بر دریچه‏های آفتابی صبح - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

بر دریچه‏های آفتابی صبح

عید فطر

نجوای رستگاری بر لب‏هاست. سقف آسمان، کوتاه‏تر از پیش است. میهمانان جبروت، شکوهِ خداوند را حس می‏کنند. عید است؛ عید انفاق و عشق.

شیطان، زیر قدم‏های نمازگزاران مشتاق، دست و پا می‏زند.

شیطان در تکاپوی برخاستن است، امّا خروش گام‏هاست که می‏کوبد ـ بر چشم‏های شیطان ـ.

دل‏ها به هم گره خورده است. واقعه‏ای بزرگ دارد اتّفاق می‏افتد.

صبح چقدر تازه شده است!

چشم عاشقان بر درگاه و فرشتگان عشق در هیاهو، عید است؛ عید اتفاق و عشق.

لحظه‏ها بوی لاهوت می‏دهد.

یا کریم‏ها، بال بر آسمان پهناور دور دست می‏سایند.

فصل، در شتابی سبز افتاده است. بوی نارنجستان‏های غریب می‏آید. کسی خبر از روضات موعود می‏دهد. ـ عید انفاق و عشق ـ لب‏ها از شرابی پاک‏تر، شده است.

کسی بر دریچه‏های آفتابی صبح می‏کوبد. لهجه ترک‏خورده قبیله، سخت گرم است. فطر بر شانه‏هاست؛ دوش به دوش هلهله‏ها پیش می‏رود. در خواب‏های طلائی جماعت، دست به دست می‏شود. فطر بر پیشانی‏هاست. دست‏ها تهی می‏شود و مالامال. آرزوها می‏شکند، می‏ایستد و در چشم آدم‏ها می‏خندد. نفس‏های کودکانه، طعم آفتاب می‏گیرد. آسمان نزدیک است. نسیم خنک، شراب پاک و عید است ـ عید انفاق و عشق ـ.

خداوندِ نوازشگر، به پلّکان اوّل کائنات ایستاه است. عطری همه‏گیر، در فرازها می‏پیچد ـ الحمدللّه‏ عَلی ما هَذانا ـ سنگ‏ها رجز می‏خوانند. ـ و لَه الشُّکر ـ ولوله‏ای در خاک افتاده است. بوی زیتون و ماه، نفس‏ها را در هم می‏پیچد. رنگ‏ها رقیق و دقیقه‏ها دیوانه‏اند. «خدایا! شکر که ما را هدایت کردی و سپاس که از دیگران برترمان آفریدی». فطر بر پیشانی‏هاست. حتّی بوته‏های مصلّی، دست در آغوش ملکوت‏اند و سنگ‏ها آن‏چنان مشتاق، که چشمان رو به آسمان جماعت.

خورشید آن قدر بزرگ است که ذرّات نور بر شانه‏های ویران زمین سنگینی می‏کند.

عید است؛ عید فطر، عید انفاق و عشق...


نوشته شده در دوشنبه 88/6/30ساعت 9:29 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس