جای امام جعفر صادق علیه السلام را میگرفت و آنگاه امام به شاگردان میپیوست.
اما دو سه دقیقه دیگر از جرگه شاگردان خارج میشد و باز استاد میگردید چون باهوش بود و همین که استاد مشخصات یک میوه را بر زبان میآورد امام جعفر صادق علیه السلام نام میوه را میبرد.
امام صادق علیه السلام جزو اشراف مدینه بود و در مکتب اخلاقی جدش زین العابدین علیه السلام و پدرش امام محمدباقر علیه السلام و مادرش (ام فروه) پرورش مییافت.
اما تمام کودکان ساکن خیابان مسقی جزو اشراف نبودند و پدری چون امام محمدباقر علیه السلام و مادری چون (ام فروه) نداشتند و بر کسی پوشیده نیست که تفاوت محیط اخلاقی دو خانواده ولو همسایه باشند چقدر در اخلاق کودکان موثر است. امام جعفر صادق علیه السلام موروثی و اکتسابی یک طفل راستگو بود و هرگز دروغ نمیگفت ولو به سود او باشد.
اما بعضی از کودکان همبازی که از حیث اصالت خانوادگی و تزکیه اخلاقی مثل امام جعفر صادق علیه السلام کوچک نبودند دروغ میگفتند و وقتی استاد میشدند میوهای را وصف میکردند و جعفر علیه السلام اسم آن میوه را میبرد و استاد برای این که مقام خود را از دست ندهد به دروغ میگفت این میوه نیست و میوه دیگری است و امام جعفر صادق علیه السلام که میفهمید آن طفل دروغ میگوید خیلی متاثر میشد و چون اهل نزاع نبود گاهی به علت این که با دروغ حق او را پایمال کرده بودند به گریه در میآمد و از بازی کناره میگرفت و کودکان به ظاهر بدون اعتنا به امام جعفر صادق علیه السلام کوچک به بازی ادامه میدادند اما به زودی معلوم میشد که بازی آنها لذت ندارد چون هیچ یک از آنها دارای هوش امام جعفر صادق علیه السلام نبودند که بازی را گرم کنند و ناچار میشدند که نزد جعفر بروند و از او پوزش بطلبند و خواهش کنند که در بازی شرکت کند تا این که بازی آنها گرم بشود و امام جعفر صادق علیهالسلام میگفت به این شرط در بازی شرکت میکنم که کسی دروغ نگوید و کودکان شرط همبازی خود را میپذیرفتند.
بازی دیگر که آن هم مخصوص کودکان مدینه بود در هر یک از بلاد عرب اگر متداول باشد از مدینه اقتباس گردیده این ترتیب را داشت که یک استاد و چند شاگرد انتخاب میشدند و استاد کلمهای را بر زبان میآورد و فی المثل میگفت "الشراعیه" به معنای ماده شتری که گردن دراز دارد.
شاگرد هم کلمه الشراعیه را بر زبان میآورد و از آن به بعد شاگرد بایستی بدون انقطاع کلمه الشراعیه را تکرار نماید و استاد برای این که او را به اشتباه بیندازد پیاپی کلماتی بر وزن الشراعیه را بر زبان میآورد بدون این که آن کلمه باشد و فی المثل میگفت: الدراعیه – الذراعیه – الصفاعیه – الکفائیه – و غیره.
ضرورت نداشت که استاد کلماتی بر وزن الشراعیه بر زبان بیاورد که معنی داشته باشد. چون منظور این بود که شاگرد را دچار اشتباه کند و لذا پیاپی کلماتی دارای معنی یا بدون معنی بر وزن الشراعیه را تلفظ میکرد. اما شاگرد مجبور بود که بدون اقطاع و اشتباه بگوید الشراعیه و اگر یک بار دچار اشتباه میشد و کلمه دیگر را بر زبان میآورد از بازی خارج میشد و استاد بازی را با شاگرد دیگر شروع مینمود. اما کلمهای دیگر را انتخاب میکرد و باز به همان ترتیب با تلفظ کلمات معنیدار یا بدون معنی میکوشید که شاگرد را به اشتباه بیاندازد.
این دو بازی اختصاصی یعنی مدنی، لازمهاش نشستن بود و حرف زدن. ولی امام جعفر صادق علیه السلام در سایر بازیهای کودکان هم که لازمهاش دویدن بود شرکت مینمود. در سال 90 هجری مرض ساری و خطرناک آبله در مدینه بروز کرد و عدهای از کودکان مبتلا شدند. با این که امام جعفر صادق علیه السلام در آن موقع هفت ساله یا ده ساله بود (بسته به تاریخ تولد او) و کودکان در سن هفت یا ده سالگی کمتر از خردسالان مبتلا به آبله میشوند ام فروه با فرزندان خود از جمله امام جعفر صادق علیه السلام از مدینه رفت تا این که بوی بیماری فرزندان وی را بیمار ننماید و در گذشته برای مبتلا نشدن به آن بیماری چارهای غیر از این نبود که از شهر آلوده به مرض بگریزند و به جائی بروند که در آن آبله نباشد.
(ام فروه) با فرزندانش به (طنفسه) که از نقاط ییلاقی مدینه بود رفت. میدانیم که اسامی بعضی از روستاها از روی کالائی که در آن تولید میشود معروف میشود یعنی اسم کالا نام روستا میگردد. امروز این روستا مثل یک قسمت از امکنه عربستان در قرن اول و دوم هجری وجود ندارد ولی مکان روستا هست.(بعد از این که اسم (یثرب) مبدل به مدینه شد اسامی یک قسمت از روستاهای اطراف مدینه هم تغییر کرد و مترجم نمیتواند بفهمد که آیا طنفسه از اسامی جدید بشمار میآید یا نام قدیم روستا بود و بیمناسبت نیست که بگوئییم آمریکائیها نام مدینه را دوست داشتند و بعضی از شهرهای کوچک خود را موسوم به مدینه کردند و هنوز هم نام آن شهرها مدینه است.)
مدینه در دشت قرار گرفته اما نقاط ییلاقی دارد و در فصل تابستان اشراف مدینه به نقاط ییلاقی منتقل میشدند. ام فروه بعد از این که در طنفسه سکونت کرد اطمینان حاصل نمود که فرزندانش مبتلا به آبله نمیشوند غافل از این که مرض خطرناک بر خود وی مستولی خواهد گردید. وقتی امفروه بیمار گردید مثل تمام بیماران آبله نمیدانست که مبتلا به آن بیماری خطرناک گردیده تا این که اولین تاول آبله در بدن او نمایان شد و چون زنی با سواد بود دانست که مبتلا به آبله گردیده و به جای این که در فکر خود باشد به فکر فرزندانش افتاد و گفت که فوری آنها را از طنفسه دور کنند و به جایی ببرند که در آنجا آبله نباشد و امام جعفر صادق علیه السلام و سایر فرزندان امفروه را از آنجا دور کردند و به روستای دیگر بردند. در مدینه به امام محمدباقر علیه السلام اطلاع دادند که همسرش در طنفسه مبتلا به بیماری آبله شده است و چون آن بیماری یک مرض خطرناک بود محمدباقر علیه السلام که برای رفتن به طنفسه مجبور شد درس را تعطیل نماید قبل از عزیمت به آن روستا بر مزار پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله که در همان مسجد یعنی محضر تدریس بود رفت و از روح پیغمبر خواست که همسرش را شفا بدهد.
وقتی ام فروه شوهر را دید گفت چرا به این جا آمدی مگر به تو نگفته بودند که من مبتلا به آبله شدهام مگر نمیدانی که نباید به عیادت بیماری که آبله گرفته رفت زیرا عیادت کننده ممکن است بیمار شود.
امام محمدباقر علیه السلام جواب داد: من از روح پیغمبر درخواست کردهام که تو را شفا بدهد و چون به تاثیر روح ایمان دارم میدانم که تو شفا خواهی یافت و من هم مبتلا به بیماری نخواهم شد.
امفروه همانطور که محمدباقر علیه السلام گفت از بیماری رهائی یافت و نقصی هم در او به وجود نیامد و شفای آن زن از نوادر میباشد برای این که بیماری آبله به ندرت به بزرگسالان سرایت مینماید و اگر سرایت کند بعید است که بیمار بهبود حاصل نماید. (قبل از به وجود آمدن آبلهکوبی، بیماری آبله خیلی خطرناک بود و به خصوص برای بزرگسالان مهلک بشمار میآمد.)
شیعیان اعتقاد دارند که چون حضرت باقر علیه السلام امام بود و هر امام دارای علم و قدرت نامحدود است و خود او بر بالین امفروه حضور به هم رسانید با علم و قدرت امامت خود او را شفا بخشود. اما یک مورخ بیطرف نمیتواند این نظریه را بپذیرد و در آن موقع پزشکان نمیتوانستند بیماری آبله را درمان کنند و مداوا شدن امفروه را یک واقعه استثنائی میدانند.
امفروه بعد از مداوا به مدینه مراجعت کرد ولی چون هنوز بیماری آبله در مدینه بود فرزندانش را به شهر نیاورد. در همان سال نود هجری و به روایتی در سال بعد امام جعفر صادق در محضر درس پدر حضور به هم رسانید.
تمام مورخین متفق القول هستند که امام جعفر صادق در ده سالگی در محضر درس پدرش حاضر شد. محضر درس امام محمدباقر علیه السلام یک مدرسه عالی بود و آنهائی که در مدرسه درس میخواندند علوم عالی آن زمان را فرا میگرفتند. لذا تحصیلات عالی امام جعفر صادق علیه السلام از ده سالگی آغاز گردیده است و این برای یک پسر باهوش که دارای حافظه قوی باشد غیر عادی نیست و در مغرب زمین میتوان از عدهای از مشاهیر نام برد که در سن ده سالگی شروع به فراگرفتن چیزهائی کردند که در دانشگاهها به دانشجویان میآموزند.
منبع:
کتاب مغز متفکر جهان شیعه، امام صادق علیه السلام، ترجمه ذبیح الله منصوری.کسی که مذهب شیعه را از نابودی نجات داد<\/h1>
:قالبساز: :بهاربیست: |