حضرت علی(ع) - *به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*

دعای امام علی(علیه السلام) هنگام رؤیت هلال رمضان

رمضان

امیر المؤمنین (علیه السلام) می‏فرماید: آنگاه که دیدی هلال (ماه رمضان) را خشم نگیر و عصبانی نشو، و بگو:

اللهم انی اسالک خیر هذا الشهر، و فتحه و نوره، و نصره،و برکته، و طهوره، و رزقه، و اسئلک خیر ما فیه و خیر ما بعده، و اعوذ بک من شر ما فیه و ما بعده، اللهم ادخله علینا بالامن و الایمان، و السلامة و الاسلام، و البرکة و التقوی، و التوفیق لما تحب و ترضی‏

بار پروردگارا خیر و خوبی در این ماه را از تو می‏خواهم و همچنین فتح و پیروزی (بر شیطان) و نورانیت، و یاری (بر روزه‏داری) و برکت و طهارت، و روزی این ماه را از تو می‏طلبم، و از تو خیر آنچه در این ماه هست و بعد از ماه مسئلت می‏نمایم، و به تو پناه می‏آورم از شر و بدی آنچه در این ماه می‏باشد، و آنچه بعد از آن است، بار پروردگارا این ماه را با امن و امان و ایمان به تو و سلامت نفس و نعمت اسلام، و برکت و تقوی و توفیق یافتن به آنچه تو دوست می‏داری و راضی می‏گردی بر ما وارد گردان (که همه اوصاف شایسته را در این ماه داشته باشیم.


نوشته شده در پنج شنبه 88/5/29ساعت 9:52 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

    

   کلیک کنی ضرر نمیکنی:          ویژه نامه ی ولادت حضرت علی(ع)


نوشته شده در یکشنبه 88/4/14ساعت 12:6 عصر توسط احمد نظرات ( ) | |

 

حضرت علی علیه السلام

فان کنت بالشورى ملکت امورهم فکیف بهذا و المشیرون غیب و ان کنت بالقربى حججت خصیمهم فغیرک اولى بالنبى و اقرب.

در حینى که على علیه السلام و چند تن از بنى‏هاشم مشغول غسل و دفن جسد مطهر پیغمبر بودند تنى چند از مسلمین انصار و مهاجر در یکى از محله‏هاى مدینه در سایبان باغى که متعلق به خانواده بنى‌ساعده بود اجتماع کردند، شاید این محل که از آن روز مسیر تاریخ جامعه مسلمین را عوض نمود تا آن موقع چندان اهمیتى نداشته است.

ثابت بن قیس که از خطباى انصار بود سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبیله اوس و خزرج را برداشته و به اتفاق آنها رو به سوى سقیفه بنى ساعده نهاد و در آنجا میان دو طائفه مزبور در موضوع انتخاب خلیفه اختلاف افتاد و این اختلاف به نفع مهاجرین تمام گردید.

از طرف دیگر یکى از مهاجرین اجتماع انصار را به عمر خبر داد و عمر هم فورا خود را به ابوبکر رسانید و او را از این موضوع آگاه نمود، ابوبکر نیز چند نفر را پیش ابوعبیده فرستاد تا او را نیز از این جریان با خبر سازند و بالاخره این سه تن با عده دیگرى از مهاجرین به سقیفه شتافته و در حالی که گروه انصار سعد بن ‏عباده را به رسم جاهلیت مى‏ستودند بر آنها وارد شدند. (1)

جریان اجتماع سقیفه را که دستاویز اصلى اهل سنت است شرح و توضیح داده تا به اصل مطلب برسیم.

از رجال مشهور و سرشناس که در این اجتماع حضور داشتند میتوان اشخاص زیر را نام برد.

ابوبکر، عمر، ابو عبیده، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن عباده، ثابت بن قیس، عثمان بن عفان، حارث بن هشام، حسان بن ثابت، بشر بن سعد، حباب بن منذر، مغیرة بن شعبه، اسید بن خضیر. پس از حضور این عده ثابت بن قیس بپاخاست و گروه مهاجرین را مخاطب ساخته و گفت:

اکنون پیغمبر ما که بهترین پیغمبران و رحمت خدا بود از میان ما رفته است و البته براى ماست که خلیفه‏اى براى خود انتخاب کنیم و این خلیفه هم باید از انصار باشد زیرا انصار از جهت خدمتگزارى پیغمبر صلى الله علیه و آله مقدم بر مهاجرین می‌باشند چنان که آن حضرت ابتداء در مکه بوده و شما مهاجرین با این که معجزات و کرامات او را دیدید در صدد ایذاء و آزار او بر آمدید تا آن بزرگوار مجبور گردید که مهاجرت نماید و به محض ورود به مدینه، ما گروه انصار از او حمایت نموده و مقدمش را گرامى شمردیم و در این که شهر و خانه خودمان را در اختیار مهاجرین گذاشتیم قرآن مجید ناطق میباشد، اگر شما در مقابل این استدلال ما حجتى دارید باز گوئید و الا بر این فضائل و فداکارى‏هاى ما سر فرود آورید و حاضر نشوید که رشته اتحاد و وحدت ما گسیخته شود.

عمر که از شنیدن این سخنان سخت بر آشفته بود بپا خاست تا جواب او را بدهد ولى ابوبکر مانع شد و خود بجوابگوئى خطیب انصار پرداخت و چنین گفت:

اى پسر قیس خدا ترا رحمت کند هر چه که گفتى عین حقیقت است و ما نیز اظهارات شما را قبول داریم ولى اندکى نیز بر فضائل مهاجرین گوش دارید و سخنانى را که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم درباره ما گفته است بیاد آرید، اگر شما ما را پناه دادید ما نیز به خاطر پیغمبر و دین خدا از خانه و زندگى خود دست کشیده و به شهر شما مهاجرت نمودیم، خداوند در کتاب خود ما را سر بلند ساخته و این آیه هم درباره ما نازل شده است:

للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون؛ این مسکینان مهاجر که از مکان و مال خود به خاطر به دست آوردن فضل و رضاى خدا اخراج شده و خدا و رسولش را کمک کردند ایشان راستگویانند، بنابر این خداوند نیز چنین مقدر فرموده است که شما هم تابع ما باشید و گذشته از این عرب هم به غیر از قریش به کس دیگرى گردن نمى‏نهد و خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز همه را به اطاعت قریش امر کرده و فرموده است: الائمة من قریش (2) و من در حالی که شما را به اطاعت از قریش دعوت می‌کنم مقصود و غرضى ندارم و خلافت را براى خود نمى‏خواهم بلکه به مصلحت کلى مسلمین صحبت میکنم و اینک عمرو ابوعبیده حاضرند و شما با یکى از این دو تن بیعت کنید.

ثابت بن قیس چون این سخنان بشنید براى بار دوم مهاجرین را مخاطب ساخته و گفت: آیا با نظر ابوبکر درباره بیعت به آن دو نفر (عمرو ابو عبیده) موافقید یا فقط خود ابوبکر را براى خلافت انتخاب می‌کنید؟

مهاجرین یک صدا گفتند هر چه ابوبکر صدیق بگوید و هر نظرى داشته باشد ما قبول داریم.

ثابت بن قیس از این گفتار آنان استفاده کرده و گفت: شما میگوئید پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم ابوبکر را براى مسلمین خلیفه کرده و او را در روزهاى بیمارى خود جهت اداى نماز بمسجد فرستاده است در این صورت ابوبکر بچه مجوز شرعى سر از دستور پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم پیچیده و مسند خلافت را به عمرو ابو عبیده واگذار میکند؟ و اگر پیغمبر خلیفه‏اى تعیین نکرده است چرا نسبت دروغ بدان حضرت روا می‌دارید؟ ثابت بن قیس با این چند کلمه پاسخ دندان شکنى به ابوبکر داد و زیر بار حرف مهاجرین نرفت و انصار نیز از سخنان او بیش از بیش به هیجان آمده و در مورد عقیده خود اصرار و پافشارى کردند.

در این حال حباب بن منذر که از طایفه انصار بود بپاخاست و گفت: خدمات انصار براى همه روشن است و احتیاج به توصیف و توضیح ندارد و اگر مهاجرین ما را قبول ندارند ما نیز پیروى از آنان نکنیم در این صورت منا امیر و منکم امیر (امیرى از ما و امیرى از شما باشد) سعد بن عباده (رئیس طایفه خزرج) بانگ زد که وجود دو امیر در یک دین و یک حکومت نامعقول و بى‌منطق است و از اینجا اختلاف دو قبیله انصار (اوس و خزرج) ظاهر شد و قبیله اوس مخصوصا بشر بن سعد براى این که امارت سعد بن عباده عملى نشود با مهاجرین موافقت کردند ولى طایفه خزرج هم به زودى تسلیم نشدند در نتیجه سر و صدا بالا گرفت و دست‌ها به سوى قبضه شمشیر دراز شد و چیزى نمانده بود که فتنه بزرگى بر پا شود اسید بن خضیر هم که رئیس طایفه اوس بود با خزرج قطع رابطه نمود.

عمر از این اختلاف انصار استفاده کرد و آنها را مخاطب ساخته و گفت همانگونه که بشر بن سعد و اسید بن خضیر موافقت کردند امر خلافت باید فقط در قریش باشد تا قبائل مختلفه عرب امتثال کنند و سخن حباب بن منذر نیز در مورد انتخاب دو امیر اصلا صحیح نیست و جز فتنه و فساد نتیجه‏اى نخواهد داشت پس خوبست همه شما اطاعت از مهاجرین کنید تا فتنه و آشوب ایجاد نشده و مسلمین هم راه وحدت و اتحاد را بپیمایند.

با این که سخنان عمر و اختلاف دو قبیله اوس و خزرج تا اندازه‏اى روحیه انصار را متزلزل ساخته و کفه ترازوى مهاجرین را سنگین‏تر کرده بود مع الوصف عده‏اى از انصار بپا خاستند و انصار را اندرز دادند که تحت تأثیر سخنان عمر واقع نشوند.

عمر مجددا از فضیلت مهاجرین سخن گفت انصار را بین الخوف و الرجاء مخاطب ساخته و نصیحت کرد و دست ابوبکر را گرفته و گفت اى مردم اینست یار غار و صاحب اسرار رسول خدا براى بیعت به این شخص سبقت بگیرید و رضاى خدا ورسول را به دست آورید!! (3)

عده‏اى از انصار نیز با عمر هم عقیده شده و به قوم خود گفتند عمر از روى انصاف سخن گفت و مخالفت با گفتار او شایسته نیست. در این حال انصار یقین کردند که طایر اقبال از بالاى سر آنها پرواز کرده و بر فرق مهاجرین سایه افکنده است زیرا بیشتر قوم با مهاجرین در امر بیعت هماهنگ گشته بودند.

 

حضرت علی علیه السلام

 

پایان کار<\/h2>

بالاخره عمر درنگ را جائز ندید و بپاخاست و دست ابوبکر را گرفت و گفت حالا که مسلمانان به خلافت تو راضى هستند دست خود را به من بده تا بیعت کنم، ابوبکر هم تعارفى به عمر کرد ولى عمر پیشدستى نمود و با ابوبکر بیعت کرد قبیله اوس هم علیرغم طایفه خزرج با عمر همکارى کرده و با ابوبکر بیعت نمودند و بدین ترتیب قضیه به نفع ابوبکر خاتمه یافت. (4)

بنا بر این آن اجماع امت که پیروان تسنن بر آن تکیه کرده و خلافت ابوبکر را نتیجه شورا و سیر تاریخ می‌دانند بدین ترتیب تشکیل یافت یعنى شورائى که در مدینه طایفه خزرج و بنى هاشم و عده‏اى از اصحاب پیغمبر مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) و سهل بن حنیف و عثمان بن حنیف و ابو ایوب انصارى و دیگران در آن دخالت نداشتند و مسلمین سایر نقاط نیز مانند مکه و یمن و نجران و بادیه‏هاى عربستان بکلى از آن بى خبر بودند.

عمر دمى آرام نمی‌گرفت و مردم را براى بیعت با ابوبکر دعوت می‌کرد و پس از خروج از سقیفه نیز همچنان در کوچه و بازار مردم را به مسجد می‌فرستاد تا با ابوبکر بیعت نمایند مردم بى خبر هم دسته دسته رو به سوى ابوبکر نهاده و با او بیعت میکردند.

ابوبکر در مسجد به منبر رفت و گفت: اى مردم خلافت من بر شما دلیل فضیلت من بر شما نیست بلکه من مهتر شما هستم نه بهتر شما در هر کارى از شما مشورت و کمک میخواهم و طبق سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله رفتار می‌کنم اگر ملاحظه کردید که من از طریق انصاف منحرف گشتم شما میتوانید از من کناره گرفته و با دیگرى بیعت کنید و اگر هم بعدالت و انصاف رفتار کردم پشتیبان من باشید.

بنا به قاعده ثابت علیت هر علتى معلولى را به وجود می‌آورد و شباهت و سنخیت نیز بین علت و معلول برقرار میباشد و هرگز از چیدن مقدمات غلط نتیجه صحیح بدست نمی‌آید زیرا:

خشت اول چون نهد معمار کج‏                                        تا ثریا می‌رود دیوار کج

به همین جهت بلواى سقیفه نیز ضربتى بر پیکر اسلام وارد آورد که میتوان بجرأت اتفاقات و حوادث بعدى مانند گرفتاریهائى که براى على علیه السلام روى داده و منجر به شهادت او گردید و قضیه کربلا و اسارت اهل بیت و سایر حوادث نظیر آن را مولود و معلول همان ضربت سقیفه دانست. حجة الاسلام نیز گوید:

آن که طرح بیعت شورا فکند                                                  خود همانجا طرح عاشورا فکند

باز در جاى دیگر فرماید:

دانى چه روز دختر زهرا اسیر شد                                           روزى که طرح بیعت منا امیر شد.

 

پى‏نوشت‌ها:

(1) به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 142 مراجعه شود.

(2) حدیث در مورد امامت دوازده امام است ربطى به خلافت ابوبکر ندارد.

(3) چنانکه در جریان غدیر خم گذشت پیغمبر صلى الله علیه و آله رضاى خدا را در ولایت على علیه السلام فرموده بود نه در خلافت ابوبکر آنجا که فرمود: الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولایة على بن ابیطالب بعدى و فاصله زمانى روز غدیر تا روز سقیفه بیش از هفتاد روز نبود اما اصحاب سقیفه چه زود فراموش کردند!

(4) تاریخ طبرى و غیر آن.

 


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:55 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

حضرت علی علیه السلام

اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى،ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر. (نهج البلاغه خطبه شقشقیه)

على علیه السلام هنوز از غسل و تکفین جسد مطهر پیغمبر اکرم فارغ نشده بود که کسى وارد شد و گفت یا على عجله کن که مسلمین در سقیفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند. على علیه السلام فرمود سبحان الله! این جماعت چگونه مسلمان می‌باشند که هنوز جنازه پیغمبر دفن نشده در فکر ریاست و حب جاه هستند؟ هنوز على علیه السلام سخن خود را تمام نکرده بود که شخص دیگرى رسید و گفت امر خلافت خاتمه یافت، ابتداء کار مهاجر و انصار به نزاع کشید و بالاخره کار خلافت بر ابوبکر قرار گرفت و جز معدودى از طایفه خزرج تمام مردم با وى بیعت کردند.

على علیه السلام فرمود: دلیل انصار بر حقانیت خود چه بود؟ عرض کرد چون نبوت در خاندان قریش بود آنها نیز مدعى بودند که امامت هم باید از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداکاریهاى خود را در مورد حمایت از پیغمبر و سایر مهاجرین حجت میدانستند.

على علیه السلام فرمود چرا مهاجرین نتوانستند جواب مقنعى به انصار بدهند؟ عرض کرد جواب قانع کننده انصار چگونه است؟

على علیه السلام فرمود: مگر انصار فراموش کردند که پیغمبر صلى الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب کرده و می‌فرمود که انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها درگذرید، این فرمایش پیغمبر دلیل اینست که انصار را به مهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمی‌گرفتند بلکه پیغمبر مهاجرین را بآنها توصیه میفرمود.

آنگاه فرمود: مهاجرین به چه نحو استدلال کردند؟

اغلب مورخین نوشته‏اند که على علیه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت کرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آن حضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنید به کنج منزل خود پناه برد.

عرض کرد سخن بسیار گفتند و خلاصه کلام آنها این بود که ما از شجره رسول خدائیم و به کار خلافت از انصار نزدیکتریم. على علیه السلام فرمود: چرا مهاجرین روى حرف خودشان ثابت نیستند اگر آنها از شجره رسول خدایند من ثمره آن شجره هستم، چنانچه نزدیکى به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم دلیل خلافت باشد من که از هر جهت به پیغمبر از همه نزدیکترم. علاوه بر آیات قرآن و اخبار و احادیث نبوى در مورد خلافت على علیه السلام همین فرمایش خود او براى پاسخ دادن به استدلالات مهاجرین و انصار که در سقیفه جمع شده بودند کافى بنظر میرسد. (1)

به هر تقدیر هنوز جنازه پیغمبر صلى الله علیه و آله به خاک سپرده نشده بود که ابوبکر خلیفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبیت نشده بود زیرا گروهى از انصار و دیگران مخصوصا بنى‏هاشم با او بیعت نکرده بودند، عمر به ابوبکر گفت خوبست عباس بن عبدالمطلب را که عم پیغمبر و بزرگ بنى‏هاشم است ملاقات کرده و او را به وعده تطمیع کنى تا به سوى تو متمایل شود و از على علیه السلام جدا گردد، ابوبکر فورا عباس را ملاقات نمود و مکنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محکمى داد و گفت: اگر وجود پیغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدان حضرت منسوب کرده‏اى در این صورت حق ما را برده‏اى زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله از ماست و ما به او از همه نزدیکتریم و اگر به وسیله مسلمین خلیفه شده‏اى ما که جزو مسلمین بوده و مقدم بر همه آنها هستیم چنین اجازه‏اى به تو نداده‏ایم و آنچه را که به من وعده می‌دهى اگر از مال ما است تو چرا آن را تملک کرده‏اى و اگر از مال خودت است بهتر که ندهى و ما را بدان نیازى نیست و اگر مال مؤمنین است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى.

على علیه السلام بر تمام این صحنه سازى‏ها بصیر و آگاه بود و علل وقوع قضایا را به خوبى میدانست و می‌دید که اصحاب سقیفه مردم ساده‏لوح را چنین فریفته‏اند که گوششان براى شنیدن حرف حق آماده نمى‏باشد و براى این که این مطلب را به بنى‏هاشم و اصحاب خود روشن کند به اتفاق فاطمه و حسنین علیهم السلام پشت خانه‏هاى مردم رفته و آنها را براى بیعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود کسى دعوت او را پاسخ نگفت. (2)

اغلب مورخین نوشته‏اند که على علیه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت کرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آن حضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنید به کنج منزل خود پناه برد.

از طرف دیگر عمر دائما به ابوبکر می‌گفت: تا از على بیعت نگیرى پایه‏هاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نمی‌باشد بنابر این مصلحت اینست که او را احضار نمائى و از وى بیعت بگیرى تا سایر بنى‏هاشم نیز به پیروى از على به تو بیعت نمایند.

ابوبکر دستور داد خالد بن ولید به اتفاق چند نفر از جمله عبدالرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على علیه السلام شتافته و در را کوبیدند و آواز دادند که براى جلب آن حضرت به منظور بیعت با ابوبکر آمده‏اند، على علیه السلام قبول نکرد و خالد و همراهانش را از ورود به منزل ممانعت فرمود.

حضرت علی علیه السلام

خالد بن ولید همراهانش را دستور داد که عنفا وارد منزل شوند آنها نیز نیمى از در را کندند و به عنف وارد منزل شدند. (3) در این موقع زبیر بن عوام که در خدمت على علیه السلام بود با شمشیر کشیده آنها را تهدید نمود ولى دو نفر از پشت سر زبیر را گرفته و سایرین نیز دور على علیه السلام را احاطه نمودند و در حالی که بازوان او را بسته بودند کشان کشان پیش ابوبکر بردند، چون آن حضرت پیش ابوبکر رسید فرمود اى پسر ابوقحافه این چه دستورى است داده‏اى که مرا با این ترتیب به این جا آورند و با خاندان پیغمبر اینگونه رفتار کنند مگر دستورات آن بزرگوار را فراموش کرده‏اى؟

پیش از این که ابوبکر پاسخ گوید عمر گفت ترا بدین جا آوردیم که با خلیفه رسول خدا بیعت کنى! على علیه السلام فرمود اگر با منطق و استدلال سخن بگوئید بهتر است. پس اول به من بگوئید که رمز موفقیت و غلبه شما به گروه انصار در سقیفه چه بوده و به چه منطقى آنها را قانع و مجاب کردید؟ عمر گفت به دلیل برترى قریش بر سایر قبائل عرب و به علت امتیاز مهاجرین بر انصار و از همه مهم‌تر به جهت قرابت و نزدیکى که به شخص پیغمبر صلى الله علیه و آله داریم.

على علیه السلام فرمود من هم با همین منطق که شما سخن گفتید رفتار می‌کنم و به زبان خود شما سخن میگویم و با اینکه دلائل دیگرى نیز دارم، اگر شما به علت قرابت و نزدیکى به رسول خدا صلى الله علیه و آله بر انصار سبقت جستید و اگر ملاک خلافت خویشاوندى و نزدیکى پیغمبر صلى الله علیه و آله است پس همه میدانند که من از تمام عرب به پیغمبر نزدیکترم زیرا پسر عم و داماد او و پدر دو فرزندش میباشم. عمر که یاراى جوابگوئى در برابر این منطق نداشت گفت هرگز از تو دست برنمی‌داریم تا بیعت کنى!

على علیه السلام فرمود خوب با یکدیگر ساخته‏اید امروز تو براى او کار میکنى که او (خلافت را) به تو برگرداند به خدا سوگند سخن ترا قبول نمیکنم و با او بیعت نمى‏نمایم زیرا او باید با من بیعت کند سپس روى خود را متوجه مردم نمود و فرمود اى گروه مهاجرین از خدا بترسید و سلطه و قدرت پیغمبر صلى الله علیه و آله را از خاندان او که خدا قرار داده است بیرون نبرید به خدا سوگند ما اهل بیعت به این مقام از شما سزاوارتر و احقیم و شما از نفس خود پیروى نکنید که از راه حق دور می‌افتید، آنگاه على علیه السلام بدون این که بیعت کند به خانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت زهرا علیهاالسلام رحلت فرمود و آن وقت ناچار بیعت نمود. (4)

 

اعتراض بعضى از صحابه به ابوبکر<\/h2>

چون خلافت ابوبکر استقرار یافت عده معدودى از صحابه در روز پنجم رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله متفقا در مسجد حضور یافتند و به نصیحت ابوبکر پرداختند، ابتداء ابوذر غفارى پس از حمد خدا و ذکر محامد پیغمبر صلى الله علیه و آله خطاب به ابوبکر کرد و گفت: اى ابوبکر منصب خلافت را از على علیه السلام گرفتن موجب نافرمانى خدا و رسول میباشد و شخص عاقل و مآل اندیش سراى آخرت را که‏ جاودانى و لا یزال است به زندگى زودگذر دنیا نمی‌فروشد و شما هم نظیر آن را از امم سالفه شنیده‏اید، این اقدام شما جز به زیان خود و مسلمین ثمره دیگرى بار نخواهد آورد و من اى ابوبکر از نظر مصلحت کلى اسلام این سخنان را به تو میگویم و اکنون تو در پذیرفتن آن مختارى.

پس از ابوذر سلمان و خالد بن سعد فضائل على علیه السلام و شایستگى او را به مقام خلافت به زبان آوردند و ابوبکر را از این مقام غاصبانه بیمناک نمودند، آنگاه رو به مهاجرین و انصار کرده و گفتند که موأنست مسلمین را به منافات مبدل نکنید و به خاطر هوى و هوس خود با دین و مذهب بازى مکنید.

على علیه السلام فرمود: مگر انصار فراموش کردند که پیغمبر صلى الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب کرده و می‌فرمود که انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها درگذرید، این فرمایش پیغمبر دلیل اینست که انصار را به مهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمی‌گرفتند بلکه پیغمبر مهاجرین را بآنها توصیه میفرمود.

سپس خالد بن سعد به ابوبکر گفت که بیعت انصار با تو به تحریک عمر و در نتیجه اختلاف دو طایفه اوس و خزرج انجام شده است نه به رضا و رغبت خود آنها و چنین بیعتى چندان ارزشى نخواهد داشت. ابو ایوب انصارى و عثمان بن حنیف و عمار یاسر نیز بپاخاسته و هر یک در فضل و شرف و برترى و حقانیت على علیه‌السلام سخن‏ها گفتند و از فداکارى‏ها و جانبازی‌هاى او در غزوات یادآور شدند به طوری که ابوبکر تحت تأثیر سخنان اصحاب و یاران على علیه السلام پریشان و آشفته خاطر شد و از مسجد خارج گردید و به منزل خود رفت و براى مسلمین بدین شرح پیغام فرستاد: اکنون که شما را بر من رغبتى نیست دیگرى را براى خلافت انتخاب کنید.

عمر چون اندیشه و اراده ابوبکر را متزلزل دید فورا به سراى وى شتافت و در حالی که آشفته و غضبناک بود با او صحبت نمود و مجددا وى را به مسجد آورد و براى این که نیروى هر گونه مجادله و بحث را از مردم بگیرد دستور داد گروهى با شمشیرهاى برهنه در طرفین ابوبکر حرکت کنند و اجازه ندهند که کسى وارد بحث و گفتگو با ابوبکر شود، این تدبیر عمر براى بار دوم حشمت و شکوه ابوبکر را زیادتر نمود و دیگر کسى جرأت نکرد که با وى بگفتگو پردازد.

 

احتجاج على علیه السلام با ابوبکر<\/h2>

مرحوم طبرسى احتجاج على علیه السلام را با ابوبکر در کتاب احتجاج خود نقل کرده و ما ذیلا به خلاصه آن اشاره مینمائیم. پس از آن که امر خلافت به ابوبکر قرار گرفت و مردم به او بیعت کردند براى این که در برابر على علیه السلام بر این کار خود عذرى بتراشد آن حضرت را در خلوت ملاقات کرد و گفت یا ابالحسن به خدا سوگند مرا در این امر میل و رغبتى و حرص و طمعى نبود و نه خود را بدین کار از دیگران ترجیح می‌دادم! على علیه السلام فرمود در این صورت چه چیزى ترا بدین کار وادار کرد؟ ابوبکر گفت حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود امت مرا خداوند به گمراهى جمع نمیکند و چون دیدم مردم اجماع نموده‏اند من هم از قول پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى کردم و اگر میدانستم کسى تخلف میکند قبول این امر نمیکردم!

حضرت علی علیه السلام

على علیه السلام فرمود این که گفتى پیغمبر فرموده است خداوند امت مرا به گمراهى جمع نکند آیا من نیز از این امت بودم یا خیر؟ (5) عرض کرد بلى. فرمود همچنین گروه دیگرى که از خلافت تو امتناع داشتند مانند سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و جمعى از انصار که با او بودند آیا از امت بودند یا نه؟عرض کرد بلى همه آنها از امتند. على علیه السلام فرمود پس چگونه حدیث پیغمبر را دلیل خلافت خود میدانى در حالی که اینها با خلافت تو مخالف بودند؟ ابوبکر گفت من از مخالفت آنها خبر نداشتم مگر پس از خاتمه کار و ترسیدم که اگر خود را کنار بکشم مردم از دین برگردند!

على علیه السلام فرمود به من بگو ببینم کسى که متصدى چنین امرى میشود چه‏ خصوصیاتى باید داشته باشد؟ ابوبکر گفت: خیرخواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نیک سیرتى و آشکار کردن عدالت و علم به کتاب و سنت و داشتن زهد در دنیا و بی‌رغبتى نسبت به آن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت (در اسلام) و قرابت (با پیغمبر صلى الله علیه و آله) .

على علیه السلام فرمود ترا به خدا اى ابوبکر این صفاتى را که گفتى آیا در وجود خود مى‏بینى یا در وجود من؟ ابوبکر گفت بلکه در وجود تو یا ابا الحسن! على علیه السلام فرمود آیا دعوت رسول خدا را من اول اجابت کردم یا تو؟ عرض کرد بلکه تو. حضرت فرمود آیا سوره برائت را من به مشرکین ابلاغ کردم یا تو؟ عرض کرد البته تو. فرمود آیا در موقع هجرت رسول خدا من جان خود را سپر آن حضرت کردم یا تو؟ عرض کرد البته تو. على علیه السلام فرمود آیا در غدیر خم بنا به حدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله من مولاى تو و کلیه مسلمین شدم یا تو؟ عرض کرد بلکه تو. فرمود آیا در آیه زکوة (انما ولیکم الله...) ولایتى که با ولایت خدا و رسولش آمده براى من است یا براى تو؟ عرض کرد البته براى تو. فرمود آیا حدیث منزلت از پیغمبر و مثلى که از هارون به موسى زده شده است درباره من بوده یا درباره تو؟ ابوبکر گفت بلکه درباره تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم براى مباهله مشرکین (نصارا) برد یا ترا با اهل و فرزندانت؟ عرض کرد بلکه شما را . فرمود آیا آیه تطهیر در مورد من و اهل بیتم نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو. ابوبکر گفت البته براى تو و اهل بیت تو. فرمود آیا در روز کساء من و اهل و فرزندم مورد دعاى رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم یا تو؟ عرض کرد بلکه تو و اهل و فرزندت.

فرمود آیا (در سوره هل اتى) صاحب آیه: یوفون بالنذر و یخافون یوما کان شره مستطیرا منم یا تو؟ ابوبکر گفت البته تو. على علیه السلام فرمود آیا توئى آن کسى که در روز احد او را از آسمان جوانمرد خواندند یا من؟ عرض کرد بلکه تو. فرمود آیا توئى آن که در روز خیبر رسول خدا پرچمش را به دست او داد و خداوند به وسیله او (قلعه‏هاى خیبر را) گشود یا من؟ عرض کرد البته تو.

فرمود آیا تو بودى که از رسول خدا و مسلمین با کشتن عمرو بن عبدود غم را زدودى یا من؟ عرض کرد بلکه تو. فرمود آیا آن کسى که رسول خدا او را براى تزویج دخترش فاطمه برگزید و فرمود خدا او را در آسمان براى تو تزویج کرده است منم یا تو؟ ابوبکر گفت بلکه تو. على علیه السلام آیا منم پدر حسن و حسین دو نواده و ریحانه پیغمبر آنجا که فرمود آن دو سید جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است یا تو؟ عرض کرد بلکه تو. فرمود آیا برادر تست که در بهشت به وسیله دو بال با فرشتگان پرواز می‌کند (جعفر طیار) یا برادر من؟ عرض کرد برادر تو. فرمود آیا منم که رسول خدا صلى الله علیه و آله به علم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود على اقضاکم یا تو؟ ابوبکر گفت بلکه تو. على علیه السلام فرمود آیا منم آن کسى که رسول خدا به اصحابش دستور فرمود به عنوان امارت مومنین به او سلام دهند یا تو؟ ابوبکر گفت البته تو.

فرمود آیا از نظر قرابت به رسول خدا صلى الله علیه و آله من سبقت دارم یا تو؟ عرض کرد البته تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله براى شکستن بتهاى‏ طاق کعبه ترا روى دوش خود قرار داد یا مرا؟ عرض کرد بلکه ترا.

فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره تو فرمود که تو در دنیا و آخرت صاحب لواى من هستى یا درباره من؟ عرض کرد بلکه درباره تو. فرمود آیا پیغمبر موقع مسدود کردن در خانه جمیع اهل بیت خود و اصحابش به مسجد در خانه ترا باز گذاشت یا در خانه مرا؟ ابوبکر گفت بلکه در خانه ترا.

على علیه السلام پیوسته از مناقب و فضائل خود که خدا و رسولش آنها را مختص آن حضرت قرار داده بودند سخن می‌گفت و ابوبکر تصدیق میکرد، آنگاه فرمود پس چه چیز ترا فریب داده که این مقام را تصاحب نموده‏اى؟ ابوبکر گریه کرد و گفت یا اباالحسن راست فرمودى امروز را به من مهلت بده تا در این‏ باره بیندیشم، آنگاه از نزد آن حضرت بیرون آمد و با کسى صحبت نکرد شب که فرا رسید خوابید و رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دید و چون بدان جناب سلام کرد پیغمبر روى خود را از او برگردانید ابوبکر عرض کرد یا رسول الله آیا دستورى فرموده‏اى که من بجا نیاورده‏ام؟ فرمود با کسى که خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنى کرده‏اى حق را به اهلش بازگردان. ابوبکر پرسید کیست اهل آن؟ فرمود آن که ترا عتاب کرد على علیه السلام ابوبکر گفت به او باز گردانیدم یا رسول الله و دیگر آن حضرت را ندید.

صبح زود خدمت على علیه السلام آمد و عرض کرد یا اباالحسن دست را باز کن تا با تو بیعت کنم و آنچه در خواب دیده بود بدان حضرت نقل نمود، على علیه السلام دست خود را گشود و ابوبکر دست خود را به آن کشید و بیعت نمود و گفت می‌روم مسجد و مردم را از آنچه در خواب دیده‏ام و از سخنانى که بین من و تو گذشته آگاه می‌گردانم و خود را از این مقام کنار کشیده و آن را به تو تسلیم میکنم!

على علیه السلام فرمود بلى (بسیار خوب) . چون ابوبکر از نزد آن حضرت بیرون آمد در حالی که رنگش دگرگون شده و خود را سرزنش میکرد با عمر که دنبال وى در کوچه می‌گشت مصادف شد، عمر پرسید چه شده است اى خلیفه پیغمبر؟ ابوبکر ماجرا را تعریف کرد، عمر گفت ترا به خدا اى خلیفه رسول الله گول سحر بنى‏هاشم را نخورى و به آنها وثوق نداشته باشى این اولین سحر آنها نیست (از این کارها زیاد میکنند) و عمر آنقدر از این حرفها زد که ابوبکر را از تصمیمى که گرفته بود منصرف نمود و مجددا او را به امر خلافت راغب گردانید. (6)

 

پى‏نوشت‌ها:

(1) در بخش پنجم کتاب در مورد بطلان و عدم اصالت این شوراء بحث مفصلى خواهد شد.

(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 153 نامه معاویه بامیر المؤمنین علیه السلام مراجعه شود.

(3) بعضى نوشته‏اند که عمر دستور داد براى آتش زدن در خانه هیزم بیاورند و ساکنین خانه را تهدید نمود که اگر بیرون نبایید خانه را آتش میزنم فاطمه علیهاالسلام بر در خانه آمد و فرمود اى پسر خطاب آمده‏اى که خانه ما را بسوزانى؟ گفت بلى تا بیرون آیند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.(عقد الفرید جزء سیم ص 63)

حافظ ابراهیم مصرى در اینمورد در مدح و تمجید عمر گوید: و کلمة لعلى قالها عمر اکرم بسامعها اعظم بملقیها حرقت بیتک لا ابقى علیک بها ان لم تبایع و بنت المصطفى فیها ما کان غیر ابى حفص بقائلها

یوما لفارس عدنان و حامیها (خلاصه مضمون این اشعار چنین است یعنى غیر از عمر کسى نمیتوانست به على که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنى خانه‏ات را آتش میزنم با این که دختر پیغمبر در آن خانه است.( نقل از شب‌هاى پیشاور)

برخى هم گویند به دستور خالد در منزل را کندند و یک عده هم از پشت بام داخل منزل شدند . آنچه محرز و مسلم است اینست که على علیه السلام را به عنف و اجبار براى بیعت با ابوبکر برده‏اند.

(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 134

(5) باید بدین مطلب توجه داشت که احتجاج حضرت امیر علیه السلام با ابوبکر به منطق جدل بوده یعنى روى اصل مسلمانى که مورد قبول طرف مخالف بوده و در عین حال موجب محکومیت او میگردد و الا شورا و اجماع به فرض محال و لو اجماع حقیقى باشد صلاحیت این کار را ندارد و جانشین پیغمبر را خداوند تعیین میکند همچنان که خود پیغمبر را خدا مبعوث میکند .

(6) الاحتجاج جلد 1 ص 157ـ 184

 


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:53 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

حضرت علی علیه السلام

مجتمعین ولى کربیضة الغنم فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون.

(خطبه شقشقیه)

پس از کشته شدن عثمان مسلمین در مسجد پیغمبر صلى الله علیه و آله جمع شده و درباره تعیین خلیفه به گفتگو پرداختند، اعمال و رفتار دوازده ساله عثمان آنها را کاملا بیدار کرده بود پیش خود گفتند که امور خلافت را باید به دست کسى سپرد که حقیقة از عهده انجام آن بر آید .

در آن میان عمار یاسر و مالک اشتر و رفاعة بن رافع و چند نفر دیگر که بیش از سایرین شیفته خلافت على علیه السلام بودند صحبت نموده و مردم را براى بیعت آن حضرت آماده ساختند.

این چند نفر با خطابه‏هاى دلنشین و سخنان مستدل اعمال خلفاى سابقه را تجزیه و تحلیل کرده و نتیجه سرپیچى آنها را از دستورات رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مورد خلافت على علیه السلام به مسلمین تذکر داده و سبقت و مجاهدت آن حضرت را در اسلام و قرابتش را نسبت به رسول اکرم بدان‌ها یادآور شدند و بالاخره اذهان و افکار عمومى را بر یک سلسله حقایق و واقعیات روشن ساختند به طوری که در پایان سخن آنها همه مسلمین اعم از مهاجر و انصار یک‌دل و یکزبان براى بیعت على علیه السلام آماده گردیدند، آنگاه از مسجد خارج شده و رو به خانه آنجناب آورده و اظهار کردند یا على عثمان را کشتند و اکنون جامعه مسلمین بدون خلیفه می‌باشد دست خود بگشاى تا با تو بیعت کنیم که سزاوارتر از تو کسى براى این امر مهم وجود ندارد و عموم مسلمین نیز از صمیم قلب حاضرند که طوق بیعت ترا در گردن خود اندازند.

على علیه السلام فرمود دست از من بردارید و دیگرى را براى این کار انتخاب کنید من نیز مثل یکى از شما به او اطاعت میکنم و در هر حال من براى شما وزیر باشم بهتر است که امیر باشم.

حضرت علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند (زمین‏ها و اموالى را که عثمان به این و آن بخشیده) اگر بیابم به مالک آن برگردانم اگر چه با آن مالها زنهائى شوهر داده شده و یا کنیزانى خریده شده باشد زیرا وسعت و گشایش در اجراى عدالت است و کسى که بر او عدالت تنگ گردد در این صورت جور و ستم بر او تنگتر شود لذا دستور فرمود اموال شخصى عثمان را براى فرزندان او باقى گذارند و بقیه را که از بیت المال برداشته بود میان مسلمین تقسیم نمایند و از این تقسیم به هر نفر سه دینار رسید و هیچکس را بر کسى مزیت نداد و غلام آزاد شده را با اشراف عرب با یک چشم نگاه کرد .

مسلمین گفتند اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله از تو تقاضا دارند که دعوت آنها را اجابت فرمائى.

على علیه السلام فرمود شما را طاقت حمل خلافت من نباشد و دیر یا زود از من رو گردان میشوید زیرا موضوع خلافت یک مسأله ساده و عادى نیست بلکه بار سنگینى است که دوش کشنده‏اش را خرد میکند و آرامش و آسایش را از او باز ستاند، من کسى نیستم که پا از دائره حقیقت بیرون نهم و به خاطر عناوین موهوم طبقاتى حق مردم را پایمال کنم و یا تحت تأثیر سفارش و توصیه اشراف قرار گیرم، من تا داد مظلوم را از ظالم نستانم وجدانم آرام نمی‌گیرد و تا بینى گردنکشان را بر خاک سرد و تیره نمالم خود را راضى نمى‏توانم نمود.

على علیه السلام هر چه از این سخنان می‌گفت مسلمین رنجیده و ستمکش بیشتر فریاد زده و اظهار اطاعت میکردند، مالک اشتر نزدیک شد و گفت یا اباالحسن برخیز که مردم جز تو کسى را نمیخواهند و به خدا سوگند اگر در اینکار تأنى کنى و خود را کنار کشى براى مرتبه چهارم نیز از حق مشروع خود باز خواهى ماند. آنگاه مسلمین ازدحام نموده و گفتند: ما نحن بمفارقیک حتى نبایعک؛ از تو جدا نشویم تا با تو بیعت کنیم.

على علیه السلام فرمود: ان کان و لابد من ذلک ففى المسجد فان بیعتى لا یکون خفیا و لا یکون الا عن رضاء المسلمین و فى ملاء و جماعة.

یعنى حالا که اصرار دارید و چاره‏اى جز این نیست به مسجد جمع شوید که بیعت با من مخفى و پوشیده نباشد و باید با رضاى مسلمین و در ملاء عام صورت گیرد. مسلمین در مسجد پیغمبر صلى الله علیه و آله جمع شده و عموما با میل و رغبت به آن حضرت بیعت نمودند و بعضى اشخاص سرشناس نیز مانند طلحه و زبیر که خود خیالاتى در سر مى‏پرورانیدند با مشاهده آن حال خوددارى از بیعت را صلاح ندیده بلکه در دل خود چنین می‌گفتند حالا که ما را از این نمد کلاهى نیست خوبست با على بیعت کنیم تا بلکه او در برابر این بیعت بما امتیازاتى دهد و حکومت پاره‏اى از شهرستانها را بما واگذار نماید بدین جهت آنها ظاهرا مردم را هم براى بیعت آن حضرت ترغیب نمودند و حتى اول کسی که بیعت نمود طلحه بود و تنى چند نیز مانند سعد وقاص و عبد الله بن عمر از بیعت خوددارى نمودند (1) !

على علیه السلام پس از انجام این تشریفات ضمن ایراد خطبه به آنان فرمود بدانید آن گرفتاریها که در موقع بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله دامنگیر شما بود امروز به سوى شما باز گشته است سوگند به آن کسى که پیغمبر را به حق مبعوث گردانید باید درست به هم مخلوط شده و زیر و رو شوید و در غربال آزمایش غربال گردید تا صاحبان فضیلت که عقب افتاده‏اند جلو افتد و آنان که بنا حق پیشى گرفته‏اند عقب روند والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم، و لیسبقن سابقون کانوا قصروا و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا. (2)

سپس فرمود معاصى مانند اسبهاى سرکش‏اند که سوار شدگان خود را که اهل باطل و گناهکارانند به دوزخ اندازند و تقوى و پرهیزکارى چون شتران رامى هستند که مهارشان به دست سواران بوده و آنها را به بهشت وارد نمایند (بنابر این) تقوى راه حق است و گناهان راه باطل و هر یک پیروانى دارند اگر (اهل) باطل زیاد است از قدیم چنین بوده و اگر (اهل) حق کم است گاهى کم نیز جلو افتد و امید پیشرفت نیز باشد و البته کم اتفاق می‌افتند چیزى که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روى نماید.

على علیه السلام سپس نماز خواند و به منزل رفت و مشغول رسیدگى به امور گردید فرداى آن روز به مسجد آمد و خطبه خواند و مردم را از روش کار و برنامه حکومت خویش آگاه نمود و پس از حمد و ثناى الهى و درود به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین فرمود:

حضرت علی علیه السلام

بدانید که من شما را به راه حق خواهم راند و روش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را که سالها متروک مانده است تعقیب خواهم نمود، من دستورات کتاب خدا را درباره شما اجراء خواهم کرد و کوچکترین انحرافى از فرمان خدا و سنت پیغمبر نخواهم نمود، من همیشه آسایش شما را بر خود مقدم شمرده و هر عملى را که درباره شما نمایم به صلاح شما خواهد بود ولى این صلاح و خیر خواهى یک مصلحت کلى است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت نه یک عده مخصوص را، ممکن است در ابتداء امر اجراى این روش بر شما مشکل باشد ولى متحمل و بردبار باشید و بر سختى آن صبر نمائید، خودتان بهتر میدانید که من نه طمع خلافت دارم و نه حاضر به قبول این تکلیف بودم بلکه به اصرار شما سرپرستى قوم را به عهده گرفتم و چون چشم ملت به من دوخته است باید به حق و عدالت در میان آنها رفتار کنم.

حال تا جائى که من خبر دارم بعضى‏ها داراى اموال بسیار و کنیزکان ماهر و املاک حاصلخیز هستند چنانچه این اشخاص بر خلاف حق و موازین شرع این ثروت و دارائى را اندوخته باشند من آنها را مجبور خواهم نمود که اموالشان را به بیت‌المال مسلمین مسترد نمایند و شما باید بدانید که جز تقوى هیچگونه امتیازى میان افراد مسلمین وجود ندارد و پاداش آن هم در جهان دیگر داده خواهد شد بنابر این در تقسیم بیت المال همه مسلمین در نظر من بى تفاوت و یکسان هستند و بناى حکومت من بر پایه عدالت و مساوات است ستمدیدگان بینوا در نظر من عزیزند و نیرومندان ستمگر ضعیف و زبون.

اشراف عرب مخصوصا بنى امیه که در دوران خلافت عثمان بیت المال را از آن خود می‌دانستند دفعة در برابر یک حادثه غیر منتظره واقع شدند، آنها خیال نمیکردند على علیه السلام با این صراحت لهجه با آنان سخن گوید و در حقگوئى و دادخواهى به این پایه اصرار ورزد گویا در مدت 25 سال که از زمان پیغمبر صلى الله علیه و آله می‌گذشت همه چیز فراموش شده بود و هر چه از آنزمان سپرى میشد احکام دین بلا اجراء میماند و تنها على علیه السلام بود که پس از 25 سال فترت و هرج و مرج فرمود:

عرب و عجم، مالک و مملوک، سیاه و سفید در برابر قانون اسلام یکسانند و بیت المال باید بالسویه تقسیم شود و باز فرمود: والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق. (3)

معاویه براى این که فرصت مناسبى براى تحکیم موقعیت خود به دست آورد بدین فکر افتاد که على (ع) را به وسیله اشخاص دیگرى سرگرم مبارزه کند از اینرو فورا نامه‏اى به زبیر نوشته و او را تحریص به ادعاى خلافت نمود و اضافه کرد که من از مردم شام براى تو و طلحه بیعت گرفتم که به ترتیب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و کوفه به شما نزدیک است پیش از على آن دو شهر را اشغال نموده و به عنوان خونخواهى عثمان در برابر وى به جنگ برخیزید و بر او غلبه نمائید!

چون نامه معاویه به دست زبیر رسید به طمع خلافت فریب معاویه را خورد و نامه را از همه مخفى نمود و در خلوت طلحه را دید و مضمون نامه را به او خبر داد.

 

به خدا سوگند (زمین‏ها و اموالى را که عثمان به این و آن بخشیده) اگر بیابم به مالک آن برگردانم اگر چه با آن مالها زنهائى شوهر داده شده و یا کنیزانى خریده شده باشد زیرا وسعت و گشایش در اجراى عدالت است و کسى که بر او عدالت تنگ گردد در این صورت جور و ستم بر او تنگتر شود لذا دستور فرمود اموال شخصى عثمان را براى فرزندان او باقى گذارند و بقیه را که از بیت المال برداشته بود میان مسلمین تقسیم نمایند و از این تقسیم به هر نفر سه دینار رسید و هیچکس را بر کسى مزیت نداد و غلام آزاد شده را با اشراف عرب با یک چشم نگاه کرد .

این روش عادلانه خوشایند گروهى نگردید، آن عده که به رسم جاهلیت خود را برتر از سایرین میدانستند و توقع داشتند که سهم آنها از بیت المال باید بیشتر از مردم عادى باشد.

اینها پیش خود گفتند که على حرمت قومى و عنوان خانوادگى ما را ناچیز و حقیر شمرد و میان ما و غلامان سیاه و مردم گمنام فرقى نگذاشت آیا ما مى‏توانیم به این روش تحمل کنیم و با او کنار بیائیم؟

على علیه السلام از اول می‌دانست که بیعت این قبیل اشخاص سست عنصر و جاه طلب تا آخر ادامه پیدا نمیکند و چون آنان مردم سرشناس هستند عوام الناس را هم به زودى فریب داده و از طریق تقوى بیرون خواهند کرد بدین جهت از ابتداء مایل بپذیرفتن مقام خلافت نبود.

على علیه السلام در بدو امر با سه مانع بزرگ مواجه و روبرو بود:

نخست  تنى چند از اشخاص بزرگ مانند عبدالله بن عمر و سعد وقاص و امثال آنها با او بیعت نکرده بودند. دوم  عمال و حکام عثمان (مانند معاویه) هر یک در گوشه‏اى حکومت می‌کردند و عزل آنها بدون ایجاد مزاحمت میسر و مقدور نبود.

سوم  موضوع قتل عثمان نیز در میان بود و هر کس در صدد طغیان و نافرمانى بود آن را دستاویز و بهانه خود قرار میداد و على علیه السلام ناچار بود که وضع خود را با کشندگان عثمان روشن کند.

این سه عامل مهم بود که دوره کوتاه خلافت على علیه السلام را مختل نموده و اوقات آن حضرت را براى مبارزه با این قبیل عناصر ناصالح مشغول گردانید.

روز چهارم خلافت على علیه السلام بود که عبدالله بن عمر به آن حضرت گفت: به نظر میرسد که عموم مسلمین با خلافت تو موافقت ندارند خوبست این موضوع به شورا برگزار شود!!

على علیه السلام فرمود: اى احمق ترا به این کارها چکار؟ مگر من براى احراز مقام خلافت پیش مردم آمده بودم؟ مگر خود مسلمین با ازدحام تمام به منزل من هجوم نیاوردند؟ چه شده است که اکنون تو میگوئى موضوع خلافت به شورى برگزار شود؟ سپس آن حضرت به منبر رفت و ماجرا را در ملاء عام مطرح کرد و مردم‏ را به پیروى از دستورات قرآن و پیغمبر صلى الله علیه و آله دعوت فرمود. از طرفى عده‏اى از بیعت کنندگان نیز خیالات دیگرى در سر مى‏پرورانیدند آنها تصور میکردند که خلافت على علیه السلام هم مانند دستگاه عثمان است و چنین گمان میکردند که اگر به ظاهر در مورد بیعت با على علیه السلام نسبت به دیگران پیشدستى کنند آنجناب نیز آنها را به حکومت بلاد مسلمین خواهد گماشت یا سهم آنان را از بیت‌المال بیشتر خواهد داد از جمله این اشخاص طلحه و زبیر بودند و چنانکه اشاره شد طلحه اول کسى بود که به على علیه السلام بیعت نمود ولى این بیعت بدون طمع و چشمداشت نبود! و چون اینگونه اشخاص مشاهده کردند که آن حضرت بیت المال را میان مسلمین بالسویه تقسیم کرد این عمل بر آنان گران آمد و زبان باعتراض گشودند.

سهل بن حنیف گفت یا امیرالمؤمنین این غلام که به او سه دینار دادى آزاد کرده من است و تو امروز مرا با او در عطیه برابر میدارى، طلحه و زبیر و مروان بن حکم و سعید بن عاص و گروهى از قریش نیز نظیر این سخن را به زبان آوردند. اما على علیه السلام کسى نبود که این شکوه‏ها و اعتراضات در او مؤثر واقع شده و وى را از راه حق و عدالت منصرف نماید در پاسخ آنان فرمود: آیا به من دستور میدهید درباره ظلم و ستم به کسى که نسبت به او زمامدار شده‏ام کمک نمایم؟ به خدا سوگند تا شب و روز در رفت و آمد بوده و ستارگان در آسمان گرد هم در گردشند چنین کارى نکنم، و اگر بیت المال مال شخصى من هم بود آن را بالسویه میان مسلمین تقسیم میکردم در صورتی که بیت المال مال خدا است پس چگونه یکى را به دیگرى امتیاز دهم؟سپس فرمود:

الا و ان اعطاء المال فى غیر حقه تبذیر و اسراف،و هو یرفع صاحبه فى الدنیا و یضعه فى الاخرة، و یکرمه فى الناس و یهینه عندالله، و لم یضع امرؤ ماله فى غیر حقه و عند غیر اهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیره ودهم، فان زلت به النعل یوما فاحتاج الى معونتهم فشر خدین و الام خلیل (4) بدانید که بخشیدن مال در راه غیر حق آن تبذیر و اسراف است و چنین مالى که در راه غیر حق اعطاء شود بخشنده‏اش را در دنیا (در نزد گیرندگان مال) بلند مرتبه کند و در آخرت (در پیشگاه الهى) پست و زبون نماید، و در نزد مردم ارجمند کرده و در نزد خدا خوار و حقیر گرداند، و هیچ کس مالش را بیجا و به کسانى که استحقاق آن را داشتند مصرف نکرد جز این که خداوند او را از سپاسگزارى آنها محروم نمود و دوستى آنان براى غیر او بود، پس اگر روزى حادثه‏اى براى او روى دهد و به کمک آنان نیازمند باشد آنان براى او بدترین رفیق و سرزنش کننده‏ترین دوست میباشند.

روزهاى اول خلافت على علیه السلام بود طلحه و زبیر پیغامى به آنحضرت فرستادند که ما در امر خلافت تو مردم را ترغیب کرده و براى بیعت آماده نمودیم و مهاجر و انصار نیز از ما پیروى کرده و همگى به تو بیعت نمودند حالا که عنان کار به دست تو افتاده ما را رها ساختى و به مالک اشتر و غیر او پرداختى!

على علیه السلام از فرستاده آنها پرسید که مقصود طلحه و زبیر از گفتن این سخنان چیست؟ عرض کرد طلحه حکومت بصره را میخواهد و زبیر امارت کوفه را!

حضرت علی علیه السلام

على علیه السلام فرمود حالا که آن دو در مدینه بوده و فاقد شغل و مقام‏اند مرا آسوده نمی‌گذارند اگر بصره و کوفه در دست آنها باشد مردم را بیشتر علیه من بشورانند و رخنه و شکاف در امر دین به وجود می‌آورند و من از شر آنها ایمن نیستم به این دو پیرمرد بگو از خدا و رسولش بترسید و در امت او غائله و فساد ایجاد نکنید و حتما شنیده‏اید که خداوند میفرماید: تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین. (5)

و این سراى آخرت را براى کسانى قرار دادیم که در زمین خواهان برترى و فساد نیستند و حسن عاقبت براى پرهیزکاران است. (6) طلحه و زبیر که این سخن بشنیدند یقین کردند که امتیاز طلبى و توقعات بیجا در دستگاه عدالت پرور على علیه السلام آهن سرد کوبیدن است و باید راه دیگرى پیدا کنند تا بلکه از آن طریق بخواسته‏هاى خود جامه عمل بپوشانند.

از طرفى على علیه السلام پس از بیعت مردم تصمیم گرفت در اولین فرصت حکام و عمال عثمان را که هیچیک شایستگى و صلاحیت حکومت نداشتند عزل نموده و به جاى آنها اشخاص صالح و درستکار بر گمارد بدین جهت نامه‏اى هم به معاویة بن ابی‌سفیان که از زمان عمر حکومت شام را در اختیار داشت نوشته و موضوع بیعت مردم و خلافت خود را به وى اعلام نمود و او را به بیعت و اطاعت خود خواند.

اما معاویه براى اینکه خود به خلافت رسد نامه على علیه السلام را از مردم شام مخفى نمود و از آنها براى خود بیعت گرفت و حتى نامه آن حضرت را هم پاسخ نداد تا از فرصت ممکنه استفاده کرده و مقصودش را به مرحله اجرا گذارد.

معاویه براى این که فرصت مناسبى براى تحکیم موقعیت خود به دست آورد بدین فکر افتاد که على (ع) را به وسیله اشخاص دیگرى سرگرم مبارزه کند از اینرو فورا نامه‏اى به زبیر نوشته و او را تحریص به ادعاى خلافت نمود و اضافه کرد که من از مردم شام براى تو و طلحه بیعت گرفتم که به ترتیب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و کوفه به شما نزدیک است پیش از على آن دو شهر را اشغال نموده و به عنوان خونخواهى عثمان در برابر وى به جنگ برخیزید و بر او غلبه نمائید!

چون نامه معاویه به دست زبیر رسید به طمع خلافت فریب معاویه را خورد و نامه را از همه مخفى نمود و در خلوت طلحه را دید و مضمون نامه را به او خبر داد. (7)

و به نقل بعضى معاویه به زبیر نوشت که من از مردم شام بیعت گرفتم که من خلیفه باشم و بعد از من تو و بعد از تو هم طلحه خلیفه باشد. (8)

نامه معاویه طلحه و زبیر را که به انتصاب امارت بصره و کوفه از جانب على علیه السلام موفق نشده و براى رسیدن به مقاصد خود در جستجوى راه حل دیگرى‏ بودند مصمم نمود که با على علیه السلام از در مخالفت در آمده و با او راه منازعه و مقاتله پیش گیرند و چنانکه معاویه نوشته بود خونخواهى عثمان را هم بهانه و دستاویز خود قرار دهند لذا از مدینه عازم مکه شده و در آن شهر زمینه را براى انجام مقاصد خود مساعد دیدند زیرا علاوه بر این دو تن عده‏اى دیگر نیز از مخالفین على علیه السلام مانند مروان بن حکم و عایشه در مکه گرد آمده بودند که با ورود طلحه و زبیر بدان شهر یک گروه چند نفرى تشکیل داده و جنگ جمل را به وجود آوردند.

 

پى‏نوشت‌ها:

(1) در زمان عبد الملک بن مروان که حجاج بن یوسف از جانب وى براى دستگیرى عبدالله بن زبیر به مکه لشگر کشید پس از کشتن عبدالله جسد او را به دار آویخت و همین عبدالله بن عمر که از بیعت على(ع) سرپیچى کرده بود در آن موقع در مکه بود از ترس جان خود نزد حجاج رفت و گفت تو نماینده عبدالملک هستى و من آمده‏ام با او بیعت کنم دستت را بده تا بیعت نمایم!

حجاج گفت تو با على بیعت نکردى چطور شد که حالا به این فکر افتادى و ترا بدین جا نیاورد مگر این جسدى که به دار آویخته شده است و حجاج در آن حال مشغول نوشتن بود پاى خود را دراز کرد و گفت دست من مشغول نوشتن است اگر خواهى به پاى من بیعت کن و عبدالله بن عمر دست خود را گشود و به پاى حجاج کشید و بیعت نمود!

(2) نهج البلاغه از خطبه 16

(3) نهج البلاغه کلام 15

(4) نهج البلاغه کلام 126

(5) سوره قصص آیه 83

(6) ناسخ التواریخ حالات امیرالمؤمنین کتاب جمل ص 29

(7) ناسخ کتاب جمل ص 29 نقل به معنى.

(8) منتخب التواریخ ص 177                                                                     


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:51 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

کنیه امام على علیه السلام

آن حضرت را به دو کنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیده‏اند. امام حسن علیه السلام در حیات پیامبر پدرش را با کنیه ابوالحسین و امام حسین علیه السلام او را با کنیه ابو الحسن مى‏خوانده‏اند. پیامبر نیز وى را با هر دوى کنیه‏ها خطاب مى‏کرده است. چون پیامبر وفات یافت على علیه السلام را به این دو کنیه صدا مى‏کردند. یکى دیگر از کنیه‏هاى على علیه السلام، ابو تراب است که آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق کرده بود.

در استیعاب نقل شده است: «به سهل بن سعد گفته شد: حاکم مدینه مى‏خواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گویى. سهل پرسید: چه بگویم؟ گفت: باید على را با کنیه ابوتراب خطاب کنى. سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پیامبر کسى على را بدین کنیت، نامگذارى نکرده است. پرسید: چگونه‏اى ابو‌العباس؟ جواب داد: على علیه السلام نزد فاطمه رفت و آن‏گاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز کشید و به خواب رفت. پس از او،پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید: پسر عمویت کجاست؟ فاطمه گفت: اینک او در مسجد آرمیده است. پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید که ردایش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک آلود شده است. پیامبر با دست ‏شروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود: بنشین اى ابوتراب! به خدا سوگند جز پیامبر کسى او را بدین نام، نخوانده است. و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنى‏تر نیست.»

نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل کرده است که گفت: «من و على بن ابیطالب علیه السلام در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یکدیگر بودیم. تا آنجا که عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آن که در زیر سایه نخل‌ها و روى زمین خاکى و بى گیاه آرمیدیم. سوگند به خدا که جز پیامبر کسى ما را از خواب بیدار نکرد. او با پایش ما را تکان مى‏داد و ما به خاطر آن که روى زمینى خاکى دراز کشیده بودیم، به خاک آلوده شدیم. در آن روز بود که پیغمبر(ص) به على علیه السلام فرمود. تو را چه مى‏شود اى ابوتراب؟ چرا که پیامبر آثار خاک را بر على علیه السلام مشاهده کرده بود.»

البته ممکن است که این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد. در روایتى دیگر آمده است: چون پیامبر على را در سجده دید در حالى که خاک بر چهره‏اش نشسته و یا آن که گونه‏اش خاک آلود بوده به او فرمود: «ابو تراب! چنین کن‏».

همچنین گفته شده است پیامبر با چنین کنیه‏اى، على علیه السلام را خطاب کرد. چرا که گفت: اى على! نخستین کسى که خاک را از سرش مى‏تکاند تویى.

على علیه السلام، این کنیه را از دیگر کنیه‏ها بیشتر خوش مى‏داشت. زیرا پیامبر وى را با همین کنیه خطاب مى‏کرد. دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران، بر آن حضرت به جز این کنیه نام دیگرى اطلاق نمى‏کردند. آنان مى‏خواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش کنند و حال آن که افتخار على علیه السلام به همین کنیه بود. دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذکر کنیه ابوتراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این کنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند. چنان که حسن بصرى گفته است، گویا که ایشان با استفاده از این عمل، لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مى‏پوشاندند. چنان که جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام اطلاق نمى‏کردند. بدان گونه که این نام، تنها بر شیعیان على علیه السلام اختصاص یافت.

کمیت مى‏گوید:

گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا کنم و به این لقب مفتخر مى‏شوم.

هنگامى که کثیر غرة گفت: جلوه آل ابوسفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در کرم و بزرگوارى روز عقر بود،یزید بن عبد الملک به او گفت: نفرین خدا بر تو باد! آیا ترابى و عصبیت؟! در این باره مؤلف در قصیده‏اى سروده است:

به نام دو فرزندت، مکنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب مى‏شمردند و حال آن که براى تو این کنیه افتخارى بود .

 

لقب على علیه السلام <\/h2>

ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مى‏نویسد: لقب على علیه السلام، مرتضى، حیدر، امیرالمؤمنین و انزع (و یا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (کسى که شکمش بزرگ است.) و وصى بود. آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود. در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:

ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم که قبلا معروف به وصى بود على که در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبت ‏به تشخیص برترى على نابینا و کور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمده‏ام زیرا ولى، خون ولى را طلب مى‏کند .

و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:

این على است و وصیى است که پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپرده‏اند و اشقیا آن را فراموش کرده‏اند .

زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:

آیا باید با شما جنگ کرد تا اقرار کنید که على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین کس است؟!

او کسى است که خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست، پشتیبان و نگهدار دوست است، همچنان که گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است .

زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:

پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) )

حضرت علی علیه السلام

فرستاده خداوند و تمام کننده نعمتها فرستاده پیام‏آورى و پس از او خلیفه ما کسى که ایستاده و کمک شده است منظور من على وصى پیامبر است که سرکشان قبایل با او در جنگ و ستیزند.

ابن زحر در جنگ جمل و صفین با على علیه السلام همراه بود. همچنان که شبعث ‏بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند. اما بعدا با حسین علیه السلام در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.

کمیت مى‏گوید:

کثیر نیز مى‏گوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد کننده گردنها و ادا کننده دین‏ها همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین(یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین)نیز ملقب بوده است.

روایت کرده‏اند که پیامبر به على علیه السلام فرمود: تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریکى است.

در روایت دیگرى آمده است: این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى کسانى است که در روز قیامت ‏با چهره‏هایى نورانى در حجله‏ها نشسته‏اند.

ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل کرده‏اند. در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذکر شده و آمده است (ملکه کندوى زنبور عسل). على علیه السلام فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه کافران است. یعنى مؤمنان به من پناه آورند و کافران از مال و ثروت پناه مى‏جویند. چنان که زنبور به ملکه خود پناه مى‏برد و آن ملکه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.

 

دربان على علیه السلام <\/h2>

در کتاب فصول المهمة ذکر شده که دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.

 

شاعر على علیه السلام <\/h2>

همچنین در فصول المهمه گفته شده که شاعر آن حضرت، حسان بن ثابت ‏بوده است. در اینجا اضافه مى‏کنم که شاعر آن حضرت در جنگ صفین، نجاشى و اعور شنى و کسان دیگرى غیر از این دو تن بوده‏اند.

 

نقش انگشتر على علیه السلام <\/h2>

سبط بن جوزى در کتاب تذکرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت‏ «خداوند فرمانروا، على بنده اوست‏» (الله الملک على عبده) بوده است. همچنین وى مى‏نویسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راست ‏خود مى‏کرده است و حسن و حسین علیه السلام نیز چنین مى‏کرده‏اند.

ابوالحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در کتاب خود موسوم به صوان الحکمه که به نام تاریخ حکماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق، چنین مى‏گوید: « یحیى فیلسوف و ترساکیش بود و عامل امیرالمؤمنین علیه السلام در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند. یحیى نیز ماجراى خود را براى على علیه السلام نگاشت و از آن حضرت درخواست امان کرد. محمد بن حنفیه، به فرمان على علیه السلام امان نامه‏اى براى یحیى نوشت که من آن امان نامه را در دست‏ حکیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده کردم. توقیع على علیه السلام با خط خود آن حضرت و با عبارت «الله الملک و على عبده‏» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مکتوب موجود بود. سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دست‏ حضرت نوشته شده است و بعید نیست که گفته بیهقى متین‏تر باشد.»

همچنین احتمال دارد که آن حضرت نامه‏ها را چنین امضا مى‏کرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است. ابن صباغ در کتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید: «اسندت ظهرى الى الله‏» (پشت من به خداوند متکى است) نقش نگین آن حضرت بوده است. عده‏اى دیگر نقش نگین آن حضرت را«حسبى الله‏»ذکر کرده‏اند. کفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت ‏«الملک لله الواحد القهار»بوده است. البته بعید نیست که آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.

 

منبع:

سیره معصومین جلد 3 صفحه 11 ، سید محسن امین


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:49 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

حضرت علی علیه السلام

و قد علمتم موضعى من رسول الله (ص) بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة،و ضعنى فى حجره و انا ولید،یضمنى الى صدره و یکنفنى فى فراشه...  (نهج البلاغه خطبه قاصعه)

ابوطالب پدر على علیه السلام در میان قریش بسیار بزرگ و محترم بود، او در تربیت فرزندان خود دقت وافى نموده و آنها را با تقوى و با فضیلت بار میآورد و از کودکى فنون سوارى و کشتى و تیراندازى را به رسم عرب به آنها تعلیم می‌داد.

چون پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در کودکى از داشتن پدر محروم شده بود لذا آنجناب تحت کفالت جد خود عبدالمطلب قرار گرفته بود و پس از فوت عبدالمطلب فرزندش ابوطالب برادر زاده خود را در دامن پر عطوفت خود بزرگ نمود.

فاطمه بنت اسد مادر على علیه السلام و زوجه ابوطالب نیز براى نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مانند مادرى مهربان دلسوزى کامل داشت به طوری که در هنگام فوت فاطمه رسول اکرم صلى الله علیه و آله نیز مانند على علیه السلام بسیار متأثر و متألم بود و شخصا بر جنازه او نماز گزارد و پیراهن خود را بر وى پوشانید.

چون نبى گرامى در خانه عموى خود ابوطالب بزرگ شد به پاس احترام و به منظور تشکر و قدردانى از فداکاریهاى عموى خود در صدد بود که به نحوى از انحاء و بنا به وظیفه حق‌شناسى کمک و مساعدتى به عموى مهربان خود نموده باشد.

اتفاقا در آن موقع که على علیه السلام وارد ششمین سال زندگانى خود شده بود قحطى عظیمى در مکه پدیدار شد و چون ابوطالب مرد عیالمند بوده و اداره هزینه یک خانواده پر جمعیت در سال قحطى خالى از اشکال نبود، لذا پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را که دوران رضاع و کودکى را گذرانیده و در سن شش سالگى بود جهت تکفل معاش از پدرش ابوطالب گرفته و بدین بهانه او را تحت تربیت و قیمومت خود قرار داد و به همان ترتیب که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در پناه عم خود ابوطالب و زوجه وى فاطمه زندگى میکرد پیغمبر و زوجه‏اش خدیجه نیز براى على علیه السلام به منزله پدر و مادر مهربانى بودند.

على علیه السلام سایه صفت دنبال پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم می‌رفت و تحت تربیت و تأدیب مستقیم آن حضرت قرار میگرفت و در تمام شئون پیرو عقاید و عادات او بود به طوری که در اندک مدتى تمام حرکات و سکنات و اخلاق و عادات او را فرا گرفت.

ابن صباغ در فصول المهمه و مرحوم مجلسى در بحارالانوار مى‏نویسند که سالى در مکه قحطى شد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به عم خود عباس بن عبدالمطلب که توانگر و مالدار بود فرمود که برادرت ابوطالب عیالمند است و پریشان‌حال و قوم و خویش براى کمک و مساعدت از همه سزاوارتر است بیا به نزد او برویم و بارى از دوش او برداریم و هر یک از ما یکى از پسران او را براى تأمین معاشش به خانه خود ببریم و امور زندگى را بر ابوطالب سهل و آسان گردانیم، عباس گفت بلى به خدا این فضل کریم و صله رحم است پس ابوطالب را ملاقات کردند و او را از تصمیم خود آگاه ساختند ابوطالب گفت طالب و عقیل را (در روایت دیگر گفت عقیل را) براى من بگذارید و هر چه میخواهید بکنید، عباس جعفر را برد و حمزه طالب را و نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز على علیه السلام را به همراه خود برد. (1)

نکته‏اى که تذکر آن در اینجا لازم است اینست که على علیه السلام در میان اولاد ابوطالب با سایرین قابل قیاس نبوده است هنگامی که پیغمبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام را از نزد پدرش به خانه خود برد علاوه بر عنوان قرابت و موضوع‏ تکفل، یک جاذبه قوى و شدیدى بین آن دو برقرار بود که گوئى ذره‏اى بود به خورشید پیوست و یا قطره‏اى بود که در دریا محو گردید و به این حسن انتخابى که رسول گرامى به عمل آورده بود میل وافر و کمال اشتیاق را داشت زیرا :

على را قدر پیغمبر شناسد                                         بلى قدر گهر زرگر شناسد

البته مربى و معلمى مانند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم که آیه علمه شدید القوى (2) در شأن او نازل شده و خود در مکتب ربوبى (چنانکه فرماید ادبنى ربى فاحسن تأدیبى) تأدیب و تربیت شده است شاگرد و متعلمى هم چون على لازم دارد.

حضرت علی علیه السلام

على علیه السلام از کودکى سر گرم عواطف محمدى بوده و یک الفت و علاقه بى نظیرى به پیغمبر داشت که رشته محکم آن به هیچوجه قابل گسیختن نبود.

على علیه السلام تا سن هشت سالگى تحت کفالت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و آنگاه به منزل پدرش مراجعت نمود ولى این بازگشت او را از مصاحبت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم مانع نشده و بلکه یک صورت تشریفاتى ظاهرى داشت و اکثر اوقات على علیه السلام در خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم‏ سپرى میشد آن حضرت نیز مهربانی‌ها و محبت‏هاى ابوطالب را که در زوایاى قلبش انباشته بود در دل على منعکس می‌ساخت و فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى خود را سرمشق تربیت او قرار می‌داد و بدین ترتیب دوران کودکى و ایام طفولیت على علیه السلام تا سن ده سالگى (بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم) در پناه و حمایت آن حضرت برگزار گردید و همین تعلیم و تربیت مقدماتى موجب شد که على علیه السلام پیش از همه دعوت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را پذیرفت و تا پایان عمر آماده جانبازى و فداکارى در راه حق و حقیقت گردید.

على علیه السلام سایه صفت دنبال پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم می‌رفت و تحت تربیت و تأدیب مستقیم آن حضرت قرار میگرفت و در تمام شئون پیرو عقاید و عادات او بود به طوری که در اندک مدتى تمام حرکات و سکنات و اخلاق و عادات او را فرا گرفت.

دوره زندگانى آدمى به چند مرحله تقسیم میشود و انسان در هر مرحله به اقتضاى سن خود اعمالى را انجام میدهد، دوران طفولیت با اشتغال به اعمال و حرکات خاصى ملازمه دارد ولى على علیه السلام بر خلاف عموم اطفال هرگز دنبال بازیهاى کودکانه نرفته و از چنین اعمالى احتراز می‌جست بلکه از همان کودکى در فکر عظمت بود و رفتار و کردارش از ابتداى طفولیت نمایشگر یک تکامل معنوى و نمونه یک عظمت خدائى بود.

على علیه السلام تا سن هشت سالگى تحت کفالت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و آنگاه به منزل پدرش مراجعت نمود ولى این بازگشت او را از مصاحبت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم مانع نشده و بلکه یک صورت تشریفاتى ظاهرى داشت و اکثر اوقات على علیه السلام در خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم‏ سپرى میشد آن حضرت نیز مهربانی‌ها و محبت‏هاى ابوطالب را که در زوایاى قلبش انباشته بود در دل على منعکس می‌ساخت و فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى خود را سرمشق تربیت او قرار می‌داد و بدین ترتیب دوران کودکى و ایام طفولیت على علیه السلام تا سن ده سالگى (بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم) در پناه و حمایت آن حضرت برگزار گردید و همین تعلیم و تربیت مقدماتى موجب شد که على علیه السلام پیش از همه دعوت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را پذیرفت و تا پایان عمر آماده جانبازى و فداکارى در راه حق و حقیقت گردید.

 

پى‏نوشت‌ها:

(1) فصول المهمه ص 15/ بحار الانوار جلد 35 ص 118

(2) سوره نجم


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:47 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

حضرت علی علیه السلام

زندگى امام به چند مقطع زمانى تفسیم مى‌شود:

1ـ از آغاز، تربیت امام زیر نظر مستقیم رسول خدا صلی الله علیه و آله شروع شده و تا رحلت آن حضرت ادامه مى‌یابد.

در تاریخ، کمتر زمانى را مى توان یافت که على علیه السلام در کنار پیامبر نباشد یا صحنه‌اى با حضور آن حضرت تحقق پذیرد که على علیه السلام در آن حضور نداشته باشد. اگر از رابطه ى اخوتى که بعدها بین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و على علیه السلام توسط خود رسول خدا به وجود آمده، بخواهیم تحلیل واقع بینانه‌اى ارایه دهیم. باید آنها را نشانى از همدمى و همراهى مداوم این دو در تمام ادوار زندگى بدانیم.

امام این همراهى را در جملات متعدد و در قالب تمثیلات زیبایى بازگو مى نماید که به ترتیب در خطبه‌ها 190, 195 و 208 آمده است:

” و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه“ ؛ من همچون نوزاد شترى که به دنبال مادرش مى رود، پیرو و دنباله رو پیامبر بودم .

نیتجه چنین پیوند عمیق و محکم در میان آن دو, همان بود که مى فرماید:

" انى لم اردّ على اللّه و لا رسوله ساعة قطَ"؛ حتى لحظه اى در مقابل خدا و رسولش اظهار مخالفت نکردم.

این نزدیکى و قرابت، فرصتى بود تا امام از دریاى بیکران علوم و دانش‌هاى رسول خدا بهره وافى برگیرد، چنانکه مى‌فرماید :

” و کان لا یمرنى من ذلک شیء الا سألته عنه و حفظته“ .

به تکنه مبهم و نامعلومى برنخوردم جز آن که درباره آن, از رسول خدا سؤال کردم و پاسخ آن را در خاطرم نگه داشتم .

طبیعى است که اگر پیامبر شهر علم باشد, على علیه السلام باید باب آن به حساب آید؛ چرا که او تنها کسى بود که به طور مداوم و پیوسته، با چنان دریایى از علم، رابطه مستقیم داشت.

پیامبر صلی الله علیه و آله على را به برادرى خویش برگزید تا این رابطه استوارتر شود و درمقابل بیان این همتایى و برادرى فرمود: ”على منى“ و جبرئیل گفت: ” انا منکما مردم که چنین ارتباطى را مى دیدند، على را واسطه خود با پیامبر (ص) قرار داده و پرسش‌هاى خود را از طریق او از پیامبر (ص) مى پرسیدند.

بنا به نقل “ الانساب الاشراف” , ابو سعید خدرى در توصیف این رابطه مى‌گفت:

” کانت لعلی دخلة لم تکن لأحد من الناس“ ؛ على علیه السلام وقت ملاقات خاصى با رسول خدا (ص) داشت که براى هیچ کس دیگر چنین منزلتى وجود نداشت.”

وقتى از امام سؤال مى کردند که چرا بیش از دیگر صحابه، از پیامبر (ص) حدیث نقل مى کند , پاسخ مى داد :

” لأنَی کنت اذا سألته أنبانى و اذا سکت ابتدأنى“ ؛ براى اینکه وقتى من از او سوال مى کردم, او پاسخ مرا مى داد و وقتى من ساکت مى گشتم او خود آغاز به سخن مى کرد.

از جمله شواهد دیگرى که به وجود چنین رابطه‌اى با پیامبر (ص) و اثرات بارز آن در علم امام گواهى مى‌دهد, آگاهى امام به شأن نزول آیات قرآنى و تفسیر دقیق آنهاست.

” و اللّه ما نزلت آیة اّلا و قد علمت فیما نزلت و این نزلت“

قسم به خدا, آیه اى فرود نیامد مگر آن که من آگاهم که درباره چه و در کجا فرو آمده است.

سراسر دورانى که پیامبر (ص) به تبلیغ و اعلام رسالت اشتغال داشت, امام مى کوشید تا یاورى فداکار براى آن حضرت باشد. وقتى فرمان انذار علنى به رسول خدا (ص) رسید و او خواست خویشانش را به اسلام فرا خواند, على علیه السلام به عنوان بازوى رسول خدا (ص) مقدمات مجلس را تهیه دید و خود در میان آن جمع, اظهار وفادارى اش را باز تاکید نمود.

هنگامى که افرادى چون ابوذر , در مکه سرگشته به دنبال خانه ى پیامبر (ص) مى گشتند, على علیه السلام به عنوان جوانى شجاع با رعایت تمام شیوه هاى دقیق حفاظت, آنان را مخفیانه به محل زندگى رسول خدا مى برد.

وقتى پیامبر (ص) گرفتار محاصره ى اقتصادى و قطع روابط خانوادگى با قریش شد و در شعب ابى طالب محصور بود, على علیه السلام با هزاران زحمت و با طى راه هاى صعب و دشوار , به تهیه مواد غذایى براى پیامبر (ص) و دیگر همراهان مى پرداخت.

زمانى که پیامبر (ص) به سوى طائف و دیگر نقاط حومه ى مکه مى رفت وظیفه ى خویش را در ابلاغ پیام الهى به انجام رساند, این على علیه السلام بود که همراه او مى رفت تا پیامبر (ص) تنها نماند و او را در مشکلات و گرفتارى هاى احتمالى یارى رساند.

مشرکین که تحت فشار تبلیغ اسلام قرار گرفته و ادامه ى کار رسول خدا (ص) را موجب اضمحلال قدرت خویش دیدند, دست به توطئه قتل پیغمبر زدند. یار فداکار رسول الله (ص) با پیامبر (ص) طرحى را براى مقابله با این توطئه ریختند, طرحى که نیاز به فداکارى داشت.

على علیه السلام آنقدر عاشق پیامبر (ص) بود که از جان و دل پذیرفت تا خود را در معرض خطر قرار دهد و پیامبر (ص) را از خطر برهاند.

هنگامى که پیامبر (ص) به مدینه هجرت فرمود, از آنجا که على علیه السلام نزدیکترین فرد به رسول الله بود, علاوه بر وظیفه اى که در جهت بازگرداندن امانات مردم (که نزد پیامبر بود) داشت, به همراه خانواده پیامبر (ص) که در میان تهدید مشرکین گرفتار بودند, پس از چند روز به طرف مدینة النبى به راه افتاد و پیامبر (ص) در نزدیکى یثرب آنقدر تامل کرد تا برادرش على علیه السلام از راه برسد و به همراه او به مدینه وارد گردد.

این روابط با ازدواج على علیه السلام با دختر گرامى رسول خدا (ص) , فاطمه زهرا (س) استحکام بیشترى یافت. ثمره ى این ازدواج فرزندانى بودند که پیامبر (ص) با تمام وجودش آنها را دوست داشت و اولاد خویش مى خواند این تنها به خاطر فاطمه نبود که به خاطر على علیه السلام نیز بود .

 

منبع:

یاد ایام جلد (2)


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:45 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

عدالت در رفتار اجتماعی حضرت علی علیه السلام<\/h1>
امام علی علیه السلام

در روزگار خلافت خلیفه دوم، شخصی ادعایی نسبت به حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام داشت و بنا شد در حضور خلیفه رسیدگی شود.

مدعی حاضر شد و خلیفه خطاب به امام علی علیه‌السلام گفت:

ای اباالحسن در کنار مدعی قرار گیر تا حل دعوا کنم.

که آثار ناراحتی را در سیمای حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام نگریست گفت:

ای علی! از این که تو را در کنار دشمن قرار دادم ناراحتی؟

امام علی علیه‌السلام فرمود:

نه بلکه از آن جهت که در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعایت نکردی نگران شدم، زیرا او را با نام صدا کردی و مرا با کینه و لقب «ابوالحسن» خواندی (1)، ممکن است طرف دعوا نگران شود.

 

احترام به شخصیت انسان‌‌‌‌ها<\/h2>

الف- عذر خواستن از پیادگان

حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام سواره به راهی می‌رفت و جمعی از مردم کوفه برای پاس داشتن حرمت امام علی علیه‌السلام پیاده به دنبالش روان بودند.

امام رو به آنان کرد و پرسید:

آیا کاری دارید؟

پاسخ دادند: نه، دوست داریم به‌ دنبال شما بیاییم.

حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام فرمود:

برگردید، زیرا همراهی پیاده با سواره مایه ذلّت و خواری پیادگان و غرور و تباهی سواره خواهد شد. (2)

امام علی علیه‌السلام به بزرگ قبیله شبامیان فرمود:

«ارجع، فان مشی مثلک مع مثلی فتنة للوالی، و مذلة للمومن؛ بازگرد، که پیاده رفتن رئیس قبیله‌ای چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و زبونی مومن است. (3)

ب- نکوهش از آداب جاهلی ذلّت‌بار

بسیاری از پادشاهان و قدرتمندان در طول تاریخ مردم را وادار می‌کردند که در برابرشان به خاک بیافتند، کرنش کنند، خم شوند، و انواع ذلت‌پذیری‌ها را بر خود هموار کنند.

وقتی حضرت علی علیه‌السلام برای رفتن به صفّین به شهر انبار رسید دید که مردم شهر تا امام علی علیه‌السلام را دیدند از اسب‌ها پیاده‌ شده، و در پیش روی آن حضرت شروع به دویدن کردند.

حضرت علی علیه‌السلام علّت را پرسید.

گفتند: یک رسم محلّی است که پادشاهان خود را اینگونه احترام می‌کردیم.

امام علی علیه‌السلام ناراحت شد و فرمود:

«فقال: و الله ما ینتفع بهذا امراوکم!

و انّکم لتشقّون علی انفسکم فی دنیاکم، و تشقون به فی آخرتکم. و ما اخسر المشقّة وراءها العقاب، و اربح الدّعة معها الامان من النّار!

به خدا سوگند! که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیا با آن خود را به زحمت می‌افکنید، و در آخرت دچار رنج و زحمت می‌گردید، و چه زیانبار است رنجی که عذاب در پی آن باشد، و چه سودمند است آسایشی که با آن امان از آتش جهنّم باشد.» (4)

 

اصلاح اجتماعی (شکست نظام طبقاتی)<\/h2>

بر اساس آیه 13 حجرات: «یا ایّها النّاس انّا خلقناکم من ذکر و انثی؛ ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، پس همه انسان‌ها، نژادها، قبیله‌ها با هم برابرند.»

رسول گرامی اسلام با همه به ‌گونه‌ای مساوی برخورد می‌کرد. اما خلیفه اول و خلیفه دوم و خلیفه سوم به سنّت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله عمل نکردند، و انواع تبعیضات در تقسیم مدیریّت‌ها، و توزیع بیت‌المال صورت گرفت که قابل چشم‌پوشی نبود.

خلیفه اول، حتی بزرگان انصار را در لشگرهای خود فرماندهی نمی‌داد و تنها ثابت بن قیس را با اصرار و اجبار به کار گماشت که انصار اعتراض کردند. (5)

و دومی و سومی، آنقدر در زنده شدن روح نژادپرستی، افراط کردند که همه، زبان به اعتراض گشودند. یعنی عرب خود را بر غیر عرب برتری می‌داد.

بنی‌امیّه همه مراکز کلیدی کشور را در زمان خلیفه دوم و به خصوص در زمان خلیفه سوم در دست گرفتند و یک نظام طبقاتی جاهلی به وجود آوردند، که شباهتی با جامعه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله‌ نداشت.

حضرت علی علیه‌السلام یکی از اهدافش، شکستن بافت طبقاتی ظالمانه موجود جامعه بود. موجودی بیت‌المال را مساوی تقسیم کرد، که اعتراض امتیاز خواهان بلند شد. به همه سه درهم داد و برای خودش هم سه درهم برداشت، و به آزاد کرده خودش قنبر هم سه درهم داد.

امام علی علیه السلام

بر خلاف شیوه‌های سه خلیفه قبلی، بزرگان انصار را ولایت داد، از قریش و بنی‌هاشم هم استفاده کرد، و حتّی در نشستن و برخاستن نیز چونان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله عدالت رفتاری را رعایت کرد.

روزی اشعث بن قیس بر امام علی علیه‌السلام وارد شد، دید که حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام در میان عرب و غیر عرب از نژادهای گوناگون نشسته است و جای خالی برای او نیست، با ناراحتی به امام علی علیه‌السلام اعتراض کرد که: ای امیرمومنان، سرخ‌پوست‌ها بین ما و تو فاصله انداختند. (6)

حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام خشمناک شده، به او فرمود: چه کسی مرا بر این آدم‌های چاق و فربه یاری می‌دهد؟

و نپذیرفت که ایرانیان و غیر عرب پراکنده شوند، تا اشعث و دیگر بزرگان عرب در کنار امام علی علیه‌السلام بنشینند. (7)

و در تقسیم مساوی بیت‌المال به حضرت علی علیه‌السلام اعتراض کردند و گفتند:

آیا این عدالت است که بین ما و آنان که با شمشیر ما مسلمان شدند یا بنده آزاد شده ما هستند، یکسان عمل کنید و به همه سه درهم بدهید؟

 

عدالت نسبت به کودک سقط شده دشمن <\/h2>

چون لشگر بصره پس از شکست در جنگ جمل فرار کردند و به شهر هجوم می‌بردند، زنی حامله از فریادها و هیاهوی فراریان، به شدت ترسید و بچه او سقط شد. پس از مدتی کوتاه آن زن نیز فوت کرد.

وقتی خبر به امام علی علیه‌السلام رسید، ناراحت شده، چنین قضاوت کرد؛

دیه آن کودک و دیه آن مادر را از بیت‌المال به خانواده‌اش بپردازید. (8)

با این که مردم بصره از شورشگرانی بودند که با امام علی علیه‌السلام جنگیدند، چنین قضاوت عادلانه‌ای عقل‌ها را به شگفتی وامی‌دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- شرح ابن ابی الحدید، ج 17، ص 65/ فرائد السمطین، ج 1، ص 349 .

2- علی و حقوق بشر، ج 1، ص 77، جرج جرداق/ نهج‌البلاغه، حکمت 322، معجم المفهرس مولف

3- حکمت 322، نهج‌البلاغه، مجم المفهرس مولف

4- حکمت 37، نهج‌البلاغه، معجم‌المفهرس مولف

5- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 29/ الغارات، ثقفی، ص 32 .

6- به اعراب بادیه‌نشین که در آفتاب چهر‌ه‌شان سرخ می‌شد و ایرانیان که رنگشان سرخ و سفید بود، سرخ پوست می‌گفتند.

7- کتاب الغارات، ثقفی، ص 341/ نقش ائمّه در احیاء دین، ج 14، علامه عسگری .

8- خبر یاد شده در کتاب کافی و وافی و تهذیب و من لا یحضرء الفقیه آمده است.

 

منبع:

امام علی علیه السلام و اخلاق اسلامی، محمد دشتی.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:43 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

 

امام علی علیه السلام

ابودرداء «به نقل از عروة بن زیبر» در مسجد مدینه خطاب به مردم گفت:

آیا می‌دانید پارساترین مردم کیست؟

گفتند: شما بگویید.

پاسخ داد: امیرالمومنین علی علیه‌السلام.

و آنگاه خاطره‌ای نقل کرد که:

ما و تعدادی از کارگران با حضرت علی علیه‌السلام در یکی از باغات مدینه کار می‌کردیم، به هنگام عبادت، امام علی علیه‌السلام را دیدم که از ما فاصله گرفت و در لابلای درختان ناپدید شد،

با خود گفتم شاید به منزل رفته است.

چیزی نگذشت که صدای حزن‌آور علی علیه‌السلام را در عبادت شنیدم که با خدا راز و نیاز می‌کند.

آرام آرام خود را به ایشان رساندم، دیدم در گوشه‌ای بی‌حرکت افتاده است.

با خود گفتم: شاید از خستگی کار و شب زنده‌داری به خواب رفته است، کمی صبر کردم خواستم او را بیدار کنم، هر چه تکانش دادم بیدار نشد، خواستم او را بنشانم نتوانستم، با گریه گفتم:

انا الله و انا الیه راجعون .

فورا به منزل فاطمه علیهماالسلام رفتم و گریان و شتاب‌زده خبر را گفتم که حضرت زهراء علیهما‌السلام  فرمود:

«ابودرداء به خدا علی علیه‌السلام مانند همیشه در عبادت از خوف خدا مدهوش شده است.»

آب بردم، به سر و صورت امام علی علیه‌السلام پاشیدم، به هوش آمد، وقتی مرا گریان دید، فرمود:

«پس در قیامت که مرا برای حساب فرا می‌خوانند چگونه خواهی دید.»

ابودرداء می‌گوید:

به خدا سوگند که این حالت را در هیچ کدام از یاران رسول خدا صلی‌الله علیه و آله ندیدم. (1)

 

عبادت در کودکی<\/h2>

همه مردم می‌دیدند که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، خدیجه علیهاالسلام و کودکی به نام علی علیه‌السلام وارد مسجدالحرام می‌شوند و نماز می‌گزارند.

حضرت علی علیه‌السلام فرمود:

«و لقد صلّیت مع رسول الله صلی‌الله عیله و آله قبل الناس بسبع سنین و انا اوّل من صلّی معه؛ و همانا من با پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله پیش از همه انسان‌ها نماز خواندم، در حالی که من هفت ساله بودم، من اول کسی هستم که با پیامبر نماز گزاردم.» (2)

و رسول گرامی اسلام هم فرمود:

«یا علی انت اول هذه الامّة ایمانا بالله و رسوله؛ ای علی! تو اول فرد از این امّت اسلامی هستی، که به خدا و پیامبرش ایمان آوردی. (3)

 

پی‌نوشت‌ها:

1- امالی شیخ صدوق، و علی علیه‌السلام از ولایت تا شهادت ص 279/ مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 124/ بحارالانوار، ج 84، ص 196.

2- الغدیر، ج 3، ص 222 .

3- بحارالانوار، ج 19، ص67 .

 

منبع:

امام علی علیه السلام و اخلاق اسلامی، محمد دشتی.


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 11:41 صبح توسط احمد نظرات ( ) | |

   1   2      >

:قالبساز: :بهاربیست:








تصاویر مذهبی;

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
کد جستجوگر گوگل

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس