*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
مجتمعین ولى کربیضة الغنم فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون. (خطبه شقشقیه) پس از کشته شدن عثمان مسلمین در مسجد پیغمبر صلى الله علیه و آله جمع شده و درباره تعیین خلیفه به گفتگو پرداختند، اعمال و رفتار دوازده ساله عثمان آنها را کاملا بیدار کرده بود پیش خود گفتند که امور خلافت را باید به دست کسى سپرد که حقیقة از عهده انجام آن بر آید . در آن میان عمار یاسر و مالک اشتر و رفاعة بن رافع و چند نفر دیگر که بیش از سایرین شیفته خلافت على علیه السلام بودند صحبت نموده و مردم را براى بیعت آن حضرت آماده ساختند. این چند نفر با خطابههاى دلنشین و سخنان مستدل اعمال خلفاى سابقه را تجزیه و تحلیل کرده و نتیجه سرپیچى آنها را از دستورات رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مورد خلافت على علیه السلام به مسلمین تذکر داده و سبقت و مجاهدت آن حضرت را در اسلام و قرابتش را نسبت به رسول اکرم بدانها یادآور شدند و بالاخره اذهان و افکار عمومى را بر یک سلسله حقایق و واقعیات روشن ساختند به طوری که در پایان سخن آنها همه مسلمین اعم از مهاجر و انصار یکدل و یکزبان براى بیعت على علیه السلام آماده گردیدند، آنگاه از مسجد خارج شده و رو به خانه آنجناب آورده و اظهار کردند یا على عثمان را کشتند و اکنون جامعه مسلمین بدون خلیفه میباشد دست خود بگشاى تا با تو بیعت کنیم که سزاوارتر از تو کسى براى این امر مهم وجود ندارد و عموم مسلمین نیز از صمیم قلب حاضرند که طوق بیعت ترا در گردن خود اندازند. على علیه السلام فرمود دست از من بردارید و دیگرى را براى این کار انتخاب کنید من نیز مثل یکى از شما به او اطاعت میکنم و در هر حال من براى شما وزیر باشم بهتر است که امیر باشم. حضرت علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند (زمینها و اموالى را که عثمان به این و آن بخشیده) اگر بیابم به مالک آن برگردانم اگر چه با آن مالها زنهائى شوهر داده شده و یا کنیزانى خریده شده باشد زیرا وسعت و گشایش در اجراى عدالت است و کسى که بر او عدالت تنگ گردد در این صورت جور و ستم بر او تنگتر شود لذا دستور فرمود اموال شخصى عثمان را براى فرزندان او باقى گذارند و بقیه را که از بیت المال برداشته بود میان مسلمین تقسیم نمایند و از این تقسیم به هر نفر سه دینار رسید و هیچکس را بر کسى مزیت نداد و غلام آزاد شده را با اشراف عرب با یک چشم نگاه کرد . مسلمین گفتند اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله از تو تقاضا دارند که دعوت آنها را اجابت فرمائى. على علیه السلام فرمود شما را طاقت حمل خلافت من نباشد و دیر یا زود از من رو گردان میشوید زیرا موضوع خلافت یک مسأله ساده و عادى نیست بلکه بار سنگینى است که دوش کشندهاش را خرد میکند و آرامش و آسایش را از او باز ستاند، من کسى نیستم که پا از دائره حقیقت بیرون نهم و به خاطر عناوین موهوم طبقاتى حق مردم را پایمال کنم و یا تحت تأثیر سفارش و توصیه اشراف قرار گیرم، من تا داد مظلوم را از ظالم نستانم وجدانم آرام نمیگیرد و تا بینى گردنکشان را بر خاک سرد و تیره نمالم خود را راضى نمىتوانم نمود. على علیه السلام هر چه از این سخنان میگفت مسلمین رنجیده و ستمکش بیشتر فریاد زده و اظهار اطاعت میکردند، مالک اشتر نزدیک شد و گفت یا اباالحسن برخیز که مردم جز تو کسى را نمیخواهند و به خدا سوگند اگر در اینکار تأنى کنى و خود را کنار کشى براى مرتبه چهارم نیز از حق مشروع خود باز خواهى ماند. آنگاه مسلمین ازدحام نموده و گفتند: ما نحن بمفارقیک حتى نبایعک؛ از تو جدا نشویم تا با تو بیعت کنیم. على علیه السلام فرمود: ان کان و لابد من ذلک ففى المسجد فان بیعتى لا یکون خفیا و لا یکون الا عن رضاء المسلمین و فى ملاء و جماعة. یعنى حالا که اصرار دارید و چارهاى جز این نیست به مسجد جمع شوید که بیعت با من مخفى و پوشیده نباشد و باید با رضاى مسلمین و در ملاء عام صورت گیرد. مسلمین در مسجد پیغمبر صلى الله علیه و آله جمع شده و عموما با میل و رغبت به آن حضرت بیعت نمودند و بعضى اشخاص سرشناس نیز مانند طلحه و زبیر که خود خیالاتى در سر مىپرورانیدند با مشاهده آن حال خوددارى از بیعت را صلاح ندیده بلکه در دل خود چنین میگفتند حالا که ما را از این نمد کلاهى نیست خوبست با على بیعت کنیم تا بلکه او در برابر این بیعت بما امتیازاتى دهد و حکومت پارهاى از شهرستانها را بما واگذار نماید بدین جهت آنها ظاهرا مردم را هم براى بیعت آن حضرت ترغیب نمودند و حتى اول کسی که بیعت نمود طلحه بود و تنى چند نیز مانند سعد وقاص و عبد الله بن عمر از بیعت خوددارى نمودند (1) ! على علیه السلام پس از انجام این تشریفات ضمن ایراد خطبه به آنان فرمود بدانید آن گرفتاریها که در موقع بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله دامنگیر شما بود امروز به سوى شما باز گشته است سوگند به آن کسى که پیغمبر را به حق مبعوث گردانید باید درست به هم مخلوط شده و زیر و رو شوید و در غربال آزمایش غربال گردید تا صاحبان فضیلت که عقب افتادهاند جلو افتد و آنان که بنا حق پیشى گرفتهاند عقب روند والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم، و لیسبقن سابقون کانوا قصروا و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا. (2) سپس فرمود معاصى مانند اسبهاى سرکشاند که سوار شدگان خود را که اهل باطل و گناهکارانند به دوزخ اندازند و تقوى و پرهیزکارى چون شتران رامى هستند که مهارشان به دست سواران بوده و آنها را به بهشت وارد نمایند (بنابر این) تقوى راه حق است و گناهان راه باطل و هر یک پیروانى دارند اگر (اهل) باطل زیاد است از قدیم چنین بوده و اگر (اهل) حق کم است گاهى کم نیز جلو افتد و امید پیشرفت نیز باشد و البته کم اتفاق میافتند چیزى که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روى نماید. على علیه السلام سپس نماز خواند و به منزل رفت و مشغول رسیدگى به امور گردید فرداى آن روز به مسجد آمد و خطبه خواند و مردم را از روش کار و برنامه حکومت خویش آگاه نمود و پس از حمد و ثناى الهى و درود به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین فرمود: بدانید که من شما را به راه حق خواهم راند و روش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را که سالها متروک مانده است تعقیب خواهم نمود، من دستورات کتاب خدا را درباره شما اجراء خواهم کرد و کوچکترین انحرافى از فرمان خدا و سنت پیغمبر نخواهم نمود، من همیشه آسایش شما را بر خود مقدم شمرده و هر عملى را که درباره شما نمایم به صلاح شما خواهد بود ولى این صلاح و خیر خواهى یک مصلحت کلى است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت نه یک عده مخصوص را، ممکن است در ابتداء امر اجراى این روش بر شما مشکل باشد ولى متحمل و بردبار باشید و بر سختى آن صبر نمائید، خودتان بهتر میدانید که من نه طمع خلافت دارم و نه حاضر به قبول این تکلیف بودم بلکه به اصرار شما سرپرستى قوم را به عهده گرفتم و چون چشم ملت به من دوخته است باید به حق و عدالت در میان آنها رفتار کنم. حال تا جائى که من خبر دارم بعضىها داراى اموال بسیار و کنیزکان ماهر و املاک حاصلخیز هستند چنانچه این اشخاص بر خلاف حق و موازین شرع این ثروت و دارائى را اندوخته باشند من آنها را مجبور خواهم نمود که اموالشان را به بیتالمال مسلمین مسترد نمایند و شما باید بدانید که جز تقوى هیچگونه امتیازى میان افراد مسلمین وجود ندارد و پاداش آن هم در جهان دیگر داده خواهد شد بنابر این در تقسیم بیت المال همه مسلمین در نظر من بى تفاوت و یکسان هستند و بناى حکومت من بر پایه عدالت و مساوات است ستمدیدگان بینوا در نظر من عزیزند و نیرومندان ستمگر ضعیف و زبون. اشراف عرب مخصوصا بنى امیه که در دوران خلافت عثمان بیت المال را از آن خود میدانستند دفعة در برابر یک حادثه غیر منتظره واقع شدند، آنها خیال نمیکردند على علیه السلام با این صراحت لهجه با آنان سخن گوید و در حقگوئى و دادخواهى به این پایه اصرار ورزد گویا در مدت 25 سال که از زمان پیغمبر صلى الله علیه و آله میگذشت همه چیز فراموش شده بود و هر چه از آنزمان سپرى میشد احکام دین بلا اجراء میماند و تنها على علیه السلام بود که پس از 25 سال فترت و هرج و مرج فرمود: عرب و عجم، مالک و مملوک، سیاه و سفید در برابر قانون اسلام یکسانند و بیت المال باید بالسویه تقسیم شود و باز فرمود: والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق. (3) معاویه براى این که فرصت مناسبى براى تحکیم موقعیت خود به دست آورد بدین فکر افتاد که على (ع) را به وسیله اشخاص دیگرى سرگرم مبارزه کند از اینرو فورا نامهاى به زبیر نوشته و او را تحریص به ادعاى خلافت نمود و اضافه کرد که من از مردم شام براى تو و طلحه بیعت گرفتم که به ترتیب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و کوفه به شما نزدیک است پیش از على آن دو شهر را اشغال نموده و به عنوان خونخواهى عثمان در برابر وى به جنگ برخیزید و بر او غلبه نمائید! چون نامه معاویه به دست زبیر رسید به طمع خلافت فریب معاویه را خورد و نامه را از همه مخفى نمود و در خلوت طلحه را دید و مضمون نامه را به او خبر داد. به خدا سوگند (زمینها و اموالى را که عثمان به این و آن بخشیده) اگر بیابم به مالک آن برگردانم اگر چه با آن مالها زنهائى شوهر داده شده و یا کنیزانى خریده شده باشد زیرا وسعت و گشایش در اجراى عدالت است و کسى که بر او عدالت تنگ گردد در این صورت جور و ستم بر او تنگتر شود لذا دستور فرمود اموال شخصى عثمان را براى فرزندان او باقى گذارند و بقیه را که از بیت المال برداشته بود میان مسلمین تقسیم نمایند و از این تقسیم به هر نفر سه دینار رسید و هیچکس را بر کسى مزیت نداد و غلام آزاد شده را با اشراف عرب با یک چشم نگاه کرد . این روش عادلانه خوشایند گروهى نگردید، آن عده که به رسم جاهلیت خود را برتر از سایرین میدانستند و توقع داشتند که سهم آنها از بیت المال باید بیشتر از مردم عادى باشد. اینها پیش خود گفتند که على حرمت قومى و عنوان خانوادگى ما را ناچیز و حقیر شمرد و میان ما و غلامان سیاه و مردم گمنام فرقى نگذاشت آیا ما مىتوانیم به این روش تحمل کنیم و با او کنار بیائیم؟ على علیه السلام از اول میدانست که بیعت این قبیل اشخاص سست عنصر و جاه طلب تا آخر ادامه پیدا نمیکند و چون آنان مردم سرشناس هستند عوام الناس را هم به زودى فریب داده و از طریق تقوى بیرون خواهند کرد بدین جهت از ابتداء مایل بپذیرفتن مقام خلافت نبود. على علیه السلام در بدو امر با سه مانع بزرگ مواجه و روبرو بود: نخست تنى چند از اشخاص بزرگ مانند عبدالله بن عمر و سعد وقاص و امثال آنها با او بیعت نکرده بودند. دوم عمال و حکام عثمان (مانند معاویه) هر یک در گوشهاى حکومت میکردند و عزل آنها بدون ایجاد مزاحمت میسر و مقدور نبود. سوم موضوع قتل عثمان نیز در میان بود و هر کس در صدد طغیان و نافرمانى بود آن را دستاویز و بهانه خود قرار میداد و على علیه السلام ناچار بود که وضع خود را با کشندگان عثمان روشن کند. این سه عامل مهم بود که دوره کوتاه خلافت على علیه السلام را مختل نموده و اوقات آن حضرت را براى مبارزه با این قبیل عناصر ناصالح مشغول گردانید. روز چهارم خلافت على علیه السلام بود که عبدالله بن عمر به آن حضرت گفت: به نظر میرسد که عموم مسلمین با خلافت تو موافقت ندارند خوبست این موضوع به شورا برگزار شود!! على علیه السلام فرمود: اى احمق ترا به این کارها چکار؟ مگر من براى احراز مقام خلافت پیش مردم آمده بودم؟ مگر خود مسلمین با ازدحام تمام به منزل من هجوم نیاوردند؟ چه شده است که اکنون تو میگوئى موضوع خلافت به شورى برگزار شود؟ سپس آن حضرت به منبر رفت و ماجرا را در ملاء عام مطرح کرد و مردم را به پیروى از دستورات قرآن و پیغمبر صلى الله علیه و آله دعوت فرمود. از طرفى عدهاى از بیعت کنندگان نیز خیالات دیگرى در سر مىپرورانیدند آنها تصور میکردند که خلافت على علیه السلام هم مانند دستگاه عثمان است و چنین گمان میکردند که اگر به ظاهر در مورد بیعت با على علیه السلام نسبت به دیگران پیشدستى کنند آنجناب نیز آنها را به حکومت بلاد مسلمین خواهد گماشت یا سهم آنان را از بیتالمال بیشتر خواهد داد از جمله این اشخاص طلحه و زبیر بودند و چنانکه اشاره شد طلحه اول کسى بود که به على علیه السلام بیعت نمود ولى این بیعت بدون طمع و چشمداشت نبود! و چون اینگونه اشخاص مشاهده کردند که آن حضرت بیت المال را میان مسلمین بالسویه تقسیم کرد این عمل بر آنان گران آمد و زبان باعتراض گشودند. سهل بن حنیف گفت یا امیرالمؤمنین این غلام که به او سه دینار دادى آزاد کرده من است و تو امروز مرا با او در عطیه برابر میدارى، طلحه و زبیر و مروان بن حکم و سعید بن عاص و گروهى از قریش نیز نظیر این سخن را به زبان آوردند. اما على علیه السلام کسى نبود که این شکوهها و اعتراضات در او مؤثر واقع شده و وى را از راه حق و عدالت منصرف نماید در پاسخ آنان فرمود: آیا به من دستور میدهید درباره ظلم و ستم به کسى که نسبت به او زمامدار شدهام کمک نمایم؟ به خدا سوگند تا شب و روز در رفت و آمد بوده و ستارگان در آسمان گرد هم در گردشند چنین کارى نکنم، و اگر بیت المال مال شخصى من هم بود آن را بالسویه میان مسلمین تقسیم میکردم در صورتی که بیت المال مال خدا است پس چگونه یکى را به دیگرى امتیاز دهم؟سپس فرمود: الا و ان اعطاء المال فى غیر حقه تبذیر و اسراف،و هو یرفع صاحبه فى الدنیا و یضعه فى الاخرة، و یکرمه فى الناس و یهینه عندالله، و لم یضع امرؤ ماله فى غیر حقه و عند غیر اهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیره ودهم، فان زلت به النعل یوما فاحتاج الى معونتهم فشر خدین و الام خلیل (4) بدانید که بخشیدن مال در راه غیر حق آن تبذیر و اسراف است و چنین مالى که در راه غیر حق اعطاء شود بخشندهاش را در دنیا (در نزد گیرندگان مال) بلند مرتبه کند و در آخرت (در پیشگاه الهى) پست و زبون نماید، و در نزد مردم ارجمند کرده و در نزد خدا خوار و حقیر گرداند، و هیچ کس مالش را بیجا و به کسانى که استحقاق آن را داشتند مصرف نکرد جز این که خداوند او را از سپاسگزارى آنها محروم نمود و دوستى آنان براى غیر او بود، پس اگر روزى حادثهاى براى او روى دهد و به کمک آنان نیازمند باشد آنان براى او بدترین رفیق و سرزنش کنندهترین دوست میباشند. روزهاى اول خلافت على علیه السلام بود طلحه و زبیر پیغامى به آنحضرت فرستادند که ما در امر خلافت تو مردم را ترغیب کرده و براى بیعت آماده نمودیم و مهاجر و انصار نیز از ما پیروى کرده و همگى به تو بیعت نمودند حالا که عنان کار به دست تو افتاده ما را رها ساختى و به مالک اشتر و غیر او پرداختى! على علیه السلام از فرستاده آنها پرسید که مقصود طلحه و زبیر از گفتن این سخنان چیست؟ عرض کرد طلحه حکومت بصره را میخواهد و زبیر امارت کوفه را! على علیه السلام فرمود حالا که آن دو در مدینه بوده و فاقد شغل و مقاماند مرا آسوده نمیگذارند اگر بصره و کوفه در دست آنها باشد مردم را بیشتر علیه من بشورانند و رخنه و شکاف در امر دین به وجود میآورند و من از شر آنها ایمن نیستم به این دو پیرمرد بگو از خدا و رسولش بترسید و در امت او غائله و فساد ایجاد نکنید و حتما شنیدهاید که خداوند میفرماید: تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین. (5) و این سراى آخرت را براى کسانى قرار دادیم که در زمین خواهان برترى و فساد نیستند و حسن عاقبت براى پرهیزکاران است. (6) طلحه و زبیر که این سخن بشنیدند یقین کردند که امتیاز طلبى و توقعات بیجا در دستگاه عدالت پرور على علیه السلام آهن سرد کوبیدن است و باید راه دیگرى پیدا کنند تا بلکه از آن طریق بخواستههاى خود جامه عمل بپوشانند. از طرفى على علیه السلام پس از بیعت مردم تصمیم گرفت در اولین فرصت حکام و عمال عثمان را که هیچیک شایستگى و صلاحیت حکومت نداشتند عزل نموده و به جاى آنها اشخاص صالح و درستکار بر گمارد بدین جهت نامهاى هم به معاویة بن ابیسفیان که از زمان عمر حکومت شام را در اختیار داشت نوشته و موضوع بیعت مردم و خلافت خود را به وى اعلام نمود و او را به بیعت و اطاعت خود خواند. اما معاویه براى اینکه خود به خلافت رسد نامه على علیه السلام را از مردم شام مخفى نمود و از آنها براى خود بیعت گرفت و حتى نامه آن حضرت را هم پاسخ نداد تا از فرصت ممکنه استفاده کرده و مقصودش را به مرحله اجرا گذارد. معاویه براى این که فرصت مناسبى براى تحکیم موقعیت خود به دست آورد بدین فکر افتاد که على (ع) را به وسیله اشخاص دیگرى سرگرم مبارزه کند از اینرو فورا نامهاى به زبیر نوشته و او را تحریص به ادعاى خلافت نمود و اضافه کرد که من از مردم شام براى تو و طلحه بیعت گرفتم که به ترتیب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و کوفه به شما نزدیک است پیش از على آن دو شهر را اشغال نموده و به عنوان خونخواهى عثمان در برابر وى به جنگ برخیزید و بر او غلبه نمائید! چون نامه معاویه به دست زبیر رسید به طمع خلافت فریب معاویه را خورد و نامه را از همه مخفى نمود و در خلوت طلحه را دید و مضمون نامه را به او خبر داد. (7) و به نقل بعضى معاویه به زبیر نوشت که من از مردم شام بیعت گرفتم که من خلیفه باشم و بعد از من تو و بعد از تو هم طلحه خلیفه باشد. (8) نامه معاویه طلحه و زبیر را که به انتصاب امارت بصره و کوفه از جانب على علیه السلام موفق نشده و براى رسیدن به مقاصد خود در جستجوى راه حل دیگرى بودند مصمم نمود که با على علیه السلام از در مخالفت در آمده و با او راه منازعه و مقاتله پیش گیرند و چنانکه معاویه نوشته بود خونخواهى عثمان را هم بهانه و دستاویز خود قرار دهند لذا از مدینه عازم مکه شده و در آن شهر زمینه را براى انجام مقاصد خود مساعد دیدند زیرا علاوه بر این دو تن عدهاى دیگر نیز از مخالفین على علیه السلام مانند مروان بن حکم و عایشه در مکه گرد آمده بودند که با ورود طلحه و زبیر بدان شهر یک گروه چند نفرى تشکیل داده و جنگ جمل را به وجود آوردند. پىنوشتها: (1) در زمان عبد الملک بن مروان که حجاج بن یوسف از جانب وى براى دستگیرى عبدالله بن زبیر به مکه لشگر کشید پس از کشتن عبدالله جسد او را به دار آویخت و همین عبدالله بن عمر که از بیعت على(ع) سرپیچى کرده بود در آن موقع در مکه بود از ترس جان خود نزد حجاج رفت و گفت تو نماینده عبدالملک هستى و من آمدهام با او بیعت کنم دستت را بده تا بیعت نمایم! حجاج گفت تو با على بیعت نکردى چطور شد که حالا به این فکر افتادى و ترا بدین جا نیاورد مگر این جسدى که به دار آویخته شده است و حجاج در آن حال مشغول نوشتن بود پاى خود را دراز کرد و گفت دست من مشغول نوشتن است اگر خواهى به پاى من بیعت کن و عبدالله بن عمر دست خود را گشود و به پاى حجاج کشید و بیعت نمود! (2) نهج البلاغه از خطبه 16 (3) نهج البلاغه کلام 15 (4) نهج البلاغه کلام 126 (5) سوره قصص آیه 83 (6) ناسخ التواریخ حالات امیرالمؤمنین کتاب جمل ص 29 (7) ناسخ کتاب جمل ص 29 نقل به معنى. (8) منتخب التواریخ ص 177
:قالبساز: :بهاربیست: |