*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
منشور ملکوتى فاطمه علیهاالسلام را از ابعاد مختلف باید نگریست. معدود زنانى نامهاى خود را بر گذرگاه تاریخ حک کردهاند، اما اینان زنانى بودهاند که یک شاخه از نهال وجودشان را به بارورى و تجلى نشستهاند. نام آسیه را دستهاى شهامتش حک کرده است و نام مریم را چشمهاى قداستش و حتى نام خدیجه را قلب رافتش. اما شخصیت فاطمه علیهاالسلام، منشورى چند بُعدى است که با افق دیدهاى مختلف شایسته بذل توجه است. فاطمه کسى است که با نه سال زیستن همگام با على، در گام گام على و لحظه لحظه على، تنفس على و سرنوشت على تاثیرى جاودانه و ملموس گذارد. فاطمه کسى است که خستگى مجادله نابرابر على را با حرامیان از سرانگشتان قلبش بیرون مىکشد. فاطمه التیام بخش جگر دندان خورده على علیهالسلام است. فاطمه کسى است که صبر را در جان على مىریزد و میوه حلم از چشمان او مىچیند. فاطمه کسى است که پاهاى على را در مقابل یتیم به لرزه مىافکند. فاطمه اشک على است، قلب على است. در انتخاب مادر از میان دو زن، مهر فاطمه است که در قلب على قضاوت مىکند. فاطمه الهام بخش وحدت در خانواده پراکنده اسلام است. فاطمه بنیانگذار قیام حسین است. اوج طنین خروش حسین است، حسین در منا از حنجره مادر، فاطمه فریاد مىکشد. فاطمه انگیزه غرورآمیز صبر حسین است، فاطمه حضور خدا در عاشوراست. فاطمه یقظه حسین است، جذبه حسین است. فاطمه رغبت حسین براى لقاى معشوق است. در کربلا فاطمه است که نوهها را داماد مىکند. فاطمه است که قلب دشمن را با دوست پیوند مىدهد. فاطمه حلاوت شهادت است. حسین والى فاطمه است در کربلا و منادى اوست در عاشورا . فاطمه قدرت گامهاى حسین است. جوهر فریاد حسین است. حسین، علىاکبر را به یادواره فاطمه به میدان مىفرستد. در شهادت برادر، فاطمه است که در قامت حسین مىشکند. حسین تبلور فاطمه در عاشوراست. انى لا ارى الموت ... یادگار فاطمه است بر قلب حسین. حسین فاطمه محض است و فاطمه، حسین محض و حسین بى فاطمه ... زینب، فاطمه کربلاست و تجلى فاطمه در زینب عاشوراست. خلیفه تام فاطمه است. پیام فاطمه را مىخواند. حضور فاطمه را فریاد مىکشد. در شام، فاطمه است که بر ترحم، زهرخند مىزند و صدقه را خشم مىکند و بر پاى دشمنان برادر، زنجیر لعن مىافکند. و همچنان که جسارت را بر على تحمل کرده بود بر فرزندان خویش به جان مىخرد. حسن بُعد دیگر منشور فاطمه است. حسن بلوغ بردبارى فاطمه است. پارههاى سرخ جگر فاطمه است که بر طشت مىریزد. حسن در تداوم سکوت على و مظلومیت فاطمه است که صبر مىکند. حسن از مادر آموخته است که چگونه تخم انقلاب بنشاند. حسن «استعد لسفرک» را از دستهاى مادر به ارمغان گرفته است. حسن خروش در مقابل پسران طلقا را طنین از فریاد مادر گرفته است. حسن از مادر آموخته است که حتى در دعا و استغفار هم «الجار ثمالدار» را در نظر داشته باشد. حسن به استدلال «امامتنا امانا من الفرقه» فاطمه است که امام است و براى «نظاما للمله» است که طاعت مىطلبد. فاطمه افتخار محمد و نمونه اعلا و بارز دانشگاه محمد است. محمد «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» را به دلگرمى فاطمه فریاد مىکشد. فاطمه پاره جگر محمد، بضعه محمد است. فاطمه برگ برنده محمد در مقابله با جاهلیت و سبعیت و کفر است. فاطمه تنها کسى است که پیامبر پس از هر جهاد طاقت فرسا به دیدار او مىرود و خستگى را در عمق چشمان مهربان او گم مىکند. فاطمه همان کسى است که پیامبرش، برترین زن در آفرینش نام نهاده و به لقب عارفانه «ام ابیها» مفتخرش ساخته است. به تحقیق مىتوان گفت که یکى از زیباترین، ملکوتىترین، مقدسترین و در عین حال دست نیافتنىترین و ناشناختهترین رابطهها، رابطه فاطمه با خداست. «و عزتى و جلالى انى ما خلقت سماء مبنیه ولا ارضا مدحیه ولا قمرا منیرا ولا شمسا مضیئه ولا فلکا یدور ولا بحرا یجرى ولا فلکا یسرى الا لاجلکم و محبتکم.» وجود او بزرگترین و کافىترین فلسفه آفرینش زن است همچنان که وجود خاندان او بهانه خلق آفرینش. براى او همین افتخار بس که خداوند به پالایشش همت گماشته است و پاکى را در وجودش به ودیعت نهاده است. انما یریدالله لیذهب عنکمالرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیرا. او مظهر عطوفت خداوند و سمبل رافت و مهر الهى است. مگر نه این که در محشر مفتاح جنت در دستان مبارک فاطمه است و اذن دخول بهشت، رضایت و محبت اوست؟ "سید مهدى شجاعى"
<\/h1>
فاطمه و زینب<\/h2>
فاطمه و حسن<\/h2>
:قالبساز: :بهاربیست: |