*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
شکر نعمت امام جعفر صادق (ع) در میان عده ای از اصحاب نشسته اند که مردی نزدیک می آید : - نیازمندم، کمکم کنید. فقیرم، بی چیزم کمکم کنید ... امام (ع) از ظرف انگوری که در مقابلشان قرار دارد خوشه ای برمی دارند و به او میدهند. حضرت انگور را درون ظرف برمیگردانند و می فرمایند : انشا الله خدا مشکلت را حل کند. حضرت این بار چیزی به او نمی دهد و همان دعا را برایش تکرار می کنند. امام صادق (ع) چند حبه انگور را که دردست دارند به او می دهند. امام که صدای او را می شنود می فرماید: کمی صبر کن. سپس هر دو دست مبارکش را پر از انگور می کند و به او می دهد. امام رو به یکی از همراهان خود کرده می گوید : چه قدر پول همراه داری؟ می گوید : 20 سکه. امام می فرماید : از سوی من همه را به این مرد بده. سائل سکه ها را می گیرد و باز می گوید الحمدالله رب العالمین. امام (ع) که چیزی دیگری همراه ندارد، عبای خود را به فقیر می دهد. حضرت سکوت می کنند و مرد با خوشحالی از آنها دور می شود. رسول اکرم (ص) می فرمایند : همسایه خوبی برای نعمت ها باشید و آن ها را آزرده و فراری نکنید. بسیار کم اتفاق می افتد که نعمتی از دست کسی بگریزد و دوباره نزد او بازگردد. به راستی کسی که بجای استفاده درست از نعمت های سلامتی، عقل و عمر، این سرمایه ها را در کارهای بیهوده حدر می دهد، آیا جز سرافکندگی و خجالت، عاقبت دیگری خواهد داشت؟ 1- ششمین اختر تابناک آسمان امامت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در روز جمعه 17 ربیعالاول سال83 هجرى در مدینه و در زمان عبدالملک بن مروان بن حکم دیده به جهان گشود. مادر آن حضرت «ام فروه» دختر قاسم (1) بن محمد بن ابوبکر مىباشد. ایشان در سال 148 هجرى به دستور منصور عباسى به وسیله انگور زهرآلود مسموم و به شهادت رسید. مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقیع و در جوار ائمه بقیع (2) قرار دارد. (3) 2- امام صادق علیه السلام مدت 12 تا 15 سال بنابر اختلاف با امام سجاد علیه السلام و بعد از شهادت جد بزرگوارش مدت 19 سال با امام باقر علیه السلام زندگى کرد و توانست به مقدار لازم از خرمن دانش این دو بزرگوار، خوشهچینى نماید. مدت امامت ایشان 34 سال به طول انجامید (4) که 18 سال در دوره اموى و 16 سال در دوره عباسى بوده است. (5) 3- خلفاى اموى معاصر امام جعفر صادق علیه السلام به ترتیب عبارتند از: هشام بن عبدالملک (114- 125)، ولید بن یزید بن عبدالملک(126- 125)، یزید بن ولید بن عبدالملک (126)، ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (2 ماه و 10 روز از سال 126) و مروان بن محمد معروف به مروان حمار(132- 126). خلفاى عباسى معاصر امام علیه السلام عبارتند از: ابوالعباس عبدالله بن محمد(137- 132) و ابوجعفر منصور دوانیقى (137- 148). 4- از امام جعفر صادق علیه السلام هفت پسر و سه دختر بر جاى ماند که عبارتند از: «اسماعیل»، «عبدالله» و «ام فروه» که مادرشان فاطمه بنتالحسین بن على بن حسین علیه السلام است. «امام موسى کاظم»، «اسحاق» و «محمد» که مادرشان حمیدهخاتون مىباشد. و «عباس»، «على»، «اسماء» و «فاطمه» که هر یک از مادرى به دنیا آمدهاند. (6) 5- در یک دسته بندى، زندگانى امام جعفرصادق علیه السلام را مىتوان به سه دسته کلى تقسیم نمود: الف- زندگانى امام در دوره امام سجاد و امام باقر علیهماالسلامکه تقریبا نیمى از عمر حضرت را به خود اختصاص مىدهد. در این دوره امام صادق علیه السلام از علم و تقوا و کمال و فضیلت آنان در حد کافى بهرهمند شد. ب- قسمت دوم زندگى امام جعفر صادق علیه السلام از سال 114 هجرى تا 140هجرى مىباشد. در این دوره امام از فرصت مناسبى که به وجود آمد، استفاده نمود و مکتب جعفرى را به تکامل رساند. در این مدت،4000 دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بسیارى را که جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامى ارزانى داشت. ج- هشت سال آخر عمر امام قسمت سوم زندگى ایشان را تشکیلمىدهد. در این دوره، امام بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصور عباسى قرار داشت. در این دوره امام دائما تحت نظر بود و مکتب جعفرى عملا تعطیل گردید. (7) 6- در عصر امام صادق علیه السلام حکومت اموى منقرض شد. عواملى که منجر به انقراض سلسله اموى شد عبارتند از: 1- حکومت موروثى استبدادى. 2- تحریف حقایق توسط محدثان مزدور و روحانیون دربارى. 3- مخالفت علنى و آشکار با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن کریم. 4- اهانت به حرمین شریفین. 5- سوء استفاده از بیت المال مسلمین. 6- کامجویى و هوسرانى و میگسارى و ساز و آواز. 7- گرایش به تجملات و زیور آلات. 8- تعصب عربى و تحقیر موالى (غیر اعراب). 9- اختلافات و درگیرىهاى داخلى و نژادى. 10- قتل و غارت مسلمین خصوصا فرزندان بنىهاشم. 11- قیام مسلحانه شیعیان. 12- تعطیل شدن امر به معروف و نهى از منکر به سبب خشونت حکمرانان. 13- رواج شعارها و سنتهاى جاهلى. (8) 7- بنىالعباس در اواخر دوره بنىامیه از فرصت سیاسى که به وجود آمده بود، استفاده کردند و حکومت را در سال 132 هجرى قمرى به دست گرفتند. (9) و تا سال 656 هجرى قمرى حکومت کردند. سیاست عباسیان تا زمان معتصم بر مبناى حمایت از ایرانیان و تقویت علیه اعراب بود. صد ساله اول حکومت عباسى براى ایرانیان، عصر طلایى بود. چه آن که برخى از وزراى ایرانى همانند برامکه و فضل بن سهل ذوالریاستین بعد از خلیفه، بزرگترین قدرت به شمار مىرفتند. (10) 8- روساى بنىهاشم اعم از عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم و همچنین بنىالعباس به نامهاى ابراهیم امام، ابوالعباس سفاح، ابوجعفر منصور دوانیقى و عموهاى اینها، در محلى به نام«ابواء» (11) نهضت ضد اموى را از سال 100 هجرى آغاز کردند. و چون بنىالعباس زمینه را براى خودشان مهیا نمىدیدند، با «محمد نفس زکیه» (12) به عنوان مهدى امت بیعت کردند. (13) 9- بعد از آن که روساى بنىهاشم با محمد بیعت کردند، از امام جعفر صادق علیه السلام نیز دعوت نمودند که با محمد به عنوان مهدى امت بیعت کند ولى حضرت به آنها فرمود که در نزد ما اسرارى است. این پسر، مهدى امت نیست و وقت ظهور نیز فرا نرسیده است. حضرت در آن جلسه بیان داشتند که ابوالعباس سفاح و برادرانش به خلافت خواهند رسید و به عبدالعزیز بن عمران زهرى فرمود که ابوجعفر منصور قاتل محمد و برادرش ابراهیم خواهد شد. (14) 10- مبلغان بنىعباس در آغاز، مردم را با عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضى من آل محمد» تبلیغ مىکردند. دو تن از ماهرترینشان عبارت بودند از: «ابوسلمه خلال» و «ابومسلمخراسانى». ابوسلمه که به وزیر آل محمد لقب گرفت، در کوفه مخفیانه تبلیغ مىکرد و ابومسلم که به امیر آل محمد ملقب شد، در خراسان مردم را بر علیه دستگاه حاکمه اموى مىشوراند. (15) یکى از کارهاى زشت ابومسلم این بود که نسبت به ابوسلمه حسادت مىورزید. نامههایى به سفاح و عموهاى سفاح نوشت و به آنها اطلاع داد که ابوسلمه قصد دارد خلافت را از آلعباس به نفع آل ابىطالب تغییر دهد. ولى سفاح نپذیرفت و گفت: چیزى بر من ثابت نشده است. ابومسلم وقتى که فهمید ابوسلمه از توطئه او آگاه است، عدهاى را مامور کرد که هنگام برگشت ابوسلمه از نزد سفاح، او را شبانه به قتل برسانند. (16) و چون قاتل یا قاتلین از اطرافیان سفاح بودند، خون ابوسلمه لوث شد و خوارج را به عنوان قاتل معرفىکردند. (17) 11- مسعودى در مروج الذهب(18) مىنویسد: ابوسلمه بعد از کشته شدن ابراهیم امام به این فکر افتاد که خلافت را از آلعباس به نفع آلابىطالب تغییر دهد. نامهاى در دو نسخه براى امام جعفر صادق علیه السلام و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: این دو نامه را مخفیانه به امام جعفر صادق علیهالسلام بده و اگر قبول کرد، نامه دیگر را از بین ببر و اگر نپذیرفت، نامه دوم را براى عبدالله ببر و طورى عمل کن که هیچ کدام نفهمند که براى دیگرى نامه نوشتم. فرستاده، نامه را اول براى امام برد. ایشان قبل از آن که نامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش گرفت و آن را سوزاند و بیان داشت که ابوسلمه شیعه و طرفدار ما نیست. فرستاده، نامه دیگر را به عبدالله محض داد که بسیار خوشحال و مسرور گردید. صبح زود نزد امام صادق علیه السلام آمد و جریان را اطلاع داد. امام به او گفت که ابوسلمه عین این نامه را براى من نیز نوشته بود ولى آن را سوزاندم. به او گفت: ابوسلمه طرفدار ما نیست. از چه زمان اهل خراسان شیعه تو شدهاند که مىگویى شیعیان ما نوشتهاند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادى؟ آیا تو به آنها گفتى لباس سیاه بپوشند و آن را شعار خود قرار دهند...؟ عبدالله از این سخنان ناراحت شد و شروع به بحث با امام نمود. (19) 12- در بررسى نامه ابوسلمه باید گفته شود که این جریان مقارن ظهور بنىالعباس است و ابومسلم شدیدا در فعالیت است که ابوسلمه را از میدان به در کند و در این قضیه عموهاى سفاح نیز او را تایید و تقویت مىکنند. با این وصفى که مسعودى نوشته، معلوم مىگردد که ابوسلمه مردى سیاسى بوده و سیاستش از این که به نفع آلعباس کار کند، تغییر مىکند و چون هر کسى را نیز براى خلافت نمىتوان معرفى نمود، سیاستمآبانه یک نامه را به هر دو نفر که از شخصیتهاى مبرز بنىهاشم هستند، از اولاد بنىالحسن «عبدلله محض» و از اولاد بنىالحسین «امام صادق علیه السلام» مىنویسد که تیرش به هر جا اصابت کرد، از آن استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه با توجه به وفاداریش به بنىعباس و تثبیت حکومت در خاندان آنها و دعوت از دو نفر براى بیعت با آنان، نشان دهنده جدى نبودن دعوت و آمیخته بودن آن با تزویر و عدم آگاهى از نظام واقعى امامت است و فقط مىخواسته کسى را ابزار قرار دهد. به علاوه این کار، کارى نبوده که به نتیجه برسد و بهترین دلیل آن، این است که هنوز جواب نامه به دست ابوسلمه نرسیده بود که غائله به کلى خوابید و ابوسلمه از میان رفت. (20) 13- بعضى از کسانى که ادعاى تاریخشناسى دارند، با انکار و اعتراض مىپرسند که چرا امام صادق علیه السلام در جواب نامه ابوسلمه چنان برخوردى داشته است؟ در جواب به این افراد، باید گفته شود که در این قضیه نه شرایط معنوى در کار بوده که افرادى با خلوص نیت چنین پیشنهادى را بیان کنند و نه شرایط ظاهرى و امکاناتى فراهم بوده که بتوان به واسطه آن اقدام عملى نمود. (21) علت خوددارى و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول درخواست ابوسلمه: اولا این بود که امام مىدانست بنىعباس ساکت نخواهند نشست و امام را به شهادت مىرسانند. بدون آن که شهادت امام هیچ فایده و اثرى براى اسلام و مسلمین داشته باشد. ثانیا در آن عصرى که امام مىزیست، آنچه که براى جامعه اسلامى بهتر و مفیدتر بود، رهبرى نهضت علمى، فکرى و تربیتى بود که اثر آن تاکنون هست؛ کما این که در عصر امام حسین علیه السلام آن نهضت ضرورت داشت که اثرش هنوز نیز باقى است. (22) 14- از سال 129 هجرى تا 132 هجرى که عباسیان روى کار آمدند؛ چون بنىامیه رو به ضعف و سقوط مىرفتند، فرصت این که امام را تحت فشار قرار دهند، نداشتند و از طرفى عباسیان نیز که شعار طرفدارى از خاندان پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و گرفتن انتقام خون بناحق ریخته آنان را مىدادند، به امام فشارى وارد نمىآوردند. از اینرو، این دوران، براى امام دوران آرامش و آزادى بود و فرصت بسیار خوبى براى فعالیتهاى علمى و فرهنگى بهشمار مىرفت، فرصتى که براى هیچ یک از امامان دیگر به غیر از امام باقر علیه السلام که اندکى از این فرصت براى ایشان به وجود آمد و فعالیت علمى را شروع کرده بود. و هم چنین براى امام رضا علیه السلام فراهم نگشت. ولى امام صادق علیهالسلام هم عمر طولانى(حدود 70 سال) داشتند و هم محیط و زمان براى ایشان مساعد بود.(23) 15- در زمان امام جعفر صادق علیه السلام در جامعه اسلامى شور و نشاط فوقالعادهاى پیدا شد که منشا جنگ عقاید گردید. به طور خلاصه مىتوان عوامل مؤثر در این نشاط را در چهار مورد بررسى کرد: الف- محیط آن دوره، محیط کاملا مذهبى و اسلامى بود و مردم تحتانگیزههاى مذهبى، زندگى مىکردند. تشویقهاى پیامبر به علم و دانش و تشویق و دعوتهاى قرآن کریم به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسى این نهضت و شور و نشاط بود. ب- نژادهاى مختلفى که سابقه فکرى و علمى داشتند، در دنیاى اسلام وارد شدند و تحولاتى را در جامعه ایجاد کردند. «جهان وطنى اسلامى» (24) عامل سومى بود که زمینه را مساعد مىکرد. اسلام با وطنهاى آب و خاکى مبارزه کرده بود و وطن را «وطن اسلامى» تعبیر مىکرد که هر جا اسلام هست، آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود. به طورى که نژادهاى مختلف با یکدیگر همزیستى داشتند. (25) د- عامل دیگرى که زمینه این جهش و جنبش را فراهم مىکرد، «تسامح و تساهل دینى» بود. (26) یعنى مسلمانان به خاطر همزیستى با اهل کتاب، آنها را تحمل مىکردند و آن را برخلاف اصول دینى خود نمىپنداشتند. در آن زمان اهل کتاب، اهل علم و دانش بودند که وارد جامعه اسلامى شده بودند و مسلمین نیز مقدم آنها را گرامى مىشمردند. در نتیجه در همان عصر اول، معلومات آنها را گرفتند و در عصر بعدى، خود در راس جامعه اسلامى قرار گرفتند. (27) 16- امام صادق علیه السلام در عصرى زیست که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگىها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود که اسلام را تهدید مىکرد. ظهور متکلمان (28)، صوفیه (خشکهمقدسها) (29)، زنادقه (30)، مکتبها و نحلههاى مختلف فقهى جبریه، مشبهه، تناسخیه و ... (31) اختلاف قرائت، اختلاف در تفسیر، و رشد گروه خوارج و مرجئه از آن جمله بودند. (32) هر کدام عقاید خود را ترویج مىکردند و به نحوى نظر مىدادند. از این رو، تشنگى عجیبى به وجود آمده بود که لازم بود امام به آنها پاسخ مناسب گوید. 17- امام صادق علیه السلام با تمامى این جریاناتى که وجود داشت، برخورد کرد. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند. در باب نحلههاى فقهى هم که مکتب امام صادق علیه السلام قوىترین و نیرومندترین مکتبهاى فقهى آن زمان بوده، به طورى که اهل تسنن هم اعتراف نمودند. ابوحنیفه (33) و مالک (34) شخصا از محضر امام استفاده کردند و مالک بارها از مدینه به خدمت امام مىرسید و از وجود ایشان استفاده مىبرد. شافعى و احمد بن حنبل نیز از شاگردان شاگردان امام هستند. (35) امام صادق علیه السلام با در نظر گرفتن نیاز شدید جامعه و آمادگى زمینه اجتماعى مناسب، دنباله نهضت علمى و فرهنگى پدرش را گرفت و حوزه علمى وسیعى به وجود آورد (36) و در رشتههاى مختلف، شاگردان بزرگى همچون «هشام بن حکم کندى»، «محمد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «هشام بن سالم»، «معلى بن خنیس»، «محمد بن على بن نعمان بجلى کوفى» معروف به «مؤمن الطاق»، «مفضل بن عمر»،«ثابت بن دینار» معروف به «ابوحمزه ثمالى»، «زرارة بن اعین»، «جابر بن یزید جعفى کوفى»، «صفوان بن مهران جمال اسدى کوفى» معروف به «صفوان جمال»، «عبدالله بن ابى یعفور»، «حمران بن اعین شیبانى»،«حمزه طیار»،«برید بن معاویه عجلى»، و ... تربیت نمود. (37) 18- در دوره امام صادق علیه السلام، شیعیان و طرفداران امام با نوعى پیوستگى فکرى و عملى، تشکیلاتى را به وجود آورده بودند و امام صادق علیه السلام نیز با خلفا مبارزه مخفى مىکرد. نوعى جنگ سرد در میان بود. معایب، مثالب و مظالم خلفاى جور به وسیله امام در دنیا پخش شد. حتى امام به منظور تبلیغ ولایت و امامت خود، نمایندگانى به مناطق مختلف از جمله خراسان مىفرستاد.(38) فشار گسترده سیاسى حکام اموى و عباسى گویاى این حقیقت است که یاران امام به خاطر مصون ماندن از گزند حکام زورگو، «تقیه» مىکردند. تاکیدهاى مکرر امام بر «تقیه» نشان دهنده فعال بودن این تشکیلات به طور مخفى و تصمیم جدى حکومت بر سرکوب کردن حرکتها است. برخى از روایتهاى موجود نشان مىدهد که شیعیان به شدت تحت فشار بودند.(39) و از ترس شمشیر برهنه منصور، راه تقیه را در پیش گرفتند. (40) جاسوسان اموى و عباسى، مراقب رفت و آمدهاى امام و اصحابشان بودند. اگر کسى تماسى برقرار مىکرد، با کمال احتیاط این عمل را به انجام مىرساند. زیرا دستگاه خلافت اگر فردى را مىشناخت که به اهلبیت علیهم السلام اظهار محبت مىکند، سرنوشت او با مرگ یا سیاهچال و زندان ابد، رقم مىخورد. چنان که یکى از اطرافیان امام زیر شلاق جان سپرد. (41) به همین خاطر امام از بعضى از شیعیان روى برمىگرداند و حتى برخى را مورد سرزنش قرار مىداد. (42) 19- از رویدادهاى دیگر زندگى امام صادق علیه السلام فوت فرزند بزرگش اسماعیل است که بسیار مورد علاقه امام بود. طبق روایات، امام در مرگ او بسیار بىتابى و بدون ردا و با پاى برهنه دنبال جنازه او حرکت مىکرد. (43) امام والى مدینه و جمعى انبوه از معاریف و مشایخ مدینه را حاضر کرد و از همگى آنها دعوت نمود که خوب به چهره اسماعیل نگاه کنند که آیا مرده یا زنده است؟ همگى مرده بودن اسماعیل را تصدیق کردند. این عمل چند بار انجام شد. سپس فرمود: خدایا! تو شاهد باش. و دست امام موسى کاظم علیه السلام را گرفت و فرمود: «هو حق و الحق معه و منه الى...»؛ او حق است و حق با اوست تا ظهور امام غایب. (44) اسماعیل در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. (45) فرقه اسماعیلیه منتسب به این فرزند امام مىباشند. 20- از حوادث مهم دوره زندگى امام صادق علیه السلام که در زمان خلافت هشام بن عبدالملک، دهمین خلیفه اموى به وقوع پیوست، «جنبش مسلحانه زید بن على» است. زید فرزند بزرگتر امام سجاد علیه السلام است (46) که در روز جمعه سوم صفر سال 123-121 هجرى قمرى بنا بر اختلافى که وجود دارد (47) در کوفه به همراهى 5000 نفر دست به قیام زد و پس از دو روز درگیرى به شهادت رسید. یاران زید با تدابیر امنیتى شدیدى، پیکر بىجان او را دفن نمودند ولى با گزارش حفار، حاکم کوفه به گور دست یافت و بعد از جدا کردن سر از بدن، پیکرش را در محله «کناسه» کوفه به مدت چهار سال به دار آویختند. (48) در باره ادعا یا عدم ادعاى امامت زید، گزارشهاى ضد و نقیضى نقل شده است. (49) در بعضى روایات که از امام صادق علیه السلام وجود دارد، آمده است که: «خدا زید را رحمت کند، او عالمى درست گفتار بود.» (50) «او مردى با ایمان، عارف، دانشمند و درستکار بود. و اگر زمام امور را به دست مىگرفت، مىدانست آن را به چه کسى بسپارد.» (51) «به خدا قسم عمویم زید راه شهداى حق را پیمود، راه شهیدانى که در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله، على و حسین علیهماالسلام شربت شهادت نوشیدند.» (52) فلسفه قیام زید در چند امر، خلاصه مىگردد: الف- انتقام خون شهداى کربلا. ب- امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح وضع موجود. ج- تشکیل حکومت اسلامى و واگذارى آن به ائمه اطهار علیهم السلام. 21- از حوادث دیگر در دوره زندگى امام صادق علیه السلام، «قیام یحیى بن زید بن على» است که در سال 125 هجرى در خراسان و در زمان حکومت هشام بن عبدالملک صورت گرفت و در همین سال به شهادت رسید. (53) 22- «قیام محمد نفس زکیه» از حوادث دیگر دوره امام صادق علیه السلام است. او در سال 145 هجرى و به همراهى 250 نفر از اصحاب خود در ماه رجب به عنوان خروج بر منصور عباسى به مدینه آمد و شهر را در تصرف خود در آورد. سرانجام در درگیرى با لشکر عیسى بن موسى در اواسط ماه رمضان همان سال در سن 40 سالگى به قتل رسید. (54) ابراهیم برادر محمد نیز بعد از قتل نفس زکیه، قیام کرد و در نزدیکىهاى کوفه کشته شد و بدین گونه پیشبینى امام صادق علیه السلام به وقوع پیوست. 23- در سال 136 هجرى منصور دوانیقى دومین خلیفه عباسى، به خلافت رسید و تا سال 158 هجرى حکومت کرد. دوران منصور یکى از پراختناقترین دورانهاى تاریخ اسلام است. به طورى که حکومت ارعاب و ترور، نفسهاى مردم را در سینه خفه کرده و وحشت، همه را فراگرفته بود. او براى استحکام پایههاى حکومت خود، افراد زیادى را به قتل رساند که ابومسلم خراسانى را مىتوان یکى از این افراد دانست. (55) مهمترین مسئلهاى که منصور را به رنج و زحمت مىانداخت، وجود علویان که در راس آنان شخص امام جعفر صادق علیه السلام قرار داشت، بود. وى براى این که شخصیت و عظمت امام را بکاهد، شاگردان امام را رو در روى ایشان قرار مىداد تا با آن حضرت به مباحثه برخیزند (56) و امام را مغلوب کنند ولى موفق نگردید. 24- از روزى که منصور به حکومت رسید تا روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام که 12 سال به طول کشید، با وجودى که بین امام و منصور فاصله زیادى وجود داشت، زیرا امام در حجاز بودند و منصور در عراق مىزیست ولى به انواع مختلف، امام را مورد آزار و اذیت خود قرار مىداد و چندین بار امام را نزد خود فراخواند تا او را به شهادت برساند ولى موفق به انجام نیت شوم خود نشد. (57) منصور درباره امام صادق علیه السلام تعبیر عجیبى دارد. مىگوید: جعفر بن محمد مثل یک استخوان در گلوى من است؛ نه مىتوانم بیرونش بیاورم و نه مىتوانم آن را فرو برم. نه مىتوانم مدرکى از او به دست آورم و کلکش را بکنم و نه مىتوانم تحملش کنم. (58) زمان امام صادق علیه السلام در تاریخ اسلام یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهای فکری است بیش از نهضتها و انقلابهای سیاسی. این زمان از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است؛ یعنی پدرشان در سال 114 از دنیا رفتهاند که ایشان امام وقت شدهاند و خودشان تا 148 - نزدیک نیمه این قرن - حیات داشتهاند. تقریبا یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامی میگذرد. دو سه نسل از تازه مسلمانها، از ملتهای مختلف وارد جهان اسلام شدهاند. از زمان بنیامیه به ترجمه کتابها رو آورده شده است. ملتهایی که هر کدام یک ثقافت و فرهنگی داشتهاند وارد دنیای اسلام شدهاند. در آن عصر، نهضت سیاسی یک نهضت کوچکی در دنیای اسلام بود. ولی نهضتهای فرهنگی زیادی وجود داشت و بسیاری از این نهضتها اسلام را تهدید میکردند. زنادقه (ملحدان) در این زمان ظهور کردند که خود داستانی دارند. اینها منکر خدا و دین و نبوت بودند و بنیعباس هم روی یک حسابهایی به آنها آزادی داده بودند. مسئله تصوف به شکل دیگری پیدا شده بود. همچنین فقهایی پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگری - رأی و قیاس و غیره - به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکاری در دنیای اسلام پیدا شده بود که نظیرش در قبل از آن دیده نشده بود و بعدش هم پیدا نشد. زمان حضرت صادق با زمان امام حسین علیهماالسلام از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین علیه السلام یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین در تمام مدت امامت ایشان، آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده ظاهرا از پنج شش جمله تجاوز نمیکند. حال متوجه شدیم که چه زمینهای از نظر فرهنگی برای امام صادق علیه السلام فراهم بود و امام نیز از این فرصت استفاده کردند. زمینهای که نه قبل از ایشان و نه بعد ایشان برای هیچ امامی فراهم نبود . البته به مقدار کمی برای امام رضا علیه السلام نیز فراهم شد. ولی برای امام موسی کاظم علیهالسلام اوضاع سیاسی و اجتماعی دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد. برعکس، در زمان امام صادق علیه السلام در اثر همین اختلافات سیاسی و همین نهضتهای فرهنگی آنچنان زمینهای فراهم شد که نام چهار هزار شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده است. لهذا اگر ما فرض کنیم (در صورتی که فرضش هم غلط است) که حضرت صادق علیه السلام در زمان خودش از نظر سیاسی در همان شرایطی بود که امام حسین علیه السلام بود - در صورتی که این طور هم نیست - از یک جهت دیگر یک تفاوت زیاد میان موقعیت این دو بزرگوار وجود دارد. امام حسین علیه السلام - که البته درباره شهادتش آثار زیادی به وجود آمده است - اگر شهید نمیشد چه بود؟ یک وجود معطل در خانه و در به رویش بسته شده. امام صادق علیه السلام هم اگر فرض هم کنیم که شهید میشد، همان نتایج شهادت امام حسین علیه السلام بر شهادتش بار میشد. امام صادق علیه السلام در عصر خود یک نهضت علمی و فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد که در سرنوشت تمام دنیای اسلام - نه تنها تشیع - مؤثر بوده است. فاصله زمان امام حسین و زمان امام صادق علهیماالسلام نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین علیه السلام در سال 61 هجری است و شهادت امام صادق علیه السلام در سال 148 رخ داده است؛ یعنی شهادت این دو امام هشتاد و هفت سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهای این دو امام در همین حدود هشتاد و هفت سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیای اسلامی فوقالعاده دگرگون شد. در زمان امام حسین علیه السلام یک مسئله بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسئله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل میداد. خلافت به معنی همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود. بحث در این بود که آن کسی که زعیم امر است کی باشد؟ و به همین جهت، دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت. معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوقالعادهای در جامعه دائر نموده بود، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسی نمیداد. اگر مردم میخواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت. دیگر ائمه معصومین علیهم السلام نیز همه در جوانی مسموم شده و به شهادت میرسیدند . حاکمان از ترس نمیگذاشتند ایشان زنده بمانند و الا وضع محیط به گونهای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق علیه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود. نوشتهاند که اگر کسی میخواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت امام علی علیه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمیشد که او موضوع را فاش نمیکند، نمیگفت. میرفتند در صندوقخانهها و آن را بازگو میکردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعهها در حضور امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجدالنبی لعن میکردند. به همین دلیل ما میبینیم که تاریخ امام حسین علیه السلام در دوران حکومت معاویه - یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین علیه السلام - یک تاریخ مجهولی است؛ هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین علیه السلام نمیدهد. هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جملهای، یک مکالمهای، یک خطبهای، یک خطابهای و یک ملاقاتی را نقل نمیکند. ایشان را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلا کسی تماس هم نمیتوانست با آنها بگیرد . امام حسین علیه السلام با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر میکرد باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از ایشان نقل نمیشد، زمینه هر گونه فعالیت، گرفته شده بود. در اواخر دوره بنیامیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنیالعباس عموما - بالخصوص در ابتدای آن - اوضاع طور دیگری شد. البته نمیخواهیم آن را به حساب آزاد منشی بنیالعباس بگذاریم؛ بلکه باید به حساب طبیعت جامعه اسلامی گذاشت. به گونهای که: اولا: حرّیت فکری در میان مردم پیدا شد. در این که چنین حرّیتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیدهای وجود داشته بحثی نیست. اما بحث این است که منشاء این آزادی فکری چه بود؟ و آیا واقعا سیاست بنیالعباس چنین بود؟ ثانیا : شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمده بود. یک شور و نشاط علمیای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد؛ اعم از علوم اسلامی - یعنی علومی که مستقیما مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات - و یا علومی که مربوط به اسلام نیست و به اصطلاح علوم بشری است؛ یعنی علوم کلی انسانی است؛ مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات. این مطلب در کتب تاریخی ذکر شده است که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمی فوق العادهای پیدا میشود و زمینه برای این که اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد، فوقالعاده آماده میگردد؛ یعنی همان زمینهای که در زمانهای سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق علیهماالسلام اصلا وجود نداشت، یک دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است، بیاید حرف خودش را بگوید. زنادقه (ملحدان) در این زمان ظهور کردند که خود داستانی دارند. اینها منکر خدا و دین و نبوت بودند و بنیعباس هم روی یک حسابهایی به آنها آزادی داده بودند. البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنیالعباس هم میخواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت؛ زیرا نژادهای دیگر - غیر از نژاد عرب - وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پر شورتر همین نژاد ایران بود. از جمله آن نژادها مصر بود. از همه این نژادها، قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر، بین النهرین و سوریه، سوریهایها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود. این ملل مختلف وارد عرصه علم شدند و خود به خود اختلاف بین ملل و اختلاف نژادها حل گردید، و زمینه برای این که افکار تبادل شود، فراهم شد. کسانی هم که مسلمان شده بودند، میخواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر در آورند. اعراب خیلی در قرآن کریم تعمق و تدبر و کاوش نمیکردند؛ ولی ملتهای دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش میکردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب میکردند. حال متوجه شدیم که چه زمینهای از نظر فرهنگی برای امام صادق علیه السلام فراهم بود و امام نیز از این فرصت استفاده کردند. زمینهای که نه قبل از ایشان و نه بعد ایشان برای هیچ امامی فراهم نبود . البته به مقدار کمی برای امام رضا علیه السلام نیز فراهم شد. ولی برای امام موسی کاظم علیهالسلام اوضاع سیاسی و اجتماعی دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد. دیگر ائمه معصومین علیهم السلام نیز همه در جوانی مسموم شده و به شهادت میرسیدند . حاکمان از ترس نمیگذاشتند ایشان زنده بمانند و الا وضع محیط به گونهای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق علیه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود. پس تفاوت زمان امام صادق با زمان سیدالشهداء علیهماالسلام تا حدی روشن شد؟ پرا که حضرت سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه مینشست و آب و نانی میخورد و برای خدا عبادت میکرد و در واقع زندانی میشد و یا به شهادت میرسید. پس قیام و شهادت حضرت در آن عصر تاثیر بسزایی داست . نوشتهاند که اگر کسی میخواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت امام علی علیه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمیشد که او موضوع را فاش نمیکند، نمیگفت. میرفتند در صندوقخانهها و آن را بازگو میکردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعهها در حضور امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجدالنبی لعن میکردند. ولی برای امام صادق علیه السلام وضعیت اینگونه نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا قرار بگیرد؛ بلکه اینطور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهرهبرداری را نماید. ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین علیه السلام را ثابت و روشن کردند را درک نمیکنیم. اگر امام صادق نبود امام حسین نبود؛ همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق علیهماالسلام نبود. یعنی اگر امام صادق نبود، ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمیشد. در عین حالی که امام صادق علیه السلام متعرض امر حکومت و خلافت نشد، همه میدانند که امام صادق با خلفا کنار نیامد، و مبارزه مخفی میکرد، نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب و مظالم خلفا، به وسیله امام صادق علیه السلام در دنیا پخش شد، و لهذا منصور دوانیقی تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد. او میگوید: هذا الشجی معترض فی الحلق؛ جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من. نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم فرویش ببرم؛ نه میتوانم یک مدرکی از او به دست آورم که او را بکشم و نه میتوانم تحملش کنم؛ چون واقعا اطلاع دارم که این مکتب بی طرفی که او انتخاب کرده علیه ما است، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود میآیند همهشان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمیآورم. منصور با امام صادق علیه السلام به یک وضع عجیبی رفتار میکرد و ریشهاش هم خود امام بود. گاهی بر حضرت سخت میگرفت و گاهی آسان. البته ظاهرا هیچوقت حضرت را زندان نبرد، ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار میداد و یک دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد. یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل میکردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحاشی و هتاکی نمود که میکشمت، گردنت را میزنم، تو علیه من تبلیغ میکنی، مردم را بر من میشورانی، چنین میکنی، چنان میکنی، و امام خیلی با نرمش جواب میداد. و اینگونه بود که بالاخره حضرت را به شهادت رساند . منبع: کتاب سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مرتضی مطهری، صفحات (122-121و127-124و140-139) ، با تصرف و ویرایش . جلوههاى صدق اهل بیتعلیهم السلام در صادق این خاندان به صورت ویژه بروز یافته است. این جلوهها را در رفتار آن حضرت بهترمىتوان درک کرد. آنچه بیشتر رواج یافته، ذکر« قال الصادق»هاست که به حق زیرساخت فکرى، فقهى و کلامى شیعه را تشکیل داده است اما در کنار توجه به گفتههاى آن حضرت، فصلى براى تامل و توجه در رفتارهاى آن امام علیه السلام و بهره گیرى عملى از این رفتارها فصل دیگرى را هم باید گشود .
آنچه در این نوشتار مىآید، بخشى از کردارهاى امام صادق علیه السلام را منعکس مىسازد.
1- رسیدگی به محرومان
هشام بن سالم مىگوید: امام صادق علیه السلام هنگامى که تاریکى شب فرا مىرسید، کیسه ای از نان و گوشت و پول را بر مىداشت و بردوش مىنهاد و به سوى نیازمندان شهر مدینه مىشتافت و آنها را میانشان تقسیم مىکرد. آنها او را نمىشناختند. زمانى که امام صادقعلیه السلام رحلت کرد و آن انفاقهاى شبانه ادامه پیدا نکرد، نیازمندان فهمیدند که چه کسى هر شب به آنها غذا و پول مىداد. (1)
معلى بن خنیس مىگوید: امام صادقعلیه السلام با انبانى (کیسه) از نان بیرون آمد و من همراه او بودم. به اقامتگاه بنى ساعده رسیدیم. در آن جا گروهى خوابیده بودند. آن حضرت یک یا دو نان بر بالین هر کدام نهاد. به آخرین فرد که رسید، برگشتیم. پرسیدم: من به فدایت! آیا اینها حق را مىشناسند ( یعنى شیعه هستند)؟ از پاسخ امام برمی آید که آنان شیعه نبودند ولی نسبت به آنها نیز رافت داشتند. (2)
در روایتى آمده است:
«کان الصادقعلیه السلام یطعم حتى لایبقى لعیاله شىء»(3) ؛ امام صادق علیه السلام به فقیران اطعام مىکرد تا آن جا که براى خانوادهاش چیزى باقى نمىماند.
" رایت اباعبدالله علیه السلام یطوف من اول اللیل الى الصباح و هو یقول: اللهم قنى شح نفسى فقلت: جعلت فداک ما سمعتک تدعو بغیر هذا الدعاء؟ قال: واى شىء اشد من شح النفس، ان الله یقول: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون.» (5)
امام صادقعلیه السلام را دیدم که از اول شب تا صبح، خانه خدا را طواف کرد و این دعا را خواند: خدایا! مرا از شر بخل نفسم برهان! گفتم: به فدایت شوم! از شما غیر از این دعا را نشنیدم؟ فرمود: چه چیزى بدتر از بخل نفس! بعد آیه « و من یوق شح نفسه...» را خواند.
بارخدایا! آن را بیمارى ادب (و تنبه) قرار بده، نه بیمارى غضب ( و خشمت).
امام صادق علیه السلام هر گاه به پیش آمد ناگوارى برمى خورد، زنان و اطفال را جمع مىکرد و دعا مىکرد و آنها آمین مىگفتند.
امام صادقعلیه السلام جز بر تربت حسینى سجده نمىکرد، تا در درگاه خداوند.
امام صادق علیه السلام این دعا را مىخواند: خدایا! چگونه تو را بخوانم، در حالى که تو را معصیت کردهام و چگونه تو را نخوانم، در حالى که محبت تو را در قلبم احساس مىکنم ...
امام صادق علیه السلام هنگامى که روزه مىگرفت، ریحان را بو نمىکرد. از او علت این امر را پرسیدند. فرمود: من دوست ندارم که روزهام را با لذت درهم آمیزم.
«اللهم خل سبیلنا و احسن تسییرنا واعظم عافیتنا» (12)؛ خدایا! راه را بر ما بگشاى و نامه ما را نیکو گردان و عافیت ما را کامل ساز.
امام صادق علیه السلام هر گاه پاى در رکاب مىنهاد، مىگفت: «سبحان الذى سخرلنا هذا و ما کنا له مقرنین». نیز هنگام سفر هفت بار تسبیح مىکرد، هفت بار حمد خدا مىنمود و هفت بار لااله الا الله مىگفت. (13)
«بسم الله و بالله و من الله و الى الله و فى سبیل الله و على ملة رسول الله صلى الله علیه و آله اللهم الیک اسلمت نفسى و الیک فوضت امرى و الیک توجهت وجهى و علیک توکلت یارب العالمین...» (14)
«انه کان یتصدق بالسکر فقیل له: اتتصدق بالسکر؟ قال نعم انه لیس شىء احب الى منه و انا احب ان یتصدق با حب الاشیاء الى.» (15)
امام صادق علیه السلام شکر را صدقه مىداد. از آن حضرت سؤال شد: آیا شما شکر را صدقه مىدهید؟ فرمود: بلى. هیچ چیز نزد من دوست داشتنىتر از شکر نیست. من دوست دارم که محبوبترین چیز را صدقه دهم.
امام صادقعلیه السلام به ابوهارون شاعر فرمود: شعرى درباره حسین علیه السلام بخوان. او شعرى درباره آن حضرت خواند. امام فرمود: آن گونه که در جمع خود مىخوانى، بخوان. ابوهارون قصیدهاى را با سوز خاصى خواند. امام با صداى بلند گریست. صداى زنان نیز از پس پرده برخاست. (17)
امام باقر و امام صادقعلیهماالسلام آن گاه که به نمازمىایستادند، رنگ چهره آنان تغییر مىکرد؛ گاه سرخ مىشد و گاه زرد. گویا با کسى که او را مىبینند، سخن مىگویند.
امام صادقعلیه السلام در نماز، قرآن تلاوت کرد و بیهوش شد. بعد از به هوش آمدن، از امام سؤال شد: چرا بىهوش شدى؟ امام فرمود: معناى آیات مرا بىهوش کرد. من آیات را تکرار کردم و در حالتى قرار گرفتم که گویا آیات را از کسى که آن را نازل کرده است، مىشنیدم. (19)
امام صادقعلیه السلام هنگامى که براى نماز خارج مىشد، مىفرمود:
«اللهم انى اسالک بحق السائلین لک و بحق مخرجى هذا فانى لم اخرج اشرا ولابطرا ولا رئاء ولا سمعة ولکن خرجت ابتغاء رضوانک و اجتناب سخطک فعافنى بعافیتک من النار.» (20)
2- وسایل الشیعه، ج 9، ص 408.
3- کشف الغمه، ج 2، ص 430.
4- فهرست روایات فقهیه، ج 1، ص 841 .
5- میزان الحکمة، ج 5، ص 33.
6- مستدرک، ج 2، ص 162.
7- بحارالانوار، ج 90، ص 394.
8 - وسایل الشیعه، ج 5، ص 366.
9- امالى، شیخ صدوق، ص 438.
10- وسایل الشیعه، ج 7، ص 67.
11- مفاتیح الجنان .
12 و13- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 271.
14- مکارم الاخلاق، ص 279.
15- وسایل الشیعه، ج 9، ص 471.
16- مجله کوثر، شماره 26، ص 26.
17- همان، به نقل از وسایل الشیعه، ج 14، ص593.
18 و19- میزان الحکمة، ج 5، ص 385.
20- بحارالانوار، ج 81، ص 19. روزی که شروع به تجدید بنای مسجد مدینه کردند. امام جعفر صادق علیه السلام یک طفل پنج ساله بود و اگر تاریخ تولد او طبق بعضی روایات سال 80 هجری باشد در آن تاریخ 8 سال از عمرش میگذشت و به پدرش گفت که من باید در کارهای ساختمان این مسجد شرکت کنم.
پدرش به او گفت تو طفل هستی و نمیتوانی در کارهای بنائی شرکت کنی. امام جعفر صادق علیهالسلام جواب داد: من میل دارم که مثل جدم پیغمبر در کارهای ساختمان این مسجد شرکت نمایم.
امام محمدباقر علیه السلام هم موافقت کرد که پسرش در کارهای بنائی شرکت نماید. بعضی گفتهاند که شرکت امام جعفرصادق علیه السلام در کارهای بنائی مسجد ناشی از علاقه ایست که هر کودک به گل بازی و خاک بازی دارد و در هر خانه که بنائی بشود کودکان با خاک و گل و خشت بازی میکنند. اما شرکت امام جعفر صادق علیه السلام در کارهای بنائی شکلی غیر از بازی داشت و او به اندازه جثه کوچک و توانائی محدودش به کارگران بنائی کمک میکرد و دیده شد که کودکان به مسجد آمدند و او را برای بازی در خیابان دعوت کردند و نپذیرفت و گفت میخواهم در مسجد کار بکنم. غیر از مواقع درس و کار کردن در مسجد امام جعفر صادق علیه السلام در خیابان مسقی که گفتیم خانه پدرش کنار آن قرار داشت با همسالان خود بازی میکرد. بازیهای اطفال تقریبا در تمام دنیا شبیه به هم است و کمتر شهری را میتوان یافت که در آن بازی اختصاصی و ابتکاری برای کودکان وجود داشته باشد. ولی در مدینه دو بازی اختصاصی برای کودکان وجود داشت که کودکان دیگر از آن اطلاعی نداشتند و در شهر اسلامی که یکی از این دو بازی بین کودکان متداول باشد از مدینه اقتباس شده است.
بازی اول که جنبه آموزنده داشت این بود که امام جعفر صادق علیه السلام مینشست و استاد میشد و کودکان دیگر شاگرد او میشدند و امام جعفر صادق علیه السلام میگفت این چه میوه ایست که بر درخت میروید یا بر زمین میروید و رنگ آن فی المثل قرمز است و طعم شیرین یا ترش دارد و موقع به دست آمدن میوه هم این فصل (یا فصل دیگر) میباشد.
این مضامین که ما در اینجا به لفظ قلم مینویسیم با الفاظ و اصطلاحات کودکان مدینه بر زبان آورده میشد و کودکانی را که شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بودند وادار به تفکر میکرد و در اندیشه فرو میرفتند و اگر در بین آنها کسی بود که میتوانست اسم آن میوه را ببرد از مرتبه شاگردی به درجه استادی میرسید و جای امام جعفر صادق علیه السلام را میگرفت و آنگاه امام به شاگردان میپیوست.
اما دو سه دقیقه دیگر از جرگه شاگردان خارج میشد و باز استاد میگردید چون باهوش بود و همین که استاد مشخصات یک میوه را بر زبان میآورد امام جعفر صادق علیه السلام نام میوه را میبرد.
امام صادق علیه السلام جزو اشراف مدینه بود و در مکتب اخلاقی جدش زین العابدین علیه السلام و پدرش امام محمدباقر علیه السلام و مادرش (ام فروه) پرورش مییافت.
اما تمام کودکان ساکن خیابان مسقی جزو اشراف نبودند و پدری چون امام محمدباقر علیه السلام و مادری چون (ام فروه) نداشتند و بر کسی پوشیده نیست که تفاوت محیط اخلاقی دو خانواده ولو همسایه باشند چقدر در اخلاق کودکان موثر است. امام جعفر صادق علیه السلام موروثی و اکتسابی یک طفل راستگو بود و هرگز دروغ نمیگفت ولو به سود او باشد.
اما بعضی از کودکان همبازی که از حیث اصالت خانوادگی و تزکیه اخلاقی مثل امام جعفر صادق علیه السلام کوچک نبودند دروغ میگفتند و وقتی استاد میشدند میوهای را وصف میکردند و جعفر علیه السلام اسم آن میوه را میبرد و استاد برای این که مقام خود را از دست ندهد به دروغ میگفت این میوه نیست و میوه دیگری است و امام جعفر صادق علیه السلام که میفهمید آن طفل دروغ میگوید خیلی متاثر میشد و چون اهل نزاع نبود گاهی به علت این که با دروغ حق او را پایمال کرده بودند به گریه در میآمد و از بازی کناره میگرفت و کودکان به ظاهر بدون اعتنا به امام جعفر صادق علیه السلام کوچک به بازی ادامه میدادند اما به زودی معلوم میشد که بازی آنها لذت ندارد چون هیچ یک از آنها دارای هوش امام جعفر صادق علیه السلام نبودند که بازی را گرم کنند و ناچار میشدند که نزد جعفر بروند و از او پوزش بطلبند و خواهش کنند که در بازی شرکت کند تا این که بازی آنها گرم بشود و امام جعفر صادق علیهالسلام میگفت به این شرط در بازی شرکت میکنم که کسی دروغ نگوید و کودکان شرط همبازی خود را میپذیرفتند.
بازی دیگر که آن هم مخصوص کودکان مدینه بود در هر یک از بلاد عرب اگر متداول باشد از مدینه اقتباس گردیده این ترتیب را داشت که یک استاد و چند شاگرد انتخاب میشدند و استاد کلمهای را بر زبان میآورد و فی المثل میگفت "الشراعیه" به معنای ماده شتری که گردن دراز دارد.
شاگرد هم کلمه الشراعیه را بر زبان میآورد و از آن به بعد شاگرد بایستی بدون انقطاع کلمه الشراعیه را تکرار نماید و استاد برای این که او را به اشتباه بیندازد پیاپی کلماتی بر وزن الشراعیه را بر زبان میآورد بدون این که آن کلمه باشد و فی المثل میگفت: الدراعیه – الذراعیه – الصفاعیه – الکفائیه – و غیره.
ضرورت نداشت که استاد کلماتی بر وزن الشراعیه بر زبان بیاورد که معنی داشته باشد. چون منظور این بود که شاگرد را دچار اشتباه کند و لذا پیاپی کلماتی دارای معنی یا بدون معنی بر وزن الشراعیه را تلفظ میکرد. اما شاگرد مجبور بود که بدون اقطاع و اشتباه بگوید الشراعیه و اگر یک بار دچار اشتباه میشد و کلمه دیگر را بر زبان میآورد از بازی خارج میشد و استاد بازی را با شاگرد دیگر شروع مینمود. اما کلمهای دیگر را انتخاب میکرد و باز به همان ترتیب با تلفظ کلمات معنیدار یا بدون معنی میکوشید که شاگرد را به اشتباه بیاندازد.
این دو بازی اختصاصی یعنی مدنی، لازمهاش نشستن بود و حرف زدن. ولی امام جعفر صادق علیه السلام در سایر بازیهای کودکان هم که لازمهاش دویدن بود شرکت مینمود. در سال 90 هجری مرض ساری و خطرناک آبله در مدینه بروز کرد و عدهای از کودکان مبتلا شدند. با این که امام جعفر صادق علیه السلام در آن موقع هفت ساله یا ده ساله بود (بسته به تاریخ تولد او) و کودکان در سن هفت یا ده سالگی کمتر از خردسالان مبتلا به آبله میشوند ام فروه با فرزندان خود از جمله امام جعفر صادق علیه السلام از مدینه رفت تا این که بوی بیماری فرزندان وی را بیمار ننماید و در گذشته برای مبتلا نشدن به آن بیماری چارهای غیر از این نبود که از شهر آلوده به مرض بگریزند و به جائی بروند که در آن آبله نباشد.
(ام فروه) با فرزندانش به (طنفسه) که از نقاط ییلاقی مدینه بود رفت. میدانیم که اسامی بعضی از روستاها از روی کالائی که در آن تولید میشود معروف میشود یعنی اسم کالا نام روستا میگردد. امروز این روستا مثل یک قسمت از امکنه عربستان در قرن اول و دوم هجری وجود ندارد ولی مکان روستا هست.(بعد از این که اسم (یثرب) مبدل به مدینه شد اسامی یک قسمت از روستاهای اطراف مدینه هم تغییر کرد و مترجم نمیتواند بفهمد که آیا طنفسه از اسامی جدید بشمار میآید یا نام قدیم روستا بود و بیمناسبت نیست که بگوئییم آمریکائیها نام مدینه را دوست داشتند و بعضی از شهرهای کوچک خود را موسوم به مدینه کردند و هنوز هم نام آن شهرها مدینه است.)
مدینه در دشت قرار گرفته اما نقاط ییلاقی دارد و در فصل تابستان اشراف مدینه به نقاط ییلاقی منتقل میشدند. ام فروه بعد از این که در طنفسه سکونت کرد اطمینان حاصل نمود که فرزندانش مبتلا به آبله نمیشوند غافل از این که مرض خطرناک بر خود وی مستولی خواهد گردید. وقتی امفروه بیمار گردید مثل تمام بیماران آبله نمیدانست که مبتلا به آن بیماری خطرناک گردیده تا این که اولین تاول آبله در بدن او نمایان شد و چون زنی با سواد بود دانست که مبتلا به آبله گردیده و به جای این که در فکر خود باشد به فکر فرزندانش افتاد و گفت که فوری آنها را از طنفسه دور کنند و به جایی ببرند که در آنجا آبله نباشد و امام جعفر صادق علیه السلام و سایر فرزندان امفروه را از آنجا دور کردند و به روستای دیگر بردند. در مدینه به امام محمدباقر علیه السلام اطلاع دادند که همسرش در طنفسه مبتلا به بیماری آبله شده است و چون آن بیماری یک مرض خطرناک بود محمدباقر علیه السلام که برای رفتن به طنفسه مجبور شد درس را تعطیل نماید قبل از عزیمت به آن روستا بر مزار پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله که در همان مسجد یعنی محضر تدریس بود رفت و از روح پیغمبر خواست که همسرش را شفا بدهد.
وقتی ام فروه شوهر را دید گفت چرا به این جا آمدی مگر به تو نگفته بودند که من مبتلا به آبله شدهام مگر نمیدانی که نباید به عیادت بیماری که آبله گرفته رفت زیرا عیادت کننده ممکن است بیمار شود.
امام محمدباقر علیه السلام جواب داد: من از روح پیغمبر درخواست کردهام که تو را شفا بدهد و چون به تاثیر روح ایمان دارم میدانم که تو شفا خواهی یافت و من هم مبتلا به بیماری نخواهم شد.
امفروه همانطور که محمدباقر علیه السلام گفت از بیماری رهائی یافت و نقصی هم در او به وجود نیامد و شفای آن زن از نوادر میباشد برای این که بیماری آبله به ندرت به بزرگسالان سرایت مینماید و اگر سرایت کند بعید است که بیمار بهبود حاصل نماید. (قبل از به وجود آمدن آبلهکوبی، بیماری آبله خیلی خطرناک بود و به خصوص برای بزرگسالان مهلک بشمار میآمد.)
شیعیان اعتقاد دارند که چون حضرت باقر علیه السلام امام بود و هر امام دارای علم و قدرت نامحدود است و خود او بر بالین امفروه حضور به هم رسانید با علم و قدرت امامت خود او را شفا بخشود. اما یک مورخ بیطرف نمیتواند این نظریه را بپذیرد و در آن موقع پزشکان نمیتوانستند بیماری آبله را درمان کنند و مداوا شدن امفروه را یک واقعه استثنائی میدانند.
امفروه بعد از مداوا به مدینه مراجعت کرد ولی چون هنوز بیماری آبله در مدینه بود فرزندانش را به شهر نیاورد. در همان سال نود هجری و به روایتی در سال بعد امام جعفر صادق در محضر درس پدر حضور به هم رسانید.
تمام مورخین متفق القول هستند که امام جعفر صادق در ده سالگی در محضر درس پدرش حاضر شد. محضر درس امام محمدباقر علیه السلام یک مدرسه عالی بود و آنهائی که در مدرسه درس میخواندند علوم عالی آن زمان را فرا میگرفتند. لذا تحصیلات عالی امام جعفر صادق علیه السلام از ده سالگی آغاز گردیده است و این برای یک پسر باهوش که دارای حافظه قوی باشد غیر عادی نیست و در مغرب زمین میتوان از عدهای از مشاهیر نام برد که در سن ده سالگی شروع به فراگرفتن چیزهائی کردند که در دانشگاهها به دانشجویان میآموزند.
منبع:
کتاب مغز متفکر جهان شیعه، امام صادق علیه السلام، ترجمه ذبیح الله منصوری. امام جعفر [ع] بن محمد الباقر ( 80-148 ه ) ملقب به صادق ، ششمین امام از ائمه مسلمین است ، که امامتش از جانب خدا و رسول اکرم (ص) منصوص و به معجزات ، کرامات و فضائل مشهود بوده ، مادرش فاطمه (کنیه اش ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بوده . در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و دو هجری در مدینه منوره متولد و به روز بیست و پنجم شوال یا نیمه رجب سال 148 (ه . ق) در مدینه (به قولی ) ، به سم منصور دوانیقی به شهادت رسید. فضایل و مناقب آن حضرت را نمی توان در این مختصر گنجاند ، شخصیتی که تاریخ نگاران جهان از بیان علوم ، برکات و فضایلش که شرق و غرب عالم را فرا گرفته ناتوانند . اصحاب حدیث ، کسانی را که حدیث از آن حضرت نقل نموده اند ، به چهار هزار بر شمرده اند. جمع کثیری از دانشمندان در محضر آن حضرت کسب فیض نموده اند ، از جمله دو امام اهل سنت : ابوحنیفه و مالک بن انس. "شبلنجی" از دانشمندان معروف اهل سنت در نورالابصار (ص 131) چنین می آورد که : مناقب او بسیار ، از شماره افزون و فهم کاتب هشیار ، در شمارش آن حیران است . "محمد بن طلحه شافعی" در" مطالب السؤل " چنین می آورد : وی از بزرگان و سادات اهل بیت است که علم و عبادتی بسیار ، اورادی پیوسته ، زهدی آشکار و تلاوتی کثیر داشت. از دریای بی کران معانی قرآن کریم گهرها بیرون می آورد و عجایب آن را استنتاج می کرد ، اوقات خویش را به انواع طاعات صرف می فرمود ، چنانکه بر صرف آن بر خویش حساب می گرفت. دیدارش آخرت را به یاد می آورد و شنیدن حدیث او موجب بی رغبتی به دنیا می گشت .... اما مناقب و صفات او از شماره بیرون است . " ابوالقاسم بغار" در " مسند ابی حنیفه" از حسن بن زیاد نقل کند که گفت از ابوحنیفه پرسیدم : فقیه ترین مردم کیست؟ وی گفت: [امام] جعفر [ع] بن محمد. شاهد این مدعا اینکه موقعی که منصور او را از مدینه به عراق احضار نموده بود ، خلیفه کسی به نزد من فرستاد که مردم فریفته [امام] جعفر بن محمد [ع] شده اند ، مسائلی دشوار آماده ساز و در مجلس از او بپرس ، باشد که از پاسخ عاجز ماند . آن روز [امام] جعفر [ع] در " حیره " بود . من چهل مسئله بسیار مشکل آماده نمودم و به نزد او رفتم چون به مجلس وارد شدم [امام] جعفر [ع] را دیدم به سمت راست منصور نشسته است و چون چشمم به وی افتاد آنچنان هیبتی از او به دلم نشست که از منصور خلیفه هیبتی چنین نداشته بودم . سلام کردم و نشستم. منصور رو به [امام] جعفر [ع] کرد و گفت : این ابوحنیف است . وی گفت : آری او را می شناسم. منصور به من گفت : هر چه خواهی از ابوعبدالله بپرس . من به پرسش مسائل خویش پرداختم و هر مسئله که مطرح می کردم بیدرنگ پاسخ می داد و می گفت: نظر شما ( فقهای عراق) در این مسئله این است و فتوای اهل مدینه چنین ، و ما چنین می گوئیم ؛ گاه نظر خودش با فتوای ما یا فتوای علمای مدینه موافق بود و گاه با هر دو مخالف و همه چهل مسئله را جواب داد بی آنکه خطا و اشتباهی کند یا در پاسخ درنگی نماید. امام صادق (ع) را مجلسی عام بود که علما و فقها و فِرَق مختلف از خاصه و عامه از دورترین نقاط بلاد در آن شرکت می نمودند و احکام دین ، تفسیر قرآن و فصل الخطاب از آن حضرت می پرسیدند و همه بهره مند از حضورش بر می خاستند. بسیاری از علمای معروف اهل سنت چون ابوحنیفه ، محمد بن حسن ، طیفور سقا ، ابراهیم ادهم و مالک بن دینار یا شاگرد آن حضرت و یا خادم او بوده اند. ابن خلکان گوید : فضایل [امام] جعفر بن محمد [ع] مشهورتر از آن است که گفته آید و او را گفتاری است در صنعت کیمیا و... که شاگردش جابربن حیان کتابی در هزار ورق فراهم نمود و رسائل [امام] جعفر [ع] را که پانصد بود در آن بیاورد. عطار در تذکرة الاولیاء گوید : نقل است که منصور خلیفه ، شبی وزیر را گفت : برو و [امام] جعفر [ع] را بیاور تا وی را بکشم و از غائله اش برهم . وزیر گفت : او در گوشه ای نشسته ، عزلت اختیار کرده و به عبادت مشغول است ، دست از امارت کوتاه کرده ، امیرالمؤمنین را از او رنجی نه و از کشتن وی فایدتی نبود ؛ اما هر چند گفت سودی نداشت . وزیر به طلب [امام] جعفر [ع] رفت ، منصور غلامان را گفت چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشید . وزیر ، [امام] جعفر [ع] را بیاورد ؛ منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشاند و خود به دو زانو پیش وی نشست . غلامان در شگفت ماندند. منصور گفت : چه حاجت داری؟ [امام] جعفر [ع] گفت : آنکه مرا دگر بار به نزد خود نخوانی و مرا با خدای خویش رها سازی. پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه اش کرد . در حال ، لرزه بر منصور افتاد و بیهوش شد. گویند سه نماز از او فوت شد . چون به هوش آمد وزیر سبب پرسید گفت : چون صادق از در درآمد اژدهائی به همراه او دیدم که لبی به زیر صفه نهاد و لبی به زبر صفه و مرا به زبان حال فهماند که اگر تعرضی به وی کنی تو را با این صفه فرو بلعم . و من از بیم اژدها ندانستم چه بگویم از او عذر خواستم و بدین سان بیهوش شدم. امام صادق (ع) را ده فرزند بوده به نامهای : اسماعیل و عبدالله و ام فروه که مادر آنها فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین(ع) بوده ؛ و موسی و اسحاق و محمد که این سه نیز از یک مادر بوده ، و عباس و علی و اسماء و فاطمه . " از سخنان امام صادق (ع) "
1. دل بستگی به دنیا مایه غم و اندوه ، و بی علاقگی وبی رغبتی به دنیا موجب آسایش جسم و جان است . 2. مؤمن را نسزد جز آنکه دارای سه خصلت بود : شناخت و آگاهی کامل از دین ، اندازه گیری نیکو در امر معاش و استواری و استقامت در برابر حوادث روزگار. 3. از دست رفتن و برآورده نشدن حاجت ، به از آن که آن را از نا اهل درخواست کنی و سخت تر از خود مصیبت ، آن که هنگام ورودش به بدخلقی دچار گردی. 4. همزیستی مردم با هم ، پر پیمانه ای است که دو سومش هشیاری و یک سومش نادیده گرفتن و چشم پوشی است . 5. شخصی از آن حضرت خواست که چیزی به وی بیاموزد که بدان به سود دنیا و آخرت دست یابد و در عین حال جمله ای کوتاه و مختصر باشد ، حضرت به وی فرمود : دروغ مگو. 6. با پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان با شما نیکی کنند ، و با زنان مردم پاکدامن باشید تا زنانتان پاکدامن باشند. 7. محبوب ترین دوستانم کسی است که عیوبم را به من هدیه کند. 0 دوستی در منظر امام جعفر صادق (ع) 8. دوستی نباشد جز با شرائط خاص خود ، هر که دارای همه آن شرائط و یا لااقل برخی از آن شرائط بود دوست است، و گرنه او را دوست مخوان: نخست آنکه نهان و عیانش با تویکی باشد. دوم آنکه زیبائی تورا از خود داند و زشتی تورا زشتی خود شمارد . سوم این که رسیدن به مال و یا منصب ، او رابا تو دگرگون نسازد . چهارم آنکه هر چه در توانش بود از تو دریغ ندارد. پنجم که جامع همه این خصال است ، این که هنگام گرفتاریها تورا تنها نگذارد. 0 پدر و مادر از نگاه امام 9. « ثلاث لم یجعل الله لاحد من الناس فیه رخصة : بر الوالدین برین کانا او فاجرین ، و وفاء بالعهد للبر و الفاجر، و اداء الامانة الی البر و الفاجر» سه چیز است که خدواند برای هیچکس در آنها استثنائی قائل نشده است : خوش رفتاری با پدر و مادر ، نیک باشند یا بد ؛ وفاء بعهد ، خواه طرف مقابل خوب باشد یا بد ؛ و پرداخت امانت، خواه صاحب امانت نیک باشد یا بد. 0 خود ستایی از نظر امام 10. سفیان گوید : با امام صادق (ع) گفتم : روا است که آدمی خویشتن را بستاید؟ فرمود : آری ، آنجا که ضرورت اقتضا کند ، مگر سخن یوسف (ع) را نشنیده ای که گفت: مرا به خزائن زمین بگمار که من نگهداری دانایم و نیز سخن آن بنده شایسته خدا که گفت : من خیر خواهی امینم؟!
نگاهی به رخدادهاى عصر امام صادق علیه السلام<\/h1>
تفاوت دوران امام صادق با دوران امام حسین علیهماالسلام<\/h2>
محیط اجتماعی و فرهنگی دوران امام صادق علیه السلام<\/h2>
سیرى در سیره امام صادق علیه السلام<\/h1>
2 - میانه روى<\/h2>امام صادقعلیه السلام - در ایام قحطى - دستورمىداد براى تهیه آرد، گندم را با جو مخلوط کنند و مىفرمود: من مىتوانم براى خانوادهام آرد گندم خالص تهیه کنم ولى دوست دارم در زندگى اندازه و حساب و کتاب را خوب رعایت کنم. (4)
3 - دورى از بخل<\/h2>فضل بن ابى قره مىگوید:
4 - ادب بیمارى<\/h2>امام صادق علیه السلام هنگام بیمار شدن عرض مىکرد: «الله اجعله علة ادب لاعلة غضب.» (6)
5 - دعا هنگام پیش آمد ناگوار<\/h2>«کان الصادقعلیه السلام: اذا حز به امر جمع النساء والصبیان ثم دعا و امنوا.» (7)
6 - سجده بر تربت حسینى<\/h2>«کان الصادق علیه السلام لایسجد الا على تربة الحسینعلیه السلام تذللا لله و استکانة الیه.» (8)
7 - دعا<\/h2>«کان الصادقعلیه السلام یدعو بهذاالدعاء: الهى کیف ادعوک و قد عصیتک و کیف لاادعوک و قد عرفت حبک فى قلبى...» (9)
8 - روزه<\/h2>« کان الصادقعلیه السلام اذا صام لایشم الریحان فسئل عن ذلک فقال: انى اکره ان اخلط صومى بلذة.» (10)
9 - زیارت امیرالمؤمنینعلیه السلام<\/h2>از صفوان جمال روایت شده است: با امام صادقعلیه السلام وارد کوفه شدیم. امام فرمود: اى صفوان! شتر را بخوابان، که این جا نزدیک قبر جدم، امیرالمؤمنینعلیه السلام است. امام فرود آمد، غسل کرد، جامه را تغییر داد، پا را برهنه نمود و فرمود: تو نیز چنین کن. به جانب نجف رفتیم. فرمود: گامها را کوتاه بردار و سر را به زیر انداز. خداوند متعال براى هر گام که بردارى، صد هزار حسنه مىنویسد، صدهزار گناه را محو مىکند، صدهزار درجه مىبخشد، صد هزار حاجت را بر مىآورد و ثواب هرصدیق و شهید را براى تو مىنویسد. آن حضرت با دل آرام، تن آرام، تسبیح، تهلیل وتنزیه به جلو مىرفت، تا رسیدیم به تلها... بر سر قبر رسید و اشک بر گونه هایش جارى شد و گفت: « انالله و انا الیه راجعون»؛ آن گاه بر امیرالمؤمنینعلیه السلام سلام کرد و... (11)
10 - زیارت حسینى<\/h2>امام صادق علیه السلام در مسجد حنانه - که از مساجد شریفه، نجف اشرف است. - امام حسین علیه السلام را به گونهاى خاص - که در مفاتیحالجنان ذکر شده است.- زیارت کرد و سپس چهار رکعت نماز خواند.
11 - دعا هنگام سفر<\/h2>امام صادقعلیه السلام هنگام سفر این دعا رامىخواند:
12 – شروع صبح<\/h2>در روایت آمده که امام صادقعلیه السلام صبح که مىشد، مىگفت:
13- کیفیت صدقه<\/h2>در روایت آمده است:
14 - عزادارى براى امام حسینعلیه السلام<\/h2>طفلى شیرخوار را در مجلس عزادارى امام حسینعلیه السلام نزد امام صادقعلیه السلام آوردند. امام صادقعلیه السلام طفل را بغل کرد و گریهاش شدت یافت. (16)
15 - حضور قلب در نماز<\/h2>ابوایوب مىگوید: «کان ابوجعفرعلیه السلام و ابوعبدالله علیه السلام اذا قاما الى الصلاة تغیرت الوانهما حمرة و مرة صفرة کانما یناجیان شیئا یریانه.» (18)
پىنوشت ها:<\/h2>1- میزان الحکمة، ج 5، ص 332.
کسی که مذهب شیعه را از نابودی نجات داد<\/h1>
:قالبساز: :بهاربیست: |