*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
حضرت امام محمد تقی علیه السلام، درماه مبارک رجب سال 195هجری به دنیا آمد و در ماه ذیقعده سال 220 در 25 سالگی به شهادت رسید . زندگی آن حضرت اگر چه بر اثر شقاوت ظالمانه روزگار، دیری نپایید، اما در آن مقطع زمان، روشنی بخش روح و جان شیعیان بود . قرن دوم و سوم هجری برههای حساس و پرتلاطم در تاریخ شیعه است . شیعیان پس از روزگاری دشوار در مسیر پرتلاطم جریانهای فکری و عقیدتی قرار داشتند و در برابر هجوم ظالمانه دشمنان پایداری میکردند. حضرت امام جواد علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش، حضرت امام رضا علیه السلام در خردسالی، در سن هفت سالگی زمام قافله امت را به دست گرفت و به امامت رسید. امام جواد علیه السلام نخستین امام شیعیان است که در خردسالی به امامت رسید. این مساله بر اثر طعن مخالفان و توطئه ظالمان مایه حیرت و سرگردانی برخی از شیعیان بود. آنان که از دسترسی به ساحت حضرت امام محروم بودند، با گونهای تنش و اضطراب فکری مواجه شدند، اما بر اثر خودگرایی شیعه و ایمان ژرف به مفهوم سترگ امامت اندک اندک از حجم ابرهای تیره تردید و تزلزل کاسته شد.(1) امام رضا علیه السلام نیز گاه شیعیان را به این مساله مهم توجه میداده است، از ابونصر بزنطی نقل شده است که، من و صفوان بن یمینی بر امام رضا علیه السلام وارد شدیم – در حالی که ابوجعفر (امام جواد علیه السلام) که سه سال سن داشت ایستاده بود، ما عرض کردیم فدایت گردیم، اگر پناه بر خدا اتفاقی بیفتد، بعد از شما چه کسی امام است؟ حضرت فرمود: همین پسرم. و با دست به ابوجعفر علیه السلام اشاره کرد، ما عرض کردیم با این که او در این سن و سال است؟ حضرت فرمود: آری! در همین سن و سال خدای تبارک و تعالی به حضرت عیسی علیه السلام که دو ساله بود، احتجاج فرمود. (3) این که کودکی خردسال رهبری امت را عهدهدار شود، نخستین بار در مورد امام جواد علیه السلام تحقق یافت، سن کم آن حضرت حتی عدهای از شیعیان را درباره مسئله امامت به تردید انداخته بود به گونهای که گاه سؤال میکردند تا زمانی که ایشان به سن امامت برسند، چه کسی امام شیعه خواهد بود؟ و خواص شیعه پاسخ میدادند، اگر بنا به فرموده ائمه اطهار حضرت جواد، امام و پیشواست سن کم او مسئلهای نیست و او با وجود سن کم شایستگی اداره امور مسلمین را دارد . به هر حال مراجعات مکرر به ایشان و پاسخ بدون تأمل آن حضرت به سؤالات، عظمت و مقام علمی ایشان را بر همگان ثابت نمود. ایام حج بود، چهل نفر از علمای بغداد و سایر شهرها جمع شده، به قصد حج حرکت کردند از طریق مدینه آمدند تا امام جواد را ببینند . وقتی به خانه امام جعفر صادق علیه السلام وارد شدند آنجا خالی بود، آمدند روی فرش بزرگی نشستند، در این هنگام عبدالله بن موسی به طرف آنها آمد و بالای مجلس نشست، منادی صدا زد، این فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله است هر کس مسئلهای دارد سؤال نماید. سپس خود مسائلی سؤال کرد و او پاسخهای نادرست داد، لذا شیعیان متحیر و محزون شدند و فقها هم مضطرب گشتند بلند شدند و تصمیم گرفتند برگردند، پیش خودشان فکر کردند، اگر امام جواد علیهالسلام امام بود پاسخ مسائل را تکمیل میکرد، در این هنگام دری از بالای مسجد باز شد و موفق خادم امام جواد علیه السلام وارد گردید و گفت این ابوجعفر است، پس همه بلند شدند و به طرف او رفتند و جلوی ایشان قرار گرفتند و بر او سلام کردند، سپس امام در حالی که دو پیراهن بر تن و عمامهای بر سر داشت و در پاهایش نعلین بود وارد شد و نشست . همه مردم ساکت شدند تا این که کسی که مسائلی داشت بلند شد و مسائل خود را بیان کرد، امام جواد پاسخهای صحیح و کامل داد لذا همه خوشحال شدند و برای حضرت دعا کردند و از او تشکرنمودند و به ایشان عرض کردند، عموی شما عبدالله چنین و چنان فتوا داد! امام فرمود: لااله الاالله ای عمو فردای قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که پیش خدا بایستی و خدا به تو بگوید چرا بدون علم و آگاهی برای بندگان فتوا دادی درصورتی که در میان امت از تو عالمتر موجود بود! (4) در حدیث علی بن جعفر عموی امام رضا علیه السلام هم این مشکل ترسیم شده و امامت امام جواد علیهالسلام اثبات گردیده است. خصوصا با توجه به اینکه علی بن جعفر، معاصر برادرش امام موسی بن جعفر علیه السلام و برادرش امام رضا و امام جواد علیه السلام بود … از ایشان نقل شده که گفت: خداوند ابوالحسن امام رضا را یاری نمود وقتی که برادر و عمویش به او ستم کردند و حدیثی را نقل میکند تا میرسد به اینجا که میگوید: پس من بلند شدم و دست امام جواد علیه السلام فرزند امام رضا علیهالسلام را گرفتم و گفتم، پیش خدا شهادت می دهم که تو امام من باشی . این حدیث و سند محکم و امثال آنها که تعداد آنها هم زیاد است، اهمیت فراوان دارد و اضطرابی را که در مورد مساله امامت بعد از امام روشن میسازد. مخصوصا با توجه به این که امام در سنین کودکی بود و خداوند هم تا اواخر سالهای عمر امام رضا علیه السلام به ایشان فرزندی عطا نکرده، همین باعث پریشانی عدهای از پیروان اهلبیت در مورد جانشینی امام رضا علیه السلام گردیده بود، لذا در هر مناسبتی که امام هشتم علیه السلام را ملاقات میکردند از ایشان در مورد جانشینی پرسش مینمودند و امام هم به آنها اطمینان میداد که جانشین او، فرزندش است. بالاخره خداوند آن فرزند را به او عطا نمود، وقتی که امام جواد علیه السلام متولد شد، طبعا سؤالات بسیاری جهت شناختن جانشین او به سویش سرازیر شد که آیا محمدجواد علیه السلام که کودک است امام و جانشین خواهد بود؟ اگر چنین باشد او چگونه سختی و بار امامت را با آن سن و سال کم به دوش میکشد؟ امام رضا علیه السلام هم تأکید میکرد که امام پس از خودش فرزندش محمدجواد علیه السلام است و اوست که شایسته این مقام است . حاکم ابوعلی فرزند احمد بیهقی نقل کرد که محمد بن یحیی صولی به من گفت که عون بن محمد به ما گفت: ابوحسین بن محمد بن ابی عباد که همراه فضل بن سهل کاتب امام رضا علیه السلام بود گفت: امام رضا هیچ وقت پسرش امام جواد را با اسم صدا نمیکرد، بلکه همیشه او را با کنیه یاد میکرد و میگفت: ابوجعفر علیه السلام به من نوشت و من به ابوجعفر که در مدینه زندگی میکرد و کودک بود نوشتم، او را با تعظیم خطاب مینمود و ابوجعفر (امام جواد) در نهایت فصاحت و بلاغت و زیبایی پاسخ میداد و من شنیدم که امام رضا علیه السلام میفرمود: ابوجعفر وصی من و جانشین من بعد از من در میان خاندانم است.(5) بدیهی است که مسأله اعجازآمیز خردسالی امام مبتنی بر بنیادهای پوشیده و غیبی جهان است، آن کس که بتواند در چنین سن و سالی، رهبری قومی را که در سرزمینهای دور و نزدیک گسترده بودند، عهدهدار شود و در برابر تهاجم انبوه دشمنان از جان نلغزد و پایدار بماند، هالهای از الهام غیبی را بر گرد وجود خویش دارد . این بود که شیعیان به وجود حضرت دلگرم میشدند و در طریق حقجویی و عدالت طلبی گام میزدند . از آن حضرت نقل است که فرمود: «ستمگر و یاری کننده او و راضی به عمل او، شریک یکدیگرند و روز اجرای عدالت درباره ظالم دشوارتر است از روز ستمکاری ظالم بر مظلوم.» (6) مأمون پس از شهادت امام رضا، امام جواد را به بغداد آورد تا او را تحت کنترل خود درآورد و مدینه را که به عنوان کانون خطر و شورش علویان احساس میشد از وجود محور خالی سازد. وقتی امام به بغداد تشریف آوردند درباریان و مشاهیر عصر جهت تحقیر آن حضرت که در آن زمان 10- 11 سال بیش نداشت، جلسهای تشکیل دادند تا سئوالات حل نشده خویش را مطرح نمایند، در این جلسه که از سوی مأمون تشکیل شده بود یحیی بن اکثم قاضی القضاة حکومت عباسی رو به امام جواد علیه السلام کرد و سؤال کرد: درباره شخص محرمی که مرتکب شکار شده است چه میفرمایید؟ امام در پاسخ به سؤال وی چنان حکیمانه شقوق مختلف قضیه را متذکر شدند که یحیی عاجزانه از امام خواست تا حکم صور مختلف قضیه را بیان فرماید . آن حضرت شروع به سخن فرمود: این مسأله صورتهای فراوانی دارد، آیا در خارج حرم بوده یا در داخل، از حرمت این کار اطلاع داشته یا نه، عمدا کشته یا سهوا، بنده بود، یا آزاد، صغیر بوده، یا کبیر، بار اول بوده یا بار دوم، صید پرنده بود، یا غیر پرنده، کوچک بوده یا بزرگ، کشنده از کار خود پشیمان شده یا قصد تکرار آن را دارد، در شب صید کرده بود یا روز، احرام او احرام عمره بود یا احرام حج؟ پس از بیان مفصل امام در رابطه با شکار محرم، حضرت رو به حاضران نمود سؤالی مطرح کردند که همگان از پاسخ بدان فرو ماندند و امام به مسأله مذکور نیز پاسخ فرمود . درباره شهادت حضرت امام جواد علیه السلام روایتهای گوناگونی وجود دارد، اما آنچه از تفحص متون روایی برمیآید این است که آن حضرت به دست همسرش ام الفضل دختر مأمون و به نیرنگ و فرمان معتصم عباسی مسموم گشت و به شهادت رسید . مرحوم علامه محمدحسن مظفر آورده است که خلیفه علما را گرد میآورد تا با آن حضرت مناظره نمایند به این گمان که در او لغزشی بیابد و از مقام و منزلت او بکاهد . یک بار نامههایی را جعل کرد که مردم را به بیعت آن حضرت فرامیخواند تا بهانهای برای هتک حرمت امامت باشد، اما این توطئهها عاقبتی جز افزونی مرتبت امام در پی نداشت از این رو کینه و خشم معتصم افزونی گرفت، یک بار او را به زندان افکند و زمانی که تصمیم به قتل آن حضرت گرفت او را از زندان آزاد کرد و همسر آن حضرت دختر مأمون را وادار کرد تا حضرت را با زهر به شهادت برساند، پس از شهادت حضرت شیعیان اطراف خانه او اجتماع کردند و چون معتصم در صدد بود که آنان را از تشییع پیکر آن حضرت بازدارد، با شمشیرهای آخته برای پایداری تا پای مرگ هم پیمان شدند.(7) پینوشتها: 1- زندگانی سیاسی امام جواد، جعفر مرتضی العالمی، ترجمه سید محمد حسینی، ص 26 . 2- اصول کافی، ج 1، ص 214 . 3- بحارالانوار، ج 50، ص 35 . 4- همان، ص99 5- سرچشمههای نور، امام جواد علیه السلام، ص 85 6- بحارالانوار، ج50، ص 97 7- تاریخ الشیعه . منبع: زندگانی سیاسی امام جواد، جعفر مرتضی العالمی، ترجمه سید محمد حسینی، ص 26 . محمد بن ریان نقل میکند: مامون برای رسیدن به هدفش (بد نام کردن حضرت امام جواد علیه السلام) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد علیه السلام به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت . به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد علیه السلام، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند. مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند. کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد . در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند و صوتی خوش داشت و عود مینواخت وجود داشت . وی به مامون گفت من توان آن را دارم که نقشهات را - وادار کردن حضرت به لهو و لعب - عملی سازم . از این رو در مقابل امام جواد علیه السلام نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامی که مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد علیهالسلام سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: "اتق الله یا ذالعثنون " از خدا بترس ای ریش بلند. دست مخارق از حرکت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد. روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال کرد. مخارق پاسخ داد چون امام جواد علیهالسلام بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت .(1) ابوجعفر طبری از ابراهیم بن سعید نقل میکند که حضرت امام جواد علیه السلام را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست میزد و آن برگها به برگ نقره تبدیل میشد. من آنها را از حضرت گرفتم، و با آنها در بازار معامله نمودم. آن برگها نقره خالص بودند و هرگز تغییری نکردند . (2) اسماعیل بن عباس هاشمی میگوید: در روز عیدی به خدمت حضرت جواد علیه السلام رفتم، از تنگدستی به آن حضرت شکایت کردم . حضرت سجاده خود را بلند کرد، از خاک قطعهای از طلا گرفت . یعنی خاک به برکت دست حضرت به پارهای طلای گداخته مبدل شد. آن را به من عطا کرد. من آن را به بازار بردم شانزده مثقال بود . (3) عمر بن یزید میگوید: امام محمد تقی علیه السلام را دیدم. به آن حضرت گفتم: یابن رسول الله، نشانه امامت چیست؟ حضرت فرمود: امام کسی است که توان چنین کاری را داشته باشد . دست خود را بر سنگی نهاد و جای انگشتش بر آن ظاهر شد . راوی نقل میکند: حضرت امام جواد علیه السلام را دیدم که آهن را بدون آن که در آتش نهد میکشید و سنگ را با خاتم خود نقش میزد . (4) پینوشتها: 1- الکافی، ج1، ص 494/ اثبات الهداة، ج3، ص332/ مدینة المعاجز، ج 7، ص 303 / حلیة الابرار، ج 4، ص 565/ الوافی، ج3، ص 828 / المناقب، ج 4، ص396 / البحارالانوار، ج50، ص61 . 2- دلائل الامامة، ص 398 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 228/ اثبات الهداة، ج3، ص 345. 3- اثبات الهداة، ج 3، ص 338/ بحارالانوار، ج 50، ص 49/ مدینة المعاجز، ج 7، ص373 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1،ص 253 . 4- مدینة المعاجز، ج7،ص322/ اثبات الهداة، ج3، ص 345/ دلائل الامامة، ص 399/ نوادر المعجزات، ص 181/ موسوعة الامام جواد علیه السلام، ج1،ص 252 . زمانى که امامت از دیدگاه اهلبیت علیهم السلام و شیعیانشان عبارت است از ادامه خط نبوّت، در رهبرى الهى امت به سوى هدف والاى رسالت. و نیز، سرچشمه همیشه جوشانى است براى اندیشه اسلامى اصیل، که باید همواره امت را سیراب کند و زنده نگه دارد و زلالى و گوارایى را از خدا و رسول صلّى الله علیه و آله و سلم گرفته است. هنگامى که امامت چنین مفهومى داشته باشد، طبیعتاً نیازمند به آن است که از جانب کسى که داراى چنین حقى است، پذیرش این امتداد خط، اعلان گردد و سپردن و واگذارى مسؤولیتهاى رهبرى به کسانى که کمال شایستگى و لیاقت را براى متحمل شدن مسؤولیتهاى سنگین آن را دارند، به اطلاع همگان برسد. همچنان که با خبر ساختن همه مردم، از منبع پاک و اصیل علوم و معارف، براى تغذیه حرکت فکرى و تجهیز آن به آنچه که در خط تکاملى و پیشرویش به سوى هدف، بدان نیاز مىیابد، لازم است. از همین جا است که طبیعى بود، بناى امامت، بر دو پایه اساسى(1) بر پا شود. به طورى که با نبود هر یک از این دو پایه، بنا از هم پاشیده، امامت محتواى اصلى خود را از دست بدهد. آن دو رکن و پایه عبارتند از: 1- نص. 2- علم مخصوصى، که خداوند آن را به ائمّه، از طریق پدرانشان از پیامبر علیهم السلام اختصاص داده است. علاوه بر این دو رکن، شایستگى و اهلیّت براى امامت، که به معناى دارا بودن خصلتها و ملکات رهبرى که بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسیر را تضمین کنند، مىباشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگى و ... از شرائط تصدى این مقام است. به همین خاطر است که مىبینیم ائمّه اطهار (علیهم السلام)، در هر مناسبتى، به نشان دادن این امور، به ویژه، به ارائه آن دو رکن مهم، اهتمام مىورزیدهاند، و سختىها و خطرات هر چند بزرگ که احیاناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مىشد، آنان را از بیان آن حقایق باز نمىداشت. شواهد بر اهتمام ائمّه (علیهم السّلام) بر این امر بى شمار است. ما در اینجا فقط اشاره مىکنیم به اقدام امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه، صفّین، روز شورا و روز (جنگ) جمل، که از صحابه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) در مورد حدیث غدیر، شهادت خواست و شمار بسیارى از آنان بدان گواهى دادند. همچنان که امام حسین علیه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و به خصوص حدیث غدیر را و نیز بدکارىهاى معاویه را به ایشان یادآورى نمود.(2) هدف از این اقدامات و اهتمامات، تثبیت امامت، و جلوگیرى از نابودى و فراموشى نصوص و وقایعى که آن را ثابت مىکند، بوده است. علاوه بر تمام اینها، ائمّه (علیهم السّلام) در سخنان بسیارى اظهار داشتهاند که: علم مخصوصى را که پیامبر گرامى (صلّى الله علیه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعلیم و اختصاص داده است، دارا هستند. مانند احادیثى که فرمودهاند جفر و جامعه نزد ایشان است و احادیث دیگرى که جوینده در منابع و مراجع روائى به صورت پراکنده مىیابد. هر چند که دشمنان اهلبیت علیهم السلام در انکار وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار از فرزندان او، و یا در جهت تغییر و تأویل نصوص وارده در این باره به معانى و وجوهى دور از عقل و ذهن، تلاش و کوشش بنمایند، ولى طبع آدمى زیر بار نمىرود و ذوق سلیم آن را پس مىزند. آنان نتوانسته و هرگز نمىتوانند حدیثى را که نزد خودشان به تواتر نقل شده که پیامبر اکرم (صلّى الله علیه و آله) فرموده است که بعد از او دوازده تن جانشین او خواهند بود که همگى از قریش، یا از بنىهاشم مىباشند ... و در بسیارى از روایات نامهاى آنان یا اسامى بعضى از آنان، آمده است، انکار کنند. قندوزى حنفى گفته است: «یحیى بن حسن در کتاب «العمدة» از بیست طریق روائى روایت کرده است که بعد از پیامبر صلّى الله علیه و آله دوازده نفر که همگى از قریش هستند، جانشین آن حضرت هستند. بخارى از سه طریق، مسلم از نه طریق، ابو داوود از سه طریق، ترمذى از یک طریق و حمیدى از سه طریق این روایت را آوردهاند.»(3) و علامه محقق، شیخ لطف الله صافى، در کتاب خود صدها حدیث، از طریق بسیار گرد آورده است که بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأکید دارند.(4) و بالأخره، سیوطى تصریح نموده است به این که: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود» اجماع شده است و این عبارت از طرق متعددى روایت شده است.»(5) برخى از عامّه، به هنگام تعیین و مشخص نمودن آن خلفا دوازدهگانه، همچون شبکور در شب تاریک و ظلمانى به این سوى و آن سوى زدهاند. چنانچه سیوطى در «تاریخ الخلفا» گفتههاى قاضى عیاض و جز او را منعکس نموده ولى خود، به نتیجه و حاصلى قطعى نرسیده است و فقط توانسته هشت خلیفه را که به نظر خودش داراى ویژگىهایى بودهاند که بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده که عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن على (علیه السّلام)، معاویه، عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز. آنگاه گفته است: و احتمال مىرود که مهتدى، از خلفاء عباسى، بدین جهت که در میان عباسیان همانند عمر بن عبدالعزیز در میان بنى امیه بوده، و نیز «الظّاهر» به خاطر این که عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقى مىماند دو نفر که یکى از آن دو: مهدى است، زیرا مهدى از اهلبیت محمد (صلّى الله علیه و آله) مىباشد.»(6) و ما نفهمیدیم وجه و سبب این پرشهاى بلند، از معاویه تا عمر بن عبدالعزیز ... و تا مهدى!! چیست؟ و آیا عرف مردم، چنین معنى و تفسیرى را از آنچنان نصوص و سخنان صریحى که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرموده است، مىپذیرند؟ یا این که بین این افرادى که نام برده شدند فاصلهاى نمىبینند و آنها را متصل به یکدیگر مىدانند؟! قاضى عیاض هم این حدیث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنىامیه که یزید لعنة الله علیه نیز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به این ترتیب تجاهل نموده و صریح بعضى روایات را که مىگوید تمامى آن خلفا از بنىهاشم هستند، و صریح بعضى دیگر را که اسامى آنان علیهم السلام را ذکر کرده است، نادیده گرفته و در برابر صریح روایاتى دیگر که مىگوید: «تمامى آن خلفا بر مبناى هدایت و دین حق رفتار مىکنند.»(7) و روایات دیگرى که بیانگر ویژگىهایى است که مدعاى او را تکذیب و رد مىکند، خود را به نادانى زده است. ولى در مقابل، در میان آنان کسى را هم مىبینیم که زبان به بیان حق گشوده، و به راستى سخن گفته و در راه خدا، از بدگویى بدگویان، نهراسیده است. قندوزى حنفى مىگوید: «برخى از محققان گفتهاند: احادیثى که دلالت دارند بر این که جانشینان بعد از رسول الله (صلّى الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسیار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و دیدن و شناختن روزگار، یقین حاصل شده است به این که، مقصود و مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله) امامان دوازدهگانه از اهلبیت و عترت خودش مىباشد. زیرا نمىتوان این حدیث را بر خلفاى بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان کمتر از دوازده نفر بودند. و نیز نمىتوان آن را بر پادشاهان اموى منطبق ساخت، زیرا آنها از دوازده نفر بیشتر بودند، و غیر عمر بن عبدالعزیز، تمامى آنان بى پرده ستم روا مىداشتند، و همچنین، از بنىهاشم نبودند، زیرا پیامبر (صلّى الله علیه و آله)، بنا بر روایت عبدالملک از جابر، فرمود: تمامى آنان از بنىهاشم هستند. و این که در این روایت آمده است که حضرتش این جمله را آهسته فرمود،(8) این روایت را بر روایات دیگر ترجیح مىدهد، زیرا خلافت بنىهاشم خوشایند آنان نبود. همچنین نمىتوان این حدیث را بر پادشاهان عباسى منطبق نمود، زیرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بیشتر بود و ثانیاً آنها به آیه: «قُلْ لا اَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِى الْقُرْبى»(9) و به حدیث کساء، چندان توجه و عمل نمىکردند. پس ناچار این حدیث منطبق است بر امامان دوازدهگانه از اهلبیت و عترت آن حضرت (صلّى الله علیه و آله)، چرا که آنان در عصر خود، داناترین، بزرگوارترین، پرهیزکارترین مردم و داراى بهترین نسب و برترین حسب، و نزد خدا، گرامىترین مردم، بودند و علوم آنان به جدّشان (صلّى الله علیه و آله) پیوستگى داشت، و از وراثت و تعلیم الهى، نشأت مىگرفت، اهل علم و تحقیق و ارباب کشف و توفیق، ایشان را چنین شناختهاند. گواه و مؤیّد(10) این مطلب که مراد و مقصود پیامبر (صلّى الله علیه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهلبیت خود او است و چیزى که این معنى را ترجیح مىدهد، عبارت است از: حدیث ثقلین، و احادیث بسیار دیگرى که در این کتاب و جاهاى دیگر، ذکر گردیده است. اما این که در روایت جابر بن سَمُرَه آمده است که پیامبر (صلّى الله علیه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامى آنان اجتماع و اتفاق مىکنند، به معناى این است که به هنگام ظهور قائم آنان، مهدى، امت به امامت همه آنان اعتراف مىکنند»(11) - پایان سخنان قندوزى حنفى- در مورد فراز اخیر سخنان قندوزى، این معنى محتمل است که مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) این باشد که امت بر اقرار به فضل و علم و تقواى آن امامان علیهم السّلام متفّق مىشوند. در این باره، آنچه آوردیم بس است، بررسى کامل در این زمینه به مجالى گسترده و نوشتارى مستقل، نیاز دارد. همانطور که مىشود روایات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را از طریق نقل قطعى از پیامبر گرامى، اثبات نمود، همچنین، در صورتى که دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انکار کنند و کوشش کنند در برابر سیلاب مهیب نصوص قطعّى الصّدور، بایستند(12)، مىتوان از راه ارائه و اظهار گوشهاى از آن علومى که مختص به آن حضرات (علیهم السلام) مىباشد، امامت را و خود آن روایات و نصوص را اثبات کرد و آن علوم را که جز از مصدر وحى و منبع رسالت سرچشمه دیگرى نمىتواند داشته باشد، بسان شاهدى صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعى آنها، مدرک قرار داد. و همین ویژگى، رمز و سبب اصرار و پافشارى حکّام و دیگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهى ساختن آن از محتواى فکرى و علمى، و بعد از شکست این راه، از راه کوبیدن شخصیّت امام، با تزویر، شایعات دروغ، و اتّهامهاى ناروا. و با ناکامى این روش، روش تصفیه جسمانى، گاهى آشکارا، و گاه پنهانى، به عنوان برداشتن مرکز و کانون خطرى که آنان را تهدید مىکند. اباصلت چنین مىگوید: «از شهرهاى مختلف، متکلّمان را احضار مىکرد، به این آرزو که یکى از آنان در مباحثه، امام را شکست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقههاى مسلمین با آن حضرت سخن نمىگفت مگر آن که با دلیل و برهان محکوم و ساکت مىگشت.» شاید نزدیکترین مثال و نمونهاى که مىتوانیم در اینجا بیاوریم و با موضوع بحث فعلى نیز رابطه نزدیک دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا علیه السلام و سپس با امام جواد علیه السلام، که ناچار شد اوّل براى ولایتعهدى امام رضا علیه السلام بیعت بگیرد.(13) و همچنین دخترش را به همسرى امام جواد علیهالسلام در آورد، سپس براى درهم کوبیدن شخصیّت و موقعیّت امام روش ویژه و در نوع خود بىنظیر (14) را به کار بست، و پس از ناکامى در برابر این دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه علیهما)، موضعى دیگر اتّخاذ کردند و روشى متفاوت به کار گرفتند. زمانى که امامت، - فى نفسه - به دلیل این که نظام حاکم از راه قهر و غلبه، یا از راه تطمیع و تزویر زمام حکومت را که هیچ حقّى در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعیّت آن لااقل مشکوک است، مخالف نظام حاکم به شمار مىرود، و حکومت را صریحاً محکوم مىکند، به طورى که در مسأله بریدن دست دزد، زمانى که معتصم قول امام جواد علیه السلام را پذیرفت، و اقوال دیگر فقیهان را رها کرد، ابن ابى داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقیهان را به خاطر قول مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مىکنند او شایسته مقامى است که معتصم در اختیار گرفته، رها مىکند و به حکم آن مرد حکم مىکند، نه به حکم فقها.» معتصم با شنیدن سخنان ابن ابى داوود رنگ از چهرهاش پرید و به گفته خود ابن ابى داوود از بیدار باش و هشدار من به هوش آمد. روایت اضافه مىکند که پس از چهار روز به امام زهر خورانید.(15) با چنین وصف و حالى، طبیعى است که دستگاه حاکم با دیده رضایت و پذیرش بر این خط عقیدتى خطرناک ننگرد. و یاران و پیروان این خط را به نشر افکارشان و تبلیغ اصول و معتقداتشان تحریک و تشویق ننماید. بلکه برعکس، حکومت خود را خیلى زود در جهت مقابله و پیکار با این خط فکرى و پیروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شیوههایى که در اختیار و توان دارد و به نوعى مىتواند از آنها در این مقابله استفاده کند، مىیابد. و در مورد سمبل و مدار این خط فکرى (یعنى امام)، تا زمانى که حکومت، به هر نحو ممکن، او را به طور قطعى و نهائى از میان برنداشته و از صفحه هستى محو نکرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد یافت وقتى چنین باشد، به طور طبیعى نتیجه این مىشود که: اگر احیاناً ببینیم میان نظام حاکم و صاحبان آن خط فکرى و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّى سازش و همزیستى به وجود آمده است، خصوصاً اگر این همزیستى بین رهبرى این خط فکرى که مشروعیّت و بنیاد وجودى حکومت را به رسمیت نمىشناسد، با حکومت، مشاهده شود، چارهاى جز این نخواهیم داشت که یکى از دو طرف را صریحاً متهم کنیم. یا باید این طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبرى، متهم کنیم به این که در این مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمى کرده و به اصطلاح کوتاه آمده است. البته این در صورتى است که نتوانیم پى ببریم به این که در نتیجه فشار شدید و تهدید صریح حکومت یا بر مبناى «تقیّه» به منظور حفظ اصل مکتب و به دست آوردن موقعیّت براى حمایت و دفع شرّ از آن، این فرقه، مجبور به همزیستى با حکومت شده است. و یا باید خود حکومت را متهم کنیم به این که به نیرنگى بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئهاى وحشتناک، به منظور ضربه وارد کردن بر فکر و عقیده این فرقه یا حتّى از میان برداشتن آن از بیخ و بن است. ولى - همانطور که در کتاب زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام آمده - در بازى بیعتگیرى براى امام رضا علیه السلام براى ولایتعهدى، و نیز در موضعگیرى مأمون در مقابل امام جواد علیه السلام به خوبى و روشنى، اتهام نظام حاکم، عیان است و توطئه و تزویر حکومت، واضح. همانطورى که متون تاریخى تصریح کردهاند(16)، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیشترین، مکّارترین و دو روترین آنان بوده است. همین مرد، معاصر امام جواد علیه السلام بود و امام بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او به سر برد. مأمون کسى است که کوششهاى متعدّدى به منظور کسب پیروزى نهائى و قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امامت امام رضا علیه السلام و چه در زمان امام جواد علیه السلام، به عمل آورد. او پس از آن که به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهلبیت علیهم السّلام پى برد، تلاش نمود که با آنان به روشى نو، و در نوع خود بى نظیر، که در پس آن نیرنگى سختتر و توطئهاى بزرگتر نهفته بود رفتار کند. از این رو مناسب است در اینجا به پارهاى از روایات تاریخ، که کوششهاى مأمون را براى نابودى امامت شیعى نشان مىدهد، و ما قسمتى از آن روایات تاریخى را در کتاب: «زندگانى سیاسى امام رضا علیهالسلام» آوردهایم بیاوریم. ما در آن کتاب آوردهایم که: مأمون به گردآوردن علما و اهل کلام خصوصاً از معتزله، که اهل محاجّه و جدل و موشکافى مسائل بودند، اهتمام مىورزید تا آنان امام رضا علیه السلام را محاصره کنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترین مدّعاى خود و پدرانش که داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله بود، شکست بدهند. هدف نهایى او این بود که با شکست یافتن امام رضا علیه السلام در مسأله امامت، مذهب تشیّع سقوط کند و براى همیشه ستاره شیعه و امامان شیعه خاموش گردد و به این ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشکلات و خطراتى که مأمون و دیگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهدید مىکند، از میان برداشته شود. اینک پارهاى از شواهد تاریخ که نشان دهنده این نقشه مزورانه مأمون مىباشند: 1- صدوق مىگوید: «مأمون از متکلّمان فرقههاى مختلف، و پیروان هوا و هوسهاى گمراه کننده، هر که را که نامى از او شنیده بود، براى مباحثه با امام رضا علیه السلام احضار مىکرد، به امید این که شاید امام در گفتگو با یکى از آنها محکوم شود.»(17) 2- اباصلت چنین مىگوید: «از شهرهاى مختلف، متکلّمان را احضار مىکرد، به این آرزو که یکى از آنان در مباحثه، امام را شکست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقههاى مسلمین با آن حضرت سخن نمىگفت مگر آن که با دلیل و برهان محکوم و ساکت مىگشت.» تا این که مىگوید: «چون این نیرنگ مأمون به نتیجه نرسید، به آن حضرت سوء قصد کرد و با خورانیدن سم او را بکشت.» (18) 3- ابراهیم بن عباس گفته است: «از عباس شنیدم مىگفت: «... مأمون با پرسشهاى مختلف درباره همه چیز، او را امتحان مىکرد، و او به هر سؤال، جواب کافى و شافى مىداد.»(19) 4- هنگامى که حمید بن مهران از مأمون درخواست کرد که با امام رضا علیه السّلام مباحثه و مجادله کند تا از منزلت او بکاهد، مأمون به او گفت: «چیزى، از این که منزلت او کاسته شود، نزد من محبوبتر نیست.»(20) 5- و به سلیمان مروزى گفت: «به خاطر شناختى که از قدرت علمى تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام علیه السّلام) مىفرستم، و هدفى ندارم جز این که فقط او را در یک مورد محکوم کنى.»(21) 6- موقعى که امام اوصاف بچهاى را که کنیز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پیش خود گفتم، به خدا قسم این بهترین فرصت است، تا اگر آنچنان که او گفته نباشد، او را از ولایتعهدى خلع کنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن کنیز بودم ...» سپس روایت مىگوید که آن بچّه، با همان اوصافى که امام فرموده بود متولّد گشت.(22) 7- چنانچه در کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) توضیح دادهایم؛ یکى از اهداف مأمون از تفویض ولایتعهدی به امام رضا علیه السلام، این بود که مردم ببینند که امام، زاهد نیست و به مقامات دنیوى علاقمند است!. پینوشتها: 1- محقق متتبّع، شیخ على احمدى، هنگامى که این بحث را بر او عرضه کردم، رکن سومى را که «عصمت» است بر این دو افزود. بدون شکّ او مُحِقّ است. ولى منظور ما فقط ارکانى است که در مقام اثبات امامت و استحکام بناى آن، در مقابل دشمن و دوست (به طور کلّى)، جاى هیچ مناقشه و چون و چرایى نداشته باشد چرا که هر کسى ناگزیر است در هر شرایط و احوالى در برابر دو رکنى که ما گفتهایم سر تسلیم فرود آورده بپذیرد. 2- الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 213- 159 / کتاب الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیه السّلام، ص 90 به بعد و نیز به سایر کتبى که مسأله امامت را آوردهاند و کتب حدیثى که فضائل ائمّه علیهم السّلام و سخنان نبوى (صلّى اَللهَ علیه و آله) مربوط به امامت را ذکر کردهاند و به کتب تاریخ و رجال و دیگر منابع، مراجعه شود. 3- ینابیع الموّدة، ص 444. 4- منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الورى، ص 386-381 . 5- تاریخ الخلفا، سیوطى، ص 61 . 6- تاریخ الخلفأ، سیوطى، ص 12. 7- همان منبع، ص 12. 8- چنانچه این مطلب در بعضى از روایاتى که پیشتر گفتیم در «ینابیع المودة» آمده است، نقل شده است. 9- «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستى و محبت به نزدیکانم، از شما مزدى نمىخواهم» سوره شورى آیه 23. 10- ظاهراً سخن محققّ مشارالیه تا اینجا است و از اینجا به بعد سخنان خود قندوزى حنفى است . 11- ینابیع المودّة - قندوزى حنفى، ص 446 . 12- شاهد بر این ایستادگى و لجاج، حوادث بسیارى است که دلالت مىکند بر ممنوع ساختن ذکر فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام و انتساب آن فضائل به دیگران . 13- درباره این موضوع به کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا» به همین قلم مراجعه کنید. 14- به زودى پارهاى از آنچه به امام جواد علیه السلام مربوط مىشود، آورده مىشود، ولى درباره آنچه که به امام رضا (علیه السلام) مربوط مىشود، در کتاب «زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام» شرح دادهایم . 15- بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسیر عیاشى، ج 1، ص 320-319 . 16- مراجعه کنید به کتاب: زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) فضل: مأمون کیست؟ 17- والحیاة السیاسیّة للامام الرّضا، ص 378-377. 18- عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثیرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح میمیّه ابى فراس، ص 204/ 19- الفصول المهمّه - ابن صباغ مالکى، ص 237/ اعلام الورى، ص 314/ اعیان الشیعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحیاة السیاسیّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع/ 20- به: «الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبرى مراجعه شود. 21- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378. 22- غیبة شیخ طوسى، ص 49/ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ . منبع: نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سیدمحمد حسینی. شخصیت والای علمی اخلاقی امام جواد علیه السلام در نگاه خلفاء، دانشمندان، نویسندگان و تاریخ نگاران غیر شیعه؛ سندی گویا بر جایگاه رفیع این امام همام در بین مسلمانان میباشد که به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره میشود: خلیفه مقتدر عباسی در پاسخ به اعتراض بزرگان بنی عباس در خصوص به تزویج در آوردن دخترش "امالفضل" به امام جواد علیه السلام، این امام همام را اعجوبه عصر خواند و گفت: " قد اخترته لتبریزه علی کافه اهل الفضل فی العلم والفضل مع صغر سنه والاعجوبه فیه بذالک "؛ من بدان جهت وی را به دامادی خود برگزیدم که با کمی سن در علم و فضیلت بر همه اهل زمان برتری دارد و اعجوبهای است در علم و دانش .(1) اسقف مسیحی پس از آگاهی یافتن از علم و دانش امام جواد علیه السلام در مسائل پزشکی گفت: به نظر میرسد این شخص "امام جواد علیه السلام " پیامبری از نسل پیامبران است . (2) یوسف بن قزا اغلی بن عبدالله بغدادی مشهور به سبط بن جوزی پس از بیان تاریخ تولد و شهادت حضرت مینویسد: کان علی منهاج ابیه فی العلم والتقی و الزهدوا الجود؛ او در علم و تقوا، پرهیزگاری و سخاوت چون پدر بزرگوارش "امام رضا علیه السلام" و دنبالهرو او بود. (3) ابن ابی طلحه در کتاب مطالب السؤول فی المناقب آل الرسول در باره شخصیت امام جواد علیه السلام مینویسد: او گرچه صغیر السن است ولی کبیرالقدر و رفیع الذکر میباشد .(4) علی بن محمد احمد مشهور به "ابن صباغ" فقیه مالکی و متوفای 855 در مکه پس از بیان گوشهای از خصوصیات زندگی حضرت جواد علیه السلام، مینویسد: آری چنین بود کرامات جلیل و مناقب او. و در جای دیگر میافزاید: چه گوییم ما در جلالت و مقام امام جواد علیه السلام و فضیلت کمال و عظمت و جلال او، حضرتش در میان طبقات ائمه علیهم السلام سنش کمتر از همه و قدر و شانش اعظم است . او در اندک مدتی از عمر شریفش کراماتی بسیار و معجزاتی بیشمار از خود نشان داده و معارج و فضیلت کمال را طی کرده و از رشحات و تراوش دانش و بینش خود اثرها گذاشته و از نفحات و ریزش فضل کمالش بی اندازه و شمار فیوضاتی به عالم علم نثار فرموده، چه با مجالس و محافلی که متکلم به احکام گردیده و از مسائل، حلال و حرام را بیان نموده و زبان دشمنان و خصم بدفرجام را به منطق صحیح و گفتار ملیح خود الکن و کلیل کرده و گه، بسیار انجمن و محفلی که در صدر جلساء و راس خطبا و بلغاء قرار گرفته و در برابر خود تمامی فصحاء و علما و حکما را تحت شعاع گذارده است. (5) خلیل بن ابیک بن عبدالله، معروف به صلاح الدین صفدی - اهل صفد - ادیب و مؤرخ نامدار اهل فلسطین که در حدود دویست تصنیف از وی برجای مانده، مینویسد: محمد بن علی، همان جواد بن رضا علیه السلام بن الکاظم موسی بن الصادق جعفر رضی الله عنهم است. لقب او جواد، قانع و مرتضی است. وی از فرزندان اهلبیت نبوت است که در سخاوت شهرت داشت تا جائی که او را جواد (علیه السلام)، نام نهادهاند، او یکی از امامان دوازدهگانه است . (6) ابن تیمیه میگوید: محمد فرزند علی ملقب به جواد از بزرگان و اعیان بنی هاشم است که در سخاوت و بزرگواری شهرت تام دارد . (7) یوسف بن اسماعیل نبهانی حنفی ادیب و شاعر فلسطینی، متولد 1350 هجری که از وی سیزده کتاب مهم بر جای مانده، مینویسد: محمد جواد فرزند علی رضا علیه السلام از بزرگان امامان و چراغ هدایت امت و سادات اهلبیت علیهالسلام است که عبدالله شبراوی شافعی نیز از وی در کتاب خود " الاتّحاف بجبّ الاشراف " با ستایش و تکریم یاد کرده است .(8) محمد الجواد علیه السلام فرزند علی بن الرضا علیه السلام است کنیه او مانند کنیه جدش محمد الباقر، ابو جعفر است رضی الله عنهما . سه لقب وی جواد، قانع و مرتضی است که مشهورترین آنها "جواد" است . رنگ پوست او سفید، قامتش معتدل و نقش انگشترش نعم المقدّرالله، و وارث علم پدر بود. (9) علی جلال حسینی دانشمند بزرگ مصری مینویسد: محمد الجواد ابوجعفر دوم فرزند علی علیه السلام در سال 195 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. وی با وجود سن کم در علم و فضیلت سرآمد همه عالمان و اهل فضیلت زمان خویش بود. (10) خیرالدین زرکلی مینویسد: ابوجعفر جواد علیه السلام چون اجداد خویش مقام بلندی داشت . هوشمند و خوش بیان بود و استعداد نیرومند و اصیلی داشت. (11) پینوشتها: 1- بحارالانوار، ج50، ص75/ موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج1،ص360 و 363/ اعیان الشیعه ، ج 3 ، ص 129 . 2- المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص389 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص362. 3- تذکرة الخواص، ص202 / الامام جواد علیه السلام، ص72 . 4- کشف الغمه، ج 2، ص186/ سرورالفؤاد، ص40 . 5- حلیة الابرار، ج 4، ص 568/ الفصول الهمه، ص266/ موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 364 / سرور الفؤاد ابوالقاسم سحاب، ص 40 و 41 . 6- الوافی بالوافیات، ص 105/ الامام محمد الجواد علیه السلام، ص73 . 7- منهاج السند، ص 127. 8- جامع کرامات الاولیاء، ج 1، ص100 . 9- جوهرة الکلام، ص147 / الامام الجواد علیه السلام، ص 76 . 10- الحسین، ج 2، ص207/ الامام محمدالجواد علیه السلام،ص 76/ زندگانی امام جواد علیهالسلام، ص200 . 11- الامام محمد الجواد علیه السلام، ص 76/ زندگانی امام جواد علیه السلام، ص200. علىرغم همه تلاشها و کوششهایى که در هر مناسبتى از طریق مامون، به منظور کوبیدن شخصیّت امام جواد علیه السلام به عمل مىآمد، ولی نتوانست راه به جایی ببرد و شکست میخورد. تا آنجا که گفتهاند: «مأمون، درباره ابوجعفر (علیه السّلام) دست به هر حیلهاى زد، ولى به هیچ نتیجهاى نرسید.»(1) آرى، علىرغم این همه تلاش، مأمون راه به جایى نبرد. و امام، عظمت و نفوذ بیشترى مىیافت، و به گونهاى که براى نظام حاکم، که زمام امور را در دست داشت، هراس آور بود، ریشه مىدوانید ... و به بهترین وجه ممکن، امّت و امامت را از آن گرداب سخت و هولناکى که با آن روبرو شده بود، عبور داد. پایههاى دین را مستحکم نمود، حجّت و برهان اقامه کرد و راه را براى شبروان روشن ساخت. و به صورت کامل و آشکار سخن پدرش امام رضا (علیه صلوات الله و سلامه) را درباره او که فرمود: «این مولودى است که در اسلام پرخیر و برکتتر از او زائیده نشده است»(2)؛ مجسم نمود در متنى دیگر، فرمود: «این نو رسیده، آن است که براى شیعیان ما، از او با برکتتر مولودى زاده نشده است.»(3) و در زیارت آن حضرت (علیه الصلاة و السّلام) مىخوانیم: هادى امّت، وارث ائمّه، گنج رحمت، سرچشمه حکمت، قائد برکت، همتاى قرآن در وجوب اطاعت، در شمار اوصیاء در اخلاص و عبادت. راهنماى به سوى تو، آن که او را پرچم و نشانه براى بندگانت، و بیانگر کتاب خودت و حاکم به امرت، و یاور دینت و حجّت بر خلقت، و نورى که بدان تاریکىها شکافته شود، و پیشوایى که بدان به هدایت رسیده شود، و واسطهاى که بدو به بهشت راه برده شود، قرار دادى.»(4) آرى، همچنان کار امام بالا مىگرفت و ستارهاش مىدرخشید، تا آن که - با این که خردسال بود - انگشت نما شده، موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف شدند. و چه بسا همان مجالس و محافلى که حکومت در برپایى آن نقش داشت، سهم بسیارى در آشکار شدن فضل او و در بلند آوازه شدنش داشت. کسى که به حادثه تزویج دختر مأمون به امام بنگرد، با تمجید و ثناى بسیارى درباره او مواجه مىشود، با این که آن حضرت در آن زمان هفت ساله بود. گفتهاند: «او را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با کمى سنّ، او جهت علم و معرفت و حلم، برجستهترین اهل فضل بود...» و «به خاطر این که با کمى سنّ، فضل و علم از خود نشان داد و کمال عظمت و روشنى برهان او را دید، همچنان شیفته او بود.»(5) و سبط ابن جوزى مىگوید: «در علم و تقوا و زهد و بخشش، بر روش پدرش بود.»(6) «قاسم بن عبدالرحمن - که فردى زیدى بود - مىگوید: به بغداد رفتم، روزى دیدم مردم مىدوند و بر بلندىها مىروند و مىایستند، گفتم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرّضا آمده است. گفتم به خدا قسم باید او را ببینم. در این هنگام بر استرى سوار شد، من گفتم خدا لعنت کند معتقدین به امامت را که مىگویند خدا پیروى از این (کودک خردسال) را واجب کرده است. پس او به سوى من برگشت و گفت: اى قاسم بن عبدالرحمان، «اَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتّبِعُهُ اِنّا اِذَنْ لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ؛ آیا از یک نفر مثل خودمان پیروى کنیم؟ ما در این هنگام در گمراهى و آتش خواهیم بود. (سوره قمر، 24).» پیش خود گفتم به خدا قسم ساحر است! باز به سوى من برگشت و گفت: «أَأُلْقِىَ الذّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذّابٌ اَشِرٌ ؛ آیا در میان ما ذکر (وحى) بر او فرود آمده؟ بلکه او دروغگویى برترى جوى است. (سوره قمر، 25)» در این هنگام من از عقیده سابق خود برگشتم و به امامت معتقد گشتم و به این که او حجّت خدا است بر خلق گواهى داده و معتقد شدم.» چنانچه جاحظ معتزلى عثمانى، که از راه على علیه السلام و اهلبیتش منحرف بود و در بصره مىزیست، و ید طولایى در علم داشت و داراى اطلاعات سرشارى بود و درباره بسیارى از علوم و فنون شایع در عصر خود، کتابهایى نوشته و معاصر امام جواد علیه السلام و پس از او معاصر فرزندانش بوده است - این جاحظ - امام جواد علیه السلام را در شمار ده تن از «طالبیوّنى» آورده است که درباره آنان گفته است: «هر یک از آنان، عالم، زاهد، ناسک، شجاع، بخشنده، پاک و پاک نهادند، برخى از ایشان خلیفه و برخى نامزد خلافت، هر یک متصّل به دیگرى تا ده تن. و ایشان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على. و چنین نسبى شریف و والا براى هیچ یک از خاندانهاى عرب و عجم نیست... .»(7) و على جلال حسینى گفته است: «با این که خردسال بود، در علم و فضل مبرّزترین اهل زمان خود شد.»(8) و محمود بن وهیب بغدادى حنفى گفته: «او وارث علم و فضل پدر، و در قدر و کمال بزرگترین برادران خود است.»(9) و سخنان دانشمندان در این زمینه بسیار است که مجال براى نقل و تتبّع تمامى آنها نیست.(10) به هر حال، امام مورد احترام و توجه خاصّ و عام بود و دوستى و شیفتگى و شوق آنان به دیدن سیماى نورانى او آنچنان بود که زمانى که به خیابانهاى بغداد که پایتخت بود وارد مىشد مردم از اطراف مىدویدند و به جاهاى مرتفع مىرفتند و مىایستادند تا او را ببینند، به گونهاى که دیدن او براى آنان رویدادى مهم به شمار مىرفت. «قاسم بن عبدالرحمن - که فردى زیدى بود - مىگوید: به بغداد رفتم، روزى دیدم مردم مىدوند و بر بلندىها مىروند و مىایستند، گفتم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرّضا آمده است. گفتم به خدا قسم باید او را ببینم. در این هنگام بر استرى سوار شد، من گفتم خدا لعنت کند معتقدین به امامت را که مىگویند خدا پیروى از این (کودک خردسال) را واجب کرده است. پس او به سوى من برگشت و گفت: اى قاسم بن عبدالرحمان، «اَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتّبِعُهُ اِنّا اِذَنْ لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ؛ آیا از یک نفر مثل خودمان پیروى کنیم؟ ما در این هنگام در گمراهى و آتش خواهیم بود. (سوره قمر، 24).» پیش خود گفتم به خدا قسم ساحر است! باز به سوى من برگشت و گفت: «أَأُلْقِىَ الذّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذّابٌ اَشِرٌ ؛ آیا در میان ما ذکر (وحى) بر او فرود آمده؟ بلکه او دروغگویى برترى جوى است. (سوره قمر، 25)» در این هنگام من از عقیده سابق خود برگشتم و به امامت معتقد گشتم و به این که او حجّت خدا است بر خلق گواهى داده و معتقد شدم.»(11) مىتوان میزان عظمت امام جواد علیه السلام را از شدت احترام و تعظیم عمومى پدرش، على بن جعفر الصّادق علیهماالسلام، نسبت به آن حضرت، دانست. و على بن جعفر، خود از علمای بزرگ و محدثین شناخته شده بود. حسین بن موسى بن جعفر علیهماالسلام روایت مىکند که در مدینه، نزد ابى جعفر (امام جواد علیه السلام) بودم، على بن جعفر نیز نزد آن حضرت بود، طبیب براى حجامت امام به وى نزدیک شد، على بن جعفر برخاست و گفت: آقاى من، اجازه دهید طبیب از من شروع کند تا من قبل از شما تیزى آهن را بچشم. و چون ابوجعفر (علیه السلام) برخاست برود، على بن جعفر بلند شد و کفشهاى او را جفت کرد تا آن حضرت بپوشد. (12) و از محمد بن حسن بن عمّار نقل شده که گفت: دو سال نزد على بن جعفر بن محمّد، آنچه را که او از برادرش (یعنى اباالحسن، موسى بن جعفر علیه السلام) شنیده بود، مىنوشتم، در آن ایام روزى در مدینه نزد وى نشسته بودم، در این هنگام ابوجعفر محمد بن على الرّضا (علیهماالسلام) وارد مسجد (مسجد النبّى صلى الله علیه و آله) شد. على بن جعفر بدون کفش و رداء از جا پرید و بر دست او بوسه زد و او را تعظیم نمود. ابوجعفر (علیه السلام) به او گفت: عمو، بنشین، خداى تو را رحمت کند. على بن جعفر گفت: آقاى من، چگونه بنشینم در حالى که شما ایستادهاید؟ پس چون على بن جعفر به مجلس خود بازگشت، اطرافیانش شروع به سرزنش او کردند و به او مىگفتند: تو عموى پدر او هستى و اینگونه رفتار مىکنى؟! على بن جعفر به آنان گفت: خاموش باشید! - و در حالى که با دست محاسن خود را گرفت ادامه داد: - زمانى که خدا این ریش سفید را اهل و شایسته ننموده است ولى این جوان را شایسته ساخته است و او را در منزلتى که دارد قرار داده، آیا من فضیلت او را منکر شوم؟! از آنچه شما مىگویید به خدا پناه مىبرم. بلکه من بنده اویم. (13) و در نقلى دیگر، مردى از او درباره ابوالحسن، موسى بن جعفر علیهماالسلام و بعد از او از امام رضا علیه السلام سراغ گرفت و او خبر رحلت آن دو را به او گفت. آن مرد گفت: بعد از امام رضا علیه السلام ناطق (به حق) کیست؟ على بن جعفر گفت: پسرش، ابوجعفر. سائل به على بن جعفر گفت: آیا درباره این پسر بچه این سخن را مىگویى در حالى که تو در این سنین، و داراى چنین قدر و منزلتى هستى و پسر جعفر بن محمد مىباشى؟! على بن جعفر به او گفت: تو را جز شیطان چیزى نمىبینم، و ادامه داد: چه کنم که خداوند او را اهل و شایسته این مقام دانسته، و این ریش سفید را شایسته ندانسته است.(14) پینوشتها: 1- کافى، ج 1، ص 413/ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 396 / بحارالانوار، ج 50، ص 61. 2- بحارالانوار، ج 50، ص 20، به نقل از الخرائج و الجرائج . 3- اعلام الورى، ص 347/ ارشاد مفید، ص 358/ کافى، ج 1، ص 258/ بحارالانوار، ج 50، ص 23 و 35 به نقل سابق، روضة الواعظین، ص 237/ الصراط المستقیم، ج 2، ص 167 و اثبات الوصیه، ص 211. 4- مفاتیح الجنان، ص 481، به نقل از ابن طاووس در «المزار». و مصابیح الجنان، ص 323. 5- الصّواعق المحرقه، ص 204/ نورالابصار، ص 161/ روضة الواعظین، ص 237/ کشف الغمّه، ج 3، ص 143 و 160/ اعلام الورى، ص 350 /351 / ارشاد مفید و منابع دیگرى که در عنوان ازدواج امام (علیهالسلام) نام برده شدند. 6- تذکرة الخواص، ص 359- 358 / الامام الجواد (علیه السلام) - محمد على دخیل، ص 72 به نقل از تذکرة الخواص . 7- آثار الجاحظ، ص 235. و توضیحى در این مورد در کتاب الحیاة السیاسیّة للامام الرّضا، ص 403 دبده شود. 8- الامام محمد الجواد - محمد على دخیل، ص 76 به نقل از «الحسین»، ج 2، ص 207. 9- مدرک سابق به نقل از «جوهرة الکلام» ص 147. 10- از باب مثال مراجعه شود به: ارشاد مفید، اعلام الورى، و اعیان الشیعه، ج 2، ص 33. 11- بحارالانوار، ج 50، ص 64/ کشف الغمّه، ج 3، ص 153. 12- بحارالانوار، ج 50، ص 104/ رجال کشى، ص 430/ قاموس الرّجال، ج 6، ص 437. 13- بحارالانوار، ج 50، ص 36/ کافى، ج 1، ص 258/ قاموس الرّجال، ج 6، ص 437 . 14- اختیار معرفة الرجال (معروف به: رجال کشى)، ص 429/ قاموس الرّجال، ج 6، ص 436 . منبع: نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سیدمحمد حسینی. زمانى که مأمون خواست تلاشهاى خود را براى شکست «امامت» از راه تهى جلوه دادن آن از محتواى علمى، در تلاشى که با درخواست از یحیى بن اکثم که امام را در یک مسأله محکوم و مجاب کند، به عمل آورد، تکرار کند، امام را مجهّز به جواب قاطع و برهان ساطع یافت. تو گویى امام با تبسّمى تلخ و سخریّهآمیز، این زبان حال را دارد: در ماجرایى دیگر نیز، یحیى بن اکثم، در حضور جمع بسیارى، از آن جمله مأمون، (1) به طرح سؤالاتى مربوط به مناقب ابوبکر و عمر، از امام، اقدام مىکند. و ما معتقدیم که اگر او به رضایت مأمون و موافقت او با این امر، علم و یقین نداشت، جرأت این که در حضور مأمون به چنین اقدامى دست بزند نداشت. قضیه از این قرار است: نقل شده است که مأمون بعد از آن که دخترش امّ الفضل را به نکاح ابوجعفر جواد علیه السلام درآورد، در مجلسى که ابوجعفر علیه السلام و یحیى بن اکثم و جماعتى بسیار بودند، حضور داشت، یحیى بن اکثم به ابوجعفر (علیه السلام) گفت: «یابن رسول الله چه مىگوئى در مورد خبرى که روایت شده که «جبرئیل (علیه السلام) بر رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) نازل شد و عرض کرد: خدا سلامت مىرساند و به تو مىگوید: من از ابوبکر راضى هستم از او بپرس که آیا او هم از من راضى هست؟» ابوجعفر گفت: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم ولى کسى که این خبر را نقل مىکند لازم است خبر دیگرى را اخذ کند که پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) در حجة الوداع فرمود: «کسانى که بر من دروغ مىبندند بسیار شدهاند، و بعد از من نیز بسیار خواهند شد، هر کس بر من دروغ ببندد، جایگاه او از آتش پر مىشود، پس چون حدیثی از من براى شما نقل شد، آن را بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، آنچه که موافق کتاب خدا و سنّت من بود بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب و سنّت من بود رها کنید.» و این خبر (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست. خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مىدانیم در دلش چه چیز مىگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم - سوره ق، آیه 16». پس آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر بر خداى عزّ و جلّ پوشیده و مجهول بوده است تا از آن پرسیده باشد؟! این عقلاً محال است. سپس یحیى بن اکثم گفت: و روایت شده است که: «مَثَل ابوبکر و عمر در زمین مانند مَثل جبرئیل و میکائیل است در آسمان.» ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: در این نیز باید دقت شود، چرا که جبرئیل و میکائیل دو ملائکه مقرب هستند که هرگز گناهى از آن دو سر نزده و یک لحظه نیز از دائره طاعت خارج نشدهاند، ولى ابوبکر و عمر به خداى عزّ و جلّ شرک ورزیدهاند، هر چند بعد از دوران شرک، اسلام آوردند، ولى بیشتر دوران زندگىشان را در شرک بسر بردهاند، پس محال است که این دو به آن دو تشبیه شوند. یحیى گفت: و نیز روایت شده که: «ابوبکر و عمر دو آقاى پیران بهشند» در این باره چه مىگوئى؟ آن حضرت فرمود: این خبر نیز غیر ممکن است زیرا تمامى بهشتیان جوان هستند و پیرى در میان آنان نیست. این خبر را بنو امیه در مقابل خبرى (صحیح و مشهور) که از رسول الله (صلّى الله علیه و آله) است که فرمود: «حسن و حسین دو آقاى اهل بهشتند» جعل کردهاند. ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: این نیز محال است. زیرا در بهشت ملائکه مقرّب خدا، آدم، محمّد (صلّى الله علیه و آله) و همه انبیأ و مرسلین حضور دارند. چطور بهشت به نور هیچ یک از آنان روشن نمىشود ولى به نور عمر روشن مىشود؟!. یحیى گفت: و روایت شده که: «سکینْ» به زبان عمر سخن مىگوید. فرمود: من منکر فضائل عمر نیستم ولى ابوبکر افضل از عمر بود و همو بالاى منبر گفت: «من شیطانى دارم که مرا منحرف مىکند، هرگاه از راه راست منحرف شدم مرا استوار سازید.» یحیى گفت: و روایت شده که: پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمىشدم عمر مبعوث مىشد»؟ فرمود: کتاب خدا از این خبر راستتر است. خداى تعالى مىفرماید: «و آنگاه که از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و از نوح - احزاب، 7» پس خداوند از پیامبران پیمان گرفته است پس چگونه پیمان خود را عوض مىکند؟! و هیچ یک از انبیاء به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا شرک نورزیدهاند، پس چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث کند که به خدا شرک ورزیده و بیشتر روزگار خود را با شرک به خدا گذرانده است. و نیز پیغمبر خدا (صلّى الله علیه و آله) فرمود: «در حالى که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم.» یحیى گفت: و روایت شده که پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) فرمود: «هرگز وحى از من قطع نشد مگر آن که گمان بردم که بر آل خطّاب نازل شده است - یعنى اگر وحى بر من نازل نمىشد بر آل خطاب نازل مىشد- .» ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: این نیز محال است: زیرا جایز نیست که پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) در نبوّت خود شک کرده باشد، خداى تعالى فرمود: «خدا از ملائکه و از مردم پیامبرانى برمىگزیند - حجّ، 75» پس چگونه ممکن است که نبوّت از کسى که خدایش برگزیده به کسى که به خدا شرک ورزیده منتقل شود؟! یحیى گفت: روایت شده که پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) فرموده است: «اگر عذاب فرود مىآمد کسى جز عمر از آن نجات نمىیافت.» حضرت فرمود: این هم محال است، زیرا خداى تعالى مىفرماید: «خداوند آنان را عذاب نمىکند در حالى که تو در میان آنان هستى و خداوند آنان را عذاب نمىکند تا زمانى که از خداوند طلب بخشش مىکنند - انفال، 33» پس خداى سبحان خبر داده است که تا زمانى که پیغمبر در میان آنان است و تا زمانى که استغفار مىکنند ایشان را عذاب نمىکند.» طبیعى بود که اگر امام در جواب به آن سؤالات، آن کرامات و فضائلى را که به ابوبکر و عمر نسبت داده مىشود بپذیرد، شیعیان و پیروان او دچار شک و تردید مىشوند، زیرا یقیناً این خلاف آن چیزى است که تاکنون از خود آن حضرت و از پدران او علیهم السلام فرا گرفتهاند و شناختهاند و مخالف چیزى است که در این مورد براى آنان ثابت شده است. بنابراین به زودى تناقضى آشکار بین امام با شیعیانش پدید مىآمد. و اگر آن کرامات انتسابى را منکر شود و ردّ کند، عامّه مردم و پیروان فرقههاى دیگر، و شاید به تحریکات پشت پرده خود مأمون- علیه او مىشورند و در چنین شرایطى، دیگر مردم به این که امام از موقعیّتى که حکومت به ناچار او را در آن موقعیّت و مکانت قرار داده است، بر کنار شود راضى نمىشوند و اقدامات شدیدتر و مهمترى را نه فقط علیه شخص امام جواد (علیه السلام) بلکه علیه تمامى پیروان و دوستان او در همه جا خواستار مىگردند. ولى مىبینیم که امام در جوابهایش به آن پرسشها، از یک سو توانست خطّ صحیح خود را حفظ کند. و از طرف دیگر، در مورد امور مطرح شده، رأى صحیح خود را ارائه دهد. و نیز توانست راه را بر بروز هرگونه تشنّج غیر مسؤولانه، چه در سطح عموم مردم و چه در سطح اهل علم و معرفت، آنان که در این مسائل، مخالف رأى اویند، بست. علاوه بر اینها هیچ فرصتى را براى بهرهبردارى مغرضانه، از سوى کسانى که مترصّد چنین فرصتى بودند، و شخص مأمون در رأس آنان بود، باقى نگذاشت. چرا که آن حضرت علیه الصلاة و السّلام، مسأله را به صورت علمى و دور از هیجان، و متکّى بر منطق و برهان، به گونهاى که براى احدى راه گریز نماند، مطرح نمود. و بیانات خود را با رعایت ادب و استحکام سخن و روانى و سادهگوئى و با شرح صدر و خوى نیکو ادا کرد. ما، از مناظرات علمىاى که مأمون در زمان امام رضا علیه السّلام بدان اهتمام فوقالعاده داشت، بعد از آن زمان، و با تحریک گاه پنهان و گاه آشکار مأمون، بین یحیى بن اکثم و امام جواد علیه السلام گذشت، اثرى نمىبینیم. یک باره و به طور ناگهانى، و از بیخ و بن، علاقه مأمون به گردآوردن علما و بر پا نمودن مجالس مناظره با ائمّه (علیهم السّلام)، از میان رفت! منزّه است خدائى که از سرائر و ضمائر با خبر است! «وَ عَلاّم الغیوب و ستّار العیوب و کاشف الکروب» است!! گاهى، سراب مىفریبد . بعد از آنچه گفته شد، دانستیم که سخن آن که گفته است: «منظور مأمون از بر پا ساختن مجالس مناظره با امام رضا علیه السّلام این بود که موقعیّت او را متزلزل و او را ساقط کند، ولى منظور او از ترتیب دادن مناظره با امام ابوجعفر علیه السّلام این بوده است که علم و فضل او نزد همگان آشکار گردد... .(2)» - این سخن - بر پایهاى قوى و اساسى محکم، متّکى نیست. چون مأمون، همان مأمون بود و تغییر و تبدّلى نیافته بود تا روزى شیطان و روز دیگر انسان شده باشد. بلکه در هر دو زمان یکى از آن دو بود. و وقایع و حوادثى که پیشتر و بعدها پیش آمد، ثابت کرد که کدام یک (انسان یا شیطان) بوده است!!. به هر حال ظاهر حال مأمون، بسیارى از صاحبان علم و فضیلت را فریب داده، گمان کردهاند که او حقیقتاً امام جواد علیه السّلام را اکرام و تعظیم مىکرده و به فضل و علم او معتقد بوده و او را دوست مىداشته است. (3) حال آن که قضیه اینگونه نبوده است . پینوشتها: 1- الاحتجاج، ج 2، ص 248- 245 / بحارالانوار، ج 50، ص 83-80 . 2- الامام الجواد - محمد على دخیل، ص 65. 3- ارشاد مفید و اعلام الورى و منابع دیگرى که در قضیّه ازدواج امام جواد علیه السلام نام برده شدهاند، و نیز به اعیان الشیعه، ج 2، ص 36-33 مراجعه شود. منبع: نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سیدمحمد حسینی . جواد الائمه؛ اسوه کرامت<\/h1>
کرامات امام جواد علیه السلام<\/h1>
خشک شدن دست نوازنده<\/h2>
نقره از برگ زیتون<\/h2>
طلا شدن خاک<\/h2>
جای انگشت بر سنگ<\/h2>
نرم شدن آهن <\/h2>
امامت در معرض توطئه<\/h1>
مفهوم کلّى امامت<\/h2>
آشکارى نص<\/h2>
برخى، مغرض ... و برخى، منصف<\/h2>
امامت، در معرض سؤ قصد<\/h2>
امامت، مبارزه جویى و عدم سازش<\/h2>
مأمون توطئهگر زیرک<\/h2>
امام جواد علیه السلام از نگاه دیگران<\/h1>
مامون عباسی<\/h2>
اسقف بزرگ مسیحی <\/h2>
سبط بن جوزی <\/h2>
ابن ابی طلحه<\/h2>
ابن صباغ مالکی <\/h2>
صلاح الدین صفدی <\/h2>
ابن تیمیه <\/h2>
یوسف بن اسماعیل نبهانی <\/h2>
محمود بن وهیب بغدادی فنخی <\/h2>
علی جلال حسینی <\/h2>
خیرالدین زرکلی <\/h2>
قدر و منزلت امام جواد علیه السلام<\/h1>
ملاحظاتى داراى اهمیّت<\/h2>
:قالبساز: :بهاربیست: |