حضرت محمد(ص) - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

خواند زبان دلم ثنای    ماند خرد خیره در لقای

ویژه نامه ی بعثت:(لطفا اینجا کلیک کنید)

 


نوشته شده در سه شنبه 88/4/30ساعت 9:45 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

عروج تا اوج آسمان ها

راهی بر آسمان

معراج، عروج عاشقانه و عارفانه و عابدانه است از مرز عالم خاک تا بام افلاک. پر کشیدن از بندهاست تا جهان رهایی و نجوای محرمانه است در خلوت‏ترین حریم‏ها، در با شکوه‏ترین حرم‏ها و با دلپذیرترین محرم‏ها.

پاک است آن خدای که بنده خود محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را شبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که پیرامون آن را برکت داده‏ایم بُرد، تا برخی از نشانه‏های خویش را به او بنماییم. او شنوا و بیناست

معراج، پروازی است برق‏آسا با بُراق عشق در افق عرفان الهی. معراج سفری است عاشقانه در ملکوت عالم. پذیرایی ویژه خدایی است برای رسولی پاک‏باخته و پاک‏زیست، از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی ـ قبله‏گاه نخست مسلمانان و قلب کنونی جهان اسلام و خاستگاه پیامبران و زادگاه ادیان آسمانی ـ و از آن‏جا تا شکوه بی‏کران عرش الهی و بام افلاک. معراج، شکوهمندترین ضیافت خداست برای عزیزترین مخلوق هستی.

 

آیه معراج

آیه اول سوره اِسرا، اشاره کوتاهی به معراج پیامبر دارد. در این آیه خداوند می‏فرماید: «پاک است آن خدای که بنده خود محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را شبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که پیرامون آن را برکت داده‏ایم بُرد، تا برخی از نشانه‏های خویش را به او بنماییم. او شنوا و بیناست».

 

به نام خداوند کون و مکان     که بخشنده است و دگر مهربان 

منزه بود آن‏که سیری عیان    شبی بنده‏اش را بدادی از آن 

چنان مسجدی را که آمد حرام      سوی مسجدی هم که اقصی است نام 

همانی که اطراف آن را دگر       مبارک نمودیم ما سر به سر 

که آیات خود را نشانش دهیم       چو باشد سمیع و بصیر آن عظیم. 

 

داستان معراج

در سال‏های آغازین بعثت، که اسلام آرام آرام دل‏های مردمان را تسخیر می‏کرد، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به معراج رفت. جبرئیل که از سوی خدا آمده بود، با پیامبر همراه شد تا در یک شب تاریک، از مسجدالحرام به مسجدالاقصی در بیت المقدس رفته، پس از آن به آسمان‏ها صعود کند. پیامبر در آن شب، آثار عظمت خداوند را در پهنه آسمان‏ها مشاهده کرد و همان شب به مکه بازگشت، هم این ماجرا که داستانی فوق‏العاده شگرفت و شگفت‏انگیز داشت، به اعجاز و لطف خدا امکان یافت. این واقعه که در قرآن و روایات ما به آن اشاره شده، فصلی بزرگ در دفتر اعتقادات مسلمانان گشوده است.

 

هدف معراج در بیان امام صادق علیه‏السلام

امام صادق علیه‏السلام در حدیث زیبایی، هدف از معراج پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را چنین بیان می‏کند: «خداوند هرگز مکانی ندا رد و زمان بر او احاطه ندا رد. اما خدا می‏خواست فرشتگان و ساکنان آسمانش را با گام نهادن پیامبر در میان آنها احترام کند و نیز بخشی از شگفتی‏های عظمتش را به پیامبر نشان دهد، تا پس از بازگشت، برای مردم بازگوید».

 

انگیزه معراج پیامبر

انگیزه معراج، مشاهده آیات عظمت الهی بود تا روح بزرگ پیامبر با مشاهده اسرار قدرت خدا در سراسر جهان خلقت، عظمت بیشتری یابد و آمادگی فزون‏تری برای هدایت انسان‏ها پیدا کند و با درک و دید تازه‏ای از هستی، هدایت و رهبری انسان‏ها را ادامه دهد، اگرچه، پیامبر قدرت خدا را شناخته بود و از شکوه آفرینش نیز آگاه بود.

خداوند هرگز مکانی ندارد و زمان بر او احاطه ندارد. اما خدا می‏خواست فرشتگان و ساکنان آسمانش را با گام نهادن پیامبر در میان آنها احترام کند و نیز بخشی از شگفتی‏های عظمتش را به پیامبر نشان دهد، تا پس از بازگشت، برای مردم بازگوید

 

معراج، معجزه‏ای روشن

بدون شک، مسئله معراج، جنبه عادی نداشته که با معیارهای عادی سنجیده شود. نه اصل سفر عادی بود، نه مرکبش، نه مشاهداتش و نه گفت‏وگوهایش. حتی مقیاس‏هایی که در آن به کار رفته، چون مقیاس‏های محدود و کوچک کره خاکی ما نیست. تشبیه‏هایی که در آن واقعه آمده، تنها بیانگر عظمت صحنه‏هایی است که پیامبر مشاهده کرد. همه چیز به صورت خارق‏العاده و در مقیاس‏هایی خارج از مکان و زمانی که ما با آن آشناییم، رخ داد. پس جای تعجب نیست که این امور با مقیاسِ زمانی کره زمین، در یک شب یا کم‏تر از یک شب واقع شده باشد. معراج، همچون همه معجزات انبیای الهی، با استفاده از نیروی بی‏پایان خدا صورت گرفته است.

 

معراج در قرآن

در دو سوره از سوره‏های قرآن به مسئله معراج اشاره شده است: نخست سوره اِسرا که تنها بخش اول این سفر را بیان می‏کند، یعنی سیر از مکه و مسجدالحرام به مسجدالاقصی و بیت‏المقدس؛ اما در سوره نجم در آیات 13 تا 18، قسمت دوم معراج، یعنی سیر آسمانی آمده است. مفاد این شش آیه چنین است که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برای بار دوم، فرشته وحی جبرئیل را به صورت اصلی مشاهده و ملاقات کرد (مرتبه اول در آغاز نزول وحی در کوه حرا بود). پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در مشاهده این منظره دچار خطا و اشتباه نشد و آیات و نشانه‏های بزرگی از عظمت خدا مشاهده کرد.

دگر بار دیدش چنان بر ملا      به نزدیکی «سدره المنتهی» 

که باشد در آن‏جا همی حاوی‏اش     به طور یقین «جنت الماوی»اش 

به گاهی که چیزی مر آن سدره را        بپوشانده بودی در این ماجرا 

نه شد منحرف چشم او هیچ دم      نه طغیان نمودی دگر بیش و کم 

 

برترین اندیشه ها

علامه مجلسی رحمه‏الله درباره اثبات مسئله معراج در کتاب شریف بحارالانوار می‏گوید: «سیر پیامبر اسلام از مسجدالحرام به بیت‏المقدس و از آن‏جا به آسمان‏ها، از جمله مطالبی است که آیات و احادیث متواتر شیعه و سنی بر آن دلالت دارد و انکار امثال این مسائل یا تأویل و توجیه آن به معراج روحانی یا خواب دیدن پیامبر، ناشی از آگاه نبودن از اخبار ائمه هدی یا سست‏باوری است». سپس می‏افزاید: «اگر بخواهیم اخباری را که در این‏باره رسیده جمع‏آوری کنیم، کتاب بزرگی خواهد شد».

 

معراج جسمانی یا روحانی؟

برخی سفر آسمانی پیامبر را، در خواب یا معراجی روحانی دانسته‏اند، اما میان دانشمندان اسلامی، اعم از شیعه و سنی، مشهور است که این امر، در بیداری صورت گرفته است. آغاز سوره اِسرا و هم‏چنین آیات 13 تا 18 سوره نجم نیز وقوع آن را در بیداری گواهی می‏دهد. تاریخ نیز شاهد صادقی بر این موضوع است؛ زیرا در تاریخ می‏خوانیم هنگامی که پیامبر، مساله معراج را مطرح کرد، مشرکان به شدت آن را انکار، و بهانه‏ای برای سرکوب پیامبر کردند.

اگر پیامبر مکرم اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم این مسئله را مربوط به خواب یا مکاشفه روحانی دانسته بود، شاید این همه غوغا را به همراه نداشت.

 

تاریخ معراج

درباره تاریخ وقوع معراج، در میان مورخان اسلامی اختلاف نظر وجود دارد. بعضی آن را در شب 27 ماه رجب سال دهم بعثت و بعضی آن را در شب هفدهم رمضان سال دوازده بعثت و عده‏ای نیز آن را در اوائل بعثت ذکر کرده‏اند. با این حال، اختلاف در تاریخ وقوع شب معراج، مانع از اتفاق نظر در اصل وقوع آن نیست.

 

رازهای ناگفته

در شب معراج، باشکوه‏ترین وصال هستی رقم خورد و پاک‏ترین محرم، پا به بزرگ‏ترین حرم نهاد. در آن شبِ عشق و شوق و جذبه و وصال میان حبیب و محبوب، گفت‏وگوها، اشارات و رمز و رازهایی رد و بدل شد که نه گوشْ توانایی شنیدن، و نه اندیشه‏های عادی تاب دریافت آن را دارد. پیامبر از شراب روحانی وصال آن شب، ما را به اندازه جرعه ادراکمان مهمان کرد. از این‏رو رازهای بسیار، برای همیشه در درون جان پیامبر مکتوم ماند و شاید تنها جز خاصان از آن آگاه نشدند.

 

مقام بندگی

خداوند متعال، در آیه اول سوره اِسرا که اشاره به معراج پیامبر دارد از ایشان با واژه «عبد» نام می‏برد؛ در پسِ این خطاب، رازی شگرف نهفته است. واژه عبد نشان می‏دهد که این افتخار و عظمت پیامبر، به سبب مقام عبودیت و بندگی اوست، چرا که بالاترین مقام انسان آن است که بنده راستین خدا باشد و جز در پیشگاه او جبین نساید و در برابر فرمانی جز فرمان او تسلیم نگردد و هر کاری که می‏کند برای خدا باشد و هر گام که بر می‏دارد رضای او را بطلبد. اگر انسانِ فرشی این چنین بندگی کند، گام بر پله‏های عرش می‏نهد.

 

معراج در ادیان دیگر

عقیده به معراج، در میان پیروان ادیان دیگر نیز، وجود دارد. این عقیده درباره حضرت عیسی به خوبی دیده می‏شود؛ چنان که در انجیل مرقس باب 6، انجیل لوقاباب 24 و انجیل یوحنا باب 21 می‏خوانیم که عیسی به آسمان‏ها صعود نمود (و به معراج همیشگی رفت). هم‏چنین از بعضی روایات اسلامی استفاده می‏شود که بعضی از پیامبران پیشین نیز دارای معراج بوده‏اند.

 

محبت خدا

هستی بر محور محبت خدا می‏چرخد؛ محبتی بی‏انتها و گسترده به پهنای همه عظمت‏های خدا. در شب معراج، خداوند متعال دریچه‏هایی از معنا، روبه‏روی پیامبر گشود. حضرت علی علیه‏السلام می‏فرمایند: «در شب معراج، پیامبر از خداوند متعال پرسید: پروردگارا، بهترین کردار کدام است؟ خداوند فرمود: هیچ چیز نزد من برتر از توکل بر من و رضا به آنچه قسمت کرده‏ام نیست. ای محمد، آنها که برای من، یکدیگر را دوست دارند، محبتم شاملشان می‏شود و کسانی را که به خاطر من مهربانند و به خاطر من پیوند دوستی دارند، دوست می‏دارم و نیز محبتم برای کسانی که بر من توکل می‏کنند، لازم است و برای محبت من، حدود و اندازه و مرز و نهایتی نیست». این سخنان عرشی که روح انسان را با خود به اوج آسمان‏ها می‏برد و در معراج الهی سیر می‏دهد، تنها قسمتی از حدیث قدسی است.

 

بهشت و دزوخ برزخی

هدف معراج، رسیدن به شهود باطنی و دیدن عظمت خداوند در پهنه آسمان‏ها بود. در آن شب پیامبر کسانی را دید که در رضوان رضایت خدا متنعم، یا در جهنم قهر خدا در عذاب بودند. البته، بهشت و دوزخی که پیامبر در سفر معراج مشاهده کرد، بهشت و جهنمی برزخی بود و منظور مشاهده صفات بهشتیان و دوزخیان بود؛ چرا که بهشت و دوزخ رستاخیز پس از قیام قیامت و فراغت از حساب، نصیب نیکوکاران و بدکاران می‏شود.

 

مجازات رباخواران

پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هم‏چنان که به سفر عرشی‏اش ادامه می‏داد به گروهی برخورد که حالتی رقت‏انگیز داشتند. شکم آنها به اندازه‏ای برجسته بود که هیچ کدام قادر نبودند از جا برخیزند. پیامبر که این حالت آنان را دید، رو به جبرئیل کرد و پرسید: اینها چه کسانی هستند؟

جبرئیل پاسخ داد: «اینها افرادی هستند که ربا می‏خورند».

 

حرام خواران

پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در شب معراج به مردمانی برخورد که به کاری عجیب و غیر معمول مشغول بودند. در پیش روی آنها غذاهایی آلوده و ناپاک و هم‏چنین غذایی پاکیزه و معطر قرار داشت، اما آنها غذای آلوده و ناپاک را می‏خوردند و طعام‏های پاک را فرو می‏گذاشتند. پیامبر پرسید: اینها که هستند؟ جبرئیل پاسخ داد: «اینان مردمانی از امت تو هستند که حرام می‏خورند. آدم‏هایی که حلال خدا را رها می‏کنند و سرگرم لذت بردن از چیزهای حرام هستند.

 

تفسیر راستین عبدصالح

چگونه می‏توان از اسارت زمین آزاد شد و به غایت عظمت الهی صعود کرد؟ با کدام جاذبه می‏توان از وابستگی خارج شد؟ با کدام بال می‏توان از مرز خاک به قلمرو افلاک پرواز کرد؟ چگونه می‏توان به ضیافت نور، سفر، و در حریم خلوت دوست عشق‏بازی کرد؟ با کدام رفتن می‏توان عارفانه‏ترین ماندگاری را تفسیر کرد؟

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در شب معراج، زیباترین تصویر عروج انسان را ترسیم کرد و شکوهمندترین کتاب عشق‏بازی را ورق زد. او اسیر زمین و دل‏بسته خاک نبود. محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم تفسیر راستین عبد صالح خدا بود و چه زیبا در عرش امن الهی سیر کرد. ایمان، رمز هر اعجاز جاوید است.

 

پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در شب معراج به مردمانی برخورد که به کاری عجیب و غیر معمول مشغول بودند. در پیش روی آنها غذاهایی آلوده و ناپاک و هم‏چنین غذایی پاکیزه و معطر قرار داشت، اما آنها غذای آلوده و ناپاک را می‏خوردند و طعام‏های پاک را فرو می‏گذاشتند. پیامبر پرسید: اینها که هستند؟ جبرئیل پاسخ داد: «اینان مردمانی از امت تو هستند که حرام می‏خورند. آدم‏هایی که حلال خدا را رها می‏کنند و سرگرم لذت بردن از چیزهای حرام هستند.

 

سفر به سرزمین ضیافت عشق

ماه بر سر گیتی حریری از مهتاب کشیده بود و خیاط زبردست آسمان، چادر سیاه شب را با پولک‏های زیبا گل‏دوزی کرده بود. نسیمْ بوی معطری در فضا می‏پراکند. گوییا مکه، حال و هوای دیگری داشت. در گوشه‏ای از شهر، پیامبر غرق در اندیشه‏های دراز خویش، چشم بر آسمان دوخته بود. در نگاه او نوعی انتظار می‏درخشید. لحظه‏ای پلک بر هم نهاد و بوی عطر دل‏چسبی را از نسیم ستاند، در همان هنگام صدایی شنید: «امشب سفر شگفتی در پیش داری». پیامبر چشم گشود. جبرئیل در برابرش ایستاده بود. پرسید: کجا؟ جبرئیل پاسخ داد: «به نقاط مختلف عالم هستی، خداوند اراده کرده است تا پیامبر خویش را در آسمان‏ها سیر داده و او را از پهنای جهان آفرینش آگاه گرداند». این، آغاز سفر به سرزمین ضیافت عشق بود.

 

تماشایی‏ترین تصویر

آن شب، زمین با کوه‏هایی که هم‏چون میخ‏هایی استوار بر آن ایستاده بودند و دشت‏هایی که در غربت و تنهایی، به سکوت خفته بودند و اقیانوس‏هایی که به هیاهو و فریاد، موج برانگیخته بودند و رودهایی که به روانی، نغمه سر می‏دادند و درختانی که تن به نور نقره فام می‏شستند و ماه که بر سینه نیلگون آسمان می‏درخشید، هیچ کدام تماشایی نبودند. تماشایی‏ترین تصویر آن شب، عروج عاشقانه مردی بود که برق‏آسا با براق عشق در افق عرفان الهی گام بر پله‏های عرش می‏نهاد و باشکوه‏ترین عشق‏بازی هستی را رقم می‏زد.

 

 

برگرفترفته از پایگاه حوزه


نوشته شده در سه شنبه 88/4/30ساعت 9:38 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

برای دیدن تصاویر روی آدرس زیر کلیک کنید:

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=20319


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:27 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

در مورد بعثت نبى‏اکرم ‏حضرت محمد بن عبدالله صلى‏الله‏علیه‏وآله، سخنهاى بسیارى ‏گفته شده و شاعران، ادیبان، حکیمان‏و نویسندگان، هریک به فراخور حال‏خود، این واقعه شگرف را به نظم و نثرکشیده‏اند.

اما هیچ‏کس مانند خاندان‏ پیامبر خاتم صلى‏الله‏علیه‏وآله، که‏در درک اسرار بعثت، یگانه همه اعصار و در شیوایى و رسایى سخن، سرآمد روزگار بوده‏اند، نتوانسته است ‏حق ‏مطلب را ادا کند و چنانکه شایسته این ‏رویداد عظیم است در مورد آن سخن ‏گوید.

از این رو گزیده‏اى‏ از بیانات دو گل سرسبد خاندان‏ رسالت، امیر بیان مولا على بن‏ابى‏طالب علیه‏السلام، و سیده زنان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را تقدیممی نماییم.

بعثت در کلام امیر مؤمنان على علیه‏السلام

در اولین خطبه نهج‏البلاغه، امیرمؤمنان علیه‏السلام، درباره پیامبران ‏و ازجمله پیامبرخاتم مى‏فرماید:

"پس هرچند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست ‏بگزارند، و نعمت ‏فراموش کرده را به یاد آرند. با حجت وتبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیتهاى خدا چشم دوزند، از آسمانى‏ بالا برده و زمینى زیرشان گسترده، وآنچه بدان زنده‏اند و چسان مى‏میرند و ناپاینده‏اند، و بیماریهاى پیرکننده ‏و بلاهاى پیاپى رسنده. و هیچگاه ‏نبود که خدا آفریدگان را بى ‏پیامبر بدارد، یا کتابى در دسترس آنان‏ نگذارد، یا حجتى بر آنان نگمارد، یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد.

پیامبران که اندک بودند و مخالفشان ‏بسیار، و در دام شیطان گرفتار، در کارخویش درنماندند و دعوت حق را به‏ مردم رساندند. گاه پیامبر پیشین نام‏ پیامبر پس ازخود را شنیده، و گاه ‏وصف پیامبر پسین را به امت ‏خویش ‏گفته. زمان این چنین گذرى شد. پدران رفتند و پسران‏ جاى آنان را گرفتند تا آنکه خداى‏ سبحان محمد صلى‏الله‏ علیه ‏و آله، را پیامبرى داد تا دور رسالت را به پایان ‏رساند و وعده حق را به وفا مقرون‏ گرداند، طومار نبوت او به مهر پیامبران ممهور و نشانه‏هاى او درکتاب آنان مذکور، و مقدم او بر همه‏ مبارک و موجب سرور، حال آن که مردم ‏زمین، هردسته به کیشى گردن نهاده ‏بودند، و هرگروه پى خواهشى افتاده ، و در خدمت آیینى ایستاده، یا خدا را همانند آفریدگان دانسته، یا صفتى که ‏سزاى او نیست ‏بدو بسته، یا به بتى‏ پیوسته و ازخدا گسسته. پروردگار،آنان را بدو از گمراهى به رستگارى‏ کشاند و از تاریکىونادانى رهاند.

سپس دیدار خود را براى محمد صلى‏الله ‏علیه ‏وآله گزید – و درجوارخویش او را پسندید - و از این جهانش ‏رهانید. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلى نشیند، و بیش از این سختى ‏این جهان نبیند.

پس بزرگوارانه او را دیدار ارزانى ‏داشت و او میراثى که پیامبران ‏مى‏نهند براى شما گذاشت، چه آنان ‏امت ‏خویش را وانگذارند مگر با نشان ‏دادن راهى روشن و نشانه‏اى معین.

کتاب پروردگار در دسترس ‏شماست، حلال و حرام آن پیداست، واجب و مستحب آن هویداست، ناسخ ‏و منسوخش روشن، رخصت و عزیمت‏ آن معین، خاص و عامش معلوم، پند ومثلهایش مفهوم، مطلق و مقیدش‏ پدیدار، محکم و متشابهش آشکار، مجمل آن تفسیرشده، و نامفهومش ‏تعبیرشده، از حکمى که بدانند و انجام‏ دادنى است، و آنچه ندانند وواگذاردنى است، حکمى است وجوب ‏آن درقرآن معین، و نسخ آن در سنت ‏مبرهن، و حکمى که سنت گوید باید، و کتاب رخصت دهد که ترک آن شاید، وحکمى که در وقتى خاص بر مکلف‏ نوشته است، وچون وقتش سپرى شد تکلیفکرده است، و حرامهایى ‏ناهمسان، با کیفرهایى سخت و یا آسان، گناهى بزرگ که کیفرش آتش ‏آن جهان است، و گناهى خرد که براى ‏توبه کننده امید غفران است، یا آنچه ‏مقبول، میان دشوار و آسان است." (1)

آن حضرت در قسمتى از خطبه ‏33 بعثت پیامبراکرم صلى‏الله ‏علیه ‏و آله را چنین توصیف‏ مى‏کند:

"خدا محمد را برانگیخت و از عرب ‏کسى کتابى نخوانده بود و دعوى ‏پیامبرى نکرده بود. محمد صلى‏الله‏ علیه ‏وآله، مردم را به راهى ‏که بایست کشاند، و در جایى که باید نشاند، و به رستگارى رساند، تا آن که ‏کارشان استوار و جمعیتشان پایدارگردید." (2)

در خطبه 94 نیز در وصف سلسله‏ پیامبران الهى مى‏فرماید:

پس آنان را در بهترین ودیعت‏ جاى به امانت‏ سپرد، و در نیکوترین ‏قرارگاه مستقر کرد. از پشتى به پشت ‏دیگرش داد، همگى بزرگوار، چون‏ یکى از آنان درگذشت، دیگرى براى ‏حمایت دین برخاست، و جانشین اوگشت، تا آن که تشریف بزرگوارى ازسوى خداى بارى، به محمد صلى ‏الله‏ علیه ‏وآله رسید، و او را ازبهترین خاندان و گرامیترین دودمان ‏برکشید. از درختى که پیامبران خود را ازآن جدا کرد، و امینان خویش را برگزید و بیرون آورد. فرزندان او بهترین فرزندانند، و خاندانش ‏نیکوترین خاندان و دودمان او بهترین دودمان. در گرداگرد مکه ‏روییدند، و درکشتزار بزرگوارى‏ بالیدند. شاخه‏هایشان بلند و سر به ‏آسمان کشیده است و دست کسى به ‏میوه آن نارسیده.

او پیشواى کسى است که راه ‏پرهیزگارى پوید، و چراغکسی است که ‏راهنمایى جوید. چراغى است که پرتو آن دمید، ودرخششى است که روشنى‏ آن بلند گردید، و آتشزنه‏اى است، که ‏نور آن درخشید. رفتاراو میانه‏روى‏ در کار است، و شریعت او راه حق را نمودار. سخنش حق را از باطل جدا سازد، و داورى او عدالت است - و ستم ‏را براندازد - او را هنگامى فرستاد که‏پیامبران نبودند(و مردمان)به خطاکار مى‏نمودند، و امتان در نادانى مى‏غنودند.

خداتان بیامرزاد! به کار پردازید، و نشانه‏هاى آشکار را پیشواى خود سازید تا که راه گشاده است و راست، و شما را به خانه‏اى مى‏خواند که ‏سلامت آنجاست. شما در خانه‏اى به ‏سر مى‏برید که باید خشنودى خدا را درآن به دست آرید، درمهلت وآسایش خاطرى که دارید، که نامه‏ها گشوده است و خامه فرشتگان روان، تن‏ها درست است و زبانها گردان. توبه شنیده است و کردارها پذیرفته." (3)

امیرمؤمنان علیه‏السلام، درخطبه 95 به توصیف وضعیت ‏مردمان تا پیش از برانگیخته شدن‏ حضرت ختمى مرتبتمحمد صلى‏الله ‏علیه ‏و آله پرداخته،‏مى‏فرماید:

او را برانگیخت، حالى که مردم ‏سرگردان بودند، و بیراهه فتنه را مى‏پیمودند. هوا و هوسشان سرگشته‏ ساخته، بزرگى خواهى‏شان به ‏فرودستى انداخته، از نادانى گرفتار.

او که درود خدا بر وى باد، خیرخواهى‏ را به نهایت رساند، و از طریق حکمت و موعظه نیکو مردم ‏را به خدا خواند."(4)

آن حضرت در قسمتى از خطبه ‏96 نیز حضرت ختمى مرتبت را چنین ‏توصیف مى‏کند:

" قرارگاه او بهترین قرارگاه است. و خاندان او را شریفترین پایگاه است، ازکانهاى ارجمندى و کرامت، و مهدهاى ‏پاکیزگى وعفت. دلهاى نیکوکاران به‏ سوى او گردیده. دیده‏ها در پى او دویده. کینه‏ها را بدو بنهفت و خونها به برکت او بخفت. مؤمنان را بدو، برادران هم‏ کیش ساخت، و جمع کافران ‏را پریش، خواران را بدو ارجمند ساخت و سالار، و عزیزان را بدو خوار. گفتار او ترجمان هر مشکل است وخاموشى او زبانى گویا براى اهل دل." (5)

و سرانجام در خطبه 110 دروصفپیامبر اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و آله مى‏فرماید:

"دنیا را خوار دید و کوچکش شمرد، سبکش گرفت و هیچش به حساب ‏آورد،و دانست که خدا دنیا را ازاوگرفت چون چنین خواسته بود، و دیگرى را ارزانى داشت چون حقیرمى‏بود. پس به دل از آن روى ‏برگرداند، و یادش را در خاطر خویش ‏میراند،و دوست داشت که زینت دنیا ازدیده‏اش نهان شود تا از آن رختى ‏گرانبها نگزیند، و امید ماندن در آن به‏ دلش ننشیند. رسالت پروردگار را چنان رساند، که براى کسى جاى عذر نماند، و امت‏ خود را اندرز گفت و ترساند، و مژده بهشتشان داد، و بدان‏ خواند.

ما درخت نبوتیم و فرود آمد نگاه ‏رسالت، و جاى آمد وشد فرشتگان ‏رحمت، و کانهاى دانش وچشمه‏ سارهاى بینش. یاور و دوست ‏ما، امید رحمت مى‏برد، و دشمن وکینه جوى ما، انتظار قهر و سطوت." (6)

بعثت در کلام فاطمه زهراعلیهاالسلام

پاره تن رسول خدا، حضرت‏ فاطمه زهرا علیهاالسلام، که در خانه‏ وحى پرورده شده بود و صداى بال ‏جبرئیل را شنیده بود، پس از رحلت ‏نبى‏اکرم صلى‏الله‏ علیه ‏و آله، و در پى‏ جفاى بزرگى که مردم در حق‏ خاندان او روا داشتند، با قلبى پرخون ‏به مسجد مدینه درآمده و رو به مردم‏ غفلت ‏زده خطبه‏اى ایراد مى‏کند که در تاریخ سخنوران عرب جاودانه ‏مى‏شود. آن حضرت در این خطبه به‏ زیباترین بیان، بعثت و رسالت ‏نبى‏اکرم را به ‏وصف مى‏کشند و حال و روز مردم ‏جزیرةالعرب را قبل و بعد از بعثت ‏به ‏تصویر درمى‏آوردند.

حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام، در ابتداى خطبه مزبور به حمد و ثناى الهى پرداخته ومى‏فرماید:

" ستایش خداى را بر آنچه ارزانى ‏داشت و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمتهاى‏ فراگیر که از چشمه لطفش جوشید. وعطاهاى فراوان که بخشید. ونثار احسان که پیاپى پاشید. نعمتهایى که‏ از شمار،افزون است. و پاداش آن از توان بیرون. و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون. سپاس را مایه فزونى نعمت نمود. و ستایش را سبب فراوانى پاداش‏فرمود. و به درخواست پیاپى برعطاى خود بیفزود. گواهى مى‏دهم که‏ خداى جهان یکى است. و جز او خدایى ‏نیست. ترجمان این گواهى دوستى‏ بى‏آلایش است. و پاى ‏بندان این اعتقاد، دلهاى با بینش. و راهنماى رسیدن‏ بدان، چراغ دانش. خدایى که دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونى وچگونگى او را ندانند. همه چیز را ازهیچ پدید آورد. و بى‏نمونه‏اى انشا کرد. نه به آفرینش آنها نیازى داشت. و نه ازآن خلقت ‏سودى برداشت. جزآن که خواست قدرتش را آشکار سازد وآفریدگان را بنده‏وار بنوازد. و بانگ ‏دعوتش را درجهان اندازد. پاداش را درگرو فرمانبردارى نهاد. و نافرمانان ‏را به کیفر بیم داد. تا بندگان را ازعقوبت ‏برهاند، و به بهشت کشاند."(7)

آن حضرت در ادامه در بیان‏آفرینش و بعثت‏ حضرت‏ ختمى ‏مرتبت مى‏فرماید:

" گواهى مى‏دهم که پدرم محمد بنده ‏او و فرستاده اوست. پیش از آن که او را بیافرینداو را برگزید. و پیش از پیمبرى ‏تشریف انتخاب بخشید و به(خوب) نامیش ‏نامید که مى‏سزید.

و این هنگامى بود که آفریدگان از دیده نهان بودند. و در پس پرده بیم‏ نگران. و در پهنه بیابان عدم ‏سرگردان. پروردگار بزرگ پایان همه‏ کارها را دانا بود. و بر دگرگونى‏هاى‏ روزگار در محیط بینا. و به سرنوشت ‏هر چیز آشنا. محمد صلى‏الله ‏علیه ‏و آله را برانگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدرساخته به انجام رساند. پیغمبر که ‏درود خدا بر او باد،دید: هر فرقه‏اى‏ دینى گزیده. و هر گروه در روشنایى‏ شعله‏اى خزیده. و هر دسته‏اى به بتى ‏نماز برده. و همگان یاد خدایى را که ‏مى‏شناسند از خاطر سترده‏اند.

پس خداى بزرگ تاریکیها را به ‏نور محمد روشن ساخت. و دلها را از تیرگى کفر بپرداخت. و پرده‏هایى که‏ بر دیده‏ها افتاده بود به یک سوانداخت. سپس از روى گزینش ومهربانى جوار خویش را بدو ارزانى‏ داشت. و رنج این جهان که خوش ‏نمى‏داشت، از دل او برداشت. و او را درجهان فرشتگان مقرب گماشت. و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت. و طغراى مغفرت و رضوان را به نام اونگاشت.

درود خدا و برکات او بر محمد صلى‏الله‏ علیه ‏و آله پیغمبر رحمت، امین وحى و رسالت و گزیده ازآفریدگان و امت ‏باد." (8)

آنگاه رو به مجلسیان کرده وآنچه را که پیامبر خاتم (ص) بر آنها ارزانى ‏داشته بود، چنین برمى‏شمارد:

شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال وحرام، و حاملان دین و احکام، وامانت ‏داران حق و رسانندگان آن به ‏خلقید.

حقى را از خدا عهده دارید. و عهدى ‏را که با او بسته‏اید پذیرفتار. ما خاندان را، در میان شما به خلافت ‏گماشت و تاویل کتاب‏الله را به عهده ‏ما گذاشت. حجتهاى آن آشکار است، وآنچه درباره ماست پدیدار. و برهان ‏آن روشن. و ازتاریکى گمان به کنار. وآواى آن در گوش مایه آرام و قرار. وپیرویش راهگشاى روضه رحمت ‏پروردگار، و شنونده آن در دو جهان ‏رستگار.

دلیلهاى روشن الهى را در پرتو آیتهاى آن توان دید. و تفسیر احکام ‏واجب او را از مضمون آن باید شنید.

حرامهاى خدا را بیان ‏دارنده است. و حلالهاى او را رخصت ‏دهنده. ومستحبات را نماینده . و شریعت را راه گشاینده. و این همه را با رساترین ‏تعبیر گوینده. و با روشنترین بیان ‏رساننده. سپس ایمان را واجب فرمود.

و بدان زنگ شرک رااز دلهاتان زدود.

و با نماز خودپرستى را از شما دورنمود. روزه را نشان ‏دهنده‏ دوستى ساخت. و زکات را مایه افزایش روزى بى ‏دریغ. و حج را آزماینده درجات دین. و عدالت را نمودار مرتبه یقین. و پیروى ما را مایه‏ وفاق. و امامت ما را مانع افتراق. ودوستى ما را عزت مسلمانى. و بازداشتن نفس را موجب نجات، و قصاص را سبب بقای زندگانى. وفا به‏ نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام ‏پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم ‏فروشى و کاهش. فرمود مى‏خوارگى نکنند تا تن و جان ازپلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت نسازند. دزدى را منع کرد تا راه‏ عفت پویند. و شرک را حرام فرمود تا به اخلاص طریق یکتاپرستى جویند«پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه‏ گیرید و جزمسلمان ممیرید!» آنچه ‏فرموده است ‏بجا آرید و خود را از آنچه ‏نهى کرده بازدارید که «تنها دانایان ازخدا مى‏ترسند»." (9)

حضرت زهرا علیهاالسلام در بخش دیگرى از این خطبه به تلاشى‏ که پدر ارجمندش براى گسترش ‏توحید و اسلام متحمل شد اشاره‏ کرده و مى‏فرماید:

مردم، چنانکه در آغاز سخن گفتم:

"من فاطمه‏ام و پدرم محمد صلى‏الله ‏علیه ‏وآله است «همانا پیغمبرى از میان شما به سوى شما آمد که رنج ‏شما بر او دشوار بود، و به‏ گرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان ‏مهربان و غمخوار».

صبح ایمان دمید. و نقاب از چهره‏ حقیقت فرو کشید. زبان پیشواى دین ‏در مقال شد. و شیاطین سخنورلال."(10)

آن حضرت وضعیت مردم را در پیش از بعثت چنین به تصویر مى‏کشد:

"در آن هنگام شما مردم بر کنارمغاکى از آتش بودید خوار. و در دیده‏ همگان بى‏مقدار. لقمه هر خورنده. وشکار هر درنده. و لگدکوب هر رونده. و نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار. خوردنیتان پوست جانور و مردار.

پست و ناچیز و ترسان از هجوم‏ همسایه و هم جوار. تا آن که خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاک ‏مذلت‏ برداشت. و سرتان را به اوج ‏رفعت افراشت.

پس از آن همه رنجها که دید وسختى که کشید، رزم‏آوران ماجراجو، و سرکشان درنده ‏خو. و جهودان دین ‏به دنیا فروش، و ترسایان ناشنوای حقیقت‏ ، از هر سو بر وى تاختند. و با او نرد مخالفت ‏باختند.

هر گاه آتش کینه افروختند، آن را خاموش ساخت. و گاهى که گمراهى ‏سر برداشت، یا مشرکى دهان به ژاژ انباشت، برادرش على را در کام آنان ‏انداخت. على علیه‏السلام بازنایستاد تا بر سر و مغز مخالفان ‏نواخت. و کار آنان با دم شمشیربساخت.

او این رنج را براى خدا مى‏کشید. ودر آن خشنودى پروردگار و رضاى ‏پیغمبر را مى‏دید. و مهترى اولیاى حق ‏را مى‏خرید. اما درآن روزها، شما در زندگانى راحت وآسوده و در بستر امن‏ وآسایش غنوده بودید." (11)

فاطمه زهرا علیهاالسلام درادامه سخن به جفایى که امت محمد صلى‏الله‏ علیه ‏وآله، پس از وفات ‏ایشان با خاندانش روا داشتند اشاره ‏کرده ومى‏فرماید:

"چون خداى تعالى همسایگى ‏پیغمبران را براى رسول خویش گزید، دورویى آشکار شد، و کالاى دین ‏بى‏خریدار. هر گمراهى دعوى‏ دار و هرگمنامى سالار. و هر یاوه ‏گویى درکوى و برزن در پى گرمى بازار.

شیطان از کمینگاه خود سر برآورد وشما را به خود دعوت کرد. و دید چه ‏زود سخنش را شنیدند و سبک در پى ‏او دویدید و در دام فریبش خزیدید و به آواز او رقصیدید." (12)

پى‏نوشت ها:

1. شهیدى، سید جعفر، ترجمه نهج‏البلاغه،صص ‏6 - 7.

2. همان، ص‏34.

3. همان، ص‏87.

4. همان، ص‏88.

5. همان.

6. همان، ص‏106.

7. شهیدى، سید جعفر، زندگانى فاطمه ‏زهرا علیهاالسلام،صص ‏126 - 127.

8. همان،صص‏127 - 128.

9. همان،صص‏128 - 129.

10. همان، ص‏130.

11. همان،صص‏130 - 131.

12. همان، ص‏131.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:23 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

بزرگترین حادثه عالم<\/h2>

زمان ها خودشان هیچ مزیتی ندارند بعضی بر بعضی، زمان یک موجود ساری متحرک است و متعین و هیچ فرقی ما بین قطعه ای با قطعه ای دیگر نیست. شرافت زمان ها یا نحوست زمان ها به واسطه قضایائی است که در آنها واقع می شود. اگر چنانچه شرافت زمان به واسطه حادثه ای است که در آن زمان واقع می شود، باید عرض کنم که روز بعثت رسول اکرم(ص) در سرتاسر دهر " من الازل الی الابد" روزی شریفتر از آن نیست، برای اینکه حادثه ای بزرگتر از این حادثه اتفاق نیفتاده است . حوادث بسیار بزرگی در دنیا اتفاق افتاده است. بعثت انبیا بزرگ، انبیاء اولوالعزم و بسیاری از حوادث بسیار بزرگ، لکن حادثه ای بزرگتر از رسول اکرم  در عالم وجود نیست غیر از ذات مقدس حق تعالی و حادثه ای بزرگتر از بعثت او هم نیست. بعثتی که بعثت رسول ختمی است و بزرگترین شخصیت های عالم امکان و بزرگترین قوانین الهی، و این حادثه در یک همچو روزی اتفاق افتاده است و این روز را بزرگ کرده است و شریف، و همچو روزی ما دیگر درازل و ابد نداریم و نخواهیم داشت.

تزکیه نفوس<\/h2>

اول آیه ای که به رسول اکرم (ص) به حسب روایات و تواریخ وارد شده است ، آیه " اقرا باسم ربک" است و این آیه اولین آیه ای است که به حسب نقل، جبرئیل بر رسول اکرم خوانده است و از اول به قرائت و به تعلم دعوت شده است " اقرا باسم ربک الذی خلق" و در همین سوره است که " ان الانسان لیطغی ان راه استغنی" این سوره اولین مورد وحی (است) و دراولین نزول وحی این آیه دراین سوره وارد شده است که " کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی" معلوم می شود که طغیان و طاغوت بودن از اموری است که در راس اموراست. و برای طاغوت زدائی باید تعلیم کتاب و حکمت و تعلم کتاب و حکمت کرد و تزکیه کرد. انسان اینطوری است، وضع روحی همه انسان ها اینطور است که تا یک استغنائی پیدا می کند طغیان می کنند.

(آدمی) استغنای مالی که پیدا می کند به حسب همان مقدار طغیان پیدا می کند، استغنای علمی که پیدا می کند به همان مقدار طغیان می کند، مقام که پیدا می کند به مقدار طغیان می کند، مقام که پیدا می کند به مقداری که مقام پیدا کرده است طغیان می کند. فرعون را که خدای تبارک وتعالی می گوید طاغی است ، برای همین است که مقام پیدا کرده بود و انگیزه الهی در او نبود و این مقام او را به طغیان کشیده بود. کسانی که چیزهائی که مربوط به دنیاست آنها را بدون تزکیه نفس پیدا می کنند، اینها هر چه پیدا بکنند طغیانشان زیادتر خواهد شد و وبال این مال و این منال و این مقام و این جاه و این مسند از چیزهایی است که موجب گرفتاری های انسان است در اینجا و بیشتر در آنجا .

انگیزه بعثت این است که ما را از این طغیان ها نجات دهد و ما خودمان را تزکیه کنیم، نفوس خودمان را صفا دهیم  و نفوس خودمان را ازاین ظلمات نجات بدهیم. اگر این توفیق برای همگان حاصل شد ، دنیا یک نوری می شود نظیر نور قرآن و جلوه نور حق.

تمام اختلافاتی که بین بشر هست، اختلافاتی که بین سلاطین هست، اختلافاتی که بین قدرتمندان هست ریشه اش همان طغیانی است که در نفس هست ریشه این است که انسان دیده است که خودش یک مقام دارد طغیان کرده است و چون قانع نمی شود به آن مقام، این طغیان اسباب تجاوز می شود، تجاوز که شد اختلاف حاصل می شود و این فرق نمی کند. از آن مرتبه نازلش طغیان است تا آن مرتبه عالی آن. از مرتبه نازلی که در یک روستا بین افراد اختلاف حاصل می شود ، ریشه اش همین طغیان است تا مرتبه بالاتر و هر چه بالاتر برود طغیان زیادتر می شود. فرعونی که طغیان کرد و" انا ربکم الاعلی" گفت، این انگیزه در همه است فقط در فرعون نیست . اگر انسان را سر خود بگذارند" انا ربکم الاعلی" خواهد گفت:

انگیزه بعثت این است که این نفوس سرکش را  این نفوس طاغی و یاغی را از آن سرکشی و از آن طغیان و از آن یاغیگری نجات دهد و تزکیه کند نفوس را.

همه اختلافاتی که در بشر هست برای این است که تزکیه نشده است. غایت بعثت این است که تزکیه کند مردم را تا به واسطه تزکیه، هم تعلم حکمت کند و هم تعلم قرآن  و کتاب و اگر چنانچه تزکیه بشوند طغیان پیش نمی آید. کسی که تزکیه کرد خود را هیچ گاه خودش را مستغنی نمی داند " ان الانسان لیطغی ان راه استغنی" وقتی که خودش را می بیند و برای خودش مقام قائل است وبرای خودش عظمت قائل است این خودبینی اسباب طغیان است.

اختلافاتی که بین هم بشر هست، اختلافاتی که بر سر دنیا بین همه بشر هست این اختلافات ریشه اش طغیانی است که در نفس هاست و گرفتاریی است که انسان در گرفتاری به خود دارد و به هواهای نفسانیه. اگر انسان تزکیه بشود و نفس انسان تربیت بشود ، این اختلافات برداشته می شود.

تحول عرفانی در جهان<\/h2>

مساله مبعث و ماهیت آن و برکاتش چیزی نیست که بتوان با زبان های الکن ما از آن ذکری کرد و به قدری ابعاد آن زیاد است و جهات معنوی و مادی آن زیاد است که گمان ندارم حتی بتوان حول آن صحبتی کرد.

مساله بعثت یک تحول علمی- عرفانی در عالم ایجاد کرد که آن فلسفه های خشک یونانی را که به دست یونانی ها تحقق پیدا کرده بود و ارزش هم داشت و دارد، مبدل کرد به یک عرفان عینی و یک شهود واقعی برای ارباب شهود...

اگر کسی سیر کند در فلسفه های قبل ازاسلام و فلسفه های بعد از اسلام و خصوصاً قرن های آخر و عرفای قبل از اسلام و آن کسانی که در هندوستان و امثال آن یک همچو مسائلی داشتند، و عرفای بعد از اسلام که به تعلم اسلام در این امر وارد شده اند، می فهمد که چه تحولی بعد (از آن ) حاصل شده است. در صورتی که عرفای بزرگ اسلام هم راجل هستند در کشف حقایق قرآن. لسان قرآن که از برکات بعثت، از برکات بزرگ بعثت رسول خداست، لسانی است که سهل و ممتنع است. بسیاری شاید گمان کنند که قرآن را می توانند بهفمند، از باب اینکه به نظرشان سهل است. بسیاری از ارباب معرفت و ارباب فلسفه گمان می کنند که قرآن را می توانند بفهمند، برای اینکه آن بعدی که برای آنها جلوه کرده است و آن بعدی که درپس این ابعاد است ، برای آنها معلوم نشده است. قرآن دارای ابعادی است که تا رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم مبعوث نشده بودند و قرآن متنزل نشده بود از آن مقام غیب ، نازل نشده بود از آنجا ، و با آن جلوه نزولی اش در قلب رسول خدا جلوه نکرده بود، برای احدی از موجودات ملک و ملکوت ظاهر نبود بعد از آنکه اتصال پیدا کرد مقام مقدس نبوی ولی اعظم با مبدأ فیض به آن اندازه ای که قبل اتصال بود، قرآن را نازلتاً و منزلتاً کسب کرد. در قلب مبارکش جلوه کرد و با نزول به مراتب هفتگانه به زبان مبارکش جاری شد.

قرآنی که الان در دست ماست ، نازله هفتم قرآن است و این از برکات بعثت است و همین نازله هفتم آنچنان تحولی در عرفان اسلامی، درعرفان جهانی بوجود آورد که اهل معرفت شمه ای از آن را می دانند و همه ابعاد آن و جمیع ابعاد آن برای بشر( هنوز) معلوم نشده است و معلوم نیست معلوم شود. و این از برکات بعثت است اینقدری که معرفت برای اهل معرفت حاصل شده است. این ازنازله کتاب خداست به وسیله نزول بر قلب رسول الله که آن هم از اسرار بزرگ است. کیفیت وحی از اموری است که غیر از خود رسول خدا و کسانی که در خلوت با رسول خدا بودند ، یا اینکه از او الهام گرفته اند کسی آنرا نمی تواند بفهمد و لهذا هر وقت خواستند معرفی هم بکنند با زبان ما عامی ها معرفی کردند، چنانچه خدای تبارک و تعالی با زبان آن بشرعامی خودش را با شتر معرفی می کند، با آسمان معرفی می کند، با زمین معرفی می کند، با خلق  امثال اینها، برای این است که بیان قاصر است از اینکه آن مطالبی که هست ادا بشود و تا آن حدی که بیان می توانسته اداکند قرآن ادا کرده است و هیچ کتاب معرفتی ادا نکرده است، آنهایی که ادا کردند به تبع قرآن ادا کردند.

اگر قرآن نبود باب معرفت الله بسته بود الی الابد، و آن فلسفه یونانی یک باب دیگری است که در محل خودش بسیار ارجمند است برای اینکه با استدلال ثابت می کند، نه معرفت حاصل می شود، وجود خدای تبارک و تعالی از باب دلیل اثبات می شود و معرفت غیر اثبات وجود است و قرآن آمده است که هم اثبات بکند به همان طریقه های متعارف و طریقه های بلکه گاهی نازل تر از آن و هم پرده دیگرش عرفان قرآن است که آن را... در هیچ کتابی نمی یابید، حتی در کتب عرفانی اسلامی که متحول شده است و با عرفان قبل از اسلام بسیار فرق دارد. و تعبیرات قرآنی غیر از آنی است که آنها دارند.

یک نحوه دیگری هست، یک لطایف دیگری در قرآن هست و اینها همه از برکات بعثت است و برکات بعثت آن مقداری که در معنویات هست ، در مادیات ظاهر نشده است، لکن آن مقداری هم که در مادیات ظاهر شده است ، قبل از اسلام نبوده است. اتصال معنویت به مادیت و انعکاس معنویت در همه جهات مادیت از خصوصیات قرآن است که افاضه فرموده است.

رفع ظلم<\/h2>

بعثت رسول خدا برای این است که راه رفع ظلم را به مردم بفهماند، راه اینکه مردم بتوانند با قدرت های بزرگ مقابله کنند به مردم بفهماند. بعثت برای این است که اخلاق مردم را، نفوس مردم را، ارواح مردم را و اجسام مردم را، تمام اینها را از ظلمت ها نجات بدهد، ظلمات را بکلی کنار بزند و به جای او نور بنشاند، ظلمت جهل را کنار بزند و به جای او نورعمل بیاورد، ظلمت ظلم را به کنار بزند و به جای او عدالت بگذارد، نور عدالت را به جای او بگذارد و راه او را به ما فهمانده است. فهمانده است که تمام مردم، تمام مسلمین برادر هستند و باید با هم وحدت داشته باشند، تفریق نداشته باشند.

ختم نبوت<\/h2>

انبیاء سلف هم کشف داشتند و هم بسط، اما نه بطوراطلاق بلکه فی الجمله. اگر چه در این معنی مختلف بودند؛ چنانچه اولوالعزم ها، کشف و بسط حقایق را بیشتر داشتند و وجود نازنین احمدی(ص) که کشف تام و بسط تمام و تام داشت، خاتم شد و خاتم پیامبران گردید؛ یعنی به آن نحوی که ممکن است حقیقت کشف شود، برای حضرت محمد(ص) کشف بود و به آن قدری که ممکن است حقایق بسط شود برای حضرت بسط نمود. لذا دیگر ممکن نیست کشف و بسط ،  اَتـَم ازاین باشد تا نبوت دیگری حاصل آید.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:22 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

شبه جزیره عربستان جدای از اینکه دارای انسجام واقتدار حکومتی نبود، انواع جرم ها، جنایت ها، خرافات و ... در آن موج می زد.هرچند که بیان مفصل موقعیت اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و اقتصادی به درازا می کشد واین مطلب چیزی است که کتب معتبر تاریخی و اشیاء کشف شده باستانی برآن صحه می گذارد، اما در اینجا جمله ای از امام علی(ع) در وصف مردمان آن روزگار را می آوریم که ازهر متنی گویاتر است:

" خداوند محمد(ص) را برای هشدار به جهانیان فرستاد در حالیکه امین قرآن است. و شما مردم عرب بدترین دین را در بدترین سرزمین ها داشتید، در سرزمینی که سنگلاخ و غرق در مارهای زهرآلود بود زندگی می کردید، آب کثیف می نوشیدید، غذای خشک و خشن می خوردید، خون یکدیگر را می ریختید، به خویشاوندانتان اعتنا نمی کردید، بت ها در میان شما نصب شده و گناهان شما را محاصره کرده بود."(1)

موقعیت زنان در شبه جزیره:<\/h2>

زنان از جایگاه بسیار پستی برخوردار بودند. آنان فرقی با یک کالای مصرفی نداشتند . دخترانشان را" زنده به گور" می کردند. حال یا از روی فقر و نداری یا به خاطر ظلم و ستم و تجاوزهایی که صورت می گرفت.

شخصی به نام " قیس بن عاصم" از زنده به گورکردن هشت دختر خود ناراحت نیست و تنها از زنده به گور کردن دختر نهم قدری ناراحت می شود و در محضر پیامبر (ص) عرض می کند:

برای سفری از خانه خارج شدم.ایام وضع حمل همسرم بود. سفرم قدری طول کشید. وقتی برگشتم، همسرم گفت: بچه سقط شده است. سالها گذشت. یک روز دختر جوان و زیبائی به خانه ما آمد. سراغ مادرش را می گرفت. همسرم گفت: من به تو دروغ گفتم. بچه ما سقط نشده بود و این دختر، بچه ماست. آن مرد می گوید: من چیزی نگفتم و همسرم خیال کرد من راضی هستم . یک روز از نبودن همسرم، استفاده کردم. دست دخترم را گرفتم و او را به بیابان بردم. گودالی کندم. دختر می گفت: بابا این گودال برای چیست؟ من جواب ندادم. گودال آماده شد. او را در آن انداختم. در حالیکه دخترم گریه می کرد و می گفت: می خواهی مرا اینجا بگذاری و خودت برگردی؟ من به روی او خاک می ریختم تا اینکه زیر خروارها خاک جای گرفت...

پیامبر(ص) حرفهای مرا را می شنید و فرمود:" این کار قساوت قلب است. کسی که ترحم نکند روز قیامت به او ترحم نمی شود."(2)

خرافات در عقاید عرب جاهلی :<\/h2>

در زندگی عرب جاهلی به دلیل بادیه نشینی و دوری از تمدن و فرهنگ شهرنشینی و زندگی اجتماعی، خرافات بسیاری راه یافته بود:

الف: آتش افروزی برای آمدن باران...

ب: اگر گاو ماده آب نمی خورد گاو نر را می زدند.

ج: شتری را در کنار قبری حبس می کردند تا صاحب قبر هنگام قیامت پیاده محشور نشود.

د: اگر در بیابان گم می شدند پیراهن خود را وارونه می پوشیدند.

ه:  به هنگام مسافرت نخی را به درختی می بستند. اگر به هنگام مراجعت آنرا می یافتند، می گفتند که همسر آنها در غیابشان خیانت نکرده، اما اگر گم می شد و ... آن را حمل بر خیانت همسر خود می کردند و...

علم و دانش در حجاز :<\/h2>

حجاز در آن روزگار بیشتر از 17 نفر که سواد خواندن و نوشتن داشته باشند ندیده بود و سایر مردم از داشتن دانش و سواد بی بهره بودند.

شکفتن آفتاب مهر:<\/h2>

در چنین شرایطی و در سال حمله " ابرهه" به خانه کعبه، اشرف مخلوقات الهی برای پایان دادن به این وضعیت ننگین، دیده به جهان گشود. دوران کودکی را بدون مهر پدری تا شش سالگی در دامان پر مهر مادر گذراند. اما تقدیر بر آن بود که او چون پولادی، آب دیده شود و از کودکی، صبر و رنج را توأما بر دوش کشد. از همان کودکی با هر گونه خرافه و جهل مبارزه کرد و در جوانی مورد اعتماد مردم و یار و یاور ستمدیدگان گردید.

تحمل جو ناهنجار اجتماعی برایش ناگوار بود. برای گریز از این فضا چه شغلی بهتر از" شبانی". خود در این باره می فرماید: خداوند هیچ رسولی را مبعوث نکرد، مگر این که به چوپانی مشغول شده باشد، تا بدینوسیله با صبر و شکیبایی بتواند مردم را تربیت کند.(3) دراین زمینه نکته جالب دیگری گفته شده و آن این که: این شرایط باعث شد تا پیامبر(ص) از شهر خارج شود و به دوراز هیاهوی جاهلان در نشانه های صنع حضرت حق تامل کند و به قدرت لایزال او بیشتر پی ببرد.

آغاز رسالت<\/h2>

در یکی از روزها که درغار کوچک حرا مشغول خودسازی و راز و نیاز با خالق متعال بود، صدای خجسته و با صلابتی را می شنود که امر به خواندن می کند . پس از سه بار پیامبر نیز با او زمزمه می کند. " بخوان، بخوان به نام پروردگاری که ترا خلق کرد، پروردگاری که انسان را از خون بسته ای به وجود آورد.، بخوان که خدای تو کریم است، خدایی که به وسیله قلم یاد می دهد و به انسان آنچه را که نمی داند می آموزد"( سوره علق)

آری چه شروع زیبا و کاملی . این آیات از خواندن، خلقت، کیفیت خلقت، شکر و سپاس، علم و دانش و... سخن گفته است، گویی خواندن مترتب بر فهم و درک آدمی از خلقت است.

و گویی باور خلقت اگر با علم و دانش عجین شود، انسان را به اوج آگاهی می رساند...

اولین دعوت :<\/h2>

اولین ماموریت پیامبر(ص) در خصوص دعوت رسمی به دین حنیف ، نسبت به خویشاوندان او رقم خورده است. که این امر از دو جهت دارای اهمیت است:

الف: دعوت اقوام می تواند در شروع کار پشتوانه خوبی باشد. و اگر آنها دعوت پیامبر(ص) را لبیک می گفتند، شاید کفار مکه جرأت آن همه جسارت را به خود نمی دادند...

ب: خانواده و اقوام اولین زیر ساختاری است که باید اصلاح شود تا جامعه روند اصلاحی خود را زودتر طی کند...

اهداف رسالت:<\/h2>

با کنکاش در آیات قرآن هدف ارسال رسولان به خوبی مشخص می شود و آن دستیابی مردم به فهم و درک اجتماعی برای اقامه عدل و قسط است. از این رو برخی از آن اهداف عبارتند از:" از بین بردن شرک(4)، احسان به والدین(5)، ممانعت از فرزندکشی(6)، اجتناب از همه زشتی ها(7)، ممانعت از آدمی کشی(8)،عدم خیانت به مال یتیم(9)، جایز نشمردن کم فروشی(10)،  تکلیف برانسانها به قدر توانائی (11)، صدق و راستی و دوری از دروغ(12)، وفا به عهد الهی(13) و...

خدا به وجود محمد(ص) می بالد<\/h2>

خداوند تبارک و تعالی در فرازهای بسیاری از قرآن با بیانی محبت آمیز از رسول بزرگوار خود یاد می کند. در جایی با کلمه"عبده" او را از شرعداوت دشمنان کفایت می کند.(14) نزول قرآن را برعبد خود می داند(15) ،عبدش را به معراج می برد،(16) محمد  فقط رسول خداست(17) من ترا نفرستادم مگر آن که رحمتی برای دو عالم باشی .(18) رسول بزرگوار...و....(19)

و در نهایت خداوند می فرماید:" خدا و ملائکه خدا بر محمد(ص) درود می فرستند. ای کسانی که ایمان آورده اید، سلام و درود بسیار براو بفرستید."( احزاب /56)

پیامبر(ص) خود در این باره فرموده است:" هر که بر من درود فرستد و بر آل من درود نفرستد، درود به خودش بر می گردد(20) (یعنی مورد قبول نیست) .

خدا به او قسم یاد می کند<\/h2>

در چند جای قرآن، خداوند به او قسم یاد می کند. می فرماید:" به جان تو اکثر مردم غرق در شهوت و گمراهی اند"( حجر آیه 72) " ای پیامبر(ص) به قرآن حکیم سوگند که تو از فرستادگان من هستی"( یس 1 تا 4)  اگر او از کفرش دست برندارد ( به سبب اینکه ترا آزار داده) از او انتقام خواهم کشید" (علق آیه 15)

خصلت های پیامبر(ص) در قرآن:<\/h2>

قرآن خصوصیات مختلفی را برای رسول عظیم الشأن ذکر می کند که پاره ای از آنها در ذیل می آید.

الف) عفو ب) روی گردانی از جاهلان:" عفو و بخشش داشته باش و با مردم به نیکوئی رفتار کن و از مردم نادان دوری گزین"( اعراف/ 199)

ج: مقام اطاعت(عبودیت):" ای پیامبر(ص) بگو: من نمی گویم که خزائن الهی نزد من است، و نمی گویم غیب می دانم و نمی گویم فرشته هستم، من از چیزی که به من وحی شده است پیروی می کنم..."( انعام/50)

دراین آیه مقام اطاعت و بندگی از هر امر دیگری برتر شمرده شده است و از این رو است که در نماز، اول به " عبودیت" پیامبر(ص) و بعد به " رسالت" او شهادت می دهیم...

د) خوشخویی، ه) مشورت، و) تصمیم، ز) توکل: خداوند می فرماید: " از ناحیه رحمت خداست که تو با مردم نرم خو هستی. اگر خشن و سخت دل بودی، مردم از گرد تو پراکنده می شدند، برای آنها طلب بخشش کن. برای آنها استغفار و در امورات با آنها مشورت کن و آن هنگام که تصمیم لازم را اتخاذ کردی( برای انجام آن) بر خدا توکل کن"( آل عمران /159)

در این آیه چهار خصلت پیامبر(ص) بیان شده است که داشتن آنها برای بهره معنوی( از امام جماعت گرفته تا مرجع تقلید و...) لازم است و بدون آنها دارای نفوذ معنوی نمی شوند...

ح): رحمت: بعضی پیامبر(ص) را مورد آزار قرار می دادند و پشت سر پیامبر( ص) می گفتند:" او گوش است" کنایه از این که هرچه بگوئیم قبول می کند. قرآن جواب آنها را می دهد و اضافه می کند:" این که پیامبر(ص) حرف هایتان ( در امور فردی و پیش پا افتاده) را جدی نمی گیرد از جهت رحمت اوست به مومنین.( توبه /61)

ط) صبر: خداوند رسولش را به صبر دعوت می کند. چیزی که همه رسولان اولوالعزم از آن بهره مند بودند. زیرا بسیاری از ندامت ها به خاطر تعجیل درتصمیم گیری و شتاب در عمل کردن است.( احقاف 35)

آری او اسوه ای است حسنه که قلمها و زبانها ازتوصیف آن عاجزند.او جامع اضداد است. هم رحم و شفقت در دریای بیکرانش موج می زند و هم خشم و قهر در وجود نازنینش مواج است. او رسول خداست و نسبت به کفار و هر آنچه بوی شرک و نفاق می دهد سخت گیر و خشن است. و نسبت به مومنین مهربان و رحم دل است.

پی نوشت ها:<\/h4>

1- نهج البلاغه- خ 26.

2- فرازهایی از تاریخ اسلام ص18.

3- سفینة البحار مادة " نبی".

4 تا 13- انعام 151 و 152.

14- زمر/36.

15- فرقان/1.

16- اسراء/1.

17- آل عمران/144.

18- انبیاء/7-1.

19- الحاقه/40.

20- آثار الصادقین،ج 4، ص475.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:20 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 



مبعوث نبی اکرم آمد

به به که چه روزخرم آمد

عیدی نبود چنین مبارک

بس عید فرا رسید بی شک

گیتی چو بهشت جاودان شد

از بعثت او جهان جوان شد

بر جمله مسلمین مبارک

این عید به اهل دین مبارک

آن ذات خجسته ی نکو را

از غیب ندا رسید او را

برخیز و به خلق رهبری کن

کای ذات نکو پیمبری کن

در کوه" حِری" پیمبری یافت

چون قدر و مقام رهبری یافت

شد خاتم انبیا"محمد(ص)"

بشنید چو این ندا محمد(ص)

با آمدنش محمدی شد

هر روح که دوراز بدی شد

آیین خدا پرستی آورد

قانون حیات و هستی آورد  

بشکست اساس بت پرستی

پیدا چو شد آن جمال هستی

بتخانه به کعبه شد مبدل

با بعثت آن نبی مرسل

بر احمد و بر علی و آلش

هر دم صلوات بر جمالش

قرآن مقدسش کتابم

صد شکر به دین آن جنابم

در سایه دین و رحمت اوست

خوشبخت کسی که امت اوست

شد ختم پیمبری به نامش

از عرش ملک دهد سلامش

بر پاکی ذات تو گواهی

ای داده زماه تا به ماهی

لولاک لما خلقت الافلاک

در شأن تو گفت ایزد پاک

یک قصه توست شام معراج

ای بر سر هر پیمبری تاج

خوشبخت کسی کز امت توست

قرآن کریم حجت توست

اسلام نبود و حق پرستی

گر زانکه تو بت نمی شکستی

بتخانه و بت به باد دادی

توحید به ما تو یاد دادی

ای خواجه کائنات دریاب

ای معنی ممکنات دریاب

دریاب که هیچکس نداریم

ما غیرتو دادرس نداریم

فریادرس و گره گشائی

ای آنکه تو یار بینوائی

امید شفاعت از تو داریم

دریاب که ما گناهکاریم

غم از دل هر که هست بردار

تنها نه منم به غم گرفتار

"شهری" است غلام آستانت

ای جان جهان فدای جانت

عباس شهری


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:18 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

خصوصیات فردی آن حضرت (ص)<\/h2>

شیخ صدوق در معانی الاخبار از حضرت امام حسن مجتبی(ع) روایت کرده است که : پیامبر اکرم(ص) درچشم هر بیننده با عظمت و موقر بود، روی نیکویش چون ماه تابان درخشنده ، قامتش متوسط، سری بزرگ و متناسب ، مویی پیچیده، صورتی سفید و نورانی، پیشانی پهن و فراخ، ابروانی کمانی و کشیده، محاسن پرپشت، گونه های برجسته، دهان کوچک و متناسب، دندانها چون مروارید سفید و منظم، گردن نقره فام، اعضا و جوارح متناسب، و دست و پا کشیده بود. قدمها را از زمین آهسته بلند می کرد و به آرامی بر زمین می گذاشت. چشمهای مبارکش به زمین بیشتر متوجه بود و به کسی خیره نمی شد. هر کس را می دید به س­لام ابتدا می کرد.

سخن گفتن آن حضرت متفکرانه به نظر می رسید و اکثراوقات ساکت بود. جز در مواقع ضرورت آغاز سخن نمی کرد. هنگام تکلم به آرامی لب به سخن باز می کرد. کلامش کوتاه، جامع و بدون تفصیل زیاد بود. خلقش نیکو بود . به کسی جفا نمی کرد و کسی را حقیر نمی شمرد. نعمت الهی در نظرش بزرگ بود و هیچ نعمتی هر چند کوچک را مذمت نمی کرد بلکه همواره تعریف می نمود. دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم نمی آورد ولی چون حقی را پایمال شده می دید از خشم کسی او را نمی شناخت تا آن که حق را یاری کند. بیشتر، خنده آن حضرت تبسم بود و به صدای بلند نمی خندید. هنگام تبسم دندانهای مبارکش همچون دانه های مروارید می درخشید.

رفتار آن حضرت با دوستان<\/h2>

امام حسین(ع) فرمود از پدرم رفتارآن حضرت را با دوستان و همنشینان سوال کردم فرمود:

پیامبراکرم(ص) همیشه خوشرو و خوشخو و نرم بود و خشن و درشت خو و فحاش و عیب جو نبود . کسی را زیاد مدح نمی کرد و از چیزی که به آن میل و رغبت نداشت غفلت می ورزید. به طوریکه مردم از او نا امید نمی شدند. همواره خود را از سه چیز دور می داشت: جدال، پرحرفی، گفتن مطالب بی فایده. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز میکرد: هرگز کسی را سرزنش نمی کرد وعیب نمی گرفت، عیب مردم را جستجو نمی کرد و سخن نمی گفت مگر در جایی که امید صواب در آن داشت. هنگام تکلم چنان حاضران را تحت تاثیر قرار می داد و جذب می کرد که از هیچ کس نفس شنیده نمی شد و چون سکوت می کرد آنان سخن می گفتند. دوستان در حضور آن حضرت با یکدیگر روی مطلبی نزاع نمی کردند. اگر کسی در محضر پیامبر صحبت می کرد همه ساکت می شدند تا سخنش پایان یابد، و صحبت شان در محضر پیامبر به نوبت بود. از هر چه اهل مجلس می خندیدند ایشان نیزمی خندید و آنگاه که ازچیزی تعجب می کردند ایشان نیزمتعجب می شد و در مجلس همچون یکی از اصحاب بود .

براسائه ادب و بدرفتاری شخصی غریب در پرسش و گفتار صبر می کرد و موقعی که اصحاب درصدد جلب شخص مزاحم بر می آمدند، می فرمود وقتی حاجتمندان را دیدید به آنان کمک کنید و درصدد رفع حاجت آنها برآیید. هرگز ثنای کسی را نمی پذیرفت مگر آن که ثنایش برای تشکر از آن حضرت باشد. هرگز کلام کسی را قطع نمی کرد مگر آن که کلامش از حد مشروع تجاوز نماید. که درآن صورت با گفتن و نهی کردن و یا برخاستن کلام او را قطع می نمود.

خواب آن حضرت<\/h2>

مرحوم طبرسی در مکارم الاخلاق گوید: زیرانداز رسول خدا(ص) یک عبا و متکایش یک پوست که داخل آن از لیف خرما پر شده بود و آن حضرت گاهی روی حصیر می خوابید و جز آن حصیر زیراندازی نداشت.

حضرت امام باقر(ع) فرموده اند: رسول خدا(ص) هیچگاه از خواب برنخواستند مگر آن که بر زمین می افتادند و برای خدا سجده می کردند.

در کتاب خصال از امام صادق(ع) روایت شده است که بیداری آخر شب ( نزدیک اذان صبح) باعث تندرستی و نیز خرسندی پروردگار است و باعث می شود انسان در معرض رحمت حق قرار گیرد . علاوه بر آن که تمسک به شیوه پیامبران است.

از امام صادق(ع) روایت شده است که رسول خدا(ص) هنگام خوابیدن آیة الکرسی را می خواندند و سپس می فرمودند خدایا ایمانم را به تو سپردم و نسبت به طاغوت کافرهستم. بارالها در خواب وبیداری مرا حفظ فرما.

در کتاب فلاح السّائل از امام هادی(ع) روایت شده است که ما اهل بیت هنگام خوابیدن ده کار انجام می دهیم:

طهارت داشتن، صورت را بر کف دست راست نهادن، سی و سه مرتبه سبحان الله گفتن، سی و سه مرتبه الحمدالله گفتن، سی و چهار مرتبه الله اکبر گفتن، صورت را رو به قبله نمودن، سوره الحمد را خواندن، آیة الکرسی را خواندن، آیه شهدالله انه لا اله الا هو را تا آخر خواندن، و هر کس به آنها عمل کند بهره کافی خود را از شب گرفته است.

در کتاب تهذیب از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: بر شما باد که نماز شب را هرگز ترک نکنید زیرا که سنت پیامبران است.

منبع:<\/h4>

درسهایی از زندگی پیامبر نور و رحمت ، آیة الله مهدی حائری تهرانی


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:17 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

امروز

چشمهای ما

تنها یک پنجره

و یک روشنایی

به نام نور محمدی را می شناسد .

امروز

 تنها یک آسمان

و یک گل

به نام گل محمدی را می شناسد.

امروز

 تنها به یک شمیم

 و یک عطر

به نام عطر محمدی خو گرفته است

از این روست

 که مقاوم ایستاده ایم

و رو به یک پنجره و آسمان داریم

و در باغچه دستان همه مان

تنها یک گل روییده است.

دریا

ترانه ی تو را می خواند

زمین

 آرزوی پاکی تو را دارد

و من

بر ماسه های ساحل دریا

می نویسم

جهان به مهربانی تو زنده است

یا محمد


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:6 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

<\/h1>

روز اول:

مریم برایت‏یک دسته گل سرخ خریده است. همان که همیشه دوست داشتى. گل‏فروش فکر کرد چون فقط گل سرخ خواسته‏ایم، دسته گل عروس است و داشت زیاد بهش مى‏رسید. مریم نگذاشت. گفت: «نه آقا! نمى‏خواهم تزیینش کنید. مال پدرمه‏» و با احتیاط پنج‏شاخه گل سرخ را که فروشنده با روبان و کاغذ سلفون به هم پیچیده بود، گرفت. سرش را بلند کرد و به من گفت: «براى روز پدر» و بعد از مدت‏ها لبخند زد.

روز میلاد بود و خیابان‏ها شلوغ. دیر رسیدیم. وقتى دیدنت آمدیم، از پشت آن اتاقک شیشه‏اى که 3 متر با تو فاصله داشت، دیدم که رنگ به رویت نیست و فقط لبهایت تکان مى‏خورد. مى‏دانستم چه مى‏گویى. نذر زیارت عاشورا داشتى. به سختى سرت را برگرداندى و به ما نگاه کردى. پرستار آرام در گوشم گفت: «حالش بدتر شده. فعالیت مغزى‏اش خیلى کم شده و شاید نفهمه که شما کى هستین.» خودم مى‏دانستم حالت‏خوب نیست اما تو حتما مى‏فهمیدى ما کى هستیم. مگر لبهایت‏به دعا تکان نمى‏خورد؟ پرستار این را نمى‏دید ولى من دیدم.

قد مریم تا آن جا که سرت را ببیند مى‏رسید. قسمت‏شیشه‏اى اتاقک از گردن مریم بالاتر بود. براى آن که بهتر تو را ببیند از زمین بلندش کردم. لبخند نامحسوس تو را دید، و با ذوق و شوق دسته گل را برایت تکان داد. فریاد زد: «بابا! روزت مبارک باشه‏» و بعد از بغلم دولا شد و دسته گل را جاى همیشگى که مى‏توانستى ببینى در گلدان پشت ‏شیشه گذاشت. حیف که نمى‏شد عطرشان را حس کنى. مریم مى‏دانست اما پرسید: «حالا نمى‏شه بدیم بوش کنه؟ شاید بهتر شد؟» اما نگاه غمگین من و سر کج ‏شده‏ى پرستار فهماند که نمى‏شود. عطر گل برایت زهر شده بود. همان که پیش از شیمیایى شدنت، برایت عطر زندگى و شادابى بود. مریم از پرستار پرسید: «صدام رو مى‏شنوه؟» پرستار با سر جواب داد و از اتاق بیرون رفت. مریم همان‏ طور که توى بغلم بود گفت: «مى‏خواهم براش شعر بخونم. خسته نمى‏شى؟» محکم‏تر به خودم فشردمش و گفتم: «نه عزیزم! بلند بخوون، بابا داره نگات مى‏کنه‏» و شروع کرد با صدایى شبیه فریاد. فکر مى‏کرد پشت ‏شیشه نمى‏توانى درست ‏بشنوى. شعرى را که در جشن دیروز مدرسه خوانده بود، برایت‏ خواند:

حرم آن شب به تن احرام پوشید

مقام از چاه زمزم آب نوشید

على عین خدا هست و خدا نیست

خدا از عین خود هرگز جدا نیست

مریم منتظر پاسخ بود. لبخندى یا تکان دستى. ولى من مى‏دانستم که نمى‏توانى. زیارت عاشورایت تمام شده بود. تمام انرژیت را براى خواندن آن صرف کرده بودى. در گوشش گفتم: «چشم‏هاى بابا رو ببین. بازتر شدن.» و او به چشم‏هایت دقیق شد و خندید. فهمید که شنیده‏اى. خیالش راحت ‏شد و خودش را از بغلم سُر داد پایین. برایت دست تکان داد و رفتیم.

روز دوم:

از بیمارستان تلفن زدند. به مریم نگفتم که به حال کما رفته‏اى و دیگر همان لبخند نامحسوس و تکان لب‏ها و حرکات چشم‏ها را هم نمى‏توانست از تو ببیند. روز جمعه از صبح اصرار کرد که با من و مادرت براى دیدنت ‏بیاید، لب برچید، گریه کرد، ناهار نخورد، اما مادربزرگ نگذاشت. دلم سوخت ولى چاره‏اى نبود. تا این که موقع آمدن، خودش با بغض گفت: «مى‏دونم حالش بده. تو رو خدا بذارین بیام.» به مادربزرگ نگاه کردم که رویش را برگرداند. حرکت ‏بال چادرش را دیدم که اشکش را پاک مى‏کرد. شانه‏اش تکانى خورد. مریم فهمید و راه افتاد. سه نفرى از پشت ‏شیشه تو را پاییدیم. تنها حرکت جسمى تو در سینه‏ات بود که قلبت کار مى‏کرد و با هر دم و بازدم بالا و پایین مى‏رفت. آن قدر دستگاه به تو وصل بود که نمى‏شد همان را هم خوب دید. مریم به سرمى که به دستت ‏بود خیره شده بود و بى هیچ حرفى، قطره‏هاى آن را نگاه مى‏کرد. بى اختیار گفت: «حیف که بابا نمى‏تونه غذا بخوره.» حتما یاد وقت‏هایى افتاده بود که لوسش مى‏کردى و لقمه‏ى غذا در دهانش مى‏گذاشتى. و یا به یاد موقعى که هنوز مجبور نبودیم ازپشت ‏شیشه تو را ببینیم و در همان اتاق بخش هم به هم نزدیک ‏تر بودیم و نوبت مریم که بود قاشق قاشق سوپ در دهانت مى‏گذارد. مریم را بوسیدم و گفتم: «چیزى نیست. چند روز دیگه حتما بهتر مى‏شه و مى‏فهمه که ما اومدیم‏» گر چه اصلا حرف خودم را قبول نداشتم. مادرجان هر طور بود جلوى خودش را گرفت و نلرزید. من هم کلمه‏اى نگفتم. مریم خودش حال ما را فهمید و گفت: «بریم مامان. شاید بخواد بخوابه.» و من مى‏دانستم که خواب و بیدارى براى تو فرقى ندارد.

روز سوم:

از صبح حال خودم را نمى‏فهمیدم. دست و دلم به هیچ کارى نمى‏رفت. سى و هشت روز بود که در آن اتاقک بودى و من و مریم هر روز مى‏آمدیم و منتظر ذره‏اى واکنش و حرکت تو مى‏شدیم. از سیزدهم رجب به بعد دیگر همان لبخند نامحسوس و تکان لب و چشم‏هاى باز را هم نداشتى تا ببینى که مریم روز به روز لاغرتر مى‏شود، اما ملاحظه‏ى منى که دیگر طاقت انتظار نداشتم را مى‏کند و اصلا بى‏تابى‏هاى معمول را ندارد و دیگر اوست که مرا دلدارى مى‏دهد. مى‏داند که من هیچ امیدى ندارم. با فهمیدگى‏اى که بیشتر از سنش دارد، انتظار مرا درک مى‏کند. انتظار این که از بیمارستان تماس بگیرند و خودم را براى مراسم آماده کنم. فکر همه چیز را کرده‏ام. همان طور که همیشه مى‏خواستى. و در بیمارستان، آن موقع که هنوز توان حرف زدن داشتى گفته بودى. وصیت‏نامه‏ات را چند بار خوانده‏ام و حفظ شده‏ام. شماره تلفن دوستانت را دم دست گذاشته‏ام. براى مریم بى‏آن که بداند لباس سیاه خریده‏ام. دیگر فکر مى‏کنم آسایش تو از این وضع مهم‏تر است. ولى از خودم خجالت مى‏کشم که با برنامه‏ریزى کامل منتظرم. حتى فکر این که به کدام گل‏فروشى سفارش دسته گل سرخ آخرینش را بدهم، این که به مریم چه بگویم و چه طور حرف بزنم را هم تمرین کرده‏ام.

خیالت راحت ‏باشد. یازده سال است که تحمل را یاد گرفته‏ام. دخترمان هم یاد مى‏گیرد. گر چه مى‏دانم وابستگى‏اى که به تو دارد، به من ندارد.

روز چهارم:

براى مریم چادر نماز دوخته‏ام که روز مبعث ‏براى جشن تکلیفش به او بدهم. مدت‏هاست که قولش را داده‏ام، اما دل خیاطى نداشتم. سى و نه روز است که از پشت این دیواره شیشه‏اى تو را مى‏بینم. امروز مریم را نیاورده‏ام. سرما خورده بود و با این که خیلى دلش مى‏خواست ‏بیاید، به روى خودش نیاورد. امروز تنها آمده‏ام تا تنها حرف بزنم. ته دلم از سرما خوردگى مریم خوشحال که نه! راضى بودم. دلم خیلى گرفته، اما در این سى و نه روز ذره‏اى اشک به چشمم نیامده. از این که نمى‏توانم گریه کنم خسته شده‏ام. چادر نماز مریم را همراهم آورده‏ام. گل‏هاى سرخ ریز و قشنگى دارد. یادت هست پارچه‏اى را که خودت از مشهد برایش خریدى. همان موقع که هنوز مى‏توانستى راه بروى و حالت ‏بهتر از حالا بود.

چادر نماز تاشده را روى شیشه مى‏گذارم و مطمئنم که با چشم‏هاى بسته هم مى‏بینى. نگاه کن. من حرکت تندتر قلبت را حس مى‏کنم و مى‏دانم که وقتى بالا و پایین رفتن سینه‏ات سریع‏تر مى‏شود، فهمیده‏اى که چه مى‏گویم. نگران من و مریم نباش. مدت‏ها منتظر این روزها بوده‏ام. آمده‏ام. حالم خوب است. فقط گلویم گرفته و نمى‏دانم چرا موقع حرف زدن نمى‏توانم جلوى شکسته شدن صدایم را بگیرم. مى‏شنوى؟ مى‏خواهم برایت‏حرف بزنم. صدایم را بلندتر مى‏کنم تا بهتر بشنوى، مثل فریاد. ناگهان پرستار داخل مى‏شود و حرفهایم ناتمام. با تعجب به من نگاه مى‏کند که دهانم باز مانده سرم را پایین مى‏اندازم و مى‏گویم: «مطمئنم که صدایم را مى‏شنود.»

روز پنجم:

امروز روز عید مبعث است. با مادرجان آمده‏ایم. مریم دسته گل محبوبت را در گلدان پشت ‏شیشه گذاشته، و چادر نماز گل ‏سرخى‏اش را سرکرده است. مریم به پرستار نگاهى مى‏کند و مى‏گوید: «مى‏خوام براى بابام شعر بخونم.» پرستار بیرون نمى‏رود. مثل سى و نه روز پیش روى تخت دراز کشیده‏اى، با این تفاوت که امروز پرستار صورتت را به سمت محل ملاقات اتاقک شیشه‏اى چرخانده و من آرامش را در چهره‏ات مى‏بینم و خیالم راحت مى‏شود.

مریم را بغل مى‏کنم تا تو را بهتر ببیند، و مى‏خواند:

دیشب خدا را مرغ شب تسبیح مى‏کرد

شعر طلوع فجر را تشریح مى‏کرد

دیشب حرا را فرش از بال ملک بود

از بهر سنجش عشق را سنگ محک بود

دیشب زمین در انتظار لطف حق بود

گویى زمان آبستن نص علق بود

حس مى‏کنم پرستار نگران شده است. همان طور که مریم مى‏خواند، مدام به مونیتور دستگاه فعالیت قلب نگاه مى‏کند. من هم سیر نگاه او را دنبال مى‏کنم و به نظرم مى‏رسد که صداى یکنواخت فعالیت قلب کم کم آرام‏تر و کندتر مى‏شود. مادرجان سرش پایین است و حواسش نیست. به شعرى که مریم مى‏خواند گوش مى‏دهد. پرستار با عجله بیرون مى‏رود و صداى او را مى‏شنوم که دکتر را صدا مى‏زند. چشم‏هایم را مى‏بندم و مریم را محکم‏تر در بغلم مى‏گیرم. دیگر نمى‏توانم. دوباره چشمهایم را باز مى‏کنم. مریم بىآن که متوجه چیزى شده باشد سرش را برمى‏گرداند و مى‏گوید: «مامان! براى بابا قرآن بخونم؟ یه سوره دیگه هم حفظ کردم.» نمى‏توانم حرف بزنم; با سر اشاره مى‏کنم که بخوان. صدا و ریتم کند قلب کم کم به سوتى ممتد و یکنواخت تبدیل مى‏شود. دکتر و چند پرستار دیگر، با عجله از در داخل اتاق شیشه‏اى وارد مى‏شوند و مى‏بینمشان که با عجله دستگاه‏ها را چک مى‏کنند.

مریم آیات اول سوره‏ى علق را که یاد گرفته با ترجمه مى‏خواند: «اقرا باسم ربک الذى خلق: بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید.» شانه‏هاى مادرجان مى‏لرزند. دست‏هایش را به سینه مى‏فشارد. مریم را به خودم مى‏چسبانم: «خلق الانسان من علق: همان که انسان را از خون بسته‏اى خلق کرد.» دکتر و پرستارها سرشان را پایین مى‏اندازند و صداى ناله یکى از آن‏ها را مى‏شنوم: «اقرا و ربک الاکرم: بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است.» «الذى علم بالقلم: همان که به وسیله قلم تعلیم نمود.» «علم الانسان ما لم‏ یعلم: و به انسان آن چه را که نمى‏دانست آموخت.» «ان الى ربک الرجعى: به یقین بازگشت همه به سوى پروردگار توست...»

مادرجان دیگر به وضوح و با صداى بلند هق هق مى‏کند. دست‏هاى من آن قدر مى‏لرزد تا مریم از میانشان سر مى‏خورد و پایین مى‏آید. پاهایش به زمین مى‏رسند. نمى‏دانم چیزى فهمیده یا نه. صورتش را نمى‏بینم. خودش را بالا مى‏کشد و صورتش را به شیشه مى‏چسباند. اشک‏هایش را مى‏بینم که با هق هقى آرام از روى شیشه مى‏غلتد. شانه‏هایش را از پشت مى‏گیرم. به دستگاه نشان ‏گر فعالیت قلب خیره مى‏شوم که پرستار مى‏خواهد آن را از تو جدا کند. اما انگار نمى‏تواند. دکتر از آن سمت‏ شیشه به ما خیره شده و چهره‏اش درهم است. مریم با بغض و به زحمت دوباره مى‏خواند:

«اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق...»

از میان پرده‏هاى لرزان، اشک پرستار را مى‏بینم که متعجب دکتر را صدا مى‏زند و مونیتور را نشان مى‏دهد. صداى سوت ممتد تبدیل به ضرباتى منظم و آرام شده است. اعتماد نمى‏کنم. دکتر دستور شوک مى‏دهد.

سر مریم را برمى‏گردانم تا نبیند و ناگهان طنین اولیه و سریع قلب به گوش مى‏رسد و سینه تو با دم و بازدم بالا و پایین مى‏رود.

تو را به مریم نشان مى‏دهم. انگشتان دستت مى‏لرزد و تکانى نامحسوس مى‏خورد. مریم فریاد مى‏کشد: «بابا! بابا! چادرم را نگاه کن!» و من معنى چهل روز خلوت تو را دراین اتاقک شیشه‏اى مى‏فهمم... و تواکنون دوباره مبعوث و برانگیخته شده‏اى براى دخترت.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:2 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

   1   2      >

:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس