*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
عروج تا اوج آسمان ها معراج، عروج عاشقانه و عارفانه و عابدانه است از مرز عالم خاک تا بام افلاک. پر کشیدن از بندهاست تا جهان رهایی و نجوای محرمانه است در خلوتترین حریمها، در با شکوهترین حرمها و با دلپذیرترین محرمها. پاک است آن خدای که بنده خود محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را شبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که پیرامون آن را برکت دادهایم بُرد، تا برخی از نشانههای خویش را به او بنماییم. او شنوا و بیناست معراج، پروازی است برقآسا با بُراق عشق در افق عرفان الهی. معراج سفری است عاشقانه در ملکوت عالم. پذیرایی ویژه خدایی است برای رسولی پاکباخته و پاکزیست، از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی ـ قبلهگاه نخست مسلمانان و قلب کنونی جهان اسلام و خاستگاه پیامبران و زادگاه ادیان آسمانی ـ و از آنجا تا شکوه بیکران عرش الهی و بام افلاک. معراج، شکوهمندترین ضیافت خداست برای عزیزترین مخلوق هستی. آیه معراج به نام خداوند کون و مکان که بخشنده است و دگر مهربان منزه بود آنکه سیری عیان شبی بندهاش را بدادی از آن چنان مسجدی را که آمد حرام سوی مسجدی هم که اقصی است نام همانی که اطراف آن را دگر مبارک نمودیم ما سر به سر که آیات خود را نشانش دهیم چو باشد سمیع و بصیر آن عظیم. داستان معراج
هدف معراج در بیان امام صادق علیهالسلام امام صادق علیهالسلام در حدیث زیبایی، هدف از معراج پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را چنین بیان میکند: «خداوند هرگز مکانی ندا رد و زمان بر او احاطه ندا رد. اما خدا میخواست فرشتگان و ساکنان آسمانش را با گام نهادن پیامبر در میان آنها احترام کند و نیز بخشی از شگفتیهای عظمتش را به پیامبر نشان دهد، تا پس از بازگشت، برای مردم بازگوید». انگیزه معراج پیامبر خداوند هرگز مکانی ندارد و زمان بر او احاطه ندارد. اما خدا میخواست فرشتگان و ساکنان آسمانش را با گام نهادن پیامبر در میان آنها احترام کند و نیز بخشی از شگفتیهای عظمتش را به پیامبر نشان دهد، تا پس از بازگشت، برای مردم بازگوید معراج، معجزهای روشن معراج در قرآن در دو سوره از سورههای قرآن به مسئله معراج اشاره شده است: نخست سوره اِسرا که تنها بخش اول این سفر را بیان میکند، یعنی سیر از مکه و مسجدالحرام به مسجدالاقصی و بیتالمقدس؛ اما در سوره نجم در آیات 13 تا 18، قسمت دوم معراج، یعنی سیر آسمانی آمده است. مفاد این شش آیه چنین است که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای بار دوم، فرشته وحی جبرئیل را به صورت اصلی مشاهده و ملاقات کرد (مرتبه اول در آغاز نزول وحی در کوه حرا بود). پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مشاهده این منظره دچار خطا و اشتباه نشد و آیات و نشانههای بزرگی از عظمت خدا مشاهده کرد. دگر بار دیدش چنان بر ملا به نزدیکی «سدره المنتهی» که باشد در آنجا همی حاویاش به طور یقین «جنت الماوی»اش به گاهی که چیزی مر آن سدره را بپوشانده بودی در این ماجرا نه شد منحرف چشم او هیچ دم نه طغیان نمودی دگر بیش و کم برترین اندیشه ها معراج جسمانی یا روحانی؟ برخی سفر آسمانی پیامبر را، در خواب یا معراجی روحانی دانستهاند، اما میان دانشمندان اسلامی، اعم از شیعه و سنی، مشهور است که این امر، در بیداری صورت گرفته است. آغاز سوره اِسرا و همچنین آیات 13 تا 18 سوره نجم نیز وقوع آن را در بیداری گواهی میدهد. تاریخ نیز شاهد صادقی بر این موضوع است؛ زیرا در تاریخ میخوانیم هنگامی که پیامبر، مساله معراج را مطرح کرد، مشرکان به شدت آن را انکار، و بهانهای برای سرکوب پیامبر کردند. اگر پیامبر مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم این مسئله را مربوط به خواب یا مکاشفه روحانی دانسته بود، شاید این همه غوغا را به همراه نداشت. تاریخ معراج رازهای ناگفته مقام بندگی
معراج در ادیان دیگر عقیده به معراج، در میان پیروان ادیان دیگر نیز، وجود دارد. این عقیده درباره حضرت عیسی به خوبی دیده میشود؛ چنان که در انجیل مرقس باب 6، انجیل لوقاباب 24 و انجیل یوحنا باب 21 میخوانیم که عیسی به آسمانها صعود نمود (و به معراج همیشگی رفت). همچنین از بعضی روایات اسلامی استفاده میشود که بعضی از پیامبران پیشین نیز دارای معراج بودهاند. محبت خدا بهشت و دزوخ برزخی مجازات رباخواران پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم همچنان که به سفر عرشیاش ادامه میداد به گروهی برخورد که حالتی رقتانگیز داشتند. شکم آنها به اندازهای برجسته بود که هیچ کدام قادر نبودند از جا برخیزند. پیامبر که این حالت آنان را دید، رو به جبرئیل کرد و پرسید: اینها چه کسانی هستند؟ جبرئیل پاسخ داد: «اینها افرادی هستند که ربا میخورند». حرام خواران تفسیر راستین عبدصالح محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم در شب معراج، زیباترین تصویر عروج انسان را ترسیم کرد و شکوهمندترین کتاب عشقبازی را ورق زد. او اسیر زمین و دلبسته خاک نبود. محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم تفسیر راستین عبد صالح خدا بود و چه زیبا در عرش امن الهی سیر کرد. ایمان، رمز هر اعجاز جاوید است. سفر به سرزمین ضیافت عشق تماشاییترین تصویر آن شب، زمین با کوههایی که همچون میخهایی استوار بر آن ایستاده بودند و دشتهایی که در غربت و تنهایی، به سکوت خفته بودند و اقیانوسهایی که به هیاهو و فریاد، موج برانگیخته بودند و رودهایی که به روانی، نغمه سر میدادند و درختانی که تن به نور نقره فام میشستند و ماه که بر سینه نیلگون آسمان میدرخشید، هیچ کدام تماشایی نبودند. تماشاییترین تصویر آن شب، عروج عاشقانه مردی بود که برقآسا با براق عشق در افق عرفان الهی گام بر پلههای عرش مینهاد و باشکوهترین عشقبازی هستی را رقم میزد. برگرفترفته از پایگاه حوزه
در مورد بعثت نبىاکرم حضرت محمد بن عبدالله صلىاللهعلیهوآله، سخنهاى بسیارى گفته شده و شاعران، ادیبان، حکیمانو نویسندگان، هریک به فراخور حالخود، این واقعه شگرف را به نظم و نثرکشیدهاند.
اما هیچکس مانند خاندان پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله، کهدر درک اسرار بعثت، یگانه همه اعصار و در شیوایى و رسایى سخن، سرآمد روزگار بودهاند، نتوانسته است حق مطلب را ادا کند و چنانکه شایسته این رویداد عظیم است در مورد آن سخن گوید.
از این رو گزیدهاى از بیانات دو گل سرسبد خاندان رسالت، امیر بیان مولا على بنابىطالب علیهالسلام، و سیده زنان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را تقدیممی نماییم.
بعثت در کلام امیر مؤمنان على علیهالسلام
در اولین خطبه نهجالبلاغه، امیرمؤمنان علیهالسلام، درباره پیامبران و ازجمله پیامبرخاتم مىفرماید:
"پس هرچند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست بگزارند، و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند. با حجت وتبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیتهاى خدا چشم دوزند، از آسمانى بالا برده و زمینى زیرشان گسترده، وآنچه بدان زندهاند و چسان مىمیرند و ناپایندهاند، و بیماریهاى پیرکننده و بلاهاى پیاپى رسنده. و هیچگاه نبود که خدا آفریدگان را بى پیامبر بدارد، یا کتابى در دسترس آنان نگذارد، یا حجتى بر آنان نگمارد، یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد.
پیامبران که اندک بودند و مخالفشان بسیار، و در دام شیطان گرفتار، در کارخویش درنماندند و دعوت حق را به مردم رساندند. گاه پیامبر پیشین نام پیامبر پس ازخود را شنیده، و گاه وصف پیامبر پسین را به امت خویش گفته. زمان این چنین گذرى شد. پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند تا آنکه خداى سبحان محمد صلىالله علیه و آله، را پیامبرى داد تا دور رسالت را به پایان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پیامبران ممهور و نشانههاى او درکتاب آنان مذکور، و مقدم او بر همه مبارک و موجب سرور، حال آن که مردم زمین، هردسته به کیشى گردن نهاده بودند، و هرگروه پى خواهشى افتاده ، و در خدمت آیینى ایستاده، یا خدا را همانند آفریدگان دانسته، یا صفتى که سزاى او نیست بدو بسته، یا به بتى پیوسته و ازخدا گسسته. پروردگار،آنان را بدو از گمراهى به رستگارى کشاند و از تاریکىونادانى رهاند.
سپس دیدار خود را براى محمد صلىالله علیه وآله گزید – و درجوارخویش او را پسندید - و از این جهانش رهانید. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلى نشیند، و بیش از این سختى این جهان نبیند.
پس بزرگوارانه او را دیدار ارزانى داشت و او میراثى که پیامبران مىنهند براى شما گذاشت، چه آنان امت خویش را وانگذارند مگر با نشان دادن راهى روشن و نشانهاى معین.
کتاب پروردگار در دسترس شماست، حلال و حرام آن پیداست، واجب و مستحب آن هویداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزیمت آن معین، خاص و عامش معلوم، پند ومثلهایش مفهوم، مطلق و مقیدش پدیدار، محکم و متشابهش آشکار، مجمل آن تفسیرشده، و نامفهومش تعبیرشده، از حکمى که بدانند و انجام دادنى است، و آنچه ندانند وواگذاردنى است، حکمى است وجوب آن درقرآن معین، و نسخ آن در سنت مبرهن، و حکمى که سنت گوید باید، و کتاب رخصت دهد که ترک آن شاید، وحکمى که در وقتى خاص بر مکلف نوشته است، وچون وقتش سپرى شد تکلیفکرده است، و حرامهایى ناهمسان، با کیفرهایى سخت و یا آسان، گناهى بزرگ که کیفرش آتش آن جهان است، و گناهى خرد که براى توبه کننده امید غفران است، یا آنچه مقبول، میان دشوار و آسان است." (1)
آن حضرت در قسمتى از خطبه 33 بعثت پیامبراکرم صلىالله علیه و آله را چنین توصیف مىکند:
"خدا محمد را برانگیخت و از عرب کسى کتابى نخوانده بود و دعوى پیامبرى نکرده بود. محمد صلىالله علیه وآله، مردم را به راهى که بایست کشاند، و در جایى که باید نشاند، و به رستگارى رساند، تا آن که کارشان استوار و جمعیتشان پایدارگردید." (2)
در خطبه 94 نیز در وصف سلسله پیامبران الهى مىفرماید:
پس آنان را در بهترین ودیعت جاى به امانت سپرد، و در نیکوترین قرارگاه مستقر کرد. از پشتى به پشت دیگرش داد، همگى بزرگوار، چون یکى از آنان درگذشت، دیگرى براى حمایت دین برخاست، و جانشین اوگشت، تا آن که تشریف بزرگوارى ازسوى خداى بارى، به محمد صلى الله علیه وآله رسید، و او را ازبهترین خاندان و گرامیترین دودمان برکشید. از درختى که پیامبران خود را ازآن جدا کرد، و امینان خویش را برگزید و بیرون آورد. فرزندان او بهترین فرزندانند، و خاندانش نیکوترین خاندان و دودمان او بهترین دودمان. در گرداگرد مکه روییدند، و درکشتزار بزرگوارى بالیدند. شاخههایشان بلند و سر به آسمان کشیده است و دست کسى به میوه آن نارسیده.
او پیشواى کسى است که راه پرهیزگارى پوید، و چراغکسی است که راهنمایى جوید. چراغى است که پرتو آن دمید، ودرخششى است که روشنى آن بلند گردید، و آتشزنهاى است، که نور آن درخشید. رفتاراو میانهروى در کار است، و شریعت او راه حق را نمودار. سخنش حق را از باطل جدا سازد، و داورى او عدالت است - و ستم را براندازد - او را هنگامى فرستاد کهپیامبران نبودند(و مردمان)به خطاکار مىنمودند، و امتان در نادانى مىغنودند.
خداتان بیامرزاد! به کار پردازید، و نشانههاى آشکار را پیشواى خود سازید تا که راه گشاده است و راست، و شما را به خانهاى مىخواند که سلامت آنجاست. شما در خانهاى به سر مىبرید که باید خشنودى خدا را درآن به دست آرید، درمهلت وآسایش خاطرى که دارید، که نامهها گشوده است و خامه فرشتگان روان، تنها درست است و زبانها گردان. توبه شنیده است و کردارها پذیرفته." (3)
امیرمؤمنان علیهالسلام، درخطبه 95 به توصیف وضعیت مردمان تا پیش از برانگیخته شدن حضرت ختمى مرتبتمحمد صلىالله علیه و آله پرداخته،مىفرماید:
او را برانگیخت، حالى که مردم سرگردان بودند، و بیراهه فتنه را مىپیمودند. هوا و هوسشان سرگشته ساخته، بزرگى خواهىشان به فرودستى انداخته، از نادانى گرفتار.
او که درود خدا بر وى باد، خیرخواهى را به نهایت رساند، و از طریق حکمت و موعظه نیکو مردم را به خدا خواند."(4)
آن حضرت در قسمتى از خطبه 96 نیز حضرت ختمى مرتبت را چنین توصیف مىکند:
" قرارگاه او بهترین قرارگاه است. و خاندان او را شریفترین پایگاه است، ازکانهاى ارجمندى و کرامت، و مهدهاى پاکیزگى وعفت. دلهاى نیکوکاران به سوى او گردیده. دیدهها در پى او دویده. کینهها را بدو بنهفت و خونها به برکت او بخفت. مؤمنان را بدو، برادران هم کیش ساخت، و جمع کافران را پریش، خواران را بدو ارجمند ساخت و سالار، و عزیزان را بدو خوار. گفتار او ترجمان هر مشکل است وخاموشى او زبانى گویا براى اهل دل." (5)
و سرانجام در خطبه 110 دروصفپیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید:
"دنیا را خوار دید و کوچکش شمرد، سبکش گرفت و هیچش به حساب آورد،و دانست که خدا دنیا را ازاوگرفت چون چنین خواسته بود، و دیگرى را ارزانى داشت چون حقیرمىبود. پس به دل از آن روى برگرداند، و یادش را در خاطر خویش میراند،و دوست داشت که زینت دنیا ازدیدهاش نهان شود تا از آن رختى گرانبها نگزیند، و امید ماندن در آن به دلش ننشیند. رسالت پروردگار را چنان رساند، که براى کسى جاى عذر نماند، و امت خود را اندرز گفت و ترساند، و مژده بهشتشان داد، و بدان خواند.
ما درخت نبوتیم و فرود آمد نگاه رسالت، و جاى آمد وشد فرشتگان رحمت، و کانهاى دانش وچشمه سارهاى بینش. یاور و دوست ما، امید رحمت مىبرد، و دشمن وکینه جوى ما، انتظار قهر و سطوت." (6)
بعثت در کلام فاطمه زهراعلیهاالسلام
پاره تن رسول خدا، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام، که در خانه وحى پرورده شده بود و صداى بال جبرئیل را شنیده بود، پس از رحلت نبىاکرم صلىالله علیه و آله، و در پى جفاى بزرگى که مردم در حق خاندان او روا داشتند، با قلبى پرخون به مسجد مدینه درآمده و رو به مردم غفلت زده خطبهاى ایراد مىکند که در تاریخ سخنوران عرب جاودانه مىشود. آن حضرت در این خطبه به زیباترین بیان، بعثت و رسالت نبىاکرم را به وصف مىکشند و حال و روز مردم جزیرةالعرب را قبل و بعد از بعثت به تصویر درمىآوردند.
حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام، در ابتداى خطبه مزبور به حمد و ثناى الهى پرداخته ومىفرماید:
" ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمتهاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید. وعطاهاى فراوان که بخشید. ونثار احسان که پیاپى پاشید. نعمتهایى که از شمار،افزون است. و پاداش آن از توان بیرون. و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون. سپاس را مایه فزونى نعمت نمود. و ستایش را سبب فراوانى پاداشفرمود. و به درخواست پیاپى برعطاى خود بیفزود. گواهى مىدهم که خداى جهان یکى است. و جز او خدایى نیست. ترجمان این گواهى دوستى بىآلایش است. و پاى بندان این اعتقاد، دلهاى با بینش. و راهنماى رسیدن بدان، چراغ دانش. خدایى که دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونى وچگونگى او را ندانند. همه چیز را ازهیچ پدید آورد. و بىنمونهاى انشا کرد. نه به آفرینش آنها نیازى داشت. و نه ازآن خلقت سودى برداشت. جزآن که خواست قدرتش را آشکار سازد وآفریدگان را بندهوار بنوازد. و بانگ دعوتش را درجهان اندازد. پاداش را درگرو فرمانبردارى نهاد. و نافرمانان را به کیفر بیم داد. تا بندگان را ازعقوبت برهاند، و به بهشت کشاند."(7)
آن حضرت در ادامه در بیانآفرینش و بعثت حضرت ختمى مرتبت مىفرماید:
" گواهى مىدهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پیش از آن که او را بیافرینداو را برگزید. و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به(خوب) نامیش نامید که مىسزید.
و این هنگامى بود که آفریدگان از دیده نهان بودند. و در پس پرده بیم نگران. و در پهنه بیابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پایان همه کارها را دانا بود. و بر دگرگونىهاى روزگار در محیط بینا. و به سرنوشت هر چیز آشنا. محمد صلىالله علیه و آله را برانگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدرساخته به انجام رساند. پیغمبر که درود خدا بر او باد،دید: هر فرقهاى دینى گزیده. و هر گروه در روشنایى شعلهاى خزیده. و هر دستهاى به بتى نماز برده. و همگان یاد خدایى را که مىشناسند از خاطر ستردهاند.
پس خداى بزرگ تاریکیها را به نور محمد روشن ساخت. و دلها را از تیرگى کفر بپرداخت. و پردههایى که بر دیدهها افتاده بود به یک سوانداخت. سپس از روى گزینش ومهربانى جوار خویش را بدو ارزانى داشت. و رنج این جهان که خوش نمىداشت، از دل او برداشت. و او را درجهان فرشتگان مقرب گماشت. و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت. و طغراى مغفرت و رضوان را به نام اونگاشت.
درود خدا و برکات او بر محمد صلىالله علیه و آله پیغمبر رحمت، امین وحى و رسالت و گزیده ازآفریدگان و امت باد." (8)
آنگاه رو به مجلسیان کرده وآنچه را که پیامبر خاتم (ص) بر آنها ارزانى داشته بود، چنین برمىشمارد:
شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال وحرام، و حاملان دین و احکام، وامانت داران حق و رسانندگان آن به خلقید.
حقى را از خدا عهده دارید. و عهدى را که با او بستهاید پذیرفتار. ما خاندان را، در میان شما به خلافت گماشت و تاویل کتابالله را به عهده ما گذاشت. حجتهاى آن آشکار است، وآنچه درباره ماست پدیدار. و برهان آن روشن. و ازتاریکى گمان به کنار. وآواى آن در گوش مایه آرام و قرار. وپیرویش راهگشاى روضه رحمت پروردگار، و شنونده آن در دو جهان رستگار.
دلیلهاى روشن الهى را در پرتو آیتهاى آن توان دید. و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید.
حرامهاى خدا را بیان دارنده است. و حلالهاى او را رخصت دهنده. ومستحبات را نماینده . و شریعت را راه گشاینده. و این همه را با رساترین تعبیر گوینده. و با روشنترین بیان رساننده. سپس ایمان را واجب فرمود.
و بدان زنگ شرک رااز دلهاتان زدود.
و با نماز خودپرستى را از شما دورنمود. روزه را نشان دهنده دوستى ساخت. و زکات را مایه افزایش روزى بى دریغ. و حج را آزماینده درجات دین. و عدالت را نمودار مرتبه یقین. و پیروى ما را مایه وفاق. و امامت ما را مانع افتراق. ودوستى ما را عزت مسلمانى. و بازداشتن نفس را موجب نجات، و قصاص را سبب بقای زندگانى. وفا به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشى و کاهش. فرمود مىخوارگى نکنند تا تن و جان ازپلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت نسازند. دزدى را منع کرد تا راه عفت پویند. و شرک را حرام فرمود تا به اخلاص طریق یکتاپرستى جویند«پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جزمسلمان ممیرید!» آنچه فرموده است بجا آرید و خود را از آنچه نهى کرده بازدارید که «تنها دانایان ازخدا مىترسند»." (9)
حضرت زهرا علیهاالسلام در بخش دیگرى از این خطبه به تلاشى که پدر ارجمندش براى گسترش توحید و اسلام متحمل شد اشاره کرده و مىفرماید:
مردم، چنانکه در آغاز سخن گفتم:
"من فاطمهام و پدرم محمد صلىالله علیه وآله است «همانا پیغمبرى از میان شما به سوى شما آمد که رنج شما بر او دشوار بود، و به گرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».
صبح ایمان دمید. و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید. زبان پیشواى دین در مقال شد. و شیاطین سخنورلال."(10)
آن حضرت وضعیت مردم را در پیش از بعثت چنین به تصویر مىکشد:
"در آن هنگام شما مردم بر کنارمغاکى از آتش بودید خوار. و در دیده همگان بىمقدار. لقمه هر خورنده. وشکار هر درنده. و لگدکوب هر رونده. و نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار. خوردنیتان پوست جانور و مردار.
پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و هم جوار. تا آن که خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاک مذلت برداشت. و سرتان را به اوج رفعت افراشت.
پس از آن همه رنجها که دید وسختى که کشید، رزمآوران ماجراجو، و سرکشان درنده خو. و جهودان دین به دنیا فروش، و ترسایان ناشنوای حقیقت ، از هر سو بر وى تاختند. و با او نرد مخالفت باختند.
هر گاه آتش کینه افروختند، آن را خاموش ساخت. و گاهى که گمراهى سر برداشت، یا مشرکى دهان به ژاژ انباشت، برادرش على را در کام آنان انداخت. على علیهالسلام بازنایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت. و کار آنان با دم شمشیربساخت.
او این رنج را براى خدا مىکشید. ودر آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مىدید. و مهترى اولیاى حق را مىخرید. اما درآن روزها، شما در زندگانى راحت وآسوده و در بستر امن وآسایش غنوده بودید." (11)
فاطمه زهرا علیهاالسلام درادامه سخن به جفایى که امت محمد صلىالله علیه وآله، پس از وفات ایشان با خاندانش روا داشتند اشاره کرده ومىفرماید:
"چون خداى تعالى همسایگى پیغمبران را براى رسول خویش گزید، دورویى آشکار شد، و کالاى دین بىخریدار. هر گمراهى دعوى دار و هرگمنامى سالار. و هر یاوه گویى درکوى و برزن در پى گرمى بازار.
شیطان از کمینگاه خود سر برآورد وشما را به خود دعوت کرد. و دید چه زود سخنش را شنیدند و سبک در پى او دویدید و در دام فریبش خزیدید و به آواز او رقصیدید." (12)
پىنوشت ها:
1. شهیدى، سید جعفر، ترجمه نهجالبلاغه،صص 6 - 7.
2. همان، ص34.
3. همان، ص87.
4. همان، ص88.
5. همان.
6. همان، ص106.
7. شهیدى، سید جعفر، زندگانى فاطمه زهرا علیهاالسلام،صص 126 - 127.
8. همان،صص127 - 128.
9. همان،صص128 - 129.
10. همان، ص130.
11. همان،صص130 - 131.
12. همان، ص131.
زمان ها خودشان هیچ مزیتی ندارند بعضی بر بعضی، زمان یک موجود ساری متحرک است و متعین و هیچ فرقی ما بین قطعه ای با قطعه ای دیگر نیست. شرافت زمان ها یا نحوست زمان ها به واسطه قضایائی است که در آنها واقع می شود. اگر چنانچه شرافت زمان به واسطه حادثه ای است که در آن زمان واقع می شود، باید عرض کنم که روز بعثت رسول اکرم(ص) در سرتاسر دهر " من الازل الی الابد" روزی شریفتر از آن نیست، برای اینکه حادثه ای بزرگتر از این حادثه اتفاق نیفتاده است . حوادث بسیار بزرگی در دنیا اتفاق افتاده است. بعثت انبیا بزرگ، انبیاء اولوالعزم و بسیاری از حوادث بسیار بزرگ، لکن حادثه ای بزرگتر از رسول اکرم در عالم وجود نیست غیر از ذات مقدس حق تعالی و حادثه ای بزرگتر از بعثت او هم نیست. بعثتی که بعثت رسول ختمی است و بزرگترین شخصیت های عالم امکان و بزرگترین قوانین الهی، و این حادثه در یک همچو روزی اتفاق افتاده است و این روز را بزرگ کرده است و شریف، و همچو روزی ما دیگر درازل و ابد نداریم و نخواهیم داشت.
اول آیه ای که به رسول اکرم (ص) به حسب روایات و تواریخ وارد شده است ، آیه " اقرا باسم ربک" است و این آیه اولین آیه ای است که به حسب نقل، جبرئیل بر رسول اکرم خوانده است و از اول به قرائت و به تعلم دعوت شده است " اقرا باسم ربک الذی خلق" و در همین سوره است که " ان الانسان لیطغی ان راه استغنی" این سوره اولین مورد وحی (است) و دراولین نزول وحی این آیه دراین سوره وارد شده است که " کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی" معلوم می شود که طغیان و طاغوت بودن از اموری است که در راس اموراست. و برای طاغوت زدائی باید تعلیم کتاب و حکمت و تعلم کتاب و حکمت کرد و تزکیه کرد. انسان اینطوری است، وضع روحی همه انسان ها اینطور است که تا یک استغنائی پیدا می کند طغیان می کنند.
(آدمی) استغنای مالی که پیدا می کند به حسب همان مقدار طغیان پیدا می کند، استغنای علمی که پیدا می کند به همان مقدار طغیان می کند، مقام که پیدا می کند به مقدار طغیان می کند، مقام که پیدا می کند به مقداری که مقام پیدا کرده است طغیان می کند. فرعون را که خدای تبارک وتعالی می گوید طاغی است ، برای همین است که مقام پیدا کرده بود و انگیزه الهی در او نبود و این مقام او را به طغیان کشیده بود. کسانی که چیزهائی که مربوط به دنیاست آنها را بدون تزکیه نفس پیدا می کنند، اینها هر چه پیدا بکنند طغیانشان زیادتر خواهد شد و وبال این مال و این منال و این مقام و این جاه و این مسند از چیزهایی است که موجب گرفتاری های انسان است در اینجا و بیشتر در آنجا .
انگیزه بعثت این است که ما را از این طغیان ها نجات دهد و ما خودمان را تزکیه کنیم، نفوس خودمان را صفا دهیم و نفوس خودمان را ازاین ظلمات نجات بدهیم. اگر این توفیق برای همگان حاصل شد ، دنیا یک نوری می شود نظیر نور قرآن و جلوه نور حق.
تمام اختلافاتی که بین بشر هست، اختلافاتی که بین سلاطین هست، اختلافاتی که بین قدرتمندان هست ریشه اش همان طغیانی است که در نفس هست ریشه این است که انسان دیده است که خودش یک مقام دارد طغیان کرده است و چون قانع نمی شود به آن مقام، این طغیان اسباب تجاوز می شود، تجاوز که شد اختلاف حاصل می شود و این فرق نمی کند. از آن مرتبه نازلش طغیان است تا آن مرتبه عالی آن. از مرتبه نازلی که در یک روستا بین افراد اختلاف حاصل می شود ، ریشه اش همین طغیان است تا مرتبه بالاتر و هر چه بالاتر برود طغیان زیادتر می شود. فرعونی که طغیان کرد و" انا ربکم الاعلی" گفت، این انگیزه در همه است فقط در فرعون نیست . اگر انسان را سر خود بگذارند" انا ربکم الاعلی" خواهد گفت:
انگیزه بعثت این است که این نفوس سرکش را این نفوس طاغی و یاغی را از آن سرکشی و از آن طغیان و از آن یاغیگری نجات دهد و تزکیه کند نفوس را.
همه اختلافاتی که در بشر هست برای این است که تزکیه نشده است. غایت بعثت این است که تزکیه کند مردم را تا به واسطه تزکیه، هم تعلم حکمت کند و هم تعلم قرآن و کتاب و اگر چنانچه تزکیه بشوند طغیان پیش نمی آید. کسی که تزکیه کرد خود را هیچ گاه خودش را مستغنی نمی داند " ان الانسان لیطغی ان راه استغنی" وقتی که خودش را می بیند و برای خودش مقام قائل است وبرای خودش عظمت قائل است این خودبینی اسباب طغیان است.
اختلافاتی که بین هم بشر هست، اختلافاتی که بر سر دنیا بین همه بشر هست این اختلافات ریشه اش طغیانی است که در نفس هاست و گرفتاریی است که انسان در گرفتاری به خود دارد و به هواهای نفسانیه. اگر انسان تزکیه بشود و نفس انسان تربیت بشود ، این اختلافات برداشته می شود.
مساله مبعث و ماهیت آن و برکاتش چیزی نیست که بتوان با زبان های الکن ما از آن ذکری کرد و به قدری ابعاد آن زیاد است و جهات معنوی و مادی آن زیاد است که گمان ندارم حتی بتوان حول آن صحبتی کرد.
مساله بعثت یک تحول علمی- عرفانی در عالم ایجاد کرد که آن فلسفه های خشک یونانی را که به دست یونانی ها تحقق پیدا کرده بود و ارزش هم داشت و دارد، مبدل کرد به یک عرفان عینی و یک شهود واقعی برای ارباب شهود...
اگر کسی سیر کند در فلسفه های قبل ازاسلام و فلسفه های بعد از اسلام و خصوصاً قرن های آخر و عرفای قبل از اسلام و آن کسانی که در هندوستان و امثال آن یک همچو مسائلی داشتند، و عرفای بعد از اسلام که به تعلم اسلام در این امر وارد شده اند، می فهمد که چه تحولی بعد (از آن ) حاصل شده است. در صورتی که عرفای بزرگ اسلام هم راجل هستند در کشف حقایق قرآن. لسان قرآن که از برکات بعثت، از برکات بزرگ بعثت رسول خداست، لسانی است که سهل و ممتنع است. بسیاری شاید گمان کنند که قرآن را می توانند بهفمند، از باب اینکه به نظرشان سهل است. بسیاری از ارباب معرفت و ارباب فلسفه گمان می کنند که قرآن را می توانند بفهمند، برای اینکه آن بعدی که برای آنها جلوه کرده است و آن بعدی که درپس این ابعاد است ، برای آنها معلوم نشده است. قرآن دارای ابعادی است که تا رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم مبعوث نشده بودند و قرآن متنزل نشده بود از آن مقام غیب ، نازل نشده بود از آنجا ، و با آن جلوه نزولی اش در قلب رسول خدا جلوه نکرده بود، برای احدی از موجودات ملک و ملکوت ظاهر نبود بعد از آنکه اتصال پیدا کرد مقام مقدس نبوی ولی اعظم با مبدأ فیض به آن اندازه ای که قبل اتصال بود، قرآن را نازلتاً و منزلتاً کسب کرد. در قلب مبارکش جلوه کرد و با نزول به مراتب هفتگانه به زبان مبارکش جاری شد.
قرآنی که الان در دست ماست ، نازله هفتم قرآن است و این از برکات بعثت است و همین نازله هفتم آنچنان تحولی در عرفان اسلامی، درعرفان جهانی بوجود آورد که اهل معرفت شمه ای از آن را می دانند و همه ابعاد آن و جمیع ابعاد آن برای بشر( هنوز) معلوم نشده است و معلوم نیست معلوم شود. و این از برکات بعثت است اینقدری که معرفت برای اهل معرفت حاصل شده است. این ازنازله کتاب خداست به وسیله نزول بر قلب رسول الله که آن هم از اسرار بزرگ است. کیفیت وحی از اموری است که غیر از خود رسول خدا و کسانی که در خلوت با رسول خدا بودند ، یا اینکه از او الهام گرفته اند کسی آنرا نمی تواند بفهمد و لهذا هر وقت خواستند معرفی هم بکنند با زبان ما عامی ها معرفی کردند، چنانچه خدای تبارک و تعالی با زبان آن بشرعامی خودش را با شتر معرفی می کند، با آسمان معرفی می کند، با زمین معرفی می کند، با خلق امثال اینها، برای این است که بیان قاصر است از اینکه آن مطالبی که هست ادا بشود و تا آن حدی که بیان می توانسته اداکند قرآن ادا کرده است و هیچ کتاب معرفتی ادا نکرده است، آنهایی که ادا کردند به تبع قرآن ادا کردند.
اگر قرآن نبود باب معرفت الله بسته بود الی الابد، و آن فلسفه یونانی یک باب دیگری است که در محل خودش بسیار ارجمند است برای اینکه با استدلال ثابت می کند، نه معرفت حاصل می شود، وجود خدای تبارک و تعالی از باب دلیل اثبات می شود و معرفت غیر اثبات وجود است و قرآن آمده است که هم اثبات بکند به همان طریقه های متعارف و طریقه های بلکه گاهی نازل تر از آن و هم پرده دیگرش عرفان قرآن است که آن را... در هیچ کتابی نمی یابید، حتی در کتب عرفانی اسلامی که متحول شده است و با عرفان قبل از اسلام بسیار فرق دارد. و تعبیرات قرآنی غیر از آنی است که آنها دارند.
یک نحوه دیگری هست، یک لطایف دیگری در قرآن هست و اینها همه از برکات بعثت است و برکات بعثت آن مقداری که در معنویات هست ، در مادیات ظاهر نشده است، لکن آن مقداری هم که در مادیات ظاهر شده است ، قبل از اسلام نبوده است. اتصال معنویت به مادیت و انعکاس معنویت در همه جهات مادیت از خصوصیات قرآن است که افاضه فرموده است.
بعثت رسول خدا برای این است که راه رفع ظلم را به مردم بفهماند، راه اینکه مردم بتوانند با قدرت های بزرگ مقابله کنند به مردم بفهماند. بعثت برای این است که اخلاق مردم را، نفوس مردم را، ارواح مردم را و اجسام مردم را، تمام اینها را از ظلمت ها نجات بدهد، ظلمات را بکلی کنار بزند و به جای او نور بنشاند، ظلمت جهل را کنار بزند و به جای او نورعمل بیاورد، ظلمت ظلم را به کنار بزند و به جای او عدالت بگذارد، نور عدالت را به جای او بگذارد و راه او را به ما فهمانده است. فهمانده است که تمام مردم، تمام مسلمین برادر هستند و باید با هم وحدت داشته باشند، تفریق نداشته باشند.
انبیاء سلف هم کشف داشتند و هم بسط، اما نه بطوراطلاق بلکه فی الجمله. اگر چه در این معنی مختلف بودند؛ چنانچه اولوالعزم ها، کشف و بسط حقایق را بیشتر داشتند و وجود نازنین احمدی(ص) که کشف تام و بسط تمام و تام داشت، خاتم شد و خاتم پیامبران گردید؛ یعنی به آن نحوی که ممکن است حقیقت کشف شود، برای حضرت محمد(ص) کشف بود و به آن قدری که ممکن است حقایق بسط شود برای حضرت بسط نمود. لذا دیگر ممکن نیست کشف و بسط ، اَتـَم ازاین باشد تا نبوت دیگری حاصل آید.
شبه جزیره عربستان جدای از اینکه دارای انسجام واقتدار حکومتی نبود، انواع جرم ها، جنایت ها، خرافات و ... در آن موج می زد.هرچند که بیان مفصل موقعیت اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و اقتصادی به درازا می کشد واین مطلب چیزی است که کتب معتبر تاریخی و اشیاء کشف شده باستانی برآن صحه می گذارد، اما در اینجا جمله ای از امام علی(ع) در وصف مردمان آن روزگار را می آوریم که ازهر متنی گویاتر است:
" خداوند محمد(ص) را برای هشدار به جهانیان فرستاد در حالیکه امین قرآن است. و شما مردم عرب بدترین دین را در بدترین سرزمین ها داشتید، در سرزمینی که سنگلاخ و غرق در مارهای زهرآلود بود زندگی می کردید، آب کثیف می نوشیدید، غذای خشک و خشن می خوردید، خون یکدیگر را می ریختید، به خویشاوندانتان اعتنا نمی کردید، بت ها در میان شما نصب شده و گناهان شما را محاصره کرده بود."(1)
زنان از جایگاه بسیار پستی برخوردار بودند. آنان فرقی با یک کالای مصرفی نداشتند . دخترانشان را" زنده به گور" می کردند. حال یا از روی فقر و نداری یا به خاطر ظلم و ستم و تجاوزهایی که صورت می گرفت.
شخصی به نام " قیس بن عاصم" از زنده به گورکردن هشت دختر خود ناراحت نیست و تنها از زنده به گور کردن دختر نهم قدری ناراحت می شود و در محضر پیامبر (ص) عرض می کند:
برای سفری از خانه خارج شدم.ایام وضع حمل همسرم بود. سفرم قدری طول کشید. وقتی برگشتم، همسرم گفت: بچه سقط شده است. سالها گذشت. یک روز دختر جوان و زیبائی به خانه ما آمد. سراغ مادرش را می گرفت. همسرم گفت: من به تو دروغ گفتم. بچه ما سقط نشده بود و این دختر، بچه ماست. آن مرد می گوید: من چیزی نگفتم و همسرم خیال کرد من راضی هستم . یک روز از نبودن همسرم، استفاده کردم. دست دخترم را گرفتم و او را به بیابان بردم. گودالی کندم. دختر می گفت: بابا این گودال برای چیست؟ من جواب ندادم. گودال آماده شد. او را در آن انداختم. در حالیکه دخترم گریه می کرد و می گفت: می خواهی مرا اینجا بگذاری و خودت برگردی؟ من به روی او خاک می ریختم تا اینکه زیر خروارها خاک جای گرفت...
پیامبر(ص) حرفهای مرا را می شنید و فرمود:" این کار قساوت قلب است. کسی که ترحم نکند روز قیامت به او ترحم نمی شود."(2)
در زندگی عرب جاهلی به دلیل بادیه نشینی و دوری از تمدن و فرهنگ شهرنشینی و زندگی اجتماعی، خرافات بسیاری راه یافته بود:
الف: آتش افروزی برای آمدن باران...
ب: اگر گاو ماده آب نمی خورد گاو نر را می زدند.
ج: شتری را در کنار قبری حبس می کردند تا صاحب قبر هنگام قیامت پیاده محشور نشود.
د: اگر در بیابان گم می شدند پیراهن خود را وارونه می پوشیدند.
ه: به هنگام مسافرت نخی را به درختی می بستند. اگر به هنگام مراجعت آنرا می یافتند، می گفتند که همسر آنها در غیابشان خیانت نکرده، اما اگر گم می شد و ... آن را حمل بر خیانت همسر خود می کردند و...
حجاز در آن روزگار بیشتر از 17 نفر که سواد خواندن و نوشتن داشته باشند ندیده بود و سایر مردم از داشتن دانش و سواد بی بهره بودند.
در چنین شرایطی و در سال حمله " ابرهه" به خانه کعبه، اشرف مخلوقات الهی برای پایان دادن به این وضعیت ننگین، دیده به جهان گشود. دوران کودکی را بدون مهر پدری تا شش سالگی در دامان پر مهر مادر گذراند. اما تقدیر بر آن بود که او چون پولادی، آب دیده شود و از کودکی، صبر و رنج را توأما بر دوش کشد. از همان کودکی با هر گونه خرافه و جهل مبارزه کرد و در جوانی مورد اعتماد مردم و یار و یاور ستمدیدگان گردید.
تحمل جو ناهنجار اجتماعی برایش ناگوار بود. برای گریز از این فضا چه شغلی بهتر از" شبانی". خود در این باره می فرماید: خداوند هیچ رسولی را مبعوث نکرد، مگر این که به چوپانی مشغول شده باشد، تا بدینوسیله با صبر و شکیبایی بتواند مردم را تربیت کند.(3) دراین زمینه نکته جالب دیگری گفته شده و آن این که: این شرایط باعث شد تا پیامبر(ص) از شهر خارج شود و به دوراز هیاهوی جاهلان در نشانه های صنع حضرت حق تامل کند و به قدرت لایزال او بیشتر پی ببرد.
در یکی از روزها که درغار کوچک حرا مشغول خودسازی و راز و نیاز با خالق متعال بود، صدای خجسته و با صلابتی را می شنود که امر به خواندن می کند . پس از سه بار پیامبر نیز با او زمزمه می کند. " بخوان، بخوان به نام پروردگاری که ترا خلق کرد، پروردگاری که انسان را از خون بسته ای به وجود آورد.، بخوان که خدای تو کریم است، خدایی که به وسیله قلم یاد می دهد و به انسان آنچه را که نمی داند می آموزد"( سوره علق)
آری چه شروع زیبا و کاملی . این آیات از خواندن، خلقت، کیفیت خلقت، شکر و سپاس، علم و دانش و... سخن گفته است، گویی خواندن مترتب بر فهم و درک آدمی از خلقت است.
و گویی باور خلقت اگر با علم و دانش عجین شود، انسان را به اوج آگاهی می رساند...
اولین ماموریت پیامبر(ص) در خصوص دعوت رسمی به دین حنیف ، نسبت به خویشاوندان او رقم خورده است. که این امر از دو جهت دارای اهمیت است:
الف: دعوت اقوام می تواند در شروع کار پشتوانه خوبی باشد. و اگر آنها دعوت پیامبر(ص) را لبیک می گفتند، شاید کفار مکه جرأت آن همه جسارت را به خود نمی دادند...
ب: خانواده و اقوام اولین زیر ساختاری است که باید اصلاح شود تا جامعه روند اصلاحی خود را زودتر طی کند...
با کنکاش در آیات قرآن هدف ارسال رسولان به خوبی مشخص می شود و آن دستیابی مردم به فهم و درک اجتماعی برای اقامه عدل و قسط است. از این رو برخی از آن اهداف عبارتند از:" از بین بردن شرک(4)، احسان به والدین(5)، ممانعت از فرزندکشی(6)، اجتناب از همه زشتی ها(7)، ممانعت از آدمی کشی(8)،عدم خیانت به مال یتیم(9)، جایز نشمردن کم فروشی(10)، تکلیف برانسانها به قدر توانائی (11)، صدق و راستی و دوری از دروغ(12)، وفا به عهد الهی(13) و...
خداوند تبارک و تعالی در فرازهای بسیاری از قرآن با بیانی محبت آمیز از رسول بزرگوار خود یاد می کند. در جایی با کلمه"عبده" او را از شرعداوت دشمنان کفایت می کند.(14) نزول قرآن را برعبد خود می داند(15) ،عبدش را به معراج می برد،(16) محمد فقط رسول خداست(17) من ترا نفرستادم مگر آن که رحمتی برای دو عالم باشی .(18) رسول بزرگوار...و....(19)
و در نهایت خداوند می فرماید:" خدا و ملائکه خدا بر محمد(ص) درود می فرستند. ای کسانی که ایمان آورده اید، سلام و درود بسیار براو بفرستید."( احزاب /56)
پیامبر(ص) خود در این باره فرموده است:" هر که بر من درود فرستد و بر آل من درود نفرستد، درود به خودش بر می گردد(20) (یعنی مورد قبول نیست) .
در چند جای قرآن، خداوند به او قسم یاد می کند. می فرماید:" به جان تو اکثر مردم غرق در شهوت و گمراهی اند"( حجر آیه 72) " ای پیامبر(ص) به قرآن حکیم سوگند که تو از فرستادگان من هستی"( یس 1 تا 4) اگر او از کفرش دست برندارد ( به سبب اینکه ترا آزار داده) از او انتقام خواهم کشید" (علق آیه 15)
قرآن خصوصیات مختلفی را برای رسول عظیم الشأن ذکر می کند که پاره ای از آنها در ذیل می آید.
الف) عفو ب) روی گردانی از جاهلان:" عفو و بخشش داشته باش و با مردم به نیکوئی رفتار کن و از مردم نادان دوری گزین"( اعراف/ 199)
ج: مقام اطاعت(عبودیت):" ای پیامبر(ص) بگو: من نمی گویم که خزائن الهی نزد من است، و نمی گویم غیب می دانم و نمی گویم فرشته هستم، من از چیزی که به من وحی شده است پیروی می کنم..."( انعام/50)
دراین آیه مقام اطاعت و بندگی از هر امر دیگری برتر شمرده شده است و از این رو است که در نماز، اول به " عبودیت" پیامبر(ص) و بعد به " رسالت" او شهادت می دهیم...
د) خوشخویی، ه) مشورت، و) تصمیم، ز) توکل: خداوند می فرماید: " از ناحیه رحمت خداست که تو با مردم نرم خو هستی. اگر خشن و سخت دل بودی، مردم از گرد تو پراکنده می شدند، برای آنها طلب بخشش کن. برای آنها استغفار و در امورات با آنها مشورت کن و آن هنگام که تصمیم لازم را اتخاذ کردی( برای انجام آن) بر خدا توکل کن"( آل عمران /159)
در این آیه چهار خصلت پیامبر(ص) بیان شده است که داشتن آنها برای بهره معنوی( از امام جماعت گرفته تا مرجع تقلید و...) لازم است و بدون آنها دارای نفوذ معنوی نمی شوند...
ح): رحمت: بعضی پیامبر(ص) را مورد آزار قرار می دادند و پشت سر پیامبر( ص) می گفتند:" او گوش است" کنایه از این که هرچه بگوئیم قبول می کند. قرآن جواب آنها را می دهد و اضافه می کند:" این که پیامبر(ص) حرف هایتان ( در امور فردی و پیش پا افتاده) را جدی نمی گیرد از جهت رحمت اوست به مومنین.( توبه /61)
ط) صبر: خداوند رسولش را به صبر دعوت می کند. چیزی که همه رسولان اولوالعزم از آن بهره مند بودند. زیرا بسیاری از ندامت ها به خاطر تعجیل درتصمیم گیری و شتاب در عمل کردن است.( احقاف 35)
آری او اسوه ای است حسنه که قلمها و زبانها ازتوصیف آن عاجزند.او جامع اضداد است. هم رحم و شفقت در دریای بیکرانش موج می زند و هم خشم و قهر در وجود نازنینش مواج است. او رسول خداست و نسبت به کفار و هر آنچه بوی شرک و نفاق می دهد سخت گیر و خشن است. و نسبت به مومنین مهربان و رحم دل است.
1- نهج البلاغه- خ 26.
2- فرازهایی از تاریخ اسلام ص18.
3- سفینة البحار مادة " نبی".
4 تا 13- انعام 151 و 152.
14- زمر/36.
15- فرقان/1.
16- اسراء/1.
17- آل عمران/144.
18- انبیاء/7-1.
19- الحاقه/40.
20- آثار الصادقین،ج 4، ص475. مبعوث نبی اکرم آمد
به به که چه روزخرم آمد
عیدی نبود چنین مبارک
بس عید فرا رسید بی شک
گیتی چو بهشت جاودان شد
از بعثت او جهان جوان شد
بر جمله مسلمین مبارک
این عید به اهل دین مبارک
آن ذات خجسته ی نکو را
از غیب ندا رسید او را
برخیز و به خلق رهبری کن
کای ذات نکو پیمبری کن
در کوه" حِری" پیمبری یافت
چون قدر و مقام رهبری یافت
شد خاتم انبیا"محمد(ص)"
بشنید چو این ندا محمد(ص)
با آمدنش محمدی شد
هر روح که دوراز بدی شد
آیین خدا پرستی آورد
قانون حیات و هستی آورد
بشکست اساس بت پرستی
پیدا چو شد آن جمال هستی
بتخانه به کعبه شد مبدل
با بعثت آن نبی مرسل
بر احمد و بر علی و آلش
هر دم صلوات بر جمالش
قرآن مقدسش کتابم
صد شکر به دین آن جنابم
در سایه دین و رحمت اوست
خوشبخت کسی که امت اوست
شد ختم پیمبری به نامش
از عرش ملک دهد سلامش
بر پاکی ذات تو گواهی
ای داده زماه تا به ماهی
لولاک لما خلقت الافلاک
در شأن تو گفت ایزد پاک
یک قصه توست شام معراج
ای بر سر هر پیمبری تاج
خوشبخت کسی کز امت توست
قرآن کریم حجت توست
اسلام نبود و حق پرستی
گر زانکه تو بت نمی شکستی
بتخانه و بت به باد دادی
توحید به ما تو یاد دادی
ای خواجه کائنات دریاب
ای معنی ممکنات دریاب
دریاب که هیچکس نداریم
ما غیرتو دادرس نداریم
فریادرس و گره گشائی
ای آنکه تو یار بینوائی
امید شفاعت از تو داریم
دریاب که ما گناهکاریم
غم از دل هر که هست بردار
تنها نه منم به غم گرفتار
"شهری" است غلام آستانت
ای جان جهان فدای جانت
عباس شهری
شیخ صدوق در معانی الاخبار از حضرت امام حسن مجتبی(ع) روایت کرده است که : پیامبر اکرم(ص) درچشم هر بیننده با عظمت و موقر بود، روی نیکویش چون ماه تابان درخشنده ، قامتش متوسط، سری بزرگ و متناسب ، مویی پیچیده، صورتی سفید و نورانی، پیشانی پهن و فراخ، ابروانی کمانی و کشیده، محاسن پرپشت، گونه های برجسته، دهان کوچک و متناسب، دندانها چون مروارید سفید و منظم، گردن نقره فام، اعضا و جوارح متناسب، و دست و پا کشیده بود. قدمها را از زمین آهسته بلند می کرد و به آرامی بر زمین می گذاشت. چشمهای مبارکش به زمین بیشتر متوجه بود و به کسی خیره نمی شد. هر کس را می دید به سلام ابتدا می کرد.
سخن گفتن آن حضرت متفکرانه به نظر می رسید و اکثراوقات ساکت بود. جز در مواقع ضرورت آغاز سخن نمی کرد. هنگام تکلم به آرامی لب به سخن باز می کرد. کلامش کوتاه، جامع و بدون تفصیل زیاد بود. خلقش نیکو بود . به کسی جفا نمی کرد و کسی را حقیر نمی شمرد. نعمت الهی در نظرش بزرگ بود و هیچ نعمتی هر چند کوچک را مذمت نمی کرد بلکه همواره تعریف می نمود. دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم نمی آورد ولی چون حقی را پایمال شده می دید از خشم کسی او را نمی شناخت تا آن که حق را یاری کند. بیشتر، خنده آن حضرت تبسم بود و به صدای بلند نمی خندید. هنگام تبسم دندانهای مبارکش همچون دانه های مروارید می درخشید.
امام حسین(ع) فرمود از پدرم رفتارآن حضرت را با دوستان و همنشینان سوال کردم فرمود:
پیامبراکرم(ص) همیشه خوشرو و خوشخو و نرم بود و خشن و درشت خو و فحاش و عیب جو نبود . کسی را زیاد مدح نمی کرد و از چیزی که به آن میل و رغبت نداشت غفلت می ورزید. به طوریکه مردم از او نا امید نمی شدند. همواره خود را از سه چیز دور می داشت: جدال، پرحرفی، گفتن مطالب بی فایده. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز میکرد: هرگز کسی را سرزنش نمی کرد وعیب نمی گرفت، عیب مردم را جستجو نمی کرد و سخن نمی گفت مگر در جایی که امید صواب در آن داشت. هنگام تکلم چنان حاضران را تحت تاثیر قرار می داد و جذب می کرد که از هیچ کس نفس شنیده نمی شد و چون سکوت می کرد آنان سخن می گفتند. دوستان در حضور آن حضرت با یکدیگر روی مطلبی نزاع نمی کردند. اگر کسی در محضر پیامبر صحبت می کرد همه ساکت می شدند تا سخنش پایان یابد، و صحبت شان در محضر پیامبر به نوبت بود. از هر چه اهل مجلس می خندیدند ایشان نیزمی خندید و آنگاه که ازچیزی تعجب می کردند ایشان نیزمتعجب می شد و در مجلس همچون یکی از اصحاب بود .
براسائه ادب و بدرفتاری شخصی غریب در پرسش و گفتار صبر می کرد و موقعی که اصحاب درصدد جلب شخص مزاحم بر می آمدند، می فرمود وقتی حاجتمندان را دیدید به آنان کمک کنید و درصدد رفع حاجت آنها برآیید. هرگز ثنای کسی را نمی پذیرفت مگر آن که ثنایش برای تشکر از آن حضرت باشد. هرگز کلام کسی را قطع نمی کرد مگر آن که کلامش از حد مشروع تجاوز نماید. که درآن صورت با گفتن و نهی کردن و یا برخاستن کلام او را قطع می نمود.
مرحوم طبرسی در مکارم الاخلاق گوید: زیرانداز رسول خدا(ص) یک عبا و متکایش یک پوست که داخل آن از لیف خرما پر شده بود و آن حضرت گاهی روی حصیر می خوابید و جز آن حصیر زیراندازی نداشت.
حضرت امام باقر(ع) فرموده اند: رسول خدا(ص) هیچگاه از خواب برنخواستند مگر آن که بر زمین می افتادند و برای خدا سجده می کردند.
در کتاب خصال از امام صادق(ع) روایت شده است که بیداری آخر شب ( نزدیک اذان صبح) باعث تندرستی و نیز خرسندی پروردگار است و باعث می شود انسان در معرض رحمت حق قرار گیرد . علاوه بر آن که تمسک به شیوه پیامبران است.
از امام صادق(ع) روایت شده است که رسول خدا(ص) هنگام خوابیدن آیة الکرسی را می خواندند و سپس می فرمودند خدایا ایمانم را به تو سپردم و نسبت به طاغوت کافرهستم. بارالها در خواب وبیداری مرا حفظ فرما.
در کتاب فلاح السّائل از امام هادی(ع) روایت شده است که ما اهل بیت هنگام خوابیدن ده کار انجام می دهیم:
طهارت داشتن، صورت را بر کف دست راست نهادن، سی و سه مرتبه سبحان الله گفتن، سی و سه مرتبه الحمدالله گفتن، سی و چهار مرتبه الله اکبر گفتن، صورت را رو به قبله نمودن، سوره الحمد را خواندن، آیة الکرسی را خواندن، آیه شهدالله انه لا اله الا هو را تا آخر خواندن، و هر کس به آنها عمل کند بهره کافی خود را از شب گرفته است.
در کتاب تهذیب از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: بر شما باد که نماز شب را هرگز ترک نکنید زیرا که سنت پیامبران است.
درسهایی از زندگی پیامبر نور و رحمت ، آیة الله مهدی حائری تهرانی
امروز
چشمهای ما
تنها یک پنجره
و یک روشنایی
به نام نور محمدی را می شناسد .
امروز
تنها یک آسمان
و یک گل
به نام گل محمدی را می شناسد.
امروز
تنها به یک شمیم
و یک عطر
به نام عطر محمدی خو گرفته است
از این روست
که مقاوم ایستاده ایم
و رو به یک پنجره و آسمان داریم
و در باغچه دستان همه مان
تنها یک گل روییده است.
دریا
ترانه ی تو را می خواند
زمین
آرزوی پاکی تو را دارد
و من
بر ماسه های ساحل دریا
می نویسم
جهان به مهربانی تو زنده است
یا محمد روز اول:
مریم برایتیک دسته گل سرخ خریده است. همان که همیشه دوست داشتى. گلفروش فکر کرد چون فقط گل سرخ خواستهایم، دسته گل عروس است و داشت زیاد بهش مىرسید. مریم نگذاشت. گفت: «نه آقا! نمىخواهم تزیینش کنید. مال پدرمه» و با احتیاط پنجشاخه گل سرخ را که فروشنده با روبان و کاغذ سلفون به هم پیچیده بود، گرفت. سرش را بلند کرد و به من گفت: «براى روز پدر» و بعد از مدتها لبخند زد.
روز میلاد بود و خیابانها شلوغ. دیر رسیدیم. وقتى دیدنت آمدیم، از پشت آن اتاقک شیشهاى که 3 متر با تو فاصله داشت، دیدم که رنگ به رویت نیست و فقط لبهایت تکان مىخورد. مىدانستم چه مىگویى. نذر زیارت عاشورا داشتى. به سختى سرت را برگرداندى و به ما نگاه کردى. پرستار آرام در گوشم گفت: «حالش بدتر شده. فعالیت مغزىاش خیلى کم شده و شاید نفهمه که شما کى هستین.» خودم مىدانستم حالتخوب نیست اما تو حتما مىفهمیدى ما کى هستیم. مگر لبهایتبه دعا تکان نمىخورد؟ پرستار این را نمىدید ولى من دیدم.
قد مریم تا آن جا که سرت را ببیند مىرسید. قسمتشیشهاى اتاقک از گردن مریم بالاتر بود. براى آن که بهتر تو را ببیند از زمین بلندش کردم. لبخند نامحسوس تو را دید، و با ذوق و شوق دسته گل را برایت تکان داد. فریاد زد: «بابا! روزت مبارک باشه» و بعد از بغلم دولا شد و دسته گل را جاى همیشگى که مىتوانستى ببینى در گلدان پشت شیشه گذاشت. حیف که نمىشد عطرشان را حس کنى. مریم مىدانست اما پرسید: «حالا نمىشه بدیم بوش کنه؟ شاید بهتر شد؟» اما نگاه غمگین من و سر کج شدهى پرستار فهماند که نمىشود. عطر گل برایت زهر شده بود. همان که پیش از شیمیایى شدنت، برایت عطر زندگى و شادابى بود. مریم از پرستار پرسید: «صدام رو مىشنوه؟» پرستار با سر جواب داد و از اتاق بیرون رفت. مریم همان طور که توى بغلم بود گفت: «مىخواهم براش شعر بخونم. خسته نمىشى؟» محکمتر به خودم فشردمش و گفتم: «نه عزیزم! بلند بخوون، بابا داره نگات مىکنه» و شروع کرد با صدایى شبیه فریاد. فکر مىکرد پشت شیشه نمىتوانى درست بشنوى. شعرى را که در جشن دیروز مدرسه خوانده بود، برایت خواند:
حرم آن شب به تن احرام پوشید
مقام از چاه زمزم آب نوشید
على عین خدا هست و خدا نیست
خدا از عین خود هرگز جدا نیست
مریم منتظر پاسخ بود. لبخندى یا تکان دستى. ولى من مىدانستم که نمىتوانى. زیارت عاشورایت تمام شده بود. تمام انرژیت را براى خواندن آن صرف کرده بودى. در گوشش گفتم: «چشمهاى بابا رو ببین. بازتر شدن.» و او به چشمهایت دقیق شد و خندید. فهمید که شنیدهاى. خیالش راحت شد و خودش را از بغلم سُر داد پایین. برایت دست تکان داد و رفتیم.
روز دوم:
از بیمارستان تلفن زدند. به مریم نگفتم که به حال کما رفتهاى و دیگر همان لبخند نامحسوس و تکان لبها و حرکات چشمها را هم نمىتوانست از تو ببیند. روز جمعه از صبح اصرار کرد که با من و مادرت براى دیدنت بیاید، لب برچید، گریه کرد، ناهار نخورد، اما مادربزرگ نگذاشت. دلم سوخت ولى چارهاى نبود. تا این که موقع آمدن، خودش با بغض گفت: «مىدونم حالش بده. تو رو خدا بذارین بیام.» به مادربزرگ نگاه کردم که رویش را برگرداند. حرکت بال چادرش را دیدم که اشکش را پاک مىکرد. شانهاش تکانى خورد. مریم فهمید و راه افتاد. سه نفرى از پشت شیشه تو را پاییدیم. تنها حرکت جسمى تو در سینهات بود که قلبت کار مىکرد و با هر دم و بازدم بالا و پایین مىرفت. آن قدر دستگاه به تو وصل بود که نمىشد همان را هم خوب دید. مریم به سرمى که به دستت بود خیره شده بود و بى هیچ حرفى، قطرههاى آن را نگاه مىکرد. بى اختیار گفت: «حیف که بابا نمىتونه غذا بخوره.» حتما یاد وقتهایى افتاده بود که لوسش مىکردى و لقمهى غذا در دهانش مىگذاشتى. و یا به یاد موقعى که هنوز مجبور نبودیم ازپشت شیشه تو را ببینیم و در همان اتاق بخش هم به هم نزدیک تر بودیم و نوبت مریم که بود قاشق قاشق سوپ در دهانت مىگذارد. مریم را بوسیدم و گفتم: «چیزى نیست. چند روز دیگه حتما بهتر مىشه و مىفهمه که ما اومدیم» گر چه اصلا حرف خودم را قبول نداشتم. مادرجان هر طور بود جلوى خودش را گرفت و نلرزید. من هم کلمهاى نگفتم. مریم خودش حال ما را فهمید و گفت: «بریم مامان. شاید بخواد بخوابه.» و من مىدانستم که خواب و بیدارى براى تو فرقى ندارد.
روز سوم:
از صبح حال خودم را نمىفهمیدم. دست و دلم به هیچ کارى نمىرفت. سى و هشت روز بود که در آن اتاقک بودى و من و مریم هر روز مىآمدیم و منتظر ذرهاى واکنش و حرکت تو مىشدیم. از سیزدهم رجب به بعد دیگر همان لبخند نامحسوس و تکان لب و چشمهاى باز را هم نداشتى تا ببینى که مریم روز به روز لاغرتر مىشود، اما ملاحظهى منى که دیگر طاقت انتظار نداشتم را مىکند و اصلا بىتابىهاى معمول را ندارد و دیگر اوست که مرا دلدارى مىدهد. مىداند که من هیچ امیدى ندارم. با فهمیدگىاى که بیشتر از سنش دارد، انتظار مرا درک مىکند. انتظار این که از بیمارستان تماس بگیرند و خودم را براى مراسم آماده کنم. فکر همه چیز را کردهام. همان طور که همیشه مىخواستى. و در بیمارستان، آن موقع که هنوز توان حرف زدن داشتى گفته بودى. وصیتنامهات را چند بار خواندهام و حفظ شدهام. شماره تلفن دوستانت را دم دست گذاشتهام. براى مریم بىآن که بداند لباس سیاه خریدهام. دیگر فکر مىکنم آسایش تو از این وضع مهمتر است. ولى از خودم خجالت مىکشم که با برنامهریزى کامل منتظرم. حتى فکر این که به کدام گلفروشى سفارش دسته گل سرخ آخرینش را بدهم، این که به مریم چه بگویم و چه طور حرف بزنم را هم تمرین کردهام.
خیالت راحت باشد. یازده سال است که تحمل را یاد گرفتهام. دخترمان هم یاد مىگیرد. گر چه مىدانم وابستگىاى که به تو دارد، به من ندارد.
روز چهارم:
براى مریم چادر نماز دوختهام که روز مبعث براى جشن تکلیفش به او بدهم. مدتهاست که قولش را دادهام، اما دل خیاطى نداشتم. سى و نه روز است که از پشت این دیواره شیشهاى تو را مىبینم. امروز مریم را نیاوردهام. سرما خورده بود و با این که خیلى دلش مىخواست بیاید، به روى خودش نیاورد. امروز تنها آمدهام تا تنها حرف بزنم. ته دلم از سرما خوردگى مریم خوشحال که نه! راضى بودم. دلم خیلى گرفته، اما در این سى و نه روز ذرهاى اشک به چشمم نیامده. از این که نمىتوانم گریه کنم خسته شدهام. چادر نماز مریم را همراهم آوردهام. گلهاى سرخ ریز و قشنگى دارد. یادت هست پارچهاى را که خودت از مشهد برایش خریدى. همان موقع که هنوز مىتوانستى راه بروى و حالت بهتر از حالا بود.
چادر نماز تاشده را روى شیشه مىگذارم و مطمئنم که با چشمهاى بسته هم مىبینى. نگاه کن. من حرکت تندتر قلبت را حس مىکنم و مىدانم که وقتى بالا و پایین رفتن سینهات سریعتر مىشود، فهمیدهاى که چه مىگویم. نگران من و مریم نباش. مدتها منتظر این روزها بودهام. آمدهام. حالم خوب است. فقط گلویم گرفته و نمىدانم چرا موقع حرف زدن نمىتوانم جلوى شکسته شدن صدایم را بگیرم. مىشنوى؟ مىخواهم برایتحرف بزنم. صدایم را بلندتر مىکنم تا بهتر بشنوى، مثل فریاد. ناگهان پرستار داخل مىشود و حرفهایم ناتمام. با تعجب به من نگاه مىکند که دهانم باز مانده سرم را پایین مىاندازم و مىگویم: «مطمئنم که صدایم را مىشنود.»
روز پنجم:
امروز روز عید مبعث است. با مادرجان آمدهایم. مریم دسته گل محبوبت را در گلدان پشت شیشه گذاشته، و چادر نماز گل سرخىاش را سرکرده است. مریم به پرستار نگاهى مىکند و مىگوید: «مىخوام براى بابام شعر بخونم.» پرستار بیرون نمىرود. مثل سى و نه روز پیش روى تخت دراز کشیدهاى، با این تفاوت که امروز پرستار صورتت را به سمت محل ملاقات اتاقک شیشهاى چرخانده و من آرامش را در چهرهات مىبینم و خیالم راحت مىشود.
مریم را بغل مىکنم تا تو را بهتر ببیند، و مىخواند:
دیشب خدا را مرغ شب تسبیح مىکرد
شعر طلوع فجر را تشریح مىکرد
دیشب حرا را فرش از بال ملک بود
از بهر سنجش عشق را سنگ محک بود
دیشب زمین در انتظار لطف حق بود
گویى زمان آبستن نص علق بود
حس مىکنم پرستار نگران شده است. همان طور که مریم مىخواند، مدام به مونیتور دستگاه فعالیت قلب نگاه مىکند. من هم سیر نگاه او را دنبال مىکنم و به نظرم مىرسد که صداى یکنواخت فعالیت قلب کم کم آرامتر و کندتر مىشود. مادرجان سرش پایین است و حواسش نیست. به شعرى که مریم مىخواند گوش مىدهد. پرستار با عجله بیرون مىرود و صداى او را مىشنوم که دکتر را صدا مىزند. چشمهایم را مىبندم و مریم را محکمتر در بغلم مىگیرم. دیگر نمىتوانم. دوباره چشمهایم را باز مىکنم. مریم بىآن که متوجه چیزى شده باشد سرش را برمىگرداند و مىگوید: «مامان! براى بابا قرآن بخونم؟ یه سوره دیگه هم حفظ کردم.» نمىتوانم حرف بزنم; با سر اشاره مىکنم که بخوان. صدا و ریتم کند قلب کم کم به سوتى ممتد و یکنواخت تبدیل مىشود. دکتر و چند پرستار دیگر، با عجله از در داخل اتاق شیشهاى وارد مىشوند و مىبینمشان که با عجله دستگاهها را چک مىکنند.
مریم آیات اول سورهى علق را که یاد گرفته با ترجمه مىخواند: «اقرا باسم ربک الذى خلق: بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید.» شانههاى مادرجان مىلرزند. دستهایش را به سینه مىفشارد. مریم را به خودم مىچسبانم: «خلق الانسان من علق: همان که انسان را از خون بستهاى خلق کرد.» دکتر و پرستارها سرشان را پایین مىاندازند و صداى ناله یکى از آنها را مىشنوم: «اقرا و ربک الاکرم: بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است.» «الذى علم بالقلم: همان که به وسیله قلم تعلیم نمود.» «علم الانسان ما لم یعلم: و به انسان آن چه را که نمىدانست آموخت.» «ان الى ربک الرجعى: به یقین بازگشت همه به سوى پروردگار توست...»
مادرجان دیگر به وضوح و با صداى بلند هق هق مىکند. دستهاى من آن قدر مىلرزد تا مریم از میانشان سر مىخورد و پایین مىآید. پاهایش به زمین مىرسند. نمىدانم چیزى فهمیده یا نه. صورتش را نمىبینم. خودش را بالا مىکشد و صورتش را به شیشه مىچسباند. اشکهایش را مىبینم که با هق هقى آرام از روى شیشه مىغلتد. شانههایش را از پشت مىگیرم. به دستگاه نشان گر فعالیت قلب خیره مىشوم که پرستار مىخواهد آن را از تو جدا کند. اما انگار نمىتواند. دکتر از آن سمت شیشه به ما خیره شده و چهرهاش درهم است. مریم با بغض و به زحمت دوباره مىخواند:
«اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق...»
از میان پردههاى لرزان، اشک پرستار را مىبینم که متعجب دکتر را صدا مىزند و مونیتور را نشان مىدهد. صداى سوت ممتد تبدیل به ضرباتى منظم و آرام شده است. اعتماد نمىکنم. دکتر دستور شوک مىدهد.
سر مریم را برمىگردانم تا نبیند و ناگهان طنین اولیه و سریع قلب به گوش مىرسد و سینه تو با دم و بازدم بالا و پایین مىرود.
تو را به مریم نشان مىدهم. انگشتان دستت مىلرزد و تکانى نامحسوس مىخورد. مریم فریاد مىکشد: «بابا! بابا! چادرم را نگاه کن!» و من معنى چهل روز خلوت تو را دراین اتاقک شیشهاى مىفهمم... و تواکنون دوباره مبعوث و برانگیخته شدهاى براى دخترت.
بزرگترین حادثه عالم<\/h2>
تزکیه نفوس<\/h2>
تحول عرفانی در جهان<\/h2>
رفع ظلم<\/h2>
ختم نبوت<\/h2>
موقعیت زنان در شبه جزیره:<\/h2>
خرافات در عقاید عرب جاهلی :<\/h2>
علم و دانش در حجاز :<\/h2>
شکفتن آفتاب مهر:<\/h2>
آغاز رسالت<\/h2>
اولین دعوت :<\/h2>
اهداف رسالت:<\/h2>
خدا به وجود محمد(ص) می بالد<\/h2>
خدا به او قسم یاد می کند<\/h2>
خصلت های پیامبر(ص) در قرآن:<\/h2>
پی نوشت ها:<\/h4>
خصوصیات فردی آن حضرت (ص)<\/h2>
رفتار آن حضرت با دوستان<\/h2>
خواب آن حضرت<\/h2>
منبع:<\/h4>
<\/h1>
:قالبساز: :بهاربیست: |