*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
بنیعباس با شعار حمایت از اهلبیت علیهمالسلام و احقاق حق آنان و با استفاده از شرایط خاص موجود، به قدرت رسیدند و در این راستا خونهای زیادی به زمین ریخته شد. ابومسلم خراسانی در راه استقرار حکومت عباسیان، تعداد زیادی از مردم را کشت و طبق گفته بعضی مورّخان این تعداد، بالغ بر ششصد هزار نفر بوده است.1 آنان که با این شعار، به حکومت رسیدند، وقتی به هدف خود نائل شدند، از هیچ جنایتی نسبت به ائمه علیهمالسلام و شیعیان فروگزار نکردند. طبعاً شهادت امامان علیهمالسلام از زمانی که بنیعباس در مصدر امور بودند، به دست آنان بوده و علویان هم در فشارهای شدیدی قرار داشتند و شرایط امام عسکری علیهالسلام هم از این قاعده مستثنی نمیباشد. بنیعباس به خاطر ترس از آن حضرت و علویان، ایشان را در تنگناهای مختلفی قرار داده بودند؛ از جمله سکونت اجباری آن حضرت در شهر سامرّا و منطقه نظامی (عسکر). لذا به وی و پدرش امام هادی علیهالسلام «عسکریین» میگویند.2 از سویی دیگر، امام ناگزیر بود روزهای دوشنبه و پنج شنبه در کاخ و دربار عبّاسی حاضر شود.3 این محدودیت، شامل اصحاب و شیعیان حضرت هم میشد. علی بن جعفر از «حلبی» روایت کرده است: «در عسکر جمع شدیم و روزی که حضرت از خانه خارج میشد، منتظر ماندیم تا او را زیارت کنیم. اما دستور کتبی حضرت صادر شد که: «کسی بر من سلام نکند و حتی کسی با دست، مرا نشان ندهد و به طرف من اشاره نکند، چون جان شما در خطر است.»4 این، سیمایی است از وضعیت حاکم بر زندگی امام و شیعیان در زمانی که جان امام و دوستداران او حتی با سلام کردن یا اشاره به امام، در خطر بوده است. لذا ارتباط هریک با دیگری باید به صورت غیرعلنی ایجاد میشد. داود بن اسود ـ که عهدهدار آماده کردن حمّام امام بوده است ـ میگوید: مولایم ابومحمّد علیهالسلام مرا خواست و چوبی گرد و بلند، که شبیه پاشنه در بود و دست را پُر میکرد، به من داد و فرمود: این را به نزد «عَمْری» ببر. من راه افتادم و در بین راه به سقّایی برخورد کردم که استری همراهش بود و این استر، مزاحم مسیر و راه من بود. سقّا گفت: بر استر بانگ بزن تا حرکت کند. من چوب را بلند کرده، استر را زدم و چوب شکست. به محلّ شکستگی چوب نگاه کردم و دیدم در آنجا نامههایی قرار دارد، به سرعت چوب را در آستین خود مخفی کردم...5 از این مطلب میتوان فهمید که شرایط و محدودیتهای ایجاد شده، باعث میشد که امام علیهالسلام چنین تمهیداتی را برای ایجاد ارتباط و رساندن پیام به یاران خود، بیندیشد. دوران امامت آن بزرگوار، معاصر سه تن از خلفای عباسی بود؛ معتزّ، مهتدی و معتمد. گرچه اقامت اجباری امام در سامرّا، خود به نوعی حبس میباشد، اخباری وجود دارد که آن حضرت در دوران هریک از این خلفا، مدّت زمانی را در زندان به سر برده است.6 در زمان خلافت مهتدی ـ که در تاریخ، از عملکرد معتدل وی سخن به میان آمده و از روش حکومتیاش تعریف شده است ـ 7 مدتی، امام در زندان وی به سر برده است و حتی او، تصمیم بر به شهادت رساندن آن حضرت داشته که مرگ وی، به او اجازه چنین کاری را نمیدهد.8 از آنجا که «امام»، در واقع پیشوا و مقتدای انسانهاست و وظیفه هدایت و ارشاد را به عهده دارد و باید معارف اصیل و ناب الهی را بر مردم بشناساند، امام عسکری علیهالسلام نیز این امر مهم را، با توجّه به شرایط ویژه و محدودیتهای موجود، به بهترین نحو به انجام رسانید. از آن حضرت علاوه بر روایات فقهی، روایات زیادی باقی مانده است که مشتمل بر مباحث اعتقادی و اخلاقی میباشد که به بعضی از آنها میتوان اشاره نمود. حضرت به شیعیانش میفرماید «اوصیکم بتقوی اللّه، و الورع فیدینکم، والاجتهاد للّه، و صدق الحدیث، واداءالامانة الی من ائتمنکم من برّ او فاجر، و طول السّجود، و حسن الجوار، فبهذا جاء محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، صلّوا فیعشائرهم و اشهدوا جنائزهم، و عودوا مرضاهم و أدّوا حقوقهم9؛ شما را سفارش میکنم به تقوای الهی و پارسایی در دین خود و کوشش در راه خدا و راستگویی و اینکه امانت هرکسی را که به شما امانتی سپرده است، به او بازگردانید چه آن شخص، نیکوکار باشد یا تبهکار. و سجدهها را طولانی کنید و (برای همسایگان خود) همسایگان خوبی باشید ـ که محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم این چیزها را آورده است ـ و در قبیلههای آنان (اهل سنّت) نماز گزارید، در تشییع جنازههایشان حاضر شوید و مریضان آنان را عیادت و حقوقشان را ادا کنید.» سپس در توضیح میفرماید: «فانّ الرجل منکم اذا ورع فی دینه و صدق فی حدیثه و ادّی الامانة و حسن خلقه مع الناس، قیل هذا شیعیٌّ فیسرّنی ذلک. اتّقوا اللّه و کونوا زیناً و لاتکونوا شیناً، جرّوا الینا کلّ مودّة و ادفعوا عنّا کلّ قبیح، فانّه ما قیل فینا مِنْ حُسْنٍ فنحن اهله، و ما قیل فینا مِنْ سُوءٍ فما نحن کذلک10؛ اگر کسی از شما در دینش ورع داشته و راستگو باشد و ادای امانت کند و با مردم خوش رفتار باشد، میگویند: «این، یک شیعه است.» و همین مسأله، من را شادمان میکند. از خدا بترسید و تقوای الهی را پیشه خود سازید (و با اعمالتان) زیور و زینت برای ما باشید و مایه زشتی (و بد نامی) ما نباشید. هرگونه دوستی را برای ما جلب کنید و هر بدی را از ما دور سازید. زیرا هر خوبی که در حقّ ما گفته شود، سزاوار آنیم و هر بدی که در حقّ ما گفته شود، شایسته آن نیستیم.» و در انتها میفرماید: «اکثروا ذکراللّه و ذکر الموت و تلاوة القرآن و الصّلوة علی النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم ...؛11 بسیار خدا را به یاد داشته باشید و نیز یاد مرگ را. زیاد قرآن تلاوت کنید و بر رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم صلوات بفرستید. چه اینکه اینها اموری هستند که طبعاً موجب رعایت توصیههای فوق میشود.» همچنین میفرماید: «اورع النّاس من وقف عندالشّبهة، اعبد النّاس من أقام علیالفرائض، ازهد النّاس من ترک الحرام؛ اشدّ النّاس اجتهاداً من ترک الذّنوب12؛ پارساترین مردم کسی است که در شبهات، درنگ کند، عابدترین مردم کسی است که واجبات الهی را انجام دهد، زاهدترین مردم کسی است که از کارهای حرام بپرهیزد و کوشاترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند.» ارزش تفکّر «لیست العبادة کثرة الصیّام والصّلاة، و انّما العبادة کثرة التفکّر فیامر اللّه13؛ عبادت به زیاد روزه گرفتن و نماز خواندن نیست؛ بلکه عبادت این است که در امر (مخلوقات) خداوند بسیار تفکّر شود.» و چه دقیق فرموده است! چه اینکه اگر آدمی در خلقت الهی و اینکه از کجا آمده، چرا آمده است، به کجا میرود و ...؟ تفکّر کند، طبعاً به شناخت خداوند نزدیکتر میشود و در راستای همان تفکّر، به وظایف بندگی خود عمل میکند. جایگاه مؤمن «المؤمن برکةٌ علی المؤمن و حجّةٌ علی الکافر14؛ مؤمن برای مؤمن، برکت است و برای کافر، اتمام حجّت.» «ما اقبح بالمؤمن أن تکون له رغبة تذلّه15؛ چقدر زشت است برای مؤمن که دلبستگی به چیزی داشته باشد که موجب خواری و ذلّت او شود.» «خصلتان لیس فوقهما شیء: الایمان باللّه و نفع الأخوان16؛ چیزی بالاتر از دو خصلت ایمان به خداوند و رساندن سود به برادران نیست.» حضرت یاری به برادران را چون ایمان به خداوند، جزء بهترین صفات پسندیده میشمارد. بیان شرک آن حضرت در مورد این که «شرک» از حسّاسیت و دقّت ویژهای برخوردار است، چنین گوشزد میکند: «الاشراک فیالنّاس، أخفی من دبیب النّمل علی المسح17 الأسود فی اللّیلة المظلمة18؛ شرک ورزیدن در میان مردم، از حرکت مورچه (که بسیار آرام و نامحسوس است) در شب تاریک بر روپوش سیاه، نهانتر است.» جایگاه تواضع تواضع و فروتنی، از صفات پسندیدهای است که هر انسانی، حُسن آن را درک میکند. تعبیر امام علیهالسلام در مورد این صفت پسندیده چنین است: «اَلتَّواضِعُ نِعْمَةٌ لایُحْسَدُ عَلَیْه19؛ تواضع، نعمتی است که کسی بر آن رشک نمیورزد.» آن حضرت در تبیین جایگاه تواضع در فرهنگ اسلامی و ترغیب به آن میفرماید: «من تواضع فیالدّنیا لإخوانه فهو عنداللّه من الصّدّیقین و من شیعة علیّ بن ابیطالب علیهالسلام حقّاً20؛ کسی که در دنیا نسبت به برادرانش متواضع باشد، نزد خداوند از صدّیقین به شمار میرود و او از شیعیان واقعی علی بنابیطالب علیهالسلام است.» همچنین درباره بعضی از مصادیق تواضع، میفرماید: «مِنَ التّواضع، السّلام علی کلّ مَنْ تمرّ به و الجلوس دون شرف المجلس21؛ سلام کردن بر هرکسی که از پیش او میگذری و نشستن در جایی که بالای مجلس نیست، از تواضع و فروتنی است.» در میان آنچه که از حضرت به ما رسیده، احادیثی وجود دارد که در آنها به امراض روحی و اجتماعی مردم اشاره شده است. امام عسکری علیهالسلام شخص دورو را چنین وصف میکند: «بئس العبد، عبدٌ یکون ذاوجهین و ذالسانین، یطری اخاه شاهداً و یأکله غائباً، اِن اُعطی حسده، و اِن ابتلی خانه22؛ چه بد بندهای است، آن بنده (خدا) که دورو و دوزبان است! در حضور برادرش، او را میستاید و پشت سر او غیبت و بدگویی23 او را میکند. اگر مورد عطا واقع شود، به او حسد میورزد و اگر برای او گرفتاری پیش آید، به او خیانت کند.» آن حضرت، شخص دورو را تقبیح نموده و مصداق آن را توضیح میدهد و حالات شخص دورو و دو زبان را با دقّت و ظرافت بیان میکند. و لذا فطرت سالم آدمی بعد از آگاهی از این حالات، از دوروئی بیزار خواهدبود. حضرت، وضعیت شخص کینهتوز را چنین بیان میکند: «أقلّ النّاس راحةً، الحقود24؛ شخص کینه توز، کم آسایشترین مردم است.» اگر نگاهی گذرا به وضعیت روحی اشخاص کینه توز داشته باشیم، به این واقعیت پی میبریم که چنین افرادی همیشه در یک اضطراب روحی قرار دارند و از عدم آرامش و آسایش روحی رنج میبرند. آنان از روحی سالم و متعادل برخوردار نیستند. و تنها راه رهایی از این رنج و محنت، به فرموده «قرآن و عترت»، گذشت و چشم پوشی از رفتار دیگران است. امام عسکری علیهالسلام خشم و غضب، را کلید هر بدی میداند: «الغضب مفتاح کلّ شر».25 منشأ بسیاری از گناهان، غضب میباشد و اصولاً خشم با خوشرویی و حُسن خلق، در تعارض است. آن حضرت، با این بیان، ریشه و منشأ بدیها را به ما معرّفی میکند، تا ما برای درمان بدیها، در فکر راه حلّ اساسی باشیم و علاوه بر توجّه به هریک از بدیها و پرهیز از آنها، آنها را ریشهیابی کنیم. آن حضرت، شادمانی کردن نزد شخص محزون و غمناک را، بیادبی تلقّی میکند: «لیس من الأدب، اظهار الفرح عند المحزون»26. اینها، نکاتی هستند که در روابط اجتماعی ما با دیگران، بسیار مؤثّر میباشد و مراعات نمودن آنها تأثیر شگرفی در همدلی، ایجاد محبّت و حفظ دوستیها دارد. السّلام علیه یوم ولد و یوم یمت و یوم یبعث حیّاً. 1. الکامل فیالتاریخ، ابن اثیر، ج 5، ص 476؛ وفیات الاعیان، ابن خلّکان، ج 3، ص 148. 2. ر.ک: علل الشّرایع، صدوق، ج 1، باب 176، ص 282، مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات. 3. مناقب آل ابیطالب(ع)، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 466؛ بحارالانوار، ج 50، ص251. 4. بحارالانوار، ج 50، ص 269. 5. مناقب آل ابیطالب(ع)، ج 4، ص 460 و 461. 6. بحارالانوار، ج 50، ص 314 ـ 311. 7. ر.ک: مروج الذّهب، مسعودی، ج 4، ص 195؛ الکامل فیالتّاریخ، ج 7، ص 245 و 234. 8. بحارالانوار، ج 50، ص 313. 9 تا 11. تحف العقول، حرّانی، ص 362، مؤسّسةالأعلمی للمطبوعات. 12. همان، ص 363. 13. همان، ص 362. 14. همان، ص 363. 15. همان، ص 364. 16. همان، ص 363. 17. نوعی پوشش است. ر.ک: مجمع البحرین، ج 2، ص 414. 18. تحف العقول، ص 361؛ کشف الغمّه، ص 420. 19. تحف العقول، ص 363. 20. احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 267، کتابفروشی مصطفوی. 21 و 22. تحف العقول، ص 362. 23. «یأکله غائباً» کنایه از غیبت است، چنانکه در آیه 12 سوره حجرات آمده است. 24. تحف العقول، ص 363. 25. همان، ص 362. 26. همان، ص 363. پیشوایان معصوم مظهر زیباى ارزشهاى متعالى انسان و تجلى آیات قرآنى در حیات اجتماعى و سیاسى خویشند. صفات متضاد در اقیانوس وجودشان به هم پیوند خورده و منظره دلانگیزى از انسان کامل را فرا روى عاشقان فضیلتها و پاکیها قرار داده است. شبانگاهان میعاد نیایشها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى است و روزها میدان جهاد و امید بخشیدن به آینده و نهراسیدن از شبهاى دیجور ظلم و ستم. دریاى فضیلت آنان مجموعهاى از بیم و امید، ولایت و برائت، شوق و اندوه، خروش و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسوولیت پذیرى در مسائل مهم اجتماعى است. همه اینها در سایه لطف الهى تحقق مىیابد که همواره جامعه را از وجود آنان بهره مند ساخته است. امام عسکرى (ع) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است. وقتى بر سجادهاش قامت نماز مىبندد، از همه دنیا مىبرد، عابدان را به حسرت وا مىدارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون مىشود. صالح ابن وصیف، زندانبان حضرت، بدین امر اعتراف کرده است. او در پاسخ به کسانى که او را به سختگیرى بیشتر فرا مىخواندند، گفت: چه کنم؟ شرورترین افراد را بر وى مىگمارم، ولى پس از چندى جذبهاش آنان را به نماز و روزه وا مىدارد. امام (ع) در صحنههاى اجتماعى - سیاسى نیز براى حق باوران و عدالت جویان الگویى جامع است. تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شیعیان و حفظ آنها از طاغوت زمان که هریک در این نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مىگیرد، بخشى از اقدامهاى آن امام راستین در عرصههاى فراز و نشیب اجتماع و سیاست است.
1- مرحوم کلینى مىنویسد: امام عسکرى (ع) را نزد على بن «نارمش» زندانى کردند. او ناصبى بود و بر آل ابى طالب سخت مىگرفت. درباریان به وى سفارش کردند که بر حضرت سخت بگیرد؛ ولى هنوز یک روز از زندانى شدن امام نگذشته بود که ابن نارمش تحول یافت و چنان شد که از هیبت و عظمت امام چشم از زمین برنمىداشت. چندى بعد،المستعین،خلیفه عباسى، تصمیم گرفت حضرت را به قتل برساند. او به سعید دربان دستور داد امام (ع) را سمت کوفه برده، در راه نابود سازد. این خبر میان شیعیان منتشر شد. پاکدلان ضمن نامهاى حضرت را از این تصمیم آگاه ساختند. امام در پاسخ آنان چنین نوشت: من از خدا خواستم این طاغوت را تا سه روز دیگر از میان بردارد. دعاى امام به اجابت رسید و روز سوم ترکها المستعین را از خلافت برکنار کردند.
2- ابى هاشم جعفرى مىگوید: من همراه امام عسکرى (ع) در زندان مهتدى بودم. حضرت به من فرمود: ابو هاشم، این طاغوت مىخواهد امشب مرا به قتل برساند؛ ولى در این شب، عمرش پایان مىیابد. او فرزندى ندارد؛ ولى خداوند به من فرزندى عنایت خواهد کرد. خلیفه، بامداد، به وسیله ترکان به قتل رسید، ناآگاهان با معتمد بیعت کردند و ما سالم ماندیم.
3- وقتى «معتمد»، خلیفه عباسى، حضرت را همراه برادرش «جعفر» به زندان على بن حزین فرستاد، پیوسته از حال وى مىپرسید و على بن حزین پاسخ مىداد: روزها را به روزه و شبها را به عبادت مىگذراند. معتمد روزى تصمیم گرفت امام (ع) را آزاد سازد. على بن حزین پیام معتمد را به حضرت ابلاغ کرد. حضرت از زندان بیرون آمد و منتظر ماند تا جعفر نیز به وى بپیوندد. على بن حزین گفت: منتظر نمانید، تنها فرمان آزادى شما آمده است. امام فرمود: به معتمد بگو، من و جعفر با هم دستگیر شدیم و مىدانى که اگر تنها برگردم، چه خواهد شد؟ این پیام سبب شد معتمد با آزادى جعفر نیز موافقت کند. صمیرى مىگوید امام در حال بیرون رفتن این آیه را تلاوت فرمود: " یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون."(صف/ 8) اراده مىکنند نور الهى را با دهانهاشان خاموش کنند، اما خداوند نورش را کامل مىکند، هرچند کافران را ناخوشایند باشد. سالهاى زندان بر امام بسیار سخت مىگذشت. رفتار زندانبانان اغلب بسیار وحشتزا بود. در یکى از زندانها همسر زندانبان شوهرش را نصیحت کرد و ضمن یادآورى شخصیت الهى حضرت، او را از بد رفتارى باز داشت. مرد گفت: تصمیم دارم وى را میان درندگان بیفکنم. آنگاه از مسؤولان اجازه گرفت و حضرت را میان درندگان افکند. البته درندگان حرمت فرزند فاطمه (س) را نگاه داشتند و بىهیچ آزارى پیرامونش حلقه زدند.
1- یکى از دوستداران امام(ع) مىگوید: در سامرا به انتظار زیارت حضرت در بیرون از خانهاش به سر مىبردیم که نامه امام را دریافت کردیم. حضرت نوشته بود: کسى به من سلام و اشاره نکند، در این صورت امنیت جانى نخواهد داشت.
2- صمیرى مىگوید: حضرت برایم نوشت: مواظب خود باشید و آمادگى داشته باشید. پس از سه روز، حادثهاى رخ داد. به حضرتش نوشتم: آیا منظورتان آمادگى براى این حادثه بود؟ پاسخ داد: خیر، مواظب باشید؛ پس از چند روز، معتز کشته شد.
3- ابوهاشم جعفرى، یاور نزدیک امام (ع) مىگوید: وقتى در زندان بودم، امام عسکرى (ع) را همراه برادرش جعفر به زندان آوردند. براى عرض سلام به حضورش شتافتم؛ حضرت به مردى که خود را علوى معرفى مىکرد، اشاره کرد تا بیرون رود. پس از خروج او، فرمود: مواظب این مرد باشید که جاسوس است و گزارشى از شما براى خلیفه آماده کرده است. اندکى بعد، لباسهاى آن مرد را گشتیم چنانکه حضرت فرموده بود گزارشى دقیقى به همراه داشت.
این روزها مصادف با میلاد امام حسن عسکری است به این بهانه بنا داریم احادیثی از این بزرگمرد دوران را به بررسی بنشینیم ؛ چرا که امام علی در این باره می فرماید : " هر گاه حدیثی شنیدید آن را با دقت عقلی فهم ورعایت کنید ، نه بشنوید و روایت کنید " بر خلاف تصور و عمل ما که احادیث را از حفظ می کنیم و گاه ، جا وبی جا بر زبان می آوریم در کلام حضرت امیر احادیث تنها برای دقت وتدبر درآن و سپس به کار بستن آن است. ما هم سعی داریم در این مجال ، دو سخن از آن حضرت را بررسی کنیم ، چرا که " همانا براى خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشکار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشکار عبارت است از رسولان و پیامبران و امامان؛ و حجّت پنهانى عبارت است از عقول مردمان ."(1)و در قرآن کریم آیات بسیاری است که انسان را به تعقل و تفکر در آفرینش و مخلوقات دعوت می کند . خداوند در سوره بقره آیه 170، یهتدون( هدایت ) را به دنبال یعقلون ( تفکر ) آورده و درباره کفار که بر بت پرستی پدرانشان تاکید می ورزیدند می فرماید : " لو کان اباوهم لایعقلون شیئاً و لا یهتدون " ( آن پدران بی عقل و نادان بوده و هرگز به حق و راستی راه نیافته اند ) چنانکه همین معنا را هم می توان در کلام امام حسن عسکری نیز یافت ، ایشان در باره فضیلت تعقل می فرمایند " عبادت پر روزه گرفتن و پر نماز خواندن نیست ، عبادت پر اندیشه کردن در امر خداست" و هدایت نه تنها و تنها از طریق عبادت که در گام نخستین از طریق تفکر میسر است . خداوند علاوه بر اینکه هدایت وتفکر را امری توامان و لازم وملزوم یکدیگر می نامد ، پلیدی و بی خردی را نیز هم خانه یکدیگر می شمرد و در آیه 100 سوره یونس چنین می فرماید : " یجعل الرجس علی الذین لایعقلون " ( و خدا پلیدی را برای مردم بی خرد که عقل را به کارنمی بندند مقرر می دارد ) امام حسن عسکری نیز تعقل و تفکر را زیبایی باطنی آدمی می نامند " صورت نیکو ، زیبایی ظاهری است ، و عقل نیکو ، زیبایی باطنی است . "
بهتر آن است که به جنبه دیگر تعقل وتفکر در آیات قرآن نیز اشاره شود ، خداوند در آیه 10 سوره انبیا می فرماید " لقد انزلناه الیکم کتاباً فیه ذکرکم افلا تعقلون " ( همانا ما به سوی شما کتابی که مایه شرافت و عزت شماست فرستادیم آیا نباید در این کتاب بزرگ تعقل کرده و حقایق آن را فهم کنید ؟) آیات بسیاری در قرآن به این موضوع اشاره دارند و آدمی را علاوه برآنکه به تفکر در خلقت آسمانها وزمین و انسان وحیوان وگردش شب و روز ... می خوانند به تدبر وتفکر در آیات قرآن کریم نیز تاکید می ورزند .این معنا را در احادیث دیگر ائمه (ع ) نیز می یابیم ، چنانکه امام محمد باقر عقل را بهترین و برترین آفریده خدا و امام رضا (ع) عقل را بهترین دوست آدمی وجهل را بدترین دشمن او می دانند . از چه روست که هر چه امامان معصوم به زمان غیبت نزدیکتر می شوند در لزوم تعقل و تفکر تاکید بیشتری می ورزند ؟ آیا از آن رو نیست که در زمان غیبت امام مهدی (عج) جز به مدد این هدیه الهی نمی توان راه جست ؟ آیا سبب آن نیست که با این احادیث شیعیان را دعوت به تفکر نمایند تا در زمان غیبت در دام اندیشه های افراطی و کج روی های آشکار گرفتار نیایند ؟ پس چرا در میان ما مسلمانان و به ویژه شیعیان عبادت های بسیار و یا تنها وتنها حب اهل بیت ( علیهم السلام ) تنها راه هدایت و رستگاری تلقی می گردد ؟ و یا چگونه است که در قرائت قرآن ( این همراه و همگام امامان معصوم به اعتبار حدیث ثقلین ) تنها ثواب آن لحاظ شده و کسی را به تدبر وتفکر در آن دعوت نمی کنند ؟ به گونه ای که یک فارس زبان یا ترک زبان که زبان عربی را نمی فهمد ویا اندکی می فهمد تنها به قرائت متن عربی قرآن کفایت می کند . آیا خواندن متن عربی قرآن بدون دریافت معنای آن می تواند برای انسان رستگاری به همراه داشته باشد ؟ عجیب آنکه با این حجم بسیار از آیات وروایات ( که نگارنده تنها اندکی از آن را در اینجا نقل کرده) در این زمانه ، خردورزی و عقل گرایی ، مذموم و گاه محصول وارداتی غرب تلقی شده و پرسشگری که محصول تفکر است ناپسند تلقی می شود .
بعد از انبیا ، پیامبران الهی و امامان ، قوه عاقله ی آدمی تنها راه نجات وی از گرداب سهمگین آشفتگی هاست . " خداوند پیامبران و فرستادگانش را به سوى بندگانش بر نیانگیخته، مگر آن که از طرف خدا تعقّل کنند. پس نیکوترین شان از نظر پذیرش، بهترین شان از نظر معرفت به خداست، و داناترین شان به کار خدا، بهترین شان از نظر عقل است، و عاقل ترین آنها، بلند پایه ترین شان در دنیا و آخرت است."(2) . تاکید امام حسن عسکری بر خردورزی از آن روست که زمان ارتباط مستقیم و رودررو با امام را رو به پایان می بینند و با توسل به حجت پنهان خدا سعی در آشکار ساختن راه هدایت در دوران طولانی غیبت دارند .
امروز میلاد بزرگمردی است که یگانه فرزندش پرچم عدل را در جهان به اهتزار در خواهد آورد و در پناه علم و ایمان درهای سعادت را به روی بشریت خواهد گشود . امروز میلاد فرزندی دیگر از خاندانی است که سرسلسله آنان " عقل کل " و " شهر علم" لقب می یابد، و امروز میلاد امامی دیگر از تبار پیامبری است که یک ساعت تفکر را بر هفتاد سال عبادت برتری داده است . شایسته است ملتی که خود را دوستدار اهل بیت (علیهم السلام ) می داند و می نامد در بهره گیری از تعالیم آن بزرگواران بر دیگران پیشی گیرد.
" انکم فی آجال منقوصة و ایام معدودة والموت یاتی بغتة من یزرع خیرا یحصد غبطة و من یزرع شرا یحصد ندامة لکل زارع ما زرع لایسبق ابطی بحظه ولا یدرک حریص مالم یقدر له من اعطی خیرا فالله اعطاه و من وقی شرا فالله وقاه."
" ای مردم ! شما عمری کوتاه و روزهایی بر شمرده و مشخص دارید و مرگ، ناگهانی فرا می رسد هر کسبذر نیکی بکارد خوشی را درو کند و هر کس تخم بدی بکارد پشیمانی درو کند،هر کشاورزی هر چه بکارد همان محصول اوست کسی که کُند کار باشد بهره اش را می یابد و کسی که حریص است به آنچه مقدرش نیست نمی رسد هر کس که به خیری می رسد خدایش مرحمت کرده و هر کس از شری برهد خدایش رهانیده است."
این سخنان امام علیه السلام بیانگر اصل سخن واقعیتهای زندگی است زیرا که انسان - به فرموده امام - ایام عمر معینی دارد که نه بیشتر و نه کمتر می شود و مرگ، ناگهان فرا می رسد بنابراین سزاوار است کسی که بر این حال است فریب نخورد و به حقوق دیگران تجاوز نکند و یقین داشته باشد که او به جزای عمل خود می رسد.
امام علیه السلام به اندیشیدن در امر خدای متعال با هدف ایمان دعوت فرموده و می گوید:
" لیست العبادة کثرة الصیام و الصلاة و انما العبادة کثرة التعبد: التفکر فی امرالله..."
" عبادت به زیادی روزه و نماز نیست بلکه عبادت به زیادت تعبد یعنی اندیشیدن در امر خداست..."
امام علیه السلام دراحادیث خود بیان فرموده است که ریشه اعتقاد و ایمان به خدا ژرف نگری در امر خدا و نگرش به بدایع خلقت پروردگار است زیرا اینها هستند که انسان را به ایمان مطلق نسبت به آفریدگار بزرگ وا می دارند.
" فرض الله تعالی الصوم لیجد الغنی مس الجوع فیحنو علی الفقیر."
"خدای تعالی روزه را از آن جهت واجب گردانیده است تا توانگر، رنج گرسنگی را لمس کند و بر مستمند و فقیر توجه نماید."
امام علیه السلام درباره فلسفه تشریع روزه با کوتاهترین و رساترین بیان سخن گفته است که روزه توانگر را به نیازمندیهای مردم فقیر و احساس به او وا می دارد به علاوه فواید روحانی و بهداشتی زیادی که بر آن مترتب است.
" لیس العبد عبدا یکون ذا وجهین و ذالسانین یطری اخاه شاهدا و یاکله غائبا اعطی حسده و ان ابتلی خانه."
چه بد است آن بنده خدایی که دو رو و دو زبان است در حضور برادرش او را می ستاید و پشت سر از او بدگویی می کند اگر چیزی ( به آن برادر دینی) برسد حسودی کند و اگر گرفتار شود بر او خیانت ورزد.
امام علیه السلام برخی از یارانش را با این نصیحت گرانقدر و حکمت رسا بهره مند ساخته و فرموده است:
تا وقتی که برایت قابل تحمل است از درخواست چیزی از دیگران خودداری کن زیرا هر چیزی را خیر تازه ای است. پافشاری در درخواستها ارزش تو را از بین می برد، مگر این که دری به روی تو باز شود که شایسته ورود باشد! زیرا چقدر نزدیک است که دست رد به سینه ستمدیده بخورد. و چه بسیار دگرگونیها نوعی از آداب خدای عزوجل باشد. نصیبها مراتبی دارد، بنابراین برای میوه ای که نرسیده شتاب مکن زیرا که هر میوه ای در وقت خودش می رسد و آن که امور تو را تدبیر می کند بهتر می داند که چه وقتی برای تو صلاحاست.پس به آگاهی او در امور خود اطمینان کن و در همان آغاز نیازمندیهای خویش عجله مکن که دلتنگ خواهی شد و پرده نومیدی جلوتر خواهد افتاد. بدان که شرم و حیا اندازه ای دارد و اگر از آن مقدار زیاد شود ناتوانی است. جود و بخشش نیز اندازه ای دارد اگر از آن مقدار افزون گردد ولخرجی است و اقتصاد نیز حدی دارد پس اگر بیشتر شد بخل خواهد بود و شجاعت نیز اندازه ای دارد اگر از آن اندازه افزون شد بی باکی است.
روزى در مجلس او سخن از علویان و اهل بیت و مذهب آنها به میان آمد، احمد گفت: من کسى از علویان را در سیرت و وقار و عفت و نجابت و عزت و شرف مانند حسن بن على بن محمد بن رضا ندیدم، رجال خانوادهاش و بنىهاشم او را برهمه مقدم مىداشتند، و میان فرماندهان خلیفه و وزراء و همه مردم مورد احترام و عظمت بود.
روزى بالاى سر پدرم (عبیدالله بن خاقان وزیر اعظم خلیفه) ایستاده بودم که دربانها گفتند: ابن الرضا مىخواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: اجازه بدهید تشریف بیاورند، من تعجب کردم که دربانها چطور توانستند پیش پدرم کسى را با کنیه یاد کنند. فقط خلیفه یا ولیعهد خلیفه یا کسى را که خلیفه کنیه مىداد، پیش پدرم با کنیه یاد مىکردند.
در آن موقع دیدم مردى گندمگون، زیبا قامت، زیبا صورت، با تناسب اندام، جوان، با جلالت و با هیبت وارد شد، پدرم چون او را دید برخاست و به طرف او رفت، من ندیده بودم که پدرم به استقبال کسى از بنى هاشم و فرماندهان برود، چون به او رسید دست به گردن او انداخت، صورت و سینه او را بوسید و دستش را گرفت و او را در مصلاى خود نشانید و خود در کنار او نشست و به او رو کرد و با او سخن مىگفت و گاهى مىگفت: فدایت شوم، من غرق تعجب بودم.
در این بین دربان آمد و گفت: موفّق (برادر خلیفه) آمد، قرار بر این بود چون موفق نزد پدرم مىآمد، دربانان و فرماندهان از اول درب ورودى تا تخت پدرم دو طرف صف مىایستادند، موفق از میان آنها مىآمد و مىرفت، پدرم همانطور با او صحبت مىکرد تا غلامان خاص موفق دیده شدند، در آن وقت پدرم به او گفت: خدا مرا فداى تو کند، اگر مىخواهید تشریف ببرید مانعى ندارد. او به پا خاست، پدرم گفت: او را از پشت صفها ببرید تا امیر(موفق) او را؛ نبیند، بعد پدرم با او معانقه کرد و چهره او را بوسید و او رفت.
من به دربانان گفتم: واى بر شما! این کیست که پدرم با او با چنین احترامى برخورد کرد؟ گفتند: این مردى از علویان است که حسن بن على معروف به ابن الرضا مىباشد. تعجب من زیادتر شد، آن روز همهاش در فکر او و کار پدرم نسبت به او بودم پدرم شبها پس از نماز عشاء مىنشست و درباره جلسات و کارها و مطالبى که باید به محضر خلیفه برسد بررسى مىکرد.
چون از کارش فارغ شد، من رفتم و پیش رویش نشستم، گفت: احمد! کارى دارى؟ گفتم: آرى، پدرجان! اگر اجازه دهى، گفت: اجازه دادم هر چه مىخواهى بگو، گفتم: پدرجان! آن مرد کى بود که دیروز آن همه اجلال و اکرام و تجلیل از ایشان نموده و خودت و پدر و مادرت را فداى او مىکردى؟
گفت: پسرم! او ابن الرضا و امام رافضه است، بعد از کمى سکوت اضافه کرد: اگر خلافت از بنى عباس برود، کسى از بنى هاشم جز او شایسته نخواهد بود، چون او در فضل، عفاف، وقار، صیانت نفس، زهد، عبادت، اخلاق نیکو و صلاح بر دیگران مقدم است، و اگر پدر او را مىدیدى، مىدیدى که مردى جلیل، بزرگوار، نیکو کار و فاضل است .
این سخنان بر اضطراب و تفکر و غضب من بر پدرم افزود، بعد از آن، من پیوسته از حالات او مىپرسیدم و از کارش جستجو مىکردم ولى از هر که از بنى هاشم، فرماندهان، نویسندگان، قضات، فقهاء و دیگر مردم سؤال مىکردم، مىدیدم که در نزد همه در نهایت تجلیل و تعظیم و مقام بلند و تعریف نیکو و مقدّم بر خانواده و دیگران است و همه مى گفتند: او امام رافضه است، لذا مقام وى در نزد من بزرگ شد، زیرا دوست و دشمن درباره او نیکو گفته و ثنا مىکردند.
بعضى از حاضران از اشعریها به او گفتند: اى ابابکر! حال برادرش جعفر چگونه بود؟ گفت: جعفر کیست که از او سؤال شود و یا با او یک جا گفته شود؟ جعفر آشکارا گناه مىکرد، بى حیاء و شرابخوار بود، کمتر کسى را مانند او دیدهام که پرده خویش را بدرد، احمق و خمار و کم ارزش بود، به خدا قسم او در وقت وفات حسن بن على پیش سلطان آمد که تعجب کردم و فکر نمىکردم که چنین کند.
چون ابن الرضا مریض شد، فوراً به پدرم خبر فرستاد که او مریض است، بعد بلافاصله به خانه خلیفه آمد و با پنج نفر از خادمان و خواص خلیفه از جمله نحریر (مسؤول باغ وحش) برگشت و آنها را گفت که در خانه حسن بن على باشند و حالات او را زیر نظر بگیرند و به چند نفر پزشک گفت که شب و روز از او دیدار کنند... جریان این طور بود که او چند روز از ربیع الاول گذشته در سال دویست و شصت از دنیا رفت، سامراء یکپارچه ضجه شد، همه مىگفتند: «ابن الرضا از دنیا رفت»... پس از آن جعفر نزد پدر من آمد و گفت: مقام پدر و برادرم را به من واگذار کن، در عوض هر سال بیست هزار دینار به تو مىدهم، پدرم او را طرد کرد و گفت: احمق! خلیفه شمشیر و تازیانهاش را به دست گرفت تا مردم را از امامت پدرت و برادرت برگرداند، مقدور نشد و نتوانست و تلاش کرد که آن دو را از امامت براندازد، موفق نشد، اگر در نزد شیعه پدر و برادرت امام بودى، لازم نبود که سلطان و غیر سلطان تو را در جاى آنها قرار بدهد.
و اگر آنها به امامت تو قائل نباشند با نصب خلیفه به امامت نخواهى رسید، پدرم او را تحقیر کرد و گفت اجازه ندهند که نزد او بیاید...
رجوع شود به کافى: ج 1، ص 503، باب مولد ابى محمد الحسن بن على/ ارشاد مفید، ص 318، حالات امام عسکرى (ع) / کمال الدین صدوق، ج 1، صص 40 - 43 ما روى فى وفات العسکرى (ع)/ شیخ طوسى در فهرست در ترجمه احمد بن عبیدالله بن خاقان و نیز نجاشى در ترجمه وى به این مجلس اشاره فرمودهاند.
«یا احمد بن اسحاق ان الله تبارک و تعالى لم یخل الارض منذ خلق آدم علیه السلام ولا یخلیها الى ان تقوم الساعة من حجت الله على خلقه به یدفع البلاء عن اهل الارض و به ینزل الغیث و به یخرج برکات الارض.»
گفتم: یابن رسول الله! امام و خلیفه بعد از شما کیست؟ آن حضرت به سرعت برخاست و داخل اندرون شد، بعد به اتاق آمد و در شانهاش پسرى بود، گویى جمال مبارکش مانند ماه چهارده شبه بود، حدود سه سال داشت، بعد فرمود: یا احمد بن اسحاق! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودى این پسرم را به تو نشان نمىدادم، او هم نام و هم کینه رسول خداست، زمین را پر از عدل و داد مىکند چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.
یا احمد بن اسحاق! مَثل او در این امت مَثل خضر(ع) و مثل ذوالقرنین است، به خدا قسم او را غیبتى خواهد بود که فقط کسى از هلاکت نجات مىیابد که خدا او را در امامت وى ثابت نگاه دارد و به دعا در تعجیل فرجش موفق فرماید.
گفتم: مولاى من! آیا علامتى هست که قلب من مطمئن باشد؟ در این وقت آن کودک با زبان عربى فصیح فرمود: «انا بقیّةُ اللّه فى اَرضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثر بعد عین یا احمد بن اسحاق.»
احمد بن اسحاق گوید: شاد و خرامان از خانه امام (ع) بیرون آمدم، فرداى آن به محضر امام بازگشتم و عرض کردم یابن رسول الله (ص)! شادیم بیش از حد گردید در مقابل منتى که بر من نهادید، این که فرمودید: مَثل او مَثل خضر و ذوالقرنین است یعنى چه؟ فرمود: طول غیبت.
گفتم: غیبتش طولانى خواهد بود؟ فرمود: آرى، به خدایم قسم تا جایى که اکثرى از این امر برگردند و در امامت او نماند مگر کسى که خدا براى ولایت ما از او عهد گرفته باشد و ایمان را در قلب او ثابت فرموده و با روح مخصوصى او را تأیید کرده باشد.
«یا احمد بن اسحاق هذا امرٌ من امر الله و سرّ من سرّاللّه و غیبٌ من غیب اِللّه فخذما آتیتک و اکتمه و کن من الشاکرین تکن معنا غدا فى علیین.»(1)
خدا خالق هر چیز است، غیر خدا مخلوق خداست، و در نقل دیگرى آمده که گوید: در پیش خودم گفتم: اى کاش مىدانستم ابو محمد عسکرى درباره قرآن چه مىگوید: آیا قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق؟
امام رو کرد به من و فرمود: آیا به تو نرسیده آنچه از ابى عبدالله (ع) نقل شده که فرمود: چون قل هو الله احد نازل شد، خداوند براى آن چهار هزار بال آفرید، به هر گروهى از ملائکه که مىگذشت به او خشوع مىکردند، نسبت پروردگار تبارک و تعالى این است.(2)
ناگفته نماند: مسأله خلق قرآن یکى از پر جنجالترین مسائل در میان اهل سنت بود که در زمان عباسیان دست سیاست نیز درباره آن بازى کرد و فریادها به آسمان رفت، عدهاى مىگفتند: قرآن کلام خداست، متکلم بودن خدا، مانند خود خدا قدیم است و قرآن نیز قدیم است و مخلوق نیست و سخن شاعر:
ان الکلام لفى الفواد و انما جعل اللسان على الفواد دلیلاً
در همین زمینه است. ولى عدهاى به حادث و مخلوق بودن قرآن قائل بودند، که رأى اهل بیت علیهم السلام نیز همان است.
امام به من نگاه کرد و فرمود: آرى، یا ابا هاشم! به کار خودت ادامه بده، اهل احسان در دنیا اهل احسان در آخرتند، خدا تو را از آنها قرار دهد و رحمتت کند. (3)
فرمود: هر سه گروه از آل محمد(ص) هستند، ظالم به نفس از آنها کسى است که به امام معتقد نیست، مقتصد کسى است که عارف به امام باشد، سابق به خیرات خود امام است. من پیش خود درباره کرامتى که به آل محمد (ص) داده شده فکر مىکردم: گریهام گرفت.
امام به من نگاه کرد و فرمود: عظمت شأن آل محمد بزرگتر از آن است که به نظرت آمده، خدا را حمد کن که تو را به ولایت آنها معتقد و متمسک کرده است. روز قیامت با آنها خوانده خواهى شد وقتى که هر جمعیت با امامش خوانده مىشود، تو بر خیرى.(5)
بعد فرمود: تو از پولى که دفن کرده اى در وقت حاجت محروم خواهى شد. امام (ع) راست فرمود، من آنچه امام داده بود خرج کردم، به مخارج احتیاج شدیدى پیدا کردم، درهاى روزى براى من بسته شد. دفینه را بیرون آوردم، چیزى نیافتم، بعد معلوم شد که پسرم جاى آنها را دانسته و آنها را برداشته و فرار کرده است. دیگر چیزى از آنها به دست من نرسید.
چون روز سوم رسید، مستعین از خلافت خلع شد و آخر کارش به آن جا رسید که کشته شد.(6) نگارنده گوید: به واسطه شورش که بر علیه آن خبیث به وجود آمد، خودش از خلافت خلع و با خانوادهاش به «واسط» رفت، معتزعباسى سعید بن صالح را فرستاد تا سر مستعین را بریده پیش معتز آورد.
ابوهاشم جعفرى گوید: شنیدم امام عسکرى صلوات الله علیه مىفرمود: از گناهانى که بخشوده نمىشود، سخن شخص است که بگوید: اى کاش جز به این گناه مؤاخذه نشوم: «من الذنوب التى لا تغفر قول الرجل لَیتنى لا اآخذ الاّ بهذا» من به خودم گفتم: این بسیار دقیق است سزاوار است که انسان از خودش و از کارش همه چیز را بررسى کند.
امام (ع) فرمود: راست گفتى یا ابا هاشم! ملازم باش به آنچه ضمیرت به نظر آورد چون شرک آوردن خفىتر است از حرکت مورچه ریز در روى سنگ صاف در شب ظلمانى و از حرکت مورچه ریز بر روى پلاس سیاه:«فقال یا ابا هاشم صدقت فالزم ما حدثت به نفسک فان الاشراک فى الناس اخفى من دبیب الذر على الصفا، فى اللیلة الظلماء و من دبیب الذر على المسح الاسود.»
ابوهاشم جعفرى گوید: فهفکى از امام عسکرى صلوات الله علیه پرسید: چرا زن مسکین و ضعیف از ارث یک سهم مىبرد و مرد دو سهم؟ فرمود: چون براى زن جهاد و نفقه (مخارج خانه) و دیه بر عاقله نیست، اینها بر عهده مردان است .
من در پیش خود گفتم: نقل شده که ابن أبى العوجاء این سؤال را از امام صادق (ع) کرده بود و امام همین جواب را داده بودند... امام رو کرد به من و فرمود: آرى این سؤال ابن أبى العوجاء است، و جواب از ما یکى است وقتى که مسأله یکى باشد، پاسخ جارى شده براى آخر ما آنچه است که جارى شده براى اول ما، اول و آخرما در علم و کار یکى است، رسول خدا و امیرالمؤمنین بر ما فضیلت دارند «فاقبل على فقال: نعم هذه مسالة ابن ابى العوجاء والجواب منا واحد اذا کان المسالة واحدا، جرى لاخرنا ما جرى لاولنا و اولنا و آخرنا فى العلم و الامر سواء ولرسول الله و امیرالمؤمنین فضلهما.»(7)
صالح گفت: مىخواهید چه بکنم، دو نفر که در نظرم از همه شریرتر بودند، بر او مأمور کرده بودم، چنان اهل عبادت و نماز شدهاند که خارج از حد است. آنگاه گفت: آن دو را آوردند، گفت: واى بر شما! جریان شما درباره این مرد چیست؟! گفتند: چه بگوییم در خصوص مردى که در روز، روزه است و همه شب را مشغول به عبادت حق!! با کسى سخن نمىگوید، به غیر عبادت مشغول نمىشود.
چون به او نگاه مىکنیم بند بند شانههایمان به لرزه مىافتد و چنان مجذوب مىشویم که قدرت از دست ما مىرود، چون بنى عباس این را شنیدند سرافکنده برگشتند.(8)
چون به زیارت او رسیدم، صحبت از فضل بن شاذان نیشابورى به میان آمد، بورق گفت: من سالى به حج رفته به خدمت محمد بن عیساى عبیدى رسیدم، او را شیخ فاضلى یافتم... عدهاى نیز با او بودند ولى همه را محزون و غمگین دیدم.
گفتم: جریان چیست؟ گفتند: ابو محمد عسکرى(ع) را زندان کردهاند من به حج رفتم، پس از اتمام مراسم حج باز به خدمت محمد بن عیسى رسیدم، دیدم شادمان است، گفتم: خبر چیست؟ گفت: امام (ع) از زندان آزاد شدهاند.
بعد من به سامراء آمدم و کتاب «یوم و لیلة» را با خود داشتم، به خدمت امام (ع) رسیدم و کتاب را به ایشان نشان داده و گفتم: فدایت شوم اگر صلاح بدانى، به آن نگاهى کرده و اظهار نظر فرمایى، امام (ع) همه آن را ورق زد و فرمود: این صحیح است، شایسته است عمل شود، گفتم: فضل بن شاذان به شدت مریض است، مىگویند: شما نسبت به ایشان خشم گرفتهاید، چون گفته: وصى ابراهیم از وصى محمد (ص) بهتر است، ولى او چنین چیزى نگفته، بلکه به او دروغ بستهاند.
امام صلوات الله علیه فرمود: آرى به او دروغ بستهاند، خدا به فضل رحمت کند، خدا به فضل رحمت کند«رحم الله الفضل، رحم الله الفضل.» بورق گوید: چون از سامراء برگشتم دیدم فضل بن شاذان در همان ایام که امام به او رحمت فرستاد از دنیا رفته بود.(9) ناگفته نماند کتاب «یوم ولیله» تألیف یونس بن عبدالرحمان مولى آل یقطین است، کشى در رجال خود از احمد بن ابى خلف نقل مىکند گوید: مریض بودم، ابوجعفر جواد(ع) به عیادت من آمد، کتاب یوم و لیله را در بالاى سر من دید، آن را تا آخر ورق زد و مىفرمود:«رحم الله یونس، رحم الله یونس، رحم الله یونس»( 10)
و نیز از ابوهاشم جعفرى نقل کرده گوید: کتاب یوم و لیله یونس را محضر امام عسکرى (ع) بردم، به آن نگاه کرد و ورق زد، بعد فرمود:«هذا دینى و دین آبائى حقا» (11) نجاشى در رجال خویش نقل کرده که آن حضرت از ابوهاشم پرسید: این کتاب تصنیف کیست؟ جواب داد: تصنیف یونس آل یقطین، فرمود:«اعطاه الله بکل حرف نورا فى الجنة.»
امام فرمود:آیا در میان شما مرد رشید و کاملى نیست تا استادتان را از نوشتن چنین کتاب باز دارد؟!! او جواب داد: ما از شاگردان او هستیم، چگونه مىتوانیم به او در چنین کار یا غیر آن اعتراضى بکنیم.
امام (ع) فرمود: آیا مىتوانى آنچه را که من مىگویم به او بگویى؟ گفت: آرى، حضرت فرمود: پیش او برو و با او انس برقرار کن، چون با او خصوصیت پیدا کردى، بگو: براى من مسألهاى پیش آمده که مىخواهم از تو بپرسم، او خواهد گفت: بپرس.
بگو: اگر گوینده این قرآن بیاید و بگوید: غرض من آن نیست که تو فکر کردهاى، آیا جایز است که چنین باشد؟ او در جواب به تو خواهد گفت: جایز است، زیرا او آدمى است چون بشنود مىفهمد. و چون چنین جواب داد، بگو: از کجا مىدانى شاید غرض گوینده قرآن غیر از آن است که تو گمان مىکنى. در این صورت معانى را در جایى مىنهى که گوینده، آن را اراده نکرده است .
آن شخص پیش اسحاق کندى رفت و مطابق دستور امام با او انس پیدا کرد. و آن سؤال را از وى کرد، اسحاق پیش خود فکر کرد، دید چنین چیزى جایز است، گفت: تو را به خدا قسم مىدهم این سؤال را از کجا دانستهاى؟ گفت: سؤالى است که به ذهنم رسید و به تو گفتم.
گفت: نه هرگز، شخصى مانند تو چنین فکرى نتواند، بگو ببینم از کى یاد گرفتهاى؟ گفتم: ابومحمد حسن عسکرى مرا به این کار امر کرد. گفت: الان راست گفتى وگرنه این سؤال جز از بیت او خارج نمىشود، آنگاه آتشى آماده کرد وآنچه نوشته بود مبدّل به خاکستر نمود. (12)
برو در هدایت و رشاد، بدان که خدا تو را و یاران تو را در این مسافرت سلامت خواهد داد، بسلامت به خانوادهات باز خواهى گشت. براى پسرت شریف پسرى به دنیا خواهد آمد، نام آن را صلت بن شریف بن جعفر بن شریف بگذارد، خداوند او را بزرگ خواهد کرد و از شیعیان ما خواهد بود.
گفتم: یابن رسول الله! ابراهیم بن اسماعیل جرجانى مردى است از شیعیان شما، به دوستان شما بسیار کمک مىکند، در هر سال بیشتر از صد هزار درهم در این باره خرج مىنماید و او یکى از ثروتمندان گرگان است. فرمود: خداوند به ابى اسحاق در مقابل احسانش جزاى خیر بدهد، گناهانش را بیامرزد و به او پسر کامل الخلقهاى عطا فرماید، به او بگو: حسن بن على مىگوید: نام پسرت را احمد بگذار.
من از خدمت امام مرخص شدم، خداوند مرا در سفر سلامت داد تا روز جمعه سوم ربیع الاخر در اول روز آنطور که امام فرموده بود وارد گرگان شدم، دوستان به دیدار من آمدند، به من تهنیت مىگفتند. به آنها گفتم که: امام صلوات الله علیه وعده کرده در آخر امروز به گرگان تشریف بیاورد، آنچه لازم دارید بخواهید و مسائل و حوائجتان را در نظربگیرید.
آنان چون نماز ظهر و عصر را خواندند همه در خانه من جمع شدند، به خدا قسم که در یک حالت بى خبرى بودیم ناگاه دیدیم که امام تشریف آوردند و به جمع ما داخل شدند و پیش از ما به ما سلام کردند، ما از آن حضرت استقبال کرده، دست مبارکش را بوسیدیم.
امام صلوات الله علیه فرمودند: من به جعفر بن شریف وعده کردم که در آخر این روز به این جا آیم، نماز ظهر و عصر را در سامراء خوانده با اینجا آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم و الان به وعده خود عمل کردهام، مسائل و حوائج خویش را بگویید.
در آن وقت، اول نضربن جابر عرض کرد: یابن رسول الله! پسرم، جابر یک ماه است که چشمش بینایى خود را از دست داده است، دعا کنید که خداوند بینایى او را باز گرداند. امام (ع) فرمود: او را پیش من آورید، حضرت دست مبارکش را بر چشم او کشید، در دم بینایى خویش را باز یافت، بعد یکى پس از دیگرى آمده از حوائج خویش سؤال مىکردند، امام حاجاتشان را برآورد و براى آنها دعاى خیر کرد و همان روز برگشت.(13)
آمدن امام (ع) به گرگان نظیر جریان على بن خالد و جریان آمدن تخت ملکه سباء به محضر سلیمان است، و شفا دادن آن حضرت نظیر کار عیسى بن مریم (ع) است که خدا درباره او فرموده: «و أبُرى الاکمه والابرص و أُحى الموتى بإذنِ اللّه» (آل عمران/ 49)، و خبر دادن از غیب از علوم خدایى است که در اختیار آنان علیهم السلام بود.
چون به در خانه آن حضرت رسیدیم غلامى بیرون آمد و ما را با نام صدا کرد و گفت: على بن ابراهیم و پسرش محمد داخل شوند، چون به خدمتش رسیده و سلام عرض کردیم، فرمود: یا على! چه چپز سبب شده که تا این وقت از ملاقات ما تأخیر کردهاى؟! گفتم: یا سیدى! مقید بودم که در این حال تنگدستى محضر شما آیم.
و چون از خدمت ایشان بیرون آمدیم غلامش آمد و به پدرم کیسهاى داد و گفت: این پانصد درهم است، دویست درهم براى لباس، دویست درهم براى آرد و صد درهم براى نفقه، بعد کیسه دیگرى به من داد و گفت: این سیصد درهم است، با صد درهم الاغ بخر، صد درهم براى لباس و صد درهم براى نفقه، به سوى جبل (همدان و قزوین...) و به طرف «سورا» (14) سفر کن.
ابن کردى، راوى حدیث مىگوید: او به «سورا» رفت و در آن جا زنى تزویج کرد و در یک روز چهار هزار دینار به خانهاش وارد شد، با وجود آن، قائل به وقف و از واقفیّه بود، به او گفتم: آیا دلیلى روشنتر از این به امامت او مىخواهى؟! گفت: راست مىگویى ولى ما در کارى و در گروهى هستیم که به آن عادت کردهایم.(15)
گفتم: مولاى من! اگر چنین شود، امام بعد از شما کیست؟ فرمود: هر که جواب نامههاى مرا از تو بخواهد، گفتم: شاهد دیگرى بفرمایید، فرمود: هر که بر جنازه من نماز گزارد قائم بعد از من است. گفتم: باز شاهد دیگرى بفرمایید، فرمود: هر که خبر دهد به آنچه در همیان (کیسه) است، او امام بعد از من است.
هیبت و عظمت امام مانع شد که بگویم: آنچه در همیان است یعنى چه؟ من نامههاى آن حضرت را به مدائن بردم، و جواب آنها را گرفته، روز پانزدهم داخل سامراء شدم، دیدم همان طور که فرموده بود از خانه امام ناله بلند است و دیدم برادرش جعفر(جعفر کذاب) در کنار خانه آن حضرت نشسته و شیعه در اطراف او، به وى تسلیت و به امامتش تبریک مىگویند!!!
من از این جریان یکه خورده و در پیش خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس جریان امامت عوض شده است، چون من خودم با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب مىخورد و قمار بازى مىکرد و اهل تار و طنبور است، من هم جلو آمده، رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم. ولى از من چیزى نپرسید.
دراین هنگام عقید خادم بیرون آمد و به جعفرگفت: مولاى من! برادرت را کفن کردند براى نماز بیایید،(16) جعفر داخل خانه شد، شیعه در اطراف او بودند، سمان و حسن بن على معروف به سلمه پیشاپیش آنها بودند.
چون به صحن خانه آمدیم حسن بن على صلوات الله علیه را کفن کرده و در نعش گذاشته بودند، جعفر برادر آن حضرت پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد، چون خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه طفیل گندمگون و سیاه موى که دندانهاى پیشینش تا حدى از هم فاصله داشت بیرون آمد و لباس جعفر را گرفته و کنار کشید.
و گفت: عمو! کنار برو، من سزاوارترم که بر پدرم نماز بخوانم، جعفر در حالى که قیافهاش متغیر شده بود کنار رفت، آن کودک بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در کنار قبر پدرش امام هادى دفن کردند.
بعد همان کودک رو کرد به من که: اى مرد بصرى! جواب نامههایى را که با تواست بده، من جواب نامهها را داده و پیش خود گفتم: این دو شاهد(نماز بر جناره و خواستن جواب نامهها)، فقط همیان ماند. آنگاه پیش جعفر آمدم که صدایش بلند بود، حاجز وشّاء که حاضر بود به جعفر گفت: آن کودک کى بود؟!! مىخواست با این سؤال جعفر را مجاب کند، جعفر گفت: والله تا به حال او را ندیده و نشناختهام.
در آن جا نشسته بودیم که گروهى از اهل قم آمدند و از امام حسن عسکرى (ع) پرسیدند، چون دانستند که امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشینش کیست؟ حاضران جعفر را نشان دادند، آنها به جعفر سلام کرده تسلیت و تهنیت گفتند، و گفتند:چندین نامه و پول آوردهایم، بفرمایید: نامهها را کدام کسان نوشتهاند و پول چقدر است؟ جعفر از این سؤال بر آشفت و برخاست و در حالى که گرد جامههاى خود را پاک مىکرد، گفت: اینها از ما مىخواهند که علم غیب بدانیم!! در این میان خادمى از خانه بیرون آمد و گفت: نامهها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار هست که ده تا از آنها را آب طلا دادهاند. آنها نامهها و همیان را داده و به خادم گفتند:
هر که تو را براى گرفتن همیان فرستاده، او امام است.
رهنمودهای تربیتی از امام عسکری علیه السلام
عصر خفقان
امام عسکری علیهالسلام و مکارم اخلاقی
بهترین ویژگیها
ناهنجاریهای اخلاقی
پینوشتها:
مبارزات امام حسن عسکرى علیه السلام
امام و زندانهاى طاغوت
امام عسکرى (ع) و رابطه تشکیلاتى با شیعیان
امام و پاسدارى از شیعیان
تبرا و تولا
امام و زندانهاى طاغوت
هرچند حضور اجبارى امام حسن (ع) در محله «عسکر» شهر سامرا که شهرت عسکرى را برایش به ارمغان آورد، نوعى زندان شمرده مىشود؛ اما طاغوتیان به این مقدار بسنده نکردند و بارها حضرت را به زندانهاى مخوف افکندند. بىتردید این زندانها نتیجه رویارویى آن بزرگوار به چهارخلیفه عباسى (المستعین بالله، المعتز بالله، المهتدى بالله، المعتمد بالله) بود؛ مبارزاتى که نگاهى گذرا بدان سودمند مىنماید:
امام عسکرى (ع) و رابطه تشکیلاتى با شیعیان
یکى از روشهاى امام (ع) در مبارزه با خلفاى ستمگر، ایجاد رابطه عمیق با شیعیان است. ابوهاشم جعفرى مىگوید: در یکى از روزها امام مرا فرا خواند، چوبى در اختیارم گذارد و فرمود: این را به «عمرى» برسان. در راه به سقائى رو به رو شدم. مرد آبکش از من خواست کنار روم تا مزاحم استرش نباشم؛ من کنار نرفته، چوب را بلند کردم و به استر زدم. ناگهان چوب شکافته شد و نامههاى درونش بر زمین فرو غلتید. شتابان، نامهها را جمع کردم و در حالى که سقا دشنامم مىداد پى ماموریت خویش شتافتم. وقتى به خانه امام (ع) باز گشتم،عیسى، خادم حضرت، نزدم شتافت و گفت: آقایت مىگوید: چرا استر را زدى و چوب را شکستى؟ دیگر چنین مکن. اگر شنیدى کسى به ما دشنام مىدهد، از معرفى خود بپرهیز و راه خویش پیش گیر؛ زیرا ما در بد سرزمینى زندگى مىکنیم. آنچه احمد بن اسحاق بیان مىکند نیز در همین راستاست. او مىگوید: از امام عسکرى (ع) خواستم چیزى بنویسند تا خط حضرت را بشناسم و بتوانم نامههاى آن بزرگوار را تشخیص دهم. امام (ع) فرمود: خط گاه با قلم درشت و زمانى با قلم باریک است؛ از این جهت به خود تردید راه مده. سپس دوات خواست و به نوشتن پرداخت. با خود گفتم: خوب است قلم حضرت را بگیرم. پیش از آنکه سخنى به زبان آورم، حضرت قلم را به من بخشید. روایات فوق نشان مىدهد که ارتباط امام (ع) با شیعیان از دقت و ظرافت خاصى برخوردار بود و حضرت همواره آنان را در یک حرکت هماهنگ و نظام مند رهبرى مىکرد.
امام و پاسدارى از شیعیان
یک حرکت اصیل، براى تداوم، به حفظ موجودیت و استفاده درست و به جا از نیروهاى وابسته است. حرکتهاى غیراصولى و نابجا خطر بزرگى است که حتى نهضتهاى الهى را سمت نابودى پیش مىبرد. بدین سبب، امامان معصوم علیهم السلام، همواره شیعیان را به رعایت اصل قرآنى «تقیه» سفارش مىکردند. امام عسکرى (ع) ضمن تاکید بر برائت از دشمنان، پیوسته این اصل را به شیعیان یادآورى مىکرد. بخشى از روایاتى که بدین حقیقت اشاره مىکند، عبارت است از:
تبری و تولی
چهارمین جلوه مبارزاتى امام (ع) فرمان بیزارى از دشمنان اهل بیت علیهم السلام و اظهار ولایت و همبستگى با آنان است. على بن عاصم به امام عسکرى(ع) گفت: من بر حمایت عملى از شما توانا نیستم و جز ولایت شما و برائت از دشمنانتان سرمایهاى ندارم. حضرت فرمود: کسى که توان یارى ما را ندارد؛ ولى در خلوت دشمنان ما را لعنت مىکند؛ خداوند فرشتگان را از کردارش آگاه مىسازد و آنها براى او آمرزش مىطلبند. سلام و رحمت پروردگار بر یازدهمین گوهر درخشان دریاى عصمت. هنگامى که در سال 232 ه. ق دیده به جهان گشود و زمانى که در سال 260 به شهادت رسید. و وقتى که کنار پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد.
تعقل ، مهم ترین راه رستگاری
سخنانی از نور
موعظه و راهنمایی
امام حسن عسکری علیه السلام همواره اصحاب خود را موعظه می فرمود و آنها را به یاد عالم آخرت می انداخت و از فتنه ها و فریبکاریهای دنیا بر حذر می داشت از جمله موعظه آن حضرت چنین است:
حکمت تشریع روزه
جعفربن محمد حمزه علوی درباره حکمت تشریع روزه سوال کرد. امام علیه السلام در پاسخ وی فرمودند:
نکوهش مردمان ریا کار
امام علیه السلام منافقان را نکوهش کرده می فرماید:
به راستی دورویی صاحبش را دروغگو، خیانتکار و دغلباز می سازد<\/h2>همان گونه که او را از هر چه حق و حقیقت است بسیار دور می کند. و از جمله مظاهر ناپاکی شخص دورو آن است که برای رسیدن به مطامع نامشروع خود به دورویی متوسل می شود.
نصیحتی گرانقدر
سفارش امام حسن عسکری(ع) به شیعیان
شما را به تقوای الهی و پرهیزکاری در دینتان، و کوشش و تلاش برای خدا، و راستگویی، و ادای امانت به هر که شما را امین شمرده است، نیکوکار باشد و یا بدکار، و سجده طولانی و همسایه داری خوب، توصیه می کنم که محمد(ص) به خاطراینها آمده است. نماز را با جماعت ایشان- شیعیان- بخوانید و جنازه هایشان را تشییع کنید و از بیمارانشان عیادت نمایید و حقوق ایشان را بپردازید، زیرا هنگامی که فردی از شما پرهیزکار در دین و راستگو و امانتدار باشد و با مردم خوش رفتاری کند، می گویند:" او شیعه است و در نتیجه باعث خوشحالی ما می شود.
از خدا بترسید و زینت ما باشید، نه آن که باعث ننگ ما گردید<\/h2>، هر دوستی که هست به نفع ما جلب کنید و هر زشتی را از ما برطرف سازید، زیرا که هر چه از نیکی درباره ما گفته شود، سزاواریم و هر بدی که درباره ما بگویند، ما آنچنان نیستیم. ما را در کتاب خدا(قرآن) و خویشاوندی رسول خدا(ص) حقی است، و از جانب خدا ما پاک داشته شده ایم و هر که جز ما چنین ادعایی کند، دروغگو ا ست. خدا را زیاد یاد کنید و بسیار به یاد مرگ باشید، و قرآن را زیاد تلاوت کنید و بر پیامبر(ص) بسیار صلوات بفرستید که در هر صلوات بر رسول خدا(ص) ده حسنه است. بدانچه شما را سفارش کردم، مراقب باشید. شما را به خدا می سپارم و به شما درود می فرستم.
فضایل وسیره فردى امام حسن عسکرى علیه السلام
نفوذ معنوى
ثقةالاسلام کلینى در کافى و شیخ مفید در ارشاد نقل مىکند: از حسین بن محمد اشعرى و محمد بن یحیى و دیگران که گویند: احمد بن عبیدالله بن خاقان (وزیر معتمد عباسى) وکیل املاک و مستغلات خلیفه در قم و عامل اخذ مالیات از آنها بود، او در عداوت اهل بیت علیهم السلام بسیار شدید بود.
خبر از مهدى موعود صلوات الله علیه
ثقه جلیل القدراحمد بن اسحاق بن سعد اشعرى نقل مىکند: خدمت امام حسن (ع) رسیدم، مىخواستم از امام بعد از او بپرسم، امام پیش از سؤال من فرمود:
مخلوق بودن قرآن
ثقه جلیل القدر، داود بن قاسم ابوهاشم جعفرى که زمان پنج امام را درک کرده است مىگوید: به خاطرم خطور کرد که آیا قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق؟ امام عسکرى (ع) فرمود: «یا ابا هاشم الله خالق کل شى و ما سواه مخلوق.»
دری از بهشت برای اهل نیکی در دنیا
باز همان ثقه جلیل القدر فرموده: شنیدم امام عسکرى صلوت الله علیه مىفرمود: «ان فى الجنة باباً یقال له المعروف لا یدخله الا اهل المعروف» در بهشت درى هست که نامش معروف است از آن در داخل بهشت نمىشود مگر اهل نیکى در دنیا. من در نفس خودم خدا را شکر کردم و شاد شدم که براى رفع حاجتهاى مردم خودم را به زحمت مىانداختم.
تفسیر آیه
از ابو هاشم روایت شده که گوید: از حضرت عسکرى صلوات الله علیه از آیه «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله» سؤال کردم.(4)
خبر غیبى
ثقة الاسلام کلینى و شیخ مفید نقل مىکنند از اسماعیل بن محمد که گوید: در راه ابو محمد عسکرى نشستم، چون از آنجا گذر کرد به او از فقر شکایت کرده و قسم خوردم که نه درهمى دارم و نه زیادتر از آن. نه طعام صبح دارم و نه شب. امام (ع) فرمود: به خدا دروغ قسم مىخورى. با آن که دویست دینار دفن کردهاى!! ولى این حرف من بدان معنى نیست که به تو چیزى ندهم، اى غلام! هر چه دارى به او بده، غلامش صد دینار به من داد.
سه نادره
على بن محمد بن زیاد گوید: به محضر أبى احمد بن عبدالله وارد شدم، نامه امام حسن عسکرى (ع) را پیش رویش دیدم که نوشته بود: من از خدا انتقام این طاغى (مستعین عباسى) را خواستم، خدا او را بعد از سه روز خواهد گرفت: «انى نازلتالله فى هذا الطاغى( یعنى المستعین) و هو اخذه بعد ثلاث.»
امام در زندان
یکى از نوادگان حضرت کاظم(ع) به نام محمد بن اسماعیل گوید: گروهى از بنى عباس و چند نفر دیگر از منحرفین به نزد صالح بن وصیف، رئیس شُرطه سامراء آمده و گفتند: ابو محمد عسکرى را که زندان کردهاى بر او سخت گیر و نگذار که در استراحت باشد.
خبر از وفات فضل بن شاذان
شیخ کشى در رجال خود از محمد بن ابراهیم وراق سمرقندى نقل کرده گوید: به قصد حج از وطن خویش بیرون شدم، خواستم قبل از حج به زیارت مردى از اصحاب برسم، او معروف به صدق و صلاح و ورع و خیر بود، نامش بورق و در«بوشنجان» از روستاهاى هرات سکونت داشت.
یک ارشاد بخصوص
ابوالقاسم کوفى در کتاب تبدیل مىنویسد: اسحاق کندى در زمان خود فیلسوف عراق بود، او شروع به نوشتن کتابى در«تناقض قرآن» (نعوذ بالله) کرد، شغلش را به آن منحصر نمود و در خانه خود نشست تا بتواند آن را زود بنویسد. روزى یکى از شاگردان او محضر امام حسن عسکرى (ع) آمد.
تشریف فرمایی آن حضرت به گرگان
جعفر بن شریف گرگانى گوید: سالى که به حج مىرفتم در «سر من رأى» ( سامرّا) به خدمت امام عسکرى (ع) رسیدم، مردم آنجا مقدارى مال توسط من ارسال کرده بودند خواستم از امام بپرسم که آن را به کجا تحویل دهم، حضرت پیش از سؤال من، فرمودند: آنچه آوردهاى به خادم من، مبارک تحویل بده، این کار را کردم. بعد گفتم: شیعیان شما در گرگان به محضرتان سلام مىرسانند، فرمود: مگر بعد از حج به گرگان نخواهى رفت؟ گفتم: چرا، فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز به گرگان باز مىگردى، روز جمعه سوم ربیع الاخر در اول روز وارد آن جا خواهى شد، چون وارد شدى به آنها بگو که در آخر همان روز من به آنجا خواهم آمد.
احسان عالى
محمد بن على بن ابراهیم گوید: کار معاش بر ما تنگ شد، پدرم گفت: برویم محضر ابو محمد حسن عسکرى، گویند: آدم با سخاوتى است، گفتم: با او آشنایى دارى؟ گفت: نه، او را نمىشناسم و تا به حال او را ندیدهام. در راه که براى دیدن او مىرفتیم پدرم گفت: اى کاش پانصد درهم به من مىداد، دویست درهم براى لباس، دویست درهم براى آرد و صد درهم براى مخارج. من هم در دلم گفتم: اى کاش مىفرمود به من سیصد درهم مىدادند، با صد درهم الاغى مىخریدم، صد درهم براى مخارج و صد درهم براى لباس، در این صورت به طرف قزوین و همدان براى کار مىرفتم.
امام حسن عسکرى (ع) و أبوالادیان
ابوالادیان گوید: من از خدمتگزاران امام حسن عسکرى (ع) بودم و نامههاى آن حضرت را به شهرها مىبردم، روزی به خدمت ایشان رسیدم، حضرت نامههایى نوشت و فرمود: اینها را به مدائن مىبرى، پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدى خواهى دید که ناله از خانه من بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند.
:قالبساز: :بهاربیست: |